شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 28 رمضانالمبارک 1435 جلسه: بیست و چهارم 04/05/93
«مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»
شفاعت در حبّ است، نه در عمل
خود این عنوان « حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»، یک دلیل است بر این که فردای قیامت، نه فقط مذنبین، بلکه همه میفهمند که هیچ چیزی ندارند. کما این که در سطرهایی بالایی فرمودند: «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»، خدایا! چون تو در دنیا مرا اینطور پروش دادی، همه برای خودت بوده، پس من کارهای نبودم. لذا در آخرت هم خودت اشاره فرمودی که امید من باید به عفو و کرمت باشد، نه به عمل خودم.
حالا در اینجا نکته همین است که اگر معرفت پیدا کردیم، این معرفت طوری است که میفهمیم عمل برای ما نیست و ضعف خودمان را میفهمیم، «مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ». حالا این «حبّی» خودش شفاعت است، « حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ».
یعنی چه که این حبّ، خودش شفیع است؟ یعنی اوّلاً این که همه نیاز به این حبّ دارند، ثانیاً خودش نشان میدهد چه مذنبین و چه آنهایی که به ظاهر در عمرشان حتّی ذنب انجام ندادند و مراقب هستند، نیاز به شفاعت ذوالجلال و الاکرام دارند و این شفاعت در حبّ است، نه در عمل صالح آنها.
عمل صالحشان، تکلیف است و این یک نکته بسیار مهم است. ما باید تکلیف را انجام بدهیم. کما این که فرمود: « وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»، تو خودت به من اشاره کردی که در آخرت امیدم به عفو و کرمت باشد، یعنی نفرموده: « وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَملِی»، امیدم باید به عملم باشد. حبّ، شفیع است. حبّ درست میکند.
عمل صالحی که شرک است!
همانطور که بیان کردم عُجب برای مؤمنین بالاترین گناه است. لذا شاید بگویند: شفاعت معمولاً برای کسی است که مذنب است. امّا کدام ذنبی بالاتر از این که انسان فکر کند که خودش و عمل خودش است؟! این، خودش گناه است. اولیاء خدا میگویند: اگر به عملت دل بستی، خود عملت، شرک است و این یکی از انواع خفی میباشد. شرک یعنی شما کسی را برای پروردگار عالم شریک قرار دادی و چطور میشود برای او شریک قائل شد؟!
بیان کردیم که حتّی در مورد حضرات معصومین هم خود ذوالجلال و الاکرام بیان فرموده که باید از این طریق جلو برویم. پس وقتی خودش اینطور بیان فرموده، ما کارهای نیستیم و اگر به آنها دل بستیم، آنها را شریک قرار ندادیم. ما امر پروردگار عالم را اطاعت کردیم.
کما این که شما در دعای توسّل به هر کدام از حضرات معصومین که میرسید و متوسّل میشوید، در نهایت بیان میفرمایید: «یا وجیهاً عنداللّه اشفع لنا عنداللّه». به وجود بیبیدوعالم بیان میکنید: «یا وجیهة عندالله اشفعی لنا عندالله». اینها که خودشان نیستند، اینها دیگر مصداق پروردگار عالم میشوند و این، شرک نیست.
شرک آنجاست که من فکر کنم اینها خودشان هستند. چون پروردگار عالم گفته: طریق، این است. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ »[1] صراط مستقیم کدام است؟ «صراط مولانا امیرالمؤمنین». وقتی اینطور بیان شد، معلوم است که شرک نیست.
امّا گاهی یک شرک هست و آن این که من دارم عملم را انجام میدهم و فکر میکنم این عمل من است که من را نجات میدهد و این، شرک است. هر کس به عمل خودش، ولو صالحترین عمل، امید ببندد، این، شرک است. چون من امیدم این است که این، من را نجات میدهد، نه پروردگار عالم! در حالی که در توحید و وحدانیّت، همه جا خداست. فردای قیامت هم خداست، عمل من نیست.
ما که عملمان، عمل نیست امّا معصوم هم نمیتواند بگوید عامل نجات من، عمل من است! دیگر بالاتر از معصوم، مگر داریم؟! هر کس فکر کند عمل خودش است، شرک خفی و پنهانی دارد.
علی ای حال ما نمیتوانیم اعلان کنیم که این عمل ماست که ما را نجات میدهد. مگر نمیگوییم: «فَإِنِّی لَکُمْ مُطِیعٌ مَنْ أَطَاعَکُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّه»؟! مگر نمیگوییم: «یَا وَلِیَّ اللَّهِ إِنَ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلَّا رِضَاکُم»؟! مگر نمیگوییم: «وَ بِمُوَالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَة»؟! اصلاً به واسطه دوستی شماست که خدا طاعتهایی را که فرض شده مثل نماز، میپذیرد! پس اگر اینها را میگوییم، یعنی اهلبیت را با خدا شرک قرار دادیم! خیر، شریک نیست. خودش گفته است. در آخر میگوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِالْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی ». معلوم است اگر کس دیگر بود، اینها را نمیآوردم ولی خودت اینها را قرار دادهای، پس این شرک نیست امّا امید بستن به عمل شرک است.
لذا این حبّ است که عامل شفاعت است نه عمل من؛ « حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»، حبّی که به تو دارم، شفیع من است.
هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن
حالا آیا این برای مذنبین است؟ خیر، برای همه است. مگر نفرمود: « یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ »[2] اتّفاقاً معمولاً مذنبین را بشارت نمیدهند. حضرت داوود نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) عرضه داشت: خدایا! چطور است؟! معمولاً باید انذار برای اهل معصیت باشد، بشارت برای مؤمنین. فرمود: چون کسی که معصیّت کار است، به چیزی امید ندارد. میداند وضعش خراب است، امید به لطف و محبّت و کرم خدا دارد. «وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِه» او این را میفهمد امّا امکان دارد آن کسی که اهل عصیان نیست، به عمل خودش امید ببندد و یادش برود که خود پروردگار عالم فرمود: «وَ أَشَارَ لِی » خود خدا اشاره کرده است به من که درآخرت هم عفو و کرم اوست.
عرض کردم که اینها هم که میگوییم باز از لسان خداست. خلّصش را بخواهم برای شما بگویم این است که اصطلاحی میگوییم احادیث قدسیّه وإلّا هیچ چیزی نیست که مِن ناحیه الله نباشد، همه چیز از ناحیه خداست. ادعیّه هم از ناحیه خداست؛ چون ادعیّه از زبان معصوم است و معصوم مِن ناحیهالله است. او نمیخواهد، خود خدا یاد داده است.
وقتی میگوییم دعای کمیل، دعای حضرت خضر نبی، معلّمالأنبیاء، است، اینها به ما یاد میدهند که ما بفهمیم در حالی که در روایت داریم ما گاهی مطالبی را میگوییم منتها مثلش، مثل این است که به در بگو دیوار بشنود؛ یعنی شما متوجّه شوید شما انجام بدهید. ولی همه اینها از ناحیه خود خداست. تمام روایات همینطور است.
«ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى »[3] همین است. عرض کردم که آن بزرگوار در مباحث فرمود: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » فقط مال پیغمبر نیست، مال همه حضرات معصومین است. اصلاً مگر نستجیربالله، نعوذبالله کدامیک در عصمت نیستند که کسی بخواهد بگوید مثلاً حتّی دعا را خودش بگوید و از هوی و هوس باشد؟!
این که من عرض کردم: خدایا! آنچه خوبان عالمت دعا بلدند و ما از آن دعاها محرومیم - اتّفاقاً خود همین که دارم عرض میکنم هم از خود بزرگان است - تفضّلاً آن ادعیّه را در حق همه ما مستجاب شده قرار بده، برای این است که بزرگان متّصل هستند و یک دعاهایی بلدند. کما این که ما همین دعاها را هم از همین بزرگان گرفتهایم دیگر.
مثل ما مثل یک طفل است. طفل وقتی در دامن پدر و مادرف بزرگ میشود یاد میگیرد و میگوید بابا، از آن اولی که یاد میگیرد، اینطور است. مثال میزنم این در مثال مناقشه نیست. انسان خوب هم یاد میگیرد و میفهمد. الآن بچّه شما اینجا دنیا بیایید، شما زبانتان، زبان فارسی است و او این را یاد میگیرد امّا در همان طفولیّت یک کسی او را به کشورهای عربی ببرد یا انگلستان و کشورهای انگلیسی زبان ببرد یا ببرد جایی که زبان فرانسوی ،زبان آلمانی، زبان مالیایی، یا زبانهای دیگر دارند و آنجا رشد کند، با این که بچّه شما بوده ودر ایران به دنیا آمده است و بالأخره پدر و مادر هم فارسی زبان هستند مثلاً بگوییم ژن و از این مطالب، امّا میبینم همان زبانی را که در آنجا که پرورش پیدا کرده، یاد میگیرد. زبان اینطور است که شما به بچّه از اول یاد میدهید.
ما هم دعا را از اوّل یاد گرفتیم. ما در دامن این ادعیّه که از ناحیه معصوم است و معصوم هم یقیناً «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » است و ابداً از خودش نیست، رشد کردیم.
حالا رساندم به اینجا که این را بگوییم که این از زبان خداست و داریم از زبان پروردگارعالم بیان میکنیم و او به ما یاد داد که اینطوری بگوییم، خودش هم به ما تلقین میکند که بگو: « وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِه » نه «الی عملی».
لذا کسی که این طور است معلوم است فردای قیامت هیچ چیزی ندارد. پس چه نیاز دارد؟ بدون هیچ چیز که نمیشود! بی هیچی کجا برویم؟! بالأخره یک چیزی میخواهد. « حُبِّی لَکَ »این حبّ من به تو است که « شَفِیعِی إِلَیْکَ ».
البته حتّی این حبّ هم را خودش قرار داده است. موحّدین اینطور میگویند. اگر انسان توحیدشناس باشد، واقعاً همینطور است. هیچ جا نیست که نبینی، اصلاً معنی «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ »[4] همین است. نمیشود جایی باشد و ما نبینیم، همهاش دست اوست؛ همهاش! هر چه ببینیم اوست. در حبّ هم اوست ولی خودش میگوید عیبی ندارد، اینطور بگو، با این که حبّ را هم من دادهام. پس حبّ است، عمل تو نیست.
کد اساسی همیشگی زندگی
خوب دقّت کنید اینجا میخواستم این را بگویم و نکته بارزش این است که شفاعتی که اینجا بیان میکند «حبّی لک شفیعی الیک» مال مذنبین نیست، مال همه است؛ بل مطعین افضل است، آنها میفهمند. لذا میدانند که فقط تکلیف انجام میدهند. پس این را کد اساسی همیشگی زندگیمان قرار بدهیم که ما داریم تکلیف را انجام میدهیم، همین!
همین شبها که من و شما میآییم و مناجات میکنیم، داریم تکلیفمان را انجام میدهیم. به این هم نباید دل ببندیم. پس به این هم که دل نبندیم، پس بگویید آن که شب نمیآید، راحتتر است دیگر؟! بله عزیز دلم، به این هم نباید دل ببندی، ما تکلیفمان را انجام میدهیم. به ما گفتهاند که شبخیزی کن، میگوییم: چشم. ما داریم شبخیزی انجام میدهیم، هر چیزی که بیان فرمودهاند آن را انجام بدهیم، ما آن کار را انجام میدهیم. از ما اینطور خواستهاند.
در دعایی که در ماه شعبان المعظم همیشه میخواندید که به صلوات شعبانیه معروف است که با «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِکَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَیْتِ الْوَحْیِ» شروع میشود و همینطوری جلو میآید و مدام صلواتها تکرار میشود، میرسد به جایی که باز بعد از صلوات بیان میشود: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْمُرْ قَلْبِی بِطَاعَتِکَ وَ لَا تُخْزِنِی بِمَعْصِیَتِکَ وَ ارْزُقْنِی مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ نَشَرْتَ عَلَیَّ مِنْ عَدْلِکَ وَ أَحْیَیْتَنِی تَحْتَ ظِلِّکَ»، بعد میگویید «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِیِّکَ سَیِّدِ رُسُلِکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ» این ماه، ماه پیغمبرت است، آقای همه رسولان عالم «شَعْبَانُ الَّذِی حَفَفْتَهُ مِنْکَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ» این ماهی که آن را به رحمت و خشنودی و رضای خودت، پوشش دادی، «الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَدْأَبُ فِی صِیَامِهِ وَ قِیَامِهِ فِی لَیَالِیهِ وَ أَیَّامِهِ» ماهی که پیغمبرت کوشش بسیار میکرد برای نماز و روزه روزها و شبخیزیها در شبهایش؛ «بُخُوعاً لَکَ فِی إِکْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ»، که بعد اینطور بیان میشود: «اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیهِ وَ نَیْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَیْهِ». اتّفاقاً اینجا هم از لفظ شفاعت استفاده میشود «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً».
چه میگوییم؟ عرضه میداریم: خدا! پس تو ما را هم یاری و اعانت کن، به ما محبّت کن و کمک بفرما که ما بتوانیم سنّت پیغمبر را انجام بدهیم و پیرو سنت او باشیم «اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیهِ » ما از تو درخواست میکنیم که یاریمان کنی، اعانه و کمک بفرمایی که ما بر سنّت پیامبر باشیم؛ یعنی ما هم شبخیزی کنیم. ما داریم تکلیفمان را انجام میدهیم. ما هم اهل شب باشیم، روزه بگیریم، تکلیفمان را انجام بدهیم و به واسطه این سنّت « وَ نَیْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَیْهِ » به شفاعتش نائل شویم، نه عملمان. حالا که من شبخیزی کردم مثلاً فردای قیامت بگویم: «و بأجر هذه العمل دخلنا فی الجنّه» ما را در بهشت داخل کن! خیر، میگوید « وَ نَیْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَیْهِ ». پس چه شد؟ یعنی بعد از این که حتّی من به سنّت پیغمبر موفق بشوم، شبخیزی داشته باشم و روزها هم روزه بگیرم، به واسطه اینها من را بهشت نبر. از اینجا به بعد هم باز فردای قیامت شفاعتش را شامل حال من کن.
خودت که نماز خوندی؟! خودت که روزه گرفتی؟! خودت که شبخیزی کردی؟! به تعبیر عامیانه – عذر میخواهم حالا دیگر چون امروزه این تعابیر استفاده میکنند، ما هم استفاده میکنیم – نمیشود که شما مدام توپ را در زمین دیگری بیاندازید، بالاخره خودت هم یک چیزی از خودت داری! میگوید: خودم هیچی ندارم، این سنّت پیغمبر را هم باید انجام دهم. چیزی ندارم. پس شبخیزی من و تو، این شبهای ماه مبارک رمضان هم تکلیف است.
خدا میگوید: تو به من دل ببند، نه عملت.
البته یک نکتهای هم ناگفته نماند. خدا اینها را میبیند و معلوم است بین آن که در خانه خوابیده با شمایی که بلند شدید آمدید، تفاوت قائل میشود ولی پروردگار عالم میگوید: دل به این نبند؛ چون اگر خودت دل به این ببندی، خراب میکنی. تو بسپار به من.
اصلاً کل قضیه این است: این که بیان میکند شفاعت در اینجا هم بیان میشود « حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»، برای این است که تو دل به عملت نبندی و حبّ به آن عملت نداشته باشی. تو حبّ به من داشته باش. بسپار به من!
دیدید یک موقعی کسی در یک جایی میگوید که آقا! بالاخره حالا چقدر حساب کنیم؟ میگوید: هر چه کرمتان است. میگوید: آقا نمیشود، شما بگو. میگوید: من برای شما چیزی نمیگویم، هر چه کرمت است. این «هر چه کرمت است» طرف را در رودربایستی میاندازد دیگر.
خدا هم یادمان میدهد، میگوید: تو نگو عملم. بله، تو عمل انجام دادی، من هم که دارم میبینم، «إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»[5] پروردگار عالم به بندگانش بصیر است. نمیبیند شما شب بلند شدی آمدی؟! چرا میبیند! تفاوتی بین شما و آن را که نیامده است، نمیگذارد؟! چرا، تفاوت میگذارد امّا میگوید تو به این دل نبند، تو به من دل ببند. همه اینها بهانه است که بگوید دلبستگی به من داشته باش، دلبستگی به عملت نداشته باش.
دلبستگی امیرالمؤمنین به چیست؟
پس باز خلّص کلام این میشود: بشر تا آخر عمر ولو به یک لحظه نباید دلبسته به یک عمل نیکش باشد، ولو آن عمل بهترین عمل باشد؛ یعنی اگر آن عمل دیگر افضل اعمال هم باشد، نباید دل ببندد.
اصلاً دیگر برتر از این عمل نداریم که « لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن »[6] افضل خیلی مهم است، افضل است از عبادت جن و انس که گفتند یعنی از روز اوّل تا قیامت - که حالا یک موقعی مختصر توضیحش را میدهیم که چرا – امّا امیرالمؤمنین که امیرالمؤمنین و مولی الموحدین است هم دلبسته به آن ضربت نیست. حتی ا خود امیرالمومنین دلبسته به این فرمایش ذوالجلال و الاکرام نیست که فرمود: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِیٌّ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ »[7]. امیرالمؤمنین دل به خود خدا بسته، به حبّ خودش. امیرالمؤمنین دل نبسته به این که مثلاً این عمل من است و ببینید پروردگار عالم در شأن من چه گفت! با این که معصوم است، میتواند این را بگوید امّا به یقین دارم عرض میکنم - معلوم است خودتان هم با این مباحثی که این چندین شب بیان کردیم، جورچینها را بچینید به همین نتیجه میرسید، دودوتا چهارتاست - امیرالمؤمنین یک آن به عمل خودش دل خوش نیست، فقط حبّ خدا، شفاعت.
لذا این خیلی نکته مهمّی است. پس باید این حبّ را زیاد کنیم. داریم نتیجهگیری میکنیم. پس چه کار کنیم؟ باید این حبّ به خدا را زیاد کنیم. یعنی عمل انجام ندهیم؟! - این را باید یادداشت کنیم و اگر کسی سؤال کرد، در جواب سؤال این را بیان کنیم- اتّفاقاً آن که حبّش زیادتر باشد، عمل را بیشتر انجام میدهد. اگر شما یک نفر را خیلی دوست دارید، وقتی یک چیزی بگوید، انجامش میدهید.
علّت قرب آسیّد هاشم حدّاد به آیتالله قاضی
علامه محمّدحسین حسینی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چند نکته - که به مرور بعضی از اینها را در مباحث دیگر گفتهام - را راجع به آقا سیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند که با این که مکلّا بود، چرا اینقدر مقرّب به آیتالله(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قاضی شد. آقا سیّد هاشم حدّاد، فامیلیاش موسوی بود، امّا چون آهنگر بود، به حدّاد معروف شد. نعل اسب میزد و کارش هم به ظاهر کار خاصی نبود و دیرتر از همه آمده بود امّا همه آقایان بیان کردند از همه جلو زد، رفت. آیتالله قوچانی بوده، آیتالله بهجت بوده، آیتالله شالی و خیلی از اعاظم و بزرگان دیگر بودند امّا یک آدم لباس شخصی میآید و در باب معرفتی از همه جلو میزند و میرود. خیلی عجیب است! خود علّامه تهرانی در باب معرفت شناسی شاگردی آقا سیّد هاشم حدّاد را کرده و یک فقیه صمدانی شاگرد مکتب عرفانی، او میشود. یکی از نکاتی که علّامه میفرمودند این بود که یکی از مطالبی که آقا سیّد هاشم حدّاد داشتند این بود که قبل از این که آیتالله قاضی بگوید، عمل میکردند.
یک موقع یک کسی به یک کسی کاری را میگوید امّا ما در روایات هم داریم مثلاً در باب حق همسایه داری قبل از این که همسایه مشکلش را به شما بگوید، شما باید ببینید، همسایهتان مشکلی دارد یا خیر و آن را رفع کنید. اگر بیاید به تو بگوید مشکل دارم و رفع کنی، خیلی کار خوبی کردی امّا خیلی هم هنر نکردی. هنر آن است که قبل از این که به تو بگوید، کارش را انجام دهی.
مثلاً ایّام عید نوروز است، آیا فقط تو و خانوادهات لباس شیک و آجیل و میوه و از این چیزهایی که سنّت است و کسی هم نمیگوید اشکال دارد، داشته باشید و همسایهات نه؟! ما که خبر نداریم! اگر خبر نداشته باشی و تو سیر باشی و او گرسنه بخوابد چه؟! اتّفاقاً باید خیلی حواست باشد.
لذا یکی از مطالبی که آقا سیّد هاشم حدّاد، آن عارف بالله دیگر خیلی به آیتالله قاضی نزدیک شد، این بود که قبل از این که آقا به او بگوید، کار میکرد. نه بگوییم کار شخصی آقا را –بله، خیلی هم علقه به آقا داشت و کار شخصی آقا را هم خیلی انجام میداد. اصلاً بعضی مواقع هم آقا میگفت چرا این کار را میکنی، شرمنده میکنی و ... . این اصلاً یک بحث جدایی دارد- نه، میفهمید باید چه کار کند. این فهم خیلی خوب است. حبّ این را میآورد که قبل از این به انسان بفهماند.
پس حبّ هرچه بیشتر شود، یک خصوصیّت دارد، این که قرب را بیشتر میکند.
در چه چیزی باید افراط کرد؟
حالا چه کنیم این حبّ بیشتر شود؟ یک نکتهای به شما بگویم که باز هم نکته من النکات و بسیار بکر و عالی است. ما در باب اعمال داریم که اعمال را نسبت به ظرف وجودی خودتان انجام بدهید و افراط و تفریط نداشته باشید. یعنی عرض کردم که ما نیاز نیست مثل اولیاء خدا، مثل مرحوم نخودکی یا دیگران یک ساعت بخوابیم، هنوز نخوابیده بلند شویم، وضو بگیریم، دو رکعت یا چهار رکعتی نماز شب بخوانیم، دومرتبه بخوابیم تا یک ساعت نشده، همین این بدن میخواهد برای خواب آماده شود، دوباره بلند شویم و ... . گفتم: این کار ما نیست. میگویند: شما نکنید، افراط است، زده میشوید، خسته میشوید، اصل عمل را رها میکنید. این مال آنهاست و مال ما نیست و تعارفی هم در آن نیست. امّا در یک چیز گفتند که روزافزونش کنید و آن حبّ است.
حبّ باید دائم روزافزون شود. حبّ به پیغمبر، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و حبّ اهلبیت پیغمبر باید روزافزون شود. حبّ به اولیاء خدا باید روزافزون شود. در حبّ چیزی به نام افراط نداریم. چون این حبّ، حبّ خدایی است. حبّ به خدا باید دائم و لحظه به لحظه بیشتر شود. تنها چیزی که در آن افراط نیست حبّ به پروردگار عالم است و آن حبّی که در راستای اوست. حبّ به حضرات معصومین که در راستای حبّ به خداست. حبّ به اولیاء خدا که در همین راستاست. حبّ به خوبان عالم که وقتی انسان آنها را میبیند، یاد خدا میافتد.
بارها گفتم: خدای ناکرده، نعوذبالله، نستجیربالله انسان یک کسی را میبیند، مثلاً جوانها با هم هستند، تا یکی را میبینند، یاد گناه میافتند؛ چون همیشه نعوذبالله نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت مثلاً با او ابزار گناه است. مثلاً قبل طور دیگری بود، عکس بود و ... و حالا هم که دیگر همه موبایل دارند و خدای ناکرده وسائل گناه در موبایلش هست. تا با او مینشینی و برایت صحبت میکند، چرندیات میگوید که بیا یک پیامک آمده، لطیف و جوک فلان آمده یا نعوذبالله، نسجیربالله حرفهای رکیک و ... میزند. لذا تا طرف را میبینی، یاد گناه میافتی امّا یکی را هم تا میبینی و با او همنشین میشوی، یاد خدا میافتی. لذا این حبّ، در راستای حبّ به پروردگار عالم میشود.
رنگپذیری؛ خصوصیّت حبّ
چرا انسان حبّ به امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حبّ به آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حبّ به آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حبّ به آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حبّ به ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و حبّ به این خوبان عالم دارد و اینها را دوست دارد؟ چون هرچه حبّ اینها در قلب زیاد میشود، انسان میگوید: بگذار کار من هم مثل کار اینها باشد.
جلسه قبل عرض کردم - عذر میخواهم که این یک قسمت را دوباره تکرار میکنم ولی لاجرم یک چیزهایی باید تکرار شود چون تکرارش مفید است و نفعش زیاد است - خصوصیّت حبّ این است که انسان رنگ محبوبش را میگیرد. شما اگر حبّ به بدی داشتی، رنگ بدی میگیری و اگر حبّ به خوبی داشتی، رنگ خوبی میگیری.
آن کسی که به فلان فوتبالیست و فلان بازیگر علاقه دارد، آرام آرام شکلش را مثل او میکند و رنگ او را میگیرد. غیر از این است؟! پروردگار عالم هم میگوید: کسانی که خدا دوست هستند، رنگ خدایی میگیرند و میشوند « صِبْغَةَ اللَّهِ »[8]. حالشان، حال الهی میشود.
پس این حبّ باید زیاد شود و خدا خود این حبّ را شفیع قررا میدهد. من روایاتی را آورده بودم که حالا چه کنیم که این حبّ الله زیاد شود که إنشاءالله بماند برای جلسه بعد.
دعا برای تنفّر از گناه
پروردگارا! این محبّت را در قلوب ما روزافزون بفرما.
در مقابل حبّ، تنفّر است، همانطور که در مقابل ظلمت نور است. خدایا! در مقابل این حبّ تنفر از گناه به ما بده.
جدّی اگر بشود چه میشود؟! جوانهای عزیز! توصیه من به شما این است که این دعا را شما بیشتر از بقیه بخواهید که خدایا! تنفّر از گناه را در وجود ما قرار بده. این خیلی مهم است که انسان از گناه متنفّر شود و بدش بیاید. اگر انسان از کاری بدش بیاید و بعد از بد آمدن، به تنفّر بکشد، دیگر آن را انجام نمیدهد. تو اگر از کسی متنفّر باشی، دیگر حتّی نمیخواهی او را ببینی. اگر از یک کسی بدت بیاید و دیگر متنفّر بشوی، اصلاً وقتی میبینیش، حالت بد میشود و میگویی: کاش فلانی را نمیدیدم. یک صدقه بدهم که او را نبینم. اگر طوری شود که انسان تنفّر از گناه پیدا کند چه میشود؟!
راه تنفّر از گناه هم این است که باید حبّ به خوبیها بیشتر شود. این که عرض کردم شدت حبّ به خوبیها باید بیشتر شود، شدت حبّ به اولیاء خدا و حضرات معصومین و آنهایی که ما را وصل میکنند به پروردگار عالم باید بیشتر شود، برای همین است.
یکی از راههایی هم که این حبّ زیاد شود - من اینها را فهرستوار عرض میکنم - این است که باید همنشینی با آنها بیشتر شود. کما این که اگر انسان با گناه همنشینی کرد، ناخودآگاه میبیند دارد آن گناه را انجام میدهد؛ چون همنشینی اثر میگذارد.
لذا بیان میکنند که اگر کسی خواست گناه نکند، باید از جایگاه گناه فرار کند؛ یعنی به جایگاه خوب برود که اگر اینطور شد، کم کم درست میرود. اینها قاعده است که به من و شما دادند تا رعایت کنیم و به سمت پروردگار عالم برویم. راهش را به من و شما یاد دادند و اینطور نیست که ما را یله و رها گذاشته باشند. گفتهاند چه کار کنید. گفتهاند با اهل گناه همنشین نشوید چون اثر میگذارد و عالم، عالم اثر و موثر است. بارها مثال زدم که شما اگر نیم ساعت با یک سیگاری باشید، وقتی با شما دست میدهد، بعد که بو میکنید میبینید وجودتان بوی سیگار گرفته. لذا همنشینی اثر دارد.
پروردگارا! حبّ به خودت و اولیائت و حبّ به خوبیها را که عامل شفاعت است، در ما روزافزون بگردان.
خدایا هر نوع عملی را، چه واجب و چه مستحب، در وجود ما به عنوان تکلیف قرار بده. - این تکلیف خیلی نکته مهمّی است-
ما را طلبکار نسبت به اعمالمان قرار نده - این خیلی مهم است که طلبکار نباشیم -
[7]. بحارالانوار، ج: 21، ص: 40، باب: 22
㠥