جلسه سوم
قبض و بسط علم اصول
افراط و تفریط در علم اصول
به تعبیر امام العارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، فقه به عنوان تئوری کامل و واقعی اداره انسان از گهواره تا گور است که با توجّه به تعاریفی که از فقه شد، این بهترین تعبیر است.
لذا ما به فقه نیاز داریم امّا خود فقه هم نیاز به علومی دارد تا انسان به آن تسلّط پیدا کند، از جمله علم اصول که به عنوان علم مقدّماتی یا آلی است.
فقه، زنده و پویا است چون متعلّق به زندگی بشر از گهواره تا گور است، منتها نکتهای که بیان شد، این بود: موقعی این فقه پویا خواهد بود که پایاپای زندگی بشر حرکت کند و مشکلات او را رفع کند.
اصول هم به عنوان مقدّمه علم فقه - که خودش نیز علم محسوب میشود - موقعی حیات دارد که بتواند دشواریهای فقاهت را برای ما حل کند و این ملاک ماست.
همانطور که اگر فقه از رسالت اصلی خود دور شود و کارایی آن برای زندگی بشر معلوم نباشد، دیگر فقه نیست؛ اگر اصول هم بخواهد به عنوان یک علم اعلان استقلال کند، فربه شود و خود را برتر از فقه بداند، دیگر به عنوان علم محسوب نمیشود و به عنوان اصول معنا ندارد. چون تمام مطالب اصول برای این است که ما فقه را خوب بفهمیم.
لذا همانطور که بیان شد اصول به عنوان علم آلی و مقدّماتی است و علم آلی هیچ موقع برتر از علم اصلی نیست.
حتّی عدّهای قائل هستند خود فلسفه نیز که به مباحث اصل شناخت وجود و هستی و آگاهی از احوال و عوارض آن میپردازد، مقدّمه است تا انسان به حکمت عالیّه برسد و حکمت با فلسفه متفاوت است امّا با این حال، اگر بپذیریم که خود فلسفه، علم اصلی است امّا دیگر منطق نمیتواند ادّعا کند که من به تنهایی و بدون فلسفه میتوانم مطالب را بیان کنم. کسی که فقط منطق بداند، حکیم نمیشود. منطق و ادبیّات از علوم آلی هستند، نه اصلی[1].
لذا اگر هم کسی تصوّر کند با اصول، فقیه میشود، اینطور نیست. فقیه شدن با اصول محال است. ولی این که اصول باید باشد تا انسان بتواند مطالب فقهی را خوب درک کند و تحلیل و قوّه استنباط را به دست بیاورد، بحث دیگری است.
امّا بزرگان نکاتی را بیان کردهاند، از جمله امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که در جلد دوم کتاب الرسائل خود فرمودهاند: اخباریّون بیان میکنند اصول نباید باشد امّا حقّ این است که آنها بدبین هستند و جانب افراط را میگیرند که آن را انکار میکنند.
البته پرداختن به اصول آن هم در حدّ زیاد درست نیست. اگر فکر کنیم اصول خود یک علم مستقل است، بینتیجه است و صرف عمر در این مورد، عمر را ضایع میکند و تفریط است.
این عذر هم پذیرفته نیست که یک عدّه بیان کردهاند: ما به علم اصول به این خاطر میپردازیم که ذهن را بارور میکند. اگر کسی تصوّر کند ذهن او با اصول بارور میشود، اشتباه است، بلکه برعکس انسان باید تأمّل کند و تا یک حدّی جلو برود. آن چیزی که به درد ما میخورد، مسائل الهی چون معاد و مسائل معاش روزمرّه انسان است که همه در فقه نهفته است.
لذا ایشان میفرمایند: ما به همین خاطر بعضی از مسائلی را که در علم اصول وارد شده و زائد است، حذف میکنیم تا زیاد فربه نشود.
شرط نیاز در ورود به مسائل علم اصول
نکته دیگر این است که روزانه مسائلی مبتلابه جوامع بشری میشود که فقه باید پویا باشد تا به آنها جواب بدهد. بر این اساس، بشر، نیازهای تازهای به علم اصول پیدا میکند.
لذا میبینید یک بحث مانند دلالت نهی بر فساد، تازه از اوایل قرن ششم یا اواسط آن وارد علم اصول شده است - در کتاب الغنیه ابنزهره نیز میبینید که ورود دلالت نهی بر فساد از آن زمان بوده است - چون تازه در آن زمان احساس نیاز شد.
پس در حقیقت نیاز بشر بود که باعث شد مسائلی چون حقیقت شرعیّه، اشتراک، ضدّ یا مقدّمه واجب[2] و ... به علم اصول ورود یابند.
لذا دوران پویایی بعضی از مباحث مشخّص است و احساس نیاز، عامل به وجود آمدن آنها شده است، نه این که خودبهخود به وجود آمده باشند و این مطلب دلالت بر این دارد که اصول فقه، مقدّمه برای فقه است.
هر جا که نیاز بشری بوده، مطلبی به اصول ورود پیدا کرده است. به عنوان مثال تلازم بین الحکمین به طور گسترده از قرن یازدهم به بعد به وجود آمد. اجتماع امر و نهی هم - که مطالب مفصّلی در آن بیان شده - از آن زمان بود که در اصول جای گرفته است. میرزای قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در قوانینالأصول خود راجع به اجتماع امر و نهی مطالبی بیان کردند و بعد هم بعضی از بزرگان همین مبحث را به عنوان جزوه و کتاب مجزّا بیرون دادهاند. پس نیاز، عامل ورود به مسائل علم اصول است.
شرایط قبض و بسط علم اصول
نکته مهم این است که ما افراط و تفریط نکنیم، در جلسه گذشته نیز عرض کردم که ما گاهی در اصول افراط میکنیم، گاهی در فقه. گاهی اصول را یکباره میبوییم و میبوسیم و کنار میگذاریم، گاهی هم به بعضی از ابواب فقه (مثل باب طهارت) بیش از حدّ میپردازیم.
لذا نگرش ما نسبت به اصول این است که ما نباید راه افراط یا تفریط را برویم. مثلاً اینطور نباشد که اقسامی را برای مبحثی مطرح کنیم امّا در آخر بگوییم: اصلاً نیازی نیست! خوب اگر نیاز نیست، چرا بیان میکنیم؟! اگر در مواقعی نیاز است، آن را بیان کنیم و بگوییم دلیل نیاز آن هم این است، امّا اگر بدون وجود نیاز، آن را گستره دهیم، ابطال وقت است و نباید اینگونه باشد.
نکتهای را بیان میکنم - که این را به عنوان کد اصلی در علوم به خاطر بسپارید - حضرت شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه)، آن اوّل مرجع دین و أخ السّدید امام هماممان، امام زمان(روحی له الفدا و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) فرمودند: شما هر چه در مباحث اعتقادی گستره دهید، نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه ذهن پرورش پیدا میکند و به مطالب اصلی خواهید رسید. لذا جا دارد که به آنها بیشتر هم بپردازیم ولی اگر بخواهیم خیلی به علوم فرعی چون اصول و ادبیّات در مقابل علوم اصلی بپردازیم، ابطال عمر است!
پس طولانی کردن مطالبی چون تفسیر اشکال ندارد امّا در علوم دیگری که نیاز نیست، نباید عمرمان را ابطال کنیم. ضمن این که استاد هر فنّی باید نگاه کند و ببیند مستمعین تا چه حد طالب هستند.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: شیخنا الأعظم، حضرت مفید (روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) - که کتابی در اصول دارند - دو نوع روش داشتند، ایشان برای بعضی از بزرگان مثل سیّدرضی و سیّدمرتضی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) - که هر آنچه دارند مدیون استاد عظیم الشأنشان هستند - تفصیلاً بیان میفرمودند، امّا این کتاب مختصرشان، برای درس عمومی ایشان بود. ایشان در ادامه میفرمودند: امّا به هر حال نباید افراط و تفریط کرد.
لذا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در انتهای کفایه خود، در آنجایی که میفرمایند: «أما الخاتمة: فهی فیما یتعلق بالاجتهاد و التقلید» در بحث تخطئه و تصویب، نکتهای را بیان میفرمایند. اگر مراجعه کنید، میبینید که در آنجا بیان میفرمایند: خلاصه کلام این که ما در استنباط احکام فرعی و استخراج آنها از ادلّه، چارهای نداریم جز این که به علم اصول مراجعه کنیم؛ پس علم اصول باید باشد.
ایشان در ادامه میفرمایند: این ضرورت برای اخباری و اصولی هر دو یکسان است و این که اخباریّون انکار میکنند، اشتباه است و باید به علم اصول مراجعه کنند، منتها مقدار مطلبی که ما نیاز داریم با توجه به مباحث علم فقه است. هرچه علم فقه گستره پیدا کند، طبعاً علم اصول هم باید به همان میزان گسترش پیدا کند.
میفرمایند: شرایط زمانی و استعداد افراد را هم باید در نظر گرفت، ویژگیهای فقیه یکسان نیست، لذا به نظر میرسد رجوع او به علم اصول هم متفاوت باشد.
بعد میفرمایند: در قرنهای اوّل و دوم خیلی به اجتهاد نیاز نبود ولی نیاز به بعضی از مباحث فقه در دوره ما باعث شده علم اصول هم گسترش پیدا کند که بعضی از این مباحث از بحثهای اصولی دورههای بعد هم فراتر رفته و بعضی امروزه هم به درد نمیخورد.
لذا شیوه آیتالله بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم اینچنین بود، ایشان وقتی به بحثی ورود پیدا میکردند، میفرمودند: من احساس نیاز به این بحث نمیکنم؛ به همین خاطر به بحث دیگری میپرداختند. خود امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم اینگونه بودند ولی با ظرافت بیان میکردند: این بحث برای بعد بماند و رد میشدند.
لذا این نکته امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بسیار عالی است که میفرمایند: انصاف این است که آنچه اخباریّون میگویند درست نیست و البته این هم که کسی بگوید: هر چه بیشتر به اصول بپردازیم، ذهنمان پرورش پیدا میکند، درست نیست. نه افراط باید باشد و نه تفریط.
آیتالله مکارم شیرازی(حفظه اللّه تعالی) نکته قشنگی را در کتاب القواعد الفقهیّه خود دارند، ایشان بالجد با دقّت به این مطلب نگاه کردهاند و میفرمایند: بعضی تصوّر میکنند و میگویند: ما حرکتهای بزرگ علمی کردیم و به اصول شاخههایی دادیم، امّا وقتی امروزه به آن شاخهها نگاه میکنیم، میبینیم به درد ما نمیخورد و نباید اینطور افراط کرد. جدّاً باید در این مطلب تأمّل کنیم و بگوییم این مطالب از بحثهای سودمند، دور است. عجیب این است که متأسّفانه این سری موضوعات با نام تحقیق و گسترش علم به جامعه بشری داده میشود! این خود هلاکتآور است و درست نیست.
ایشان در ادامه میفرمایند: از طرفی بعضی هم میآیند و برعکس، میگویند: ما فهمیدیم و تحقیق کردیم که این به درد نمیخورد و زائد است، باید در این هم تأمّل کنید و بیهوده و بیجهت هر مطلبی را زائد بیان نکنید.
به نظر میرسد بین همه اقوال اعاظم، همان چیزی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت عظمی بیان فرمودند، حرف صحیحی است. واقعاً بعضی از مطالب به درد بعضی از فقها نمیخورد، چون استعداد خود فقیه ملاک و شرط است. البته بعضی از مطالب نیز جدّاً نیاز است.
طریقه برخورد با زوائد علم اصول
نکتهای را هم اضافه کنم و آن این که اینطور نیست که اگر گفتیم: بحثی زائد است، الی الابد زائد باشد، امکان دارد الآن زائد باشد امّا بعدها مسئلهای به وجود بیاید که شاید نیاز به این پایه علم اصولی داشته باشد. لذا هیچگاه زائد را الی الابد نگوییم. من به فضل الهی دلایل آن را در آینده بیان میکنم که مثلاً در فلان جا بعضی از اعاظم بیان فرمودند: این بحث زائد است، امّا ما دلیل و برهان میآوریم، مطالب فقهی را در کنار آن میگذاریم و استنباط میکنیم که این مطلب به این سبک و سیاقی که بیان میفرمایند نیست و جدّی زائد نیست.
پس بهترین مطلبی که ما میتوانیم بگوییم این است که باید در تهذیب و تدوین موضوع علم اصول کار شود امّا در مورد زوائدی که تصوّر میشود به این سبک و سیاق نیستند، باید اینگونه دسته بندی کرد:
1- حذف مباحث زائد و بدون فایده برای فقیه در زمان خودش.
2- تلخیص مباحث کم بهره در اصول - بعضی از مباحث بهره دارند امّا کم بهره هستند که باید اینها را تلخیص کنیم -
3- اهتمام و انسجام در مباحث مهم و راهگشا - البته باید روی آن مطالبی هم که پراکنده یا گمشده هستند، کار کنیم -
پس اگر اینطور شد، دیگر علم اصول شیرین میشود. گرچه علم اصول هم نیاز به ادبیّات دارد و هم منطق. کسانی که منطق را خوب نخوانده باشند، در علم اصول به مشکل برمیخورند و درک آن برای آنها سخت میشود.
سیر تحوّلات علم اصول
حال نگاهی گذرا به سیر تحوّلات اصول میکنیم. سه دوره برای اصول بیان کردهاند:
1- دوره تأسیس و شکلگیری علم اصول
2- دوره تدوین علم اصول فقه
3- دوره استناد و کاربرد علم اصول فقه در مقام اجتهاد
اگرچه ما بیان کردیم علم اصول فقه، ریشه در قواعد عقلایی دارد[3] امّا به جرأت، اوّل مطلبی که میتوان بیان کرد، این است که همه این مطالب از ناحیه معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است. این علم هم مانند دیگر علوم در دامن عصمت رشد و نمو پیدا کرده است - گرچه عرض کردیم اصلاً برای معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) علم اکتسابی وجود ندارد -
ما در منطق دو نوع علم داریم:
1- علم حضوری
2- علم اکتسابی
علم حضوری، حضور نفس معلوم لدی العالم است. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) عالم هستند امّا برای این که میدانستند بعد از خودشان، کسانی در جاهای دیگر هستند که به علم الهی متصّل نیستند، یا حدّاقل آن لحظه متصّل به علم نیستند و بناست فتوا دهند، یک سری مبانی به نام علم اصول درست کردند.
ما در روایات، قواعدی داریم که علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز در جلد دوم بحارالانوار، ابوابی راجع به این موضوع دارند، مثلاً شما اصل استصحاب، برائت یا احتیاط را میتوانید از خود روایات استخراج کنید. اینها استناد به ظهور کلام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است؛ یعنی کلام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) عامل این مطالب است.
طبق تمام متون روایی، بانی علم اصول و معمار آن، معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است و غیر از این نیست. مثلاً در وسائلالشّیعه، جلد 27 میفرمایند: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع»، القاء علم اصول از ما و تفریع آن از شماست.
مؤسّس علم اصول، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند و در زمان امامان همام، باقرین صادقین(علیهما الصّلوة و السّلام) یعنی آن زمانی که دعای مؤمنین به عنوان «اَللَّهُمَّ اشغَلِ الظَّالِمِینَ بِالظَّالِمِینَ» مستجاب شده بود و بنیالأمیّه و بنیالعبّاس به هم مشغول بودند، تدوین علم اصول شروع شد.
همانطور که علّامه سیّدحسن صدر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب تأسیسالشّیعه خود بیان میفرمایند: اوّل کسی که به تدوین بعضی از مسائل علم اصول پرداخت، هشامبنحکم بود که او متوفّی 179 ه.ق است و از شاگردان وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) بوده است.
کتاب «الالفاظ و مباحثها» متعلّق به ایشان است که اوّلین کتاب علم اصول بود. یعنی ایشان اوّلین فردی بودند که مطالبی را که حضرت تعلیم دادند، تدوین کردند.
بعد از ایشان، یونسبنعبدالرّحمن است که از آلیقطین بود - آلیقطین بسیار مرید اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) بودند - ایشان از شاگردان وجود مقدّس حضرت موسیبنجعفر، امام کاظم(صلوات اللّه و سلامه علیه) بود که «اختلاف الحدیث و مسائله» را نوشت و در آن مباحث اصولی را تبیین فرمود.
اینها دومین گروهی هستند که در بحث علم اصول داریم، البته در زمان اینها افراد دیگری هم بیان شدند، منتها ضعیف است.
آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در بحث خارج فقه خود میفرمودند: ما میخواهیم بعضی از مطالب اعاظم را بگوییم تا یاد آن بزرگان زنده شود - تعبیر خیلی زیبایی است، ایشان خیلی دقیق بودند[4] - ولی چون بعضی از اعاظم بیان فرمودند که اینها ضعیف یا أضعف هستند، پس معذوریم.
یعنی ایشان میخواستند نظریّات مختلف را بگویند امّا چون آن نظریّات ضعیف بود، میفرمودند: اینها را نمیگوییم ولی از آن بزرگواران خیلی با احترام یاد میکردند.
از آنجا که بنا به اختصار است، از این مقدّمات گذرا رد میشویم تا به اصل مبحث برسیم[5].
علی ایّ حال باید مطالبی را در مورد دوره استناد و کاربرد علم اصول فقه که در مقام اجتهاد است، بررسی کنیم که نکات آن را به فضل الهی در جلسه بعد عرض میکنم.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] شخصی محضر آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد و گفت: من در دانشگاه، دکترای ادبیّات عرب میخوانم، ایشان فرمودند: در نهایت چه میشوی؟ گفت: ادبیّات عرب را یاد میگیرم. فرمودند: نهایت این کار چیست؟ گفت: در نهایت تدریس میکنم. فرمودند: اگر برای این باشد، خوب است، ولی اگر فکر کنید ادبیّات عرب شما را به کمال میرساند، خیر، اینگونه نیست، ادبیّات حدّی دارد و کمال، چیز دیگری است.
[2] گرچه بعضی به مرور زمان با ورود مقدّمه واجب به علم اصول مخالفت کردند، مثلاً آیتالله خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در این مورد مفصّل بحث میکنند، ده قسم آن را هم بیان میفرمایند ولی در آخر میفرمایند: مقدّمه واجب مهم نیست! شهید صدر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز میفرمایند: آن چیزی که به نظر جزء زوائد اصول حساب میشود، همین مقدّمه واجب است - البته ما در آینده زوائد اصول را عرض خواهیم کرد -
[3] چون مبانی آن، مبانی عقلی است و بنای عقلا هم بر این است که به این مطالب مراجعه کنند و با به کارگیری این قواعد عقلایی است که فقیه متوجّه میشود و قوّه استنباط پیدا میکند.
[4] آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز خیلی دوست داشتند یاد بزرگان را زنده نگاه دارند، برای قبر آنها سنگ میگذاشتند، کتابهای آنها را زنده میکردند و ...، ایشان میفرمودند: ما باید بزرگان را زنده کنیم. لذا ما هم باید یاد بزرگان خود را زنده نگاه داریم و آنها را به مردم بشناسانیم.
[5] البته این مقدّمات هم لازم است، نگوییم: مقدّمات به چه درد ما میخورد؟! اصلاً نمیشود بدون مقدّمات ورود پیدا کرد. باید برای این گذشتگان حرمت و احترام قائل شویم و از آنها یاد کنیم.