جلسه نوزدهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)- مورخ 88.08.13
موضوع: واحد عنوانی و واحد شخصی در موضوع علم
واحد عنوانی
آقایان میگویند: این که شما بیان میکنید هر علمی باید موضوع واحد داشته باشد، ما را به یک اشکال میرساند.
میگویند: شما قبلاً اشاره کردید که در هر علمی براساس قاعده فلسفی «الواحدُ لایصدُرُ الّا منَ الواحد»، شیء واحد و اثر واحد باید از امر واحد صادر شوند تا عنوان موضوع واحد صدق کند امّا کلمه واحدی که شما بیان میکنید، کدام است: 1. واحد عنوانی، 2. واحد شخصی، 3. واحد نوعی؟
یعنی باز هم یک جواب فلسفی و منطقی میدهند[1].
اوّلین اشکالی که در واحد عنوانی مطرح میکنند، این است که مثلاً میگویند: «اهل هذا المجلس واحد». طبیعی است که این عنوان واحد، عدّهای از افراد هستند؛ یعنی عدّه هستند ولی عنوان واحد میگیرند. مثلاً گروهی همفکر هستند.
آنوقت این واحد، فقط و فقط بر کسانی صادق میشود که در این مجلس هستند. اگر بیان کردید «اهل هذا المجلس واحد» در حقیقت اینها هستند که واحدند و هر که خارج از این مجلس بود ولو همفکر شما هم باشد، دیگر واحد نیست و از این دایره خارج است، چون بیان کردید: «اهل هذا المجلس».
من فرمایش حضرات را بیشتر باز میکنم. حضرات میخواهند بگویند: اگر بیان شما این است که «الواحدُ لایصدرُ الّا منَ الواحد» آن شیء واحد و اثر واحد از امر واحد هست، پس چطور بیان میکنید علم اصول پیشرفت کرده است؟! مواردی از این دایره خارج بودند، دیگر جز امر واحد نبودند، بعداً به امر واحد ورود پیدا کردهاند و جزء موضوع شدهاند. پس موضوع واحد بیان کردن خلاف است و شما نباید بیان کنید.
به تعبیر دیگر اگر هم فرمایش مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را که اگر مسائل یک علم دور هم جمع شدند، میتوانند و قدرت دارند که برای یک موضوع واحد عمل کنند، بپذیریم، اشکال این است که مسائل آن علم قبلاً دور هم جمع شدهاند یا این که این مسائل علم بعداً هم به وجود میآیند و به این علم ورود پیدا میکنند؟
همانطور که شما میگویید: بحث علم اصول براساس زمان جلو رفته است، البته نه تنها علم اصول بلکه خیلی از علوم دیگر هستند که براساس زمان گسترش پیدا کردهاند و مسائل جدیدی را داخل موضوع خود کردهاند. آیا آن مسائلی که وارد شدهاند، قادر هستند این مطلب را به ما برسانند که وارد این علم شدهاند یا خیر؟ این یک مورد از واحد عنوانی است.
واحد عنوانی در امور اعتباری شرعی
مورد دیگر این که ما گاهی همین واحد عنوانی را در امور اعتباری شرعی وارد میکنیم. مثلاً وقتی شما میگویید اعمال حجّ را به عنوان یک امر واجب الهی انجام میدهیم، مُحرِم شدن حاجی - در مسجد شجره یا جای دیگر -، چرخیدن به دور بیتالله با مسائل خاصّ خودش (طواف) - اسم طواف هم متفاوت است، گاهی طواف نساء با آن مسائل خاصّ آن را انجام میدهید و ... -، سعی صفا و مروه، چیدن ناخن با آن مسائل خودش، رفتن به منا و عرفات در آن سه روز خاص در حجّ و برگشتن از آنجا با آن شرایط، قربانی کردن و تراشیدن سر با آن مسائل خودش و ... از عناوین مختلف اعمال حجّ هستند که دور هم به عنوان امر واحد جمع شدند و این حجّ میشود؛ یعنی اینها از مقولات مختلف هستند ولی اسم آن حجّ است.
شارع مقدّس مجموعه اجزاء تشکیلدهنده این حجّ را به عنوان امر واحدی لحاظ کرده و اسم آن را حجّ گذاشته است. لذا اسم حجّ برای تمام این مسائل قرار داده شده، نه این که یک عمل را انجام دهید و آنوقت بیان کنید حجّ انجام شد.
حال اگر از شما سؤال شود: حجّ چیست؟ طبعاً میگویید: حجّ، شیء واحد است. با بیان کردن اجزاء مختلف برای این شیء واحد، یک اعتبار شرعی به آن دادید. این اعتبار شرعی این است که شارع مقدّس بر این اجزایی که دور هم جمع شد، لفظ حجّ را گذاشت. لذا حجّ دیگر یک کلمه نیست، حجّ مجموعهای از اجزاء مختلف آن مسائل است؛ پس شیء واحد گفتن غلط است.
واحد عنوانی در امور اعتباری عرفی
گاهی هم این واحد عنوانی در امور شرعی نیست، در امور اعتباری عرفی است. مثل این که شما مریض شوید و طبیب، دارویی متشکّل از چند مواد درست کند و به شما بدهد، یا همین شربتهایی را که در بازار هست، تهیّه کنید که روی آن نوشته: مواد تشکیلدهنده، مواد افزودنی، طعمدهنده و ...، ولی همه اینها یک شیء واحد هستند.
آنوقت واقعاً این شیء واحد میتواند آن طوری که بیان میکنید در امر واحد عمل کند؟! نمیتواند، امر که واحد نیست؛ چون یک جزء آن که نتوانست برای این دارو موضوع شود.
درست است که شما اسم آن را مثلاً شربت اکسپکتورانت گذاشتید امّا در آن شربت، مواد مختلفی هست که دور هم جمع شدهاند و اگر یک کدام از آن مواد را بگویید موضوع واحد است، درست نیست.
من اگر بخواهم همین جا جواب بدهم، یکی از جوابها همان جواب جلسه گذشته است. در جلسه گذشته عرض کردیم، ما نمیگوییم خود این مسئلههایی که کنار هم هستند، میتوانند موضوع واحد شوند.
مثل همان قضیّه إفعل که یک موقع از باب نحوی با آن برخورد میکنند و یک موقع هم از باب اصول. البته ما نمیخواهیم این مطلب را در اینجا مطرح کنیم، میخواهیم آنها را یاری کنیم و میگوییم: بله، کلّ به جزء داریم.
آنها بیان میکنند: شما اجزاء را دور هم جمع کردهاید و به عنوان شیء واحد و امر واحد گرفتید، ولی شیء واحد نیست. شما گفتید آن شیء واحد و عنوان واحد، امر واحد است، در صورتی که اینها شیء واحد نیستند، چند چیز هستند که به امر واحد ختم شدهاند.
ما میگوییم: شما در آن مطلبی که مدّنظرتان بوده، به اشتباه رفتهاید. میگویند: آن شیئی که شما بیان میکنید، غلط است و از شما که طبق قاعده «الواحدُ لایصدُرُ الّا منَ الواحد» این مطلب را بیان میکنید، باید پرسید: مگر این یک شیء واحد است؟ خیر، اشیاء مختلف است که کنار هم قرار گرفتند، ولو واحد شده باشند.
ما عرض کردیم شیء واحد، اثری واحد دارد و تبدیل به امر واحد میشود. آنها میگویند: کجا شیء واحد است؟ کجا اثر واحد است؟ شما امر واحد میگیرید امّا نمیگویید که شیء واحد نیست.
بنده تازه میخواهم دو، سه نکته دیگر هم بگویم. بگویم: آیتالله العظمی مرحوم آخوند! رضوان خدا بر شما باد، چه زمانی شیء واحد را قبول کردید که بیان کنید: میتوان به آن حقیقت واحد رسید، «الواحدُ لایصدرُ الّا منَ الواحد»؟! خود شما هم قائل به شیء واحد نیستید، پس چطور موضوع واحد میگویید؟!
اتّفاقاً من میخواهم آقایان را یاری کنم، إنقلت محکمتری بیاورم و یک مطلب دیگر هم بگویم: گاهی میگوییم این چند شیء واحد، اثر واحد دارد امّا میبینیم اثر واحد ندارد.
مثلاً در موضوع عبادات، اگر عبادات را به عنوان اصلی و علم بگیرید، هر کدام از خود عبادات، اثر واحدی برای خودشان دارند امّا موضوع عبادات اثر واحد ندارد؛ یعنی امر واحد میشود امّا اثر واحد نمیشود. مثلاً اثر صیام با اثر صلاه و اثر حجّ متفاوت است.
شاید مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اینجا بگویند: شما چه میگویید؟ چرا اثر آنها یکی نیست؟ همه اینها اطاعت پروردگار عالم است.
میگوییم: خیر، اطاعت پروردگار عالم امر واحد است، نه اثر واحد. اگر اثر واحد بود، چرا همه به حجّ نمیروند و فقط هر کس که مستطیع شد، باید به حجّ برود؟ چرا همه نمیتوانند روزه بگیرند و ...[2]؟
اثر واحد باید ما را به موضوع واحد برساند که آن موضوع واحد ما عبادت باشد و عبادت به عنوان تکلیفی برای بندگان الهی است؛ یعنی این مجموعه جمع میشود و امر واحد میشود امّا با توضیحی که بیان شد دارای اثر واحد نیست لذا حتماً به اشکال برمیخوریم.
پس عرض کردیم اینها اصلاً در باب اعتبار شرعی و اعتبار عرفی انجام نمیشود.
اشکالاتی در باب واحد عنوانی به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
در اینجا ما اشکالاتی را که به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وارد شده، بیان میکنیم.
اوّلین اشکال
اوّلین اشکال این است که در مباحث تفسیر و فلسفه میگویند: عنوان اهلالبیت در آیه تطهیر، واحد عنوانی است و در نزول این آیه، به ساکنین آن اشاره میشود. اگر به این عنوان بیان کنیم، این هم در حقیقت اعتبار عنوانی است که بر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اشکال وارد میشود.
دو غرض در یک علم!
اشکال دیگری که بیان میشود، این است: ادّعای مشهور که میگویند هر علمی باید غرض واحد داشته باشد، بدون دلیل است.
ممکن است این مطلب به خاطر این باشد که درحقیقت ما هر علمی را که دارای دو غرض باشد، نمیتوانیم علم بیان کنیم، ولی گاهی دیدیم دو غرض در یک علم با هم جمع شدهاند و درحقیقت بین آن دو غرض تلازم بوده و بر جمیع مسائل آن علم مترتّب شده است.
اگر دو غرض با هم ارتباط نداشتند و فقط یک مقدار از مسائل آن با مسائل دیگر مرتبط باشد، ما غرض واحد پیدا نکردیم امّا وقتی کلّی مینگریم، میبینیم که درحقیقت به هر دو مترتّب شده است.
لذا امکان دارد که دو غرض در یک علم وجود داشته باشد، پس این اشکال شما به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که میفرمایید مقصود ایشان این بوده که علم باید غرض واحد داشته باشد، اشکال نادرستی است.
ما در همین جا اوّلین جواب را میدهیم، بعد اشکالات دیگر را مطرح میکنیم و جوابهای آنها را بیان میکنیم. جواب این است: شاید به نظر شما مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کرده باشد چنین چیزی عادتاً ممتنع است، ولی دلیلی برای آن اقامه نکرده است.
بعد خود ایشان در کفایه گفتند: اگر برای علمی دو غرض فرض شود، لازم نیست دو کتاب و دو علم تبیین شود، بلکه یک علم هم میتواند با دو غرض تبیین شود. آنوقت مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در جای دیگری - در همان ابتدا - بیان میفرمایند: موضوع باید یکی باشد.
پس اشکال دوم به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این است: بزرگوار! اگر شما میگویید غرض باید با موضوع مرتبط باشد و بعد بیان میفرمایید: امکان دارد دو غرض برای یک علم، امتناع عقلی نداشته باشد و دلیلی هم برای امتناع عادی آن نیست و یک علم با دو غرض میتواند تدوین شود؛ بر این فرمایش شما اشکال است. چگونه میخواهید یک موضوع و یک غرض را بیان کنید؟!
آقایان دو مرتبه خطاب به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: وقتی وارد این مجموعه میشویم و از داخل نگاه میکنیم، دو غرض است امّا اگر از خارج مشاهده کنیم، برای هر علمی یک غرض مترتّب کردیم. پس نهایتاً از بیرون که نگاه کنیم یک غرض است.
باز هم در این اشکال است. شما دو غرض را آوردید کنار هم قرار دادید، بعد میگویید: وقتی ما از خارج به آن نگاه میکنیم، یک غرض واحد از آن میگیریم، در صورتی که خودتان میگویید دو غرض دارد!
پس معلوم میشود این که شما میگویید از خارج نگاه کنیم، اشکال دارد و امکان دارد که ما دو غرض داشته باشیم. پس غرض واحد نداریم و لازم نیست اعلام کنید حتماً باید در علم اصول، موضوع واحد داشته باشیم. دیگر ما موضوع واحد نمیخواهیم، غرضها مختلف و موضوعات هم متفاوت است، هیچ اشکالی هم ایجاد نمیکند و نیاز به این نیست که شما برای خودتان دردسر ایجاد کنید و بیان بفرمایید: «إنّ موضوع کلّ علم»، نمیخواهد موضوع علم را واحد بگیرید.
اشکالاتی در باب واحد شخصی به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
معنای واحد در کلام مشهور این است که در حقیقت کسی با یک غرض واحد و با یک شیء واحد به امر واحد برسد امّا به این مطلبی که بیان میکنند، اشکال وارد است.
شما واحد شخصی را اراده کردید، همانطور که فلاسفه این واحد شخصی را اراده میکنند. حال، معلولی که وحدت شخصی و حقیقی دارد، باید علّت واحدی داشته باشد امّا این علّت واحد کجاست؟! مثلاً در حجّ، علّت واحد نیست.
لذا وقتی شما بیان میکنید که در جایی به ظاهر دو علّت وجود دارد، در آنجا قدرجامعی که برای این وحدت مدّنظر دارید، به وجود نمیآید و همه اینها یک علّت واحد نیست.
مثلاً میگویند: اگر شما در حجّ پشهای را کشتید، نقص فقط در آن عمل است، نه نقص کلّی. نقص در آن عمل عامل میشود که شما گوسفندی را ذبح کنید. این یکی از محرّمات است امّا شما نباید بگویید: اگر در حال احرام چنین عملی را انجام دادید، حجّ باطل است. حجّ باطل نمیشود بلکه فقط در مورد یک قسمت از اعمال، تقصیر صورت گرفته است که با قربانی مرتفع میگردد.
لذا معلوم میشود اینها از هم جدا هستند، منتها با هم جمع میشوند و ما را به یک غرض واحد میرسانند؛ یعنی موضوعات مختلف کنار هم قرار میگیرند.
وقتی شما واحد شخصی میگویید - همانگونه که فلاسفه بیان میکنند - همه مطالب باید آنطوری باشد که علّت واحده داشته باشد و به ظاهر بتوانیم از آن وحدت، معلول اثر را بدست بیاوریم، آیا دو وحدت عامل اثر اصلی میشود؟
خودتان هم گفتید: «الواحدُ لایصدرُ الّا منَ الواحد»، در حالی که اینگونه نیست، دو مورد است امّا نتیجه آن یکی است، پس این قاعده، قاعده غلطی است. لذا میگویند: این علّت غلط هست و شما نمیتوانید این را بیان کنید.
مسئله دیگر این است که آیا این که شما در اوّل بیان کردید: هر علمی دارای غرض واحد هست، منظور شما واحد شخصی است - مثل فلاسفه - یا این که چیز دیگری را مدّنظر دارید؟
اگر میفرمایید: هر علمی دارای غرض واحد است، نفرمودید: مثلاً اجزاء این علم میتواند دارای غرض واحد باشد - تا حالا شما به ما ایراد میگرفتید، حالا ما میخواهیم به خود همین مطلب شما ایراد بگیریم - آیا این علم غرض واحد دارد یا خیر؟ وقتی شما میگویید: «الواحدُ لایصدرُ الّا منَ الواحد» بدون شک این واحد، واحد شخصی اراده شده است - در فلسفه واحد شخصی است و شما هم از قاعده فلسفی استفاده کردید - یعنی معلولی که وحدت شخصی و حقیقی دارد باید علّت آن هم علّت واحده باشد و إلّا نمیتواند.
چه چیزی در اینجا مدّنظر شماست؟ اگر مدّنظر شما واحد شخصیّه - همان بحث فلاسفه - است، ممکن است مشهور اینگونه بگویند: ما در مقدّمه اوّل که گفتیم: «الواحدُ لایصدرُ الّا منَ الواحد»، ناچاریم این واحد را واحد شخصی اراده کنیم تا غرضی را که میخواهد بر آن علم مترتّب شود، به خوبی استخراج کنیم ولی حتماً ملاکمان این نیست.
مثلا شما برای دور ماندن لسان از خطا حتماً نیاز به علم نحو دارید و همه مسائل علم نحو در این غرض دخالت دارند. لذا ما ناچاریم برای همه آن مسائل، این قاعده فلسفی را قائل شویم تا به این امر برسیم و إلّا میدانیم در نحو یک مطلب وجود ندارد. در نحو مسائل مختلف است و طبعاً یک مسئله نیست امّا یک مسئله هم به تنهایی میتواند ما را به غرضمان برساند. ما به این خاطر اینها را آوردیم، این قاعده فلسفی را قرار دادیم و گفتیم کأنَّ جمع آنها یکی است.
شما میگویید از خارج نگاه میکنید امّا اگر از داخل نگاه کنید، میبینید که هر کدام جدا جدا هستند.
ما هم میدانیم هر کدام از اینها مجزّا هستند امّا اینها دست به دست هم دادهاند و متّحد شدهاند.
مثل این که میگوییم: بدن امّا آیا همه بدن چشم است؟ خیر. وقتی بیان شد بدن، طبیعی است این واحد شخصی که بیان میکنید و میگویید یک بدن، منظور بدن یک نفر است و طبیعی است گاهی این نفر مؤنّث یا مذکّر است و اجزاء آن هم با هم متفاوت است؛ یعنی دست، پا و ... دارد امّا به آن یک نفر میگویند.
یا مثلاً در نحو سه مسئله «الفاعلُ مرفوع»، «المفعولُ منصوب» و «المضاف الیه مجرور» را بیان میکنیم که هر سه اینها غرض را بیان میکنند امّا به همه اینها وحدت شخصیّه میگویند.
در خود فلسفه هم همینطور است و بیان میشود: «الواحدُ لایصدُرُ الّا منَ الواحد»، مثلاً میگویند: همه چیز متعلّق به پروردگار عالم است امّا آیا ملاک این است که همه پروردگار عالم هستند؟ خیر، این یک قاعده فلسفی برای تبیین مطلب حقیقی است که مدّنظر دارید.
پس باید حتماً از خارج نگاه کرد و اگر از داخل هم وارد شویم، اینها با هم متّحد میشوند و یک علم را به دست میآورند. لذا این خدشهای که شما میفرمایید، وارد نیست[3].
[1] اجازه بدهید ما در حالت مستشکلین بحث کنیم که صورت ظاهر اشکال وارد است. بنده اشکالها را با ادلّهای که بیان کردند، عرض میکنم و تازه میخواهم آنها را یاری کنم.
یعنی بعضی از چیزهایی را که بزرگان خیلی توضیح ندادند، باز میکنم و منظور آنها را بیان میکنم و بدین ترتیب آنها را کمک و یاری میکنم که به صورت ظاهر بتوانند بر نظریّه مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) غالب شوند.
آنوقت نظرات حضرات را از کتب خودشان که چه کسی چه مطلبی را بیان کرده، عرض میکنم و در نهایت به فضل الهی جواب هر کدام را میدهیم تا متوجّه شوید. لذا در این مطلب تأمّل کنید.
[2] البته در این مورد، صلاه استثناء است امّا میتوان گفت در صلاه هم إنقلتی هست؛ چون زنان در آن ایّام خاص از ورود به صلاه ممنوع هستند.
گرچه سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن شاگرد مبرّز مولای عظیمالشّان، حضرت مفید(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) در باب صلاه گفتند: در حقیقت صلاه میتواند شیء واحد، اثر واحد و امر واحد شود. ولی غیر از ایشان کس دیگری این مطلب را مطرح نکرده است و به این سید عظیمالشّان هم ایراد وارد است که اگر منظور شما این است که صلاه بر همه کسانی که به سنّ تکلیف رسیدند، واجب است، در این نقص است؛ چون زنان در آن ایّام خاص نماز ندارند با این که به سنّ تکلیف رسیدند.
ولی اگر هم بپذیریم که برای صلاه اثر واحد هست و آن شیء واحد، اثر واحد و امر واحد را مترتّب میشود امّا شما در باب صوم چه میگویید؟ در باب حجّ چه میگویید؟ در این موارد که دیگر نمیتوانید بیان کنید برای همه هست!
[3] چون بحث وحدت بود، نکتهای عرض کنم و آن این که فهم همه علوم به تقوای قلوب است. پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روایتی فرمودند: «لِکُلَّ شَیءٍ مَعدَن وَ مَعدَنُ التَّقوی قُلُوبُ العارِفِینَ» (إرشادالقلوب، ج:1، ص:15)، برای هر چیزی معدنی است و معدن تقوا قلوب عارفین است. علم و تقوا و حسن خلق نیز از ثمرات تقوا است یعنی آن تقوا هم علم، تقوا و حسن خلق میدهد. در نتیجه اگر ما تقوا داشته باشیم، قلوبمان باز میشود و علم از آنها بیرون میآید و این تقوا نزد عارفان حقیقی است، «لِکُلَّ شَیءٍ مَعدَن وَ مَعدَنُ التَّقوی قُلُوبُ العارِفِینَ».
انسان باید مواظب باشد و این بزرگان را رها نکند. اصل، عرفا، اهلبیت و معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند و بعد از آنها تالیتلو معصومین و بعد هم بالاخره دنیا بدون ولیّ خدا و عارف بالله نمیماند.
روایتی داریم که بیان میکند اگر انسان یک کسی را پیدا کرد و فهمید عارف است، باید جان خود را در این راه بدهد. آنوقت انسان به سمت معدن تقوا میرود و چون او معدن تقواست، انسان را به تقوا نزدیک میکند.
اگر انسان با همنشین خوب بود، کمال همنشین در او اثر میگذارد. عزیزان! بدانید هرچه از عرفا دور شویم حتّی به یک قدم، طبعاً یک گام به عقب میرویم و یک گام به بدبختی و رذایل اخلاقی نزدیک میشویم امّا هرچه به عرفا نزدیک شویم، خودمان را از منیّت، تکبّر، خودخواهی و نفس امّاره دور میکنیم. لذا انسان باید مواظبت کند.