جلسه چهارم
سیر تطوّر علم اصول
مؤسّس حقیقی علم اصول
در مورد تحوّلات علم اصول به مرحله نخست دوره تأسیس این علم اشاره کردیم. همانطور که بیان شد در حقیقت مؤسّس همه علوم، از جمله علم اصول، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند و جالب این است که حتّی بعضی از بزرگان راجع به همین مطلب (علم اصول از دیدگاه معصومین(علیهم صلوات المصلّین)) کتب مستقلّی را تدوین کردند.
از جمله آنها صاحب کتاب وسائلالشّیعه، شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هستند که آن مرد عظیمالشّأن در این زمینه کتابی به نام «الفصول المهمّه فی اصول الأئمّه(علیهم صلوات المصلّین)» دارند. ایشان در این کتاب، مبانی اصولی را که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) تبیین فرمودند، بیان کردهاند.
البته همانطور که عرض کردیم در بحارالانوار نیز این مطلب وجود دارد امّا شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کتابی مجزّا در این زمینه دارند.
مرحوم علّامه بزرگوار، آیتالله سیّدعبدالله شُبّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کتابی به نام «الاصول الأصلیّه» دارند که ایشان هم اصول را از دیدگاه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان فرمودند.
یا حتّی آیتالله آسیّدمیرزا محمّدهاشم موسوی خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز که متوفّی 1318 ه.ق هستند، کتابی به نام «اصول آل الرّسول(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین)» دارند که راجع به همین موضوع میباشد.
طبیعی است استفاده از قواعد اصول در زمان حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از این باب نبود که خودِ حضرات به این علوم نیاز دارند. عرض کردیم علم حضرات، علم حضوری است و علم اکتسابی برای آنها معنا ندارد.
ما حتّی در مورد تالیتلو معصوم هم قائل به این هستیم که گاهی با گفتن باء «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، همان باء استعانت، چنان از طرف پروردگار عالم به او کمک میشود که مطالب از قلب او به لسانش جاری میشود و این خصوصیّت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، تالیتلو معصوم و اولیاء الهی است.
علی ایّ حال اگر حضرات مبانی علم اصول را بیان فرمودند، دلیل دارد. یک دلیل آن این است که این مطالب را برای دیگران بگذارند. از جمله رئیس مذهب، وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) مطلبی را به ابانبنتغلب بیان میفرمایند، ایشان میفرمایند: «إجْلِسْ فِی مَسْجِدِ الْمَدِینَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ یُرَى فِی شِیعَتِی مِثْلُک»[1] در مسجد مدینه بنشین و فتوا بده، من دوست دارم مثل تو را در بین پیروانم ببینم. طبیعی است که حضرات قواعدی را به این افراد یاد دادهاند.
یا عبدالعزیزبنمهتدی مطلبی را نقل میکند، میگوید: من به حضرت ثامنالحجج، آقا علیّبنموسیالرضا(علیه آلاف التّحیه و الثّناء) عرضه داشتم: آقا جان! «إِنِّی لَا أَلْقَاکَ کُلَّ وَقْتٍ فَعَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی قَالَ خُذْ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ»[2]، من شما را دوست دارم ولی نمیتوانم همیشه شما را ملاقات کنم، باید چه کنم؟ امر دین من چه میشود؟ حضرت بیان میفرمایند: اگر میخواهی معالم دین خود را بگیری، از یونسبنعبدالرّحمن[3] بگیر.
لذا خود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به خاطر این که نمیتوانستند در همه جا حضور داشته باشند - در آن زمان هم مثل این دوره نبود که وسایل ارتباط جمعی مانند اینترنت و ... باشد که وقتی مرجعی فتوا میدهد ولو در نجف اشرف یا قم مقدّسه باشد، تمام عالم اسلام متوجّه شوند - و دسترسی به امام هم برای همه میسور نبود، این افراد را تعیین کرده و تعلیمهایی به آنها داده بودند تا با اصولی که در دست دارند، فتوا را به دست آورند.
اوّل مصنّف علم اصول
امّا عرض کردیم مرحله دوم، دوره تدوین اصول فقه است و هشامبنحکم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّلین کسی بود که با کتاب «الالفاظ و مباحثها» تصنیف علم اصول را شروع کرد.
البته سیوطی در کتاب «الأوایل» میگوید: اوّل مصنّف در علم اصول، شافعی است. معالأسف گاهی بعضی از کسانی که شیعه بودند نیز اشاره کردند که اصولفقه از اهلجماعت شروع شد که این کذب محض است و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) آغازگر علم اصول بودند.
شاید به خاطر همین است که حضرت شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد عظیمالشّأن و الهی، کتاب «الفصول المهمّه فی اصول الأئمّة(علیهم صلوات المصلّین)» را راجع به علم اصول از دیدگاه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نوشت تا جواب امثال سیوطی داده شود.
لذا این حرف سیوطی اساساً باطل است؛ چون میدانید شافعی اصلاً متأخّر از هشامبنحکم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است. او حتّی از یونسبنعبدالرّحمن نیز که دومین کسی است که کتاب دارد و کتاب «اختلاف الحدیث و مسائله» را به خاطر تعارض خبرین تصنیف کرد؛ متأخّر است. آنوقت چگونه شافعی پایهگذار علم اصول است؟!!
میدانید هنوز مبحث الفاظ به عنوان سختترین مبحث اصول است، شما وقتی میبینید هشام عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا بعد از او شیخنا الأعظم، حضرت مفید(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) به آن خوبی در این زمینه قلم میزنند، دلالت بر این است که اصلاً شیعه در همه مطالب پویاست.
یعنی همانگونه که فقه شیعه، فقه پویاست، طبعاً علم اصول او نیز که به عنوان قوّه استنباط برای فقه است، پویاست.
کما این که اینطور هم هست و علم اصول در شیعیان به قدری پویا شده که به تعبیری حتّی به افراط رفته و فربه شده است و گاهی پیشرفت آن نسبت به خود فقه هم بیشتر است.
لذا اگر دقّت کنیم، میبینیم که شیعه در تمام علوم پیشتاز بوده است. حالا ما نمیخواهیم در مقولات دیگر وارد شویم امّا مثلاً در خود ادبیات نیز اینگونه است. شما ببینید اکثر کسانی که در ادبیات قلم زدند، شیعه و حتّی فارس زبان بودند - حتّی سیوطی هم در اواخر عمر خود بیان کرد که شیعه شده است که ما کاری به آن مطلب نداریم -
دوره استناد و کاربرد علم اصول
- مرحله سوم مربوط به کسانی است که علم اصول را در مقام استنباط به کار گرفتند. ظاهراً اوّل کسی که در مقام استنباط به علم اصول توجّه کرده است، آن آیت عظمی، شیخ بزرگوار، حسنبنعلیبنأبیعقیل است که ایشان معاصر مرحوم کلینی عزیز و علیبنبابویه بزرگوار و از مشایخ جعفربنمحمّدبنقولویه و حضرت شیخنا الأعظم، حضرت شیخ مفید(رحمة اللّه علیهم اجمعین) بودند.
او اوّلین کسی است که فقه را تهذیب کرد و با اصول استنباطی خود در ابتدای غیبت کبری مولایمان، بحث اصول و این را که مطالب اصولی برای رسیدن به فتوا برای فقیه نیاز است، تبیین کرد.
او بیان فرمود: اگر فقیه بخواهد فتوا دهد، باید مبانی اصول را در دست داشته باشد و کتاب «المتمسّک بحبل آل الرّسول(علیهم صلوات المصلّین)» را در فقه تألیف کرد که جالب است خود این کتاب، مطالب و مبانی اصولی را هم دارا میباشد.
شاید بتوان گفت: این کتاب، اوّلین کتابی است که تلفیق اصول و فقه است، چرا که در آن زمان، هنوز اصول از فقه، مجزّا و به آن پر و بال داده نشده بود. لذا ایشان این مطلب را در فقه وارد نمود، در مقام استنباط بهکار برد و آن را در یک کتاب بیان کرد.
- جناب ابنجنید اسکافی(رضوان اللّه تعالی علیه) این روش را پسندید و ادامه داد. خود حضرت ابنجنید(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یکی از بزرگان علم است، جدّی شاید بتوان گفت: او اوّل کسی است که توانست اصول را در مباحث درسی طلّاب وارد نماید. چون در زمان ابنأبیعقیل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینگونه نبود و ایشان فقط در کتاب خود بیان کرده بود، امّا گسترش به این معنای امروزی را ابنجنید(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داد که جدّی از چهرههای بسیار عالی است.
حداقل پنجاه جلد کتاب از ایشان مانده امّا گفتهاند: کتب او بیش از این بوده است و بعضی در حمله مغولها سوخته شده[4] و ... .
پس عدّهای به کتابهای اصولی اینگونه ورود پیدا کردند که این مراحل از کتاب امثال هشام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن شاگرد مبرّز حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) آغاز شد تا به اینجا رسید که آرام آرام به حالت درسی درآمد.
- بعد از آن وجود مقدّس و منوّر حضرت شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز (روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) (حضرت شیخ جلیلالقدر، محمّدبنمحمّدبننعمان(علیه الصّلوة و السّلام)، آن کسی که از ناحیه آقا، سیّد، صاحب و سالارمان، امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) به مفید ملقّب هستند) مطالبی را در کتاب «التذکرة بالاصول الفقه» بیان کردند. اگرچه آنچه از ایشان رسیده، به صورت ظاهر مختصر میباشد امّا مفید است.
بعضاً راجع به کتابهای بزرگان از جمله ایشان، إنقلتهایی میآورند. گرچه اصلاً یکی از خصایص علم، پویایی آن است که صاحبنظران جدید میآیند و نکات جدیدی را بیان میکنند، امّا همانطور که سیّد مرتضی (علمالهدی، آن آیت عظمی، از شاگردان مبرّز شیخنا الأعظم) و همچنین استادنا المعظّم، حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی و حضرت امام راحل، آن امام العارفین(رحمة اللّه علیهم اجمعین) بیان فرمودند، با ادلّهای معلوم میشود مطالبی را که شیخنا الأعظم، حضرت مفید(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بیان فرمودند، از وجود مقدّس آقا و مولایمان امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. لذا نکات خیلی خوبی دارد. به خصوص ایشان در اصول احکام و استناد به استنباط احکام شرعی، نکات خیلی دقیقی را بیان فرمودند.
در حقیقت همانگونه که بعضی از بزرگان میگویند: اوّلین فقیهی که بعد از غیبت کبری دارای توقیعات بودند و توانستند این کتاب اصول خود را به صورت زیبا، مجزّا و دقیق تدوین کنند؛ شیخنا الأعظم، حضرت مفید(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) هستند.
- بعد از ایشان سیّد عظیمالشّأن، سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، علم الهدی هستند که خودشان از نوادگان بابالحوائج(صلوات اللّه و سلامه علیه) هستند[5].
سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مطالبی را که حضرت شیخنا الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بیان کرده بودند، گستره زیادی دادند و به تعبیر آیتالله العظمی آمیرزا جواد آقای تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نظر میرسد اوّل کسی که علم اصول را گسترش داد، سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند.
ایشان کتاب «الذریعة الی الاصول الشّریعة» را تصنیف کردند که اوّلین کتاب مبسوط ایشان در فنّ اصول است - البته برای ایشان دو کتاب اصولی دیگر از جمله «الاصول الی الاصول الفقه» را هم بیان کردند -
- بعد به ابوجعفرمحمّدبنحسنبنعلیالطوسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میرسیم که به شیخ طوسی معروف هستند - این بزرگوار به شیخ الطّائفه هم ملقّب هستند - ایشان کتاب «العِدَّة فی الاصول الفقه» را نوشتند.
بعضی گفتند: «عُدّة» که این درست نیست و «عِدَّة» است، از این جهت که عددبندی کرده و اوّلین مطالب آن در این باب است. لذا ایشان دستهبندیها را شروع کرد، منتها نه دستهبندیهای امروزه.
- جالب این است که تمام اینها شاگردان شیخنا الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) هستند، از جمله ابویعلی حمزهبنعبدالعزیز دیلمی طبرستانی معروف به سلّار که کتاب «التّقریب» را تألیف کردند.
کتاب «التّقریب» در مقام اجتهاد و استنباط به قواعد است. جالب این است که ایشان مطالبی را که دستهبندی شده بود، در قالب فهرست آوردند و بعد مطالب دیگری را هم به آن اضافه کردند.
- فرد دیگر از شاگردان برجسته ابنزهره، ابوجعفر محمّدبنادریس حلّی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هستند. ایشان از کسانی بودند که فقه استدلالی را بر پایه استناد به قواعد علم اصول در کتاب «السّرائر» به قلم تحریر درآوردند.
ایشان اوّل کسی بودند که برخلاف شیخ معظّم، شیخ الطّائفه، شیخ طوسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مسائلی از ابواب فقه را مطرح کردند و بعد بیان کردند: آیا لزوم دارد بعضی از این مطالب از اصول تبیین شود یا مسائل اصول باید نسبت به نیاز مطرح شود، این کار جالبی بود که ایشان انجام دادند.
ایشان مطالبی عالی حتّی راجع به ابواب فقه در امور زندگی انسان تبیین فرمودند و آنها را با اصول هم مطابقت دادند که این نکته بسیار مهمّی بود که ایشان بیان کردند.
- بعد از ایشان، نجمالدّین جعفربنالحسنبنسعیدالهذلیالحلّی بودند که به محقّق حلّی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معروف شدند.
این محقّق اول[6] کتابی را در باب علم اصول فقه به نام «معارج الوصول الی علم الاصول» نوشتند و بیان کردند: کتاب دیگری هم به نام «نهج الوصول الی معرفة الاصول» برای ایشان است.
- محقّق ثانی یا همان علّامه حلّی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، «غایة الوصول فی شرح مختصر الاصول» را تصنیف کردند و بعد کتاب «تهذیب طریق الوصول الی علم الاصول» را نوشتند. همچنین دو کتاب دیگر به نام «النکت البدیعة فی تحریر الذریعة» و «مبادی الوصول الی علم الاصول» یادگارهای این عالم فرزانه و معظّم است[7].
- بعد از محقّق ثانی، شمسالدّین ابوعبدالله، محمّدبنجمالالدّین مکّی عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معروف به شهید اوّل هستند.
شهید اوّل دارای تألیفات بسیار در علوم مختلف است. واقعاً هم زحماتی که ایشان کشیدند، فقه را زنده نمود. در آخر هم ایشان را در این راه به شهادت رساندند.
کتاب «القواعد و الفوائد» ایشان حاوی سیصد و دو قاعده در فقه، اصول فقه و ادبیّات عرب است.
البته گفتهاند: شهید اوّل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک کتاب اصول مجزّا هم داشته، منتها موقعی که به ایشان حمله میکنند و ایشان را به شهادت میرسانند، کتابها را میسوزانند و آن کتاب هیچگاه به دست نمیآید.
شهید ثانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز اشارهای به این مطلب داشته و به نظر میرسد که «الطریق الی الوصول فی علم الاصول» جزوهای بوده که ایشان میخواسته به کتاب تبدیل کند ولی تمام آن از بین رفته است.
- بعد از وی حضرت زینالدّینبنعلیالجبل عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از شاگردان محقّق کرکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که معروف به شهید ثانی است و شرح لمعه متعلّق به ایشان است[8]. ایشان کتاب «تمهید القواعد» را دارند که در آن یکصد قاعده اصولی و یکصد قاعده عربی را بیان کردند.
- بعد از آن فرزند شهید ثانی، ابومنصور، جمالالدّین حسنبنزینالدّین(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معروف به صاحب معالم است که «معالم الاصول» وی برای سطح متوسّط حوزه است. البته بر خلاف تصوّر برخی از افراد، کتاب سختی نیست منتها انسان باید یک ذهن خوب داشته باشد که اینها را قبول کند.
- این مراحل تا قرن سیزدهم طول کشید تا این که آیتالله حاج ابوالقاسم گیلانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معروف به میرزای قمی یا محقّق قمی، کتاب «قوانین الاصول» را در علم اصول تصنیف نمودند و مطالبی را به مبانی اصول اضافه کردند که در مباحث به آن اشاره خواهیم کرد.
- بعد از ایشان آیتالله آشیخ محمّدحسین اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کتاب «الفصول فی علم الاصول» را بیان کردند و اضافاتی را در آن داشتند.
- بعد از ایشان فرد دیگری که معروف است و کتابشان هم به دو اسم معروف شد: «الفرائد الاصول» و «الرسائل»، شیخ معظّم، آیت عظمی، آیتالله انصاری دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که به شیخ انصاری معروف است.
- بعد از ایشان هم، آن مرد الهی، مرحوم آیتالله حاج شیخ محمّدکاظم خراسانی، معروف به آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، صاحب کفایه هستند.
- بعد از ایشان بزرگان دیگری آمدند، از جمله آیتالله شیخ محمّدحسین نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که معروف به میرزای نائینی هستند و کتاب «فوائد الاصول» ایشان بسیار عالی میباشد.
- بعد از ایشان محقّق کمپانی یا همان آیتالله شیخ محمّدحسین اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) صاحب «نهایة الدرایة» است که در اصول واقعاً عجیب بودند و هوش عجیبی داشتند.
مثلاً ایشان میفرمودند: مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کفایه این را بیان کرده، محقّق ثانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این را گفته، محقّق اوّل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این را گفته و ...، حتّی سطر آنها را هم بیان میفرمودند! یعنی اینقدر مسلّط بودند.
- آنوقت به افراد دیگر مثل آیتالله العظمی آقا ضیاءالدّین عراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معروف به آقا ضیاء میرسیم که «نهایة الافکار» را دارند.
- بعد از ایشان مرحوم آیتالله شیخ محمّدرضا مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هستند که آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما فکر میکردیم که مرحوم مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارند یک جزوه مینویسند، بعداً دیدیم به کتاب تبدیل شد!
- بعضی از اعاظم دیگر نیز مثل شهید صدر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که به شهید رابع معروف است، در اصول کتاب دارند که إنشاءالله در جلسه بعد بیان خواهیم کرد.
البته ما از اینها گذرا رد میشویم و از جلسه آینده عرض میکنیم که چگونه میخواهیم به بحث اصول ورود پیدا کنیم و بعد به فضل الهی به تعریف علم اصول میپردازیم.
اگرچه در آنجا عرض میکنیم که مرحوم آیتالله العظمی آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ابتدا تعریف علم اصول را نگفتند و عرض میکنم که چرا نگفتند؟ آیا باید بیان میفرمودند یا تعبیر ایشان چیز دیگری بود؟ البته به فضل الهی اشاره خواهیم کرد که تعریف هر چیزی مقدّم بر مطالب دیگر است. مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اصول فقه ابتدا تعریف را آوردند و بعد مطالب دیگر را بیان نمودند که به فضل الهی دلیل آن را عرض میکنیم.
خدایا! ما را جزء شاگردان حقیقی این مکتب قرار بده.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] مستدرک الوسایل، ج: 17، ص: 315
[2] بحارالانوار، ج: 2، ص: 251
[3] ما در بحث رجال، دو یونسبنعبدالرّحمن داریم. این یونسبنعبدالرّحمن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یکی از افراد ثقه است که حضرت به او عنایات ویژه داشتهاند.
[4] میگویند: در کتابخانههای بغداد از این نوع کتابها زیاد بوده که از بین رفته است، یکی از آنهایی که بیان شده کتاب «کَشفُ التَّنوِیَّه فِی اِلیاس عَلی اَقمارِ الشّیعَه فِی اَمرِ القِیاس» یا «اِظهار ما سَتَرَهُ اَهلُ العِباد مِنَ الرِّوایَة عَن اَئِمَةَ العِترَة فِی اَمرِ الاِجتِهاد» است که آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: این کتاب، کتاب مطوّلی بود امّا قسمی از این کتاب شریف سوخته شده و اصلاً نیست.
اینها کتابهای خوبی است و انسان باید به آنها مراجعه کند. کسی فکر نکند نعوذ بالله اتلاف وقت است یا عمرش هدر رفته، خیر، اینگونه نیست، بلکه مراجعه به این کتب سبب برکت عمر ماست. البته بعضی از این کتابها در کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وجود دارد.
[5] نسب ایشان خیلی هم طولانی نیست، نسل ایشان اینگونه است: علیبنالحسینبنموسیبنمحمّدبنابراهیمبن امام موسی الکاظم(صلوات اللّه و سلامه علیه)، یعنی بعد از پنج نسل به امام کاظم(صلوات اللّه و سلامه علیه) میرسند. تمام اجداد ایشان از بزرگان دین و جزء موثّقین بودند. مادر گرامی ایشان هم جزء سادات و علویّه بودند.
[6] ما دو محقّق داریم: محقّق اوّل و محقّق ثانی. محقّق اوّل، دایی و استاد محقّق ثانی است. الحسنبنیوسف، معروف به علّامه حلّی؛ محقّق ثانی محسوب میشوند.
لذا هر جایی علّامه حلّی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شنیدید، بدانید ایشان محقّق ثانی است امّا اگر محقّق حلّی شنیدید، منظور محقّق اوّل است؛ یعنی به محقّق اوّل، علّامه حلّی نمیگویند.
یکی از بزرگان قم کتابی را تنظیم کرده بودند و آن را نزد آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برده بودند، ایشان گفته بودند: من این کتاب شما را دیدم ولی علّامه حلّی نگویید - دقّت خیلی مهم است، آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خیلی دقیق بودند - علّامه حلّی فقط متعلّق به محقّق ثانی است، محقّق اوّل بگویید که اشتباه نشود. از باب احترام درست است امّا بعدها اگر کسی در علم رجال این را ببیند، اشتباه میکند. اگر محقّق ثانی بگویید، ضمیر به علّامه حلّی برمیگردد، امّا اگر بنا باشد هر دو بزرگوار را علّامه حلّی بگوییم، مشخّص نمیشود منظور کدام بزرگوار است.
[7] این افراد زحمت کشیدند و این کتب را به ما دادند ولی متأسّفانه بعضی از ما امروز از علم اصول فراری هستیم. همانطور که عرض کردم دو دلیل دارد که یکی از آنها این است که ما منطق را خوب نخواندیم. باید منطق را آنقدر خواند که خوب متوجّه شد، حتّی الآن هم که شما خارج میخوانید، باید منطق را هم بخوانید.
گفتند یک استادی منطق درس میداد، وقتی درس تمام شد، به شاگردان خود گفت: در کوچه و بازار بروید و بعد بیایید، امتحان من این است.
شاگردان تعجّب کردند و گفتند: آقا چه میگوید؟! بعد از درس رفتند و برگشتند.
استاد گفت: حالا چه شد؟
گفتند: آقا! متوجّه نشدیم که منظور شما چیست.
گفت: منظورم این است که بنشینیم و دوباره کتاب منطق را بخوانیم.
شاگردان گفتند: آقا! دوباره منطق را بخوانیم؟!
استاد فرمود: بله، دوباره بخوانیم.
لذا دوباره شروع به منطق خواندن کردند. وقتی تمام شد، فرمود: حالا باز هم بین مردم بروید.
رفتند و آمدند، گفتند: آقا! مردم دارند منطقی حرف میزنند، منتها خودشان خبر ندارند و متوجّه نیستند.
استاد گفت: حالا معلوم شد علم منطق را فهمیدید، امتحان من هم همین بود!
حالا ما یا منطق را که خیلی مهم است نفهمیدیم، یا یک موقع مثل بندهای در کرسی تدریس نشسته و نتوانسته خوب تبیین کند که اینچنین از اصول فراری هستیم.
فنّ بیان و چینش مطالب خیلی مهم است که من به فضل الهی عرض میکنم که چینش بحث باید به چه سبک و سیاقی باشد.
لذا متأسّفانه میبینیم یک عدّه از علم اصول فراری میشوند و این خیلی بد است. عرض کردم افراط نکنیم امّا نمیشود رها کرد. جدّی اگر کسی بخواهد مجتهد شود، نمیتواند بدون علم اصول مجتهد شود، مگر این که نخواهد مجتهد شود که بحث آن جداست. البته من میگویم اگر هم نخواهیم مجتهد شویم، باید علم اصول را بدانیم.
آیتالله سبحانی(حفظه اللّه تبارک و تعالی) میفرمودند: یک نکته خیلی جالبی را امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در درس خارج اصول خود بیان فرمودند، ایشان فرمودند: فکر نکنید که علم اصول فقط برای این است که مجتهد، مجتهد شود. اگر به من باشد، میگویم این بازاریها هم که در این گذر خان هستند، باید بیایند علم اصول را یاد بگیرند!
به هر حال طلبه باید یک دوره اصول را بداند، منتها معالأسف دلایلی است که ما از اصول فقه فراری هستیم، در حالی که واقعاً مغز را پویا و شکوفا میکند و وجود آن بالجد نیاز است.
[8] لمعه متعلّق به شهید اوّل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و شرح لمعه متعلّق به ایشان است. همه کسانی که در این علم وارد میشوند، بالاخره سر سفره کرم این دو بزرگوار مینشینند و از لمعه و شرح لمعه بهره میبرند.