جلسه دوازدهم
عرض(1)
تلازم موضوع و تعریف در علم
عرض کردیم راجع به موضوع علم اصول، تعاریفی را بیان کردند و حتّی بعضی از بزرگان مثل مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: علم اصول بحث از موضوع خاصّی ندارد و راجع به موضوعات پراکندهای بحث میکند که همه آنها در غرض مهم، یعنی بهدست آوردن احکام شرعی به وسیله ادلّه آنها شرکت میکنند.
اشاره کردیم که ایشان مصرّ به این مطلب هستند و میفرمایند: ما چه نیازی داریم که ملتزم شویم و بگوییم هر علمی ناگزیر باید موضوعی داشته باشد که از عوارض ذاتی آن علم بحث کند؟!
به محضر مبارکشان اینگونه عرض کردیم که خود حضرتعالی میفرمایید: تمام اینها در غرض واحد یعنی بهدست آوردن حکم شرعی دخیل هستند. پس با توجّه به همین مطلب میتوان گفت علم اصول، موضوع دارد.
شاید کسی بخواهد از آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دفاع کند و بگوید: ایشان نگفتند: علم اصول، موضوع ندارد، بلکه گفتند: موضوع واحدی ندارد و در آن از موضوعات پراکندهای بحث میشود.
این فرمایش تا اینجا درست است، امّا غرض ما این نیست. اگر جدّاً بحث ایشان این باشد که بفرمایند: ملاک ما این نیست که بگوییم موضوع ندارد، ما میگوییم: موضوع آن واحد نیست. این همان حرفی است که ما هم تأیید میکنیم؛ یعنی امکان دارد موضوع واحد نداشته باشد - گرچه در نهایت به یک موضوع واحد میرسد - امّا ایراد اصلی ما اینجاست که ایشان میفرمایند: ما مصرّ و ملتزم به این نباشیم که قائل شویم هر علمی ناگزیر باید موضوعی داشته باشد.
إنقلت اصلی در همین جاست که نباید اینگونه بیان کرد و باید هر علمی موضوعی داشته باشد. اصلاً بحث ما این است که اگر هر علمی موضوع نداشته باشد، چطور میشود راجع به آن تعریف کرد؟!
لذا عرض کردیم به خاطر همین است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: «امّا المقدمة و فی بیان الامور، الاوّل إنّ موضوع کل علم و هو الّذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیّه» و در ادامه توضیح میدهند و میفرمایند: «أی بلا واسطة فی العروض هو نفس موضوعات مسائله عیناً».
نکتهای که ایشان تبیین میفرمایند، بسیار عالی است، میفرمایند: « الاوّل: إنّ موضوع کل علم»، منظور از اوّل، مقدّمه است. وقتی امر مقدّماتی شد، تعریف را خارج میکند؛ یعنی ما باید مقدّماتی در دستمان داشته باشیم تا بتوانیم به تعریف برسیم[1].
بعضی از جمله آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند: ایشان خواستند با گفتن مقدّمه، موضوع را از بحث علم اصول خارج کنند.
اینطور نیست؛ چون ایشان نفرمودند: موضوع در اینجا نیاز نیست، بلکه برعکس با گفتن «الاوّل إنّ موضوع کلّ علم» میخواهند آن را داخل کنند.
منظور از «الاوّل»، امر اوّل از مقدّمه بوده و کلمه «موضوع»، اسم برای «إنّ» میشود و خبر آن جمله اسمیّه «هو نفس موضوعات مسائله» است که در ادامه مطلب در مورد آن بحث میکنند.
لذا فرمایش ایشان اینگونه میشود: همانا موضوع علم[2] مطلبی است که در آن علم از آن بحث شده و از عوارض ذاتیّه آن صحبت میشود.
عرض
مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ادامه میگویند: «أی بلاواسطة فی العروض» و این جمله تفسیر عوارض ذاتیّه است. یعنی عوارض ذاتی، عوارضی بوده که بدون واسطه در عروض، عارض بر ذات میشوند[3].
نکتهای را در اینجا عرض کنم که اعاظم به این نکته کم دقّت کردهاند و شاید تصوّر فرمودند که این دیگر توضیحالواضحات است امّا من اعتقاد دارم که اینگونه نیست و آن این که مقصود از عَرَض در اینجا چیست؟
موقعی میتوانیم مقصود از عرض را بفهمیم که اقسام عرض در دست ما باشد. زیرا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: موضوع هر علم عبارت است از مطلبی که در هر علمی از عوارض آن بحث میشود.
لذا برای این که مطلب روشن شود، لازمه کار این است که ما بحث عوارض را بدانیم و تا این را ندانیم، متوجّه نمیشویم که موضوع هر علم چیست.
مقصود از عرض که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اینجا بیان میفرمایند، چیست؟ عرض در اینجا در مقابل ذاتی در باب منطق است؛ چون در اینجا عوارض ذاتی خودش را بیان میکند که عبارت است از امری که از ذات شیء خارج میشود.
عرض سه قسم است و هر قسم آن هم اقسام دیگری دارد که منطقیّون مجموع آن را نه قسم بیان فرمودند که الحقّ و الانصاف این مطلب، مطلب صحیحی است[4].
عرض بی واسطه
1. عرضی که بدون واسطه باشد؛ یعنی بدون واسطه بر ذات عارض میشود که این سه قسم است:
عارض مساوی با معروض
الف) عارض با معروض آن مساوی باشد، مثل تعجّب انسان که بر انسان عارض شده است. وقتی گفته میشود: «الانسانُ متعجّبٌ»، تعجّب از خارج بر انسان عارض نشده و بدون واسطه است؛ یعنی علّت خارجی ندارد، البته این عارض با عامل فرق میکند[5].
در مورد تعجّب خود انسان نسبت به خودش اینطور میشود گفت: تعجّب مساوی با انسان است، چون از درون خودش است و از جای دیگری بهوجود نیامده است.
البته چیز دیگری میتواند عامل باشد که شما را متعجّب کند، مثلاً وقتی آقا سیّد محمّدحسین علمالهدی در خردسالی حافظ قرآن کریم شد، همه متعجّب شدند، چنین موردی عامل تعجّب است امّا تعجّب از درون است.
لذا وقتی تعجّب مساوی با انسان است؛ یعنی در درون خود انسان وجود دارد. «کُلُّ انسانٍ متعجّب» و «کلُّ متعجّبٍ انسان»، هر دو یکی است. البته باید بدانیم عامل با آن چیزی که درون آن هست (عارض)، متفاوت است. عارض آن چیزی است که بر شما وارد میشود - در این مورد تأمّل کنید -
عارض أعمّ از معروض
ب) عارض أعمّ از معروض خود شود، مثل عروض حیوان بر ناطق که عروض جنس بر فصل است.
وقتی شما گفتید: «النّاطقُ حیوان» اینجا عروض حیوان بر ناطق بدون واسطه بوده و علّت وجودی، خود ناطق بودن است.
شاید بهنظر بیاید که این قسم با قسم اوّل (عارض و معروض مساوی) یکی است، ولی نکته مهم اینجاست که حیوان أعمّ است، یعنی عارض أعمّ از معروض خود است. حال این به ظاهر مساوی بودن که بیان میشود، کجاست؟
در جواب میگوییم: عروض حیوان بر ناطق در «النّاطق حیوان»، بدون واسطه بوده و درونی است، در حقیقت ما میبینیم که جنس و فصل یکی است، منتها یکی أعمّ است و یکی أخصّ. حیوان أعمّ است و أخصّ، ناطق بودن است.
البته علّت وجودی حیوان - که از ناطق بودن أعمّ شد - برای ناطق، خودِ ناطق بودن است، نه حیوان بودن. ما اصلاً نمیخواهیم راجع به حیوان بودن صحبت کنیم، ما میخواهیم راجع به خود ناطق بودن صحبت کنیم، ولو به این که در حیوان باشد.
منتها با این صغرایی که چیدید، کبرایی را به دست میآورید: «کلُّ ناطقٍ حیوان» و نتیجه آن هم «الانسانُ ناطق» است امّا آیا میتوانید بگویید: «کلُّ حیوانٍ ناطق»؟ خیر، این را نمیتوانید بگویید، چون عارض أعمّ از معروض خود است، برخی از حیوانها ناطق هستند، امّا کلّ حیوانات را نمیشود ناطق گفت.
پس عارض أعمّ از معروض خود شد، مثل عروض حیوان بر ناطق که در حقیقت عروض جنس بر فصل است، ولی مساوی است یعنی از درون خودش است و از بیرون نمیآید. حیوانیّت درون ناطق است و ناطقیّت هم درون حیوان است، من نه ناطقیّت را از بیرون آوردم و نه حیوانیّت را، بلکه هر دو از درون خود من است، منتها یکی أعمّ شد و یکی أخصّ که بحث این جداست، پس در حقیقت یکی است[6].
عارض أخصّ از معروض
ج) عارض أخصّ از معروض خود شود، مثل عروض نطق بر حیوان که عروض فصل بر جنس است.
وقتی میفرمایید: «الحیوان ناطق» عروض نطق بر حیوان بدون واسطه میباشد و علّت وجودی نطق خود حیوان بوده، نه علّت دیگری.
البته ناطق در اینجا أخصّ از حیوان میشود. بنابراین نمیتوانیم بگوییم: «کلُّ حیوان ناطق»، چون ناطق أخصّ شده و «کلُّ حیوان ناطق» در اینجا غلط است، بلکه باید بگوییم: «بعض الحیوان ناطق».
بعد از عرض بدون واسطه، دومین مورد عرضی است که با واسطه داخل در ذات بر ذات عارض میشود که خود این دو نوع میشود و آنها را در جلسه آینده توضیح خواهیم داد.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] جلسه گذشته هم عرض کردم نکاتی که ایشان بیان میفرمایند، فلسفی است؛ یعنی به طور منطقی و فلسفی به بحث ورود پیدا کردند. آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بیان فرمودند: ایشان باید فلسفه خوانده باشند و بر فلسفه مسلّط بوده باشند. آیتالله آمیرزا جواد آقای تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم مطلب ایشان را تأیید کردند و فرمودند: نمیشود غیر این باشد، ایشان بر منطق و فلسفه مسلّط بودند، آن هم در زمانی که فلسفه در نجف منفور بود!
[2] منظور موضوع هر علمی است، وقتی موضوع علم میگوییم، مطلق است، نه این که فقط برای اصول بیان شود.
[3]شما این مطالب را در کفایه خواندهاید، امّا من مجدّداً توضیح میدهم تا از آن نکتهای بگیرم. قبلاً هم عرض کردم که ما اوّل نظریّه مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را میگوییم، بعد راجع به آن توضیحاتی میدهیم. در ادامه نظرات اعاظم دیگر را راجع به این مطلب عرض میکنیم و بعد بین نظر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و اعاظم دیگر تطبیق میدهیم که بعضیها با نظر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) همنظر هستند و بعضی نظری مخالف دارند که دو یا سه گروه میشوند و در نهایت راجع به گروهی که نظر آنها اصحّ است، صحبت میکنیم.
البته عرض کردیم که نظرات همه این اعاظم در جای خود صحیح است، ای بسا اگر خود آنها در قید حیات بودند، دفاع جانانهای از خود میکردند.
اتّفاقاً بد نیست که این را عرض کنم، طبق گفته یکی از آقایان که مکاشفهای با مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارند، ایشان فرموده بودند: دلیل این که من عوارض ذاتیّه را بیان کردم و در ابتدا بحث موضوع را آوردم، همین است که بگویم اگر موضوع نباشد، تعریفی برای علم نیست.
انسانهایی که با تقوا هستند، میتوانند به حالت مکاشفه سؤالات خود را بپرسند، حالا اگر ما از این مسائل دور هستیم، بحث آن جداست. اگر اهلش را پیدا کنیم، میتوانیم از آنها بخواهیم که از آن بزرگواران سؤال کنند: شما چه گفتید؟ آیا این إنقلتی که راجع به فرمایش شما میآورند، صحیح است؟ گاهی فرمودند: بله، صحیح است، ما اینجا اینطور گفتیم امّا جایی دیگر طور دیگری گفتیم. بعضی مواقع هم فرمودند: خیر، شما منظور ما را خوب متوجّه نشدید و آنوقت توضیحاتی میدهند.
لذا من قائل به این هستم و به این اعتقاد جدّاً پایبندم که هیچ موقع نمیتوانیم نظر یک کدام از این اعاظم را نظر باطل بدانیم، بلکه باید بگوییم که نظر أصحّ کدام است.
همانطور که عرض کردیم ما نظرات دیگر اعاظم را هم بیان میکنیم و با هم مطابقت میدهیم، آنوقت میگوییم که کدام نظر اصحّ است، آیا نظر مرحوم آیتالله آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) أصحّ است یا اصلاً بناست قول دیگری را بیان کنیم که در بین این قولها نیست.
این سبکی نو است، میخواهم از آن نکاتی را استخراج کنم که به مطالب بهتر ورود پیدا کنیم. لذا به تعابیر خوب دقّت بفرمایید. اگر ما ندانیم که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه بیان میفرمایند، از کجا بگوییم که نظریّه فلان آقا مخالف نظر ایشان است و مثلاً میگوید: نظر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نظر صحیحی نیست. لذا ما اوّل باید بدانیم که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه چیزی را بیان میفرمایند و بعد نظر ایشان را با نظرات دیگران مطابقت دهیم.
من مجبور هستم که این نکات و حتّی گاهی توضیح لغتی و واژگانی را هم بیان کنم تا مطلب را به خوبی متوجّه شویم. دلیل این که ما باید در ادبیات دقّت کنیم و اگر ادبیات نباشد، مطالب را متوجّه نمیشویم، همین است. مثلاً دلیل این که «إنّ» بیان کرده و «أنّ» نگفته، چیست؟ باید دلیل اینها را هم بدانیم.
[4] البته یکی از اعاظم شرحی بر شرح شمسیّه زده بودند و عرض را یازده قسم کرده بودند که به نظر میرسید آن دو قسم اضافه، توضیح قسم اوّل است و همان نه قسمی که بیان میکنند صحیحتر است، البته باید توضیحی را که آن بزرگوار داده ببینیم.
[5] این هم نکتهای است که در منطق کمتر به آن اشاره شده، البته ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی در اشارات، آن را به خوبی بیان کردند و فرمودند: ما باید بحث عامل و عارض را مجزّا کنیم. عامل این است که شما یک چیزی را در بیرون میبینید و متعجّب میشوید، امّا عارض این است که چیزی باید به نفس شما ورود پیدا کند؛ یعنی درونی و وجودی است.
- بعضیها میگویند: اشارات، منطق مفصّل است و خیلی نمیشود سراغ آن رفت، امّا من اعتقاد دارم که ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ریزهکاریهایی را در آن بیان فرمودند که باید در آنها تأمّل کرد. جدّاً نکاتی عالی در آن وجود دارد که ما در کتب منطقی دیگر نداریم. به نظر من این که متروک شود، غلط است -
[6] سؤالی در جلسه مطرح شد که (- در مثال «الانسانُ متعجّبٌ» هم شاید بتوانیم بگوییم «متعجّبٌ» اصلاً مساوی نیست، أخصّ است، چون هر انسانی متعجّب نیست، درست است که این ویژگی فقط در انسان است و غیر از انسان متعجّب نمیشود، ولی آیا کلّ انسانها متعجّبند؟)
حضرت استاد در جواب فرمودند: «کلُّ انسان متعجّب و کلّ متعجّب انسان» یعنی اگر انسان به تعجّب افتاد، دیگر متعجّب است، پس فقط انسان است که متعجّب میشود. سؤالی که بیان فرمودید در مورد عامل است.
اگر بیان بفرمایید: همه انسانها که متعجّب نیستند، بله، شاید در حالت عادی متعجّب نباشند، امّا تعجّب درون همه انسانها هست امّا عاملی که باعث بروز تعجّب میشود، بحث دیگری است. این که من عرض کردم عامل را با عارض دو چیز بدانیم، در اینجا معلوم میشود.
مثلاً یک کسی از چیزی متعجّب میشود امّا دیگری متعجّب نمیشود. شاید او دومین بار است که میبیند و به همین خاطر متعجّب نمیشود، امّا آن فردی که برای اوّلین بار میبینید، متعجّب میشود.
یا شما میشنوید که میگویند: مغز انسان، تمام مسائل مغناطیسی عالم را به خود جذب میکند، بعد میگویند: تنها عاملی که میتواند تمام امواج مغناطیسی را از سر خارج کند، افتادن به سمت مرکز زمین و روی خاک قرار گرفتن است؛ یعنی منظور همان سجده کردن به سمت قبله است که این یکی از خواص سجده است.
وقتی انسان اوّلین بار این موضوع را میشنود، تعجّب میکند و میگوید: عجب! چه چیز عجیبی است. ما میگوییم پروردگار عالم علیم و حکیم است و هر چیزی روی علم وحکمت است امّا ما هنوز به حکمت آنها نرسیدیم.
لذا به اهلجماعت هم میگوییم که ما وقتی سر روی مُهر میگذاریم، اصلاً خود خاک عامل خارج کردن امواج مغناطیسی است، گرچه ما آن را تعبّدی انجام میدهیم امّا قائل به این هستیم که همه کارهای حکیم، از روی حکمت است.
امروز همه عالم فهمیدند که مرکز زمین، کعبه و بیتالله است. میدانید دحوالارض هم از کعبه شروع شد. قصّه دحوالارض و مطالب آن را که ثامنالحجج(علیه آلاف التّحیه و الثّناء) بیان فرموده، بخوانید.
علی ایّ حال مرکز زمین، کعبه است و جالب این است که تنها خاک میتواند امواج مغناطیسی را که بدن جذب میکند - مثل همین لامپها که الآن دارد مغناطیس تولید میکند - بگیرد، به شرطی که انسان رو به مرکز زمین و آن هم در حالت سجده باشد.
چون وقتی به حالت سجده باشید - البته این را توضیح ندادند ولی من توضیح آن را عرض میکنم - جریانهای خون به سمت اصل سلول مغز حرکت میکنند و از آنجا مغناطیسها به سمت خاک میرود -
حالا شاید اگر همین مطلب را برای دومین بار بشنوید، دیگر تعجّب نکنید.
پس تعجّب وجود دارد امّا یک عامل خارجی میخواهد که تعجّب را به وجود آورد. پس این که بیان فرمودند: «کلُّ انسان متعجّب و کلّ متعجّب انسان» حقیقت است امّا عامل آن بحث دیگری است.