بسمه تعالی
جلسه هفدهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)- مورخ 88.08.11
موضوع: علم
مسائل مختلف؛ غرض و موضوع واحد
در جلسه گذشته عرض کردیم مشهور اصولیّین در باب موضوع علم بنابر دو دلیل عقیده دارند که موضوع باید واحد باشد.
یکی از آن دلایل غرض واحد و دیگری براساس قاعده فلسفی «الواحِدُ لا یَصدرُ اِلّا مِنَ الواحِد» بیان شد.
عرض کردیم این دو مقدّمه برای ما معلوم میکند که هر علمی، نه فقط علم اصول، از مجموعه مسائل تشکیل شده است که این مجموعه مسائل، موضوع واحد میشوند.
بعضی تصوّر کردند که چون مجموعه مسائل هست، پس موضوعات گوناگون است، اینطور نیست، طبعاً مجموعه مسائل، شیء واحدی میشوند که در آن غرض ما مؤثّر است.
همانطور که بیان شد به عنوان مثال غرض از علم نحو، مصون ماندن لسان از خطاست. علم نحو دارای مسائل مختلفی است که شما آن مسائل را به عنوان موضوعات بیان کردید؛ یعنی وقتی بیان میفرمایید: «الفاعِلُ مَرفوع»، «المفعولُ مَنصوب» و یا «و المضافالیه مَجرور»، درحقیقت تمام اینها عامل هستند که علم نحو را تشکیل دهند؛ یعنی درست است که مسائل آن مختلف است امّا یک غرض واحد دارد.
دقّت بفرمایید مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم نفرمودند که مسائل مختلف نیست.
به نظر میرسد که شاید بزرگان در اینجا دقّت نکرده و اشتباه کردهاند. از نظر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر علمی باید دارای موضوع واحد باشد.
طبیعی است، نسبت بین موضوع هر علم و موضوعات مسائل آن علم عبارتست از آن نسبتی که بین کلّی طبیعی و افرادش است. کما این که عرض کردیم، مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بالصّراحه این مطلب را بیان میفرمایند.
آنوقت بحث این میشود که مسائل چیست؟
آقایان میگویند: مثلاً «الفاعِلُ مَرفوع» یک مسئله نحوی است، «المفعولُ مَنصوب» مسئله دیگری است و «مضافٌالیه مَجرور» مسئلهای دیگر و این قضایای مذکور نه در موضوع با یکدیگر مشترک هستند و نه در محمول.
چون عنوان فاعل صددرصد با عنوان مفعول مغایر است و طبعاً عنوان مضافٌالیه نیز با مفعول و فاعل مغایرت دارد و کسی منکر این نیست.
در جانب محمول هم همین است؛ یعنی عنوان مرفوع با عنوان منصوب صددرصد تغایر دارند و این تغایر هم تغایر حقیقی است، مرفوع چیز دیگری است و منصوب چیز دیگری.
واضح است در جایی که موضوعات مغایرت دارند، محمولات آنها هم مغایرت دارند؛ پس صددرصد موضوع و محمول با یکدیگر مغایرت دارند.
حال علّت این که شما تمام اینها را جزء مسائل علم نحو میگویید، چیست؟
در جواب بیان کردند که تمام اینها دارای یک قدر مشترک هستند و قدر مشترک آنها این است که درحقیقت تمام این مسائل با هم ما را به هدف مشترک میرساند.
امّا این آقایان مجدّد إنقلتی میآورند و میگویند: این مطلب اشکال دارد، مثلاً شما در همین کفایه بیان میکنید: هیئت إفعل از باب این که در اصول دلالت بر وجوب میکند یا نمیکند و از لحاظ لغوی چگونه است؛ دو موضوع دارد.
ما در همینجا صحبت حضرات را قطع میکنیم و جواب آنها را میدهیم - البته بزرگان مطالب دیگری گفتند که من اصلاً به آنها اشاره نمیکنم - جوابی که بنده عرض میکنم، این است:
1. شما تا به حال بیان میفرمودید: چه کسی گفته که هر علمی باید موضوع واحد داشته باشد یا اصلاً موضوع داشته باشد؟! حالا در این اشکال خود بیان میکنید که دو موضوع وجود دارد.
لذا از این جهت که گفتید موضوع هست، یار ما شدید، مرحباً بناصرنا. پس در همین جا اعلان کنید: این که بیان فرمودید ما قائل به این نیستیم که هر علمی باید موضوع داشته باشد، اشتباه است. چون خود شما بیان کردید: هر کدام از این مسائل برای خود موضوعی دارند.
مثلاً وقتی میگویید: إفعل را برای دلالت بر لزوم و وجوب وضع کردند یا برای مطلق طلب و رجحان، اینها در بحث علم اصول قرار میگیرد و از آن طرف هم که از باب لغوی به آن نگاه میکنید، موضوعی در باب بحث لغت میشود، پس قائل به دو موضوع برای آن هستید.
2. البته شما باز به اشتباه رفتید، چون هر چه تلاش کردید، متوجّه منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نشدید. دلیل این است که شما مسئله را به عنوان موضوع قرار دادید که این غلط است.
غرض از مطرح کردن مسئله که موضوع نمیشود، مسائل با موضوعات متفاوت هستند.
فراموش نکنید غرض از علم نحو این است که انسان از خطای در مقال محفوظ بماند، مثلاً فاعل را منصوب نخواند و مفعول را مرفوع نخواند و به نحو صحیحی اینها را بخواند. آنوقت شما آمدید این مسائل را به عنوان موضوع بیان کردید!
موضوعات جزئی یا مسائل؟
البته بعضی از اعاظم مثل آیتالله العظمی شیخ جواد تبریزی و آیتالله العظمی فاضل لنکرانی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) هم به این اشکال جواب دادند ولی جواب اتمّ و کامل را ندادند، بیان فرمودند: چرا شما اینها را در باب موضوع آوردید؟ اگر در باب مسئله قرار میدادید، کار ما هم دیگر به اینجا نمیکشید که بخواهیم با هم بحث کنیم.
عرض من این است که بزرگواران! اوّلاً شما باید همان اوّل مچ این حضرات را میگرفتید و میگفتید: چه شد که خود شما موضوع قرار دادید؟! و ثانیاً بیان میکردید: اینها که موضوع نیستند، چرا اینها را موضوع قرار دادید؟!
از طرف دیگر شما میگویید: اگر هم جزء موضوعات گفته شود، موضوعات خاص است، نه موضوعات کلّی امّا ما میگوییم: ما اصلاً چیزی به عنوان موضوعات خاص نداریم.
البته به نظر میرسد بعضیها فکر کردند که منظور از فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، موضوعات کلّی است.
لذا شما در این فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مجدّداً تأمّل بفرمایید که آیا این مطلبی که بیان میکنند، صحیح است یا خیر؟ «إنّ موضوع کلّ علم و هو الّذی یُبحثُ فیه عن عوارضه الذاتیّة أی بلا واسطة فی العروض هو نفسُ موضوعات مسائله عیناً». در این مورد گفتند «موضوعات مسائله عیناً» یعنی همین موضوعات خاص و موضوع علم یعنی موضوع کلّی.
عرض ما این است که اصلاً این موضوعات بیان نشده، «هو نفسُ موضوعات» یعنی موضوعات علم، چون در ابتدا بیان فرمودند: «إنّ موضوع کلّ علم» یعنی موضوعات هر علمی با مسائل خود گره خورده است، چرا اینگونه معنی نمیکنید؟! چرا عنوان خاص معنی میکنید که بخواهیم بگوییم عنوان کلّی چیز دیگری است؟! - در این نکته خوب دقّت بفرمایید که به فضل الهی تحوّلی در ذهن شما ایجاد میکند -
«هو نفسُ موضوعات» یعنی نفس موضوعات علم، نه موضوعات خاص، کجا لفظ خاص یا موضوعات عام را آوردند؟! اصلاً چنین موردی نداریم که موضوع کلّی بیان کنید و بگویید: موضوع کلّی این است و موضوع خاص این است.
کما این که «هو نفسُ موضوعات» را در قالب «أی» آورده است و بعد میفرمایند: «و ما یتّحد معها خارجاً و إن کان یغایرُها مفهوماً تغایُرَ الکلّیّ و مصادیقه و الطبیعیِّ و أفراده و المسائل عبارةٌ عن جملة من قضایا متشتّته». لذا این قضایایی که پراکنده هستند، مسائل میشوند، نه موضوع. ما نمیتوانیم مسائل را با موضوع یکی بدانیم.
بیان کردند بعضی از مسائل دارای محمولات واحدی هستند ولی موضوعات آنها متعدّد است، مثلاً در باب مرفوعات با مسائلی برخورد میکنیم که محمول آنها مرفوع است ولی موضوع آنها عنوانهای مختلفی است مثل «الفاعل» که یک عنوان است و «المبتدا» که عنوان دیگری است[1]، پس با یکدیگر تفاوت دارند و موضوع آنها با هم متفاوت است امّا هیچ اشکالی ایجاد نمیکند.
عکس این مطلب هم وجود دارد. بعضی از مسائل دارای موضوع واحد هستند - یعنی به هر حال موضوع وجود دارد - امّا محمولات آنها متعدّد است. مثل فاعل که محمولاتی چون مرفوع، مقدّم عن المفعول و ... دارد؛ یعنی محمولات آن متفاوت هستند ولی به هر حال موضوع وجود دارد - البته طبعاً قدر مشترک دارند ولی بحث ما فعلاً سر موضوع است -
لذا چه مسائل مختلف، موضوع واحد و چه موضوعات مختلف، مسائل واحد باشند، به هر حال موضوع وجود دارد. البته ما گفتیم از این دیدی که علماء نحو با آن برخورد کردند، نگاه نمیکنیم[2] امّا اگر از این دید هم نگاه کنیم، اشکالی ایجاد نمیشود.
آیتالله حجّت خراسانی بیان میفرمایند: در قضایایی که در باب موضوع واحد در نحو هست، مسائل متعدّد وجود دارد و اگر مسئله واحد بود، موضوعات متعدّد است و از این دو حال خارج نیست.
اگرچه ما قضایایی در نحو داریم که هم در موضوع واحد هستند و هم در مسئله و هیچ ارتباطی ندارد که اگر موضوع واحد شد، حتماً مسائل آن هم متعدّد باشد امّا شاید منظور ایشان این است که اگر ابنفارس موضوعات را وارد نحو کرد، از این باب نبود که بگوییم موضوع علم، واحد نیست، خیر، موضوع علم نحو همان کلمه است، منتها میخواهد برای هر کدام از این مطالب شقوقی را قرار دهد که آن شقوق را موضوع بیان کرده است.
لذا ما در اینجا جواب آن إنقلت آقایان را دادیم و گفتیم: چرا شما فکر میکنید که موضوع کلّی داریم و موضوعات جزئی؟!
البته من یک دفاعی هم از آنها میکنم و آن این که شاید آنها از دید علم ادبیّات و نحو نگاه کردند. مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بیان فرمودند: «إنّ موضوع کلّ علم» این موضوع کل علم که بیان میفرمایند، نحو را هم شامل میشود، نفرمودند: موضوع علم اصول. شاید آنها هم چون موضوع نحو را دیده بودند که ابنفارس بیان میکند: در آن موضوعات متفاوتی وجود دارد، میگویند: ما موضوعات جزئی هم داریم. چون موضوع کلّی نحو همان کلمه و کلام است امّا موضوعات جزئی آن همان مثالهایی است که بیان شد.
پس این إنقلت وجود دارد امّا این مورد در مقابل همه علوم، جزء است و ما در علوم مختلف دیگر، موضوعات - اینطور که ابنفارس وارد شده - نداریم.
پس همانطور که بیان شد گاهی مسائل دارای محمولات واحد هستند، ولی موضوعات متعدّد دارند و گاهی دارای موضوع واحد هستند امّا محمولات آنها متعدّد است. حالت دیگری نیز وجود دارد که موضوع و محمول با یکدیگر فرق دارند. مثلاً در دو مسئله «الفاعل مرفوع» و «المفعول منصوب» هم محمول و هم موضوع با یکدیگر تفاوت دارند.
موضوع؛ لفظ مشترک!
همانطور که عرض کردم آقایان إنقلتی آوردند که آن إنقلت را جواب دادیم، آنها مجدّد گفتند: خیر، منظور ما مطلب دیگری است، گفتیم: سَلَّمنا، پذیرفتیم. بعد، از این آقایان دفاع کردیم و گفتیم: شاید آنها از دید علم نحو نگاه کردند، حالا دوباره میخواهیم جواب دهیم، جواب ما چیست؟
جواب این است: عزیزان! درست است لفظ هر دو موضوع است امّا اصلاً معنای موضوعی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند با موضوعی که شما در اینجا دارید بحث میکنید، متفاوت است.
میان مـــاه من تا مــاه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است!
حالا چرا اسم آن را موضوع گذاشته است؟ چون عنوان محمول را در کنار آن آوردید و محمول، آن چیزی است که چیز دیگری را حمل میکند، یعنی باید وضعی برای آن وجود داشته باشد که براساس آن وضع، حملی به آن داده شود که بتواند بر محمول وارد شود و اینجاست که به آن موضوع میگویند و این، آن موضوعی نیست که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند. نباید اینها را با هم اشتباه گرفت.
اصلاً موضوعی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند با موضوعی که ایشان دارند بیان میفرمایند، متفاوت است.
مثلاً ما در فارسی به آنچه که به فضا میرود، سفینه میگوییم امّا اصل سفینه، کشتی است. اسم هر دو سفینه است امّا با هم متفاوت هستند. در اینجا هم اسم هر دو موضوع است امّا با هم تفاوت دارند.
لذا این موضوعی را که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند با آن، یکی نکنید که بگویید موضوعات مختلف داریم.
منظور از موضوع چیست؟
حالا با توجّه به این مسائلی که عرض کردیم، مطلب دیگری بیان میشود که نکته مهمّی است و باید روی آن هم دقّت کنیم و آن این است که آقایان گفتند قضایا و محمول و آن مسائلی که جامع واحد میشود برای این که یک مطلب را قرار دهند، موضوع میشود. آیا منظور مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز از موضوع همین است؟!
اگر به غرض واحد برسد، بله، هیچ اشکالی ندارد، چون مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند از آن غرض پیدا کنند.
امّا مشهور میگویند: در قضایای حملیّه، محمول به عنوان عارض و موضوع به عنوان معروض مطرح میشود و طبعاً معروض یک تقدّم رتبی نسبت به عارض دارد. لذا ما نمیتوانیم جامع بین محمولات را به عنوان آن چیزی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مدّنظر گرفته، قرار دهیم.
ما میگوییم: باز هم شما در اینجا اشتباه کردید و این که به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ایراد میگیرید و میگویید: ما نمیتوانیم جامع محمولات را به عنوان موضوع قرار دهیم، غلط است. چون ملاک مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این نبوده است.
مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دو مطلب را میفرمایند:
1. نسبتهای معانی حرفیّه - که دارای استقلال نیستند -
گرچه من با این نظر مخالف هستم؛ چون معتقدم معانی حرفیّه دارای استقلال هستند. ما در آینده این مطلب را عرض میکنیم، در نحو هم معلوم شده، مثلاً شما وقتی «باء و تاء و ...» را به عنوان حروف جارّه بیان میکنید، خود دلالت بر معناست. پس ما نمیتوانیم بگوییم که حروف دلالت بر معنا ندارند و اینجا خدشهای بر مطلب وارد میشود.[3] لذا این که بگوییم نسبتهای معنا حرفیّه هستند و دارای استقلال نیستند، غلط است.
البته همین مورد اوّل هم میتواند فرمایش این آقایان را از بین ببرد. گرچه آقایان این مطلب اوّل را قبول دارند، منتها میگویند: مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نخواستند این را بگویند امّا من میخواهم بگویم: اگر شما آن را هم قبول کردید، اشتباه قبول کردید و شاید مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در اینجا دقّت نکردند[4].
2. نسبتها دارای عنوان تابعیّت هستند.
این مبحث درست است، کسی نمیتواند در مورد آن صحبتی کند و همه این را قبول داریم.
حالا که دارای تابعیّت هستند، موضوع نسبت به محمول خود تأخّر رتبی دارد و وقتی تأخّر رتبی داشت، طبعاً در رتبه سوم قرار میگیرد.
بنابراین نسبتها نمیتوانند ملاک قرار بگیرند، چرا شما نسبتها را ملاک قرار دادید؟! نسبتها کجا میتوانند قدر جامع مطرح شوند؟! اصلاً نسبتها قدر جامع نیستند.
در نتیجه اگر شما بخواهید نسبتها را قدر جامع مطرح کنید و بین مسائل آن قرار دهید، باید بگویید: «الفاعل و المفعول و المضافٌ الیه»؛ یعنی همه این مسائل با هم تداخل دارند که اینگونه نیست.
آیا شما میتوانید بگویید: «کُلُّ فاعِلٍ مَنصوب» یا «کُلُّ مضافٌ الیه مَنصوب»؟! خیر، نمیتوانید چنین چیزی بگویید، اینها رتبهبندی دارند. لذا نمیتوانند هر کدام موضوع واحد باشند و کلّ اینها با هم موضوع میشوند.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان میکنیم.
«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------------
[1] درست است که هر دو به عنوان مصادیق کلمه هستند امّا با هم تفاوت دارند.
[2] ابنفارس در نحو به این مطالب خیلی پرداخته و به نظر میرسد نظراتی که سیوطی دارد از ابنفارس باشد.
[3] در بحث قرآن هم این مطلب را داریم، من اعتقاد دارم خود قرآن هم باید حروف به حروف معنا و تفسیر شود. کما این که پروردگار عالم بیان فرمود: «الم»، حتّی الف را بدون حرکت بیان فرمود که شما آن را هم با فتحه، هم با کسره و هم با ضمّه بگویید که با هر کدام هم بگویید شقوق مختلفی پیدا میکند. البته این بحث تفسیر قرآن است که من وارد این بحث نمیشوم.
[4] عرض ما بیادبی نیست، عرض ما در مقابل آن بزرگوار این است که ما اینطور از مطالب متوجّه شدیم. گرچه آنچه ایشان بیان بفرمایند و دفاع کنند، یا حضرات دیگر از نظر ایشان دفاع کنند، بحثش جداست. ما فهمیدیم که اینطور نیست.