شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 24 رمضانالمبارک 1435 جلسه: بیستم 31/04/93
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِه
مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ »
درک مربّی داشتن امور و دور شدن از ادّعا
در جلسات گذشته بیان کردیم: پروردگار عالم «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا» است. حسب روایات شریفه و فرمایشات اعاظم و بزرگان، پروردگار عالم، مربّی در همه امور است و اینطور نیست که فقط در صغر سن، مربّی باشد. دلیل و برهان فراز «إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً» و همچنین دلیل و برهان «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ» را هم حسب روایات شریفه و هم حسب فرمایشات بزرگان بیان کردیم.
علی ایّ حال خلّص کلام این شد که ما تصوّر میکنیم حالا که بزرگ شدیم، امور دست ماست و ما آن را پرورش میدهیم، امّا گاهی پروردگار عالم با گوشمالی به ما میفهماند که همه چیز دست ما نیست و برعکس همه امور دست خودش است و ما هیچکاره هستیم. این، نکته بسیار مهم است.
در نهایت بیان کردیم: عبد بما هو عبد میداند که در دنیا فقط باید تکلیفگرا باشد. همان چه که امام راحل عظیمالشّأنمان هم بارها میفرمودند: ما مکلّف به انجام وظایف شرعی خود هستیم و نتیجه عندالله تبارک و تعالی است، هر چه خدا خواست، همان میشود.
نتیجه آن در آخرت هم این است که کسی که بداند همه امور عبادی او به ید پروردگار عالم است، دیگر فردا طلبکار نیست. «وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِه»، خودت به من اشاره کردی که در آخرت با عفو و کرم من سر و کار دارید، نه «إلی عملی»، کدام عمل؟! بیان کردیم: دیگر حدّ اعلای عمل، عمل عصمت است که بگوییم کسی تالیتلو معصوم بشود. اگر آن حال هم باشد، باز مربّی کس دیگری بوده، پس باز مدّعی نیست.
همه درآخرت چشم امیدشان به عفو و کرم پرردگار عالم است، نه به عمل خودشان. اگر عبد، عبد باشد، میفهمد که فردای قیامت باید فقط به سراغ عفو و کرم خدا برود. آن کسی که بگوید: من یک عمل صالح دارم، ولو واقعاً هم داشته باشد، باخته است. چون آن عمل برای او نیست، «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ». آیا فرموده: «ربّانی فی البدنی أو الجسمی، أو المالی، أو الرزقی، أو أولادی»؟! خیر، منظور ایشان از «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا»، این است: «ربّانی فی کلّ اموری»؛ یعنی «مِن العیش و المطالب الدنیا کلّهم».
اگر کسی اینطور بفهمد، دیگر تمام است و هیچ، طلبکار نیست، بلکه دائم میداند بدهکار لطف خداست. چون خودش هم فرمود: «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ»، من در دنیا پرورشیافته احسان و تفضّل و نعم تو هستم و چیزی از خود ندارم.
بیان کردم: خلل در اعمال زیاد است، امّا اگر فرض کنیم که هیچ خللی در اعمال نباشد که این، فرض محال است امّا به قول بعضی از آقایان خود فرض محال هم یک نوع فرض است که این را گاهی در فلسفه مطرح میکنند. البته میرزای نائینی در اصول هم فرمودند که فرض محال مِن الفروض است. حالا فرض میکنیم که خللی نباشد که پر از خلل است!
کما این که بیان کردیم: این مطلب، یکی از دعاهای مؤکّد است و اولیاء خدا بر روی آن خیلی مصرّ هستند. آیتالله العظمی بهاء الدینی می فرمودند: اگر ادعیّه دیگر یادتان میرود، این دعا را یادتان نرود. «إلهی هَذِهِ صَلَاتِی صَلَّیْتُهَا لَا لِحَاجَةٍ مِنْکَ إِلَیْهَا، وَ لَا رَغْبَةٍ مِنْکَ فِیهَا، إِلَّا تَعْظِیماً وَ طَاعَةً وَ إِجَابَةً لَکَ إِلَى مَا أَمَرْتَنِی بِهِ، إِلَهِی إِنْ کَانَ فِیهَا خَلَلٌ أَوْ نَقْصٌ مِنْ رُکُوعِهَا أَوْ سُجُودِهَا فَلَا تُؤَاخِذْنِی وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ بِالْقَبُولِ وَ الْغُفْرَانِ». همانطور که بیان کردیم: به این علّت عنوان رکوع و سجود را میآورد که دو حالت بسیار مهم صلاه، خضوع و خشوع است و إلّا به این معنا نیست که در جاهای دیگر آن خلل نباشد، بلکه میگوید: اگر برترین آن یعنی خضوع و خشوع را حساب کنیم و در آن، خلل باشد، فَلَا تُؤَاخِذْنِی ، از من مؤاخذه نکن. در انتها نیز میفرماید: وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ بِالْقَبُولِ وَ الْغُفْرَانِ، همانطور که در این فراز مورد بحث داریم: « وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ». اگر خللی هم نباشد، باز ما در احسان و تفضّل خدا رشد کردیم. پس تفضّل است و طلبکار نیستیم.
خودشناسی و خداشناسی
«مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ »، در جلسه گذشته راجع به معرفت صحبت کردیم. گفتیم: اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن میفرمایند: اوج عرفان و معرفت این است که انسان میفهمد که نمیفهمد! لذا هر چه جلو میرود، بالجد ذلیل و ضعیف بودن خودش را درک میکند.
خدا کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری را رحمت کند. یک مرتبه در محضر مبارکشان داشتیم به تهران میآمدیم، بعدازظهر بود و ایشان گفتند: برای نماز مغرب در قدمگاه بمانیم. بعد هم فرمودند: اصلاً امشب همین جا میمانیم. در آن زمان قدمگاه هنوز به این صورت ساخته نشده بود[1].
ایشان در آن شب شروع کردن به خواندن دعای کمیل، وقتی به عبارات «أنا عبدک الضعیف الذلیل الخاضع ...»، طور دیگری بیان میکردند، ناله میزدند و فغان میکردند.
اتّفاقاً در باب معرفت، بالاترین معرفت این است که انسان بفهمد جدّی هیچ است، هیچِ هیچ! شناخت حقیقی، این است.
لذا به این روایت که خیلی عجیب است، خوب دقّت کنید. اوّلاً بالاترین معرفت را بارها و بارها شنیدید که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ »[2]. در این روایت هم امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنأبیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسَهُ کَیفَ یَعرِفُ رَبَّهُ ؟ !»[3]، متعجّبم از کسی که خودش را نمیشناسد، آنوقت چطور میخواهد پروردگار عالم را بشناسد؟!
اوج عرفان: بفهمی که نمیفهمی!
عارف بالله، ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب «کلمات المکنونه»، نکتهای عالی راجع به شناخت دارند، میگویند: این که پروردگار عالم به لسان عصمت فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ »، یا «عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسَهُ کَیفَ یَعرِفُ رَبَّهُ ؟ !»، به این دلیل است: وقتی کسی جدّی فهمید که ذلیل و هیچ است و خودش را شناخت، آن موقع تازه جلو میرود و خدا را آنطور میشناسد. و إلّا شناخت ذوالجلال و الاکرام اصلاً میسور نیست. چرا؟
یک کد خدمت شما دادیم و گفتیم: همیشه با این کد حرکت کنید، بیان کردیم: ما مخلوقیم، مخلوق، محدود است. چون مفعول و فعل فاعل است. حضرت حقّ، خالق و فاعل است. پس طبیعی است محدود نمیتواند آن لایتناهی را درک کند. البته فقط منظور کنه آن نیست، بلکه اصلاً نمیتواند درک کند. چون در حد و اندازه خودش است. ما هر چه هم بخواهیم بیان کنیم، به لسان حسی و لمسی میگوییم.
مثلاً شنیدید که بعضی در حالات ارتباط با ذوالجلال و الاکرام و عشق و نجوای با خدا میگویند: قربانت بروم! فدایت بشوم! مگر پروردگار عالم جسم است؟! اولیاء خدا میگویند: این الفاظ هیچ اشکالی ندارد، یک معنای فانی فی الله بودن، از این باب است. گرچه فانی فی الله بودن معنای خیلی برتری دارد که الآن زمان بحثش نیست.
امّا اولیاء خدا میگویند: میدانید چرا منعی ندارد؟! چون ما محدود هستیم. ما به هیچ وجهی نمیتوانیم ذوالجلال و الاکرام را تصوّر کنیم. «هو الاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن».
لذا پیامبر عظیمالشّأن که در معراج رفت و اوج گرفت، به آنجایی رسید که دیگر هیچ کس، حتّی حضرت روح الامین، جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و دیگر ملائکه مقرّب ذوالجلال و الاکرام نتوانستند ورود پیدا کنند. لذا پیامبر وقتی فرمودند: بردارم جبرائیل چرا نمیآیی؟! فرمود: من دیگر از اینجا به بعد نمیتوانم بیایم. رفت که خطاب قرآن کریم و مجید الهی این است: «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى »[4]. بیان کردیم: این آیه از آیاتی است که بشر نمیفهمد و از آیات مشکله است. واقعاً نمیدانیم، مگر پروردگار عالم جسم است که نعوذبالله مانند مطالبی که از اسرائیلیات و یهودیات میباشد و از احادیثی است که معالأسف در کتب اهل جماعت هم هست، اینطور بیان کنیم؟! مثلاً آنها در جایی بیان میکنند: خدا - نعوذبالله - با موسی کشتی گرفت و ... . از این حرفهای چرند که هر کسی یک مقدار قدرت تمییز بین قضایا را داشته باشد (نیاز به عقل هم نیست)، میفهمد که اصلاً برای ساحت قدس ذوالجلال و الاکرام به این صورت تبیین کردن، عین بچّهبازی است. ما اگر بخواهیم این مطالب را بپذیریم، باید برای پروردگار عالم قائل به جسم شویم که بگوییم خدا کشتی میگیرد و ... .
علی ای حال پیامبر در آن اوج رفت که بیان شد: «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى »، ولی پروردگار عالم که جسم نیست که بگوییم: ما فوق عرش تختی دارد و ... . پس چیست؟ نمیدانیم. پس این که گاهی ما بعضی چیزها را تصوّر میکنیم، دلیلش این است که ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم.
لذا ما به اوج که رسیدیم، باید بدانیم که ذلیلیم. «ذلیل خاضع خاشع فقیر بائس مسکین مستکین مستجیر ... » هر چه بگوییم، به انسان میخورد. لذا ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، وقتی انسان خودش را بشناسد، هر چه جلو برود، میفهمد که نمیفهمد. اوج عرفان همین است که به آنجایی برسی که بفهمی واقعاً هیچ چیزی نمیفهمی! برای همین حضرت میفرمایند: «عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسَهُ کَیفَ یَعرِفُ رَبَّهُ؟!».
عجز انسان از شناخت خود!
اولیاء خدا هم راجع به «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ » و هم «عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسَهُ کَیفَ یَعرِفُ رَبَّهُ ؟ !»، نکته دیگری هم بیان میکنند، میفرمایند: یعنی این که انسان واقعاً به شناخت خودش هم عاجز است، چه برسد به شناخت خداوند!
بارها بیان کردیم: سر انگشت را در نظر بگیرید. به صورت ظاهر وقتی نگاه میکنیم، اثر انگشتها تقریباً شبیه هم هست. امّا بافت همین یک بند انگشت طوری است که اثر انگشت هیچ کسی مثل دیگری نیست. میلیاردها انسان از دنیا رفتند، میلیاردها انسان به دنیا میآمدند، میلیاردها انسان الآن هستند، در بافتشناسی میگویند: اگر همه اینها را در یک صحرا جمع کنید و اثر انگشت همه را ببیند، اثر انگشت هیچ کس شبیه دیگری نیست. حتّی دوقلوهایی که بسیار به هم شبیه هستند، اثر انگشت متفاوت دارند. مگر این یک بند انگشت چه دارد که اینگونه است؟! واقعاً در این مطلب تأمّل کنید.
حالا امروز که طور دیگری بیان میکنند، میگویند: بازدم هیچکس مثل دیگری نیست. امروز در بحث جرمشناسی در مورد همین مطلب بررسی میکنند که گاهی به همان بحث نفس روی میآورند. این تعریق در نفس چیست که برای کس دیگری اینطور نیست؟!
واقعاً چه کرده؟! خلق الخلائق بقدرته! یک مقدار تأمّل کنیم. یک مقدار فکر کنیم که این نفس چیست که نفس من با نفس همسر، فرزند، پدر، مادر، برادر و ... هم یکی نیست! این چیست؟! لذا میگویند: گاهی با همین نفس کشف جرم انجام میدهند و میگویند: دیگر اثر انگشت هم نیاز نیست!
حالا آیا کسی میتواند خودش را بشناسد؟! ما در شناخت خودمان عاجزیم. این تازه بحث جسمانی است. اولیاء خدا مخصوصاً از همین مباحث جسمانی برای ما بیان میکنند؛ چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم که این هم یک کد همیشگی است. حالا بیاییم راجع به روح خودمان تأمّل کنیم، «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی »[5]، روح چیست؟ تفاوت روح و جان چیست؟ چون آن اسپرم که به چشم غیر مسلّح دیده نمیشود و به تعبیر قرآن کریم در «منیّاً» است و در یک قطره آن، هزاران هزار اسپرم است که یکباره هجوم میبرند تا با تخمک لقاح صورت بگیرد و آنجا که به درون رحم هجمه میبرند و به محض این که یکی آمد، یا دو تایی با هم مساوی رفتند، یا سه تایی با هم مساوی رفتند و ...، بالاخره تا متوجّه میشود ورودی پیدا شد، ناخودآگاه مانند تله موش سریع بسته میشود و دیگر آنها پشت رحم میمانند و از بین میروند و آنجا با تخمک لقاح صورت میگیرد، معلوم است جان دارد، چون شبیه یه کرم بسیار ریز است که در آزمایشگاه با چشم مسلّح میتوان آن را دید. امّا روح چیست که چهارماهگی روح میدهند. فرق روح با جان چیست؟ ما ماندیم. اصلاً خود این جان چیست؟ آن که ریز ریز است و اصلاً با چشم غیر مسلّح دیده نمیشود، جان دارد. آنوقت وقتی میآید، تازه لقاح صورت میگیرد، بعد ...، غوغا، غوغا، محشر ... . اوّل قلب تولید میشود، بعد دیگر اعضاء و جوارح. بعد در دنیا میآید، بعد رشد میکند. آن چیست که وقتی جان میرود، دیگر هیچ اختیاری از خودش ندارد، برای غسل دادن این طرفش و آن طرفش میکنند، آب بر رویش میریزند، آن جان و روح چه شد؟ روح با جان رفت؟ روح اوّل رفت، جان بعد رفت؟ این «معرفتی دلیلی» چیست؟ این «معرفتی دلیلی» یعنی همین که من فهمیدم و شناخت پیدا کردم که واقعاً من نمیدانم. «معرفتی دلیلی علیک» یعنی وقتی به اینجا رسیدم که فهمیدم نمیفهمم، خود این معرفت است. این معنای «معرفتی» است، نه این که یعنی من به مقام معرفت رسیدم. صورت ظاهر «معرفتی» لفظ معرفت است امّا در «معرفتی» میفهمم که هر چه جلو میروم، نمیفهمم. چون امیرالمؤمنین فرمودند: «عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسَهُ کَیفَ یَعرِفُ رَبَّهُ ؟ !».
تأمّل در رزق، عامل شناخت رازق
لذا در روایتی که در صحف ادریس نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) است، بیان فرمودند: « مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخَالِقَ وَ مَنْ عَرَفَ الرِّزْقَ عَرَفَ الرَّازِقَ وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ »[6].
چرا این تعبیر را به کار بردهاند؟ خوب دقّت کنید؛ میخواهم این «معرفتی دلیلی علیک» را با این روایات بیشتر توضیح بدهم که متوجّه شویم که در حقیقت این «معرفتی» همان نکتهای است که عرض کردیم اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن بیان کردهاند که جدّی معرفت بالله یعنی این که من به جایی برسم که بدانم نمیفهمم. عارف بالله، اوج عرفانش نفهمیدن است.
فرمودند: « مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخَالِقَ » هر کسی خلق را شناخت، خالق را میشناسد. سؤال: تفاوت این با « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ »
چیست؟ آیا ربّ همان خالق نیست؟ بله، طبعاً خالق است که ربّ است. پس چرا در صحف ادریس اینگونه تبیین فرمودهاند که «مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخَالِقَ وَ مَنْ عَرَفَ الرِّزْقَ عَرَفَ الرَّازِقَ وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ »؟
اوّلاً آنوقت هر کس روزی را بشناسد یعنی چه؟ فرمود: هر کس روزی را بشناسد، رزّاق (آن که روزیدهنده است) را میشناسد.
یک مطلبی به شما بگویم که خیلی جالب است. در باب بِرَنج (بِرِنج) - که اصلش بِرَنج است. چون انسان، برای آن به رنج میافتد و خیلی زحمت دارد، به آن میگویند بِرَنج منتها دیگر برنج اصطلاح شد - دو نکته عرض میکنم که خوب دقّت بکنید. اوّل نکته رزقشناسی مثلاً در انواع برنج، این است که لازمه کار همه اینها این است که در خاک باشند. پروردگار عالم در خاک چه چیزی قرار داده که وقتی شما یک دانه بذری را قرار میدهید، آن بذر اگر بیرون از آن فضا باشد، هر کاری کنید، چیزی از او استخراج نمیشود ولی بذر که درون آن قرار میگیرد، با آبی که «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ »[7] حیات میدهد و هر کدام یک نوع رنگ در میوه یا در طعم یا در طعام دارند.
در مثال مناقشه نیست. مثلاً شما در یک باغ انواع درختان را کاشتهاید. زمین همان زمین است. صورت ظاهر بذر تفاوت دارد. ولی در بذرش هم چیست؟ وقتی درخت رشد میکند، یک گیلاس، گیلاسی است که قرمز است، یک گیلاس، گیلاس زرد است، یکی صورتی است مقداریش زرد است، یکی قرمز و صورتی و زرد با هم مخلوط است، در حالی که همهشان هم به عنوان گیلاساند. یا انگور که انگورهای متفاوتی داریم و لذا مجبور میشویم برای این که شاخص قرار بدهیم، اسمگزاری کنیم. واضع لغت میآید و لفظی را برایش وضع میکند، یکی را میگوید انگور عسگری، دیگری را میگوید انگور یاقوتی و ... . برای چه این تفاوتها بین اینهاست؟ صورت ظاهر، بذر یکی است. این خاک چه هست؟ رنگ را چرا تغییر میدهد؟ طعم را چرا تغییر میدهد؟ آلبالو چه هست؟ هلو، شلیل، چرا رنگهای اینها با هم متفاوت است؟ علّتالعلل چیست؟ مطالب چیست که پروردگار عالم میگوید اگر رزق را شناختی، رزّاق را میشناسی؟
یک نکتهای در برنج هست که این را بگویم تا آن معلوم شود. در برنج وقتی نشاء را قرار میدهند، خود نشاءکاری خیلی مهم است، اگر شما نشاء را مستقیم قرار دادی، بهترین برنج درمیآید، البته در آبی که متوسط باشد نه کثرت و به عنوان برنج های صدری است، ولو اگر هم به اصطلاح دانهاش تفاوت کند. گاهی هم نه، در شالیزارها هر کدام به نوعی میکارند که باز این تفاوت دارد و این نوع نگاه پروردگار عالم به نوع رشد هم در طعمش عجیب است. و لذا بسیار هم زحمت دارد و امروز با دستگاه درست میکنند. یک نکتهای عرض کنم که آقایان میتوانند به اینهایی که در آزمایشگاهها هستند بگویند که مواد قندی و مواد معدنی را در آنچه که با دست نشاء میشود و آنچه با دستگاه است، تفکیک کنند، طبعاً میبینند تفاوت دارد. خود این عامل رشد است و لذا بهترین طعم است. ضمن این که علاوه بر خاک که مؤثر است،هوا هم بسیار مؤثر است.
لذا پروردگار متعال میفرماید: در رزق تامّل کنی، رزاق را میشناسی که اینطوری بیخود به دست نیامده و یکی دیگر در پشت قضیه است که باید در او تأمّل کنی.
چرا شناخت خلق، قبل از شناخت نفس بیان شده؟
حالا « مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخَالِقَ » چیست؟ چون یک ارتباط دیگری داشت که گفتم با هم بیان کنم. اگر خلق را شناختی، خالق را هم میشناسی. حالا پس « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ » چیست؟ آیا ما جزء خلق نیستیم؟ هستیم. پس چرا در صحف ادریس اوّل اینطور بیان کرده است؟
بعضی از اولیاء خدا نکاتی را در این زمینه بیان کردهاند. یک نکته را ملای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن متخلّق به اخلاق الهی بالجد، بیان کرده است که خیلی نکته زیبایی است و نکات دیگر انشاءالله بماند برای جلسات بعد. ایشان میفرمایند: انسان معمولاً به عین خود را نمیبیند، اطراف را میبیند.
دقّت کنید ما معمولاً اطرافمان را میبینیم ولی خودمان را خیر، مگر این که آینه به دست بگیریم که خود را ببینیم. لذا بشر قبل از این که خود را ببیند، اطراف را میبیند. علّت بیان « مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخَالِقَ » این است که انسان اوّل اطراف را میبیند و لذا نگاه به اطراف، اوّل لطف ذوالجلال و الکرام به انسان است که با این چشم اطراف خودش را میبیند، خلق را میبیند.
حیات همه اشیاء
البته اگر متوجّه شود. مثل همان مطلبی که گفتم که هنوز که هنوز است خیلیها درکش نمیکنند و حالا مهم هم نیست که درک بکنند یا نکنند. گفتم: در همه اشیاء آب است و سوختن به معنای تبخیر آب است که در درجه حرارت بیش از حد، چیزهایی میسوزد. حتّی این موادی که ما میگوییم نسوز است بالأخره اگر یک جایی حرارت بیش از حد شد، سوختنی است. مثلاً مذابهای آتشفشانها همه چیز را ذوب میکند. الان بشر دارد دنبال این میگردد که بتواند شیئی را درست کند که حتّی بتواند در آتشفشانهای مذاب نسوزد ولی نمیتواند چون قدرت او مافوق قدرت علم ظاهری فعلی بشر است - عرض کردم علم ظاهری فعلی بشر و نمیگویم که در آینده هم نمیتواند. چون آن موقع احتمال دارد ولی الان نمیتواند - لذا وقتی چیزی میسوزد، این آبش تبخیر میشود. قرآن فرمود: « مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ». عرض کردم این میکروفون آب دارد، این عبای من با آب است و لذا اینها حیات دارند منتها این حیاتشان، حیات ملموسی که من و شما بفهمیم، نیست. یک حیات غیر ملموس است.
مگر پروردگار عالم نفرمود: همه اشیاء تسبیح ذوالجلال و الاکرام را میکنند. حالا من سؤال میکنم شما بفرمایید که اشیاء چطور تسبیح ذوالجلال و الکرام میکنند؟!
یک تمثیلی برای شما بزنم که بفهمید. مثلاً غبار را دیدید، غبار در همه جا هست ولو جاهایی که خیلی تمیز است. چطور میتوانید متوجه شوید؟ یک جای خیلی تمیز، مثلاً روستاها و جاهایی که خیلی مصفاست و هیچ دود و گازوئیلی نیست، وقتی نور آفتاب به شیشه میخورد، میبینید که در این نور آفتاب یک چیزهای خیلی ریزی هست که این غبار است که به چشم عادی دیده نمیشود ولی هست.
یا اکسیژنی که تنفس میکنیم و به صورت ظاهر دیده نمیشود. وقتی شما در آب میروی، آنجا میبینی که اکسیژن نداری و داری خفه میشوی. حتّی غواص هم که خیلی ماهر است تا یک جایی میتواند و بعد از آن کپسول اکسیژن برمیدارد. چرا؟ چون شنا بلد نیست؟ نخیر، شنا بلد است منتها دیگر چیزی به عنوان اکسیژن کم میآورد. حالا اکسیژن کجاست؟ اکسیژن را در این فضا به من نشان دهید! لذا تسبیح اشیا را هم ما نمیدانیم چیست ولی موجودیّت دارد.
کما این که بارها و بارها عرض کردم اگر پنجاه سال پیش، شصت سال پیش یک دانشمندی میگفت که در آینده با یک جسم کوچکی میتوانیم همدیگر را ببینیم و با هم حرف بزنیم، میگفتند: این بنده خدا خیلی مطالعه کرده، سیمهایش قاطی کرده. یک خورده استراحت بد نیست. این اصلاً دارد چرند میگوید. مگر میشود با یک جسم کوچک از این طرف دنیا، آن طرف دنیا را دید؟! «یری الناس من المشرق الی المغرب»، الان معما حل شده و چیزی به عنوان تلفن همراه یا موبایل آمده که ما داریم میبینیم ولی قبل که این نبود.
این را هم که اشیا تسبیح میکنند، من و شما نمیفهمیم. البته امکان دارد یک زمانی برسد که انسان تسبیح اشیاء را هم بشنود و زمان آقا جان این میشود. یا این که « مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ » هست و همه چیز حیات دارد.
چرا باید لباسهایمان را تا کنیم، نه آویزان؟
بعضی حلیه المتقین علامه مجلسی را مسخره میکردند که در آن آمده وقتی به منزل آمدید، لباسها را تا کنید که لباسها هم استراحت کنند. می گفتند: این چرندیات چیست؟! احمق! تو نمیفهمی میگویی چرندیات است. اگر یک زمانی بشر رسید به این که لباس هم حیات دارد و خستگی برای او هست، چه؟ قرآن فرموده: همه اشیاء حیات دارند. نمیدانم متوجّه میشوید منِ نوار که فرمایش بزرگان را عرض میکنم چه میگویم یا نه امّا واقعیّتی است. یک عدّه مسخره میکردند که علاّمه مجلسی اینطور گفته است امّا لباس حیات دارد، لذا میگوید: تا کنید. ولی متأسّفانه ما امروز آویزان میکنیم.
من یک جملهای میگویم، حالا مسخره کنند. ما که نمیتوانیم برای این که مسخره میکنند، حرفهایمان را نزنیم، بعدها به آن میرسند، منعی ندارد.
کما این که عرض کردم - امّا یک بار دیگر هم میگویم که بدانید میخواهم به چه چیزی تأکید کنم - وقتی تازه بیسیمها برای کلانتری آمده بود و به قول آن زمان پاسبانها داشتند، این بیسیمها خیلی بزرگ بود. آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن ابوالعرفاء، همیشه سرشان به زیر بود و همینطوری میرفتند، گاهی هم که عبا را نمیتوانست بپوشند، تا میکردند و دستشان میگرفتند. یک بار آقا صدا این بیسیم را شنیدند. ایشان که هیچ موقع سؤال نمیکردند، فرمودند: این چیست؟ گفتند: آقا! به این بیسیم میگویند. مال کلانتری و این پاسبانهاست. آقا فرمودند: برای چیست؟ گفتند: برای این است که با این با هم ارتباط دارند و با همدیگر حرف میزنند که اگر یک اتّفاقی افتاد به اینها خبر بدهند و اینها هم اگر کسی را گرفتند، بگویند و ... . اوّل فرموده بودند: عجب! پس آمد!
بعد فرموده بودند: اینها کوچکش هم میآید، مردم در دست میگیرند، حرف میزنند. گفتند: آقا اینطور نیست که شما میفرمایید. این مال کلانتری است. مال همه نیست که کوچکش بیاید! آقا فرموده بودند: بله، میدانم ولی باز کوچکش هم میآید و مردم میگیرند. گفتند: آقا! نه. سومین بار دیدند باز آقا تأکید میکنند. گفتند: آقا بنده خدا یک پیرمرد، فقیه صمدانی، عارف بالله چه میفهمد این چیزهای الکترونیک این زمانه چیست! این بنده خدا در حوزهها رشد کرده و به تعبیری کنج حوزهها بوده و بعد هم حالا مباحث اخلاقی و عرفانی دارد. میدانیم یک مطالبی دارد، ارتباط با حضرت حجّت هم میدانیم دارد امّا چه میفهمد این چیزها چیست! مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان به بنده فرمودند که گفتم زیاد به آقا اصرار نکنیم. گفتم: بله آقا، همینطور است که شما میفرمایید. إنشائالله همینطور میشود. آقا فهمید اینها از چه بابی میگویند، فرمودند: بله، همینطور است که من میگویم.
مرحوم حاج حلوایی گفت: وقتی که پسرم بعدها از انگلستان زنگ زد که بابا چیزی هست که به آن موبایل میگویند و با این داریم صحبت میکنیم، هنوز ایران نیامده و ...، گفتم: عجب!
حالا نگاه کنید در هر روستایی هم هست و هر بچّهای هم دارد. کسی باور میکرد آقا میگفت: کوچکش هم میآید و همه در دست میگیرند؟ مسخره میکردند. اتّفاقاً به نظر من میآید- حاج آقای حلوایی این را نگفت و نظر من است - که شاید حاج آقای حلوایی و آقای دزفولی و دوستان دیگرشان میگفتند: ای کاش! آقا جای دیگر این حرف را نزند که بعضی نسبت به آقا ایمانشان کم شود. همین که پیش ما گفت، بس است.
لذا بعضی نمیدانند که مطالب الهی موجود است و اینها هست. چه بگوییم؟!
یکی از مطالب هم حسب آنچه که اولیاء خدا بیان فرمودند، این است: یک مقدار از خستگی ابدان ما به خاطر رعایت نکردن همین اصل تا نکردن لباسهاست. حالا نمیفهمیم، نفهمیم امّا این را بزرگان فرمایش فرمودند و من عرض میکنم. این که در حلیه المتقین علامه مجلسی روایت میآورد و بیان میکند: باید این لباس تا شود که خستگی لباس دربرود، هست. «و جعلنا من الماء کل شیء حی» چون هرچه که شیء است در او آب است و حیات دارد. حیات ملموس را ما میفهمیم امّا حیات غیرملموس را من و شما درک نمیکنیم امّا هست.
لذا باید انسان بفهمد، خلقت را ببیند، بعد متوجّه شود. « مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخَالِقَ ». حالا إنشاءالله ادامه بحث جلسه آینده.
خدایا! آن معرفت حقیقی را به ما بچشان.
خدا گواه است اگر آن معرفت حقیقی پیش بیاید، انسان میفهمد هیچ است. آن وقت انسان دنبال عبد شدن میرود، نه دنبال آقا شدن. درد ما این است که میخواهیم آقا باشید. خیر، باید عبد باشیم. هر که هم به جایی رسید از عبد بودن، بوده است. خیلی بیرودربایستی عرض کنم در آقایی هیچ چیزی به دست نمیآید و در عبد شدن است که همه چیز به دست میآید. بخواهی آقا باشی، بدبختی. این فریب شیطان است، گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ »[8] من برترم، من آقایم؛ یک معنای حرف شیطان این است دیگر. خدا کند بفهمیم ذلیلیم، آن وقت مزه میدهد.
پروردگارا! ما را به این معرفت حقیقی برسان.
[1]. به ید مبارک حضرت، آب قدمگاه شفا است. من این مطلب را با آیتالله العظمی بهجت چک کردم. ایشان برای شفا قائل بودند که تربت ابیعبدالله (امام صادق فرمودند: «جعل اللّه لتربة الحسین شفاء من کلّ داء») با آب زمزم مخلوط شود و به مریضان صعبالعلاج که دیگر دکترها آنها را جواب کردند، بدهند. یعنی طوری باشد که امید آنها فقط به تربت ابیعبدالله باشد. بنده عرض کردم: آقا! جسارتاً مطلبی به ذهن ما رسیده، گفتم با حضرتعالی چک کنم که اگر تأیید میفرمایید، عرض کنم. گفتم: بنده با توجّه به مطالبی که وجود دارد و یک مرتبه هم از خود حضرتعالی شنیدم، قائل به این هستم که آب قدمگاه را هم با آن مخلوط کنیم. ایشان یک لحظه تأمّل کردند و بعد فرمودند: نورٌ علی نور، نورٌ فوق کلّ نور!
چون همانطور که میدانید آب زمزم به پای حضرت اسماعیل است. اوّلاً اسماعیل پیامبر است، ولی در آن زمان، پیامبری او بالقوّه است و بالفعل نشده و در حقیقت هنوز پیامبر نشده است. امام افضل است و روایت داریم که اگر انبیاء ولایت حضرات معصومین را نمیپذیرفتند، اصلاً نبی نمیشدند. دیگر این کار خداست و فضولی آن به کسی نیامده! خودش اینطور خواسته است!
أبانا آدم، پدر همه خلقت است. امّا همانطور که میدانید پذیرش توبه ایشان به واسطه توسّل به همین حضرات بود و به اسم ابیعبدالله رسیدند، حزنی برای ایشان به وجود آمد و این مطلب را عرضه داشت و ... . خلّص کلام بدون ولایت این حضرات نمیتوان کاری از پیش برد.
اوّلاً معصوم همیشه در عصمت است و بالقوه و بالفعل ندارد. امکان دارد امامتشان را بگوییم که تا وقتی امام قبلی هست، امامت امام بعدی، بالقوه است. امّا امام رضا بالفعل هم امام بودند.
دیگر این که هر کدام از اعضاء نسبت به عضو دیگر شرافت دارند. و این یک قاعده است و شرافت رأس به ید و دیگر اعضاء بالاتر است. شرافت ید نسبت به رجل(پا) افضل است. حضرت به ید مبارکشان دست زدند و این آب قدمگاه به وجود آمد.
من به آقا عرض کردم، نظر بنده این است که به این دلیل آب قدمگاه افضل است، ایشان فرمودند: بله، ما هم به خاطر همین گفتیم: نورٌ علی نور!
[2]. مصباح الشریعه، ص: 13
[6]. بحارالأنوار، ج: 92، ص: 456