جلسه نهم
معانی فقه و اصول
اصل حقیقی
تمام علوم فرع است، حتّی علم توحید[1]. گفتیم علم کلام و توحید به صورت ظاهر در مقابل علوم دیگر اصل است، امّا خودشان فرع هستند. این علوم آن زمانی اصل هستند که انسان آنها را به دست بیاورد و اهل عمل به آنها باشد.
اگر کسی به صورت ظاهر، علم کلام و بعضی از مبانی عرفانی و نکات اخلاقی را هم بداند و به علوم مسلّط شود، امّا اهل عمل نباشد، تمام اینها فروع است که خریده و اصل را فراموش کرده است.
اصل، عمل الهی است. مواظب باشیم هر قدمی که برمیداریم برای خدا باشد. اگر منبر میرویم، آنچه میگوییم برای خدا باشد. اصل، عملی است که برای خدا باشد، چه دو نفر باشند، چه هزاران نفر، اگر برای خدا باشد، ماندگار است.
علّامه حسنزاده آملی(ادام اللّه ظلّه الوارف) میفرمودند: در ابتدای درس آیتالله شعرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حدود ده نفر بودیم، یک روز به یک نفر رسید، آن هم من بودم، امّا استاد همانند روز اوّل، درس را بیان میکرد. بعدها هم که متوجّه شد من طالب هستم، درس خیلی بهتر شد، کأنّ هزاران نفر حضور دارند.
برای خدا بودن، باید اینطور باشد. انسان چه سر کار برود، چه درس بخواند، چه بنشیند و چه بایستد، باید برای خدا باشد، این مهم است و إلّا مابقی فروع است.
حتّی نشستن پای مباحث علمی که بسیار ثواب دارد و در روایات دینی بیان شده که زیر پای طالب علم را با بال ملائکه فرش کردهاند و ملائکه بال های خود را برای طالب علم - که تازه معلوم نیست عالم هم شود - باز کردند؛ اگر برای خدا نباشد، بیفایده خواهد بود.
اصول، اصل یا فرع؟
در جلسه گذشته عرض شد اگر کدهایی را در ذهن خود به عنوان اصول فقه داشته باشیم، طبعاً آنها عامل میشوند که وقتی به مباحث اصول رسیدیم، مطالب اعاظم برای ما مکشوف و معلوم شود که کدام نظریه أصحّ است.
عرض شد اصول فقه مرکّب از اصول و فقه است. میدانید در حقیقت قید فقه در اصول فقه از این جهت که اصول مبتنی بر علم توحید است، عامل میشود که مسائل کلامی را از آن خارج کنیم.
اصول فقه در اینجا نسبت به اصول اعتقادات یا مبانی و مباحث کلامی، عنوان فرع پیدا میکند ولی نسبت به فقه، اصل محسوب میشود.
شاید سؤال شود: چرا نام آن اصول فقه است؟ حتّی بعضی از اخباریّون هم معتقد هستند اصلاً اسم اصول فقه غلط است، میگویند: شما علمی را به عنوان اصول در مقابل اصول دین علم کردهاید که این غلط است.
عرض میکنیم ما نخواستیم اینطور که اخباریّون بیان میکنند، علم اصول فقه را در مقابل اصول دین علم کنیم. بلکه آوردن قید فقه در عنوان اصول فقه، در حقیقت حیثیّت اصول فقه را از این جهت که مبتنی بر علم توحید و کلام است، خارج میکند و بیان میکند: اصول فقه، فرعی برای اصول اعتقادات است.
برای همین است که بعضی از اعاظم گفتهاند: علم اصول فقه نسبت به فقه، اصل است و فقه نسبت به علم اصول، فرع میباشد.
با وجود این مطلب اصول فقه نسبت به اصل توحید و علم اعتقادات، فرع است، امّا همین علم اصول نسبت به مطلب دیگر یعنی فقه، اصل است.
معنای لغوی اصل
«اَلاصلُ ما یُبنی عَلیهِ شَیءٌ غَیرُه»، در تعریف اصل کلمه ابتناء یا بنا به کار رفته و آن اعم از حسّی و عقلی است.
ابتناء حسّی این است که انسان بین دو چیز محسوس، یکی را برای دیگری اصل قرار دهد و دیگری برای آن فرع باشد. مثل یک بنا که اصل آن فونداسیون یا همان پی است و فرع آن، اشیاء دیگری است که آنها هم محسوس است.
مثلاً شما در باب معقولات بیان میکنید که منطق اسّ و اساس برای فلسفه است. ملّاصدرای عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته خوبی را بیان میفرمایند، میفرمایند: تا کسی منطقی نشود، فیلسوف نیست و فیلسوف همان منطقی است.
معنای اصطلاحی اصل
1.اصل در مقابل فرع
امّا از باب اصطلاح، علماء و فقهای اصولی، اصل را پنج معنا کردند:
اصل در برابر فرع.
مثل این که در باب قیاس بیان کردند که خمر برای نبیز، اصل است[2]. نبیز، آن شرابی است که شیره و آب خرما است و سکرآور است. در این مورد گفتند: اصل، خمر است و هر چه مثل نبیز سکرآور شد، فرع میشود.
صاحب معالم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: موضوع حکم ثابت[3] را اصل میگویند و موضوع دیگری را که ثابت نیست، فرع میگویند[4].
2.اصل و حقیقت
اصل به معنی راجح و ظاهر است.
مثل این که حقیقت، اصل است برای مجاز. یعنی اصل، حقیقت است و مجاز که حقیقت نیست، فرع میشود. وقتی شما در امری مردّد هستید که کلامی را بر معنای حقیقی آن ببرید یا بر معنای مجازی آن، اصل بر این است که بر معنای حقیقی ببریم، مگر این که قیدی بیاید. وقتی قید بیاید، دلالت بر این است که مجاز رجحان دارد.
اگر کسی وارد مجلسی شد و گفت: اسد! شما هم احساس کنید که با وحشت دارد میگوید، معلوم است که منظور او، آن حیوان درّنده است که دارد با این حالت میگوید. مگر این که مجاز بگیریم که آن هم با قرینه است، مثلاً بیاید بگردد و مدام بگوید: اسد! شما میفهمید که او اسمی را دارد میگوید و منظور او اسد یا اسدالله است که بعضی مختصراً آن را اسد بیان میکنند. لذا در این مورد متوجّه میشوید که مجاز است و مجاز را از قرینه آوردید.
فروعات نیاز به قرینه دارند. قرینه حتماً لفظ نیست، بلکه ممکن است اشاره فاعل نسبت به فعلش باشد. پس خیلی مهم است که بدانیم قرینه گاهی فقط با اشاره است.
وقتی کسی میآید و مدام اسد را صدا میکند و یک نفر هم در جمعیّت بلند میشود و میگوید: اسد کیست؟ او را کار دارند؛ این قرینه است و مطلب را مشخّص میکند، ولو به این که مثلاً نگوید: آقا اسد! که آقا هم قرینه میشود، ولی قرینه لفظی است امّا در اینجا قرینه اشارتی آورد که همان کفایت میکند.
پس اصل در واقع بین حقیقت و مجاز است. حاصل مطلب این که هرگاه ما لفظی را بکار ببریم، همه میگویند اصل این است که معنی حقیقی را از آن بگیریم إلّا به این که قرینهای کنار آن وجود داشته باشد.
3.اصل و دلیل
اصل به معنی دلیل است؛ یعنی از چیزی کاشف شود و راهنمای به آن مطلب باشد.
مثل این که برای اثبات حکم میگویند: اصل؛ کتاب، سنّت، اجماع و یا عقل است. مثلاً دلیل اثبات حکم، کتابالله است.
پس اصل به معنی دلیل است، اگر گفتند اصل، کتابالله است؛ یعنی دلیل، کتابالله است. اگر گفتند: این فتوا را از کجا بیان کردید و جواب دادند: اصل، سنّت است؛ یعنی سنّت اینگونه بیان فرموده و دلیل آن، دلیلِ سنّتی است.
4.اصل و قاعده
اصل به معنای قاعده است؛ یعنی پایهای که چیزی روی آن قرار گیرد.
در اینجا تقریباً به همان معنای لغتی خود «اَلاصلُ ما یبنی عَلیهِ شَیءٌ غَیرُه»، نزدیک میشود.
کما این که داریم: «بُنی الاسلام عَلی خَمسَةِ الاصول»[5]. این که بیان شده اسلام بر روی پنج پایه قرار گرفته؛ یعنی پنج قاعده اصلی اسلام که میدانید.
یا مثلاً وقتی بیان میشود: اصل در اشیاء، اباحه است؛ این در حقیقت قاعده کلّی است. یا این که بیان میشود: اصل بر طهارت است؛ یعنی ما باید قاعده طهارت را ملاک کار خود قرار دهیم.
5.اصل و یافتن حکم مجهول
اصل به معنای آن چیزی است که برای تشخیص مقداری از احکام ظاهری یا تشخیص وظیفه مکلّف در جایی که به حکم واقعی دسترسی ندارد، به کار میرود.
احکام ظاهری که در دست ما هست، نمیتواند حکم واقعی را به وجود بیاورد، لذا چیز دیگری به نام اصل قرار دادند تا مکلّف مطلب حقیقی را بفهمد، امّا در حقیقت فرع است و خودش اصل نیست.
اصل حکمی است که برای مکلّف، مجهول است. منتها فرعی را میآورند که آن را اصل قرار دهند تا حکم اصلی که برای مکلّف مجهول است، درست شود و إلّا خودش بالاصاله اصل نیست. «الاَصلُ دلیلٌ حِیثُ لا دَلیلَ لَه» اصل، دلیل است زمانی که دلیلی نباشد.
این اصول عملیّه مثل اصالتالبرائه یا اصالتالاحتیاط که بیان میکنیم، اصل به معنای اصل نیست، بلکه اصل برای تشخیص آن احکام ظاهری است که وظیفه مکلّف را در جایی که به حکم واقعی دسترسی پیدا نکرده است، معلوم میکند.
پس اینطور نیست که ما تصوّر کنیم خودش اصل است، بلکه فرعی است که به نام اصل قرار میدهند تا آن اصل مجهول از مجهول بودن بیرون آید، چون مکلّف حکم واقعی را نمیداند و به همین علّت برای او این اصل را قرار دادند.
اعاظم معنای پنجم را تا همین جا بیان فرمودند، امّا من میخواهم عرض کنم که پنجمین معنا این میشود: اصول به معنای دستیابی به فروعی است که آن فروع کار اصلی مکلّف را در زمان غیبت حکم واقعی انجام میدهد. یعنی تکلیف را در غیاب حکم واقعی معلوم میکند.
لذا ما میتوانیم اینگونه جواب اخباریّون را بدهیم: اگر ما اصول فقه را اصل میگوییم برای این است که وقتی فقیه میبیند حکم واقعی را از فرمایش مولا به دست نیاورده و مکلّف در حال جهل و اضطرار است که چه کند و تکلیف چه میشود، باید اصولی در دست او باشد که بتواند فتوای مولا و معصوم را به دست بیاورد.
درست است که معصوم بیان کرده، امّا در مواردی طوری بیان کرده که مفهوم نیست، یا در جایی طوری فتوا داده و در جای دیگر برعکس آن فتوا داده است. اگر ما روایات را به عنوان فتوا بگیریم، گاهی میبینیم یک روایت با روایت دیگر مخالفت دارد، در اینجا باید چه کنیم؟ حکم مکلّف در اینجا چه میشود؟ لذا اینجاست که این اصول عملیّه کارساز است و او را یاری میکند.
پس اگر این اصول را اصول گفتیم، منظور، اصول در مقابل اصول اعتقادات نیست، بلکه میگوییم اصولی است که میآید و به ما کمک میکند.
معنای لغوی و اصطلاحی فقه
فعلاً ترکیب اصول فقه را داریم مجزّا بیان میکنیم. اصول را از باب لغوی و اصطلاحی بیان کردیم، حالا باید ببینیم فقه چیست و بعد از آن نتیجهگیری میکنیم و تعریف لفظ مرکّب اصول فقه را به فضل الهی بیان میکنیم.
فقه در لغت به معنای فهم است امّا اعاظم از جمله ملّاصدرا و شیخ الرّئیس(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) بیان فرمودهاند که فهم دقیق ملاک است.
فقه به معنی فهم دقیق و نافذ است که انسان در حقیقت بتواند به کنه قضیّه برسد.
معلوم میشود، همانطور که گفتیم: اصل باید طوری باشد که انسان را تا نهایت جلو ببرد و فقه هم به معنای فهم دقیق است تا انسان کنه قضیّه را بفهمد. یعنی خود فقه هم باید انسان را از لحاظ فهمی تا نهایت مطلب ببرد[6].
با وجود این مطلب که فقه، کنه قضیّه محسوب میشود، سه معنا برای آن مدّنظر گرفته شده است:
1. معنای به ظاهر لغوی ولی تؤام با اصطلاح آن این است که فقه در مرحله نخست، به عنوان فهم دقیق نسبت به دین است؛ یعنی اصطلاح دین هم در کنار آن آمد.
2. فقه در مرحله دوم در مسائل الهی یعنی خداشناسی وارد شد، مثلاً بیان میشود: «تَفَقَّهوا فی اَمرِ اللّه تبارَکَ وَ تَعالی وَ لا تَفَقَّهوا فی ذاتِ اللّه تبارَکَ وَ تَعالی» - که این را در مباحث کلام و فلسفه بیان میکنند. مثلاً در شواهد الرّبوبیه ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و یا در مطالب شیخ اشراق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وجود دارد که به آن وارد نمیشویم -
پس به نظر میرسد که فقه اوّلین بار در مسائل اعتقادی وارد شد؛ یعنی اوّل کل دین بود و بعد به این شقّ دوم درآمد و در این مطلب وارد شد امّا نه با توضیحاتش، بلکه فقط در بحث توحیدشناسی بود؛ یعنی یک مقدار اصطلاح هم در کنار آن به وجود آمد و در مرحله سوم دیگر اصطلاح شد.
3. در مرحله سوم، اصطلاح فقه برای احکام به کار رفت، یعنی در ابتدا برای آیات الاحکام آمد و بعد فقه به اصطلاح امروزی خود بیان گردید.
لذا در این معنای سوم هم در حقیقت یک مقدار اصطلاح و لغت توأم گردید. امّا اگر در آیات الاحکام دقیق شوید، باز هم اصطلاح فقهی امروز نیست. وقتی فقه در اصطلاح امروزی وارد شد، آن را علم به احکام شرعیِ فرعی از راه ادلّه تفصیلی گفتند.
گاهی هم یک عدّه طور دیگری بیان کردند، مثلاً آیتالله مشکینی(رحمة اللّه علیه) در بحث اصول خود فرمودند: گاهی معنای فقه را به احکام شرعی و فرعی تبیین کردند و آن یک دلیل دارد، وقتی شما میگویید: «اَقِمِ الصَّلاة» و یا «وَ اَقیموا الصَّلاة»، این که میخواهید امریّت را از لفظ بفهمید، یک بحث است و این که عنوان صلاه را به عنوان احکام فقه آوردید، مطلب دیگری است. یعنی از باب اصول و الفاظ میگوییم: «وَ اَقیموا الصَّلاة» امر است و امر، دلالت بر وجوب دارد، امّا این که صلاه جزء مطالب فقه است، بحث دیگری است. لذا وجوب صلاه در باب مطالب فقه میرود و این که نوع آن چگونه واجب شده، در باب اصول میرود. یعنی اصل وجوب، فقه است و چگونگی وجوب آن در اصول بیان میشود.
مثلاً همین مطلب که شما گفتید: این فعل، فعل امر است و امر، خودش وجوبآور است؛ در اصول بیان میشود امّا این که نماز را چگونه بخوانیم و یا اگر شک کردیم، چه کنیم و ...، فروع آن میشود. یعنی فقه هم در مبانی شرعی ورود دارد و هم در مبانی فرعی و این نکته مهمّی است.
در این جلسه معنای لغوی و اصطلاحی اصول و فقه به طور مجزّا بیان شد و إنشاءالله در جلسه آینده جمع آنها را بیان میکنیم.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] قبل از شروع بحث، ما هم حسب سنّت حسنه اعاظم که در روز آخر درسی هفته، یک نکته اخلاقی را بیان میفرمودند، نکتهای را عرض میکنیم منتها خطاب به نفس خودم و امثال خودم است. نکته اخلاقی این هفته را از همین بحث اصل و فرع بیان میکنیم.
[2] در شرح لمعه، باب اطعمه و اشربه این مطلب بیان شده است.
[3] شارع، حکم ثابت را بیان میفرماید.
[4] ایشان این موضوع را در معالم الاصول، مطلب هشتم (قیاس) بیان میفرمایند.
[5] این حدیث در دعائم الاسلام، اصول کافی و کشّاف اصطلاحات الفنون بیان شده است. البته این روایت به صورت «خمسة الدّعائم»، یا «خمسة الاشیاء»، یا حتّی به طور مطلق «خمس» نیز بیان شده است.
[6] برای همین است که قرآن برای اهل کفر، بحث «لا یَفقَهون» را که در باب مسائل دینی است، بیان میکند.