بسمه تعالی
جلسه پانزدهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)- مورخ 88.08.09
موضوع: موضوع واحد در علم اصول
لزوم شناخت اقسام عرض و آثار آن
همانطور که عرض شد، حضرت آیتالله العظمی شیخ محمّدکاظم خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معروف به مرحوم آخوند فرمودند: «إنَّ موضوع کلّ علم و هو الَّذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیّة أی بلا واسطة فی العروض».
عرض کردیم برای این که دلالت «بلا واسطة فی العروض» و این که چرا این عبارت را بیان فرمودند، معلوم شود، باید اقسام عرض را بدانیم.
ما در جلسات گذشته عوارض ذاتی، عوارض غریب و واسطهها را تبیین کردیم. در نهایت به این رسیدیم که سه قسم از این عوارض نهگانه، عرض ذاتی و سه قسم دیگر عرض غریب هستند.
سه قسم دیگر میماند که درحقیقت نه عرض ذاتی هستند و نه عرض غریب یا به تعبیری، در این که از کدام نوع محسوب میشوند، اختلاف است.
یعنی در این زمینه قولهایی بیان شده، یکی این که این سه قسم میتوانند عرض باشند و در عرض ذاتی قرار بگیرند، یا عرض باشند و در عرض غریب قرار بگیرند و یا این که اصلاً از دایره عرض خارج میشوند.
آنچه که در مباحث عرض ملاک است، در باب مباحث منطقی است. در آینده اشاره خواهیم کرد که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: اصلاً این عروضی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آوردند، بحث منطقی است گرچه در اصول وارد شده است.
البته بعضیها بیان فرمودند که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با این عنوان میخواهند بفرمایند که نیازی نیست هر علمی موضوع داشته باشد امّا من خلاف این مطلب را عرض میکنم، به نظر بنده، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نمیفرمایند هر علمی موضوع نمیخواهد.
شاید در اوّل بحث امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینطور بهنظر بیاید امّا نهایتاً خود امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم به این مطلب معترف هستند که باید هر عملی موضوع داشته باشد و این که بعضیها مثل آیتالله شیخ جواد تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا دیگر بزرگان قائل به این بودند که ایشان میخواستند بیان بفرمایند موضوع وجود ندارد، خیر، اینطور نیست - البته در جلسات آینده نظریّه ایشان را عرض میکنیم -
نسبت بین موضوع علم با موضوعات مسائل آن
لازم به تذکّر است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند بیان کنند: نسبت بین موضوع هر علم و موضوعات مسائل آن علم، نسبت کلّی است. وقتی نسبت کلّی شد، مصادیق شاید جزئی باشد؛ یعنی دیگر حقیقت مطلب در آن نسبت کلّی بیان شده است. لذا اینطور نیست که ما بیان کنیم چون نسبتهای جزئی دارد، موضوع در علم نیست، خیر، موضوع در علم هست.
دقّت بفرمایید مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در آن تعریف جامعی که بیان فرمودند، به همین مطلب قائل هستند و تا نهایت هم با همین حالت پیش رفتند و فرمودند: «إنّ موضوع کلّ علم، و هو الذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة ـ أی بلا واسطة فی العروض ـ هو نفس موضوعات مسائله عیناً، و ما یتّحد معها خارجاً، و إن کان یغایرها مفهوماً، تغایر الکّلی و مصادیقه، و الطبیعی و أفراده» که از همین نکته میشود یک جمله کوتاه به دست آورد و آن این که بگوییم مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند بفرمایند: نسبت بین موضوع هر علم و موضوعات مسائل آن علم - هر عملی که مدّنظر شما باشد، فقه، فلسفه، منطق و ...، منظور فقط بحث اصول نیست - نسبت کلّی است و مصادیق طبیعی و افراد هم در اینجا به عنوان مصادیق کلّی گرفته شده، نه جزئی که شما بخواهید إنقلتی در این قضیّه بیاورید.
با این مطلبی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند، میخواهند بحث عرض ذاتی را بیان کنند. اگرچه در عرض ذاتی هم باید دید که واسطه نیاز است یا نیاز نیست که ایشان با آوردن قید «بلا واسطة»، به وجود واسطه قائل نیستند[1].
لزوم وجود موضوع واحد در هر علم
مشهور معمولاً بیان میکنند: هر علمی نیاز به موضوع دارد. جالب این است که شاید قبل از تعریف علم هم باید موضوع را مشخّص کنید تا تعریف علم، تعریف حقیقی باشد. تا ندانیم موضوع علم چیست، چطور میتوانیم راجع به آن تعریف کنیم؟! اگر هم تعریفی شود، تعریفی ناقص است و تعریف کامل و حقیقی نخواهد بود.
لذا برای همین در اینجا موضوع علم را بیان میکنیم. مشهور معتقد به این هستند که موضوع دو دلیل دارد:
1. غرض واحد
هر علمی دارای غرض واحد میباشد و همان غرض واحد، دلالت بر این است که ما به موضوع نیاز داریم.
همانطور که عرض کردیم، ما خطاب به آیتالله مظفر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتیم: شما میفرمایید موضوع نیاز نیست امّا بعد میفرمایید: غرض واحد دارید. همان غرض واحد دلالت بر این است که موضوع نیاز است، پس نفرمایید که ما موضوع نداریم.
مشهور هم همین را میگویند که هر علمی دارای غرض واحد است. مثلاً غرض علم نحو، دور ماندن لسان از خطاست. غرض از علم اصول، قدرت پیدا کردن انسان بر استنباط احکام شرعی است. ما فقط همین را از علم اصول میخواهیم. تمام این قیل و قالها، تمام این مسائل اصول - اگرچه گفتیم از جهتی در مقابل مطالب فقه، فرع است امّا از جهت دیگر اصل است زیرا اگر اینها را ندانیم، نمیتوانیم مطالب فقه را بفهمیم و احکام شرعی را استنباط کنیم - میخواهد برای ما احکام الهی را استنباط کند. پس غرض واحدی دارد و تا غرض واحدی وجود نداشته باشد، اصلاً موضوع نیست. اصلاً کدام علم است که غرض واحد نداشته باشد؟! همه علوم غرض واحد دارند.
شاید مثلاً شما بگویید موضوعات یا مصادیق آن زیاد است، این را عرض کردیم و در آینده هم مفصّل میگوییم که مثلاً ما در باب نحو هم، بحث فاعلیّت، مفعولیّت، رفع، نصب و ... داریم، اینها مصادیق هستند ولی همه اینها که روی هم مصادیق کلّی میشوند، ما را به غرض واحد میرسانند.
اگر شما جزئیّات را ملاک قرار دهید، پس هیچ علمی را نداریم که بتواند موضوع واحد داشته باشد حتّی علم توحید؛ چون توحید هم فروعات خاصّی مانند ذات، اسماء و صفات دارد.
ملاک ما این است که مجموعه این مطالب، موضوع واحد به ما میدهد که در علم اصول، موضوع واحد ما، همان استنباط احکام شرعی است.
مشهور نیز عقیده دارند موضوع علم باید واحد باشد، منتها این در صورتی است که تمام بودن دلیل موضوع واحد، ما را به موضوع ثابت هم برساند.
2. «الواحد لا یصدر الّا من الواحد»
براساس قاعده فلسفی «الواحد لا یصدر الّا من الواحد»، شیء واحد و اثر واحد باید از امر واحد باشد.
اگر این امر واحد وجود داشت، طبعاً علّت واحدی هم دارد که از آن صادر میشود امّا طبیعی است امکان دارد در مسائل هر علم، دو شیء متباین، وجود داشته باشند که هیچ جهت اشتراکی با هم ندارند، آیا اینها نمیتوانند در اثر واحدی با هم شریک شوند؟
مثلاً شما یک مسئله از مسائل علم نحو را بیاورید کنار علم اصول قرار دهید، بعد بخواهید از اینها یک چیز اتّخاذ کنید و بگویید: این دو را با هم جمع میکنیم تا علم اصول را بهدست آوریم؛ این بهخودیخود محال است.
شاید بگویید: ما چنین چیزی را نمیگوییم، مثلاً میگوییم: در «و أقیموا الصّلاة»، «أقیموا»، فعل امر است. این فعل امر بودن را از علم نحو آوردیم و در اصول قرار دادیم.
ما در جواب میگوییم: ملاک ما که این نیست، اگر شما «أقیموا» را به عنوان فعل امر بیان میکنید و میفرمایید: از علم نحو است، این نحو نیاز به توضیح دارد و توضیح آن را مولا بیان کرده است که هر امری در شرع آمده، دلالت بر وجوب است و إلّا بهخودیخود که بحث نحو نمیتواند به شما بیان کند: بدان چون من امر هستم، وقتی در اصول وارد شدم، وجوب را به شما بیان میکنم. شما این وجوب را از فرمایش مولا و شارع آوردید. پس اشتباه نشود خود نحو نمیگوید هر امری، واجب است[2]!
مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم همین مطلب را میگویند، ایشان میفرمایند: باید مصادیق کلّی را بیاوریم و تمام اینها با هم جمع شود؛ چون اینها بهخودیخود به عنوان امر واحد نمیتوانند برای ما کارساز باشند. مثلاً فعل امر کجا میتواند بهتنهایی ما را به استنباط احکام شرعی برساند؟!
پس شما نمیتوانید هر علم را جزءجزء کنید و بعد بگویید: چون جزءجزء شد، لازم نیست موضوع داشته باشد، خیر! موضوع، غرض واحد را دارد امّا آن چیزهایی که برای غرض واحد عامل میشوند، حتماً نباید یگانه باشند و بحث آنها جداست.
لذا بعضی اشتباه کردند و تصوّر کردند چون غرض واحد یکی است، حتماً باید مسائل آن هم یکی باشد، خیر، مسائل آن میتواند کلّی باشد ولو به این که ما را به غرض واحد برساند.
پس در جواب این که میفرمایید: دو شیء که متباینند و هیچ جهت اشتراکی ندارند، نمیتوانند دارای اثر واحدی باشند؛ یک مثال میزنم.
خورشید و آتش هر دو حرارت دارند و در آب اثرگذار هستند. مثلاً خورشید در تابستان گرم، در صحرا مستقیم بر آبی میتابد و آن را به جوش میآورد. بین خورشید و آتش یک جهت و جامع مشترکی وجود دارد و آن این است که هر دو در یک شیء تأثیر میگذارند و اثرگذاری آنها یکی است.
مگر این که اینطور بیان کنید، بگویید: بین حرارتهای آنها تباین وجود دارد. یعنی اگر حرارت را شیء واحدی قرار دهید، حتماً باید مؤثّر در حرارت را همان قدر مشترک فرض کنید که در اینجا هم قدر مشترکی وجود ندارد. یعنی خورشید چیز دیگری است و آتش هم چیز دیگری است. درست است هر دو حرارت دادند و هر دو اثرگذار بودند امّا قدر مشترکی نداشتند.
به بیان دیگری بگوییم: اگر شما یک حرارت خاصّی را مثل حرارت آبی که در این ظرف موجود است، مدّنظر گرفتید، منتها گفتید: معلول آن، هم آتش و هم خورشید است، میگوییم: درست است که هر دو یک کار را میکنند امّا غیر ممکن است.
در این قضیّه إنقلت آوردند و گفتند: چرا نمیشود؟! یک موقع زیر ظرف آب، آتش گذاشتید که در همان زمان خورشید هم بر آن میتابد.
میگوییم: درست است امّا آیا اینها که عارض شدند، یکی هستند؟ خیر، با هم متفاوت هستند. پس چون متفاوت هستند، ما نمیتوانیم آنها را یک نوع عرض بیان کنیم امّا غرض یک چیز است و آن هم حرارت آب است که بهوجود آمده است.
پس در علم اصول میتوان هر چیزی را با هم جمع کرد، به شرط این که بتوانند ما را به غرض واحد برسانند و طبیعی است «الواحد لا یصدر الّا من الواحد» هم بهوجود میآید.
لذا دیگر نمیتوان بیان کرد که ما غرض واحد نداریم. در مثال فوق بیان شد که غرض یکی است و آن حرارت آب است، ولو به این که آن دو شیء خارجی با هم متفاوت باشند که ما به آنها کاری نداریم، ملاک ما غرض واحد است.
در مثال فعل امر نیز بیان شد که فعل امر بهخودیخود نمیتواند کاری کند. ما هم این را قبول داریم، فعل امر برای نحو است امّا غرض مولا از فعل امر، وجوب است، لذا آن را در کنار چیز دیگری که فرمایش مولاست، قرار میدهند تا اثرگذار باشد.
پس موضوع باید واحد باشد، هیچ اشکالی هم ندارد و قول مشهور نیز همین است. لذا بهنظر میآید فرمایشات دیگران - که جنجالی بهپا کردند و تصوّر شد فرمایش این حضرات خیلی عالی است - درست نیست و واقعاً موضوع، واحد است.
حالا عرض میکنم که دیگران چه مطالبی را بیان میکنند که ببینید موضوع واحدی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند، جدّی است. آنچه که ایشان تبیین فرمودند، از این غرض واحد است که از «أی بلا واسطة فی العروض» به وجود میآید[3].
إنشاءالله در جلسه آینده، علّت بیان این قید را بیان میکنم.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] این مطلب اصلی است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند. لذا من خواهشی دارم که آن عوارض نهگانه را که اشاره کردم مباحثه کنید و در این مطالب تأمّل کنید که منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرض ذاتی است، نه عرض غریب و با آوردن قید «بلا واسطة» این معنا را میفهماند که توأم با واسطه نیست.
[2] إنشاءالله به بحث الفاظ که رسیدیم، عرض میکنم که درست است بحث الفاظ خیلی مهم است و یکی از مباحث سخت اصول است امّا همین بحث الفاظ هم بهخودیخود نمیتواند کارساز باشد! البته این هم که بعضیها بحث الفاظ را خارج از موضوع علم اصول و جزء مقدّمات آن دانستند - مقدّمات با موضوع اصلی فرق میکند - یک نوع اشتباه است. نه افراط کنیم و نه تفریط!
[3] در این قسمت پرسش و پاسخی انجام شد که به شرح زیر است:
(- در علوم قرآنی موضوعات متعدّدی مطرح میکنند، به چه صورت با آنها میتوان به غرض واحد رسید و موضوع را اعلام کرد؟)
خود موضوع واحد، قرآن است. قرآن یعنی کتاب قانون الهی و غرض آن رسیدن انسان به تعالی و دور ماندن از گناهان است، «مأدبة اللّه» است. همه چیز در این سفره الهی هست امّا غرض واحدی دارد و آن این که انسان از گناه دور شود و به تعالی برسد. لذا موضوع واحد قرآن کریم و مجید الهی این است که انسان را به مقام انسانیّت برساند.
البته درست است موضوع مسائل آن با هم فرق میکنند؛ یعنی به صورت ظاهر کلیّاتی بیان میشود امّا بعد هر کدام جدا شده و شاخههایی از قرآن میشوند. مثلاً آیاتالاحکام، مباحث اخلاق و ... شاخههایی در قرآن هستند. علوم قرآنی یک علم نیست، مختلف است امّا با این که موارد متعدّدی از آن بیان شده، باز هم میتوانیم بگوییم قرآن، غرض واحد و موضوع واحد دارد. این موضوع واحد در غرض واحد آن است و آن این که انسان را به مقام انسانیّت برساند.
پس مسائل مختلف نیز مثل حلقههای زنجیر که به هم وصل هستند، میتوانند با هم جمع شوند. یعنی ما نمیتوانیم فقط آیاتالاحکام را انجام دهیم و مسائل اخلاقی را رها کنیم و به انسانیّت هم برسیم!
بعضیها در مورد قرآن موضوعات متفاوت را بیان کردند که این درست نیست، بلکه مسائل متفاوت است امّا موضوع یکی است و آن این است که انسان به انسانیّت خود برسد و هدف پروردگار عالم هم این بوده است.