بسمه تعالی
جلسه چهاردهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)- مورخ 88.08.06
موضوع:عرض(3)
انواع واسطه
همانطور که بیان شد تا مطلب عرض برای ما معلوم نشود، متوجّه منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نخواهیم شد، عرض بر دو نوع میباشد:
1. عرض غریب
2. عرض ذاتی
بیان کردیم آنچه که در بحث ما ملاک است، واسطه است که این کد اصلی است.
ما در باب منطق و فلسفه، مباحثی به نام صغری، کبری و نتیجه داریم. گاه صغرای قضیّه برای رسیدن به نتیجه، واسطه است و گاه کبرای قضیّه - در این نکته تأمّل کنید، این یک کد مهم است که اگر انسان بداند، خیلی از مسائل برای او آسان میشود -
واسطه چیست؟ - ما اگر واسطه را نفهمیم، عرض حقیقی و عرض غریب را درک نمیکنیم- در حقیقت خود واسطه سه قسم است:
1. واسطه در اثبات
2. واسطه در ثبوت
3. واسطه در عروض - ملاک ما هم در اینجا، واسطه در عروض است -
واسطه در اثبات
واسطه در اثبات عبارت است از علم یا آگاهی انسان به علّت، برای علم به ثبوت عرض در معروض آن.
مثالی بزنیم که این مثال حدّ وسط در قیاس است[1]. میگوییم: «العالَم متغیّر» عالم متغیّر است، بعد میگوییم: «و کلّ متغیّر حادث» یعنی آن حدوث را نسبت به هر متغیّری بیان کردیم و بعد از این صغری و کبری، نتیجه گرفتیم: «فالعالم حادث» این عالم حادث شد. در اینجا ملاک ما متغیّر بودن است که عامل شد «فالعالم حادث» را بیان کردیم.
این متغیّر بودن را واسطه در اثبات حدوث برای عالم بیان میکنند که این متغیّر بودن و اسناد آن، اسناد حقیقی است.
متغیّر بودن ملاک است، لذا عالم حادث شد؛ چون متغیّر بودن خودش حادث است و این واسطه در اثبات است، اثباتی که اسناد حقیقی است.
در کد اوّلیّهای که خدمت شما دادم، عرض کردم: گاه صغری واسطه است و گاه کبری، حال در اینجا واسطه چه بود؟ آن حدّ وسط، «و کلّ متغیّر حادث». چون ما هنوز «العالم متغیّر» را نفهمیدیم. وقتی بیان کردیم: «و کلّ متغیّر حادث»، نتیجهگیری میکنیم و میگوییم: «فالعالم حادث»، پس «و کلّ متغیّر حادث» یک واسطه است.
واسطه در ثبوت
واسطه دیگر، واسطه در ثبوت است[2]. ابتدا عرض کنیم تفاوت اثبات و ثبوت چیست؟ اثبات چیزی است که حقیقت دارد و میخواهیم دلیل بیاوریم و آن را اثبات کنیم امّا ثبوت نیاز به صغری و کبری به معنای خاص ندارد - این نکته خوبی است، در آن دقّت کنید -
واسطه در ثبوت عبارتست از علّت ثبوت و وجود عرض. در واسطه در اثبات، علّت برای علم به ثبوت را بیان کردیم امّا در اینجا علّت ثبوت و وجود عرض مطرح میشود. دیگر علم به ثبوت نیست، بلکه خودش ثبوت است.
لذا شاید بعضی از منطقیّون دقّت نکردند که اوّل واسطه در ثبوت را گفتند و بعد واسطه در اثبات، اینطور نیست اوّل واسطه در اثبات است و بعد واسطه در ثبوت.
چون عرض کردیم واسطه در اثبات عبارتست از علم و آگاهی به علّت برای علم به ثبوت. علم به ثبوت یعنی این که به ثبوت برسیم و این اوّل است امّا واسطه در ثبوت اینطور نیست و دیگر بعد از اثبات، ثبوت معلوم است.
لذا واسطه در ثبوت عبارتست از علّت ثبوت و وجود عرض برای معروض آن که دیگر علم به ثبوت نیست و ثبوت خودش وجود دارد امّا واسطه در اثبات عبارتست از آن علم و آگاهی به علّت برای این که علم به ثبوت پیدا کنیم تا عرض برای معروض آن معلوم شود.
مثال بزنیم تا خوب فرق اثبات و ثبوت مشخّص شود. وقتی شما بیان میفرمایید: آتش، حرارت را برای آب بهوجود میآورد یا مثلاً در صحرا خورشید حرارتی دارد که ریگها و یا آبی را که در آنجاست، داغ میکند؛ ما میگوییم: این آتش و خورشید، واسطه در ثبوت حرارت هستند برای آب و ریگها.
یعنی علّت گرمی برای آب، حرارت است، ولی اسناد حرارت به آب، اسناد حقیقی است؛ چون ما بحث حرارت را میخواهیم، نه عامل را.
الآن حرارت در این آب وجود دارد، منتها ثبوت آن به واسطه آتش بوده که بحث آن جداست و آن اثبات اسناد است که شما بیان میکنید. اینجا علّت گرمی آب که خود خورشید است، حقیقی است و چیز دیگری نیامده آن را گرم کند، مثلاً ظرف که آب را گرم نکرده است! خود خورشید آب را گرم کرده است.
اگر بنا باشد بگویید خود آب در وجودش گرما دارد، بله امّا این مجازی است و حقیقت ندارد. اگر گفتید: «الماءُ حارّ» به واسطه آتش است و خودش چیزی ندارد.
پس ما هم اینجا خورشید را واسطه در ثبوت میگوییم که عامل شد آب، گرم شود و این اسناد حقیقی است. لذا در اینجا هم باز عنوان واسطه است.
واسطه در عروض
امّا بحث بعدی واسطه در عروض است که ملاک ما همین است[3]. واسطه در عروض عبارتست از علّت وجودی عرض برای معروض آن.
واسطه در اثبات علم به ثبوت بود و واسطه در ثبوت علّت ثبوت را بیان میکرد امّا در اینجا علّت وجودی عرض برای معروض آن مطرح است.
مثلاً وقتی شما میگویید: «جالِسُ سَیّارة مُتَحرّکٌ» آن کسی که در ماشین نشسته متحرّک است، در اینجا حرکت به واسطه «سَیّارة» است. یا وقتی میگویید: نهر جاری است، جریان به واسطه آب است.
امّا اینجا میخواهیم عرض کنیم که اسناد حرکت به آن سیّاره یا اسناد جریان به نهر، اسناد مجازی است. آیا وقتی ما سوار ماشین هستیم، واقعاً ما داریم حرکت میکنیم؟ خیر، «جالِسُ السَیّارة مُتَحرّکٌ» ما نشستیم و حرکت نمی کنیم. پس اسناد حرکت در اینجا مجازی است؛ چون حرکت حقیقتاً در سیّاره وجود دارد.
اگر بخواهیم اسناد حقیقی بگیریم، باید چه بگوییم؟ «السیّارةٌ متحرّک»، پس «جالِسُ السَیّارة مُتَحرّکٌ» اسناد مجازی است. حرکت من که در ماشین نشستم حقیقت ندارد، چون من که حرکت نمیکنم.
گرچه وقتی شما در ماشین نشستید، مثلاً میگویند: آقا کجاست؟ میگویند: حرکت کرد و رفت، در حالی که واقعاً خود آقا حرکت نکرد، آقا هم در ماشین نشسته بود و ماشین آقا حرکت کرد.
پس اسناد حقیقی در این است که بگویید: «السیّارةٌ متحرّک».
در «النَّهرُ جار» هم حرکت حقیقتاً برای آب است و اسناد حقیقی در این است که بگوییم: «ماءُ النَّهر جار»، نه «النَّهرُ جار». آبِ نهر دارد حرکت میکند و إلّا خود نهر که حرکت نمیکند، نهر سر جای خودش است.
این را واسطه در عروض میگویند که عبارتست از علّت وجودی عرض بر معروض خودش.
عرض ذاتی
حال این سه واسطه و عرض نهگانه را دانستیم امّا سؤالی مطرح میشود که این عرض نهگانه، عرض ذاتی است یا عرض غریب است؟ عرض ذاتی برای ما کارساز است و عرض غریب به درد ما نمیخورد.
سه قسم اوّل از اقسام نهگانهای که بیان کردیم، عرض ذاتی است:
1. عروض عرض بر معروض بدون واسطه که میان عارض و معروض تساوی باشد.
2. عروض عرض بر ذات با واسطه داخل در ذات و مساوی با آن. مثل تکلّم بر انسان به واسطه ناطق بودن «الانسانُ متکلّم». علّت متکلّم بودن انسان، در ناطق بودن است، نه در حیوان بودن او، «کلّ انسان ناطق و کلّ ناطق انسان».
3. عروض عرض بر ذات با واسطه که واسطه خارج از ذات باشد و مساوی باشد، مثل «الانسانُ متعجّبٌ».
بیان کردیم که در تعجّب عامل از بیرون میآید. در صورت ظاهر همه میتوانند متعجّب شوند امّا عامل خارجی میخواهد، عامل خارجی آن چیزی است که انسان میبیند و تعجّب میکند. پس واسطه، خارج از ذات است و ذات ما تعجّب را دارد امّا آن شیء عجیب باعث شد که ما به تعجّب بیافتیم که آن شیء عجیب هم خارج از ذات است، نه درون ذات. مثلاً وقتی میگوییم: عجب! چه حیوانی! این عجب گفتنها درون است امّا عامل بیرون و خارج از ذات است.
عرض غریب
سه قسم دیگر از عروض عرض بر ذات با واسطه خارجی، عرض غریب میشوند که عبارتند از:
1. عروض عرض بر ذات به واسطه امری که أعم از ذات است و عمومیّت آن از ذات بیشتر است. ذات ما انسانیّت است و أعم از ذات ما حیوانیّت میشود. ذات بشر انسان است امّا آیا میتوانید به حیوان هم انسان بگویید؟! تمام حیوانات أعم میشوند و ما أخصّ میشویم. ما هم حیوان هستیم امّا أخصّ هستیم.
مثل عروض تحیّز بر ابیض که به واسطه جسم بودن گفته میشود. وقتی شما گفتید: «الابیضُ مُتحیِّز»، علّت تحیّز داشتن ابیض، جسم بودن آن است، نه ابیض بودن. ابیض بودن ملاک نیست، ملاک جسم بودن است. جسم بودن علاوه بر آن که داخل بر ذات ابیض نیست، خارج و أعم از آن است.
بنابراین میتوانیم بگوییم: «کُلُّ ابیضٍ جِسم» امّا آیا میتوانیم بگوییم: «کُلُّ جِسمٍ ابیض»؟ خیر، ابیض در همه جسمها نیست؛ چون أعم از ذات است.
2. عروض عرض بر ذات به واسطه امری که أخصّ از ذات و خارج از ذات است، مثل «الحیوانُ ضاحِک». عروض ضحک که بر انسان یا حیوان میآید، به واسطه انسان بودن گفته میشود، نه این که واقعاً حیوان ضاحک است.
وقتی گفتند: «الحیوانُ ضاحِک» منظور حیوان نیست، حیوان که ضاحک نیست، منظور أخصّ است و أخصّ انسان است. پس عروض عرض به واسطه امری شد که أخصّ برای آن ذات و خارج از آن است. پس واسطه، انسان است.
لذا میتوانیم بگوییم: «کلُّ انسان حیوان» امّا نمیتوانیم بگوییم: «کلُّ حیوان انسان»، بلکه به واسطه همین أخصّ بودن میتوانیم بگوییم: «بعض الحیوان انسان».
3. عروض عرض بر ذات به واسطه امری که مباین ذات و خارج از آن است - که نسبت به آن أخصّ و أعمّی نداریم - مثل عروض حرارت بر آب.
وقتی بیان میکنید: «الماءُ حارٌ» ماء، حارّ است. این حارّ بودن به جهت آب بودن آب نیست، بلکه علّت وجودی آن، چیز دیگری است. حرارت از آتش است. اگر خود آب هنر داشت، دیگر نمیرفت روی اجاق قرار گیرد و خودش خودش را داغ میکرد!
آتش علاوه بر این که خارج از آب است، مباین با آن هم هست؛ چون هیچگونه حملی میان آب و آتش وجود ندارد.
بین انسان و حیوان حمل وجود دارد، یکی أعم است و یکی أخصّ. یعنی بالاخره من حیوان هستم امّا اگر انسان هم باشم، ناطق میشوم. اگر انسان نبودم هم همان حیوانیّت را دارم؛ چون جزء أعم هستم. امّا کدام وجه اشتراک بین آب و آتش است که بگویم یکی أعم است و یکی أخصّ؟! أعم و أخصّی ندارد، اینها مباین هستند.
اختلاف در ذاتی یا غریب بودن
از اقسام عرض سه قسم دیگر میماند که در عرض ذاتی یا غریب بودن آنها اختلاف است[4].
1. عرض دوم از قسم اوّل: عروض عرض بر معروض بدون واسطه که عارض أعم از معروض باشد، مثل عروض حیوان بر ناطقیّت، عروض جنس بر فصل.
2. عرض سوم از قسم اوّل: عروض عرض بر معروض بدون واسطه که عارض أخصّ از معروض باشد، مثل عروض ناطق بر حیوان که عارض در آن ناطقیّت و معروض حیوانیّت است، ناطقیّت، أخصّ از حیوانیّت است.
3. عرض دوم از قسم دوم: عروض عرض بر ذات به واسطه امری که أعم از معروض باشد ولی داخل آن باشد، مثل «الانسان متحرّکٌ بالاراده»، حرکت ارادی درون انسان است منتها امری هم که باعث آن شده، أعم از معروض است؛ چون حیوان هم متحرّک است، منتها داخل ذات انسانیّت است؛ چون «کلّ انسان حیوان».
حالا با توجّه به این اقسامی که داریم، از اینجا به بعد میخواهیم بیان کنیم که منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از این که میفرمایند: موضوع هر علم در تحقّق خارجی آن همان موضوعات مسائل آن علم است ولی تغایر مفهومی دارند، یعنی چه؟ یا مثلاً چرا در تفسیر عوارض ذاتی قید «بلا واسطة فی العروض» را آوردند؟ یا وقتی ایشان میفرمایند: موضوع هر علم در خارج تحقّق عینی دارد، آن تحقّق عینی چیست؟ و ... . إنشاءالله به فضل الهی در جلسه آینده این مطالب را بیان میکنیم[5]. «و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] این مطلب هم در فلسفه و هم در منطق مفصّل بحث شده است و این که منطق و فلسفه به هم گره خورده، در اینجا نیز مشهود است.
[2] ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به این مطلب ورودی عالی داشته و خروج او نیز بالنّسبه عالی بوده است، گرچه خروج شیخ اشراق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از این مطلب نسبت به ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بهتر است و ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز خروجی عالی دارد. امّا ورود ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، ورود خاص نبوده و عام بوده است. اگر یک موقع به فضل الهی درس خارج فلسفه گذاشتیم، آنجا عرض میکنیم که این ورود عام ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، عملکرد را ضعیف میکند، اگر چه خروج ایشان خروجی بسیار عالی است.
[3] برای چه این مطالب را عرض میکنیم؟ به فضل الهی وقتی جمله «اَی بِلا واسِطَة» مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان شد، میبینید که ایشان چقدر دقیق بوده است. ما باید واسطهها را بدانیم تا بفهمیم «اَی بِلا واسِطَة» که ایشان بیان میفرمایند چیست.
البته نظر بعضی از آقایان این است که «اَی بِلا واسِطَة» نکته صحیحی نیست که ایشان بیان فرمودند امّا ما عرض میکنیم: خیر، اتّفاقاً صحیح است. ما میخواهیم در مقابل این نظر اعاظم، ادلّه بیاوریم و به همین خاطر است که به این سبک وارد شدیم و واسطهها را بیان میکنیم. چون اگر این جمله مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معلوم نشود، طبعاً ناقص میماند و کسی فرمایش ایشان را درک نمیکند.
[4] البته به نظر من سه قسم از این گروه عرضها با هم ارتباط دارد و این قسم نهگانه، شش قسم میشود. از آن شش قسم هم سه قسم اوّل اصلی است و باقی آن شرح است. اگر این کار را انجام دهیم، این سه قسم خودبهخود از بین میرود و فقط آن شش مورد میماند که در آنها اختلافی نیست. ما در اینجا بحث منطق نداریم امّا اگر شما در این مورد تأمّل بفرمایید، متوجّه میشوید که چه عرض میکنم.
[5] ولادت حضرت ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) آن امام همام نزدیک است و اگر ما عرض ادبی نکنیم، خود بیادبی محض است؛ چون این علومی که میآید، همه از ناحیه آنهاست و هیچ کس در عالم هیچ چیزی از خودش ندارد.
روایت شریفی از پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در مشکاتالانوار داریم که ایشان میفرمایند: «لِکُلِّ شَیءٍ مَعدن وَ مَعدنُ التَّقوی قُلُوبُ العارِفِین» معدن تقوا، قلوب عارفین است؛ یعنی موقعی عرفان و معرفت، حقیقت پیدا میکند که در بستر معرفتشناسان حقیقی یعنی ولیّ خدا، حجّت خدا، امام همام و معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد.
عزیزان! بدانید هر کس در عالم به مقامی رسید، در این بود که معرفت به معرفتشناسان حقیقی پیدا کرد. وقتی آیتالله مسقطی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را تبعید کردند، ایشان بیان فرموده بودند: آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به من فرمودند: اگر بنا شد تو را تکه تکه هم کنند، دست از سیّدعلی آقای قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برندار، چون او معرفت به ولیّ خدا، حجّت خدا، امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) دارد و اگر تو هم میخواهی به وجود مقدّس آقا معرفت پیدا کنی، باید از همین راه وارد شوی.
معرفتالله زمینه میخواهد. معرفت به معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است که انسان را به معرفتالله میرساند. لذا خود پروردگار عالم هم بیان فرمود: اینها به سوی خدا هدایت میکنند، «وَ جَعَلنا مِنهُم اَئِمّةً یَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/24).
عزیزان! بدانید اگر انسان به معصومین(علیهم صلوات المصلّین) معرفت نداشته باشد، معرفت به خدا هم پیدا نمیکند.
لذا من اثباتاً عرض کردم و حاضرم بارها هم بنشینیم و یک بحث مفصّل کنیم که این که میگویند: اصول دین پنج تا است و اوّل توحید است، غلط است. اوّل امامت است. انسان خداشناس نمیشود إلّا به طریق معصومین(علیهم صلوات المصلّین).
حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایت شریفی بیان میفرمایند که اصل قضیّه خداشناسی در بستر معرفت به ما است و هر کس بخواهد بدون ما خداشناس شود، کار او به ضلالت و گمراهی ختم میشود.
پروردگارا! محبّتشان روز به روز بر قلوب ما بیفزا، به خصوص محبّت به حضرت ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) چون ایشان عالم آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیه) هستند.
حتّی بیان میکنند که اگر کسی علم میخواهد باید حضرت ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) به او مرحمت کنند. مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) باب علمالله هستند امّا ثقیل است و عالم آل است که به انسان یاد میدهد.
مثلاً یک کتاب ولو به فارسی و ترجمه هم شده باشد، خود انسان به تنهایی نمیفهمد، کسی باید برای انسان توضیح دهد تا آن را بفهمد. اگر درب خانه علم هم برویم، عالم باید بیاید و توضیح دهد و آن عالم، ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) است، لذا علمی که از ناحیه مقدّس آن حضرت برسد، علم الهی به حساب میآید.