شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 9 رمضانالمبارک 1435 جلسه: هشتم 16/04/93
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
هر که خلق شد، در نعمت بزرگ شد!
بیان کردیم: ما دائم در نعمت هستیم. نعم هم آنقدر زیاد است که به قول قرآن کریم و مجید الهی، «لا تُحْصُوها»[1] است. هیچ احدی نمیتواند نعم پروردگار عالم را بشمارد.
بشر همیشه در نعم ظاهری، باطنی و حقیقی، غرق است. نکته مهم آن هم این است که فقط یک عدّه خاص (مثلاً آنهایی که خدایی شدند)، در نعم نیستند. منِ گنهکار که نمیفهمم، در نعمت هستم، آن ولیّ خدا هم که میفهمد، در نعمت است.آن که یادآوری میکند، در نعمت است، آن که اصلاً یادآوری نمیکند و نمیداند چه خبر است، در نعمت است. لذا همه دائم در نعمت هستند.
جالب این است که این، فقط انسان نیست که در نعم الهی است، بلکه همه موجودات در نعم الهی هستند. هر که خلق شد، باید بگوییم: در نعمت بزرگ شد. بدون نعمت، اصلاً هیچ احدی توفیق رشد و نمو ندارد. خود خلقت، آسمانها، زمین، کرات و ... در نعمت رشد کردند.
منتها دو حال دارد، یک نعمت محسوسه است که انسان میفهمد و یک نعمت، نعمت غیرمحسوسه است. مثلاً نعمت محسوسه برای ما این است که تصوّر کنیم خانه، شغل خوب و ... داریم و میگوییم: این نعمت است که خدا به ما داده است. یا این که تصوّر میکنیم توانایی داریم که هر چه دلمان بخواهد، خرج کنیم و این را نعمت میدانیم.
بهترین را نخر!
البته بد نیست این مطلب را بیان کنم، کسانی که پولدار هستند خوب توجّه کنند، اولیاء خدا، بزرگان، اعاظم از جمله آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجتالقلوب بیان کردند: وقتی دستت به دهانت میرسد و به مغازهای رفته و میخواهی چیزی را انتخاب کنی؛ به تعبیری به وسع جیب خود نگاه میکنی و با توجّه به آن چیز خوبی را انتخاب میکنی. فرمودند: همین اینجا به نفس خود «نه» بگو. تو همیشه در نعم غرق هستی و فعلاً این نعمتهای ظاهری را میبینی. امّا برای تهذیب نفس، بهترین را نخر، چیز پایینتر را بخر.
خیلی از افراد، از جمله آمیرزا جواد آقای تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (استاد اخلاق امامالمسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان) اینگونه بودند - البته چند نفر از بزرگان دیگر هم همین حال را داشتند، در حالی که از همدیگر خبر نداشتند که فلانی چنین کاری میکند. روح تقوا همین است. عمل و حرفشان هم یکی میشود. متّقین، اولیاء خدا و عرفا کأنّ به هم اتّصال دارند، در حالی که گاهی از هم هیچ خبری ندارند. البته گاهی هم به اذن الله از هم خبر دارند - ایشان یک مواقعی در آخر شب که دیگر میوهفروشی میخواست ببندد، به مغازه میوهفروشی میرفت و آن میوههایی را که فصلش بود، امّا یک مقدار خراب شده بود، میخرید.
یکبار یک نفر به ایشان گفته بود: آقا! شما که دارید، جسارتاً این به عنوان بخل محسوب نمیشود که شما از میوههای خوب استفاده نکنید؟ فرموده بودند: من که خیلی ندارم، امّا درست میگویی به اندازه خودم دارم. ولی من این کار را به خاطر دو دلیل انجام میدهم:
نفسم میخواهد، میگویم: بیخود میخواهی.
این بندهخدا ضرر داده و میخواهد همه را بیرون بریزد. ولی با این کار هم دلش خوش است که آنها را با قیمت کمتر به من داده و به تعبیری منّت هم میگذارد که با قیمت کمتر داده (اولیاء خدا میفهمند، امّا چیزی نمیگویند و به رخ طرف نمیکشند) و هم این که میوهها را دور نمیریزد. امّا اگر من نخرم، کسانی که خوب بخر هستند، از او نمیخرند.
لذا هم من به نفسم میگویم که نخواهد و خیلی مراقب باشد و هم به آن بندهخدا کمکی میشود.
علی ایّ حال از این مطلب بگذریم. من میخواستم یک تذکار اخلاقی را که اولیاء خدا میگویند، بیان کنم. از جمله، آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم میفرمودند: وقتی در مغازهای میروی و چیزی را انتخاب میکنی که پایینتر از آن هم هست، به نفست «نه» بگو و آن شیء پایینتر را بخر.
تشکّر خدا از درک عدم شکر بنده!
ما در نعمت، فکر میکنیم همین ظواهر، نعمت هستند، در حالی که همه عالم در نعمت رشد کرده است. نه ما، بلکه همه خلقت در نعمت است.
در جلسه گذشته بیان شد: پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی خود بیان فرمود: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» هر موقع که شما چیزی مسئلت کردید، من هم عطا کردم، اگر هم بخواهید نعمتها را بشمارید، نمیتوانید بشمارید.
و یا این که در جایی دیگر فرمود: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحیم»[2]، در اینجا به این جهت غفور و رحیم آمده که خدا میداند ما نمیتوانیم. لذا خدا با مغفرت و رحمتش با ما برخورد میکند؛ چون میداند ما شکر یک نعمت او را هم نمیتوانیم به جا بیاوریم.
همانطور که بیان کردیم، وجود مقدّس حضرت زینالعابدین، امامالعارفین، آقا علیبنالحسین(علیه الصّلوة و السّلام) ذیل این آیه، روایتی بسیار عالی بیان فرمودند. فرمودند: «سُبْحَانَ مَنْ لَمْ یَجْعَلْ فِی أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا »[3]، اوّلین مسئله این بود که فرمودند: کسانی که اهل معرفت میشوند، میفهمند که نسبت به نعم الهی چنان تقصیری دارند که نمیتوانند به معرفت آن نعم برسند. «کَما لَم یَجعَلْ فی أحَدٍ مِن مَعرِفةِ إدراکِهِ أکثَرَ مِنَ العِلمِ بأنَّهُ لا یُدرِکُهُ»، عرفا به این مقام علمی (نه سواد) میرسند که میفهمند اصلاً نمیتوانند نعم پروردگار عالم را درک کنند. «فَشَکَرَ جَلَّ وَ عَزَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِینَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُکْرِهِ »، خدا هم از آن بندگانی که به این مقام رسیدند که فهمیدند و معرفت یافتند که نمیتوانند حتّی راجع به یک نعمت خداوند، شکر به جا بیاورند؛ تشکّر میکند و میگوید: بارکالله، آفرین که فهمیدی که نمیتوانی.
آیا من تا آخر عمرم میتوانم شکر یکی از نعمتهای خدا را به جا بیاورم؟! عارفین فهمیدند که نمیتوانند شکر پروردگار عالم را به جا بیاورند.
چه زمانی علم عالم شناخته میشود؟
تا این قسمت از روایت را در جلسه گذشته شرح دادیم و نکات آن تبیین شد، حالا از اینجا به بعد میفرمایند: « کما علِمَ عِلمَ العالِمینَ أنَّهُم لا یُدرِکونَهُ فجَعَلَهُ إیمانا ، عِلما مِنهُ أنّهُ قَد وَسِعَ العِبادَ فلا یَتَجاوزُ ذلکَ »، همچنان که علم عالمان را از این نکته که او را در نمىیابند، دانست و همان را به منزله ایمان قرار داد؛ زیرا مىدانست که اندازه توان بندگان همین است و از آن، فراتر نتوانند رفت.
لذا عالمان حقیقی (نه باسوادها) به این نکته میرسند که درک این را که بگویند: ما نسبت به نعم پروردگار عالم علم داریم، ندارند. آنها میدانند پرودگار عالم خودش این نعمتها در علم قرار داد.
لذا دو مطلب وجود دارد: یکی این که ما به آنجا برسیم که علم پیدا کنیم که اصلاً به علم و معرفت یک نعمت هم نمیرسیم و یکی هم این که بدانیم پروردگار عالم همه نعم را در علم خودش قرار داده است و همه عالم در علم پروردگار عالم است.
حال، در اینجا یک سؤال مطرح میکنم: چه زمانی علم عالم شناخته میشود؟ یا به نوعی دیگر، از کجا میفهمید که فلانی، عالم است؟
زینالعابدین، امامالعارفین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: عالم، آن کسی است که بفهمد هیچ چیزی نمیداند و نسبت به نعم الهی، هیچ معرفت و علمی ندارد. یعنی فقط عالم است که به اینجا میرسد و این که میداند که چیزی نمیداند، علم اوست!
لذا عالم با زحمت و لطف خدا، به علم مزیّن میشود، امّا تازه به آن مقام میرسد که میفهمد اصلاً هیچ چیزی ندارد و این، علم عالم است. حضرت به زیبایی میفرمایند: علم عالم در این مطلب به وجود میآید که میفهمد هیچ چیزی نمیفهمد. میفهمد علم و معرفت و درک نسبت به نعم الهی ندارد. خیلی عجیب است!
خداوند شمارش و درک نعم الهی را از انسان نمیخواهد!
لذا پروردگار عالم همین را برای انسان قرار داده است، چون حضرت فرمودند: «أنّهُ قَد وَسِعَ العِبادَ فلا یَتَجاوزُ ذلکَ »، خداوند همین را از انسان میخواهد و بیش از این نمیخواهد.
یعنی وقتی خداوند فرمود: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»، اتّفاقاً میداند که انسان نمیتواند و از انسان همینقدر را میخواهد که اقرار کند که من نمیتوانم نعم الهی را بشمارم، نه این که منظور این باشد که ای بشر! برو و ببین نعمتهای الهی چیست. هر چه انسان جلو برود، آن هم با علم، نه سواد، چون فرمود: «عِلمَ العالِمینَ»؛ تازه میفهمد که نمیفهمد و خصوصیّت علم عالم این است و خدا هم همین را از انسان میطلبد و همین را بس میداند. چرا؟
چون میداند بندگانش همینقدر توانایی دارند و وسعشان همین است که جلو بروند و بفهمند که نمیفهمند. لذا اینطور نیست که خدا بگوید: چرا شما متوجّه نشدید؟! اگر فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحیم»، به خاطر همین است. خدا میفرماید: تو نمیتوانی نعم الهی را بشماری، امّا ما با تو با رحمت و غفران برخورد میکنیم؛ چون میدانیم شما نمیتوانید.
اگر در آیه دیگر هم فرمود: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»، برای این است که انسان فکر میکند میتواند و تازه کفران نعمت هم میکند. در مرحله نخست به خودش ظلم میکند و بعد هم کفران نعمت میکند که پروردگار عالم از این ناراحت است. نه این که چرا شما نتوانستید نعمتهای من را بشمارید.
سیّدالسّاجدین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید: بشر از اوّل هم در نعم الهی بزرگ شده، ولی میداند که اصلاً نمیتواند این نعم را بشمارد و درک کند. تازه هر کس در مقام علمی و معرفتی قرار گرفت، میفهمد که نمیتواند شاکر این نعم باشد. خداوند هم از او تشکّر میکند و میگوید: آفرین که فهمیدی که نمیتوانی حتّی برای یک نعمت هم شکر کنی. ما قادر به شکرگزاری برای یک نعمت هم نیستیم، «فلا یَتَجاوزُ ذلکَ»، لذا خداوند بیش از این از ما نمیخواهد؛ چون میداند که نمیتوانیم.
هیچ کس به نهایت عبادت خدا نمیرسد!
حضرت در ادامه میفرمایند: « فإنَّ شیئا مِن خَلقِهِ لا یَبلُغُ مَدى عِبادَتِهِ »، هیچ یک از خلق خدا، به نهایت عبادتش دست نمییابند و به آن مقام عبد بودن حقیقی نمیرسند. چون کسی میتواند عبد حقیقی باشد که شاکر حقیقی باشد. کسی هم میتواند شاکر حقیقی باشد که نعم را بشناسد.
البته این مطلب به این معنا نیست که خدای ناکرده ما مأیوس و ناامید شویم و دنبال اعمال نرویم. لذا اندازه دارد، ولی ما عبد بما هو عبد نیستیم. ما میخواهیم عبد شویم و برای عبودیّت گام برمیداریم.
«و کیفَ یَبلُغُ مَدى عِبادَتهِ مَن لا مَدىً لَهُ و لا کَیفَ ؟! تَعالىَ اللّه ُ عن ذلکَ عُلُوّا کَبیرا»، این فرازها خیلی معنی دارد، من فعلاً دارم معنی تحت اللّفظی آن را بیان میکنم که در خود همین هم بدون هیچگونه تعارف، اولیاء خدا فرمودند که ما ماندیم!
در رجب المرجّب بود، آیتالله العظمی بهاء الدّینی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) همین روایت شریف را برای بعضی از آقایان بیان میفرمودند و چند جلسه راجع به آن صحبت کردند. تازه بعد از چند جلسه فرمودند: این عجز ماست که اینگونه معنا میکنیم امّا چون خدا هم میداند ما عاجزیم، به اندازه عجز ما، لطف و کرمش این است که میپذیرد.
واقعاً هم همین است، ما نمیتوانیم بگوییم، معنایش چیست، عاجزیم. لذا حضرت میفرماید: هیچ یک از خلقش به نهایت عبادتش دسترسی پیدا نکرده است.
لطف خدا چه زمانی شامل حال انسان میشود؟
هیچ کس نتوانست بگوید: که من عبد بما هو عبد هستم. فقط ادّعایی که من و شما میتوانیم بکنیم این است که بگوییم میخواهیم برای بندگیت گام برداریم. عزیزان! این را در ذهنتان بسپارید و با خدا همینطور برخورد کنید. چون اگر در فکرمان و در ذهنمان « إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ »[4]، در قلبمان و بعد در لسانمان اینطور که بگوییم: خدایا! ما میخواهیم برای بندگیت گام برداریم، لطف خدا زیاد میشود امّا اگر گفتیم: ما عبدیم، خیر.
یک مثال بزنم که محسوس شود. اگر شما به استاد گفتی: من نمیدانم و میخواهم این درس را متوجّه شوم، لطف استاد شامل شما میشود و مطلب را بیان میکند امّا اگر ادّعا کردی میدانم، میگوید: میدانی دیگر. حالا مابقیاش، مثلاً این قدرش را میگوید امّا اگر از اوّل بگوییی من تهیام، خود تهی بودن نعمت است.
میشود گفت تهی بودن در آستان ذوالجلال و الاکرام از بزرگتری نعمتهاست. بنده بگوید: من تهیام، هیچ ندارم امّا اگر بگوید: من دارم، بدبخت میشود.
مثلاً راجع به خود جابر که آن همه معصومین را دیده و مطالب را متوجّه شده، امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) را درک کرده و علم ایشان را گرفته، دارد که وقتی به محضر امام حسن (علیه الصّلوة و السّلام) میرسید «کغلام غلی»، یعنی غلامی که هیچ نداد و تهی است، بود. خیلی با ادب مینشست و گوش میداد. مثلا نمیگفت: بله، این هم که ابوی گرامتان فرمودند ... . این ادّعا پدر انسان را درمیآورد. «کغلام غلی»، اگر انسان اینطور باشد، خیلی عالی است.
لذا این بالاترین نعمت است. اولیاء خدا میگویند: عبد باید بگوید که من هیچ ندارم.
شاید یک کسی مدّعی شود و بگوید اگر اینگونه باشد که معنی ندارد، ما بناست که به نهایت عبادت برسیم، مدام مدّعی هم بشود که بله، بنده دیگر ته قضیه هم رفتم و .. . این چه حرف چرندی است که میزنی عزیز دلم؟! وجود مقدّس زین العابدین، امام العارفین در این روایت شریفه - که عرض کردم اصل آن در کتاب تحف العقول است و خیلی هم روایت عالی و زیبایی است - میفرمایند: «و کیفَ یَبلُغُ مَدى عِبادَتهِ مَن لا مَدىً لَهُ و لا کَیفَ ؟! » چطور میشود کسی مدّعی باشد من به نهایت بندگی و عبادت رسیدم و همه چیز را میدانم در برابر کسی که برای او نهایتی نیست (پروردگار عالم)؟!
تا خدا بینهایت است، بندگی هم بینهایت است!
وقتی کسی بگوید: من به نهایت بندگی رسیدم، یعنی برای خدا نهایت قرار داده است - این را به ذهن بسپارید، مجبوریم به زبان ساده و الکن خودمان بگوییم، چون این را ما نمیفهمیم. خدا شاهد است این یکی از آن روایات ثقیله است که درکش برای ما خیلی میسور نیست ولی مجبوریم به همین سبک بگوییم- تا خدا بینهایت است، بدانید بندگی هم بینهایت است. اگر گفتی: من به ته بندگی رسیدم، یعنی من دیگر به انتهای خدا رسیدم و فهمیدم خدا چیست.
حضرت میفرمایند: «و کیفَ یَبلُغُ مَدى عِبادَتهِ مَن لا مَدىً لَهُ و لا کَیفَ ؟! ». نه تو میدانی پروردگار عالم چگونه است، نه او نهایتی دارد. « تَعالىَ اللّه ُ» پروردگار عالم، آن خدایی که بسیار برتر است « عن ذلکَ عُلُوّا کَبیرا» از هرچه من و شما بگوییم: بالاتر است. خیلی عامیانهاش یعنی از این حرفهایی که من و شما میزنیم، برتر است. ما به اندازه ذهن ناقص خودمان داریم پروردگار عالم را بیان میکنیم. وإلّا ما کجا میتوانیم نعمت پروردگار عالم را بشماریم؟!
واقعاً همان اکل پروردگار عالم را هم نمی توانیم بشماریم و بفهمیم چطور بدست آورده؟! همین میوهای که من و شما میخوریم و هیچ تأمّلی نمیکنیم، واقعاً این خاک چیست که از آن میروید؟ بله، میدانیم مواد مغذّی را از خاک میگیرد امّا اصلش را بگو، یک سؤال: این چه خاکی است که وقتی شما هر میوهای را در آن قرار میدهی، - حالا یا که بذرش را میکاری و یا نشاء میزنی یا قلمه میکنی و یا هر کار دیگری انجام میدهی - رشد میکند و هر کدام هم یک رنگ خاص دارند؟! این رنگ را از کجای خاک گیر آوردی؟! اگر بگویند از دورن خود میوه است، من سؤال میکنم: شما همین الآن هسته هلو، زردآلو یا آلبالو را بشکاف، جز این که سفیدی در این هسته رنگ دیگری پیدا میکنی؟! پس این رنگ از کجاست؟ چگونه این استخراج شد؟! چگونه بیرون آمد؟! این خاک چگونه عامل شد برای این که هر کدام یک میوه جدا بدهند؟!
بعد آبی که به همه اینها داده میشود، یکی است، خاکشان، همان خاک است امّا چرا یک میوهای شیرین میشود یک میوهای ترش، یک میوهای ملس؟! فقط میخوریم امّا آیا دقّت و تأمّل هم میکنیم که چیست؟! کدام را میتوانیم بشماریم؟!
خوب دقّت کنید، من میخواهم بر اساس همان فرمایش آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کل معنای این روایت را در یک سطر برایتان بیان کنم. یعنی حضرت میفرمایند: اگر شما بخواهید نعمت یکی از نعمتهای پروردگار عالم را دقیق تعریف کنید مساوی است با این که شما بگویید من: 1- عبدم، 2- به کنه عبودیت رسیدم که این عبد اگر بگوید من عبدم و به کنه عبودیّت رسیدم، باید از طریق علم برود. علم هم چقدر میتواند انسان را به آنجا برساند؟! هر کسی گفت من به کنه عبودیّت رسیدم؛ یعنی به کنه ذوالجلال و الاکرام رسیده.
سیّدالسّاجدین، امام العارفین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: « تَعالىَ اللّه ُ عن ذلکَ عُلُوّا کَبیرا» پس تو اصلاً نمیتوانی یک نعمتش را هم بشماری؛ چون پروردگار عالم تعالی الله است. این که فرمود نعم را نمیتوانی بشماری «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها » حتّی یک نعمتش را هم دقیقاً نمیتوانی بگویی چیست. بله، ظاهر نعمت را میبینی. امکان دارد پنج تا، ده تا، صد تا از نعم ظاهریه را امّا واقعاً نمیتوانی بگویی چیست. هر چه بگویی، یک سؤال دیگر جلو میآید. بگویی: نه آقا این، این است، باز از شما سؤال میکنند: خب حالا این که میگویی این است، این از کجا بوجود آمده؟ بالاخره در آن میمانی! پس یک نعمت را هم نمیتوانی بشماری و این خیلی نکته مهمّی است
پرورش دائمی در نعمت
لذا انسان از همان بچّگی فقط در نعمت رشد کرده و اینجا هم «إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً» –خوب دقّت کنید میخواهم به این سبک معنای دیگری از این فراز بیان کنم- من را در نعمتها و احسان خودت پرورش دادی، در حالی که من کوچک بودم؛ یعنی از کوچکی تا حالا من را در این نعمتهایت پرورش دادی، من که اصلاً نمیدانم نعمتهایت چیست، فقط میدانم من را در این نعمتهایت، آن هم با احسان خودت پرورش دادی.
«وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً » و در بزرگی هم من را سربلند کردی. یعنی باز نعمت دیگری، نعمت این که اسم من را را بزرگ کردی.
«فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا» ای کسی من را در دنیا پرورش دادی! - مجدّداً همان لفظ «ربّانی» بیان میشود. در جلسه گذشته گفتم چرا لفظ «ربّ» را میآورد؛ چون میداند هیچ نعمتی را ما خودمان نمیتوانیم بدست بیاوریم. حضرت ذوالجلال و الاکرام است که ما را در نعم قرار میدهد و پرورش میدهد و در بزرگیمان هم همینطور است. الآن شما فکر میکنی خودتی دیگر؟! الآن هم خودت نیستی، الآن هم پروردگار عالم دارد من و تو را پرورش میدهد. ربّ است دیگر. پس برای چه میگویی «الحمدلله رب العالمین»؟! پروردگار عالم الآن هم دارد من و شما را پرورش میدهد. همین حرف زدن پرورش پروردگار عالم است. همین نکاتی که اولیاء بیان میکنند، پرورش پروردگار عالم است. خود همین نکاتی که نواری مثل من از اولیا میگیرد و به شما تقدیم میکند، پرورش پروردگار عالم است. یعنی چه پرورش پروردگار عالم است؟! به قول ما طلبهها! فتأمّل فیه جیّدا، باید تأمّل کرد. - آن هم « بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ» از فضل و احسان خودش است « وَ نِعَمِهِ» مجدّد همان نعمت را بیان میکند. حالا « وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ».
إنشاءالله این را که چرا در آخرت دیگر نعم نمیگوید و میگوید: « وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»، جلسه آینده عرض میکنم. فقط چند نکته گذرا بیان کنم و رد شوم که که این نعم را تمام کنم؛ چون خود این هم باز مطلب دارد که چرا میفرماید « بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ» منتها من حس میکنم اگر با این سبک و سیاقی که بخواهیم خیلی ریشهای بحث کنیم و برای هر کدام چند جلسه بگذاریم، آن وقت یک عمر حضرت نوح میخواهد تا دعای ابوحمزه تمام شود. الآن چندین سال است و ما تازه در صفحه دومش هستیم، آن وقت دیگر تمام نمیشود. لذا بگذارید که یک مقدار جلو برویم و بعضی چیزهایش وقت دیگر.
چه زمانی انسان بر آسمانها مسلّط میشود؟
نعمی که بیان میفرمایند، یک نعمتهای آشکار است و یک نعمتهای باطنی. پروردگار عالم خودش بالصراحه در سوره لقمان فرموده که من نعمت ظاهری و باطنی دارم؛ فرمود: « أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً »[5] خیلی جالب است! اتفاقاً این را میگویند که اوّلش برای همین نعم است. « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ ».
خود بنده از ابوالعرفاء سؤال کردم که این «بغیر علم» چیست؟ فرمودند: یعنی همین سواد. اینها میخواهند با سواد تطبیق دهند. در سواد چیزی نیست. باید علم باشد. ما هر چیزی داریم از سواد است.
« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ » خیلی عجیب است! وقتی کسی بدون علم جلو برود، معلوم است که آن کتاب حقیقی ذوالجلال و الاکرام را هم نمیشناسد.
حالا چه میخواهد بفرماید؟ خدا میفرماید: که مگر ما آنچه در آسمان و زمین است تسخیر شما نکردیم؟
عرض کردیم قبلاً وقتی میگفتند: « سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ » میگفتند: یک نمونهاش این باران رحمت الهی است و از جهتی هم این درست است امّا سخّر یعنی چیزی که انسان بتواند بر آن مسلّط شود. تازه الان ما هنوز به آسمان هم نرسیدیم و تا زمان وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت به این تسخیر نمیرسیم.
قبلاً بحث این را داشتیم که فرمودند از هفتاد و دو شاخه علم، تا زمان حضرت حجّت دو تایش معلوم میشود؛ یعنی همه این علوم جبر، شیمی، فیزیک، آنالیز، فقه، اصول، کلام، هرآنچه که شما بیان میکنید و هرآنچه که علم است و میآید و گسترش پیدا میکند، فقط دو شاخهاش است.
الان الکترونیک دارد غوغا میکند. هر روز هم ابزاری به نوع دیگر و جدیدتر و هر چه هم کوچکتر میشود، کارآییاش بیشتر میشود. من یک موقعی بحثی را بیان کردم و گفتم طبق فرمایش بزرگان ابزاری میآید که حتّی به اندازه یک بند انگشت و کارآییاش بیشتر است. امروز ما داریم میبینیم که اتّفاقاً بعضاً ابزاری که کوچکترند، کارآییشان هم بیشتر است. قضیه حالت اتم است دیگر، حتماً که نباید یک صفحه بزرگ و تبلت باشد و ... . برای بعضی از مطالبی که در باب جاسوسیها و ... دارند، از این کوچکها در عالم استفاده میکنند و دارند رویش کار میکنند و کار هم کردهاند و به دست هم آوردهاند.
یکی از مطالب این است که سخّر السّماوات، هم این است که آسمان به تسخیر ما در میآید. اوّلاً که ما هنوز در آسمان کاری نکردیم - مایی که میگویم، منظور بشر است، نه این که ایران را بگویم - هر چه بشر کار کرده و البته در آینده هم این مطالب بیشتر میشود ولی باز کاری نکرده، مگر در زمان حضرت حجّت. دقیقاً میشود اینطور بگوییم که یک صدم آنچه که زمان حضرت حجّت در آسمانها به وجود میآید، الان و قبل از زمان حجّت به وجود نمیآید. تازه ما فکر میکنیم منظور از آسمانها همین آسمان اول است و ...، خیر، هنوز نمیتوانیم و هنوز بشر به آنجا نرسیده که تسخیر حقیقی به دست بیاید.
سه مطلبی که خدا فقط برای مؤمنین قرار داد
بعد میفرماید: « وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً ». یک نعمت ظاهری داریم و یک نعمت باطنی، که حالا این هم خودش مطالبی دارد که نسبت به این مجادله میکنند.
در کتاب شریف مجمع البیان هست که ابن عبّاس بیان میکند: از رسول خدا درباره نعم ظاهری و باطنی سؤال کردم، « سألت النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عنه فقال: یابن عباس أمّا ما ظهر فالاسلام و سوى اللّه من خلقک و ما أفاض علیک من الرزق، و أماما بطن فستر مساوی عملک و لم یفضحک به ». اوّل چیزی که حضرت بیان میفرماید این است که نعم ظاهری این است که خدا تو را خلق کرد و این نعم و رزق را به تو داد و آن باطنی این است که خدا آبرویت را حفظ کرد و از کارهای زشتت چشم پوشید «و لم یفضحک به » و مفتضحت نکرد.
این روایت را که میگویم یک نوع تبیین است، یک روایت دیگر هم برایتان میخوانم که ببینید آنجا ظاهر و باطن چیست. این روایت در حد ابن عباس است. این نکته را حتماً در ذهن و اوراقتان یادداشت کنید. نعم ظاهری و باطنی در هر زمان معنای خودش را دارد، آن هم بر اساس رشد و تفاوت انسانها.
بعد حضرت ادامه دادند: «یابن عباس إنّ اللّه تعالى یقول ثلاثة جعلتهنّ للمؤمن و لم تکن له» ابن عبّاس! خدا فرمود: من سه چیز را برای مؤمن قرار دادم که در اختیار هیچ احدی قرار ندادم؛
اوّل: «صلاه المؤمنین من بعد انقطاع عمله». صلاه به معنی دعا و به معنی نماز است. اتّفاقاً ما همان بحث نماز را میگیریم؛ یعنی بعد از عملش باز مجدّد نماز بخواند «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ »[6]، همان نافلهها که خدای متعال بعد از نماز قرار داد. بعضی هم بیان کردند دعاست.
دوم: « و جعلت له ثلث ماله اکفر به عن خطایا» یک سوم مالش را بدهد تا به وسیله آن گناهانش را پاک کند.
خوب دقّت کنید، سعی کنید همیشه غیر از خمس، یک سوم مالتان را انفاق و مطالب دیگر کنید. مال خودتان هم هست. چون میدانید اگر هم شما بخواهید وصیّت کنید، ثلث مالتان را میتوانید وصیّت کنید. عزیز دلم! تا زندهای،م باید کاری کنیم، کسی بعدش برای ما کاری نمیکند. حالا تازه فرزند خیلی خوبی داشته باشی، ثلث مالت را هم خرجت کند، باور کن به اندازه یک هزارم آن چیزی که خودت در دنیا خرج میکنی، فایده ندارد
مگر در زمان پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آن تاجر نبود که دارالتجاره داشت، خرماها را بعد از مرگش وقف کرده بود و همه را دادند. آخر یک خرمای پلاسیده مانده بود. پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: اگر این را خودش با دست خودش میداد، بهتر از این بود که اینها را دست منِ پیغمبر خدا بدهد.
سوم: « و الثالثة سترت مساوی عمله فلم افضحه بشیء منه » این که گناهانش را میپوشانیم و مفتضحش نمیکنیم. « و لو أبدیتها علیه لنبذه أهله فمن سواهم» و اگر خدا این کار را نمیکرد و آبرویش را میریخت، اهل خانوادهاش هم، او را بیرون میانداختند.
نعم ظاهری و باطنی برای شیعیان
پس این یک روایت که میگوید: این سه تا برای مؤمن است و اینها باطنی است. امّا بیان کردم نعم ظاهری و باطنی هر زمان را برای یک کسی، یک طور تعریف میکنند امّا برای شما که شیعهاید امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) بعد از گذشت سالها طور دیگری بیان میکنند، میفرمایند: «أَمَّا النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ فَهُوَ النَّبِیُّ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَوْحِیدِهِ وَ أَمَّا النِّعْمَةُ الْبَاطِنَةُ فَوَلَایَتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ عَقْدُ مَوَدَّتِنَا »[7].
نعمت ظاهری که پروردگار عالم میدهد، خود پیغمبر است. خدا لطف و محبّت کرد، هادی فرستاد. خودش هم فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً »[8] برای خودش فرض کرد هادی بفرستد. البته هدایت شدن ما به شرط این است که تبعیّت کنیم « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » اینجا دیگر دست من و شماست امّا لطف خدا این است که هادی بفرستاد. فرمودند: این نعمت آشکار و ظاهری خداست، چرا؟ چون به واسطه پیغمبر شما توحید را شناختید.
من در درس مهدویّت بیان کردم اگر این که میگوییم اصول دین پنج تاست؛ اوّل توحید، دوم نبوت، سوم امامت، چهارم عدل، پنجم معاد روز قیامت، به عنوان ترتیب باشد که یعنی پروردگار عالم اصل و برتر است، درست است امّا اگر به معنی یادگیری بگیریم، غلط است. گفتم: امامت اوّل است. چون شما بدون امامت نمیتوانید خدا را هم بشناسید.
حضرت اینجا بالصراحه دارند همین را بیان میفرمایند. میفرمایند: اگر نبی نبود «وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَوْحِیدِهِ » شما اصلاً توحید را درک نمیکردید.
«وَ أَمَّا النِّعْمَةُ الْبَاطِنَةُ فَوَلَایَتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ » امّا نعمت باطنی - که همیشه نعمت باطنی بهتر از نعمت ظاهری است - ولایت ماست. چون در ولایت خود پیغمبر هم جزء اهلبیت محسوب میشود. دل دادن به محبّت ما « وَ عَقْدُ مَوَدَّتِنَا » (عقد یعنی پیوند، عقد که میخوانند یعنی پیوند است، انسان عهد میبندد) و پیوند با ما که این هم نعم باطنی میشود. لذا پروردگار عالم بر ما به این نعم الهی عنایت کرده است.
خدایا! ما که نمیتوانیم شکر کنیم امّا حدّاقل شکر ظاهریاش را به ما مرحمت بفرما.
[4]. مصباح الشریعه، ص: 53
[7]. بحارالأنوار، ج: 24، ص: 52، باب: 29