شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 14 رمضانالمبارک 1435 جلسه: سیزدهم 21/04/93
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
موانع خدا برای جلوگیری از عجب گرفتن بنده!
بیان شد: لفظ «ربّانی» میخواهد بیان کند که در همه حالات، پرورش دهنده، خود خداست؛ چون فرموده: «ربّانی فی الدّنیا» و نفرموده: «ربّانی فی صغر سن، أو ربّانی صغیراً».
دو جلسه، مطالبی را راجع به این موضوع، بیان کردیم، از جمله این که «ربّانی فی الدّنیا» یعنی چه. اولیاء خدا بالجد میدانند که خودشان تصمیمگیرنده نیستند و پرورشدهنده، اوست. لذا بیان شد: گاهی ما جورچین درست میکنیم و جلو میرویم و جورچین هم حسب ظاهر درست است، خودشان هم فرمودند: به همین سبک، یعنی به تعبیری با دو دو تا چهار تا، جلو بروید، امّا گاهی میخواهد بفرماید: نه؛ چون بدانید اوست که پرورش میدهد و فکر نکنید خودتان بودید.
همانطور که اولیاء خدا میگویند: بعضی مواقع در اعمال عبادی که من و شما انجام میدهیم و خیلی هم به آن مصرّ هستیم و مراقبه میکنیم، مثلاً اهل نماز شب هستیم، وقفهای میافتد و یک شب خوابمان میبرد.اوّل چیزی که به ما میگویند، این است که به اعمال روزتان نگاه کنید، ما هم هر چه نگاه میکنیم و پیش خودمان به ظاهر حساب و کتاب میکنیم و با اعمال روز گذشته هم مقایسه میکنیم؛ میبینیم عملی که به صورت ظاهر عامل شود که ما توفیق بلند شدن را نداشته باشیم، انجام ندادیم. لقمه همان لقمه است، جایی نبودم که بگویم لقمه اثر گذاشته است. یا کسی نبوده که غیبتی بشنوم یا نعوذبالله غیبتی بکنم و ... . پس علّت چیست؟
اولیاء خدا میگویند: این مطلب، به خاطر این است که پروردگار عالم میخواهد یک موقعی بندهاش، عجب نگیرد و فکر نکند خودش است. لذا گاهی بدون هیچ دلیل، مانع از انجام آن عمل میشود. البته تنها دلیلی که دارد، همین است که به عجب نیافتیم و فکر نکنیم خودمان هستیم.
پس پروردگار عالم به این دلیل، این کار را میکند که بگوید: پرورش دهنده این عمل تو، من هستم؛ کسی هم که توفیق میدهد و تو را بیدار میکند، من هستم.
بیدار نشدن با تلاوت آیه آخر سوره کهف و لطف خدا!
خیلی جالب است همانطور که میدانید، میگویند: اگر موقع خوابیدن، آیه آخر سوره کهف را بخوانید، هر موقعی که بخواهید و نیّت کنید، از خواب بیدار میشوید. خدا آیتالله فقیه یزدی، آن فقیه صمدانی را رحمت کند. کتابی به نام تندیس پارسایی در مورد ایشان نوشته شده است. ایشان از نظر پارسایی در اوج بود و قبر شریفش هم در یزد است. قبلاً هم اشاره کردم که حتّی خود بنده در پایین پای قبر ایشان نشستم - که الآن میله زدند - و از این مرد الهی حاجت گرفتم.
در همان تندیس پارسایی نوشته: گاهی مردم با هم اختلاف داشتند که ایشان در یک ساعت خاص، کجا بوده است؟ یک عدّه میگفتند: ایشان در روستای ما بود، یک عدّه دیگر میگفتند: چرا دروغ میگویید، ایشان نماز را با ما خواند، خیلی از مردم هم میدانند و ... . یعنی در آن واحد در چندین جا دیده شده بود.
ایشان میفرمایند: من از بحبوبحه جوانی، یعنی حدود شانزدهسالگی شروع کردم و به اینجا رسیدم[1]. من در آن زمان برای اوّلین بار این مطلب را شنیده بودم که اگر آیه آخر سوره کهف را بخوانی، هر موقع بخواهی بیدار میشوی. لذا این آیه را میخواندم و بیدار میشدم. به ذهنم گذشت: عجب آیهای است! یعنی حتّی اینطور هم نگفتم که من عجب توفیق بیدار شدن پیدا کردم. فقط به ذهنم گذشت که قرآن کریم و مجید الهی واقعاً معجزات دارد و این هم از آن آیات است که من را بیدار میکند.
چند روزی گذشت، با این که هر شب عادت داشتم آن آیه را میخواندم و بیدار میشدم، امّا بیدار نشدم. گفتم: حتماً چیزی بوده. شب بعد هم خواندم و باز هم بیدار نشدم.
خیلی مکدّر بودم. محضر سیّد رضوی - که سیّد بزرگواری در یزد بودند - رفتم و گفتم: آقا! اینگونه شده؟ گفتند: بیدار نشدی؟ گفتم: نه. گفتند: خوب این، لطف خداست! گفتم: چرا این لطف خداست؟ گفتند: برای این که فکر نکنی فقط خواندن آیات به لسان تو، تو را بیدار میکند، بلکه آنچه پروردگار عالم میخواهد، اتّفاق میافتد؛ یعنی اوست که مَلَکی را تعیین میکند و تو را بیدار میکند.
این مطلب، نکته خیلی زیبایی است، اگر انسان بفهمد. پروردگار عالم، همه چیز را پرورش میدهد و ما هیچکاره هستیم.
در جلسه گذشته بیان کردم که آن عارف عظیمالشّأن فرمود: چه کسی گفته همیشه دو دو تا چهارتاست، گاهی دو دو تا پنج تاست که توضیح آن را دادم. یعنی گاهی اینطور میشود که به صورت ظاهر جورچین ما درست است، امّا به نتیجهای که میخواهیم، نمیرسیم. البته به ما هم میگویند: همینطوری جلو بروید؛ یعنی منظور من این نیست که به این مطالب دقّت نکنیم، ما باید تکالیفمان را انجام بدهیم، امّا از طرفی هم باید بدانیم بالجد تهی هستیم و مربّی کسی دیگر است و ما مربّای آن مربّی هستیم. اگر این را بدانیم، تمام است. «ربّانی فی الدّنیا»، نه «ربّانی صغیراً».
«فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ »، ما تا بچّه هستیم، قبول داریم. پدر و مادرمان ما را تربیت کردند و ... . امّا وقتی ازدواج کردیم و آرام آرام که خودمان بچّهدار هم شدیم، میگوییم: دیگر ما خودمان مربّی شدیم و فکر نمیکنیم کس دیگری مربّی است! این نکته بسیار مهمّی است.
لذا این که بیان میشود: «ربّنا اغفر لی و لوالدی و ارحمهما کما ربّیانی صغیراً»، ظاهر است و حقیقت، پروردگار عالم است. پشت پرده، همه چیز در دست خود خداست. اگر واقعاً این مطلب، ملکه وجود ما شود، آرام میشویم.
البته اینطور نیست که اگر یک شب نماز شب نخواندیم، بگوییم: پس خدا نخواسته و دیگر از این به بعد بخوابیم. بلکه باید اینطور باشد که بگویم: من مجدّد تلاشم را میکنم و مطالبم را ادامه میدهم، اتّفاقاً ناله و فغان هم میکنم که چرا دیشب توفیق پیدا نکردم. چون اینها همان همزات و جنگ نرم شیطان است که نمیفهمم کجای ضمیر من، ورود پیدا کرده که خودم هم متوجّه نبودم که دارد مرا عجب میگیرد و پروردگار عالم خواست من را متوجّه کند.
اتّفاقاً دیشب هم در نالههایم داشتم میگفتم: خدایا! نکند که من یک لحظه به حال خودم واگذار شوم،نکند عجب و تکبّر من را بگیرد و فکر کنم آقا هستم. خدایا! من را همیشه عبد قرار بده و سیادتی و آقایی را در من بمیران، طوری که من هیچ موقع آقا نباشم و همیشه عبد و غلام باشم. امّا چه شد که بیدار نشدم؟ یک چیزی در آن انتها هست. لذا تازه باید ناله بزنم که چه بر سرم آمده است. امّا از طرفی هم باید بدانم که پرورشدهنده، اوست و توفیق قیام و عبادت هم به دست اوست. این را بفهمم، برنده هستم، دیگر هیچ چیزی برایم مهم نیست، فقط تکلیفم را انجام میدهم و این که مابقی آن چه میشود، برایم مهم نیست، هر چه او بخواهد.
مختار به هیچ عنوان مقام شهدای کربلا را ندارد!
همانطور که بیان کردم، ما که بالاتر از امیرالمؤمنین نیستیم. آن که امام و علم خداست (وقتی باب علم نبی شد، یعنی علم خداست) بیان میفرماید - البته من تعبیر عامیانه و خودمانی آن را بیان میکنم - : ما یک چیزهایی را برای خودمان جورچین میکنیم و کار خودمان را انجام میدهیم، امّا وقتی خدا نخواهد، نمیشود.
من در مورد مختار هم بیان کردم و اصرار به این دارم که باز هم بیان کنم: اوّلاً مختار، بحمدلله و المنّه، شهید و عاقبت به خیر است. امّا مختار به هیچ عنوان مقام شهدای کربلا را ندارد. درست است که در زندان بوده و نتوانسته، امّا او یک جا احساس کرد که من خودم بهتر میدانم. به صورت ظاهر جورچین او هم درست بود و اتّفاقاً همان چیزی هم که مختار گفت، شد. وجود مقدّس امام حسن مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) با همین کوفیان دارند به جنگ با معاویه میروند، مختار گفت: غلط است! من این سران قوم و مردم و سپاه را میشناسم، این، خودکشی است! به صورت ظاهر هم درست گفت و اتّفاقاً امام حسن مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) در آنجا زخم برداشت. چقدر نامردی کردند، سران را هم خریدند و به تعبیری یک جنگ بیحاصل بود.
امّا نعوذبالله امام که در مقام عصمت هستند، نمیدانستند و مختار میدانست؟! مختار یک چیزی را نمیداند و آن این که امام، امام خلق است، امّا عبدالله است. یعنی در مقابل خدا، عبد است.
بارها هم بیان کردم: اگر از خود پیامبر بپرسید: کدام مقام شما از همه برتر است؟ حضرت نمیفرمایند: من از اینجا شقّالقمر کردم و یا به معراج رفتم «قاب قوسین أو أدنی» (همان آیهای که کسی نتوانسته معنی حقیقی آن را بفهمد؛ چون خدا نه جسم است که بگوییم بالای عرش تختی دارد و آنجا نشسته و ...، امّا این که میگوید: به اندازه دو قوس و یا نزدیکتر از آن؟! هنوز نفهمیدند. البته مطالبی بیان شده، امّا واقعیّت این است که هنوز کسی نمیداند) و یا این که نمیفرمایند: من خاتم رسل هستم و یا پروردگار عالم در شأن من فرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» (ما تا اینجا را با اهل جماعت، مشترک هستیم؛ یعنی آنها هم در روایاتشان، «لولاک لما خلقت الأفلاک» را دارند. یعنی تو نبودی، هیچ نبود، الآن من و شما هم نبودیم، هیچ چیزی نبود، نه کافر بود و نه مؤمن، هیچی نبود)، بلکه میفرمایند: من عبد هستم، لذا میگوییم: «و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله» اوّل، عبد است.
امام خلق، امّا عبد خدا!
امام حسن مجتبی، عبد بود. امام خلق است، امّا عبدالله است. تکلیف الهی خود را انجام میدهد. ای بسا به این که میداند چه میشود، امّا تکلیف است و باید برود انجام بدهد. امّا شما این را بدانید و من این را به یقین صددرصد میگویم، امام اگر هم میدانست ولو به لحظهای در ذهن خودش بیان نکرده که خدایا! اگر شکست بخورم، این امّت چه میگویند؟! نمیگویند: حرف مختار درست بود؟! نمیگویند: بعضیها که امام را از رفتن به جنگ منع کردند، درست میگفتند؟! خلق الله که حکمت پشت قضیّه را خبر ندارند.
کما این که میبینیم برای خود ابیعبدالله هم این را بیان کردند. بعضیها آمدند نصیحت کردند و گفتند: اصلاً نروید، شما که کوفیها را میشناسید، به نامههای آنها نمیشود اعتماد کرد. به پذیرایی ظاهری کردن آنها از مسلم هم نمیشود اعتماد کرد. اعتماد و اعتباری به این قضیّه نیست. حالا هم که میروید، حداقل خانواده را نبرید. یعنی ما خطر را حس میکنیم. امّا آیا خود ابیعبدالله خطر را حس نمیکردند؟! اینها به ظاهر عقل کل بودند و امام که خودش عقل کل است، نعوذبالله نمیداند؟! ولی معصوم، عبد خدا و بالاترین عبد است و در ذهنش هم نمیگذرد که خدایا! بعداً اینها چه می گویند؟!
کما این که شما میبینید هنوز بعد از این همه سال، خیلیها از ناحیه شیطان و شیاطین جنّ و انس، قلم به دست میشوند و هم به وجود مقدّس امام حسن مجتبی و هم ابیعبدالله، اشکال و ایراد میگیرند. کتاب مینویسند و میگویند: اینجا اشتباه کرد، نباید میرفت؛ اینجا اصلاً نباید خانواده را میبرد، مگر نمیدانست اینها چه کسانی هستند، پس چرا رفت و یا این که میگویند: ما که میگوییم اینطور نیست که علی اصغر را به دست گرفته باشد، ولی اگر این کار را انجام داده، اشتباه کرده است. البته اینها جواب دارد، امّا من میخواهم بگویم اینطور جرأت پیدا میکنند.
لذا معصومین ما بالجد میدانند که ربّ، اوست. لذا میدانید برای نماز میگوییم باید حمد و سوره خوانده شود. اصلاً مگر خود حمد، سوره نیست؟! پس چرا میگوییم: حمد و سوره؟! دلیل این است که یکی از موارد همیشگی نماز، سوره حمد است. لذا هیچ کس، ولو وهّابیت ملعون هم نمیتواند بگوید ما سوره حمد را نمیخوانیم. همه سوره حمد را میخوانند امّا بعد از سوره حمد، هر سورهای دلشان خواست میخوانند. لذا میگویند حمد و سوره؛ چون حمد، یکی از مطالبی است که باید همیشه باشد و جزء اعضای اصلی نماز است.
البته کسی نگوید: چرا نماز میّت، حمد ندارد؟! آن مطالب که معلوم است. بحث ما بر سر همین نماز یومیّهای است که داریم میخوانیم. بله، یک جاهایی استثنائیاتی هست امّا ما داریم کلّی میگوییم، باز هم کسی نگوید: آقا کجا، چه. کلیّت قضیّه این است که سوره حمد باید خوانده شود.
در خود سوره حمد اوّل همه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ » است. پروردگار عالم مربّی است، «ربّانی فی الدّنیا» خدا ما را تربیت میکند. و لذا معصومین میدانند عبدند و پرورشدهنده اوست. ما تکالیف ظاهری را انجام میدهیم، هرچه خدا خواست.
آنهایی که ادّعا میکنند میفهمیم، بیشتر شکّ میکنند!
لذا خیلیها نفهمیدند چرا حضرت ثامنالحجج ولایتعهدی را پذیرفت. عرض کردیم حتّی علویّون از امام برگشتند. نستجیربالله، نعوذبالله گفتند: او ریاستطلب است! پدر گرامشان هفت سال – که حداقلی است که بیان شده و تا چهارده سال هم نوشتهاند - در زندان هارون بود و تا به حال هم، هیچ امامی ورود به قضیّه دستگاه خلفا، به عنوان یکی از کارگزاران آن نظام خلافتی، نداشته است امّا او دارد وارد میشود، آن هم در سطح بالا و ولایتعهدی! عزیز دلم! باور کن اگر من و تو هم بودیم، به امامت امام شکّ میکردیم.
یک مثال بزنم خیلی جالب است. مرحوم ابوی این را از شهید باهنر(رحمة اللّه علیه) نقل میکردند. میگفتند: ما در یک مجلسی بودیم، شهید مطهّری و شهید باهنر و اینها هم بودند. شهید باهنر گفت: من این قضیّه را هیچ طوری متوجّه نشده بودیم تا موقعی که من در دستگاه طاغوت، در وزارت آموزش و پرورش مشغول شدم. خیلی از کسانی که من را میشناختند، دیگر میگفتند: آقا! خانه تو، آمدن ندارد، لقمهات حرام است. حالا ایشان، خودش به دستور امام وارد شده است. میگفتند: خب ما هم چیزی نمیتوانستیم بگوییم. به تعبیری از چشم افتاده بود. گفت: تازه آنجا فهمیدم که امام رضا(علیه الصّلوة و السّلام) چطور از چشم میافتد.
این نمونه کوچکش است، امام معصوم که معلوم است. لذا باور کنید ما هم بودیم، همینطور میشد؛ یعنی ما هم شکّ میکردیم و میگفتیم: بعید میدانیم امام باشد. مگر میشود کسی، در دستگاه خلافتی، که خلافت ظلم است، برود و امام باشد؟! تازه حالا میگیریم که ما هم این طرفی بودیم، یعنی اهل بیتی، علوی بودیم، امّاوقتی امام آن کار را میکرد، شک میکردیم.
خیلی جالب است، تازه به خصوص میدانید چه کسانی شک میکنند؟ توده مردم خیلی شک نمیکنند، استقبالهایی که از امام شد، این را نشان داد. اتّفاقاً آنهایی که ادّعا میکنند میفهمیم، بیشتر شکّ میکنند.
مختار ادّعا میکرد که من میفهمم. این خطر است. ما در فتنه دیدیم، خیلی از اینها ادّعا میکردند ما میفهمیم. میگفتند: مثلاً نه، باید اینطوری عمل کنند. مثلاً رهبری - به تعبیر خودشان که با لفظ رهبری خطاب می کردند - اگر این کار را بکند، خوب است؛ چون برای خودشان ادّعا میکردند: «انا رجلٌ». این بیچارگی بشر، سر همین «انا رجلٌ» است، سر این که باور میکند خودش دارای تفکّر است، خودش دارای پرورش ذهنی است، خوش میداند. مختار اینطور تصوّر کرد که من خودم میفهمم. آنجا هم علویّونی که با امام رضا(علیه الصّلوة و السّلام) مخالفت کردند، بعضیهایشان برای خودشان دانشمند و به ظاهر فقیه بودند، لذا خودشان یک چیزهایی میدانستند. اتّفاقاً خطر، همینجاست. عمده خطر اینجاست که تصوّر میکند من میدانم. امّا اگر بداند خیر، همه امور دست پروردگار عالم است و پرورشدهنده اوست و اگر بدانیم – توجّه کنید این واقعاً کد اساسی است، خدا گواه است اگر با این کد جلو برویم، بازنده نیستیم. من در این ماه مبارک رمضان قسم میخورد والله بازنده نیستیم- ما فقط مکّلفیم؛ یعنی باید تکلیفمان را انجام بدهیم، همین!
وظیفه ما، تکلیفگرایی است
امام راحل و عظیمالشّانمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بارها فرمودند: ما تکلیفمان را انجام میدهیم، دیگر به نتیجه کاری نداریم. واقعاً امام اینطور بود، بینی و بین الله امام اینطور بود، خدا گواه است امام اینطور بود، فقط تکلیفگرا بود و اصلاً هم کاری نداشت چه میشود، لذا تکلیفش را انجام میداد. میپذیرفتند، میپذیرفتند. نمیپذیرفتند، نمیپذیرفتند، تکلیفش را انجام میداد. امام به این مطلب باور داشت که جنگ جنگ تا رفع کلّ فتنه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ »[2]، لذا فرمود: نگویید جنگ جنگ تا پیروزی. تا آخر هم امام همین اعتقاد را داشت ولی بعضیها نپذیرفتند که آن بحثش جداست؛ امام تکلیفش را انجام داد.
معصوم هم تکلیف خودش را انجام میدهد، تا در میدان میرود، باید معاویه از بین برود امّا اگر مردم وسط راه نیامدند، نیامدند. امام که تکلیفش را انجام داده است. نه این که امام نداند، امام میگوید: من به عنوان امام میروم، فردا کسی نگوید: ما نمیدانستیم نمیآمدیم وإلّا میآمدیم.
اتّفاقاً ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) علی اصغر را به دست گرفت و جلو برد و با لباس رزم هم نرفتند، عمامه به سر گذاشتند و ردای پیغمبر را بر دوش انداختند و رفتند که گفتند: شاید قرآن دستش گرفته و آمده قسم بدهد؛ چون فهمیدند حالت رزم نیست. اتفاقاً با همین حال رفتند چون اگر با حال جنگی میرفت، میگفتند: کسی نمیدانست امّا با این حال رفت که بگوید: بدانید، تا فردا نگویند اگر ما میدانستیم، در خیمهها طفل هست، آب میدادیم. اینقدر هم که قسیالقلب نبودیم!
بحث تلظّی یعنی این که دیگر چه آب بدهی، چه ندهی، طرف دارد میرود. مثلش را میگویند: مثل ماهی است که اگر تازه از آب بیرون آمده باشد، دوباره همان موقع در آب بندازی، میماند امّا اگر یک ساعت بیرون بماند، باز هم شما میبینید هنوز گاهی این دهان باز و بسته میشود. حالا این را دیگر در آب بیاندازی هم زنده نمیشود. میگویند این تلظی است. یعنی دیگر حضرت علی اصغر تمام شده بود و حضرت میخواست که باور شود که در طرف مقابل اصلاً اعتقاد و انسانیت مرده است. مصداق « کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »[3] که قرآن میگوید همین است، لذا تیر سه شعبه هم میزنند.
الآن همین است دیگر، داریم میبینیم که چگونه بچّه را برمیدارندو از بین میبرند. قبل میگفتیم یعنی چه در زیارت عاشورا بیان شده «وَ شَایَعَتْ وَ بَایَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ »؟! همین اینها است دیگر. الان اوّل بچّه را جلوی پدر و مادرش میبندند و بعد اصلاً نمیشود این صحنهها را بیان کرد چگونه بچّه کوچک را سر میبرند؟! یا گاهی برعکس؛ یک موقع بچه یکی دو ساله را دیگر نگه میدارند و پدر و مادرش را جلویش سر میبرند! اصلاً انسان تعجّب میکند مگر میشود؟! الآن یک بچه یکی دو ساله بیاید تو مجلس راه برود مثلاً بچه را نگه داری بعد جلویش بخواهی سر پدر و مادرش را ببری؟! اصلاً میشود؟! اصلاً انسان بخواهد فکرش را بکند دیوانه میشود، واقعاً وحشت برش میدارد! امّا ببینید به کجا میرسند « کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »!
یک موقعی دوستان یک کلیپ را نشان من دادند که حالا یک ببری یا پلنگی بود که بچّه آهویی را گرفته بود و مدام او را میزد. بعد دید که مادرش دارد آنطرف مدام تقلا میکند، او را رها کرد! خیلی عجیب است! گاهی حیوان که یک خورده سیر است میفهمد که حالا دیگر ولش کند. این « کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » اینجا نشان داده میشود یعنی چه. پروردگار عالم در آخر الزّمان معجزاتش را نشان میدهد که فیلمبرداری کنند و دیگران هم ببینند که حیوان گاهی بچّه حیوان دیگر را به سمت مادرش رها میکند امّا اینها اینطور میکنند.
امر مربّی و چشم عبد!
ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) میداند چه خبر است امّا از طرفی هم تکلیفش است. حالا مثلاً آنهایی که ابی عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را نصیحت میکردند صاحب عقلند؟! اتّفاقاً درد بشر آنجایی است که فکر و تصوّر کرد بالاخره خودش هم میداند. بارها عرض کردم هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند، کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. بگوید: این است دیگر، من دارم میبینم، چرا نه؟! این است، این است، این است، این دو، دو تا، چهار تا، اینطور میشود. پس دیگر به علم و یقین خودم که نمیتوانم شک کنم!
آنها هم همین را بیان کردند. مختار هم همینطور بیان کرد و اتّفاقاً میبینیم همان هم شد! یعنی نستجیر بالله نعوذبالله باید بگوییم مختار امام باید باشد؟! خیر، امام یک چیز دیگری میبیند، مکلّف است این کار را انجام بدهد. امام برای بهبه و چهچه ما نیست.
عرض کردم «قُل» در قرآن امریه است. بیان کردند حتّی اگر به خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم امر نمیکردند، نمیفرمودند: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى »[4] امر کردند که این مودّت را بگو وإلّا نمیگفت. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میگویند: من عبداللهام، دارم تکلیفم را انجام میدهم، هر کسی میخواهد هر چیزی بگوید، بگوید.
اگر اینجور باشد چقدر قشنگ میشود! آنوقت دیگر خودش است و خدا! آن خلوتی که معمولاً اولیاء خدا دارند این است دیگر، خودشان هستند و خدا. دیگر حالا یکی بگوید، یکی نگوید و ... مهم نیست. باید بدانیم همه چیز دست خداست، «ربّانی فی الدنیا».
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به صورت ظاهر در اوج هم رفت، هیچ موقع نگفتند من بودم اسلام را گسترش دادم. نستجیربالله! هیچ موقع پیامبر نمیگوید من هستم. خداست که دستور میدهد.
تازه طبق نکتهای که بعضی از اولیاء بیان فرمودند – گرچه شاید ما نفهمیم امّا حالا به زبانم جاری شد. اگر هم نفهمیدیم، ولش کنیم. ولی خدا گواه است من این را از یک ولی خدا شنیدم که با آقاجان ارتباط داشت - « إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ »[5] امری است که خدا کرده. پروردگار عالم میدانست که حتّی وقتی به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) امر میشود « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى »، چون احساس میکند یک چیزیش به خودش برمیگردد، خیلی محکم نمیگوید ولی امر را هم اطاعت کرده و میگوید. لذا خدا فرمود: « إِنَّ اللَّهَ » به تحقیق خود خدا « وَ مَلائِکَتَهُ » اوّل خود خدا، بعد ملائکه « یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ » بر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) درود میفرستند. بعد خطاب میشود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا » که صلوا هم فعل امر است و دیگر امر میکنند.
عبد خدا این است، میگوید: من تکلیف را انجام دادم. «ربّانی»، پروردگار عالم مربّی است، به من گفتند انجام بده، چشم! دیگر من چه کار دارم؟! شد، شد، نشد، نشد. تازه اگر هم شد، من نکردم که بگویم حالا ببینید من فلان کار را کردم.
تمام عالم، معجزه است!
تا به حال دیدید اولیاء خدا بگویند مثلاً من فلان معجزه و فلان کار را کردم؟! همه اینها هم که نقل میشود، معلوم است که دیگران بیان کردند و برای این است که حجّت بر من و شما تمام شود وإلّا این را من به شما عرض کنم که حتّی انبیاء هم نیاز نبوده معجزه داشته باشند، معجزه برای این است که من و شما حجّت تمام شود وإلّا اصلاً معجزه اصل نیست.
قبلاً بیان کردم وقتی از علّامه حسنزاده آملی(ادام اللّه ظلّه الوارف) سؤال کردند: آقا! شما معجزهای را دیدید؟ فرمودند: چه چیزی را معجزه ندیدم؟! تمام عالم معجزه است، چون ما عاجزیم. ما عاجزیم که یک ناخن درست کنیم، بله، یک کاری میکنیم ولی آخرش هم به آن میگوییم: مصنوعی. هر چه درست میکنیم، میگوییم: مصنوعی؛ یعنی ما هیچ موقع نمیتوانیم اصلی را درست کنیم.
انسانی که تا آخر فکر کند خودش بوده، به حال خود واگذار شده
اگر جدّی انسان این حال را داشته باشد، این یعنی خداشناسی و عبد شدن و در این حال آرام است. این یعنی آرامش، یعنی طمأنینه. دیگر عالم هر طور شود، برای او مهم نیست. مقدّراتش هر طور رقم بخورد، مهم نیست. عوض شود یا عوض نشود، مهم نیست. دیگر طلبکار از خدا نیست. جلسه گذشته بیان کردم تازه میفهمد بدهکار است. نَفَس هم برای خودش است.
لذا نباید گفت: من که این کار را کردم، پس چرا اینطور نشد؟! به تو چه ربطی دارد که اینطوری نشد؟! خدا به تو گفته بود تکلیفت را انجام بده، دیگر بقیهاش به تو ربطی ندارد. به تعبیری خدا به بندهاش میگوید: فضولی آن به تو نیامده. اگر بفهمیم، تازه این هم باز لطف خداست، یک شمّه «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً »[6] این است که انسان متوجّه نشود و به حال خودش رهایش کنند و تا آخر فکر کند خودش بوده، فکر و تدبیر خودش بوده، عقل خودش بوده، تحصیل خودش بوده. مدام بگوید: خودم بودم، خودم بودم! خب این خودت را از کجا آوردی؟! واقعاً ببینم این فکر را که داد؟ اگر انسان به این حال توجّه کند، میبیند عالم همهاش در دست اوست و پرورشدهنده حقیقی اوست، و همه در عالم هیچکارهاند.
موحّد، کسی است که امر خدا را گوش بدهد!
اتّفاقاً این وهابیّت ملعون که میخواهند بیایند راجع به توحید صحبت کنند، باید بیایند توحید را از دستگاه اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) یاد بگیرند. خود اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) میفرمایند: همه هیچ کارهاند. منتها چون خود پروردگارعالم فرموده اگر میخواهید به سمت من بیایید، راه هدایت اینها هستند، ما اینها را انتخاب میکنیم و غیر از این نیست. چون خود پروردگارعالم اینها را انتخاب کرده است. مگر در ادعیه نیست که خدایا! تو اینها را برای ما انتخاب کردی و گفتی با اینها جلو برویم. اگر غیر از اینها بودند، ما نمیتوانستیم و اگر کسی دیگر را گفته بودی که ما با او جلو برویم، ما براساس آنچه که تو میگفتی، جلو میرفتیم. این فراز را از زیارت جامعه کبیره عرض کنم که غوغا و محشر است آنوقت احمقهای وهّابی میگویند: شما در این زیارت جامعه کبیره خدا را کنار گذاشتید! ببینید میفرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی » خدایا اگر غیر از اینها کسانی نزدیکتر به تو بودند که شفاعت را به دستشان داده بودی، سراغ آنها میرفتیم، « لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی » امّا خودت اینها را قرار دادی. خود پروردگارعالم فرمود: از طریق امام حسن و از طریق امام حسین (علیهما الصّلوة و السّلام) بروید. خودش فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً »[7]، خودش فرمود « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » هر که از این هادیان تبعیّت کند، خوف و حزنی ندارد.
اتّفاقاً «ربّانی» را اینجا میشود فهمید که پروردگارعالم گفته من میخواهم از طریق اینها شما را پرورش دهم، ما هم میگوییم: چشم. اگر پروردگار عالم میگفت: نه، من اینها را نمیخواهم، باید سراغ یکی دیگر بروید، باز هم میگفتیم: چشم. این که گِل ما محبّین و شیعیان از گِل آنهاست، بحثش جداست ولی میخواهم بحث دیگری را بگویم. ما ایرانیها مثلاً بستگی و فامیلی با اهل بیت داریم که میپذیریم؟! اتّفاقاً این وهابیت ملعون باید بپذیرد که به قول خودشان بیان میکنند: پیامبر عرب بودند و آنها هم عرب هستند. ما که اتّفاقاً عرب نیستیم! یعنی به ظاهر ملیّت بگوییم - البته چون اینها نمیفهمند مجبوریم قومیّت و ملیّت را وسط بکشیم وإلّا ما که این چیزها را قائل نیستیم - پس چه چیزی بوده که ما آنها را پذیرفتیم و چه چیزی بوده که آنهای دیگر را نپذیرفتیم؟! به صورت ظاهر این دو دوتاهای دنیوی، هم آنها را که نپذیرفتیم، عربند و هم اینها را که پذیرفتیم، عربند. پس چگونه بوده است؟ چون خدا گفته. لذا آن کسی موحّد است که امر خدا را گوش بدهد. پس اتّفاقاً شما موحّد نیستید که امر پروردگار عالم را گوش نمیدهید. به تعبیر عامیانه - عذر میخواهم که اینطور بیان میکنم – توحید کشک و دوغی است که شما دارید، نمیفهمید.
امّا و اگرهایی که شرک خفی است!
پس اینجا هم بیان میکند: همه چیز دست خودش است، «ربّانی». اینطور شود، تمام است.
إنشاءالله خدای متعال ما را هشیار و بیدار کند، بفهمیم فقط باید تکلیفگرا باشیم. بالاترین کدی که باید در ذهنمان رشد دهیم این است: ما تکلیفمان را انجام میدهیم، مابقیاش به ما ربطی نداد. مثل آنچه که امام انجام میداد.
برای همین عرض کردم که وقتی انسان تکلیفگرا شود، میفهمد پرورش همه مطالب من ناحیه الله است. «ربانی فی الدنیا» نه «ربانی صغیرا». آنجایی که بیان میفرماید: «ربانی فی نعمک و احسانک صغیرا» ابتدا است امّا آخرش که میآید، میگوید: «فیا من ربانی فی الدنیا» بزرگ هم شد، تو پرورشم دادی، نه این که فکر کنم، دیگر من خودم هم بالاخره ... . همان «بالاخره» خراب کرد. عمر ما سر این «بالاخره» تلف شده. مواظب باشیم به بالاخره دچار نشویم. بالاخره ما اختیاری از خودمان نداریم. بالاخره من هم یک تأمّلی کردم دیگر، بالاخره من خودم هم ... .
یک مطلبی به شما بگویم که آن مرد الهی و عظیمالشّأن؛ ابوالعرفاء، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمودند. میفرمودند: گاهی وقتی میگوییم: «ولی» یا مثلاً «بالاخره»، اینها همان شرک خفی است.
شرک است دیگر، به تعبیر عامیانه شرک که دیگر شاخ و دم ندارد. این که من فکر کنم خودم هم در آن بودم.
پس چطور معصومین(علیهم صلوات المصلّین) شرک نیستند؟ چون خودش فرموده از این راه بروید. حتّی خودش فرمود: «و من تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون» هر کسی از اینها تبعیت کند، دیگر خوف و حزنی ندارد. خودش فرموده راه این است؛ صراط مستقیم که میگوییم، اینها هستند. امّا ما اگر بگوییم: بالاخره من هم بودم، بالاخره اینجا هم یک مقدار کیاست و زرنگی به خرج دادم، تمام است. ای بیچاره! همینجا دچار شرک شدی، شرک خفی، شرک پنهانی.
«ربانی فی الدنیا» میخواهد من و تو را از شرک خفی جدا کند که حتّی مبتلای به شرک خفی هم نشویم - این را به عنوان کد در ذهنتان بسپارید - یعنی بدانیم هیچ جا خودمان نیستیم، هیچ کاره هستیم. ما فقط داریم تکلیف را انجام میدهیم. بله، به صورت ظاهر اعمال را من و تو داریم انجام میدهیم. نمیشود بروی یک گوشه بنشینی و بگویی: من هیچ کارهام. اتّفاقاً به من میگوید: تکلیفت را انجام بده؛ میگویم: چشم امّا این که نتیجه چه میشود، دست خودش است.
آخر گفته بود اینطوری میشود، پس چرا حالا طور دیگر شد؟ آیا نستجیربالله خدا خلف وعده نکرده؟ خیر. چرا؟ برای این که پروردگار عالم میخواهد بگوید: یک موقع تو فکر نکنی راستی راستی با این تکلیفی که انجام دادی، به اینجا رسیدی.
عرض کردم آن مرد الهی، فقیه یزدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکند: من نگفتم من موفّق شدم برای نماز شب بلند شوم. گفتم: این آیات آخر سوره کهف عجب آیاتی است، معجزه دارد، من را بیدار کرد. پروردگار عالم یک چند روز بعدش، دو شب، سه شب بعد بیدار نکرد. رفتم پیش سیّد رضوی ماجرا را گفتم، گفتند: لطف خدا به تو بوده. یعنی این که شب بلند نشوم، لطف خدا به من است؟! نماز شب نخوانم، لطف خدا به من است؟! لطف خدا آن موقعی است که بلند شوم نماز شب بخوانم، نه این که نماز شب نخوانم! پروردگار عالم میگوید: بله، میخواهم بدانی تو نیستی. گرچه جورچین را هم خودش درست کرده، گفته: از طریق همین آیات بیایید بیذار شوید امّا گاهی همین جورچین ما را به نتیجه مدّ نظرمان نمیرساند، چون میخواهد بگوید: بدان همه جا منم.
خیلی مهم است انسان بداند، همه جا اوست و این واقعاً خیلی تمرین میخواهد که انسان بفهمد، خواندن قرآن، اوست. آمدن در مجلس، اوست. همه اوست.
سنجش کار برای خدا
گرچه وقت گذشت ولی بگذارید این مطلبی را هم که یادم آمد، بگویم. چون این بزرگوار، مرد الهی، علّامه حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، - که شب هفده ماه مبارک هم سالگردشان است - هم در این ماه مبارک منتظرند و بالاخره حقّی گردن ما دارند. من از قم آمده بودم و با ایشان کاری داشتم. محرم بود و دیدم در مسجد دروازه غار منبر داشتند ولی پانزده بیست نفر بیشتر نیستند امّا ایشان همانطور مثل سابق که جمعیّت مملو و پر بود، صحبت میکردند. گفتم: حاج آقا! خودتان را خسته میکنید! گفتند: آقای فلانی ما دیگر عادت کردیم. بعد آخر سر برای این که متنبّه کنند، فرمودند: اگر من روشم را تغییر بدهم، آن موقع برای خدا نکردم و میدانم تا حالا هم برای خدا نکردم امّا میترسم چون آن موقع دیگر راستی راستی خودم هم متوجّه میشوم برای خدا انجام ندادم - خیلی با لطافت حرف زدند - بگذارد حالا نفهمم برای خدا انجام ندادم، بگذار آنجا بگویند برای خدا انجام ندادی. فرمودند: من دارم تکلیفم را، همان که بوده، انجام میدهم. این خیلی قشنگ است اگر انسان بفهمد.
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار بگردان، «نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلِینَ».
[1]. بعضیها از این سنین شروع میکنند. اصل هم همین است و واقعاً جوانی یک زمان بسیار عالی است. به تعبیر دنیوی ما، دوره طلایی است. امّا طلا، یک فلز است که من و شما برای آن ارزش قائل شدیم و دوره جوانی برتر از این حرفهاست. پس جوانان عزیز! باید قدر این دوره خود را بدانند.
ˮ