جلسه دهم
موضوع علم اصول فقه(1)
قواعد ممهّده
پنج معنای معروف اصل را عرض کردیم. بیان شد فقه در لغت به معنای فهم دقیق و نافذ است، همانطور که در جلسه اوّل به آن اشاره شده بود.
وقتی معنای فقه از دایره لغت فراتر رفت و مشمول همه احکام دین شد و بعد هم تخصّصاً به احکام عملی وارد شد؛ دیگر فقه به عنوان علم به احکام شرعیِ فرعی است که از راه ادلّه تفصیلی تبیین میشود. گاهی هم فقه به احکام شرعی و فرعی اطلاق میشود؛ یعنی بدون این که از راه ادلّه تفصیلی آن باشد[1].
ابتدا بعضی از تعابیری را که بزرگان در مورد اصول فقه بیان کردند، عرض میکنیم و بعد نتیجهگیری خواهیم کرد. نکته بسیار مهمی که میخواهم در نهایت عرض کنم، مطلبی است که بعضی از اعاظم راجع به بحث الفاظ دارند.
وجود نازنین آیتالله العظمی آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: «العلمُ بالقواعدِ الممهّدة لاستنباطِ الاحکامِ الشرعیّة»، اصول فقه، علم به قواعدی است که برای به دست آوردن احکام شرعی فرعی، تهیّه و آماده شده است.
واژه «ممهّده» خیلی مهم است، یعنی یک سری قوانین را از قبل آماده میکنیم و براساس آن قواعد حرکت میکنیم.
امّا یک تعبیر را در آن پنج معنای اصول گفتیم و آن این که تا نهایت جلو برود، یعنی مثل همان معنای لغوی خود شود. اگر در آن تعابیر دقّت فرموده باشید، عرض کردیم که اصل به معنی قاعده است و قاعده بودن به معنی پایهای است که چیزی روی آن قرار بگیرد و حرکت کند.
نکتهای را عرض کنم، ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) جزوهای راجع به اصول عملیّه دارند که این اصول عملیّه را به عنوان قواعدالاصلیّه بیان فرمودند، این قواعد همان پایههایی است که انسان را تا نهایت جلو میبرد.
فقه را هم که به عنوان درک دقیق و فهم صحیح بیان کردیم، پس با این مقدّمات، اصول فقه، آن اصولی است که تا نهایت به درد فقه بخورد و درک دقیقی را به ما مرحمت کند، تا ما بتوانیم به واسطه این قواعدی که تا نهایت با فقه همراهی میکند، ادلّه را از آن استخراج کنیم. یعنی آن قوانین در دست ما هست و تا نهایت هم جلو میرود. همانطور که عرض کردیم، نه از فقه جلو بزند و نه از آن عقب بیافتد.
قواعد ممهّده همین است؛ یعنی قواعدی که تمهید شده و باید آماده شود و نکتهای که دارد، این است که تمهید، مسئله خاص است؛ یعنی باید طوری تنظیم شود که تا نهایت بیاید و عقب نیافتد، از طرفی جلوتر هم نرود.
ما این مسئله را از فرمایشاتی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و اعاظم دیگر میفرمایند، متوجّه میشویم. برای همین است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از لفظ ممهّده استفاده کردهاند.
پس تعبیری که ما از اصول فقه داریم این است که نقص و مشکلی برای ما به وجود نیاورد، بلکه برعکس، همه مطالب را برای ما جلو ببرد و این نکتهای است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) جدّاً خوب به آن پرداختهاند.
با این تعریفی که کردیم، فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خوب تبیین میشود. البته وقتی به مبحث تعریف اصول فقه از دیدگاه مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رسیدیم، إنقلتهایی را که به این مطلب وارد شده است، عرض میکنیم[2].
صناعت
مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ادامه بیان میفرمایند: «أنّه صناعة». این صناعت دو معنا دارد:
1. صناعت در عرف عام.
2. صناعت در عرف خاص.
عرف عام چیست؟ عرب بیان میفرماید، عرف عام مثل این است که میگویند: یک نفر میتواند از راه تمرین علمی و عملی خیاط شود و میگویند او صناعت دارد.
امّا عرف خاص، صناعت علمی است؛ یعنی با آمدن لفظ علمی دیگر تمرین عملی نیاز نیست.
البته بعضی بیان کردند اینطور نیست. امّا فقه که واقعاً تمرین عملی نیاز ندارد. مثلاً آن چیزی که در باب طهارت بیان میشود، در حقیقت مطلبی است که براساس ادلّهای که از کتاب، سنّت، اجماع و عقل به دست میآوریم، میگوییم و براساس عرف عام یعنی عملی که مردم دارند، نیست. لذا در فقه منظور، عرف عام نیست، بلکه عرف علمی است.
در این «صناعة» باید تأمّل کرد، معنی صناعتی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند، این است که شما عرف علمی در صناعت را بگیرید و آن در حقیقت تمرین علمی است که از روایات و کتب به دست میآید، نه تمرین عملی مکلّف نسبت به فعلی که شارع مقدّس به او گفته انجام دهد.
لذا صناعت، تمرین عملی نیست، بلکه تمرین علمی است که از کتاب، سنّت، اجماع و عقل به دست آمده است و لازمه آن اصول؛ یعنی دانستن قواعد است که بدانیم چطور احکام را از کتاب، سنّت و اجماع استخراج کنیم یا بدانیم منظور از عقل چیست و چطور باید مطالب را از آن استخراج کنیم.
این صناعت در حقیقت یعنی داشتن مسائل علمی از تمام مسائلی که علم اصول در اختیار ما قرار میدهد و این نکته خیلی زیباست.
همانطور که اگر کسی میخواهد فیلسوف شود، باید منطق و ریاضی را بداند تا مسائل فلسفی را متوجّه شود، در اصول هم همین حالت است.
صناعتِ کار یعنی قواعدی که توانایی استخراج مطالب از کتابالله را در اختیار شما قرار میدهد و إلّا تنها با اختیار داشتن کتابالله، سنّت، اجماع و یا عقل چگونه میخواهید استنباط کنید؟! برای استخراج باید قواعدی در دست داشته باشید که این صناعت است - مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اینجا نکته خوبی را بیان میفرمایند -
در نتیجه میتوان گفت: این که ما اوّل در تعریف اصول بیان کردیم یک سری منطق در دست ما هست، منطق یعنی همان قواعد ممهّده که علی الصناعه وجود دارد، یعنی نمیتوان بیگدار به آب زد و همینطور از کتاب الله، سنّت و ... بهرهبرداری کرد، اینها قواعدی میخواهد که آن قواعد، منطق حقیقی اصول فقه است.
دیدگاه اهل جماعت و برخی از اصولیّون در مورد اصول فقه
حالا بد نیست که نظری به بحث علماء اهل جماعت هم داشته باشیم و بدانیم که آنها راجع به تعریف اصول چه میگویند. من نکاتی را از دیدگاه اهل جماعت دستهبندی کردم که بیان میکنم.
آن چیزی که امروزه اهل جماعت در اصول فقه خود تبیین میکنند، همان نکتهای است که ابوزهره نقل میکند. آنها اینطور بیان میکنند، میگویند: «إنّه ادراک القواعد الّتی یتوسّل بها الی استنباط الفقه» اصول فقه درک قواعد است که برای استنباط فقه به آن متوسّل میشوند.
در ادامه ابوزهره مثالی زده[3]، میگوید: شارع مقدّس علاوه بر قواعدی که برای به دست آوردن احکام در دست شماست، یک ادلّه تفصیلی در دست شما قرار داده و میگوید: ادلّه این است که شما با آن مطالب بتوانید حرکت کنید.
از جمله این که وقتی گفت: «اَقِیمُوا الصَّلاة»، «اَقِیمُوا» فعل امر است و بدین ترتیب صلاه واجب میشود. در حقیقت «اَقِیمُوا» مقتضی در وجوب است.
شما بیان میکنید ظواهر قرآن حجّت است و ما نمیتوانیم این حجّت را به دست آوریم مگر این که خود شارع مقدّس، نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان فرموده باشد، یا فقیه با ادلّه خاصی که در دست دارد، آن را به دست آورد.
ما در اینجا یک إنقلت داریم و آن این است: آن قواعدی را که شما میفرمایید فقیه در دست دارد و با آن حجّیت را به دست میآورد، معلوم کنید؛ چون شما میفرمایید با هر قواعدی که فقیه در دست دارد میتواند حجّت را بهدست آورد.
لذا آن صناعت و قواعد ممهّدهای که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند، دلالت بر این است که اصول فقه شیعه پویاست و میتواند جواب ما را بدهد، در حالی که اصول فقهی که اهل جماعت دارند، اینگونه نیست. آنها میگویند: فقط ظواهر قرآن حجّت است و فقیه باید حجّت آن را با هر دلیلی به دست آورد که ما این را قبول نداریم.
دلالت امر بر وجوب و حجّیت ظواهر قرآن با قواعدی است که ما اعتقاد داریم. این قواعد باید علمی باشد، نه این که هر طوری فقیه خواست حجّیت را بهدست آورد. ما میگوییم قواعدی آماده شده که آنها را تنظیم و بیان میکنند، لذا باید منطقی باشد، نه این که هر طوری خواستند تبیین کنند.
با توجّه به این مطلب میگوییم باید شکلی منطقی برای قواعد اقامه شود که آن شکل منطقی، دلالتی بر وجوب شود.
کبری قضیه این است که شما بیان میکنید هر امری که شارع مقدّس گفته، دلالت بر وجوب دارد. جزئیّت یا صغری آن هم این است که شارع دیگر فعل امر را بیان نکرده است.
گرچه این هم ایراد دارد و ما اعتقاد داریم که شارع باز هم آن را بیان کرده است که آن را در باب الفاظ بررسی میکنیم.
البته گروهی از اصولیّین، از جمله مرحوم آخوند و مرحوم آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) و ...، به این معتقد نیستند که شارع بیان کرده است. آنها معتقد هستند که ما بحث «اَقیمُوا» به عنوان فعل امر را به دست میآوریم، نه این که شارع بیان فرموده باشد؛ یعنی کبری قضیّه دست شارع است امّا صغری قضیّه دست ماست.
آنها میگویند: ما (اصولیّون) صغری قضیّه یعنی همان قواعد ممهّده را درست میکنیم.
اگر اینطور باشد، این همان حرفی است که اهل جماعت از جمله ابوزهره بیان کردهاند و هیچ فرقی بین این دو مطلب نیست.
همانطور که مرحوم محقّق نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند، استنباط یک عدّه از بیان مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد قواعد ممهّده این است که ما باید این قواعد را درست کنیم، در صورتی که اشتباه متوجّه شدهاند و منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این نیست. إنشاءالله به فضل الهی از ایشان دفاع میکنیم.
باید در مطلبی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند، دقّت کرد. ایشان بیان فرمودند: «صناعة» و این لفظ «صناعة» خیلی مهم است. یعنی آن قواعد ممهّدهای که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند، موقعی است که «أنَّه صناعة» در آن است و إلّا ممهّدهای که دست خودمان باشد و هر طوری خواستیم تبیین کنیم، همان حرفی میشود که ابوزهره اهل جماعت بیان کرده است و اصول فقه آنها میشود که ما این را قبول نداریم.
آنها میگویند: کبری را شارع مقدّس بیان میفرماید و صغری را اصولیّین میگویند. نتیجهگیری از کبری به صغری این است که فقیه استنباط حکم را خودش به دست میآورد و برای همین است که اصولی باید صغری را بیان کند و فقیه هم باید اصولی باشد تا بتواند این مطلب را از آن نتیجهگیری کند.
لذا اگر ما با این تعابیری که آقایان بیان میفرمایند، پیش برویم، میتوان گفت: کلّ مسائل اصولی جزء صغریهای قضیّه هستند. با این تعبیر، آنوقت عنوانهایی مثل مباحث الفاظ از قبیل وعظ، حقیقت، اشتراک و امثالهم، جزء مسائل اصولی نیستند، پس اینها جزء چه محسوب میشوند؟
اگر بخواهیم اینها را خیلی داخل ببریم، میگوییم اینها مبادی اصول هستند، نه خود اصول. چون آنها میگویند: وجوبِ «اقیموا» را میگیریم امّا امریّت آن که که وجوب میآورد، دست اصولی است و این کبری قضیّه نیست، بلکه صغری قضیّه است. اصولی، صغری را تبیین میکند، پس باید نتیجهگیری را هم خود او انجام دهد - گرچه ما هم قبول داریم که نتیجهگیری را خود او باید انجام دهد، اصلاً نتیجهگیری به دست فقیه است، امّا باید به وسیله مبانی که در دست دارد، نتیجهگیری کند -
لذا اگر اینطور بیان کنیم، باید فاتحه مباحث الفاظ را بخوانیم و آنها را جزء اصول ندانیم و نهایتاً بگوییم جزء مبادی اصول هستند، نه خود اصول.
من این مطلب را مقدّمتاً بیان کردم. حالا وقتی در تعریف رفتیم، متوجّه میشوید که این مقدّمه، مهم است.
موضوع اصول فقه
بحث دیگری که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن را به عنوان اوّلین بحث در کتاب کفایه بیان میفرمایند، همان موضوع اصول فقه است که به آن میپردازیم و بعد اقوال دیگر حضرات را بیان میکنیم و میگوییم که کدام نظر اصحّ است.
به طور کلّی برای هر علمی موضوعی است و موضوع هر علمی عبارت است از مطلب یا مطالبی که در آن علم از عوارض ذاتی آنها بحث میشود. یعنی هر چیزی که علم بر ذات آن وارد شود، موضوع آن علم میشود.
مثلاً موضوع علم طبّ، بدن انسان است از لحاظ تندرستی یا بیماریهایی که بر آن عارض میشود. عوارض ذاتی بدن، صحّت و سقم آن است و طبّ هم راجع به همین عوارض ذاتی صحبت میکند.
گرچه اختلافات چشمگیری در عوارض ذاتی اصول پیدا شده امّا این اختلاف یک چیز بیشتر نباید باشد و آن هم این است: ادلّه احکام نسبت به وضع واضع، یعنی نسبت به آن چیزی که شارع بیان میکند.
موضوع آن هم مطالب چهارگانهای است که در اختیار داریم: کتاب، سنّت، اجماع و عقل. اصل قضیّه همین چهار مورد است و تمام موضوع به این مطالب برمیگردد، امّا شقوقی هم دارد که آن را بحث نمیکنیم و اصل آن را عرض میکنیم. لذا اگر در شقوق آن اختلاف پیش آمد، بحث دیگری است.
اسّ و اساس مطالب علم، عوارض ذاتی آن علم است و شاید تعریف هم براساس همان عوارض بیان شود.
همانطور که در جلسات قبل گفتم، ما از مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک دفاعی خواهیم کرد، شاید این که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّل موضوع علم را تبیین فرمودند، به خاطر همین است که در ابتدا باید عوارض ذاتی معلوم شود تا بتوانیم با استفاده از آن تعریف صحیحی به دست آوریم. یعنی در ابتدا باید عوارض ذاتی علم را شناسایی کنیم و آنوقت تعریف صحیح را از آن به دست آوریم.
گرچه گفتیم که همه قائل هستند اگر کتابی نوشته میشود اوّل باید تعریف آن علم را بگویند. البته در اینجا هم مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نخواستند که تعریف علم را بیان نکنند، کما این که بعد از بحث موضوع اصول فقه، تعریف را بیان میفرمایند و به این خاطر موضوع را در ابتدا بیان کردند که عوارض ذاتی آن معلوم شود تا تعریف حقیقی به دست آید.
با همه اختلافاتی که در این علم وجود دارد، عوارض ذاتیّهای که به عنوان موضوع آن قرار میگیرد، فقط همان ادلّه اربعهای است که بیان میکنیم، کتاب، سنّت، اجماع و عقل. البته در این ادلّه اربعه هم اختلاف به وجود میآید.
این ادلّه اربعه؛ یعنی خود کتاب، سنّت، اجماع و عقل ذاتاً موضوع علم هستند. لذا این چهار دلیل اصلی، تعریف علم اصول را به وجود آورده است؛ چون تمام مصادیقی که شما در باب الفاظ و ابواب دیگر پیدا میکنید، به همین چهار مورد برمیگردد.
مثلاً اسّ و اساس اصول عملیّه مثل اصل استصحاب، اوّلاً به روایات و ثانیاً به عقل برمیگردد که این مطلب را استنباط کند. اگر کتابالله تبیین فرموده بود، دیگر نیاز به رجوع به اصول عملیّه نبود.
پس هر چه که در اصول است، به این ادلّه اربعه که موضوع اصلی هستند، برمیگردد. آن مطالبی هم که ممهّده است و صناعه قرار میگیرد، به واسطه همین چهار مطلبی است که به عنوان موضوع هستند.
پس حالا که موضوع را شناختیم، میفهمیم که چرا باید آن قواعد درست شود. این قواعد باید آماده شوند تا این چهار اصلی که به عنوان موضوع در دست ماست، گنگ نباشد. یعنی ما در جایی متحیّر نمانیم که وقتی بیان میشود: «اَقِیمُوا الصَّلاة»، از کجا عنوان وجوب را بگیریم؟ آیا هر چیزی که مولا امر کرده باشد و صیغه امر باشد، دلالت بر وجوب است؟ خیر، این صیغه امر باید در کتابالله باشد تا شما بتوانید وجوب آن را تبیین کنید.
لزوم قید دلیلیّت در ادلّه اربعه
این اصول اربعه که عرض کردیم ذاتاً موضوع علم هستند، مثلاً کتاب، از حیث این که دلیل استنباط حکم فرعی است، جزء موضوع است، نه این که خود آن بدون قید دلیلیّت.
یک نکته جالب عرض کنم که نکته مهمّی است: ما تک تک این ادلّه اربعه را اصل نمیگوییم، بلکه میگوییم کلّ آن، موضوع برای اصل ما است.
یعنی کتابالله به تنهایی موضوع نیست؛ چون اگر بنا بود که کتابالله به تنهایی موضوع باشد، دیگر سنّت، اجماع و یا عقل نمیخواستیم. لذا کتابالله به خودی خود جزء موضوع محسوب نمیشود.
شاید بگویند: ما خیلی مواقع دیگر نیازی نداریم که مثلاً به عقل مراجعه کنیم، یا بحث اجماع را مطرح کنیم، کتاب، کفایت میکند.
ما میگوییم: خیر، اینطور نیست، کتاب هم موقعی کفایت میکند که سنّت در آن باشد و إلّا هیچ موقع نمیتوانیم بگوییم کتاب به خودی خود کافی است.
سنّت هم موقعی سنّت است که کتابالله در آن تبیین شود و إلّا نمیتوانید به تنهایی از سنّت مطالبی را استخراج کنید.
اصلاً ما کدام عقلی را به خودی خود و مستقل قبول داریم؟! ما عقل را به تنهایی قبول نداریم. اگر کسی بگوید میشود تنها به عقل به عنوان یکی از ادلّه اربعه مراجعه کرد، غلط است.
اجماع هم همینطور است، ما نمیتوانیم تنها به اجماع مراجعه کنیم. اجماع قاعده دارد و قاعده آن باید براساس سنّت و کتابالله باشد؛ یعنی اگر قاعده اجماع غیر از این مطالب باشد، فایده ندارد.
پس کلّ ادلّه اربعه موضوع است و هیچکدام از آنها به تنهایی موضوع نیست[4].
لذا اصول فقه را براساس ادلّه اربعه بیان کردند، نه جزء جزء آن. کتاب از حیث این که دلیل استنباط حکم فرعی است، جزء موضوع است، نه این که بدون قید دلیلیّت، موضوع باشد. پس کتاب باید قید داشته باشد.
شما در همین «اَقِیمُوا الصَّلاة» چه قیدی را بیان فرمودید؟ فرمودید: هر چیزی که به صورت صیغه امر باشد، دلالت بر وجوب است؛ یعنی به خودی خود نتوانستید از آن استنباط کنید و این دلیل را آوردید.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان میکنیم و به اصل مطلب وارد میشویم.
«و صلی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] در «المدخل للفقه الاسلامی» هم این نکته تبیین شده است.
[2] چون ما عرض کردیم مقدّمتاً تعریف اصول فقه را باید بگوییم تا بعد به بحثهای دیگری از جمله موضوع اصول فقه برگردیم، مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از موضوع شروع کرده که ما موضوع را بعداً بیان میکنیم و در ابتدا میخواهیم اجمالاً تعریف اصول را بدانیم.
[3] کمال الدّین حمّام که از علماء اهل جماعت است، خواسته این مثال را در کتاب تحریر خود توجیه کند ولی توجیهپذیر نیست و خودش هم بالنّهایه این را بیان میکند.
[4] در این قسمت سؤال و جوابی به این ترتیب بیان شد:
(- در مستقلّات عقلیّه چگونه است؟)
در مستقلّات عقلیّه هم همینطور است، شما یک مثال در مستقلّات عقلیّه بزنید که بتوانیم آن را اجرا کنیم.
(- حسن و قبح عدالت)
چه کسی حسن و قبح عدالت را بیان کرده است؟ اگر حسن و قبح عدالت به بحث عقلیّه باشد، عقل هر کسی، یک چیزی را بیان میکند، امّا باید این حسن و قبح عقلیّه را از روایات بیان کنیم.
ما به هیچ عنوان حسن و قبح عقلیّه را مجزّا بیان نمیکنیم، یعنی اگر بنا به تفسیر باشد هر کسی به ذهن خود یک تفسیری میکند، ای بسا مطلبی از لحاظ عقلی برای یک امّت یا جمعیّتی حسن باشد امّا از لحاظ عقلی برای امّت و جمعیّت دیگری قبح باشد.
(- منظور، مصادیق نیست، خود عنوان کلّی را میگوییم)
ما تا مصادیق را پیدا نکنیم، نمیتوانیم عنوان کلّی را بیان کنیم. اتّفاقاً هدف من همین است، ما در این عنوانهای کلّی باید مصداق داشته باشیم و إلّا همان میشود که قبلاً در تعریف اصول عرض کردیم، اصول فربه میشود بدون آن که در فقه، مصداقی از آن داشته باشیم. لذا ما باید مصداق داشته باشیم.
(- پس در اینجا با اشاعره هیچ فرقی نمیکنیم!)
اینگونه نیست، اشتباه اینجاست، تأمّل بفرمایید، اشاعره اصلاً مطالب عقلی را قبول ندارند، ما مطالب عقلی را قبول داریم، امّا عقلی که براساس قرآن و سنّت باشد. اشاعره چه موقع عقل را قبول کردند؟! یک مورد بیان بفرمایید که اشاعره عقلی را قبول کرده باشند؟! آنها اصلاً میگویند: محض مطلب باید فقط نزد شارع باشد و هر چه شارع گفت، همان است.
ما میگوییم: خیر، شارع خیلی از مطالب را کلّیگویی کرده است، ما از کجا بفهمیم؟! یعنی ما کلّیگویی شارع را داریم و بعد با عقل و اجماع جلو میرویم. شما اگر کلّیگویی شارع را نداشته باشید، نمیتوانید به خودی خود اجماع را پیاده کنید.
اشاعره میگویند: اصلاً ما چیزی به عنوان عقل نداریم، اگر مولا کلّیگویی کرد، باید همان کلّیگویی را بپذیریم، حالا اگر باطل هم انجام دادید، اشکال ندارد، شارع مقدّس بیان کرده است.
ما میگوییم: پس در اینجا عقل کجاست؟! ما یک مبنای اساسی داریم، و فرق ما با اشاعره این است. آنها در اینجا توقّف میکنند و ما توقّف نداریم. لذا ما میگوییم شارع کلّیگویی کرده و ما باید براساس عقل و اجماع جلو برویم.
این نکته دقیق است، تمییزی که بین ما و اشاعره داده میشود، همین است. اینها نکات خیلی مهمّی است که إنشاءالله به فضل الهی در ورود به بحث به اینها میپردازیم.