شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 12 رمضانالمبارک 1435 جلسه: یازدهم 19/04/93
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
پرورش دائمی
ما لحظه به لحظه در دنیا، در احسان و لطف و کرم پروردگار عالم و در نعم ظاهری و باطنی او، داریم رشد میکنیم. تمام لحظات در نعم خدا هستیم. تمام لحظات او دارد ما را پرورش میدهد و ما غافل هستیم. این که بیان میشود: «الحمدللّه ربّ العالمین» یعنی ولو به لحظهای من خودم نمیتوانم خودم را پرورش بدهم.
اگر بخواهم عبد و الهی شوم، باید بدانم در دنیا دائم او دارد ما را پرورش میدهد، « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا »، ای کسی که در این دنیا من را پرورش دادی، نه «ربّانی فی زمن خاص» مثلاً «فی الطّفولیّة»، یا «فی رحم أمّی»، یا «فی صلب أبی»، یا «فی عالم زر» و ...؛ یعنی اینطور نیست که من را فقط در طفولیّت و یا در رحم مادرم و یا در صلب پدرم و یا در عالم ذر پرورش داده باشی، بلکه تو در دنیا در همه ازمنه، من را پرورش دادی، «أنت ربّانی فی الدنیا فی کلّ زمنٍ، فی صلب أبی و فی رحم أمّی و فی صغر سنّی و فی کلّ عمری یا مولای، أنت رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِک وَ بفضلک و بکرمک و بجودک و بحبّک».
رشد دادن با احسان!
منظور از این فرازی که حضرت فرمودند، همینهایی بود که بیان کردم. « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا » قربانت بروم! چقدر به من لطف کردی و من خراب کردم! پرورشت هم در این بود که احسان کردی. در باب احسان بیان کردیم: اوّل محسن عالم، خود خداست، «یا محسن قد أتاک المسیء».
در یک قسمت از دعای افتتاح - که یکی از ادعیّه بسیار عالی و با مضامین عالی است و بیان شده که در ماه مبارک، هر شب خوانده شود - عرضه میداریم: «فَلَمْ أَرَ مَوْلًى کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَیَّ یَا رَب»، ای خدا! من مولایی کریمتر از تو ندیدم که بر بندهای که لئیم و پست است، اینقدر صبور هستی و با من کریمانه برخورد میکنی!
یکی از خصایص انسان محسن این است که کریم است و کرامت دارد. خود پروردگار عالم کریم است و با این احسانش، ما را رشد داده؛ آن هم ما، که اینقدر زشتی، بیچارگی و ادّعاهای انسانی داریم که گاهی ملائکه به این ادّعاها میخندند!
فقر؛ بالاترین فخر!
اولیاء خدا مطلبی را بیان کردند که من آن را خصوصی به بعضی گفتهام، امّا چون شما در ماه مبارک رمضان، اهل لیل شدید، برای شما هم بیان میکنم: اگر در یک کفه ترازو، تمام اعمال خوب و نیک را قرار بدهند و در یک کفه آن، فقر را قرار بدهند؛ عرفا و اولیاء ما فقر را میچسبند.
این هم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی »[1]، منظورشان فقر ظاهری نیست. اتّفاقاً حکومت دینی باید تلاشش اینگونه باشد که این فقر ظاهری از بین برود. کما این که آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در شذراتالمعارف - که ولایتفقیه حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) براساس کتاب شذرات است – بسیار زیبا این مطلب را تبیین فرمودند که انسان باید « الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ»[2] را در بحث اقتصاد و ... عملیّاتی کند.
همانطور که میبینید، الآن امامالمسلمین هم بسیار بر روی اقتصاد مقاومتی تأکید دارند. لذا منظور از فقر در «الْفَقْرُ فَخْرِی » این نیست که جامعه را به سمت فقر ببریم، منظور این است که انسان بداند من اصلاً چیزی ندارم و هر چه هست، او پرورش داده است.
« فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ »، من باید فقیر باشم، «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ »[3]. لذا این بالاترین فخر است که انسان، فقیر درگاه خدا باشد و بداند لحظه لحظه امور ما در دنیا، احسان خدا بوده و خدا بوده که ما را پرورش داده است. لذا فکر نکنیم خودمان، خودمان را پرورش دادیم. « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ » یعنی تو مرا پرورش دادی و دائم در نعم بودم، آن هم با احسانت، نه با عملمان. فکر نکنیم عمل ما باعث شده، ما عملی نداریم.
خدایا! اعمال ما را به حساب خود نیاور!
بارها بیان کردم: اولیاء خدا به اوج که میرسند، تازه میفهمند که جدّی جدّی عملشان پوچ و هیچ است، آن هم عمل کسانی که فکر و ذکرشان خدایی است. هر حرکتی که انجام میدهند، فقط خدا! خدا! خدا! اینها انسانهای الهی هستند. تازه به آن مقام که میرسند، میفهمند که واقعاً عملشان پوچ است و تهی و خالی است.
البته اعمال خود را انجام میدهند؛ چون تکلیف الهی است. حتّی تکلیف است که نماز شب بخوان و میخوانند. امّا ولو به لحظهای اینطور نیست که تصوّر کنند از عمل من چیزی به دست میآید. اصلاً در این وادی نیستند، میگویند: ما فقیر هستیم، ما فقط تکلیف را انجام دادیم و در عمل ما، چیزی به دست نمیآید. هر چه که هست، احسان اوست. چون عمل ما هم لطف او بوده که توانستیم انجام دهیم. تازه میترسیم و وحشت داریم که در عملی که انجام دادیم، چقدر نقص است.
اصلاً میدانید یکی از دعاهای آنان چیست - که بیان کردم: خوبان عالم دعاهایی بلد هستند که ما بلد نیستیم - ؟ آنها میگویند: خدیاا! اعمال ما را به حساب خود نیاور! اصلاً حساب نکن. البته منظورشان اعمال زشت نیست، بلکه میگویند: اعمال خوب ما را هم حساب نکن. اگر بخواهد حسابرسی کند، نقصان و خلل در آن هست. چطوری باید جواب این نقصانها را بدهیم که در آنجا یک لحظه حواست پرت شد و منقطع شدی و ... .
پرورش و نورانیّت اعمال
در اعمال عبادی، مثل نماز، از آن لحظهای که وضو میگیرید و بعد الله اکبر میگویید و ورود به نماز دارید، تا خود «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» که میگویید؛ همه اینها باید مثل حلقههای زنجیر به هم متّصل باشد. اگر خدای ناکرده در رکوع یا سجده یا قنوت و ...، یک لحظه حواست جای دیگر رفت، دیگر منقطع شدی. آیا کسی میتواند ادّعا کند دو رکعت نماز بدون انقطاع خوانده؟!
تازه اولیاء خدا میگویند: اگر هیچ انقطاعی هم در آن نباشد، باز هم او باید پرورش دهد. این، تکلیف است و در آن، هیچ چیزی نیست. «ربّانی» همین است، باید آن را پرورش دهد که نورانیّت بگیرد. چون هیچ چیزی در آن نیست و اگر از اوّل تا آخر حواست را جمع کرده باشی و حضور قلب داشته باشی و نمازت را درست بخوانی، تازه تو وظیفه و تکلیفت را انجام دادی. پس معلوم میشود که ما حتّی تکلیف ظاهریمان را هم خوب انجام نمیدهیم.
آن کسی که میتواند این نماز را بارور کند و پرورش دهد، فقط ذوالجلال و الاکرام است، آن هم با احسان خودش! لذا عمل بندگان را به احسان خود، پرورش میدهد.
او بیش از آنچه تصوّر کنیم، کریم است، امّا علی ای حال باید بدانیم ذوالجلال و الاکرام ما را در دنیا، نه از باب جسمانی، پرورش داده، بلکه همه اعمال و فکر ما هم را خودش پرورش داده است. پس ما فقیریم و هیچ چیزی از خودمان نداریم.
عالم، ابزار بندگی است
اگر واقعاً بدانیم ربّ، اوست، تمام است. « رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً »[4]، ما فقط «آتنا» را میبینیم که خدایا! به ما نیکها را عطا و مرحمت کن، امّا داریم این را به چه کسی میگوییم؟ «ربّنا» پرورش دهنده. خدایا! چیزی نیست که من آن را بارور کنم، حسنات و نیکیها و ... را خودت پرورش میدهی و آنوقت به من مرحمت میکنی. خودت عامل هستی و خودت هم پرورش میدهی.
لذا ما خودمان هم در این دنیا، ابزار هستیم. این بدن، ابزار است، مرکب و وسیله است. عالم هم که گفتیم: تمامش، ابزار برای بندگی خداست. همه را هم خودش قرار داد و خودش هم همه اینها را دارد پرورش میدهد. پس ما فقیر هستیم. ما هیچی از خودمان نداریم.
جنگ نرم شیطان برای مؤمنین
اگر واقعاً اینطور فکر کنیم و این، یک کد دائمی در ذهنمان باشد، برندهایم. آنوقت معلوم است روز به روز فقر خودمان را بیشتر متوجّه میشویم و روز به روز احسان و لطف و کرم پرورشدهنده «ربّ» را بیشتر متوجّه میشویم. لذا انسان هر چه جلو میرود، بیشتر میفهمد دستش خالی است و وقتی فهمید دستش خالی است، ناله و فغانش بیشتر میشود؛ چون میداند هیچ چیزی ندارد. هر چه هست، اوست. پرورشدهنده اوست، احسان کننده اوست، کریم اوست، صاحب فضل اوست.
الآن من و تو نبودیم که دعای ابوحمزه و مناجات آمدیم، بلکه این، فضل او بوده است. قبلاً هم بیان کردم: اگر کسی فکر کند، خودش است، این برای او بعدها عُجب میآورد، میگوید: من خوب هستم، ببین دیگران چگونه هستند و ... و این، همان جنگ نرم شیطان برای مؤمنین است. لذا شیطان برای مؤمنین از همین بحث عجب استفاده میکند، آن هم وقتی که بگویند: من اهل عبادتم، من اهل شبخیزی هستم، من اهل دعا هستم، امّا بعضیها در مجلس گناه هستند و حتّی در ماه مبارک و شبهای جمعه آن که نورُ علی نور و نورُ فوق کلّ نور است، شبنشینیهای گناه دارند. در شبهای جمعه طی سال، ابواب الهی باز است. دیگر ماه مبارک هم باشد که غوغا و محشر است. امّا بعضی میروند گناه میکنند. حالا این میگوید: ببین آنها به کجا میروند و من کجا میآیم.
لذا اگر یک لحظه تصوّر کند، من خوبم، باخته است. باید بداند که « رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ » یکی دیگر است که دارد پرورش میدهد، من کارهای نیستم، یکی دیگر من را امشب اینجا آورده، من کارهای نیستم. اصلاً میشود بگوییم شاید یک عمل خوبی انجام دادیم یا یک دعای پدر و مادر یا کسی در حقّمان بوده که ما توفیق پیدا کردیم در ماه مبارک رمضان شبخیزی داشتهباشیم امّا این هم باز احسان خودش است، لطف خودش است، مال ما نیست.
عرض کردم اولیاء خدا هرچه جلو میروند به فقر حقیقی خودشان بیشتر پی میبرند. این را که پروردگار عالم بیان فرموده: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه» تازه میفهمند. هر چه جلو میروند، میفهمند راستی راستی فقیرند. مدام به فقر خودش بیشتر پی میبرد.
بالا رفتن از فضایل؛ سخت ولی نجاتبخش!
«فِی الدُّنْیا بِاِحْسانِهِ وَتَفَضُّلِهِ » جلسه گدشته مختصراً یک مقداری راجع به احسان بیان کردم - چون میخواهیم گذارا باشد امّا با این وجود الآن یازده شب هم گذشت و خیلی نتوانستیم جلو برویم و با این که این طور میخواهیم، الآن چندین سال است که در این شرح دعا نشده خیلی پیش برویم. وای که معالأسف چه زود گذشت، آرام آرام داریم به شبهای قدر نزدیک میشویم – حالا بیان کنیم فضل پروردگار عالم چیست.
اوّلاً وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «الِارْتِقَاءُ إِلَى الْفَضَائِلِ صَعْبٌ مُنْجٍٍ»[5] ارتقاء، بالا رفتن از فضایل، صعب و سخت است ولی نهایتش نجات بخش است.
مگر نمیگوییم خدا به فضلش برخورد میکند، خدا دوست دارد بندهاش را هم در این فضائل جلوه بدهد، معلوم بشود. چون وقتی میگوییم: «یا ربّانی» - خوب دقّت کنید؛ یک معنی دیگر «ربّانی» را میخواهم بیان کنم- یعنی خدا ربّ است و ما را پرورش داده است. چیزی که پرورش داده شود، باید ظهور پیدا کند. یعنی ما میشویم مربّا دیگر، چون ربّی هست که ما را پرورش داده است. این مربّایی که به ظاهر ما میخوریم، چون این را پرورش دادهاند. آنوقت ظهور این پرورش کجاست؟ همین که میبینیم این الآن اینطوری است. اگر پروردگار عالم من را در احسان خودش، در فضل خودش، در نعم خودش پرورش داده است، باید آن احسانها، آن کارهای نیک، آن نیکوکاری، آن فضائل، آن نعم در من جلوهگر شود.
ربّ چیزی را پرورش میدهد. حالا که پرورش داده است، در چه پرورش داده است؟ در احسان و فضائل و نعم. پس طبعاً باید در وجود کسی که مربّای این قضیّه شده و ربّ به واسطه اینها او را پرورش داده است، ظهور آن احسانها، فضائل و نعم باشد.
یک دلیل این هم که میگویند پدر و مادر ربّ هستند، همین است؛ یعنی ببینید پدر و مادر، فرزند را چطور پرورش دادهاند. آن ه که در خانه هست، ظهور و جلواتش در وجود این فرزند تداعی میشود. بعضیها در خانه، خانوادتاً آراماند، پدر آرام بوده است، مادر آرام بوده، همهشان آراماند امّا بعضیها به تعبیر خودمانی یک مقدار در خانه شلوغ هستند، پدر یک خورده شلوغ بوده، مادر یک خورده شلوغ بوده و بچّهها هم شلوغ شدند. چون پرورش یافته آن هستند.
پرورش یافتن ما به دست پروردگار عالم است که ربّ است، و در ما به عنوان مربّای ربّ، باید نسبت به آن چیزی که بوده، ظهور و تجلّیگاه این احسان و تفضّل و نعم باشد. لذا حضرت میفرمایند که بالارفتن از این نردبان فضائل دشوار است، «ٍٍ صَعْبٌ »، ولی صعبی است که نهایتش « مُنْجٍٍ» است، یعنی شما را نجات میدهد. دیگر شما الهی میشوید و نجات پیدا میکنید.
ببینید گاهی اولیاء دو مدل صحبت کردند، گرچه ما واقعاً نمیفهمیم. یک موقع بعضی از اولیاء خدا میگویند: آقا تا ما دینمان را سالم از این دنیا نبردیم، معلوم نیست که انسان خوبی بودیم یا بد؛ یعنی تا آن موقع که ملکالموت بیاید و خروج از دنیا، با دین سالم نرفتیم، به اعمالمان غرّه نرویم. آن موقع معلوم است که آدم هستیم یا خیر. نه به نمازمان است، نه به روزهمان است، نه به انفاقمان است، نه به اعمالمان است، اصلاً معلوم نیست. تا از این دنیا سالم نرویم، معلوم نمیشود.
لذا برای همین میترسند و یک گوشه چشمی هم به اعمالشان ندارند. ولی میگویند: خدایا! تو گفتی اعمال را انجام بده، چشم از باب تکلیف انجام میدهم، ولی من میترسم و وحشت دارم که نکند موقع جان کندن آن ابلیس ملعون و شیاطین کوچک دیگر - ابلیس که برای ما نمیآید، امّا برای اولیاء میآید - با جنگ نرمی که راه میاندازند، بیایند و دین من را بگیرند و بی دین از این دنیا بروم.
یک عدّه از اولیاء بیان میفرمایند: خدایا! تو ما را با فضل، احسان و کرم الهی پرورش دادهای - که عرض کردیم ما مربّای ربّ هستیم و برای همین واژه ربّانی را به کار میبرند - پس احسان، نعم و فضل تو، باید در من ظهور و تجلّی پیدا کند. هر چند سخت است، امّا اگر اینطور شد، تو اهل نجاتی «منجٍ»؛ یعنی از همین الآن بدان اهل نجات هستی.
البته به نظر میآید این مطلب برای آن مراحل خیلی بالا و اعلا هست که دیگر میدانند اهل نجاتند وإلّا کسی با فضائل هم واقعاً نمیداند اهل نجات است؛ چون فضائل هم مِن ناحیة الله است.
افتادن در بدیها؛ خیلی راحت و مهلک!
«الارتِقاءُ إلَى الفَضائلِ صَعبٌ مُنْجٍ ، الانحِطاطُ إلَى الرَّذائلِ سَهلٌ مُرْدٍ» امّا اگر خودت را در رذائل پرتاب کنی، خیلی آسان است.
مثلاً بعضی فکر میکنند اگر فحش بدهند، خیلی بالا میروند و کسی که فحش نمیدهد، بیچاره، امل است و بلد نیست. در حالی که امیرالمومنین میفرمایند: اتّفاقاً فرو رفتن در پستیها و رذائل خیلی آسان است.
آن قدیمها، در زمان طاغوت، لاتها یک دستمال یزدی در دست میگرفتند و کتشان را بر روی شانههایشان میانداختند و کلاه خاصی داشتند و ... . لذا هر کسی میخواست بگوید: من هم لاتم، خیلی راحت میتوانست اینطور باشد.
امیرالمومنین میفرمایند: خیلی آسان میتوانی در رذائل بروی، امّا مهلک است «سهلٌ مرد»، تو را بیچاره میکند و دیگر ردت میکند. فحش دادن، خیلی سخت نیست امّا آن چیزی که عامل میشود یک عدّه جلوی زبانشان را بگیرند، این است که میدانند دیگر به هلاکت میافتند. اتّفاقاً فضائل است که سخت است. در حالی که در نظر آنها برعکس است و فکر میکنند آن کسی که فحش بلد نیست و نمیگوید، امل و عقب افتاده است. امّا باید بدانند در بدی افتادن، خیلی راحت است و املی نمیخواهد. پس در این تأمّل کنیم.
اتّفاقاً امیرالمومنین در روایت دیگری میفرمایند: «أکرِهْ نفسَکَ علَى الفَضائلِ » نفست را به آن فضائلی که کراهت دارد، وادار و مجبور کن، «فإنّ الرَّذائلَ أنتَ مَطبوعٌ علَیها» چون رذائل در طبع و سرشت تو وجود دارد.
چهار مورد برای حقیقت فضایل
لذا همانطور که بیان کردیم، پروردگار عالم ما را در فضائل خودش رشد داده، حالا شاید سؤال پیش بیاید که فضائل در چیست؟ وجود مقدّس جواد الائمه(صلوات اللّه و سلامه علیه)، آن امام همام بیان میفرمایند: «الفَضائلُ أربَعةُ أجناسٍ» جنس فضائل چهار چیز است. ما یک جنس داریم، یک فصل داریم. در باب منطق و فلسفه راجع به جنس، عنوان حقیقة الشئ بیان میشود.
تفکّر؛ قوام حکمت
حقیقت فضائل در چهار چیز است: « أحَدُها : الحِکمَةُ » کسی که به فضائل مزین میشود، حتماً حکمت دارد؛ یعنی اوّل حکمتدار و حکیم میشود، « و قِوامُها فی الفِکرَةِ » قوام، ماندگاری و جان مایه آن هم تفکّر است. لذا اولیاء خدا دائم در تفکّرند.
یکی از آقایان که از اهالی قم بود، باغی داشت و بعضی مواقع علّامه طباطبایی(اعلی الله مقامه الشّریف) را به آنجا میبرد. ایشان میفرمود: وقتی آقا میآمدند، در باغ مینشستند و یک نیم ساعتی به این درختها خیره میشدند، هیچ نمیگفتند و فقط نگاه میکردند و در خلقت پروردگار عالم و در وجود خودشان تفکّر میکردند که من کیستم، چطور هستم، عالم چیست، ذوالجلال و الاکرام چه لطفی کرده و ... .
لذا اولیاء خدا مدام فکر میکنند. پس منظور از «قوامها فی الفکره»، این نیست که فکر گناه کنند، بلکه فکر در خلقت، فکر در وجود خودشان.
شهوت؛ قوام عفت!
« و الثانی : العِفَّةُ ، و قِوامُها فی الشَّهوَةِ ، » کسی که حکمت به دست آورد، عفّت به دست میآورد. جالب این است که جانمایه و قوام این عفّت هم در شهوت است، یعنی در شهوت میرود؟! خیر، یعنی این که میداند این شهوت دائمی است، پس دائم هم در عفّت است. کما این که میداند جانمایه حکمت، فکر است، لذا اگر بخواهد در حکمت باشد، باید دائم در فکر باشد. اینجا هم همینطور است، اگر بخواهد دور از شهوت باشد، باید دائم در عفّت باشد.
غضب؛ قوام قوت!
« و الثالثُ : القُوَّةُ ، و قِوامُها فی الغَضَبِ » سوم قوت است. قدرت دارد و قوام این قدرت در غضب است. برای این که یک موقع از این قدرت بیجا استفاده نکند، غضب خودش را کنترل میکند و مراقب است. یک لحظه غضب کند، کار را خراب کرده و همه چیز را به ریخته .یک موقع میبینی، یک عمر تلاش، همه از بین میرود.
گاهی این غضبها براساس نگرش دنیا و امور دنیایی است - البته یک غضب هم در مقابل این است که آن امر الهی را گوش میدهد و شجاع است، به تعبیری دیگر به آن غضب نمیگویند میشود شجاعت که از این قوّه برای از بین بردن دشمن بهره میبرد -
کما این که در مورد قبل که شهوت، یک موقع شهوت خودخواهی است، گاهی حسادت است. بنده نعوذبالله به شما حسادت میکنم، جای من را هم نگرفتی امّا میگویم مثلاً آقا چرا اسم فلانی سر زبانها رفته؟! باید تازه خدا را شکر کنم. این حسادت، قوه غضب میآورد و غضب را پرورش میدهد. در روایت داریم، به او غضب میکند و این باعث میشود که هر طوری هست طرف را از سر راه بردارد. روایت داریم که اکثر این قوای غضب، برای همین حسادت است که گرفتارش میکند، غضبناک میشود، حسادت میکند و میگوید: حتماً باید کاری کنم! تازه نه جای او را گرفته و نه مطلبی است، خدا اینطور خواسته، تو چرا ناراحت میشوی؟!
در حالی که در اولیاء خدا برعکس است؛ تازه خوشحال هم میشوند.
خدا آیتالله سیبویه (اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان قسم خوردند و گفتند: خدا گواه است من از اوّل عمر تا به حال، ولو به لحظهای، به هیچ عالمی حسادت نکردم. تازه وقتی میشنیدم مثلاً فلان دوست من، فلان جا رشدی کرده، به قدری خوشحال میشدم که کأنّ خودم رشد کردم. روح سلیم این است. اصلاً نگران و حسود نیست که چرا فلان آقا پولدار شد.
جلسه گذشته بیان کردم ممکن بود یکی قیافه مثل آیتالله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ببیند، فکر کند او یک شیخ معمولی است- همان که عرض کردم یکی از آقایان علمای با صفا و باحال، حاج آقای رضوی همدانی که آمده بودند، تعریف می کردند یک بار وقتی به حرم میرفتند، میخواستند فقط گنبد را ببینند و به اطراف کاری نداشته باشند. آقا صدایشان زده بودند و همراهشان گفته بود: یک شیخ فقیری دارد صدایت میزند. گفته بودند: حالا تو برو ببین چه کار دارد. گفته بود: میگوید: بگویید آن سیّد همدانی بیاید. میگفت: وقتی گفت سیّد همدانی، فهمیدم که آیتالله بهجت است، چون فقط آقا به من سیّد همدانی میگفتند. به این همراهم هم توپیدم که چه داری میگویی، ایشان مرجع تقلید است. گفت: من آیتالله بهجت را چه میشناسم! - لذا گاهی مثلاً به بعضی بگویند: این آقای بهجت عارف بالله و ... است؛ نستجیربالله میگوید: این مثلاً قیافه دارد؟!
یا مثلاً میگویند: فلان آقا اصلاً هنوز بلد نیست حرف بزند، هنوز بلد نیست امضا کند، ببین چقدر پول دارد! یک بار عرض کردم مثلاً در همین میدان ترهبار شوش زمان طاغوت، یک آقایی - که اسم نمیبرم - چندین غرفه داشت، میرزا داشت، خودش بلد نبود چیزی بنویسد. حتّی سواد خواندن و نوشتن نداشت و امضاء بلد نبود، انگشت میزد امّا یکی از پولدارترین افراد در آن میدان بود. لذا حسادت همین است که غضب میکند.
اعتدال در قوای نفسانی؛ قوام عدل!
«و الرابِعُ : العَدلُ ، و قِوامُهُ فی اعتِدالِ قُوَى النفسِ » چهارم عقل است و قوام آن اعتدال داشتن در قوای نفس است.
حالا در اینجا نکتهای بیان میکنم و به بحث برمیگردم. شاید به ظاهر دو مورد از اینها، یعنی «الحکمه قوامه فی الفکره» و «العقل قوامه فی اعتِدالِ قُوَى النفسِ » با هم در تضاد باشد. امّا باید بدانیم کسی که عقل میخواهد، قوامش این است که در قوای نفسی اعتدال داشته باشد؛ یعنی یک کاری را زیاده از حد انجام ندهد، معتدل باشد. شعاراعتدال منتها به معنای حقیقیاش، نه معنای دروغی آن - کما این که اصلاحات به معنای حقیقی اش، نه معنای دروغی آن مطلوب است. مؤمن حقیقی، واقعاً هم اصلاح طلب است و هم معتدل و اصلاحگرا - در همه قوای او اینگونه است، همه قوای نفسش را کنترل میکند. زهدهای بیجا به کار نمیبرد.
من به شما جوان های عزیز عرض کنم که عزیزان من! خیلی چیزها که از بزرگان میشنویم که مثلاً ساعات خواب آنها دو سه ساعت است - که واقعاً هم همینطور بوده و هنوز هم که هنوز است بعضی از بزرگان ما اینطور هستند - برای آنهاست؛ چون آنها یک دفعه که این کار را نکردند، بلکه با طی طریق بوده است.
بله، یک زمانی بود که به قول امام عظیم الشّأنمان (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یک عدّه، ره صدساله را یک شبه طی کردند که آن دوران جنگ بود که اصلاً آن یک دوران عجیب غریب و به تعبیری دوران طلایی بود. آن، واقعاً یک زمان خاصی بود که آن هم از معجزات پروردگار عالم است. خدا گواه است معجزهای بود و جبهه حق را بخواهیم نسبت به جبهه باطل بدانیم، همین است.
چندین مرتبه این را بیان کردم که اسیر بگیرند، آن هم چهارده سالش باشد آن هم اسیر بعثیها باشد که جلّاد به تمام معنا و اصلا حیوان مطلق هستند، هم از بُعد شهوتشان و هم از بُعد غضبشان. اسم بعثیها خود عراقیها را میلرزاند و خود جُندیهای عراق از بعثیهایشان وحشت داشتند. آن وقت میخواهند با این بچّه چهارده ساله مصاحبه کنند. مصاحبهکننده زنی هندی است و محجبه هم نیست. میگوید: نه، باید حتماً حجاب داشته باشد. از لحاظ اسلام هم به قصد شهوت نباشد، اشکال ندارد. امّا آنجا در اسارت هم میگوید: قبول نمیکنم. آن زن تعجّب میکند و بالاخره میرود یک چیزی روی سرش میاندازد. اوّلین صحبتش این است که میگوید: ای زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است: ارزندهترین زینت زن، حفظ حجاب است. این جز معجزه است؟! جوانی که آن موقع چهارده ساله در اسارت است باید دائم اشک بریزد و گریه کند و تازه مامان و بابایش را بخواهد، در حال رشد است - الان طرف سربازی میرود و نوزده، بیست سالش است امّا یک موقع شب که میشود دلش برای پدر و مادرش میگیرد و یواشکی گریه هم میکند. بله، امکان دارد جلوی دوستانش خیلی ادّعا هم بکند امّا دلش برای خانه و زندگی تنگ میشود - امّا از غضب این بعثیها نمیترسد. بعد هم راحت میگوید: من فرمان امام و مرجعم بوده، آمدم و اصلاً هم ناراحت نیستم. اینها به خیلی خام خودشان میگفتند حالا برویم سراغ بچّه و او هم گریه کند و بترسد امّا برعکس شد. این بحثش جداست و آن یک دوران خاص بود ولی غیر از این باید راههایی را طی کنند.
لذا «قوامه فی اعتدال قو النفس» میگوید، یعنی باید قوای نفس هماهنگ با هم جلو بروند. زهد بیجا نباشد.
البته معمولاً اینطور است که از خوبیها خوشمان میآید؛ چون « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »[6]. بارها عرض کردم نفرمود: «فطره الله التی فطر المؤمن» یا «فطر المسلم». فرمود: «فطره الله التی فطر الناس»، همه ما فطرتاً از خوبیها خوشمان میآید.
حتّی دزد هم از خوبی خوشش میآید، لذا یواشکی دزدی میکند که به او دزد نگویند. آن که اختلاس میکند (اختلاس همان دزدی است، دزدی مدرن است که اسمش را اختلاس میگذارند) امّا تازه میآید توجیه هم میکند که نه، اینطور بود و ... . لذا دزدی میکند امّا دوست ندارند به او بگویند دزد. اگر به او بگویند: برو بیحیای دزد! میگوید: دزد خودتی و جبههگیری هم میکند.
گفتند در یک محلّهای دائم دزدی میکردند و همه چیز در خانه یکی پیدا میشد. دیگر فهمیده بودند که او، اینور آنور میرود دزدی میکند. لذا دزدی که میشد، آدرس او را میدادند. او هم میگفت: من نمیدانم چه سرّی است که هرچه دزدی میشود، در خانه من پیدا میشود. این دزده کدام نامردی است که همه چیز را در خانه من میآورد؟!
پس انسان فطرتاً خوبیها را دوست دارد و وقتی میشنود بزرگان اینطوری بودند، خوشش میآید امّا اعتدال قوای نفس، این است که باید بدانیم ما مثل آنها نیستیم.
پس این فضائل است و ما باید در این فضائل جلوه داده بشویم و جلوات این فضائل را داشته باشیم. البته این مقدّمه بود. میخواستم یک نکتهای راجع به خود «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعمِهِ» بگویم که به فضل الهی، به شرط حیات بماند برای جلسه بعد.
پروردگارا! تفهمیم – دیدید میگویند متّهم را تفهیم کنید، ما هم باید اینطور دعا کنیم- این را که تو فقط پرورشدهنده همه اینها هستی، اینها به زحمت به ظاهر خودمان نیست، به ما مرحمت بفرما.
[1] بحارالأنوار، ج:69، ص: 30، باب: 94
[2] من لا یحضره الفقیه، ج:4، ص: 334
[5] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 317، حدیث: 7311