جلسه هجدهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)- مورخ 88.08.12
موضوع: موضوع و غرض واحد در هر علم
موضوع واحد در موضوعات مختلف!!
در مورد این که عنوان کردند غرض از علم میتواند به عنوان موضوع علم قرار گیرد، إنقلتهایی وجود دارد. از جمله این که گاهی هیئتی از مسئله اصول، هم در لغت و هم در اصول وجود دارد، پس موضوع واحد نیست، بلکه موضوعات مختلف است.
جواب داده شد، فرض را بر این بگیریم که موضوعات مختلف باشد، پس به هر حال موضوع وجود دارد.
از طرف دیگر بیان شد موضوعات مختلف نیستند، بلکه درحقیقت منظور از مطلبی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند، این است که اینها مسائل هستند و موضوع فرق میکند. شما نباید جزئیّات را به عنوان موضوع بگیرید.
عرض شد طبیعی است بین موضوع هر علم و مسائل آن علم نسبت وجود دارد امّا آیا این نسبتها را میتوانید به عنوان موضوع دیگری بگیرید یا جزئی هستند؟
بعضی بیان فرمودند: اگر موضوعات مختلف شد، پس به مسئلهای به نام موضوع دیگر تبدیل میشود امّا ما عرض کردیم وقتی شما عنوان «الفاعلُ مرفوع» را بیان میکنید، این یک مسئله نحوی است امّا موضوع نیست.
مطلب دیگری که بیان شد، این است: مثلاً در مورد إفعل میگویید واضع، هیئت مسئله را به عنوان اصول و لغت آورده، چه شما مسئله لغوی محض و چه مسئله اصولی بگیرید و چه بیان کنید دو مسئله است؛ باز مسئله است و موضوع نیست. حتّی این دو مسئله با هم نمیتوانند یک موضوع باشند، امکان دارد به یک مسئله ختم شوند امّا موضوع نیستند.
مگر این که بگویید ما هر چیزی را که نتیجه گرفتیم، موضوع قرار میدهیم و آنوقت بگویید: موضوعات مختلف که کنار هم قرار میگیرند، موضوع واحدی به نام علم اصول درست میکنند.
یعنی شما آن باب إفعل را از یک جهت از باب اصولی به آن نگاه میکنید که آیا این از باب حرمت، وجوب یا استحباب است و از جهت دیگر آن را از باب لغوی بیان میکنید که در آن صورت مسئله نحوی میشود، حالا وقتی این دو کنار هم قرار میگیرند، یک نتیجه به ما میدهند که این نتیجه یک موضوع میشود و این موضوع و موضوعاتی مثل این باز در خود علم اصول است. مجموع این موضوعات را هم میتوان به عنوان یک موضوع واحد به نام علم اصول قرار داد.
پس از یک جهت میتوانیم بیان کنیم: موضوعات مختلف برای یک موضوع واحد وجود دارد امّا در این هم إنقلت است.
إنقلت قضیّه این است که اگر شما این دو را کنار هم به عنوان یک موضوع قرار دادید، دیگر موضوعسازی جدیدی کردید که این موضوع سبب میشود شما معنای اصلی را که علوم راجع به موضوع یک علم گفتند، از دست بدهید.
چون دو مورد کنار هم قرار گرفتند و برای آن موضوع قرار دادید، آیا بدین ترتیب این خودش یک علم مستقل شد؟ خیر، علم مستقل نشد، شما این را آوردید و میگویید: ما میخواهیم این را داخل بحث علم اصول قرار دهیم، منتها این موضوعات مختلف بعد به یک موضوع واحد به نام علم اصول تبدیل میشوند.
ما میگوییم: اصلاً موضوع برای یک علم است و این قضیّه که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) «إنّ موضوع کلّ علم» بیان فرمودند، طبعاً قضیّه بسیار مهمّی است. این موضوع همه علوم؛ یعنی علم موضوع دارد.
آیا بحث الفاظ علم مستقل میشود؟! اگر علم مستقل شد، ما قبول داریم که در آن صورت إن قلت دومی به وجود میآید که آن هم این است: شما هر کدام از این مسائل را درحقیقت یک علم قرار دادید و بعد آمدید مجموع چند علم را به عنوان علم واحدی به نام علم اصول درست کردید.
یک مثال بزنم، ما میگوییم دین اسلام مجموع چند علم است: 1. علم اعتقادات، 2. علم اخلاق - چون در دین اخلاقیّات وجود دارد - 3. علم احکام و آنوقت مجموع آنها به نام دین شده است.
ما یک سؤال میکنیم: آیا تا به حال کسی گفته که دین به نام یک علم مستقل است؟ خیر، دین مجموع قوانین برای بشر است، پس چرا شما بیان میکنید که اینها علمهای مختلف میشوند که بعد بیایند موضوعات مختلف شوند؟!
میگویند: موضوعات مختلف کنار هم جمع میشوند و یک موضوع واحد را تشکیل میدهند که اشکال ما سر همین قضیّه است، میگوییم: اگر این مطلب درست باشد، این که میگویند: «إنّ موضوع کلّ علم» موضوع برای علم است، نه برای مسئله. ما نداریم که در جایی بیان کرده باشند:«إنّ موضوع کلّ مسئله»!
پس این هم که موضوعات جمع میشوند و موضوع واحد درست میکنند، غلط است و کاری از پیش نمیبرد.
دو علم با مسائل مشترک و غرض مجزّا!!
از طرف دیگر یک سؤال پیش میآید: آیا ممکن است دو علم داشته باشیم که در جمیع مسائل با هم مشترک باشند منتها در غرض و هدف جدا باشند؟
بله، چون متلازمین، متغایرین هستند و این بحثی منطقی است.
با توجّه به این مطلب باز به بحث اوّل خود برمیگردیم. اینجا هم یک دلیل محکم برای ما هست. اگر فرض بگیریم که دو علم جدا هستند؛ یعنی مثلاً در مورد مسئله إفعل گفتید: آنجا که در باب لغت دارد صحبت میکند، علم نحو است و اینجا که در باب اصول صحبت میکند، علم اصول است، بعد بیان کنید دو علم کنار هم قرار گرفتند و موضوع، واحد شده است.
میگوییم این هم نمیشود. اینها دو مسئله هستند، نه دو علم؛ چون شما نمیتوانید بیان کنید خود مسئله إفعل، کلّ نحو است؛ چون تنها جزئی از نحو است. بحث الفاظ را هم نمیتوانید بیان کنید کلّ اصول است، بلکه جزئی از اصول است. پس میشود گفت: «مسئلة من الاصول و مسئلة من النحو و هما من مسائل علم الاصول کُلّه» یعنی تازه خود این دو باز هم یک مسئله علم اصول میشوند[1].
لذا اگر دو علم در جمیع مسائل با هم مشترک باشند و فرض بگیریم دو غرض و دو هدف دارند، دو مورد میشوند که با یکدیگر مغایرند و نمیتوانند با هم یکی باشند. این مسئله منطقی است، وقتی آنها با یکدیگر متلازم باشند، طبعاً متغایرین میشوند و به هیچ عنوان نمیتوانیم بگوییم با هم یکی هستند[2].
مسائل پراکنده زیر چتر غرض واحد
مطلب دیگر این است که وقتی مرحوم آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قید «بلا واسطة فی العروض» را بیان کردند، مسئلهای برای ما ایجاد میکند، آن مسئله این است که یک ضابطهای نیاز است که شما هر چه عروض هست، مگر آنهایی را که «بلا واسطة فی العروض»هستند، کنار بگذارید.
ضابطه اصلی برای رسیدن به «بلا واسطة فی العروض» این است که ما یک قدرجامعی داشته باشیم که آن قدرجامع بتواند ما را از مسائل دیگری که امکان دارد اگر آنها را بیاوریم دیگر«بلا واسطة» معنا ندهد، مستغنی کند.
شاید بگویند: مسائل پراکنده علم نمیتوانند قدرجامع باشند، چون تمام آنها یک سبب اشتراکی میخواهند تا جمع شوند و آن اتّحاد حقیقی را برای ما بهوجود بیاورند.
جوابی که داده میشود، این است: ما باید در ابتدا غرض علم - هر علمی که میخواهد باشد - را متوجّه شویم، بعد مسائل اشتراکی را که مسائل پراکنده در آن علم هست، کنار هم جمع کنیم تا به آن غرض برسیم و إلّا خود مسائل پراکنده نمیتوانند به عنوان مجموعه یک علم قرار بگیرند.
موقعی این مسائل پراکنده میتوانند به عنوان علم کنار هم جمع شوند که زیر چتر غرض واحد قرار بگیرند - این نکته، نکته خوبی است -
مثلاً در علم نحو، مسئله فاعل با مسئله مفعول یکی نیستند، فاعل بحث دیگری دارد و مفعول بحث دیگری. مجرورات چیز دیگری است و مرفوعات چیز دیگر و ...، حال براساس غرض واحد، آنها را کنار هم قرار میدهید و به عنوان یک علم به نام نحو میگویید. غرض واحد این است که لسان انسان از خطا دور بماند.
لذا غرض واحد عامل میشود که مسائل پراکنده زیر آن چتر واحد با هم جمع شوند و به نام آن علم قرار گیرند.
شاید به همین دلیل است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّل موضوع را بیان فرمودند، چون در موضوع، غرض معلوم میشود و بعد در تعریف شکافته میشود.
تعریف هیچ موقع خود علم نیست، تعریف هر علمی ورودی آن علم است، نه خود آن علم. لذا وقتی تعریف را بیان کردید، تازه وارد آن علم میشوید.
مثلاً وقتی علم اصول را تعریف کردیم، آنگاه قواعدی را کنار هم گذاشتیم و آن قواعد ممهّده عامل شد که این علم به نام اصول نامگذاری شود، حالا از اینجا به بعد وارد علم اصول میشوید. یعنی بعد از آن که آن را تعریف کردید، قواعد بیان میشود؛ پس تعریف خود علم نیست، مبدأ و آغاز علم است.
لذا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: من موضوع را میگویم تا بتوانید تعریف را درک کنید؛ چون وقتی شما بخواهید این مسائل پراکنده را به عنوان یک موضوع واحد زیر چتر غرض واحد بیاورید، میتوانید این کار را انجام دهید و آن غرض واحد، موضوع واحد است.
یعنی مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: موضوع واحد است، حالا این که مسائل آن پراکنده است، عیبی ندارد، آنها تحت آن غرض واحد جلو میروند. پس آن علم به خاطر قضایای مختلفی که قبلاً بوده، تدوین شده است.
مثلاً واضع علم نحو مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) است. بعضیها إنقلت آوردهاند، میگویند: قبلاً این مسائل بوده، شما بر چه اساسی گفتید که ایشان واضع علم نحو است؟! این چه حرفی است؟! عرب قبلاً هم حرف میزد، یعنی شما میگویید: عرب قبلاً در کلام خود فاعل یا مفعولی نداشت؟
در جواب میگوییم: حضرت مسائل را دور هم جمع کردند و به ابوالأسود تعلیم دادند و به همین خاطر در خیلی از کتب علم نحو بیان شده که واضع علم نحو مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) است.
فاعل و مفعول و ... قبلاً وجود داشته است امّا نظم دادن و قاعده دادن به این مسائل پراکنده و آنها را زیر یک چتر واحد آوردن و موضوع درست کردن - همان غرض واحد که لسان از خطا دور بماند - را مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) انجام دادند.
پس میتوانیم اینگونه بیان کنیم که در حقیقت هر علمی به این خاطر تدوین شده که قضایای مختلف قبلی را هماهنگ کند و در زیر یک چتر بیاورد و آنوقت برای آن اسم بگذارد.
برای علم اصول هم همین مطلب صدق میکند، مگر در زمان پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) یا در زمان مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه)، یا دیگر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) - إلّا در زمان حضرت صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) به بعد - علمی به نام علم اصول داشتیم؟! حتّی امروزه مطالبی از مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میبینیم که قاعده اصولی است امّا در آن زمان علمی به نام علم اصول نداشتیم. پس مسائل اصولی پراکنده بود، آنها را جمع کردند و به نام علم اصول گذاشتند، یا مسائل پراکنده نحو را جمع کردند و آن را علم نحو نام نهادند[3].
ما میخواهیم به طور کلّی بگوییم: در مجموع علمهایی که در دنیا وجود دارد «إنّ موضوع کلّ علم»، مباحث پراکنده آن علم از قبل بوده و گاهی مطالب دیگری به آن اضافه شده، منتها زیر یک چتر قرار گرفتند و اسم آن علم را بر روی آن گذاشتند، مثلاً گفتند: علم هندسه، علم ریاضیّات، علم جبر، علم آنالیزم و ... .
پس به علّت وجود قدرجامع میان این مسائل و به واسطه اشتراکات خاصّی که با هم دارند، این مسائل پراکنده علم در کنار هم جمع شدند.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.
«و السَّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] من دارم تمام شقوق این مطلب را عرض میکنم؛ چون ما نباید یادمان برود که در حقیقت این قواعدی که در تعریف علم اصول بیان شد، آن قواعد ممهّده است که باید در دست ما باشد و ما باید براساس آنها جلو برویم.
امّا بعضی از حضرات در این مطلب تأمّل نکردهاند و من مخصوصاً دارم گام به گام جلو میروم و اینها را توضیح میدهم و شقوق آن را میگویم، تا وقتی به نظر مبارک اعاظم رسیدیم و خواستیم بگوییم به نظر میآید این نظریه، أصحّ نیست - نمیخواهیم رد کنیم؛ چون گفتم ما باید بگوییم این نظریه أصحّ نیست و أصحّ مطلب دیگری است - میگوییم به مطالبی که قبلاً داشتیم مراجعه میکنیم. «الاصلُ ما یبنی علیه شیءٌ غیره» یعنی این مطالب باید برای ما اصل شوند تا بتوانیم به آنها رجوع کنیم.
[2] یکی از حضّار در جلسه در تأیید فرمایش حضرت استاد اینچنین بیان کردند: (- شما در جلسات اوّل فرمودید: نیاز است که علم اصول به مناسبت گسترش پیدا کند، اگر بخواهیم به مسائل بپردازیم یعنی به مسائلی پرداختیم که ممکن است بعداً وارد علم اصول شده ولی اصل اصول نیست و صددرصد موضوع کل علم را دربرنمیگیرد. اگر طبق فرمایش شما همان کلیّت موضوع علم یعنی همان اصلی که از معصوم رسیده است، بیان شود، آنوقت اینها فروعات و مسائل هستند و روشن است که نباید به این مسائل پرداخته شود).
و حضرت استاد نیز در جواب ایشان فرمودند: بله، مرحباً بناصرنا. یک موضوع را بیان میکنیم و بعد اینها فروع میشوند. پس علم جدید نیست که بخواهیم بگوییم دو علم است و براساس آن موضوعات مختلفی داریم.
[3] پرسش و پاسخی در این قسمت انجام شد که به شرح زیر است:
(- آیا این غرض واحد از اوّل به عنوان یک حقیقت نبوده که بعد مسائل را دور آن جمع کرده باشند؟)
خیر، ما غرض واحد را نمیدانیم، غرض واحد را مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) درست کرد، حضرت دیدند که مردم دارند به خطا میروند، خود ابوالأسود هم میگوید: دیدم مردم دارند غلط حرف میزنند، بعد حضرت فرمودند: شما این کارها را انجام دهید.
میدانید در زمان قدیم حتّی إعرابگذاری و نقطه هم نبود. بهخاطر این که اشتباه به وجود نیاید و لغات به درستی بیان شود، نقطهها را گذاشتند که متوجّه باشند. پس قواعد درست شد و آنها را کنار هم آوردند و بعد غرض واحد را گفتند.
(- خود آن جمعآوری مطالب توسط مولا، غرض بوده است؟)
بله، زیرا میخواهد غرض واحد داشته باشد و آن این که از خطای لسان محفوظ باشد. منتها میخواهیم بگوییم مسائل از ابتدا بوده ولی پراکنده بوده و بعد گاهی مسائل جدید به آن اضافه میشود. مثل علم اصول یا هر علم دیگری که مسائل جدیدی بعداً به آنها اضافه میشود و اصلاً این یکی از خصوصیّات علوم است.
یک مثال دیگر بزنم تا مطلب واضح شود. آیا ما از روز اوّل مریضی نداشتیم؟ بله، داشتیم. آیا در آن زمان طبّ اولیه نبوده است؟ طبّ بوده ولی وقتی علمی به نام پزشکی آمد، علوم مختلف دیگری را هم که در ارتباط با آن بود، زیر این غرض واحد قرار دادند و گفتند اینها مسائل علوم پزشکی است.
مسائل از قبل بوده، غرض را درست میکنیم، همه مسائل را زیر این چتر قرار میدهیم و بعد یک علم درست میشود و إلّا درحقیقت این مسائل از قبل وجود داشتند.
امروزه علمهای جدیدی مثل علم ژنتیک درست شده است امّا درحقیقت بیمارهای ژنتیکی از قبل وجود داشته و بعد برای آن غرض واحدی درست کردند و به آن علم ژنتیک گفتند. یا علم هوافضا که مطالب اوّلیّه آن در ابتدا وجود داشته، بعد آمدند آن را در جایی قرار دادند و به اصطلاح آن را پروراندند؛ یعنی مطالب دیگری را هم به آن اضافه کردند و اسم آن را هوافضا قرار دادند.
ب داده شد، فرض را بر این بگیریم که موضوعات مختلف باشد، پس به هر حال موضوع وجود دارد.
از طرف دیگر بیان شد موضوعات مختلف نیستند، بلکه درحقیقت منظور از مطلبی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند، این است که اینها مسائل هستند و موضوع فرق میکند. شما نباید جزئیّات را به عنوان موضوع بگیرید.
عرض شد طبیعی است بین موضوع هر علم و مسائل آن علم نسبت وجود دارد امّا آیا این نسبتها را میتوانید به عنوان موضوع دیگری بگیرید یا جزئی هستند؟
بعضی بیان فرمودند: اگر موضوعات مختلف شد، پس به مسئلهای به نام موضوع دیگر تبدیل میشود امّا ما عرض کردیم وقتی شما عنوان «الفاعلُ مرفوع» را بیان میکنید، این یک مسئله نحوی است امّا موضوع نیست.
مطلب دیگری که بیان شد، این است: مثلاً در مورد إفعل میگویید واضع، هیئت مسئله را به عنوان اصول و لغت آورده، چه شما مسئله لغوی محض و چه مسئله اصولی بگیرید و چه بیان کنید دو مسئله است؛ باز مسئله است و موضوع نیست. حتّی این دو مسئله با هم نمیتوانند یک موضوع باشند، امکان دارد به یک مسئله ختم شوند امّا موضوع نیستند.
مگر این که بگویید ما هر چیزی را که نتیجه گرفتیم، موضوع قرار میدهیم و آنوقت بگویید: موضوعات مختلف که کنار هم قرار میگیرند، موضوع واحدی به نام علم اصول درست میکنند.
یعنی شما آن باب إفعل را از یک جهت از باب اصولی به آن نگاه میکنید که آیا این از باب حرمت، وجوب یا استحباب است و از جهت دیگر آن را از باب لغوی بیان میکنید که در آن صورت مسئله نحوی میشود، حالا وقتی این دو کنار هم قرار میگیرند، یک نتیجه به ما میدهند که این نتیجه یک موضوع میشود و این موضوع و موضوعاتی مثل این باز در خود علم اصول است. مجموع این موضوعات را هم میتوان به عنوان یک موضوع واحد به نام علم اصول قرار داد.
پس از یک جهت میتوانیم بیان کنیم: موضوعات مختلف برای یک موضوع واحد وجود دارد امّا در این هم إنقلت است.
إنقلت قضیّه این است که اگر شما این دو را کنار هم به عنوان یک موضوع قرار دادید، دیگر موضوعسازی جدیدی کردید که این موضوع سبب میشود شما معنای اصلی را که علوم راجع به موضوع یک علم گفتند، از دست بدهید.
چون دو مورد کنار هم قرار گرفتند و برای آن موضوع قرار دادید، آیا بدین ترتیب این خودش یک علم مستقل شد؟ خیر، علم مستقل نشد، شما این را آوردید و میگویید: ما میخواهیم این را داخل بحث علم اصول قرار دهیم، منتها این موضوعات مختلف بعد به یک موضوع واحد به نام علم اصول تبدیل میشوند.
ما میگوییم: اصلاً موضوع برای یک علم است و این قضیّه که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) «إنّ موضوع کلّ علم» بیان فرمودند، طبعاً قضیّه بسیار مهمّی است. این موضوع همه علوم؛ یعنی علم موضوع دارد.
آیا بحث الفاظ علم مستقل میشود؟! اگر علم مستقل شد، ما قبول داریم که در آن صورت إن قلت دومی به وجود میآید که آن هم این است: شما هر کدام از این مسائل را درحقیقت یک علم قرار دادید و بعد آمدید مجموع چند علم را به عنوان علم واحدی به نام علم اصول درست کردید.
یک مثال بزنم، ما میگوییم دین اسلام مجموع چند علم است: 1. علم اعتقادات، 2. علم اخلاق - چون در دین اخلاقیّات وجود دارد - 3. علم احکام و آنوقت مجموع آنها به نام دین شده است.
ما یک سؤال میکنیم: آیا تا به حال کسی گفته که دین به نام یک علم مستقل است؟ خیر، دین مجموع قوانین برای بشر است، پس چرا شما بیان میکنید که اینها علمهای مختلف میشوند که بعد بیایند موضوعات مختلف شوند؟!
میگویند: موضوعات مختلف کنار هم جمع میشوند و یک موضوع واحد را تشکیل میدهند که اشکال ما سر همین قضیّه است، میگوییم: اگر این مطلب درست باشد، این که میگویند: «إنّ موضوع کلّ علم» موضوع برای علم است، نه برای مسئله. ما نداریم که در جایی بیان کرده باشند: «إنّ موضوع کلّ مسئله»!
پس این هم که موضوعات جمع میشوند و موضوع واحد درست میکنند، غلط است و کاری از پیش نمیبرد.
دو علم با مسائل مشترک و غرض مجزّا!!
از طرف دیگر یک سؤال پیش میآید: آیا ممکن است دو علم داشته باشیم که در جمیع مسائل با هم مشترک باشند منتها در غرض و هدف جدا باشند؟
بله، چون متلازمین، متغایرین هستند و این بحثی منطقی است.
با توجّه به این مطلب باز به بحث اوّل خود برمیگردیم. اینجا هم یک دلیل محکم برای ما هست. اگر فرض بگیریم که دو علم جدا هستند؛ یعنی مثلاً در مورد مسئله إفعل گفتید: آنجا که در باب لغت دارد صحبت میکند، علم نحو است و اینجا که در باب اصول صحبت میکند، علم اصول است، بعد بیان کنید دو علم کنار هم قرار گرفتند و موضوع، واحد شده است.
میگوییم این هم نمیشود. اینها دو مسئله هستند، نه دو علم؛ چون شما نمیتوانید بیان کنید خود مسئله إفعل، کلّ نحو است؛ چون تنها جزئی از نحو است. بحث الفاظ را هم نمیتوانید بیان کنید کلّ اصول است، بلکه جزئی از اصول است. پس میشود گفت: «مسئلة من الاصول و مسئلة من النحو و هما من مسائل علم الاصول کُلّه» یعنی تازه خود این دو باز هم یک مسئله علم اصول میشوند[1].
لذا اگر دو علم در جمیع مسائل با هم مشترک باشند و فرض بگیریم دو غرض و دو هدف دارند، دو مورد میشوند که با یکدیگر مغایرند و نمیتوانند با هم یکی باشند. این مسئله منطقی است، وقتی آنها با یکدیگر متلازم باشند، طبعاً متغایرین میشوند و به هیچ عنوان نمیتوانیم بگوییم با هم یکی هستند[2].
مسائل پراکنده زیر چتر غرض واحد
مطلب دیگر این است که وقتی مرحوم آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قید «بلا واسطة فی العروض» را بیان کردند، مسئلهای برای ما ایجاد میکند، آن مسئله این است که یک ضابطهای نیاز است که شما هر چه عروض هست، مگر آنهایی را که «بلا واسطة فی العروض» هستند، کنار بگذارید.
ضابطه اصلی برای رسیدن به «بلا واسطة فی العروض» این است که ما یک قدرجامعی داشته باشیم که آن قدرجامع بتواند ما را از مسائل دیگری که امکان دارد اگر آنها را بیاوریم دیگر«بلا واسطة» معنا ندهد، مستغنی کند.
شاید بگویند: مسائل پراکنده علم نمیتوانند قدرجامع باشند، چون تمام آنها یک سبب اشتراکی میخواهند تا جمع شوند و آن اتّحاد حقیقی را برای ما بهوجود بیاورند.
جوابی که داده میشود، این است: ما باید در ابتدا غرض علم - هر علمی که میخواهد باشد - را متوجّه شویم، بعد مسائل اشتراکی را که مسائل پراکنده در آن علم هست، کنار هم جمع کنیم تا به آن غرض برسیم و إلّا خود مسائل پراکنده نمیتوانند به عنوان مجموعه یک علم قرار بگیرند.
موقعی این مسائل پراکنده میتوانند به عنوان علم کنار هم جمع شوند که زیر چتر غرض واحد قرار بگیرند - این نکته، نکته خوبی است -
مثلاً در علم نحو، مسئله فاعل با مسئله مفعول یکی نیستند، فاعل بحث دیگری دارد و مفعول بحث دیگری. مجرورات چیز دیگری است و مرفوعات چیز دیگر و ...، حال براساس غرض واحد، آنها را کنار هم قرار میدهید و به عنوان یک علم به نام نحو میگویید. غرض واحد این است که لسان انسان از خطا دور بماند.
لذا غرض واحد عامل میشود که مسائل پراکنده زیر آن چتر واحد با هم جمع شوند و به نام آن علم قرار گیرند.
شاید به همین دلیل است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّل موضوع را بیان فرمودند، چون در موضوع، غرض معلوم میشود و بعد در تعریف شکافته میشود.
تعریف هیچ موقع خود علم نیست، تعریف هر علمی ورودی آن علم است، نه خود آن علم. لذا وقتی تعریف را بیان کردید، تازه وارد آن علم میشوید.
مثلاً وقتی علم اصول را تعریف کردیم، آنگاه قواعدی را کنار هم گذاشتیم و آن قواعد ممهّده عامل شد که این علم به نام اصول نامگذاری شود، حالا از اینجا به بعد وارد علم اصول میشوید. یعنی بعد از آن که آن را تعریف کردید، قواعد بیان میشود؛ پس تعریف خود علم نیست، مبدأ و آغاز علم است.
لذا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: من موضوع را میگویم تا بتوانید تعریف را درک کنید؛ چون وقتی شما بخواهید این مسائل پراکنده را به عنوان یک موضوع واحد زیر چتر غرض واحد بیاورید، میتوانید این کار را انجام دهید و آن غرض واحد، موضوع واحد است.
یعنی مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: موضوع واحد است، حالا این که مسائل آن پراکنده است، عیبی ندارد، آنها تحت آن غرض واحد جلو میروند. پس آن علم به خاطر قضایای مختلفی که قبلاً بوده، تدوین شده است.
مثلاً واضع علم نحو مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) است. بعضیها إنقلت آوردهاند، میگویند: قبلاً این مسائل بوده، شما بر چه اساسی گفتید که ایشان واضع علم نحو است؟! این چه حرفی است؟! عرب قبلاً هم حرف میزد، یعنی شما میگویید: عرب قبلاً در کلام خود فاعل یا مفعولی نداشت؟
در جواب میگوییم: حضرت مسائل را دور هم جمع کردند و به ابوالأسود تعلیم دادند و به همین خاطر در خیلی از کتب علم نحو بیان شده که واضع علم نحو مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) است.
فاعل و مفعول و ... قبلاً وجود داشته است امّا نظم دادن و قاعده دادن به این مسائل پراکنده و آنها را زیر یک چتر واحد آوردن و موضوع درست کردن - همان غرض واحد که لسان از خطا دور بماند - را مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) انجام دادند.
پس میتوانیم اینگونه بیان کنیم که در حقیقت هر علمی به این خاطر تدوین شده که قضایای مختلف قبلی را هماهنگ کند و در زیر یک چتر بیاورد و آنوقت برای آن اسم بگذارد.
برای علم اصول هم همین مطلب صدق میکند، مگر در زمان پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) یا در زمان مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه)، یا دیگر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) - إلّا در زمان حضرت صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) به بعد - علمی به نام علم اصول داشتیم؟! حتّی امروزه مطالبی از مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میبینیم که قاعده اصولی است امّا در آن زمان علمی به نام علم اصول نداشتیم. پس مسائل اصولی پراکنده بود، آنها را جمع کردند و به نام علم اصول گذاشتند، یا مسائل پراکنده نحو را جمع کردند و آن را علم نحو نام نهادند[3].
ما میخواهیم به طور کلّی بگوییم: در مجموع علمهایی که در دنیا وجود دارد «إنّ موضوع کلّ علم»، مباحث پراکنده آن علم از قبل بوده و گاهی مطالب دیگری به آن اضافه شده، منتها زیر یک چتر قرار گرفتند و اسم آن علم را بر روی آن گذاشتند، مثلاً گفتند: علم هندسه، علم ریاضیّات، علم جبر، علم آنالیزم و ... .
پس به علّت وجود قدرجامع میان این مسائل و به واسطه اشتراکات خاصّی که با هم دارند، این مسائل پراکنده علم در کنار هم جمع شدند.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.
«و السَّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
[1] من دارم تمام شقوق این مطلب را عرض میکنم؛ چون ما نباید یادمان برود که در حقیقت این قواعدی که در تعریف علم اصول بیان شد، آن قواعد ممهّده است که باید در دست ما باشد و ما باید براساس آنها جلو برویم.
امّا بعضی از حضرات در این مطلب تأمّل نکردهاند و من مخصوصاً دارم گام به گام جلو میروم و اینها را توضیح میدهم و شقوق آن را میگویم، تا وقتی به نظر مبارک اعاظم رسیدیم و خواستیم بگوییم به نظر میآید این نظریه، أصحّ نیست - نمیخواهیم رد کنیم؛ چون گفتم ما باید بگوییم این نظریه أصحّ نیست و أصحّ مطلب دیگری است - میگوییم به مطالبی که قبلاً داشتیم مراجعه میکنیم. «الاصلُ ما یبنی علیه شیءٌ غیره» یعنی این مطالب باید برای ما اصل شوند تا بتوانیم به آنها رجوع کنیم.
[2] یکی از حضّار در جلسه در تأیید فرمایش حضرت استاد اینچنین بیان کردند: (- شما در جلسات اوّل فرمودید: نیاز است که علم اصول به مناسبت گسترش پیدا کند، اگر بخواهیم به مسائل بپردازیم یعنی به مسائلی پرداختیم که ممکن است بعداً وارد علم اصول شده ولی اصل اصول نیست و صددرصد موضوع کل علم را دربرنمیگیرد. اگر طبق فرمایش شما همان کلیّت موضوع علم یعنی همان اصلی که از معصوم رسیده است، بیان شود، آنوقت اینها فروعات و مسائل هستند و روشن است که نباید به این مسائل پرداخته شود).
و حضرت استاد نیز در جواب ایشان فرمودند: بله، مرحباً بناصرنا. یک موضوع را بیان میکنیم و بعد اینها فروع میشوند. پس علم جدید نیست که بخواهیم بگوییم دو علم است و براساس آن موضوعات مختلفی داریم.
[3] پرسش و پاسخی در این قسمت انجام شد که به شرح زیر است:
(- آیا این غرض واحد از اوّل به عنوان یک حقیقت نبوده که بعد مسائل را دور آن جمع کرده باشند؟)
خیر، ما غرض واحد را نمیدانیم، غرض واحد را مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) درست کرد، حضرت دیدند که مردم دارند به خطا میروند، خود ابوالأسود هم میگوید: دیدم مردم دارند غلط حرف میزنند، بعد حضرت فرمودند: شما این کارها را انجام دهید.
میدانید در زمان قدیم حتّی إعرابگذاری و نقطه هم نبود. بهخاطر این که اشتباه به وجود نیاید و لغات به درستی بیان شود، نقطهها را گذاشتند که متوجّه باشند. پس قواعد درست شد و آنها را کنار هم آوردند و بعد غرض واحد را گفتند.
(- خود آن جمعآوری مطالب توسط مولا، غرض بوده است؟)
بله، زیرا میخواهد غرض واحد داشته باشد و آن این که از خطای لسان محفوظ باشد. منتها میخواهیم بگوییم مسائل از ابتدا بوده ولی پراکنده بوده و بعد گاهی مسائل جدید به آن اضافه میشود. مثل علم اصول یا هر علم دیگری که مسائل جدیدی بعداً به آنها اضافه میشود و اصلاً این یکی از خصوصیّات علوم است.
یک مثال دیگر بزنم تا مطلب واضح شود. آیا ما از روز اوّل مریضی نداشتیم؟ بله، داشتیم. آیا در آن زمان طبّ اولیه نبوده است؟ طبّ بوده ولی وقتی علمی به نام پزشکی آمد، علوم مختلف دیگری را هم که در ارتباط با آن بود، زیر این غرض واحد قرار دادند و گفتند اینها مسائل علوم پزشکی است.
مسائل از قبل بوده، غرض را درست میکنیم، همه مسائل را زیر این چتر قرار میدهیم و بعد یک علم درست میشود و إلّا درحقیقت این مسائل از قبل وجود داشتند.
امروزه علمهای جدیدی مثل علم ژنتیک درست شده است امّا درحقیقت بیمارهای ژنتیکی از قبل وجود داشته و بعد برای آن غرض واحدی درست کردند و به آن علم ژنتیک گفتند. یا علم هوافضا که مطالب اوّلیّه آن در ابتدا وجود داشته، بعد آمدند آن را در جایی قرار دادند و به اصطلاح آن را پروراندند؛ یعنی مطالب دیگری را هم به آن اضافه کردند و اسم آن را هوافضا قرار دادند.