جلسه یازدهم
موضوع علم اصول فقه(2)
علم به قواعد ممهّده
در چهارمین معنای اصول عرض کردیم که اصل باید تا آخر قضیّه جلو بیاید. فقه نیز در معنای لغوی توأم با اصطلاح، به معنای فهم دقیق در باب احکام شرعیّه بیان میشود؛ یعنی اصول فقه باید انسان را تا نهایت یاری کند یا به تعبیر دیگر بتواند به طور منطقی ما را تا آخرین مراحل پیش ببرد.
لذا فقه، احکام شرعی فرعی است که از راه ادلّه تفصیلی تبیین میشود، امّا اصول در حقیقت این مبانی را در اختیار ما قرار میدهد که همگام با مطالب فقه، آن اصطلاحها را به خوبی استخراج کنیم.
نکته دیگری که قابل ذکر است، این است که وقتی بیان میکنیم: اصول فقه، علم به قواعد ممهّده است، در حقیقت این علم، دستهبندیها را در اختیار ما قرار میدهد. اگر دستهبندیها را در اختیار ما قرار ندهد، طبعاً انسان نمیتواند با مسائل اصول، حرکت کند و قوّه استنباط پیدا کند که احکام شرعی را از آن اخذ کند.
نظرات مختلف در باب موضوع علم اصول
اشاره کردیم به طور کلّی موضوع هر علمی عبارت است از مطالبی که در آن علم از عوارض ذاتی آنها بحث میشود. مثلاً موضوع پزشکی یا طبّ عمومی، بدن انسان از لحاظ تندرستی و بیماریهایی است که بر آن عارض میشود.
درباره موضوع علم اصول بین اصولیّین اختلاف است و این اختلاف هم تقریباً اختلاف چشمگیری است.
از آنجایی که در علم اصول بیشتر راجع به ادلّه احکام و چگونگی آن بحث میشود، اگر بخواهیم نظراتی را که در مورد موضوع علم اصول بیان شده، تقسیمبندی کنیم، به این صورت تقسیم مینماییم:
1. گروه اوّل بیان کردند که موضوع علم اصول، ادلّه اربعه (کتاب، سنّت، اجماع و عقل) میباشد.
اگر تمام ادلّه را با هم به عنوان موضوع بگیرند، اگر یک کدام از ادلّه جدا شود، دیگر آن را به عنوان موضوع نمیپذیرند؛ چون میگویند: این ادلّه اربعه کنار هم قرار نگرفته، ناقص است و ما نمیتوانیم این را بپذیریم.
ظاهر قضیّه این است که مرحوم ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم قائل هستند که باید ادلّه اربعه کنار هم باشد تا عنوان موضوع بر آن صدق کند.
2. گروه دوم قائل هستند که هر کدام از ادلّه اربعه، خود موضوع علم هستند؛ یعنی هر کدام از آنها دلیل استنباط حکم فرعی هستند و جزء موضوع میباشند. وقتی جزء موضوع شدند؛ یعنی هر کدام از آنها به خودی خود میتوانند موضوع باشند.
آنها میگویند: پس نیاز نیست که شما این ادلّه اربعه را کنار هم قرار دهید و بیان کنید که موضوع علم این ادلّه اربعه است. شاید کار کسی فقط با کتابالله یا با خود سنّت تمام شود و اصلاً رجوع به عقل یا اجماع نیاز نباشد که بگوییم این ادلّه اربعه باید کنار هم قرار گیرند تا موضوع گردند.
3. گروه دیگری بیان کردند: نباید موضوع اصول فقه را در ادلّه اربعه منحصر کرد، اینها اصول اوّلیّه موضوع هستند؛ یعنی موضوع با این اصول پایهگذاری شده است[1]. لذا ادلّه اربعه را میپذیریم و قبول داریم امّا نمیتوان تنها این ادلّه را موضوع دانست.
یعنی میگویند: ادلّه اربعه و هر آنچه که بتواند انسان را کمک کند ولو اصول عملیّه، نسبت به موضوع به عنوان مصادیق هستند. یعنی حتّی اصول عملیّه هم که از ادلّه اربعه نیست، خودش میتواند موضوع علم اصول باشد - این نکته، نکته جالبی است، ما اینها را در کتب نمیخوانیم، اینها مطالب استنباطی است که باید در آن دقّت کنیم -
4. قول رابعی هم وجود دارد که اخیراً مطرح شده است. عدّهای میگویند: موضوع اصول مخصوص این ادلّه نیست، بلکه امری کلّی است که بر ادلّه صادق شود؛ یعنی اگر شما اصول عملی را آوردید، امّا بر ادلّه صادق نبود، دیگر قابل فهم نیست.
قول اصحّ در باب موضوع علم اصول
قول چهارم، قول أصحّ است. هر چیزی که در راه استنباط احکام فقهی ما را یاری کند و بر ادلّه اربعه صادق باشد؛ موضوع علم اصول است. یعنی باید طوری تطبیق داده شود که اگر ادلّه اربعه، آنها را پذیرفت، مطلب پذیرفته شود.
لذا ادلّه اربعه باید وجود داشته باشد و حتّی ارجاع خود ادلّه اربعه نیز به همان دلیل اوّلیّه یعنی کتابالله است. اصلاً سنّتی که بدون کتابالله باشد، سنّت نیست و ما آن را قبول نداریم. سنّت توأم با کتابالله و توضیح کتابالله است. ما حتّی عقل یا اجماعی را هم که براساس کتابالله و سنّت نباشد، قبول نداریم.
عرض کردیم اگر همه عقلای عالم جمع شوند و یک مطلب را بگویند، باید گفت: اوّلاً تعریف عقل چیست؟ بزرگانی مثل ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عقل را چگونه تعریف کردهاند[2]؟ شما ادلّه اربعه را بر چه اساسی بیان میفرمایید؟ آیا تنها براساس اجماع میفرمایید؟ آن اجماع چیست؟ عقل را چه میخواهید تعریف کنید؟
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی عقل را یک طور تعریف میکند و شیخ الرئیس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) طور دیگری. باید قواعد عقل در دست شما باشد که بفهمید عقل چیست، آیا عقل آن چیزی است که بشر دارد؟! گاهی عقلای عالم و نخبهها دور هم جمع میشوند و قانونی را تصویب میکنند، بعد از مدّتی میفهمند در آن قانون نقص است[3]!
من نمیخواهم بگویم که عقلا حتماً باید در حدّ اعلی باشند که آنوقت بگوییم عقل کامل خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است، پس خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هم باید فتوا دهد؛ ولی میخواهم عرض کنم که عقل هم باید زیربنایی به نام قرآن داشته باشد؛ یعنی در بستر قرآن و سنّت باشد و سنّت آن عقل را تعریف کرده باشد[4].
اگر عقلای عالم بگویند: ما نتوانستیم از کتاب و سنّت بهره ببریم، اجماعی هم نبود و عقل ما این را گفت. از آنها میپرسیم: عقل بر چه اساسی بیان کرد؟!
مثلاً اگر مطلبی را از قرآن به خوبی متوجّه نشدیم؛ یعنی کتابالله بالصّراحه آن را بیان نکرده بود، در سنّت هم نبود، در اجماع هم نبود و عقل من میخواست با ادلّهای که از اصول در دست دارم، حکم کند، حکم میکند که شاید فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) این باشد.
یعنی باز هم به سنّت (قرآن ناطق) برمیگردم. نمیگویم من این را از عقل خودم میگویم، میگویم: عقل من این را حکم میکند که شاید از فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در اینجا باید اینطور برداشت شود.
پس باز هم این عقل به فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) تکیه میکند، ولو به این که حقیقت آن را نداند، امّا همینقدر که فهمید کلام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) وجود دارد، برای او دلیل میگردد؛ یعنی اطمینان و آرامش این عقل در بستر همان فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است و زیربنای آن سنّت است که این مسئله بسیار مهم است.
من بر روی این مسئله خیلی تأکید دارم که عقل به تنهایی ملاک حضرات اصولیّین نبوده است.
لذا موضوع اصول، امری کلّی است که بر ادلّه اربعه صادق باشد. ادلّههای دیگر باید باشند، نه این که نباشند، امّا اینگونه نیست که فقط همان ادلّه کافی باشد، بلکه باید آنها را به ادلّه اربعه برگردانیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جــوید روزگار وصـــل خویـش
یعنی شما نمیتوانید با غیر از این ادلّه اربعه کاری کنید، این یک مطلب واضح و نکته مهمّی است[5].
لزوم وجود موضوع واحد در علم
بعضی از بزرگان از جمله حضرت آیتالله مرحوم مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: ضرورت ندارد هر علمی موضوع ویژهای داشته باشد. ایشان به شدّت از این مطلب دفاع میکنند.
آن مرد بزرگوار اعتقاد دارند که اصلاً علم اصول راجع به موضوع خاصّی بحث ندارد، بلکه از موضوعات پراکندهای بحث میکند و به همین خاطر میفرمایند: اصلاً چرا موضوع میگویید؟!
حال اشکالاتی را که به فرمایش مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هست، بیان میکنیم.
1. اگر شما موضوعات مختلف را به ادلّه اربعه برنگردانید که دچار موضوعسازی در خارج از بستر - که همان ادلّه اربعه است - شدهاید.
2. اگر موضوع به عنوان ادلّه اربعه باشد که اشکالی ندارد. خود مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم این را بیان میفرمایند، ایشان میفرمایند: «إنَّ موضوعَ کُلَّ عِلمٍ و هُوَ الّذی یُبحَثُ فیه عَن عوارضه الذاتیّة» که این مطلب دلالت بر همین مسئله دارد - در آینده عرض میکنیم که چرا «أی بِلا واسِطَة فی العروض» را بیان میفرمایند، نکته خاصّ و زیبایی دارد که نشان میدهد مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مخصوصاً این مطلب را آوردهاند -
امّا اگر غرض از آن چیزی که مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند، این باشد که بگوییم مثلاً استصحاب یک مطلبی است، برائت یک مطلب دیگر، فلذا خود ادلّه اربعه هم همینگونه خواهد بود که قرآن یک مطلب است، سنّت یک مطلب است، عقل یک مطلب و اجماع مطلبی دیگر، در این صورت فرمایش شما درست است امّا مگر ما این را موضوع قرار میدهیم؟ موضوع یعنی چه؟ در تعریف موضوع چه گفتیم؟
موضوع یعنی آن چیزی که اصالتاً انسان را به معنا و فهم تعریف علم برساند. موضوع علم اصول، ادلّه است، حالا هر آنچه از ادلّه که میخواهد باشد. هزاران ادلّه هم که باشد، اسم آن که ادلّه شد، موضوع علم اصول میشود و منظور از آن عوارضی که وارد میشود، همین است.
اگر منظور شما این است که باید عارض یکی باشد تا موضوع شود؛ خیر، اینگونه نیست. شما در ادبیّات هم موضوع میگویید، منتها موضوع آن، هم صرف است و هم نحو، آنوقت در خود نحو، حروف مانند حروف جارّه هست، مضاف هست، مضافٌالیه هست که اگر بخواهیم آنها را هم حساب کنیم، اقسام مختلف پیدا میکند. لذا اینطور نباید بگوییم؛ چون اگر اینگونه بگوییم در ادبیّات هم موضوع واحد نداریم. پس هر چیزی که بتواند ادلّهای در اصول باشد، خودش موضوع اصول است - برای همین است که میگویم فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را باید توضیح دهیم -
پس مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: علم اصول بحث از موضوع خاصّی را به عهده ندارد، بلکه از موضوعات پراکندهای بحث میکند که همه آنها در این غرض مهم؛ یعنی به دست آوردن حکم شرعی که میخواهیم از این علم اصول به دست آوریم، شرکت و دخالت دارند.
ما از همین جا به مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سلام و درود میفرستیم و عرض میکنیم: ای بزرگوار! خود شما دارید میفرمایید همه این دلایل باید قوّه استنباط به ما دهد تا بتوانیم مطالب را استخراج کنیم، پس خودش موضوع واحد برای استخراج میشود و این مطلب دلالت بر این ندارد که شما بگویید: چون این ادلّه مختلف است، موضوع نمیتواند واحد باشد.
هر قواعدی که به ما کمک کند - البته میدانید این قواعد براساس مبانی است - تا ما بتوانیم برای به دست آوردن حکم شرعی راحت عمل کنیم، جزء اصول فقه میشود. پس غرض مهم، به دست آوردن حکم شرعی است، پس موضوع یکی است و نهایت آن به یک جا (به دست آوردن حکم شرعی) ختم میشود.
امّا ایشان خیلی مصرّ هستند که این را به طریقی اثبات کنند، میفرمایند: ما چه نیازی داریم که ملتزم شویم هر علمی ناگزیر باید موضوعی داشته باشد.
اتّفاقاً ما میخواهیم بگوییم: اگر علم موضوع نداشته باشد، اصلاً علم محسوب نمیشود که در آینده این را توضیح میدهیم و فرمایش مرحوم آیتالله آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بررسی میکنیم و بیان میکنیم که ایشان درست فرمودهاند.
در جواب این که میگویند: چه لزومی دارد که برای هر علمی، موضوع تعریف کنیم، باید بگوییم: اگر موضوع تعریف نشود، خود تعریف علم ناقص است. همانطور که عرض کردیم مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّل موضوع و بعد تعریف را بیان فرمودند، در حالی که قاعده اصلی این است که هر کس راجع به هر علمی صحبت میکند، اوّل تعریف آن علم را بیان میفرماید، بعد به مباحث آن علم وارد میشود. دلیل این است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند بفرمایند که علم بدون موضوع حتّی قابل تعریف هم نیست[6].
یعنی اگر موضوعی نباشد، اصلاً نمیتوان آن علم را تعریف کرد، آنوقت شما مصرّ به این هستید که نیاز نیست هر علمی موضوع داشته باشد، مگر میشود؟!
ادلّه اربعه، خود، موضوع برای علم اصول است، نه تعریف علم اصول. تعریف علم چیز دیگری است. موضوع آن، یکی ادلّه اربعه است و دیگر آن چیزهایی که باید بر ادلّه اربعه صادق باشد و بالنّهایه به ادلّه اربعه رجوع کند.
حال شما میخواهید بفرمایید که علم اصول با همه این مطالب مهمّی که دارد و میخواهد ما را به استنباط حکم شرعی برساند، موضوع ندارد؟!
با توجّه به این مطلب به فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ورود پیدا میکنیم. اوّل بحثی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارند، این است که موضوع هر علم چیست، ایشان میفرمایند: موضوع هر علم عبارت است از مطلبی که درآن، از عوارض ذاتی آن علم بحث کند.
بعضی بیان کردند: این مطلب فقط به منطق برمیگردد، درست هم هست، این که میگوییم باید در ابتدا منطق را بدانیم، همین است. در شرح شمسیّه، حاشیه ملّاعبدالله و اسفار ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (اواسط جلد یک) همین بحث است که این نظریّه منطقیّون است.
سؤالی مطرح میشود که مقصود از عوارض در این علم چیست؟ باید در ابتدا اقسام عرض را بیان کنیم که این هم نکته بسیار مهمّی است. لذا تا ما عوارض ذاتیّه و عرض را ندانیم، فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را متوجّه نمیشویم[7].
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] اشاره به همان مطلبی که گفتیم اصول را پنج معنا کردند و جدّاً نظریه چهارم بهترین نظر است، زیرا معنای لغوی و اصطلاحی آن یکی میباشد و آن به معنای پایه است که تا انتها هم با فقه همراهی کند و این معنای اصلی و درست علم اصول میباشد.
[2] برای همین است که من عرض میکنم هر که میخواهد اصول را بفهمد، ضمن این که باید منطق را بداند، باید فلسفه هم بداند و هر کس هم بخواهد فلسفه بداند، باید منطق، ریاضیّات و هندسه را بداند، اینها واقعیّتی است.
اصولی به معنای کسی است که به علوم مسلّط باشد تا بتواند اصول را توضیح دهد؛ یعنی در ابتدا مبادی و قواعدی را که اوّل میتواند اصول را پایهگذاری کند، در دست داشته باشد و بعد علم اصول را توضیح دهد.
قاعدههای ریاضی، فلسفه و منطق باید در دست اصولی باشد، اگر این قواعد نباشد، اصول ما، اصول نیست، تنها چیزی شبیه اصول است، امّا حقیقتاً اصول فقه نیست. لذا در این نکته باید تأمّل کرد.
[3] آیت حق، مرحوم شیخ کلینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب عقل و جهل اصول کافی، مطالب مهمّی را از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان کردهاند که به قول حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، جامعترین و کاملترین مباحث عقلی در اصول فقه است، منتها ملّا میخواهد تا این احادیث را تعریف کند - ایشان در درس فلسفه خود این مطلب را فرمودند و بعد بیان کردند: هر که ملّا بود، جلو بیاید! -
[4] سؤالی توسط یکی از حضّار در مجلس بیان شد، مبنی بر این که: (- بعضی از اعاظم میفرمایند که موضوع علم اصول به قرآن برمیگردد، با توجّه به این که علم اصول از علوم حقیقی نیست، اعتباری است، میتواند موضوعات متعدّد داشته باشد. در علوم حقیقی است که باید موضوع، واحد باشد، حالا اینها فقط به قرآن برمیگردانند.)
حضرت استاد در جواب فرمودند: بله، عرض ما هم همین است که بالجد باید به قرآن برگردد، اگر به کتابالله برنگردد، معنا نمیدهد؛ چون جدّی هیچ چیز نمیتواند بدون قرآن برای ما حکم کند. منتها آنها اجمالی بیان فرمودند، ما داریم آن را تشریح میکنیم و توضیح میدهیم، ادلّه میآوریم و براهین را میگوییم که چرا و به چه سبک باید اینطور باشد.
[5] پرسش و پاسخی در این قسمت انجام گرفت که به شرح زیر است:
(- آن امر کلّی که باید بر ادلّه صادق باشد، چیست؟ لطفاً مثال بزنید.)
امر کلّی مثل اصل استصحاب است.
(- اگر اینطور باشد، باید بگوییم: موضوع همان ادلّه اربعه است، چون تمام اینها به نحوی به ادلّه اربعه بازگشت دارد)
خیر، هر مبانی میتواند وجود داشته باشد، امّا باید بر ادلّه اربعه صادق باشد؛ یعنی زیربنای آنها باید ادلّه اربعه باشد. مثلاً استصحاب که جزء ادلّه اربعه نبود، امّا در نهایت مبنای آن بر این ادلّه اربعه شد.
عرض کردیم موضوع اصول، مخصوص ادلّه اربعه نیست، بلکه هر امری است که بر ادلّه اربعه صادق باشد.
یعنی اگر شما خواستید در آینده موضوعی را به عنوان یک اصل اصولی پیدا کنید و به قول امروزیها یک تز جدید دهید، اجتهاد کنید و بگویید: ما یک مورد دیگری را هم به عنوان مسائل اصول درست کردیم، آن هم باید بر مبنای ادلّه اربعه باشد. منظور ما این است و إلّا خود استصحاب که جزء ادلّه اربعه نیست امّا استناد آن بر ادلّه اربعه است و ملاک ما این است.
ما نمیتوانیم در خارج چیزی را به نام مبانی اصول و یا یک قاعده جدید اصولی درست کنیم که مبنای آن براساس ادلّه اربعه نباشد؛ یعنی هر چه که هست، نهایتاً باید به ادلّه اربعه برگردد و مهم این است.
[6]ما در این باره اوّل إنقلتی آوردیم امّا بعد گفتیم: انشاءالله خودمان در آینده زبان مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میشویم و از ایشان دفاع میکنیم.
[7] آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: با این که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در نجف بودند و در آنجا فلسفه منفور بود، امّا به نظر میرسد ایشان بر منطق و فلسفه مسلّط بودند. من این مطلب را به آیتالله تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرض کردم، ایشان هم تأیید فرمودند.