بسمهتعالی
سخنرانی حضرت آیت الله قرهی (مدّ ظلّه العالی)
در شب 23 رمضانالمبارک 1435
30/04/93
حبّی که درک آن، محال است!
پروردگار عالم به قدری به بندگانش عشق میورزد و حبّ به آنها دارد که محال است کسی در این دنیا، حبّ پروردگار عالم را درک کند. البته نه کسی مثل ما، بلکه انبیاء، اولیاء، صلحاء و حتّی معصومین هم درک نخواهند کرد. شدّت حبّ پروردگار عالم به انسان را جز ذات احدیّت، هیچ کس درک نمیکند.
علّت غفلت بشر هم درک حبّ شدید خدا نیست که این، محال است. علّت غفلت، درک نکردن اصل حبّ است که باور ندارد خدا او را دوست دارد.
پروردگار عالم اینقدر بشر را دوست دارد که اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن در باب غیبت حضرت حجّت(روحی له الفداء)، علّت را حبّ به انسان میدانند.
اگر خدا بندگانش را دوست دارد و به آنها عشق میورزد، اگر حبّ او اشدّ حبّ است، پس چرا هادی او بر خلقش، در پرده غیبت است؟! این، مطلب دلیل دارد. اولیاء یک دلیل را اینطور بیان کردند: ذوالجلال و الاکرام میخواهد انسانها به تکامل رشد معرفتی نسبت به امام برسند که مهره آخر ذوالجلال و الاکرام، به تعبیر عامیانه سوخت نرود. چون امام، حلقه وصل به پروردگار عالم است که انسان از طریق امام، معرفت پیدا کند و هر آن که معرفت پیدا کرد، حبّش نسبت به خدا زیاد میشود و حبّ خداوند را هم به صورت نسبی درک میکند.
یک دلیل درک نکردن ما هم همین است که ما محدود و مخلوقیم و نمیفهمیم و حبّ خدا را درک نمیکنیم.
پروردگار عالم چه زمان غیبت و چه زمان حضور، عواملی را برای تفهیم خودش به انسان، قرار میدهد، آن هم از باب درک افراد، آن هم در بستر تقوا! یکی از آن عوامل، همین «قدر» است.
القدر، قافه، قرب الله تبارک و تعالی؛ یعنی انسان قرب پروردگار عالم را پیدا کند و قرب ذوالجلال و الاکرام را که فرمود: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» درک کند.
این را شاید من و تو هم متوجّه شویم که اگر جدّی باور داشتیم که پروردگار عالم به ما خیلی نزدیک است و حتّی از رگ گردن هم نزدیکتر است؛ معلوم است که دیگر گناه نمیکردیم. اصلاً نه به خاطر عذاب گناه، بلکه به این خاطر که میفهمیدیم خالق من و اگر عبد شوم، معبود من، نزدیک من است.
او که همه چیز است، او که به صاحب جمالها، جمال بخشیده و صاحب جمال اصلی، خودش است. او که به صاحب کمالها، کمال بخشیده و اکمل کمال، خود حضرتش است. او که به صاحب منصب، خودش منصب داده است. او که خودش قادر متعال است و قوّه و قدرتش اصلاً قابل درک و فهم نیست، ولو اولیاء هم که در موردشان بیان میکنند: غیر از طیّالارض، طیّالجوّ هم دارند که از سمائی به سماء دیگر و از حالی به حال دیگر میروند، آنها هم قدرت درک خلقت ذوالجلال و الاکرام را نسبی میفهمند، «خلق الخلائق بقدرته». انسان هیچ چیزی درک نمیکند.
اگر بفهمد او نزدیک است، معلوم است اصلاً نیاز به عذاب نیست، بلکه از همین قضیّه خجالت میکشد. لذا اگر بفهمد او نزدیک است، دائم هر چه خدا بگوید، گوش میدهد و یاد و ذکر خدا در دلش است.
علامت حبّ به خدا
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «عَلامَةُ حـبِّ اللّه ِ تعالى حُـبُّ ذِکرِ اللّه ِ »[1]، علامت حبّ پروردگار عالم، حبّ یاد خداست.
اویلء خدا میگویند: این ذکری که من و شما میگوییم، تسبیح به دست میگیریم، سبحانالله، الحمدلله، لاالهالّاالله، الله اکبر و اذکار مختلف دیگر میگوییم و افضل آنها، صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستیم؛ موقعی عندالله و عندالملائکه، حتّی عند قائل ذکره معنا دارد که از قلب بیرون بیاید. یعنی چون یاد در درون هست، ناخودآگاه به زبان جاری میکند.
ذکر، جاری شدن یاد درونی به لسان!
اولیاء خدا مثل میزنند، میگویند: دیدید کسانی که در اتاق عمل بیهوش شدند و وقتی بیرون میآیند و دارند بههوش میآیند، مطالبی بر زبان جاری میکنند؟ در آن حال، حال درونی فرد را میشود شناخت. یک عدّهای موقعی که بههوش میآیند حرفهای نامربوط میزنند که معلوم نیست چه میگویند و انسان متوجّه نمیشود. یک عدّه ای هم نعوذبالله حرفهای زشت و رکیک و فحش و ترانه مبتذل و ... میگویند. یک عدّهای هم آیات قرآن میخوانند، ذکر میگویند، حسین حسین میگویند، یا علی میگویند، خدا خدا میکنند و ... . میگویند: این حال درونی افراد است، چون موقعی که بیهوش است، در اختیار خودش نیست. آنچه که در ضمیرش است، دارد به زبانش جاری میشود و ضمیر افراد بروز میدهد که هر کسی چکاره است.
لذا ذکر، یاد درونی است که بعد به لسان وارد میشود.
بروز یافتن ضمیر محبّان اهلبیت!
میدانید گفتند: برای این که دعایتان مستجاب شود، آن را بیمه کنید، یک دعای مستجاب هست که اگر قبل و بعد از دعا، بگویید؛ حسب روایات شریفه، پروردگار عالم حیا میکند دو طرف را بپذیرد و وسط را رها کند. لذا وسط را هم میپذیرد. و آن ذکر، ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد است.
یکی از آقایان که الآن هم در قید حیات هست، گفت: یک موقعی این روایت را آن مرد متخلّق به اخلاق الهی، علّامه حاج میرزا علیاصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند. من اصلاً این روایت را نشنیده بودم، امّا قبل از این که بگویند، نمیدانم چرا به دل من افتاده بود که این ذکر شریف را قبل و بعد از دعاهایم بگویم و اکثر مواقع هم ذکر من، این بود.
گفت: بعد از این که ایشان این روایت را بیان فرمودند، من بعد از منبر خدمتشان رسیدم و جریان را گفتم. به آقا گفتم: مشتاق هستم ببینم که این قضیّه چطور به قلب من خطور کرده است، با وجود این که این روایت را اوّلین بار است که میشنوم؟
ایشان جمله نابی بیان فرموده بودند. طوری که آن فرد میگفت: من رفتم گریه کردم، از آن طرف هم گفتم: خدایا! نکند این حبّ کم شود، آن را زیاد کن. فرموده بودند: علّت اصلیای که تو این ذکر را بیان میکنی، درون توست. چون شدّت حبّ و علقه به حضرات معصومین داری و محبّتشان در دلت هست، ناخودآگاه آنچه را که در درون و قلبت هست، به زبانت جاری میشود.
اولیاء خدا مثل زدند و داستانها و پندهایی بیان کردند، گفتند: شخصی راه خانمی را گرفته بود و به او گفته بود: حمام کجاست؟ گفته بود: اینجاست. آن خانم فهمیده بود و فرار کرده بود. امّا آن شخص در آخر عمر از بس یاد او بود، با این که داشت جان میداد، برای او شعر میگفت؛ چون این، ضمیر بشر هست که بروز مییابد.
در احوالات آیتالله العظمی حجّت کوهکمرهای(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نوشته شده که ایشان در اواخر عمرشان، مدّتی بود که نمیتوانستند بلند شوند، در آن لحظه آخر عمر شریفشان و لحظه جان کندن، اشاره کردند که مرا به زور بلند کنید. بلند کردند و رو به قبله ایستادند، یکباره با همان لهجه آذری خودشان فرمودند: «السلام علیک یا مولای یا امیرالمؤمنین، خوش گلدی سن» و جان دادند.
ایشان در طول عمر بابرکت خود مدام ترویج میکردند که اگر کسی میخواهد به راه راست هدایت شود، باید بداند صراط مستقیم، امیرالمؤمنین است. پس این سلام آخر عمر هم از درونشان بود.
وجود مقدّس پیامبر میفرمایند: «عَلامَةُ حـبِّ اللّه ِ تعالى حُـبُّ ذِکرِ اللّه ِ »، هر کسی که حبّ پروردگار عالم را دارد، یاد او در دلش همیشگی است. لذا این یاد است که بعداً به زبان جاری میشود.
چه کسانی نسبت به ذکر خدا، بغض دارند؟
در ادامه نیز میفرمایند: «و عَلامَةُ بُغْضِ اللّه ِ تعالى بُغْضُ ذِکرِ اللّه ِ عزّ و جلّ»، بعضی گفتند: مگر میشود انسان نسبت به ذکر خدا بغض داشته باشد؟ این بغض ذکر الله یعنی چه؟ یعنی یک وقتی مجلس دعا و یاد خدا هست، امّا کسی نسبت به آن بغض دارد و از برگزاری آن خشمگین است.
یا همین که از حضرات معصومین بیان شده: در مهمانیها و مجالس صله ارحام که هستید، یک روایت از ما بگویید و اینچنین به مجالس خود برکت دهید. نیاز به عربی آن هم نیست. دور هم نشستیم، فامیل هستیم و آمدیم صله ارحام انجام بدهیم، یکی شروع کند و بگوید: من شنیدم فلانی روایتی را خواند، این روایت را برای شما هم میگویم. چون فرمودند: مجلستان را به ذکر ما مبارک کنید. حالا بعد از آن هم دور هم هستیم و با هم صحبت میکنیم و صله ارحام هم انجام میدهیم.
حالا اگر کسی از این کار بدش بیاید و بگوید: جمع کنید و ...، این بغض ذکر خدا را در دل دارد.
راهی برای سنجش میزان منزلتمان در نزد پروردگار عالم
لذا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، مولیالموالی، باب علم خدا فرمودند: «مَن أرادَ مِنکُم أنْ یَعلَمَ کیفَ مَنزِلَتُهُ عِندَ اللّه ِ، فلْیَنظُرْ کیفَ مَنزِلَةُ اللّه ِ مِنهُ عِند الذُّنوبِ ، کذلکَ تکونُ مَنزِلَتُهُ عِندَ اللّه ِ تبارکَ و تعالى»[2]، هر کدام از شما میخواهد بداند چه منزلنی نزد پروردگار عالم دارد، ببیند موقعی که با گناه روبهرو میشود، چه ارزشی برای خدا قائل است.
اگر زمانی که در اداره تنهاست و نعوذبالله میتواند پولی را جابجا کند و هیچ احدی هم نفهمد، اگر در دلش حس کند که ناظری به نام خدا هست «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» و دست بکشد، یعنی دارای منزلت در نزد خداوند است. کسی که حبّ به خدا دارد، معلوم است گناه نمیکند.
ما چقدر نزد پروردگار عالم منزلت داریم و خدا چقدر ما را دوست دارد؟ موقع رو به رو شدن با گناه چه حالتی داریم، میفرمایند: به همان اندازه، منزلتتان در نزد پروردگار عالم مشخّص میشود. اگر خیلی برایتان مهم نبود، پس بدان که در نزد پروردگار عالم منزلتی نداری.
میزان تقرّب ما به ائمّه چقدر است؟
ابنالجهم کوفی میگوید: محضر ثامن الحجج(علیه الصّلوة و السّلام) رسیدم، به آقا عرضه داشتم: «جُعِلتُ فِداکَ ، أشْتَهی أنْ أعْلَمَ کیفَ أنا عِندَکَ ؟ »[3]، آقا! فدایتان شوم! من میخواهم بدانم چقدر در نزد شما مقرّب هستم و چه جایگاهی پیش شما دارم؟ حضرت فرمودند: «انظُرْ کیفَ أنا عِندَکَ!» ، ببین من چقدر در نزد تو جایگاه دارم. یعنی هر چقدر تو، من را دوست داری، بدان من هم همانقدر دوستت دارم.
خداوند، دوستدار قلب حزین و عبد شکور است
این یک مطلب است، امّا در مورد پروردگار عالم چه؟ زینالعابدین، امامالعارفین، حضرت علیّبنالحسین(علیهما الصّلوة و السّلام) فرمودند: «إنَّ اللّه َ یُحِبُّ کُلَّ قَلبٍ حَزینٍ ، و یُحِبُّ کُلَّ عبدٍ شَکورٍ»[4]، خدا هر دلی را که غمناک است؛ یعنی دل به دنیا نبسته است (حالا روایتی را در این زمینه بیان خواهم کرد که خداوند به حضرت موسی در کوه طور بیان میفرماید)، دوست میدارد. البته چنین افرادی در چهره، بشّاش هستند و با مردم زندگی میکنند و به خوبی سلام و علیک میکنند و ...، امّا در درون حزین هستند.
لذا فردی محضر آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیت الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد و گفت: من به غیر از غروب جمعه که دلم میگیرد، مواقع دیگری هم بدون دلیل دلم میگیرد، ذکری به من مرحمت میکنید، من میترسم نکند به بیماریهای روحی مبتلا باشم.
ایشان فرمودند: موقعی که دلت میگیرد، چه حالی داری؟
گفت: آقا! یعنی چه؟
آقا فرمودند: در آن زمانی که دلت میگیرد، دوست داری دعایی بخوانی و یا ذکری بگویی و ...، یا این که مثلاً دوست داری از آنجا فرار کنی و به بیابان و دشتی بروی و ...؟
گفت: خیلی دوست دارم که در آن حال، ذکری بگویم و برای همین به محضر مبارکتان آمدم که ذکر یا دعایی به من بدهید که از این حال بیرون بیایم، چون از این حالم خوشم نمیآید.
فرمودند: دلیل این که از ذکر خوشت میاید، حزن بسیار پسندیده است. خدا دوست دارد تو این حال را داشته باشی که یاد خدا کنی و خدا این را برایت درست کرده است.
مورد بعدی هم که خدا دوست دارد، بندهای است که شکور باشد.
شب قدر و نشان دادن حبّ خدا به انسان
لذا در کتاب احادیثالقدسیه و ارشاد القلوب آمده که خداوند به موسیبنعمران فرمود: موسی! من چنان به بندگانم علقه دارم و خاطر آنان را میخواهم که هر چه آنها را به سمت خودم میآورم، باز حبّ من را درک نمیکنند و حبّ من به آنها شدیدتر میشود. «و لَیس لمَحَبَّتی عَلَمٌ و لا غایَةٌ و لا نِهایَةٌ»[5]، برای محبّت من هیچ علم و نشانهای نیست و فرجام و نهایت و غایتی ندارد.
بعد فرمودند: «قل لعبادی یورث محبّة اللّه أبْغِضوا الدُّنیا یُحْبِبْکُمُ اللّه ُکما یحببکم»، بگو اگر شما میخواهید از این میراث محبّت من استفاده کنید، بغض دنیا را داشته باشید و به دنیا دل نبندید. در آن صورت خدا شما را دوست خواهد داشت، کما این که همیشه دوست دارد. یعنی شما چه بغض به دنیا داشته باشید و چه نداشته باشید، خدا شما را دوست دارد، امّا خدا میخواهد ما را بکشاند.
خداوند به موسیبنعمران فرمودند: من اوقاتی را قرار میدهم که حبّم را به آنها بچشانم، «و من الاوقات فی اللیل».
یعنی پروردگار عالم امشب من و شما را آورده که حبّش را به من و شما بچشاند و به ما بگوید: من شما را دوست دارم، یک موقع فکر نکنید به تعبیر عامیانه خداوند مردمآزار است و نمیگذارد این موقع شب بخوابیم. این، از شدّت حبّ است که میخواهد این حبّش را به ما نشان بدهد.
بیان کردم، وقتی به حبیبش که حبیبالله است، میگوید: «و من اللیل فتهجد». هر کسی را دوست دارد، شب او را از بستر بیرون میآورد تا حبّش را به او نشان دهد.
لذا این حبّ پروردگار عالم است که امشب به اینجا آمدیم.
در شب قدر چه بخواهیم؟
کسی به محضر ولیّ خدایی عرضه داشت: آقا جان! شب قدر چه بخواهم؟ فرمود: خودش یادت داده که شب قدر چه بخواهی. گفت: آقا! نمیدانم. فرمود: حبّ! حبّش را بخواه. او که تو را دوست دارد، اگر تو هم حبّش را بخواهی، محال است که حبیب، حبیب خودش را در جهنّم بیندازد. تو حبّش را بخواه، با حبّش همه چیز به دست میآوری.
بگو: خدا! میخواهم کاری کنی که من هم از اینجا به بعد تو را دوست داشته باشم. تو من را دوست داری، امّا این عشق یکطرفه دردسر ساز شده است. مدام میگویی: بیا و من نمیآیم. حالا میخواهم کاری کنی که دیگر من هم تو را دوست داشته باشم.
اگر این حبّ از ناحیه انسان به پروردگار عالم هم باشد، اینقدر قشنگ و عالی میشود، نور علی نور، نور فوق کلّ نور! او ما را دوست دارد، شک در این نیست. روایات حبّ از ناحیه خدا موجود است، آن هم کثیر! امّا درد این است که از این طرف آنگونه نیست.
رسم عاشقی: ندیدن غیر!
حالا در این شب من و تو را آورده که قرب ایجاد شود. دو نفر که همدیگر را دوست دارند، همینطور هستند. لذا در روایتی آمده: دو نفر که یکدیگر را دوست دارند، عیوب هم را نمیبینند و به رخ هم نمیکشند. خدا امشب نیامده که عیب من و تو را به رخمان بکشد. این، من و تو هستیم که میگوییم: خدایا! شرمندهایم. او میگوید: بنده من! من تو را دوست دارم که آمادهای، من زود راضی میشوم (همانطور که ما خطاب میکنیم: «یا سریع الرّضا»)، تا تو یک الهی العفو گفتی، تمام است.
طوری است که میفرماید: من تو را دوست دارم و وقتی که تو آمدی، دیگر تو را در جمع دنیا، دیوانه جلوه میدهم. یعنی دیگر کاری به دنیا نداری، تو من را میخواهی و من هم تو را میخواهم، دیگر دنیا و آتش جهنّم و بهشت را نمیخواهی. «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی» جنّات و رضوان و ... بارها در قرآن تکرار شده، امّا جنّتی فقط همین یکبار آمده و برای عباد است، برای آنها که حبّ خدا را اخذ کردند. دیگر میوهها و انهار بهشتی و حورالعین نمیخواهند. دیگر آن کسی که خودش را میخواهد، اینها را نمیخواهد.
چندین سال پیش اشعاری عربی را مطالعه میکردم که راجع به عشق لیلی و مجنون بود، در آنجا بیان شده بود: روزی لیلی و مجنون به هم رسیدند، لیلی گفت: تو من را میخواهی یا کام از من را؟ مجنون گفت: مرده باشم که تو را نخواهم، اگر کامی هم هست، به خاطر خودت است. لیلی گفت: اگر راست میگویی تا موقعی که من نگفتم به من نزدیک نشو. مجنون هم قبول کرد. یک هفته، دو هفته، یک ماه، صد روز گذشت، لیلی خودش طالب وصل شد! بعد میگوید: عاشق یعنی این.
مرحوم ملّای نراقی در کتاب طاقدیس اشعاری دارد، میگوید: عاشق و معشوقی در پشت بام روبهروی هم نشسته بودند، عاشق برای معشوقهاش میگفت: تو این هستی، این هستی، این هستی، ...، وقتی حرفهایش تموم شد، معشوقه گفت: تو این اوصاف را داری راجع به من میگویی؟ پس معلوم است که پشت سر خودت را ندیدی. در پشت سر تو یک دختری هست که جمالی چنین و چنان دارد و ... . عاشق تحریک شد و رویش را برگرداند. ملّای نراقی به شعر میگوید: معشوقهاش او را پرتاب کرد، گفت: چشمی که میخواهد غیر را ببیند، دیگر نمیخواهم من را ببیند.
اتّفاقاً پروردگار عالم در حدیث معراج است که پیامبرش فرمود: کسی که بخواهد من را ببیند، دیگر معلوم است که کس و چیزی را نمیبیند. برای همین است که میگویم: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة» تو راضی، من راضی! «فادخلی فی عبادی، وادخلی جنّتی» بگذار طعام و شراب بهشتی و حور العین و ... برای آنها باشد، من و تو در خلوتگاه با هم هستیم. از بس خدا انسان را دوست دارد. شدّت حبّ پروردگار عالم به انسان است.
لذا یک مورد هم همین است که در شب و موقعی که به ظاهر همه خواب هستند، میگوید: خواب بیخواب! اجازه نمیدهد، میگوید: بنده من! میخواهم تو را ببینم، صدایت را بشنوم، میخواهم بیایی و با من حرف بزنی.
ذوالجلال و الاکرام که جسم نیست، ولی واقعاً نمیدانیم یعنی چه که در روایات شریفه آمده که خداوند فرموده من دوست دارم بندهام در دل شب بلند شود و با من حرف بزند. من حرف زدن بندهام را میخواهم. کما این که گاهی میگوید: من اصلاً نمیخواهم این حرف بزند، او را خفه کنید و اگر حاجت کوچکی دارد، زود به او بدهید برود، دیگر با من حرف نزند و خدا خدا نکند، از بس گناه کرده، از او بدم میآید و نمیخواهم صدایش را بشنوم. همانطور که در دعای کمیل هم بیان میشود: گاهی دعاهایمان حجاب دارد.
امّا جایی هم میگوید: حاجت این فرد را به او ندهید، بگذارید مدام خدا خدا بگوید، من از شنیدن صدای او لذّت میبرم. اولیاء خدا میگویند: این اوّل قضیّه است، امّا خدا کند انسان به جایی برسد که چه حاجت دنیوی دارد و چه حاجت ندارد، اصلاً بلند شود و بگوید: من برای خودت بلند شدم و مدام الهی بگوید، آنوقت این مزّه میدهد.
صاحبان امضاء مقدّرات شب قدر!
بیان کردم: خدا شبهای قدر را برای اولیاء قرار نداده، بلکه این، بار عام برای ما است. امشب، شب ما است. لذا سه شب آمدی، حالا به حجّتش میگوید: امضاء کن. شب بیست و شوم شب امضاء مقدّرات است.
بعد به حجّتش هم اختیار داده است. لذا حضرت حجّت به بزرگانی مانند شیخنا الاعظم، آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی و ... میفرماید بعضی از مقدّرات را میدهد که شما امضاء کنید - اگر این مطلب را درک نکردیم، استدعا دارم که إنقلت نیاوریم - و شما بگویید که اینها چه کاره هستند. برایشان عمر بنویسید و ... .
حضرت به عنوان خلیفهالله است که امور عالم، نه فقط من و تو در دست اوست. «تنزل الملائکة و الروح» حتّی ملائکه و روحالامین هم میآیند و مقدّرات آنها را هم باید آقا جان بنویسد. تمام گیتی در دست خلیفهالله است و خدا فرموده که خلیفه من باید انجام دهد.
لذا فکر نکنید که ففقط مقدّرات یکساله ما را مینویسند، بلکه مقدّرات اجنّه، موجودات، حیوانات و ... همه نوشته میشود. خدای متعال اینطور قرار داده که سال به سال مقدّرات نوشته شود. خودش اینطور خواسته و فضولی آن هم به کسی نیامده است.
از آن طرف هم به ید خلیفهالله خود امضاء میکند و حضرتش هم به یک عدّه میدهد. اینها چه کسانی هستند؟ حبیبان خدا هستند، رسیدند به آن مقام حبّ الله و عشق خدا و خدا میگوید: اینها عاشقان من هستند. ببینید تا کجا میتوانیم پرواز کنیم؟! ما بالهای پرواز خود را قیچی کردیم و بال شکسته هستیم. در حالی که باید اوج بگیریم.
دستور العمل آیتالله شاهآبادی برای رؤیت قدر (در شبهای 19،21،23،27 ماه مبارک و 15 شعبان)
اولیاء خدا مطالبی را میگویند که گاهی باورکردنی نیست. یکی از شقّالقمر پیامبر گفت، فرمودند: این که چیزی نیست، پیامبر، پیامبر است و باید این کار را انجام دهد، ولی اگر کسی عبد خدا شد هم میتواند این کار را بکند.
وقتی از ملّافتحعلی سلطانآبادی، سلطانالعارفین سؤال میکنند: آقا! شما چطور نامه بسته را میبینید و میگویید: فلان خطش خط خورده و این را نوشته و ... ؟! ایشان فرمودند: من تعجّب میکنم، اگر اینطور نباشیم که انسان نیستیم!
لذا معلوم میشود بنده و امثال بنده هنوز انسان نیستیم. ما انسان نشدیم، «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»، «و لقد کرمنا بنی آدم» و ... . خدا ما را دوست دارد و ما را آورده که بگوییم: خدا! امشب شب آشتیکنان است، تا حالا حبّ یک طرفه بود، حالا میخواهیم ما هم محبّ شویم.
برای همین است که میگویند شب قدر، آغاز سال است. آغاز یعنی همه چیز از اوّل برمی گردد. خدا هم مثل ما نیست، به خود خدا قسم! بالاترین گناه کبیره حسب روایات شریفه که از زنا و ... هم بالتر است، یأس و ناامیدی است. خدا دوست ندارد کسی مأیوس شود و میخواهد کسی که درب خانهاش میآید و خدا خدا میگوید، بداند که خدا میگوید: بله بنده من! آمدی؟! خدا اصلاً یأس را دوست ندارد.
این هم به این خاطر است که از بس ما را دوست دارد، نمیخواهد مأیوس شویم. آیتالله العظمی شاهآبادی این مطلب را فرمودند. بعد هم فرمودند: شما رؤیت قدر را بخواهید که با درک فرق میکند و رؤیت بالاتر است.
لذا ایشان برا این مطلب هم یک دستورالعمل داده بودند. فرموده بودند: دو تا دو رکعت نماز بخوانید و بعد از حمد، سه مرتبه سوره کافرون و سه مرتبه توحید بخوانید. بعد از هر دو رکعت، سر به سجده بگذارید و سیزده مرتبه «استغفر اللّه» بگویید (نمیخواهد استغفر الله ربی و اتوب الیه بگویید، بلکه فقط همان استغفر الله را بگویید).
ایشان فرموده بودند: این عمل را در شب نوزدهم، شب بیست و یکم، شب بیست و سوم و شب بیست و هفتم ماه مبارک و شب نیمه شعبان انجام دهید. یعنی این عمل را برای پنج شب تأکید کرده بودند تا رؤیت کنیم و ببینیم که بحث آن با درک، متفاوت است و در اینجا مجال بیان آن نیست.
کریمتر از حاتم طایی!
لذا خدا ما را دوست دارد و ما را آورده است که بگوید: من شما را دوست دارم. ما هم امشب بگوییم: خدا! خجلیم. شرمندهایم و اصلاً ما این حرفها را نمیفهمیم، این حرفها برای ما نیست. امّا بالاخره وصف العیش، نصف العیش است و ما مطالبی را میشنویم. امّا فقط میدانیم که گنهکاریم و تو هم خیلی غفّار هستی. تو خیلی کریم هستی، کریمتر از آن که من فکر کنم، «یا اکرم الاکرمین».
میگفتند: حاتم طایی چادرهایی میزد و به مردم غذا میداد، امّا تأکید کرده بود که آن کسانی که درچادری غذا میدهند، در چادر دیگر نروند. که اگر کسی غذا خورده بود و باز دلش میخواست و به چادر دیگر میرفت، خادمی او را نبیند.
کسی گفته بود: حاتم طایی کریم است. این مطلب به گوش حاتم رسیده بود، گفته بود: خدا! به من میگویند کریم هستم، من که کریم نیستم. کرمت را به من نشان بده.
حاتم پیرمردی را در راه دید که او را نمیشناخت. به او گفت: حاتم غذا میدهد، آنجا نمیروی؟ پیرمرد گفت: من درب خانه کسی را میشناسم که از حاتم، کریمتر است و به آنجا میروم. حاتم گفت: او کیست؟ پیرمرد گفت: خدا! من به درب خانه او میروم.
ما هم بگوییم: خدایا! ما امشب به درب خانه تو آمدیم، تو اکرم الاکرمینی و عنایت میکنی. مقدّرات هم باید بنویسی، خدایا! حبّت را به ما بده که ما هم تو را دوست داشته باشیم. درک حبّت را به اندازه وسعمان به ما بچشان تا ما محبّت به تو داشته باشیم.
[1]. کنز العمّال : ١٧٧٦ .
[2]. جامع الأخبار : ٥٠٥/١٣٩٨ .
[3]. عیون أخبار الرِّضا : ٢/٥٠/١٩٢ .
[5]. إرشاد القلوب : ١٩٩ .