بسمه تعالی
جلسه شانزدهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)- مورخ 88.08.10
موضوع: منظور از قید بلا واسطه فی العروض
دلیل استفاده از قید «بلا واسطه فی العروض»
مرحوم آیتالله العظمی آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قید «بلا واسطة» را به دو دلیل بیان میفرمایند:
1. ملاک واسطه در عروض، نه ذاتی بودن یا نبودن عرض
ملاک ایشان، عرض ذاتی است و عرض ذاتی نبودن را واسطه در عروض میدانند؛ یعنی وقتی عروض ذاتی نباشند، اوّلاً باید با واسطه باشند و ثانیاً واسطه آنها هم باید واسطه در عروض باشد.
حالا وقتی واسطه در عروض باشد، یعنی نسبت میان عارض و معروض، نسبت حقیقی میشود و وقتی نسبت میان عارض و معروض حقیقی شد، این نسبت چه بیواسطه باشد، چه با واسطه، در حقیقت باید با ذات یکسان باشد و فرقی نکند.
پس میتوانیم اینطور بگوییم: منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نسبت به این واسطهای که در کلام خود بیان کردند، این است که واسطه باید واسطه در عروض باشد، نه واسطه در مباین که در این صورت دیگر نسبت حقیقی میان عارض و معروض وجود ندارد.
یعنی همانطور که در ابتدا بیان کردیم باید میان عارض و معروض نسبت حقیقی باشد امّا چون شما عارض و معروض و واسطه را با ذات یک شکل قرار دادید، اینها عوارض ذاتی شد و طبعاً دیگر نسبت حقیقی میان عارض و معروض وجود ندارد.
چون نسبت حقیقی میان عارض و معروض این بود که یا یک چیزی از خارج بیاید و یا عرض داخلی باشد که با معروض خود متفاوت است امّا از آنجایی که در اینجا چیزی بین عارض و معروض و واسطه آن نیست و همه یکی شدند، دیگر نسبت حقیقی نیست.
اعاظم بیان میفرمایند: حقیقت بین عارض و معروض نباید نسبی باشد. این به شرطی است که در ابتدا باید یک نسبت حقیقی میان عارض و معروض وجود داشته باشد.
این که ما عرض میکنیم نسبت حقیقی نداشته باشد، فقط به خاطر این است که در حقیقت خود عارض، معروض و واسطه، همه به یک شکل باشند. گرچه گفتند هر شکلی که باشد از عوارض ذاتی است امّا ملاک مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر شکلی نبوده است که اتّفاقاً این هم یکی از مطالبی است که گاهی در آن اشتباه میشود.
اگر در این مطلب دقّت کنید، متوجّه میشوید که شما باید آن عوارض نهگانهای را که عرض کردیم، مدّنظر بگیرید. آن عوارض نهگانه از عوارض ذاتی بوده و مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قید «بلا واسطة» را آوردند تا بگویند: در صورت وجود عرض، در حقیقت ذاتی نیست مگر با واسطه که واسطه در عروض قرار گیرد و إلّا «بلا واسطة فی العروض» است و ملاک ایشان هم همین است: «بلا واسطة فی العروض»، تمام شد و رفت.
پس شاید بزرگوارانی که اینگونه بیان فرمودند، در این مطلب دقّت نکردند. البته وقتی نظریّه مرحوم امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بیان میفرمایند، به این مطلب اشاره میکنند امّا در اینجا این بزرگواران، فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را اینگونه تفسیر میکنند که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند بگویند: نباید میان عارض و معروض یک نسبت حقیقی باشد امّا وقتی نسبت حقیقی شد، آنوقت واسطه با ذات به هر شکل که باشد از عوارض ذاتی است.
ما میگوییم: خیر، نفرمودند که واسطه با ذات به هر شکل از عوارض ذاتی است، پس چرا «بلا واسطة» را آورد؟ اینجا ملاک مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این است که واسطه با ذات و عارض و معروض یکی باشند و آن موقع است که بیان میشود: نسبت حقیقی میان عارض و معروض نیست، چون در غیر این صورت نسبت حقیقی میان عارض و معروض میشود.
نسبت حقیقی میان عارض و معروض نباشد؛ یعنی آن چیزی که عارض میشود، خلاف معروض باشد، نه این که نسبت حقیقی میان عارض و معروض یکی باشد، این ملاک مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیست.
2.عدم خروج مباحثی از علوم از موضوع آن
اگر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این قید «بلا واسطة» را نمیآوردند، خیلی از مباحث علوم، از موضوع آنها خارج میشد.
شاید بگویید حالا این مطلب چه ارتباطی با «بلا واسطة فی العروض» دارد؟
عرض کردیم اشتباه نشود، تعریف مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعریف بر علم اصول نیست، تعریف ایشان، تعریف کلّی است. ایشان همه علوم را بیان میکنند و میفرمایند: «إنّ موضوع کلّ علم»، یعنی موضوع هر علمی، نه علم اصول و بعد بیان فرمودند: «و هو الّذی یُبحثُ فیه عن عوارضه الذاتیّة أی بلا واسطة فی العروض» که «أی بلا واسطة فی العروض» تعریف «عوارضه الذاتیّة» است. پس اگر «أی بلا واسطة فی العروض» را بیان نمیکردند، بعضی از مباحث علوم از آن خارج میشد.
مثلاً ما در علم فقه، افعال مکلّفین را مدّنظر گرفته و بحث از عوارض آن را بیان میکنیم، منتها عوارض ذاتی آن را میگوییم. مثلاً در وجوب نماز، عمل مکلّف عوارض ذاتی آن است. عوارض ذاتی حرمت ربا هم همان فعل مکلّف است، فرقی نمیکند.
بحث وجوب و حرمت در نماز یا ربا و امثال اینها به خاطر فعل مکلّف و آن عوارض ذاتی است که برای آن دارد. مکلّف میخواهد این کار را انجام دهد امّا یک واسطه میخواهد که واسطه آن مصلحت است.
مثلاً واسطه این است که برای مکلّف، مصلحت است که نماز بخواند؛ چون به واسطه این نماز، قرب به پروردگار عالم پیدا میکند.
یا واسطه دوری جستن از ربا، مفسده آن است، اگر این مفسده نبود، عاملی برای حرمت آن برای مکلّف نبود. این که چرا حرام شد؛ یعنی دلیل حرمت را واسطه میگویند. یعنی آن چیزی که ربا را برای مکلّف حرام میکند، مفسدهای است که ربا دارد. پس آن مفسده عامل حرمت شد و إلّا بهخودیخود چیزی حرام نمیشود.
لذا مفسده یا مصلحت واسطه در عروض هستند، مفسده واسطه حرمت در ربا شد و مصلحت واسطه وجوب در نماز. در حقیقت فعل مکلّف به عنوان اصل مطلب است که واسطهای عامل مصلحت یا مفسده میشود.
واسطهای که بر ذات این افعال وجود دارد مثلاً در خود نماز و ربا، واسطه مباین است، برای این که هر دو برای مکلّف است امّا هر کدام در خارج با هم متفاوت هستند.
حتّی اگر بگویید که شما راجع به دو مطلب مختلف صحبت میکنید که یکی حرمت است و یکی وجوب، من میخواهم بگویم: در خود وجوب هم همینطور است، آن عاملی که برای وجوب صلاه واسطه میشود، مصلحت است و آن عاملی هم که برای وجوب حجّ واسطه میشود، باز هم مصلحت است امّا حج و صلاه، مباین هستند.
نکته مهم این است: با توجّه به تقسیمبندی مشهور، عرض در واسطه مباین، عرض غریب است، نه عرض ذاتی. در نتیجه بحث از حرمت ربا، زنا، غیبت و یا بحث وجوب صلاه، حجّ و ...، دیگر بحث از عوارض ذاتی فعل مکلّف نیستند، چون با واسطه آمدند و عرض هم در واسطه آنها عرض غریب شد، نه عرض ذاتی.
منظور حقیقی مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از «أی بلا واسطه فی العروض»
نتیجه تمام بحث این است: عرض در اینجا عرض ذاتی نیست و در این صورت داخل در موضوع علم فقه نمیباشد امّا به نظر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این قسم از عرض هم عرض ذاتی است و ایشان بحث از این امور را داخل در موضوع علم فقه میدانند و به همین خاطر «بلا واسطة فی العروض» گفتند؛ یعنی ایشان واسطه در عروض را خارج کردند تا بحث عرض غریب و عرض ذاتی مطرح نشود که شما دچار مشکل شوید.
لذا این که بعضی از آقایان میفرمایند: «أی بلا واسطة فی العروض» یک نکته اضافی است، اینطور نیست، بلکه وقتی ایشان میفرمایند: «و هو الّذی یُبحثُ فیه عن عوارضه الذاتیّة أَی بِلا واسِطةٍ فِی العروض» میخواهند بگویند که عرض غریب نگویید.
ایشان بحث همه علوم را مطرح میکنند. لذا مثلاً در موضوع علم فقه هم که بحث حرمت و وجوب برای مکلّفین، به واسطه مصلحت و مفسده است، این واسطه به عرض غریب تبدیل میشود و آنوقت عرض غریب کار ما را خراب میکند، دیگر اینطور بیان نکنیم. «أَی بِلا واسِطةٍ فِی العروض» یعنی اصلاً این واسطه را نیاورید.
مروری بر لزوم وجود موضوع واحد در هر علم
لذا نکاتی که از ابتدای بحث تا کنون به آن پرداختیم، این موارد هستند:
1. آیا اصلاً هر علمی به موضوع نیاز دارد که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: «إنّ موضوع کلّ علم»؟ چرا ایشان «کُلّ علم» فرمودند؟
2. اصلاً تعریف این موضوع علم چیست؟ آیا همین است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند یا فراتر از آن است؟
3. فرض میکنیم شما بیان کردید هر علمی به موضوع نیاز دارد و موضوع را هم تعریف کردید، حالا آیا هر علم باید یک موضوع واحد داشته باشد یا موضوعات مختلف میتوانند با هم جمع شوند و بعد بگویند: ما موضوع علم هستیم؟
در مورد این که میگویند آیا برای هر علمی موضوع نیاز است یا خیر، دو قول مطرح میشود:
یک قول این است که علم هیچ نیازی به موضوع ندارد. همانطور که عرض کردیم مثلاً مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینگونه بیان میفرمایند.
قول دوم این است که علم نیاز به موضوع دارد و این در عبارتی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به کار بردند، مشخّص است.
از فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برداشت میشود که موضوع علم باید واحد باشد و موضوع واحد یعنی همان چیزی که در آن علم از عوارض ذاتی آن بحث میشود.
مشهور از جمله خود مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معتقدند که در صورت تمام بودن دلیل، علم باید موضوع واحد داشته باشد. میگویند: در اصل هر علمی، هم اصل این را به ما بیان میکند و هم اعتبار هر علم به موضوع است؛ یعنی اگر علمی موضوع نداشت، اعتبار خارجی برای آن نیست.
عرض کردیم برای اثبات این مدّعای خود دو دلیل آوردند - که ما مجدّداً این دلایل را به عنوان مقدّمه بحث عرض میکنیم و بعد به اصل مبحث وارد میشویم - :
1. آیا هر علمی باید غرض واحد داشته باشد یا خیر[1]؟ همه میگویند: باید غرض واحد داشته باشد. پس هر علمی که دارای غرض واحد است، حتماً باید برای آن موضوعی باشد تا غرض را معلوم کند.
مثلاً غرض علم نحو، حفظ لسان انسان از خطای در گفتار است و غرض علم اصول، قدرت پیدا کردن فقیه در استنباط قواعد ممهّده - به قول خود مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) – است، همانطور که گفتیم این قواعد حتماً باید ممهّده باشد تا مطالب فقهی استنباط شود.
2. براساس قاعده فلسفی «الواحِدُ لا یَصدُر الّا مِنَ الواحِد» شیء واحد باید اثر واحدی داشته باشد و شیء واحد و اثر واحد باید از امر واحدی باشند. یعنی علّت واحد آن هم باید یکی باشد که آن علّت واحد را موضوع میگویند.
وقتی شما میگویید که شیء واحد باید اثر واحدی داشته باشد و از امر واحدی صادر شود، آیا دو شیء متباین که هیچ جهت اشتراکی ندارند، میتوانند دارای اثر واحد باشند؟! چطور ممکن است اثر واحد داشته باشند؟!
وقتی شما بیان میکنید: نگویید هر علمی حتماً باید موضوع واحدی داشته باشد، این دو مورد به نظر میرسد که 1- هر علمی حتماً نیاز به موضوع ندارد، پس امکان دارد بعضی از علوم باشند که موضوع نداشته باشند.2- امکان دارد گاهی چند علم یا دو علم با همدیگر یک موضوع واحد داشته باشند. غیر از این نیست و دیگر سومی نداریم.
شما در مورد دو شیء که متباین هستند و هیچ جهت اشتراکی ندارند، بیان میفرمایید: نمیتوانند اثر واحدی داشته باشند، حال چطور میگویید موضوع آنها میتواند موضوع واحد باشد؟!
پس نمیتوانیم بگوییم دو یا چند علم با هم یک موضوع واحد دارند؛ یعنی این قسم دوم خارج میشود و فقط این مورد میماند که امکان دارد بعضی از علوم باشند که موضوع نداشته باشند.
پس معلوم میشود قسم دوم کنار رفت چون دو شیء متباین اثر واحد ندارند. مثلاً علم اصول با علم فقه فرق میکند، علم نحو با علم صرف فرق میکند و کسی نمیتواند بگوید این دو یکی هستند. حال که فرق میکنند، متباین میشوند، پس اثر واحد ندارد. لذا قسم دوم کنار میرود.
مطلبی که بیان کردیم با این مثال معلوم میشود. عرض کردم که خورشید و آتش هر دو در حرارت شیء تأثیر میگذارند، حال اگر بنا باشد که هر دو در یک شیء تأثیر بگذارند، مثلاً هر دو یک ظرف آب را گرم کنند، یک جهت جامع و قدر مشترک خواهند داشت و آن این است که هر دو عامل حرارت هستند.
اگر بین این دو امر، یعنی خورشید و آتش وجه مشترکی وجود نداشت، معنا ندارد که هر دوی اینها روی یک شیء اثر بگذارند. وجه مشترک اینها اثرگذاری در حرارت است؛ یعنی هم خورشید بر این آب اثر حرارتی داشته و هم آتش.
اگر حرارت ما بین اینها واسطه نبود، اصلاً معنا نداشت که بخواهیم خورشید و آتش را با هم جمع بزنیم. حتّی نمیتوانیم بگوییم میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است! چون شمس و نار اصلاً از هم جدا هستند و وجه اشتراک آنها فقط اثرگذاری در حرارت است.
اگر شما یک حرارت مشخّصی مثل حرارت آب در ظرفی که الآن روی آتش گذاشتید را مدّنظر بگیرید، نمیتوانید بگویید این حرارت خاص، هم معلول شمس است و هم معلول نار. چون بین حرارت های آن دو تباین وجود دارد. به عبارت دیگر اگر بگویید معلول شمس است؛ یعنی دیگر نار نیست و اگر گفتید معلول نار است؛ یعنی دیگر شمس نیست. اگر هر دو، شیء را گرم کنند؛ یعنی هیچکدام استقلال در تأثیر نداشتند، هر دو با هم اجتماع کردند و دیگر هر دو به طور مستقل این حرارت را بهوجود نیاوردند.
اگر هم بیان میکنند: «لا یَجوزُ اِجتِماعُ عِلَّتینِ مُستَقلتین علی مَعلولٍ واحِد»، معنای این «لا یَجوز» این است که اگر دو علّت مستقل در یک معلول اثر بگذارند، دیگر هرکدام باید استقلال خود را از دست داده باشند؛ یعنی هیچکدام نمیتوانند بگویند: من بودم. نه خورشید میتواند بگوید: من این عمل را مستقل انجام دادم و نه آتش. پس هیچکدام بهتنهایی نمیتوانند مدّعی باشند که من بودم این کار را کردم و این خلاف غرض واحدی است که در موضوع واحد موجود است.
اگر هر دو عامل را بیان کنیم، دیگر کلیّت نیست. یعنی خورشید جزء میشود و آتش جزءٌ اُخری و هر کدام جزئی هستند که این دو جزء، یک کلّ میشوند و کلّ این است که هر دو با هم این آب را گرم کردند.
پس هیچکدام نمیتوانند بگویند که من کلّ هستم، چون در آن صورت «الواحد لا یصدر الّا من الواحد» صدق نمیکند.
پس این که میفرمایند: «لا یَجوزُ اِجتِماعُ عِلَّتینِ مُستَقلتین علی مَعلولٍ واحِد»، به شرطی است که هر کدام به صورت جداگانه حرارت داده باشند امّا در اینجا هر یک از آن دو علّت مستقل به صورت جزء العلّه درآمدند و دیگر خودشان علّت مستقلّه نیستند و نمیتوانند ادّعای استقلال کنند.
در نتیجه اینجا دو علّت وجود ندارد، بلکه یک علّت وجود دارد؛ چون اثر واحد دارند و اثر واحد برای ما ملاک است و آن این که حرارت به وجود آمد، «الواحد لا یصدر الّا من الواحد».
پس این که بعضیها گفتند: چرا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: اصول باید موضوع واحد داشته باشد، موضوع واحد به خاطر اثرگذاری واحد است.
اثرگذاری در این مثال این است که حرارت به وجود آید، حال اگر هر دو هم با هم این حرارت را به وجود آوردند، هیچ اشکالی ندارد؛ چون در اینجا هم یک علّت وجود دارد که آن هم مجموع خورشید و آتش است.
از این دو مقدّمهای که عرض کردیم، معلوم میشود: هر علمی عبارتست از مجموع مسائل آن علم و آنها شیء واحدی هستند که در غرض واحد ما مؤثّر میباشند.
مثلاً علم نحو درحقیقت انسان را از خطا در لسان مصون میکند. حال من سؤال میکنم مگر علم نحو فقط یک مسئله دارد؟
خیر، شما در علم نحو مسائل زیادی دارید، «الفاعلُ مرفوعُ»، «المفعولُ منصوب»، «المضافالیه مجرور» و ...، این مسائل روی هم جمع شده و نحو به وجود آمده است. پس این هم که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: موضوع علم، موضوع واحد است؛ یعنی اینها روی هم جمع شده است.
مشهور میگویند: هرکدام از مسائل دارای موضوع و محمول و نسبت هستند و ما وقتی مسائل یک علم را بررسی میکنیم، میبینیم بعضی از این مسائل دارای محمولات واحد هستند ولی موضوعات آنها متعدّد است امّا وقتی موضوعات در یک علم با هم جمع میشوند، دیگر موضوع واحد میشوند و شاید منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم همین است.
لذا خود مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم میگویند: اجتماع این مطالب براساس مسائل فلسفی است که اگر موضوعات با توجّه به این که اثر واحد دارند، با همدیگر جمع شوند، آنها هم موضوع واحد میشوند و دیگر به آنها موضوعات متفاوت نمیگویند.
به عبارت دیگر همه موضوعات جمع میشوند و اثر واحد میگذارند، آنوقت موضوع واحد میشود. پس در اینجا دیگر منظور، موضوعات نیست، شما به اشتباه رفتید و منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را متوجّه نشدید.
همانطور که عرض کردم گرچه بنابراین بوده که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم موضوعات را متعدّد بیان کنند، ولی بعد بیان فرمودند موضوع واحد است.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده مطرح میکنیم.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] من این مطلب را طور دیگری بیان میکنم و خلاف قول آقایان آن را سؤالی مطرح میکنم.