اَعُوذُ بِاللّهِ السَّمیعِ العَلِیم مِن هَمَزاتِ الشَّیاطِین
وَ اَعُوذُ بِاللّهِ أَن یَحضُرُون إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمیعُ العَلِیم
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
رَبِّ اشرَح لِی صَدرِی وَ یَسِّرلِی اَمرِی وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِی یَفقَهُوا قَولِی
اَلحَمدُلِلّهِ الواحِدِ الاَحَدِ الفَردِ الصَّمَد اَلَّذِی لَم یَلِد وَ لَم یُولَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَد وَ الحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمِین وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّد الاَنبِیاءِ وَ المُرسَلِینَ مَولانا وَ حَبِیبِنا وَ طَبِیبِ نُفُوسِنا وَ شَفِیعِ ذُنُوبِنا اَلعَبد المُؤَیَّد وَ الرَّسُولِ المُسَدَّد اَلمَحمُودِ الاَحمَد اَبَالقاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّد صَلَّی اللُه عَلَیهِ وَ عَلَی اَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطّاهِرِینَ المَعصُومِینَ المُکَرَّمِینَ المُنتَجَبِینَ المُنتَخَبِینَ سِیَّما اِمامَ الغائِبِ وَ النَّاظِرِ وَ الشَّاهِدِ مَولانَا حُجَّةِ ابنِ الحَسَنِ العَسکَرِی صَلواتُ اللّه وَ سَلامُهُ عَلَیه وَ عَجَّل اللّه تَعَالی فَرَجَهُ الشَّرِیف وَ اللَّعنَةُ الدّائِمِیَّة عَلَی اَعدائِهِم وَ مُخالِفِیهِم وَ مُنکِرِی فَضائِلِهِم وَ مَناقِبِهِم مِنَ الآن اِلی قِیامِ یَومِ الدِّینِ.
اَللَّهُمَّ کُن لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ ابنِ الحَسَنِ المَهدِی صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَة وَ فِی کُلِّ السَّاعَة وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ ناصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیناً حَتَّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیها طَوِیلاً. اَللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج وَ العافِیَةَ وَ النَّصر.
تعجیل در ظهور شریفشان، زیارت جمال پر نورشان، صلوات جلی مرحمت فرمایید.
نثار روح والده مکرّمه و معظّمه ایشان، حضرت عالمه، حکیمه، تقیّه، نقیّه، زکیّه، نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام و روحی لها الفداء) رَحِمَ اللّه مَن قَرَأَ الفَاتِحَة مَعَ الصَّلَوات.[1]
تفقّه در دین
«قال الصّادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ مِنْکُمْ فِی الدِّینِ فَهُوَ أَعْرَابِیٌّ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»[2] - این روایت شریفی که تیمّناً و تبرّکاً عرض کردیم، هم بعد اخلاقی دارد و هم بعد علمی -
آنچه که به عنوان کمال دین محسوب میشود، تفقّه در دین است. همانطور که وجود مقدّس باقرالعلوم(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند: «الْکَمَالُ کُلُّ الْکَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ»[3].
طبعاً تفقّه در دین و به تعبیری تأمّل، تدبّر و فهم حقیقی از معنای دین برای انسانهای عادی میسور نیست إلّا به این که آنها اوّل نسبت به قرآن کریم آگاهی داشته باشند، دوّم نسبت به سنّت یعنی روایات مسلّط باشند و سوّم این که مبانی در دست آنها باشد که با آن مبانی بتوانند بین قرآن و سنّت را جمع کنند.
فقه در لغت
میدانید فقه را در لغت به معنای «فهم» گرفتهاند، منتها یک عدّه از جمله شیخ الرّئیس، ابوعلیسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قائلند که به معنای فهم ظاهری نیست، بلکه به معنای «فکر کردن و فهم معنای کلام را با دقّت و فراست به دست آوردن» است.
این مفهوم را میتوان از آیات الهی نیز به دست آورد. قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: «وَ إِن مِن شَیءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهُونَ تَسبِیحَهُم»[4]. این که ما تسبیح را درک نمیکنیم؛ یعنی فهم معنای کلام را با دقّت و فراست حقیقی خودش نداریم.
یا در جای دیگر بیان میفرمایند: «لا یَکادُونَ یَفقَهُونَ قَولاً»[5]. این آیه هم نشانگر این است که درک مطلب بدون فهم حقیقی میسور نیست و طبعاً آنچه که اعاظم بیان میکنند که فهم معنای کلام باید با دقّت باشد، درست است.
لذا اگر فقه در لغت به معنای فهم است، منظور فهمی است که در سطح حقیقی باشد[6].
ضرورت تفقّه در دین
عزّوجلّ در آیه دیگری میفرمایند: «وَ مَا کانَ المُؤمِنُونَ لِیَنفِرُوا کَآفَّةً فَلَولَا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنذِرُوا قَومَهُم إِذا رَجَعُوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ»[7] شایسته نیست تمام مؤمنان به سوی میدان جهاد کوچ کنند. چرا از هر گروهی از آنان تنها طایفهای کوچ نمیکند تا طایفهای که در مدینه مانده، در دین و معارف آن آگاهی پیدا کند؟!
اعاظم بیان فرمودند: از «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» معلوم میشود دین به راحتی به دست نمیآید که وقتی نبیّ مکرّم اسلام(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ابتدا بیان کردند: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[8] و ما هم گفتیم، تمام شود!
لذا اینگونه نیست که همان ظاهر قرآن، همه مطالب را برای ما بیاورد و إلّا نمیفرمود: «فَلَولَا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ». حتّی معلوم میشود گروهی باید بروند و خوب یاد بگیرند، موقعی هم که برگشتند، قوم خود را بیم دهند و بگویند: دین حقیقی این است.
پس فقه، فهم حقیقت است. بعضی از بزرگان میفرمایند: منظور از «لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ» که در انتهای آیه فوق آمده است؛ یعنی اگر دارید اعمالی را انجام میدهید، بترسید از این که گاهی اشتباه انجام دهید، نه این که آن طائفه بخواهند از عذاب بترسانند. قرآن کریم هم کلیّات آن را بیان کرده که اگر شما اینطور وارد نشوید، طبعاً به اشتباه میافتید «لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ».
معلوم میشود تفقّه در دین بسیار مهم است. لذا در قرآن نیز مذمّت کافران با «لا یَفقَهُونَ» است - نه «لا یَقرَءُون» و یا «لا یَسمَعُون»[9] - یعنی آنها نمیفهمند و شنیدهها را درک نمیکنند.
لذا حضرت در این باب میفرمایند: «تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» شما در دین خود تفکّر کنید و فهم حقیقی داشته باشید؛ چون اگر این تفقّه نباشد، انسان مانند اعرابی است «فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ مِنْکُمْ فِی الدِّینِ فَهُوَ أَعْرَابِیٌّ» و اعرابی کسی است که در جهالت باشد و طبعاً اگر در این حال بمیرد، کأنَّ دین ندارد.
مگر اینها بنا بر فرمایش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نگفتند: «لَا اِلهَ اِلّا اللّه»؟! مگر اینها نماز نخواندهاند؟! پس چطور است که اگر بمیرند، اعرابی هستند؟!
بله، آنها به ظاهر تسلیم شدهاند؛ امّا این روایت بیان میفرماید: اگر کسی که فهم صحیح از دین نداشت، از دنیا برود؛ اعرابی است، یا حدّاقل الآن اعرابی است مگر این که متوجّه شود.
لذا میخواهد این نکته را به ما یاد بدهد که دین، فقط ظواهر نیست. دین، تأمّل در بواطن است و این است که انسان را به حقیقت دین میرساند که آن تفقّه توأم با تأمّل است.
بیان میفرمایند: اگر شما در دین خود تفقّه نداشته باشید، گرفتار میشوید. عدّهای بودند که حتّی قرآن را با لحن خوش میخواندند امّا در مقابل مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) ایستادند و چون تفقّه در دین نداشتند، کأنَّ اعرابی - البته اگر نگوییم معاند - از دنیا رفتند.
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن فیلسوف عظیمالشّأن در باب دین که در آخرت دارای تقسیماتی است، در اسفار خود میفرمایند: اگر کسی، به ظاهر، در مقابل خدای متعال، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و حجّت الهی نایستاد و تصوّر کرد در راه خدا قدم برمیدارد، اگر نگوییم معاند است، حدّاقل یک اعرابی است.
این اشاره خوبی است و میخواهد ما را بیدار کند تا مواظب باشیم و در دین خود تفقّه کنیم.
فقیه حقیقی
لذا این را بدانیم که اصول، ما را فقیه در دین نمیکند - در آینده هم عرض خواهم کرد که عدّهای از اعاظم، بعضی از ابواب اصول را ناکارآمد میدانند - اگر بنای بر این بود که خود اصول بما هو اصول بتواند ما را فقیه در دین به معنای حقیقی کند، یک عدّه در مقابل این نظام که متعلّق به امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است، نمیایستادند.
معلوم میشود تفقّه این نیست که با در دست داشتن چند اصل، اسلامشناس شویم، گرچه این لازمه کار است امّا تامّ و کامل نیست. فهم صحیح با تقوا حاصل میشود.
قرآن کریم و مجید الهی نیز بیان میکند چه کسانی اهل تفقّه و فهم در دین هستند. در سوره بقره بعد از اسم رمز الهی آمده است: «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ هُدیً لِلمُتَّقِینَ»[10] تقوا پیشگان بدون کمترین شک و شبههای - ریب یعنی کمترین و ریزترین شک و شبهه - فقیهان در دین هستند.
این یک مطلب اخلاقی است. البته نمیتوان تقوا را در نظر گرفت، چون به زعم بعضی، تقوا سنجش ظاهری ندارد. امّا تفقّه در دین باید سنجشهایی داشته باشد.
از جمله این که نمیتوان کتاب خدا را همینگونه درک کرد، اگر کسی میتواند، بگوید معنای «مَن کانَ فِی هذِهِ اَعمی فَهُوَ فِی الاخِرَةِ اَعمَی»[11] چیست؟ - معلوم است این آیه مضمون دیگری دارد - یا با چه دلیلی میتوان گفت: «وَ اَقِیمُوا الصَّلوة» بیانگر وجوب صلاه است؟
لذا انسان با توجّه به حالت ظاهری آیات قرآن، به درک حقیقی آن نمیرسد. البته بعضی از ظواهر را با ادلّه دیگری هم میتوان اثبات کرد و این تفقّه در دین است.
فقه الاحکام
پس عبارت «تَفَقَّهوا فِی الدِّین» در معنای دینشناسی به کار گرفته شده، ولی از آنجایی که احکام عملی اسلام به عنوان یک شاخه از دین، بیشتر مورد توجّه قرار گرفته و ما میخواهیم اعمالمان عندالله، صحیح باشد، معنای عامّ فقه به معنای خاصّ خود انتقال داده شد و به معنای علم به احکام شرعی یا عملی - به صورت کلّی، نه احکام عملی بحث اصول؛ یعنی آن چیزی که انسان باید در عمل انجام دهد - در نظر گرفته شد - البته در آینده مفصّل اشاره خواهیم کرد که در این لفظ هم بین اعاظم اختلاف است -
پس میتوان این سؤال را که چگونه فقه که تفقّه در دین است، به فقه الاحکام تبدیل شد، اینگونه جواب داد: از آنجایی که اعمال بشری ملاک است و اعمال بشری تبدیل به احکام شرعی میشود، لازم است که فقه را از معنای عامّ خود به معنای خاص انتقال دهیم. پس معنای لغوی به اصطلاحی تغییر کرد و در مباحث ما معنای اصطلاحی مدّنظر است.
با این مطلب دو قسم را بیان کردند: دانش تمام معارف اسلامی، فقه اکبر است و آشنایی به احکام، فقه اصغر است.
فقه اکبر همان کلیّت علوم است؛ یعنی تفقّه در دین و تمام معارف اسلامی. امّا فقه اصغر، علم به احکام است - حالا این را که چرا فقه را بیان میکنیم، مگر بحث اصول نیست؟ در آینده بیان خواهیم کرد -
احکام شرعیّه فرعیّه
در معالمالأصول تعریف فقه اینطور بیان شده: «الفِقهُ هُوَ العِلمُ بِالاحکامِ الشَّرعِیَّةِ الفَرعِیَّة عَن اَدِلّتهَا التَّفصِیلِیَّة» فقه، علم به احکام شرعیّهای است که فرع قرار گرفته و از دلایل تفصیلیّه به دست میآید.
احکام شرعی مثل وجوب و حرمت است و احکام غیرشرعی مثل حقّ قانونگذاری برای بشر است. پس قید شرعیّه، ما را از احکام عقلی محض دور میکند، گرچه شرع همان عقل است و احکام فلسفی یا ادبی یا غیره نیست[12]. لذا وقتی قید شرعیّه آورده، میخواهد این موارد را خارج کند، البته از این باب هم نیست که اینها نباید باشد.
نکته دوم قید فرعیّه است. برخی احکام شرعی مربوط به اصول اعتقادی است و طبعاً اصول فقه از آنها جدا میشود، مثل وجوب ایمان انسان به پروردگار عالم. لذا به صورت ظاهر وجوب ایمان به پروردگار عالم، پیامبر اسلام و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) با بحث علم فقه مجزاست و جایگاه این بحثها در علم کلام و امثال آن است.
یعنی فقه متضمّن این نیست که بیان کند واجبالوجود چگونه است یا این که نبوّت چه حالاتی دارد و نشانههای نبی و معنای خلیفهالله چیست، این موارد در اینجا مصداق ندارد و ملاک نیست. لذا برای همین لفظ فرعیّه را آورده است. یعنی فقه فقط همان احکام عبادی عملی را دربرمیگیرد[13].
لذا قید شرعیّه، آنچه که غیر شرعی است؛ یعنی قوانین بشری را خارج میکند. چون آنچه بشر در آن تفکّر میکند، قابل خدشه است و احتمال اشتباه در آن وجود دارد، امّا آنچه که پروردگار عالم در کتاب خود و یا به لسان معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میگوید، خدشهدار نیست. قوانین بشری در حال تغییر و تحوّل است، ولی قوانین الهی تغییری ندارد.
اگر کسی بگوید: در فروعات تغییراتی هست، بحث دیگری است که به آن اشاره خواهیم کرد. البته منظور از فروعات، آن قید فرعیّهای که بیان شد، نیست - قید فرعیّه یعنی احکام عملی - بلکه آن فروعاتی است که مثلاً نسبت به خود اصل صلاه بیان شده است. اصل صلاه، واجب است، حرمت خمر معلوم است و ...، ولی اگر بخواهیم فروعات آنها را بیان کنیم، بحث دیگری است.
امّا در اصول قوانین بشری همیشه امکان تغییر و تحوّل هست؛ چون نشأت گرفته از فکر بشری است.
لذا وقتی ما قید شرعی را بیان میکنیم، میخواهیم فکر بشری خارج شود و قید فرعی هم بیانگر همان احکام عملی است. البته باید نظرات و إنقلتهایی که وارد شده، بررسی شود و جواب آنها بیان گردد[14].
إنشاءالله ادامه مطالب در جلسه بعد بیان میشود.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] قبل از ورود به بحث نکتهای را عرض کنم که شاید سؤال شود: آیا این نوع خطبه خواندن صحیح است یا این که باید مثل خیلی از اعاظم که گاهاً با یک اعوذبالله شروع میکنند، ورود به بحث پیدا کنیم؟
همانطور که مستحضر هستید، تقسیمات علم دو نوع است: علم حضوری و علم اکتسابی. علم حضوری در حقیقت حضور نفس المعلوم لدی العالم است و علم اکتسابی آن است که انسان نسبت به مطالب علمی جهل دارد و اکتساب برای او معلوم میکند.
در منطق و فلسفه، مثالهایی زدهاند امّا آنچه که به حقیقت میتوان بیان کرد، این است: علم حضوری حقیقی نزد عالمِ به معنای حقیقی وجود دارد که آن معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است. معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نیاز به اکتساب علم ندارد.
وقتی به فضل الهی به بحث این که اصول از چه زمانی شروع شده، ورود پیدا کنیم، عرض میکنیم که بعضی بیان فرمودند: اصول از زمان خود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) شروع شده است. طبعاً خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نیاز به این علمهای آلی ندارد؛ چون اینها آلتی است برای رسیدن به حقیقت علم. همه علوم، چه علوم آلی و چه علوم حقیقی محضر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است و معلوم عند العالم به معنای حقیقی است.
لذا عزیزان! اگر کسی بخواهد بالجد به همین علوم اکتسابی هم به معنای حقیقی عالم شود - نمیخواهم بگویم علوم حضوری که حدّ اعلی است - باید دست توسّل و تمسّک به دامان عالم حقیقی بزند.
علم حقیقی نزد معصوم است و اگر ما ابتدای سخن را همانطور که با بسم الله الرّحمن الرّحیم و با باء استعانت از پروردگار عالم شروع میکنیم و فرمودند: هرچه که بدون نام خدا شروع شود، «فَهُوَ أبتَر»، طبعاً بدانید هر چیزی هم که با توسّل به معصومین(علیهم صلوات المصلّین) که علم مطلق حضرت حقّ هستند، به وجود نیاید، ابتر است و حقیقی نخواهد بود.
لذا توسّل و تمسّک به معصومین(علیهم صلوات المصلّین) یعنی توسّل و تمسّک به علم الله و این خیلی مهم است. من معتقد هستم به خصوص در مباحث علمی قوی، باید بیشتر توسّل داشته باشیم، نه این که بگوییم تنها وقتی که ما یک منبر رفتیم و خواستیم یک روایت بخوانیم، آن هم یک ترجمه ظاهری کنیم و پایین بیاییم، یک خطبه طولانی نیاز دارد، امّا مباحث علمی را باید با یک خطبه ظاهری تمام کنیم، اینگونه نیست، بلکه برعکس هر چه علم ثقیل بود، توسّل و تمسّک به عالم حقیقی، معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) که در این زمان حجّت خدا بر روی زمین، مولا، سیّد، صاحب و سالارمان امام زمان(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) است، باید بیشتر باشد.
لذا تمام علوم نزد معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حاضر است. علم حضوری و علم اکتسابی برای ما است، نه برای معصوم(علیه الصّلوة و السّلام). معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) چیزی به نام علم اکتسابی ندارد، همه علوم عند المعصوم(علیه الصّلوة و السّلام) به عنوان عالم حقیقی موجود است. پس اگر کسی بخواهد به علم برسد، ناچار است تمسّک به آن علمای حقیقی داشته باشد و إلّا این مطالب ما قرائت است، ما قرائات داریم، مگر آنجایی که خودشان عنایت کنند، اگر عنایت کنند، علم هم به وجود میآید.
[6] چون اینجا بحث تفسیر نیست، فقط از باب تبرّک و تیمّن و ضرورت، نکاتی را عرض میکنیم و مطالبی را اشاره خواهیم کرد. اگر به آیات قبل و بعد از این آیه رجوع کنید، نکات آن به دست خواهد آمد.
[8] بحارالأنوار، ج:18، ص:202، باب:1
[9] ما نمیخواهیم در این تعابیر و تفاسیر وارد شویم امّا در تفسیر سوره بقره به این نکته اشاره کردیم که چرا پروردگار عالم بیان میفرماید: «خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم» (بقره/ 7) و از واژه ختم استفاده کرده است؟ ختم بعد از طبع است. طبع اوّل است و ختم بالنّهایه است.
با این که این همه آیه آمده است، معلوم میشود اینها تفقّه ندارند، تفکّر توأم با تأمّل ندارند و فهم آنها، فهم بالایی نیست. لذا این که بیان فرموده: «خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم» از این جهت است که آنها فهم حقیقی ندارند؛ چون اگر فهم حقیقی داشتند، عناد نمیورزیدند.
[12] البته هر کس بخواهد فقیه شود، لازمه آن این است که از همه این موارد آگاهی داشته باشد. مگر میشود فقیه، فقیه باشد، امّا مفسّر قرآن، رجالی، حدیثشناس و یا ادیب نباشد؟! البته این که بیان میکنند هر کس باید به تخصّصی بپردازد، اشکال ندارد ولی اگر کسی جدّی بخواهد فقیه شود، باید همه این مطالب را داشته باشد و بدون اینها نمیتواند حکم دهد.
خدا استاد عظیم الشّأن ما، آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان میفرمودند: پدرم آسیّد محمود، آن مرد الهی به من میفرمود: آسیّد شهابالدّین! تا مفسّر، ادیب و ... نشدی، فتوا نده، «إحذروا مِن الفتوا».
[13] یک حاشیه بزنم، بعضی میگویند: احکام شرعیّه را همان احکام عملیّه بگوییم، چون با اعمال انسان سر و کار دارد، نه با اعتقادات او. باید گفت: این که اعتقادات الهی، شرعی است، درست است امّا نباید بیان شود ما غیرشرعی حرف میزنیم، چون کلّ این مطالب شرعی است و فقه به صورت اصطلاحی همان احکام عملیّه است. البته بعضی هم فرمودند: هر دو معنا یکی است.
[14] نکتهای را هم ابتدای مباحث بیان کنم، اگر میبینید مثلاً مرحوم شیخ انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن مرد الهی، نکتهای را بیان کردند و مستشکلین اشکال کردهاند و با احتراماتی که میگذارند، میگویند: مثلاً اگر اینطور میگفت، بهتر بود؛ اشکالی ندارد.
یعنی اصل اشکال ایرادی ندارد امّا نکته این است که ای بسا اگر خود شیخ انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و ... بودند، خودشان اشکال را به راحتی جواب میدادند که این نشان میدهد شاید ما حقیقت مطلب را درک نکردهایم. لذا حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز به ما بیان کردند: هیچگاه نگویید: فقط اینطور است که ما میگوییم، بلکه بگویید: شاید اینطور باشد، چون امکان دارد اگر خودشان بودند، جواب متقنی به ما میدادند.
لذا بعضی از اعاظم در مواردی ایراد و اشکال کردند و بر آن خیلی مصرّ ایستادند، امّا بعدها کسی آمد و مدافع شد و تبیین کرد که مثلاً مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) درست گفته است و اشکال شما اشکال دارد.
لذا ما نباید تصوّر کنیم که اگر اشکال کردیم، حتماً اشکال ما درست است. البته ما نظر خود را بیان میکنیم، عیبی هم ندارد، پروردگار عالم هم همین را میخواهد که ما با آن اصولی که در دست داریم، آن طور که باید، جستجو و تفقّه کنیم - البته باید تفسیر و ... را هم بدانیم، چون بدون آنها نمیشود -امّا آنهایی هم که مبانی را در دست دارند، باید از فتوا دادن بترسند.
آنهایی که مقامات علمی داشتند، از فتوا دادن پرهیز میکردند مگر این که از طرف مولایشان امر میشد، مثل شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) که مولا به او فرمودند: تو حکم کن و فتوا بده، ما آن را صحیح میکنیم. بعضی مواقع فقها و مراجع ما احساس تکلیف میکنند و إلّا حتّی آنهایی هم که مبانی را در دست دارند، وحشت میکنند فتوا بدهند.
یادمان نمیرود که آیتالله العظمی مازندرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از فتوا دادن پرهیز کردند. شیخ انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن مرد الهی به ایشان نامه نوشتند و ایشان در جواب گفتند: درست است که من در مباحثه جلو بودم امّا الآن از درس و بحث دور هستم. این مردان الهی اینگونه بودند، میترسیدند و مواظبت میکردند. عزیزان! خیلی باید مواظبت کنیم.
علی ایّ حالٍ با همه این مطالب، فتوایی را که میدهند، براساس مطالبی است که در دست دارند. اگر میگوییم فلان استاد بزرگوار یا فلان مرجع که از دنیا رفته و ...، مثلاً در این احکام شرعیّه فرعیّه اشتباهی کرده، نباید به طور قاطع بگوییم: اشتباه است، بلکه باید بگوییم: به نظر ما اینطور میرسد.
مطلب دیگر این که عزیزان! سعی کنید اسم اعاظم را به بزرگی یاد کنید. ادب خیلی مهم است. من طلبه بیسواد نباید مثلاً بگویم: انصاری این را بیان کرده، باید یک احترام و حرمتی قائل شوم، بگویم: شیخ انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینطور گفتند. ما سر سفره کلام این بزرگان نشستهایم و بزرگ شدیم، ما کتاب اینها را خواندهایم، استاد که نباید حتماً حضوری باشد، اینها حقّ استادی بر گردن ما دارند و احترامشان واجب است. احوالات این بزرگان و اعاظم را بخوانید و تقوای آنها را ببینید.