شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 18 رمضانالمبارک 1435 جلسه: هفدهم 25/04/93
« فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
پرورش دائمی
عرض کردیم: پروردگار عالم خودش، در همه امور دنیا، ما را پرورش داده است. نه فقط در صغر سن و نه فقط در باب ارتزاق ظاهری دنیوی، بلکه همین ادعیّه، پرورش خود خداست. این ارتباط قلبی انسان با ذوالجلال والأکرام، اینها همه پرورش خود خداست، «رَبّانی فِی الدُّنْیا» در همه امور دنیا پرورش داده، نفرمود مثلاً «ربّانی فی صغر سن» یا «ربّانی فی مثلاً صلب ابی، ربّانی فی رحم امِّی»، بلکه «رَبّانی فِی الدُّنْیا» همه، در همه حالات پرورش یافته حضرتشاند، «رَبّانی فِی الدُّنْیا بِاِحْسانِهِ وَتَفَضُّلِهِ».
نکاتی را عرض کردیم که تربیت چیست، و چرا ربوبیّت بیان شده است. حالا «وَاَشارَ لی فِی الاْخِرَةِ اِلی عَفْوِهِ وَکَرَمِهِ» چون عرض کردیم هر چه که در باب دنیاست، او تربیت کرده، پس معلوم است در آخرت هم طلبکار نیستیم. به فرض عمل صالح هم انجام بدهیم که نقصی هم در آن نباشد، فرض بگیریم اصلاً عمل صالح مخلَصین عالم - نه مخلِصین؛ که در مباحث اخلاص فرق مخلَصین و مخلِصین را در اخلاق بیان کردیم- را انجام داده باشیم، باز هم طلبکار نیستیم، چون «رَبّانی فِی الدُّنْیا». «وَاَشارَ لی» خودت به من اشاره کردی « فِی الاْخِرَةِ» که باید در آخرت هم با این حالت جلو بیاییم که آنچه که هست عفو و کرم تو است «اِلی عَفْوِهِ وَکَرَمِهِ».
محققاً انسان در کرامت آفریده شده است.
عفو را بیان کردیم که چیست و عفو مِن ناحیهالله یعنی چه و اصلاً ماه مبارک رمضان ماه عفو و کرم خداست. حالا میخواهیم این کرم را عرض کنیم که حسب فرمایشات حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و رأس آنها پیامبر عظیمالشأن، که به عنوان حججالهی، فرستادگان پروردگار عالم، کرم چیست.
اوّلاً عفو در مقابل کرم نیست، تکامل است و کرم هم در مقابل آن نیست، تکامل است. پروردگار عالم در قرآن ما را بر کرامت ستوده است. فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ »[1] لام، لام تحقیقیّه است که بر سر «قد» آمده است. خود «قد» هم معانیالمختلفه دارد و باز یکی از معانی آن تحقیق است.
ما در بابالحروف در ادبیّات، داریم که هر حرفی چون کلمه است دارای معناست و گاه یک کلمه معانی مختلفی دارد. کلمه چیست؟ وقتی راجع به کلمه تعریف میکنیم، میگوییم اسم است و فعل است و حرف. پس حرف هم خودش جزء کلمات است. گاهی بیان میشود «کلمه الواحده تدل علی معانی المختلفه» یک کلمه است امّا دلالت بر معناهای زیادی دارد.
مثلاً در فارسی خودمان هم گاهی همینطور است. شیر که میگویید، ا این لفظ شیر یک کلمه است امّا معانی مختلفی را از آن اخذ میکنیم. یک شیر، شیر خوردنی است، از شیری که به عنوان لبن از سینه مادر گرفته شده تا شیرهای دیگری مثل شیر حیواناتی مثل گوسفند، گاو و شتر که ما میخوریم. یک شیر هم، شیر آب است که به آن میگوییم: شیر. یک شیر هم حیوانالمفترس است، حیوان درّندهای که اسمش را گذاشتیم: شیر. شیر، یک کلمه بود امّا معانی مختلف پیدا کرد. پس «کلمه الواحده تدل علی معانی المختلفه» گاهی یک کلمه است ولی معانی مختلفی دارد.
بیان شد: اینجا لام بر سر «قد» آمد. لام معانی المختلفه دارد که یکی از معناهایش تحقیق است. «قد» هم معانی المختلفه دارد که باز یکی از معناهایش تحقیق است، یعنی به تحقیق. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ » یعنی به تحقیق، محقّقاً، به تعبیر عامیانه به این معناست که یعنی دیگر مو لای درزش نمیرود، چون خود قد تحقیق بود، لام هم که آمده تأکید هم میکند. اصلاً در بابالحروف در باب المغنی، یکی از معانی لام تأکید است. تأکید است، تحقیق هست. خود این تحقیق و تأکید یعنی این که به تعبیر عامیانه مو لای درزش نمیرود که بدان که ما بنی آدم را بر اساس کرامت آفریدیم و هیچ احدی را هم نگفتهاند.
خیلی جالب است! پروردگار عالمی که خودش کریم است، به بشر هم صفت خودش (کرامت) را مرحمت کرده است. نفرمود «ولقد خلقنا الإنسان فی کرمی» یا «فی تکریماً»، یا « فی کرامتی» یا «فی کرامتاً»، به هیچ کدام از این الفاظ نفرمود. فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا » ما، چون با «نا» هم آورد، جمع است. مثل همان «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ »[2] ما از رگ گردن به خود انسان نزدیکتریم. خدا در قرآن فرموده است: «أنا الله» و أنا واحد است، نحن صیغه متکلّم معالغیر و جمع است، منتها صیغه متکلّم معالغیر منفصل و «نا» متّصل است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا » میگویند: اینجا بیان «ما» توسط پروردگار عالم از باب احترام است به خود آن مخاطبش. برای هیچ موجودی هم جزء انسان نفرمود. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ » ما اینها را گرامی داشتیم و کرامت دادیم.
چه زمانی حقیقت کرم خدا را درک میکنیم؟
پس پروردگار عالم ما را در این دنیا هم کرامت داده است، امّا چرا در این فراز از دعای ابوحمزه بیان میفرماید: «وَاَشارَ لی فِی الاْخِرَةِ اِلی عَفْوِهِ وَکَرَمِهِ»؟ دلیل چیست؟
دلیل این است - حالا من روایات را بیان میکنم امّا اوّل خلّص بحث را محضر مبارکتان عرض کنم - که پروردگار عالم میفرماید: این کرم حقیقی را اینجا، نمیتوانید متوجّه شوید. فردای قیامت است که هم در بستر عفوم و هم در بستر کرامتم میفهمید من چگونه کریمی هستم و چگونه با شما با کرامتم برخورد کردم.
لذا در ادعیّه - که گفتیم قرآن به عنوان کتاب نازل است و اولیاء خدا، عرفا، اعاظم، متخلّقین به اخلاق الهی، دعا را هم، قرآن صاعد میگویند. خدای متعال به ظاهر از طریق قرآن با ما سخن میگوید و ما به ظاهر از طریق دعا با خدا صحبت میکنیم. البته بیان کردم که این دعا هم باز مِن ناحیه الله است که چون توضیحش را دادم، نمیخواهم تکرار مکرّرات نشود - دیگر هم پروردگار عالم کرامت را گفته. مثلاً در دعای کمیل شما میرسید به آن فرازی که میگوید: «یا کریم و یا ربّ» و خدا را به عنوان کریم میدانید. «یا کریم و یا ربّ» یعنی کریم فی الآخره؟ خیر، «کریم فی الدنیا و الآخره، کریم فی کل الاحوال»، چون کریم در همه حالات کریم است.
عیبی ندارد، بارها عرض کردهام ما چون محدودیم، باید مثالی با ملموسات ذهنی خودمان بزنیم. کسی خصوصیّتی جود و کرمی دارد، معمولاً این در خونش هست. میگویند: این عادت فلانی است. عادتی که میگوییم، «عاده» است و معنایش این است که اگر این کار انجام شود، دومرتبه برمیگردد و انجام میشود. مِن العود است و عود یعنی بازگشتن (عید که میگوییم یعنی بازمیگردیم، اعاده هم همین است یعنی دومرتبه روز از نو، روزی از نو) یعنی تا آن کار تمام میشود، دومرتبه برمیگردد و انجام میدهد.
مع الأسف مثل ما که گناه عادتمان شده است؛ «الهی العفو» هم میگوییم، استغفار هم میکنیم، امّا باید یک چیزی بالاتر بیاید که این عادت را از بین ببرد.
یک مثال دیگر بزنم که خوب معلوم شود. مثلاً وجود من و شما از گوشت و پوست و استخوان و این بافتهایی است که در وجود ما هست. به مجموعه بافتهای پوستی و بافتهای درونی که داریم، سلول میگویند. این بافتها در بافتشناسی و پزشکی تبیین به مثلاً بافت موضع غضروفی میشود ولی منشأ همه آنها یک چیز است و آن سلول است. بافت پوست، صورت ظاهرش با بافت گوشت تفاوت دارد امّا منشأ همه یکی است و سلول است. معنای سلول یعنی آن نقطه هستهای اصلی درونی که عامل ساخت و تشکیل و بافت شیء میشود که بتواند آن بافت را تشکیل دهد و پروفسور رجحان، بافتشناس بزرگ ایران، در علوم پزشکی هم به خوبی در کتاب بافتشناسیشان توضیح دادند. یعنی ما نمیتوانیم از این بافت خارج شویم، از آن چیزی که الآن امروز هستیم، گوشتیم، پوستیم، استخوانیم، نمیتوانیم خارج شویم. موجودیّت ما این است. در اسپرم وجودی ما که به چشم غیر مصلح دیده نمیشود هم، وقتی با تخمک لقاح پیدا میکند، همین قضیه بافتی که برای هر انسان است، وجود دارد. آن چیزی که به صورت ظاهر اصلاً دیده نمیشود و در یک قطرات آبی بیرون میآید که بعد به حالت بسیار ریز کرم مانندی که بیرون آمده و چسبیده و آن اتّفاقاتی که پروردگارعالم بیان میفرماید علقه میشود و ...، تا این که انسان بشود. در همه این مراحل تغییری در آن ایجاد نمیشود، یعنی اصل است و هیچ موقع نمیتوانی بگویی میتواند از وجود انسان باشد ولی وقتی در تخمک قرار گرفت، دیگر حالا انسان درست نمیشود، یعنی نه پوست میشود، نه گوشت میشود، نه استخوان میشود، دیگر این ذات و اصلش تغییر پیدا کند. این محال است، چون بعضی چیزها اساساً محال است.
صفات ذاتی برترند یا صفات اکتسابی؟
حالا با این تمثیل در باب کرم هم میگویند: از صفات ذاتیّه است و صفات ذاتیّه لا یتغیّر است و اصلاً تغییری در آن نیست. صفات ما ذاتی نیست. فقط یکی از صفات ما ذاتی است که پروردگار عالم میگوید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »[3] فقط همین است وإلّا صفات دیگر ما ذاتی نیست. صفات ذاتی من ناحیه الله است، صفات دیگر اکتسابی است؛ یعنی ما کرم را اکتساب میکنیم، جود را اکتساب میکنیم. لذا اخلاق که میگویند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ.»[4]، یعنی اکتساب میکنیم.
از امیرالمؤمنین سؤال کردند یک کسی پدرش خصلتی دارد که در او هم هست، این بهتر است یا آنچه که انسان کسب کند؟ حضرت فرمودند: آن اخلاقی که انسان کسب کند. آن که درونش هست که هست و آنها خیلی محدود است، امّا اصل قضیه اکتسابی است، امّا پروردگار عالم صفاتش ذاتی است.
ما فقط در فطرتمان خداشناسیم. چون فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ »، «فطر المؤمن» نفرمود، «فطر المسلم» نفرمود، همه مردم فطرتشان خدایی است. چرا خدا اینطور میفرماید؟ خود فرعون هم در همان حالتی که داشت غرق میشد، وقتی دید که دریا غوغا شد و همه اینها را که اطرافش بودند آب دریا به طرفی برد و او هم به طرفی رفت، و آنجا هم که هر کسی در آن لحظات دنبال نجات خودش بود، دنبال نجات فرعون نبودند، انسان قدرت ندارد، وقتی آن آب با آن امواج دارد حرکت میکند، طبیعی است دیگر اصلاً قدرت ندارد، بعضی مواقع آن امواج دریا، شما اگر شناگر بسیار قوی هم باشی، نمیتوانی. - اتّفاقاً من این را سؤال کردم و با تحقیق حرف میزنم که اکثر کسانی که غرق میشوند، کسانی بودند که شنا بلد بودند و مدّعی بودند. شنا بلد است و جلو میرود و بعد ناگهان پاهایش میگیرد و دیگر قدرت ندارد و خسته میشود. یک دفعه آن چالههای دریایی را دیگر نمیتواند کاری کند و غرق میشود - هرکسی یک طرف رفت، فرعون دید دیگر خدم و حشمی نیست، بله قربانگویی نیست، خودش هست و خودش و دارد غرق میشود و دیگر نمیتواند کاری کند. آنجا که دید دیگر نمیتواند گفت: «آمنت برب موسی».
البته اینجا دو قول است؛ بعضی میگویند چون خودش گفته بود: « أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى »[5]، با این لفظ انس نداشت و اینطور گفت. چون انس خیلی مهم است. قول دیگر هم این که یک دفعه به ذهنش رسید که موسی را شفیع قرار دهد. البته بعضی از مطالب هست که اگر گفته بود «آمنت بربّی»، شاید خدا نجاتش میداد؛ یعنی شاید هم منظورش این بود که من هنوز هم اعتقاد ندارم. به هر حال اینها تعابیری است که بیان شده.
پس جز فطرت انسان، چیزهای دیگر اکتسابی است. امّا پروردگار عالم کرمش ذاتی است و همیشگی. پس چرا «فی الآخره»؟ چون در آخرت کرم را خوب لمس میکنیم «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ » این را خوب متوجّه میشویم.
مقدّمات درک کرم الهی
و لذا اگر کسی هم بخواهد این کرم را درک کند، یک مقدّماتی میخواهد. در روایت میگویند: مقدّمهاش این است که شما هم در دنیا یک مقدار آرام آرام خصلت کرامت را تمرین کنی.
اولیاء خدا مثل میزنند و میگویند: یک کسی دبّاغ است - که مولوی هم در مثنوی این را به شعر بیان کرده - دائم با پوست گاو و گوسفند و ...، سر و کار دارد و معلوم است که اینها هم بوی خاص خودش را دارد. حالا این شخص گذرش به بازار عطارها افتاد و تا به آنجا رسید، یک دفعه بیهوش شد. بعضی از این عطارها دویدند و عطر آوردند و زیر بینیاش گرفتند و آب به صورتش ریختند امّا به هوش نیامد. یک کسی آمد و گفت چه کار میکنید، چرا عطر میآورید؟! گفتند برای این که حالش جا بیاید. آن شخص گفت نه راهش را من میدانم. دوید و رفت از بازار دبّاغی یک پوست آورد و روی صورتش انداخت. کم کم استشمام کرد و حالش جا آمد. آن شخص گفت که این یک عمر است که با این سر و کار دارد، حالا شما دارید عطر برایش میآورید؟! این نمیتواند تحمّل کند و اصلاً به خاطر همین بوی عطر غش کرد!
در مثال مناقشه نیست، پروردگار عالم هم میگوید: شما اگر بتوانید به کرامت عادت کنید، آن وقت آنجا هم میفهمید که کرامت چیست.
اوّلین مسئله راجع به کرامت انسانی این است که میگوید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ ». عرض کردم میگویند: زمان آقاجانمان زکات دهنده زیاد است ولی زکات گیرنده کم است و یا این که دختر زیبا رو با جمال چنین و چنان از یمن تا شامات (که شامات همین فلسطین و اردن و سوریه و مقداری از مصر است) تنها میرود و تنها برمیگردد و بدون این که پلیس و نیروی انتظامی باشد، کسی نگاه چپ به او نمیکند. چرا نگاه نمیکند؟ چون میگوید اگر من نگاه کنم، از انسانیّتم میافتم. حالا من نگاه کنم و ببینم این خوشگل است یا بد گل است، به من چه ربطی دارد؟! حالا نگاه کردم، چه شد؟ صاحب جمال این را خلق کرده است. اتّفاقاً پروردگار بزرگی را در همین بیان کرده است.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: « إِنَّمَا الْکَرَمُ التَّنَزُّهُ عَنِ الْمَعَاصِی »[6]. میخواهی کرم داشته باشی که خدا فرموده: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ »، اگر بخواهی کرامت داشته باشی و بزرگوار باشی در دوری کردن از معاصی است. یعنی این کرم در بنیآدم اینطوری رشد میکند.
حقیقت کرم
میدانید بخل بد است که خودش بحث مفصّلی دارد امّا اتّفاقاً بعضی جاها باید به نفست بخل بورزی؛ یعنی اجازه ندهی یک چیزی را بخواهد که انسان را به سمت گناه بکشاند. لذا یک جایی حضرت میفرمایند: « امْلِکْ عَلَیْکَ هَوَاکَ وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ حَقِیقَةُ الْکَرَمِ »[7] این هوای نفس خودت را مهار کن، آن هم با چه؟ با بخل ورزیدن به آن. یعنی اجازه نده نفست از آن لذّت ببرد، مانند بخیل؛ چون میگویند یکی از خصوصیّات بخیل این است که نه به دیگری میدهد و نه خودش استفاده میکند، نه خود خورد و نه کس دهد. حضرت میفرمایند: «امْلِکْ عَلَیْکَ هَوَاکَ » بر این هوی و هوس خودت مالک باش و مهارش کن،« وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ» و آنچه بر تو روا نیست، سریع بخیلش باش و بگو نه.
نگو: آقا! اگر – نعوذبالله، نستجیربالله - یک جایی اختلاس و جابجایی هم کنم، کسی که نمیبیند - چون یک مواقعی بعضی جاها آنقدر به هم ریخته است که اگر هم کسی کاری کند، هیچ کس نمیفهمد! - اصلا هیچ کس نفهمد، خدا که دارد میبیند. باید حواست باشد به نفست بگویی: نه. بخیل باشی و اجازه ندهی، به او تشر بزنی که غلط میکنی از من طلب میکنی، ابداً. بگو: نه و بخیل باش.
زبیر درباره امیرالمؤمنین چه گفت؟
ابن ابی الحدید معتزلی که شیعه نیست و معتزلی است، جملهای خیلی عالی را راجع به امیرالمؤمنین بیان میکند. میگوید: وقتی طلحه و زبیر پیش امام آمدند، دیدند امام اوّل پرسید راجع به کارهای امور ممکت است؟ گفتند: نه. حضرت فرمودند: باشد، بعد آن شمعی را که روشن بود، خاموش کردند و یک شمع دیگر، روشن کردند. تعجّب کردند، طلحه هم یک ضربه به زبیر زد که مثل این که خبری نیست - چون با هم آمده بودند که بالاخره به مطلبی برسند. چون با امیرالمؤمنین رفیق بودند، زبیر دست گردن حضرت میانداخت - بعد حضرت از مال و خرمای خودشان از آنها پذیرایی نمودند و اتّفاقاً هم فرمودند که این متعلّق به خودم است. ابن ابی الحدید میگوید: زبیر گفت: بخیلتر از علی به نفس خودش ندیدم و آن که به نفس خودش بخل میورزد، به من و تو چیزی از حکومت نخواهد داد. حالا ناراحت میشوند که بشوند. بنا نیست که من مثلاً رفیقم است، ناحق انجام بدهد. خب رفیقم باشد.
« فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ حَقِیقَةُ الْکَرَمِ » اگر به نفس خودت بخل ورزیدی، حقیقتاً به کرم رسیدی.
پس اگر میخواهیم کرامت پروردگار عالم را بچشیم، اگر «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ » را میخواهیم، اوّل همه دوری از هوی و هوس است. برای همین چون در تخلّق رشد کرده، میگوید: حالا من مثلاً این دختر را ببینم قشنگ است که چه بشود؟! من آن آدمی هستم که «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ ».
خدا نفرمود: «کرمنا المؤمنین» یعنی میخواهد همه ما بزرگوار باشیم. منتها فرمود: بزرگواری در تقوی است. فرمود: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ »[8]. قاعدهاش را به دستتان دادم که وقتی میفرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ » یعنی هر که میخواهد اکرم باشد، باید انقی باشد؛ پس هرکسی که کریم بود، تقوی دارد. اکرم یعنی دیگر خیلی بزرگ، آن حدّ اعلایش، پس باید اتقی باشد.
حالا ادامه مطلب بماند برای جلسه بعد که آنجا بگویم چطور انسان درک کند امّا اگر انسان بخواهد درک کند، اوّل همه این است که بعداً هم ورود به مجمع کرامات الهی پیدا کند. لذا باید نفس خودش را کنترل کند، از گناه دوری بجوید.
چرا با روزه هم شاید متّقی شویم؟
خیلی جالب است! ماه مبارک رمضان آمده، « کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ »[9] با لعل بیان فرمود، تا شاید متّقی شوید. چرا؟ چون فقط نخوردن و نیاشامیدن نیست که نخورم و نیاشامم. حقیقت نخوردن و نیاشامیدن را میفهمیدیم، معلوم میشد. وقتی به من میگوید: حلال را نخور، اذان صبح که میگوید که نمیگوید حرام نخور و میتوانی حلال بخوری، میگوید: اصلاً هیچی نخور، یعنی حلال هم نخور، آب هم نخور. با همسر حلال خودت که ازدواج کردی هم، همبستر نشو. اگر میگوید حلال نخور، معلوم است حرام نباید بخوری. اگر نه، وقتی میخواهم افطار کنم، بروم سراغ لقمه حرام معلوم است نفهمیدم، با لقمه شبههناک هنوز من نفهمیدم یعنی، فقط الکی روزه گرفتم. شیطان هم میخندد و لبخند میزند.
مثل بعضی که جوانهای خوبی هم هستند و در درون باصفایند، روزه میگیرند امّا نماز نمیخوانند. در حالی که اوّل سؤال نماز است که بعد هم فرمودند: «فإن قبلت قبل ما سواها و إن ردت رد ما سواها »[10] اگر آن را قبول کردند، مابقی اعمال دیگر را هم قبول میکنند. اگر ردّش کردند، اصلاً دیگر سراغ چیزهای دیگر نمیروند و آنها هم به خودی خود رد است. این هم فریب شیطان است دیگر، شیطان به انسان میخندد. نمازی که سر و تهش را بزنی، بخواهد خودش تنها در خانه بخواند پنج دقیقه، ده دقیقه است.
یا گاهی آدم میشنود که بعضی اینطورند، مثلاً مادری تماس میگیرد و میگوید: به بچّهام میگویم: وایسا اذان را گفتند، نماز بخوان، بعد بخواب. میگوید: نه، خوابم میآید، بعداً بیدارم کن. بعد بیدارش میکنم، میگوید: نه، بلند نمیشوم. چه کارش کنم؟ شیطان قوی است، اینگونه ما را فریب میدهد. این نمیفهمد فلسفه روزه یعنی چه. فکر میکند نباید بخورد. اگر این را انسان نفهمد، متقی نمیشود. لذا « لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » برای همین است دیگر، یعنی شاید متّقی بشوید.
پس انسان باید اوّل همه این حال را داشته باشد تا بفهمد «وَاَشارَ لی فِی الاْخِرَةِ اِلی عَفْوِهِ وَکَرَمِهِ» یعنی چه.
خدایا! ما را در این ماه آوردی که إنشاءالله آدممان کنی. چه کنیم؟ تا حالا که باختیم، شبهای قدر هم رسید و ما ماندیم چه کنیم!
[4]. بحارالانوار، ج: 58، ص: 129
[6]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 269، حدیث: 5860
[7]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 241، حدیث: 4897
[10]. بحارالانوار، ج: 10، ص: 394، باب: 25