شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 27 رمضانالمبارک 1434 / جلسه: بیست و سوم 14/05/92
«وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک »
خلاصهای از بررسی منّت خدا در آیات الهی
عرض کردیم پروردگار عالم نه دلش میخواهد و نه دوست دارد که کسی به کسی منّت بگذارد، بلکه برعکس از این مطلب تنفّر هم دارد. پس معلوم است آن قادر متعالی که خودش دوست ندارد بندگانش به همدیگر منّت بگذارند، خودش هم بر بندگانش منّت نمیگذارد.
در جلسات گذشته یک سری از آیات الهی را بررسی کردیم که صورت ظاهر در آن منّت بیان شده ولی با بیان علّت، گفتیم به حقیقت منّت نیست و دلائل و براهین آن را عرض کردیم.
به عنوان مثال عرض کردیم که در سوره حجرات آیه 17 بیان فرمودند: بر تو منّت مینهند که اسلام آوردند، «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا »، بگو: بر اسلامتان منّت نگذارید «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» ، بلکه خدا بر شما منّت مینهد که شما را هدایت به ایمان کرد، « بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین». گفتیم: یعنی چه؟! چرا خدا منّت میگذارد؟! بعد معلوم شد این اصلاً منّت نیست. خدا میخواهد بفرماید: شما چه منّتی بر این اسلامتان میگذارید، اگر بنا بر منّت باشد، باید خدا منّت بگذارد، نه شما. لذا خداوند نخواست بگوید: من منّت میگذارم، بلکه فرمود: اگر بنا بر منّت باشد، پس باید خدا منّت بگذارد، امّا نفرمود: خدا منّت میگذارد.
نکات دیگری هم بود که عرض کردیم و گفتیم یک حالت آن، مشاکله است و دو حالت را هم بعد از مشاکله بیان کردیم. در مشاکله عرض کردیم، تمثیل آن مانند وقتی است که میگوید: « وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرین»، و إلّا خدا نمیخواهد منّت بگذارد، همانگونه که خدا مکری ندارد که اصلاً بخواهد مکر را بنا بدهد و این عنوان تمثیل است.
مطالب دیگری را هم عرض کردیم و بعد به آیهای در سوره محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رسیدیم که در ان بیان شده: برای آزادی اسرا منّت گذاشتند که آن هم مربوط به قضیّهای بود که کسانی دستگیر شده بودند، بعد توطئه کردند. بعضی در این مسئله بیان کردند که منّت گذاشتن به کفر اشکالی ندارد و این تعالی اسلام است که ما گفتیم: این، غلط است و علّت را هم تبیین کردیم. دیگر این که گفتند: منّتگذار، اوّل خدا نیست، مؤمن است که در مورد این مطلب هم گفتیم: مؤمن خصلت الهی دارد و مؤمن هم منّت نمیگذارد. بعد گفتند: منّت گذاشتن بر اسیر کافر، جنبه شخصی ندارد و نوعی عزّت اسلام است که گفتیم: این هم غلط است و دلیل و برهان آن را عرض کردیم. در انتها هم بیان کردیم: اصلاً این آیه اصلاً نمیخواهد بگوید که ما منّت میگذاریم، بلکه علّت یک چیز دیگری بود، اینها را اسیری کردند، جای خوبی بردند، ولی اینها خیانت کردند. بعد پروردگار عالم فرمود: حالا که اینها را به دست آوردید، خدمتشان برسید؛ چون خیلی خائن هستند. آن موقع فرمود: حالا بعد هم اگر یک موقعی خواستید بگذرید، در اینجا دیگر منّت بگذارید و بگویید: یادتان هست خیانت کردید، ولی ما گذشتیم. مثل همان جایی که عرض کردیم، فرمودند: «یابن الطلقاء»، تا قبل آن نگفته بودند و هیچ منّتی نبود، امّا وقتی دیدند یک کسی پررو است و دارد ادّعای چنین میکند، آن موقع است که گفتند: «یابن الطلقاء» والّا قبل آن نگفتند. لذا اینجا دیگر جنبه فردی ندارد و میخواهد طرف را بکوبد. مثل این که یک کسی بیاید بخواهد به گوش شما سیلی بزند و شما بفرمایید که خوب عیبی ندارد، این طرف صورت من را هم بزن. ما که کارمان مثل نصارا نیست، اینجا دیگر اهانت است، اهانت به فرد نیست، اهانت به انسانیّت است. لذا اینجاست که دیگر باید مقابله به مثل کرد. اینجاست که اگر کسی دفاع نکند، آن موقع است که شما و دینتان را از بین میبرند.
اگر در جنگ تحمیلی که حزب بعث ملعون، به سرگردگی صدام دیوانه، به ایران حمله کرد، کسی چیزی نمیگفت و میگفت: حالا عیبی ندارد؛ خوب معلوم است آن بیحیاهایی که به دختر سه ساله در هویزه رحم نکردند، به تهران میرسیدند و به پسرش هم رحم نمیکردند. لذا معلوم است انسان باید دفاع کند و شدید هم برخورد کند.
پس اینجا هم خدا نمیخواهد منّت بگذارد، میگوید: اینها این حالت را داشتند، بیادب شدند و رأفت و مهربانی شما را طوری دیگری برداشت کردند، حالا باید با آنها برخورد کنید.
نعمت یا منّت؟!
امّا یک مسئله دیگر است که امشب میخواهیم مطرح کنیم، این است که اصلاً منّان بودن، به معنی ظاهری که من و شما تصوّر میکنیم یعنی منّت گذاشتن نیست، « وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک »، بلکه یعنی نعمت فراوان میدهد.
مرحوم راغب اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشریف) بیان میکند: «منّان بمعنا النعمة الثقیلة» منّان به معنی نعمت گرانقدر است. بعد میفرماید: دو حالت دارد، یکی فعلی است و یکی قولی. میگوید: فعلی، نیکو و پسندیده است و منعی در آن نیست، امّا تبیین کردن قولی نعمت، زشت است.
بعد مثال میزنند، بیان میفرمایند: پروردگار عالم در آیه 5 سوره قصص - که خیلی مشهور است و برای زمان ما هست و معمولاً هم خیلی بیان میکنیم - میفرمایند: «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین». ما اراده کردیم بر طایفهای که در این سرزمین ضعیف شده، منّت بگذاریم و آنها را پیشوا قرار دهیم. منظور از منّت ر ا در اینجا «النّعمة» بیان کردند؛ یعنی ما نعمت میدهیم و آن کسانی که تا دیروز، مستضعف و ضعیف بودند، امروز، ائمّه و پیشوایان خلق میشوند «وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین» و وارث زمین قرارشان میدهیم. پس اینجا به عنوان منّت نیست، به عنوان نعمت است و به یک تعبیر دیگر این شدّت نعمت و بخشیدن نعمت را بیان میکند که اینها را راغب اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در المفردات تبیین کرده است.
یک مورد دیگر در سوره آلعمران است که خیلی هم مشهور است و چندین مرتبه خواندیم که آن هم آیه 164 است. عرض کردیم: چهار آیه در قرآن است که پروردگار عالم در آنها به عبارات «و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» اشاره میکند. سه مورد از آنها از قول خود خدا است و یکی از قول حضرت ابراهیم است. جالب است در آن سه موردی که از قول پروردگار عالم است، تزکیه مقدّم بر علم است، امّا آن که از قول حضرت ابراهیم است، علم را بر تزکیه مقدّم میکند.
یکی از آن آیات، همین است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین» که اینجا پروردگار عالم به خوبی عنوان میفرمایند که ما بر مؤمنین منّت قرار دادیم، امّا منت را در اینجا میگویند به عنوان منّت نیست، بلکه به عنوان نعمت است؛ یعنی خدا بر اهل ایمان، نعمتی را قرار داد که آن نعمت، نعمت فعلی است و قولی نیست. آن چیست؟ «إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» رسولی از جنس خودشان برایشان فرستاد که « یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ » نشانههای الهی را برایشان تبیین، تلاوت و یادآوری کنند.
مثلاً خود انسان را به تأمّل بیاندازند که تو چیستی و کیستی؟! هیچ بودی، از یک نطفه ای بودی که آن اسپرم در آن نطفه با چشم غیر مسلح دیده نمیشد و با چشم مسلح باید میدیدی. بعد آن اسپرم تبدیل به یک انسان شد. یا این که هادیان الهی باید اینطور توضیح بدهند که به کوهها، دریاها، ستارگان و ... اشاره کنند و بعد بگویند: پس چه کسی خالق اینها است؟ یعنی قدرتنمایی خدا را به رخ انسان بکشند تا انسان بفهمد. بعد آنها را تزکیه کنند و بعد هم علم و حکمت به آنها دهند، « وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» که حالا بحثمان، آن نیست.
پس اینجا هم پروردگار عالم صورت ظاهر عنوان منّت بیان کرد، اما منّت نیست؛ چون پروردگار عالم، نعمت فراوان را عنوان فرموده و لذا عنوان منّت نیست؛ یعنی خدا نعمت عملی داده است. این هم یک نکته بسیار مهم است که باید در آن تأمل کرد .
منّت خدا بر انبیاء!
یکی از آیات دیگری که باز بیان میفرمایند، آیه 114 در سوره صافات است که این هم خیلی جالب است. در ابتدا راجع به انبیاء عظام است که میفرمایند: «سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِین وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُون وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیم» اینجا خدا صورت ظاهر میفرمایند: ما بر موسی و برادرش هارون و قوم اینها منّت گذاشتیم؛ چون بعد از موسی، خود هارون به عنوان نبی بود. «وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیم» ما، هم آن دو و هم قومشان را از آن بلای بزرگ و سخت نجات دادیم. «وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبین» الی آخر.
اینجا پروردگارعالم میفرماید ما منّت گذاشتیم، در آنجا فرمود: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنین»، امّا اینجا فرمود: ما به موسی و برادرش هارون منّت گذاشتیم. اولیاء خدا میگویند: اینجا هم یعنی به آنها نعمت بزرگی دادیم. هر جایی خدا نعمت کثیر، سنگین و بزرگی را به کسی میدهند و فعلی است، نه قولی، عنوان «مَنَّ» است. پس اینجا هم عنوان نعمت است، نه منّت.
گرچه بعضی از آقایان میفرمایند: اگر منّت هم بگوییم، چون از ناحیه خدا برای بنده است، اشکال ندارد، امّا عرض کردیم خدا اینقدر کریم است که هیچ موقع منّت نمیگذارد، هیچ موقع نمیآید بگوید: ببین من هستم، آن هم به انبیائی که خودشان در صراط مستقیم هستند! حالا یک موقع کسی در صراط مستقیم نیست، همانطور که در جلسه گذشته هم عرض کردیم یک جاهایی بالاخره باید او را گوشمالی داد تا بفهمد که این بحثش جداست، امّا آیا خدا به انبیائش منّت میگذارد؟! تازه انبیاء خدا برای خدا کار کردند و آنها باعث هدایت خلق به سوی خدا شدند، خودش هم فرمود: «و جعلنا منهم ائمّة یهدون بامرنا» اینها به امر ما هدایت میکنند.
انبیاء و دوری از هوا و هوس
اولیاء خدا یک تعبیری دارند که ما نمیفهمیم، میگویند: بین انبیاء و پروردگار عالم ( البته خود پروردگارعالم این گونه قرار داده، نه انبیاء، و هادیان الهی) یک قراردادی است که خدایا! ما باعث شدیم مردم با تو آشنا شوند، پس ما هم باید یک اختیاراتی داشته باشیم.
البته اختیارات آنها، این نیست که بخواهند برای فرد خودشان، سوء استفاده کنند، بلکه برعکس، یکی از اختیاراتشان، این میشود که خود پیامبر فرمود: شفاعت را انبیاء گرفتند؛ یعنی باز هم خواستند سود و نفع به مردم برسانند، یعنی انبیاء هیچ موقع دنبال نفع شخصی نیستند و فرمودند: مزد ما، شفاعت باشد.
خداوند فقط در یک جا خودش اجری برای پیامبر بیان فرمود که آن هم امری است (این کد را همیشه در ذهنتان داشته باشید که مفسّرین میگویند: هر «قل» که در قرآن میآید، خطاب به پیامبر و امر به ایشان است و باید حتماً انجام دهند و واجب است)، فرمود: «قل لااسئلکم علیه اجرا الّا المودة فی القربی» و الّا باور کنید اگر خدای متعال امر نمیکرد، پیامبر لب به سخن نمیگشود. لذا آن جایی هم که حبّ اهل بیت را فرموده است، وحی است، « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» پیامبر نطق نکرد، حرف نزد، مگر فقط وحی بود. هیچ موقع نستجیربالله و نعوذبالله از روی هوا و هوس حرف نزد که بگوید: چون نوههای من هستند، باید باشند، بلکه چون سیّدان شباب اهل جنّت هستند، باید باشند. اتّفاقاً معلوم است این مطلب، هوا و هوس نیست، میدانید از کجا معلوم است؟
از آنجایی که ابراهیم (فرزند عزیز پیامبر) و اباعبدالله(علیه السلام) روی پای پیامبر نشسته بودند، جبرائیل(علیه السلام) آمد، گفت: خدا میفرماید یکی از اینها را باید فدای دیگری کنی. پیغمبر چه کرد؟ عزیزش ، فرزندش، پاره تنش، ابراهیم را فدای ابیعبدالله(علیه السلام) کرد. چون ابیعبدالله یکی از دو سیّد شباب اهل جنّت است و همه باید فدای ابیعبدالله(علیه السلام) شوند. پس معلوم است پیامبر نعوذبالله و نستجیربالله هوا و هوس ندارد، این که دیگر پرواضح است، امّا برای این که این قریب به ذهن شود، مجبورم این مثال ها را بزنم و إلّا اگر این مثالها هم نبود، ما میپذیرفتیم و تسلیم این امر هستیم. اصلاً خود خدا فرموده است و ما تسلیم این امر هستیم که پیامبر هوا و هوس ندارد و در عصمت کامله است. امّا ابراهیم باید فدای یکی از سیّدان شباب اهل الجنّه بشود. ولو فرزند پیغمبر است، امّا مقام ابیعبدالله کجا و مقام او که فرزند پیغمبر است، کجا؟!
پس از اینجا به بعد نتیجه میگیریم، هر چیزی که پیامبر، راجع به سیّدان شباب اهل الجنّه سفارش کرد، به عنوان این نبود که چون نوههایشان بودند، بلکه چون سیدان شباب اهل الجنّه بودند، بیان فرمودند.
وقتی هم که پیامبر راجع به حضرت صدیقه طاهره، عنصر شجره طیّبه خلقت، عصمت الله الکبری، حجّت علی حجج الله، حضرت فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها) سفارش فرمودند، طبق وحی است که حتّی خم میشوند و دست بیبی دو عالم را میبوسند، سینه او را میبویند و میبوسند، تا جایی که خود اهل جماعت در روایتی آوردند که عایشه معترض میشود و خودش میگوید: به پیامبر اعتراض کردم که او بزرگ شده، همسر دارد، چرا اینطور میکنید؟! فرمودند: مگر تو میدانی فاطمه کیست؟! فاطمه عطیّه خداست، «انا اعطیناک الکوثر»، انسیه الحوراء است.
عرض کردیم بیبی دو عالم اصلاً صلب ندیده است. مثل عیسیبنمریم. قبلاً عرض کردیم که خود پیامبر فرمود: من و امیرالمؤمنین - حالا ایشان به اسم کوچک فرمودند و ما میگوییم: امیرالمؤمنین که جسارت نشود - اصلاً یک اسپرم بودیم. از صلبی به صلبی آمدیم تا به عبدالمطلب رسیدیم. آنجا دو نیم شدیم. یعنی از ابتدا یک اسپرم بیشتر نبودیم. «انا و علی کشجره واحدة» یکی بودیم. بعد او در ابیطالب قرار گرفت و من در عبدالله؛ یعنی تا قبلش یک اسپرم بودند و دو اسپرم نبوده است. چون ما هر کدام اسپرم جدا هستیم که از صلبی به صلبی میرویم. خیلی عجیب است! ولی بیبی دو عالم صلب ندیده و اصلاً در صلب نبوده است.
فرمودند: من به معراج رفتم، پروردگار عالم از آن میوه بهشتی به من داد و بعد هم وقتی میخواستم همبستر شوم، چهل روز از حضرت خدیجه جدا شدم. چه کسی؟ پیغمبری که به تمام معنی طاهر است، امّا باید باز هم جدا شود. بعد از آن اعمال، باز خدا مجدّد میوه بهشتی و خرمای بهشتی آورد، بعد از آن دیگر دستور میدهد که حالا سریع در خانه برو و همبستر شو، بناست انعقاد نطفه شود. اینطور بیبی دو عالم تشکیل میشود و إلّا اصلاً انسان نبوده است. صورت ظاهر به صورت انسان آمد. انسیه الحوراء یعنی این که انسان نبود، خدا به انسان تبدیلش کرد و لذا چون خدا خیلی خیلی خیلی (با همین تأکید) پیغمبرش را دوست دارد و حبیب الله است و خودش هم فرمود: «لو لاک لما خلقت الافلاک»، برای همین بهترین چیزی را که داشت؛ یعنی کوثر را، همه چیزش را، چون همه خلقت از اوست، به او عطا کرد، «انا اعطیناک الکوثر».
لذا درست است که یک معنای «انا اعطیناک الکوثر» را بعضی سادات بیان میکنند، امّا در واقع باید گفت: کوثر یعنی همه چیزم را دادم، هرچه بگویی. آنوقت حالا بنشین فکر کن ببین چه خبر است. به قول مولانا العارف، در بحث فاطمیّه، غوغایی است که بزرگان در آن ماندند، امّ ابیها!
اهمیّت فعل بر قول/ قول، انسان را به فعل میرساند
حالا از اینها میخواهم چه بیان کنم؟ از بحثمان دور نشویم. اگر میبینیم پیامبر دارند بیان میفرمایند، پس روی هوی و هوس نیست. لذا خدا که به اینها منّت نمیگذارد، تازه عطا هم میکند و هیچ موقع منّت نمیگذارد. منّت در آیه «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ» یعنی این که پروردگار عالم نعمت کامله و تامّش را داد، یعنی نعمت زیاد داد. چرا؟ چون نعمتدهنده خود خداست، این جا هم دارد لطف و عنایت میکند.
عرض کردم: در رابطه با منّت میگویند: این منّت، فعلی است که اشکال ندارد، ولی منّت قولی اشکال دارد. منّت فعلی، یعنی نعمت را زیاد دادن امّا منّت قولی اشکال دارد. میدانید چرا؟ شما وقتی یک نعمتی را فعلاً میدهی، یعنی با عمل دادی، شما هم میتوانید عامل نعمت بشوید، یعنی درست است که نعمت از خداست امّا عیبی ندارد شما عامل دادن آن شوید. چون عرض کردیم روایت است که خود حضرت ثامن الحجج فرمودند: «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» اگر کسی وقتی نعمتی از طریق مخلوقین به دستش میرسد، از آن کسی که نعمت را به او داده است، تشکّر نکند؛ از خدا هم تشکّر نکرده است. پس معلوم میشود که امکان دارد نعمت از دست من و شما به کسی داده شود و عیبی ندارد.
امّا وقتی منّت میگذاری، در حقیقت در قول، شما چیزی ندادهاید. میگویید: آقا! قبلاً که دادهام. خوب قبل دادی، تمام شد، امّا الآن که ابراز میکنید، کأنّ دارید چیزی را میدهید، در حالی که در قول، چیزی وجود ندارد. لذا اولیاء خدا میگویند: در خود صلاه، قرائت هیچ است، آنچه که هست، ارکان است. من یک سؤال میکنم: اگر شما در نماز رکوع بروید، ذکر هم نگویید، بعد بلند بشوید و دوباره رکوع بروید، آیا رکن اضافه شده یا خیر؟ درست است که ذکر نگفتید، ولی رکن اضافه شده؛ چون عمل است. پس در قول، چیزی نیست.
لذا پروردگار عالم وقتی میخواهد بفرماید که عبادت یک عدّه عبادت نیست، میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْف» یعنی عبادتشان قولی است و فعلی نیست.
پس در قول، هیچی نیست. برای همین وقتی شما یک بار به رکوع بروید، ولی هیچ حرفی نزنید و مجدّد بلند شوید و رکوع بروید، میگویند: رکن اضافه شده و نماز، باطل است. پس صلاه، فعلی است، نه قولی. شاید کسی بگوید: پس نباید حرف بزنیم و حمد و سوره بخوانیم و ...؟! خیر، ما که باید حمد و سوره را بخوانیم، امّا آن قولها، انسان را به فعل میرسانند.
لذا میگویند: از قول است که به فعل میرسید و إلّا قول، اثرگذار نیست. اگر فقط قول اثرگذار بود ،به درد نمیخورد. لذا فعل است و ترک فعل. عرض کردیم: صیام، تنها عبادتی است که شما ترک فعل میکنید، امّا در سایر عبادات مثل صلاه، اعمال انجام میدهی، یا در حجّ، اعمال انجام میدهی و ... .
یک سؤال دیگر: در هفت شوطی که در حجّ میزنید، میگویند: فقط این شانه که با حجر روبرو شد و شروع کردی، دیگر نباید بچرخی. یعنی سینه نباید به سمت کعبه باشد. یعنی فعل تو باید درست باشد، امّا اگر هیچی نگویی و آن دعاها را که وارد شده، بلد نباشی بخوانی، ایرادی ندارد.
عرض کردیم شخصی محضر حضرت صادق القول و الفعل رسید، ناراحت بود که چرا این دعاهای شوطها را بلد نبود و نتوانست بخواند. گفت: من هیچ کدام از این ادعیّه را نخواندم، امّا در همین هفت شوطی که میچرخیدم، فقط صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستادم. حضرت فرمودند: تو بیشتر از همه ثواب بردی و بالاترین دعاها و ذکرها و ثوابها برای توست. اتفاقاً عرض کردم انشاءالله عمره مفرده یا حج مشرّف بشوید، میبینید که این روایت را بعثه به در و دیوارها زده است.
حالا این ادعیّه را نخواندی، حتّی صلوات بر محمّد و آل محمّد را هم نفرستادی، امّا همین که شما نیّت میکنی، دور میگردی و هفت دور را میچرخی، دیگر آن عمل را انجام دادهاید و تمام شد. صوم هم ترک فعل است، میگوید: غذا نخور، آب نخور. پس معلوم است قول با فعل فرق میکند. اتفاقاً قولهاست که انسان را به فعل میرساند. وقتی الله اکبر میگویید، قول را میگویید که باید هم بگویید، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله ... را میگویید، امّا مهم، آن فعل شماست که دیگر بدنت تکان نخورد. غیر از صلاه حربیه و نوافل که بحث آن فرق میکند. امّا در صلاه واجب غیرحربی که به طور طبیعی باشد، بدنت باید ساکن باشد، آرامش داشته باشی و مدام تکان نخوری و سرت این طرف و آن طرف نشود. این را فعل میگویند. پس آن قول هم باز دوباره به فعل رکوع، سجود و ... میرسد. پس قول با فعل خیلی فرق می کند.
منّت قولی، اضافه بر فعل و کذب است!
لذا در این باب که پروردگار عالم میفرماید: «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُون»، باید توجّه کرد که این، عملی است، منّت نیست. اصلاً خداوند از منّت قولی بدش میآید. چون قولی را گفتی، ولی چیزی هم ندادی، چون آن را که قبلاً دادی و تمام شد، امّا وقتی میگویی من فلان چیز را دادم، یعنی الآن یک قول را داری میگویی و با آن فعلت تفاوت دارد و در این قول، چیزی نیست و این قول، اضافه بر فعل است و اضافه برفعل، کذب است، برای همین پروردگار عالم خوشش نمیآید، چون اذیّت است، «لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذی» صدقه از صدق بود و دادی، امّا این که منّت بگذاری، صدق نیست، این قول است.
خدا! تو منّانی؛ یعنی نعمات بسیار عطا کردی و محال است منع عطیّه کنی
پس خدا منّت نمیگذارد و این منّتی که پروردگار عالم در اینجا بیان میکند، فعل است که به ما داده، و فعل یعنی نعمت کثیر. « وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک » تو خیلی نعمت دادی و بسیار به ما عطا کردی. پس یک معنی این شد که ما منّتکش هستیم، امّا معنی دوم این است که تو اینگونه هستی که بسیار نعمت به اهل مملکتت عطا کردی، خیلی زیاد هم دادی. حالا میشود وقتی از چنین کسی سؤال بکنند، منع عطیّه کند؟! خیر، تو اینقدر نعمت عطا کردی که اگر سائل در خانه بیاید و بگوید: خدا میدهی، سریع میدهی و منع کردن از صفات تو نیست، «وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة »، در حالی که تو داری به همه خلقت و همه کسانی که در دنیا هستند، کثیر نعمت میدهی، « وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک » و چقدر هم داری عطا میکنی و لطف میکنی و میدانم از لطفت هست که عطا میکنی. ،حالا تو ممکن است امر کنی در خانه من بیایید، در خانه من را بزنید، و از عطیّهات منع کنی؟! خیر، تو که اینطور منّان هستی، کثرت نعمت به همه اهل مملکتت میدهی، تازه خودت هم میگویی: بیایید و امر به سؤال میکنی« أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ»، حالا میشود منع کنی، «وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة »؟!
اگر انسان با این دید در خانه خدا برود، و واقعاً هم در ذهنش این باشد، دست خالی از درب خانه پروردگار عالم برنمیگردد. همان چیزی که بارها عرض کردم که خودش فرمود: «أنا فی ظنّ عبدی»، من در گمان بندهام هستم. پس اگر با این دید رفتیم، پروردگار عالم مرحمت میکند.
ای خدا! خودت امر به سؤال کردی و منع عطیه هم نمیکنی، یک دلیل و برهانی که من خودم شناختم، این است که انت المنّان، تو کسی هستی که نعمتهایی را بر اهل مملکتت عطا میکنی، آن وقت میشود خودت امر کنی و مانع شوی؟! ابداً.
حالا ما ببینیم با کدام خدا، با کدام کریم، کار داریم؟ در خانه خدا داریم میرویم؛ یعنی میشود شب بیست و هفتمی دست خالی برگردیم؟! به خدا قسم، لطفش سرشار است. چرا امشب بعضیها که شبهای قبل نبودند؛ آمدند؟ چون امشب بوی لیلهالقدر را میدهد، خودش ما را آورده، یعنی لطف خودش هست، عطای خودش است، شب جمعه هم نیست که فردایش تعطیل باشد، امّا لطف خودش است، خودش میگوید: بیایید، خودش جلوجلو ما را میکشد، « أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ»، اصلاً خودش، هم ما را میکشد و هم عطا میکند، دیگر کجا میخواهیم غیر این خانه برویم که اینقدر کریم باشد؟!
خدایا! ما بندگان ضعیف تو امشب هم آمدیم، دیگر دارد تمام میشود، شب بیست و هفتم است، چیزی نمانده، اگر پنج شنبه هم باشد، چهار روز میشود. اگر یک موقع پنج شنبه، شبش یا روزش اعلام کنند عید فطر بوده، دیگر سه روز مانده، خداحافظ! خدایا! تو اینطور امر کردی، اینطور لطف داری، السّاعه همه ما را بیامرز. هر چه از این ماه مبارک گذشت و ما نتوانستیم بهرهبرداری کنیم، خودت به حقّ این شبهای مابقی، جبران بفرما.