بسمه تعالی
جلسه بیست و چهارم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: جایگاه تعریف در موضوع و علم
عرض ذاتی در اصول
تعریف موضوع علم، هم از دیدگاه منطقیّون و هم از دیدگاه علم اصول وجوه مشترکی دارد.
اوّلاً لازمه کار هر تعریفی این است که معرّف آن، مشخّص و معلوم باشد. علماء منطق در مورد موضوع علم بیان کردهاند: «موضُوعُ کلُ عِلْمٍ ما یُبْحَثُ فیهِ عَن عَوارِضِه الذَّاتِیَّة» که این مطلب هم در بحث منطق مرحوم تفتازانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و هم در کتاب شریف شرح شمسیّه است. آن مرد عظیمالشّأن، مرد الهی، ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بیان میفرمایند: «عن عوارضه الذّاتیَّة بکلّها» - که منظور از این را هم عرض میکنیم -
یعنی موضوع هر علمی عبارت از مطلبی است که در سرتاسر مسائل آن علم از عوارض ذاتی آن بحث کند.
مثلاً بارها عرض شد که موضوع علم نحو، کلمه و کلام است. طبیعی است مسائلی از جمله «الفاعلُ مرفوعٌ» و «المفعولُ منصوب» هم در آن وجود دارد. از طرفی مرفوعیّت آن، عنوان مسئله برای خود موضوع است و از طرفی دیگر به عنوان عارضه ذاتیّه آن بحث میشود.
یک بحث این است: آن عرض ذاتی - که به بحث آن در منطق اشاراتی داشتیم و دیگر نمیخواهم عرض کنم که بحث طولانی شود - در بحث اصول چه چیزی است؟
بحث دیگر این است: آیا علمی وجود دارد که موضوع داشته باشد، ولی در آن علم از عوارض ذاتی آن بحث نشود؟ به تعبیری شاید یک إنقلتی به وجود بیاید و آن این که اصلاً چه کسی گفته: همه علوم باید عوارض ذاتی داشته باشند؟ این عوارض ذاتی را که بیان میکنید، صحّت مطلب از بین میرود و دیگر نمیتواند انسان را به آن مطلب علم برساند.
میدانید ما در بحث کلیّات خمس در منطق، بحث ذاتی را در مقابل عرض داریم، جنس و نوع و فصل به عنوان کلّی ذاتی است و عرض عام و عرض خاص به عنوان کلّی عرضی است. حالا سؤال این است: اگر ذاتی مقابل عرض است، دیگر این عرض ذاتی یعنی چه؟!
در ترکیب عرض ذاتی، طبیعی است این ذاتی به عنوان صفت برای عرض است، منتها ذاتی در اینجا غیر از آن ذاتی مورد بحثمان در منطق است. اگر همان بود که دیگر بحث از بین میرفت. مگر میشود از آن طرف بگویید: عرض مقابل ذات است، بعد بیاید بگویید: عرضِ ذاتی؟! طبیعی است این عرض که ما بیان میکنیم، با آن عرض ذاتی که در بحث منطق هست، فرق میکند.
بحث ما هم همین جاست که این عرض ذاتی در مقابل همان عرض غریب است که عرض کردیم، نه عنوان عرض در مقابل ذات. چون عرض در مقابل ذات که اصلاً همه مطالب را از بین میبرد، فایدهای نخواهد داشت و دیگر ما چیزی به عنوان عرض ذاتی نداریم.
لذا ما نمیتوانیم بگوییم: عرض ذاتی؛ یعنی ترکیب عرض و ذات! ما چنین ترکیبی نداریم. پس بحث عرض ذاتی در اصول، با آن عرض و ذاتی که در منطق میگوییم: عرض در مقابل ذات است، فرق میکند. این عرض ذاتی در حقیقت در مقابل عرض غریب است. چون اگر بنا باشد عرض و ذات مقابل هم باشند، جمع بین عرض و ذات محال است که ما این را در کلیّات خمس منطق خواندهایم.
ما صُوَر عرض را تبیین کردیم، منتها نکتهای وجود دارد و آن این که اصلاً ضرورت بیان کردن عرض ذاتی در مقابل عرض غریب چیست؟
برای این که این مطلب را خوب متوجّه شویم، لازمه کار این است که بگوییم: شما یک مرتبه دیگر فهرستوار - نه عمیق - این صُوَر عرض را مدّنظر بگیرید. وقتی صور عرض را مدّنظر گرفتید، طبیعی است که آن عرضی که عرض غریب است، در موضوعی که شما ملاکتان هست؛ یعنی تعریف موضوع علم، اصلاً قابل جمع نیست و نمیتواند شما را به آن هدف برساند.
نکته اساسی که میخواهم بگویم که کم بیان شده - البته نمیخواهم بگویم اصلاً بیان نشده، ولی من هرچه تفحّص کردم به خوبی بحث حضرت شیخنا الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) ندیدم - این است: اصلاً شاید اشتباه در تعریف موضوع برای یک عدّه، به خاطر تفکیک نکردن همین عرض است. یعنی نگفتند ما عرض ذاتی را در مقابل عرض غریب دادیم. لذا این تفکیک نکردنها است که گاهی اشکال به وجود آورده است.
شما وقتی بیان کردید: عرضی که در عروضش بر معروض به هیچ واسطهای نیاز نداشته باشد، عرض بدون واسطه میشود؛ در اینجا هم جزء ذاتیّه است. برای همین است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: «بِلا واسِطة».
چون یک عدّه در این دقّت نکردند، اشکال گرفتند. یعنی ما باید جدّی آن شاخصهها و شقوق عرض را بدانیم و بین عرض ذاتی و عرض غریب فرق بگذاریم، آنوقت است که دچار اشکال به مشهور و مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نمیشویم.
تعریف چیست؟
حالا در اینجا به تعریف وارد میشویم؛ چون دیگر همه مطالب دستهبندی و جمع شد که اینها ورود به تعریف را برای ما بهوجود میآورد[1].
البته اگر خاطر شریفتان باشد ما در یکی از جلسات یک تعریف علم بیان کردیم و عرض کردیم: این تعریف را در ذهنتان بسپارید. با توجّه به این مقدّماتی که عرضکردیم به نظر میرسد به فضل الهی و لطف پروردگار عالم، آن تعریفی که ما بیان کردیم، جامع و کامل است.
ولی قبل از آن ناچاریم بیان کنیم که اصلاً خود تعریف یعنی چه؟ نمیخواهم بگویم تعریف علم یعنی چه، بلکه منظورم این است که خود لفظ تعریف یعنی چه؟
تعریف از تفعیل آمده است و معنای آن معرّفی کردن یا شناساندن یک مطلب است. بعضی بیان میکنند: مثل عرف جامعه که میگویند به معنی شناخت جامعه است، در تعریف کردن هم باید شناخت داشته باشید - خوب دقّت کنید تا به حال کسی با این عنوان که عرض میکنم ورود پیدا نکرده است. این نکته بعضی نظرات را دگرگون میکند -
نقش تعریف در چگونگی تشکیل علم
تعریف میخواهد به شما نسبت به آن علم شناخت بدهد. حال چگونه شناخت نسبت به آن علم ممکن است؟ وقتی شما میخواهید با تعریف، شناخت یک علمی را بهدست بیاورید، آیا باید مجموعه مسائل آن علم دور هم جمع شود و بعد شناخت پیدا کنیم یا خیر، اوّل راجع به یک علمی تعریف میکنید و بعد میآیید مسائل را دور هم جمع میکنید؟
1. اگر بگویید: ما اوّل مسائل را دور هم جمع میکنیم و بعد برایش یک تعریف درست میکنیم، سؤال پیش میآید که شما وقتی میخواهید مسائلی را دور هم جمع کنید که این مسائل به نام یک علم شود و بعد برایش تعریفی کنید، چگونه و با چه ملاکی این مسائل را دور هم جمع کردید که حالا بخواهید آن را تعریف کنید؟!
شما پنج، ده، بیست، صد مسئله پراکنده را دور هم جمع کردید و حالا میخواهید برایشان اسم بگذارید؟! با چه مطلبی میگویید که اینها به همدیگر ارتباط دارند؟! شاید یک مسئلهای با مسئله دیگر نخواند، شما نام کدام یک از این مسائل را بر روی آن علم میگذارید؟! یا باید بگوییم اسم هیچ کدام از مسائل را نمیگذاریم و میخواهیم یک اسم جدید بگذاریم و یا ...، چه کار کنیم؟!
ملاک، موضوع است. میگوییم این مسائل همگی زیر چتر یک موضوع میروند و إلّا تعریف بهوجود نمیآید.
2. اگر بگویید: ما تعریف را داشتیم، بعد دنبال مسائل رفتیم، باز هم همان حالت قبلی پیش میآید. شما که هنوز مسائلی را ندارید، تعریف چه چیزی را داشتید؟! بدون هیچ مسئلهای میگویید: میخواهم تعریف کنم!
مگر علم مجموعه مسائلی نیست که دور هم جمع شدند و آن علم را به وجود آوردند، شما وقتی هنوز مسائل را ندارید، چگونه میخواهید یک تعریف کنید بعد بروید دنبال این که مسئله برای آن پیدا کنید؟!
میگوییم اگر این هم باشد، باز یک موضوعی میخواهد که مسائل زیر چتر آن موضوع دور هم جمع شوند.
پس هر دو حالت، موضوع را نیاز دارند؛ یعنی هر دو یک قدر مشترک دارند، امّا نظر اوّل درستتر و تعریف آن صحیح است.
قبلاً هم عرض کردیم، مثلاً در باب علم نحو اینگونه نیست که عرب قبل از وضع آن اصلاً صحبت نمیکرده است و فاعل و مفعولی نداشته، بلکه حضرت امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمدند، این مجموعه مسائل را با آن موضوعی که دارد و آن غرض واحدی که از آن بهدست میآید، دور هم جمع کردند و تعریف برای آن درست شد.
بعدها که مسائل دیگر را هم دیدیم، میگوییم: هر کدام با این مرتبط بود، زیر چتر این موضوع میبریم و عضو آن علم میشوند.
لذا معلوم میشود که به مرور زمان مسائل جدیدی به آن اضافه میشود. آیا واقعاً همه این علم نحوی را که امروز در دست ماست، وجود مقدّس مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) به همین سبک و سیاق و تامّ و کامل بیان کردند؟ خیر، همه را به این سبک و سیاق بیان نفرمودند. حضرت، کلیّات آن مسائل را بیان فرمودند و بعد ابوالأسود و دیگران به مرور زمان، به آن، مطالبی را اضافه کردند.
پس مسائل را براساس موضوعی دور هم جمع کردند و بعد تعریف آن بهوجود آمده است. لذا چون تعریف از باب شناخت است، ما نمیتوانیم بدون داشتن مسائلی، تعریف آن را ارائه کنیم. آنچه که برای هر مطلب، قدرمشترک هست، موضوع است و وقتی موضوع بود و مسائل هم دور آن جمع شدند، آنوقت تعریف به وجود میآید.
البته اگر خاطر شریفتان باشد ما هم وقتی شروع کردیم، اوّل تعریف علم را بیان کردیم و گفتیم: مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اصول فقه خود اوّل تعریف را بیان میکنند و بعد موضوع.
من میخواهم عرض کنم که از یک جهت فرمایش مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) صحیح است؛ چون امروز هر علمی را میخواهند تعریف کنند، اوّل موضوع آن را نگاه نمیکنند، بلکه بلافاصله به سراغ تعریف آن میروند امّا این مطلبی که من عرض کردم، برای تشکیل علم بود که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم به همان صورت با موضوع وارد شدند.
یعنی لازمه تشکیل علم این است که در ابتدا مسائلی زیر چتر موضوع قرار بگیرند و بعد تعریف از آن علم شود امّا الآن دیگر علم به وجود آمده است. وقتی میگویید: علم اصول، علم نحو و ...، نشان میدهد دیگر این علم به وجود آمده که دارید اینگونه نام میبرید. حالا دیگر وقتی کسی میخواهد وارد یک علم شود، سزاوار است اوّل تعریف را بیان کند.
لذا به نظر هم نمیآید که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خواستند بیان بفرمایند که اگر کسی اوّل تعریف را گفت، اشتباه کرده است[2]. بلکه ایشان میخواهند شاکله تشکیل علم اصول را بیان بفرمایند و وقتی وارد شدند، بحث تعریف را بیان کنند. پس منظور ایشان این نیست که موضوع، اوّل است.
کما این که در اینجا هم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ابتدا تعریف را بیان کردند و خیلی از بزرگان دیگر هم وقتی میخواهند بحثی را شروع کنند، اوّل تعریف آن علم را بیان میکنند.
مثلاً استادی که میخواهد فلسفه را شروع کند، اوّل تعریف فلسفه را بیان میکند یا وقتی ریاضیّات را تدریس میکند، اوّل تعریف ریاضیّات را میگوید و ... ؛ چون دیگر این علمها به وجود آمده است و آن طریقی که عرض کردم، برای بیان کردن شاکله علم است، ولی وقتی به وجود میآید به همین سبک و سیاقی است که هست.
لذا من فقط در این که چرا مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّل تعریف را بیان نکردند، آن نکته ظریفش را عرض کردم، نه در بحث تعریف علم. چون تعریف علم که چیز دیگری است که ما در ابتدا عرض کردیم.
پس دو نکته شد، یکبار تعریف لغتی میگوییم و یکبار تعریف علم. من خواستم بگویم اصلاً تعریف چیست و بعد از آن در تعریف علم برویم. من از این راه وارد شدهام، راه دیگری را باز کردم که اگر از این منظر دیده شود، ذهن انسان، ذهن پویایی خواهد شد و قوّه استنباط در انسان پرورش پیدا میکند و باب اجتهاد برای انسان باز میشود.
إنشاءالله از جلسه آینده به فضل الهی تعریف را عرض میکنیم[3].
«بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد»
[1] مطلب دیگر این است: همه مطالبی را که به عنوان عرض گرفتیم، موضوع را برای تعریف خود علم مشخّص میکند، نه این که موضوع، خودش به عنوان علم شود.
لذا این هم نکته مهمّی است که موضوع خودش عنوان علم نیست. موضوع خودش درحقیقت مقدّمهای برای تعریف علم میشود. گرچه اگر خاطر شریفتان باشد عرض کردم که در حقیقت خود تعریف علم هم علم نیست، بلکه ورود به علم است و ما براساس آن تعریف است که میتوانیم به آن علم ورود پیدا کنیم.
پس این غلط است که ما تصوّر کنیم میشود بدون موضوع به تعریف رسید. ضمناً تا تعریف هم نباشد، ورود به هیچ علمی میسور نیست - این مطلب تا کنون به این سبک بیان نشده، البته فحوای کلام علماء منطق و آنچه که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و مشهور در بحث اصول میگویند، همین است -
این را هم بدانید وقتی به این سبک بیان کردیم، دیگر مخصوص اصول و منطق و فلسفه نیست، بلکه همه علوم این خصوصیّت را دارند. یعنی مبدأ و مقدّمه همه علوم برای تعریفشان باید موضوع باشد و تعریف هم خود علم نیست، بلکه ورود به علم است و آنوقت علم هم آن چیزی است که به آن وارد میشویم، یعنی آن مجموعه مسائلی که زیر چتر موضوع، دور هم جمع شدهاند که برای آن اسم میگذاریم.
اگر خاطر شریفتان باشد من در جلسات اوّلیّه عرض کردم، بعضی در مطالبی که برای عنوانبندی کتاب بیان میکنند، بحث مؤلّف را هم میآورند. آوردن بحث مؤلّف به این خاطر است که شاید بعضی از اینها مُبدع اسم آن علم باشند.
لذا خود این مطالب دور هم جمع میشوند و بعد اسمی را بر روی این علم میگذارند. وقتی هم از اوّل اسم علمی را مثلاً نحو گذاشتند، دیگر این جفاست که منِ نوعی بعد از صد سال بخواهم اسم نحو را عوض کنم.
ما در بحث الفاظ یک مطلبی داریم که در آنجا خوب متوجّه میشوید که چرا من این نکته را عرض کردم. فعلاً این را به عنوان یک مقدّمه در ذهن مبارکتان داشته باشید، در آنجا عرض میکنم که بعضیها به خود اسم مثلاً نحو، اشکال میگیرند و میگویند: وقتی علم نحو دیگر نحو نشد و به آن اشکال گرفتیم؛ پس به موضوع برمیگردد، یعنی در موضوع آن اشکال وجود دارد و آنوقت در تعریف هم اشکال دارد. اگر کسی واقعاً اینطور هنر داشته باشد که بخواهد بالجد به اسم ایراد بگیرد، میتوان گفت: اگر اسم عوض شد، شاید موضوع عوض شود - البته شاید در بعضی موارد اینگونه شود، نه حتماً -
[2] خواهشی که دارم این است که شما خودتان کفایه مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را تا قسمت تعریف خوب مطالعه بفرمایید.
[3] امّا عزیزان نکتهای را عرض کنم، امروز و فردا روز زیارتی مخصوص ثامنالحجج(علیه آلاف التَّحیة و الثّناء) است. موقعی که خطبه را میخواندم، در عبارت «وَ مُنکری فَضائِلِهِم وَ مَناقبهم» به ذهنم آمد که واقعاً باید بدانیم هرکس فضائل این حضرات را انکار کرد، جزء ذویالعقول نیست.
عقلای عالم ولو یک درصد از عقل در وجودشان باشد، میفهمند که معصومین(علیهم صلوات المصلّین) منشأ همه فضائلند. مناقب و علمی که این حضرات دارند، توصیفناپذیر است. خدا گواه است گاهی یک قطره آب دهان اینها علم میدهد. گاهی یک خواندن «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» توسّط اینها در گوش انسان فوران علم میکند، بهطوری که انسان میخواهد از سنگینی علم خفه شود! چون مدام میخواهد بگوید امّا کسی نیست که بگوید.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شــــــرح درد اشــتیاق
جدّاً فرد شایستهای را میخواهد تا این علومی را که آنها مرحمت کردند، در سینههایشان بریزد.
همه چیز از فضائل و مناقب این حضرات است. پروردگار عالم هر چه بوده، به معصومین(علیهم صلوات المصلّین) مرحمت کرده است.
به خصوص ما باید خدا را شاکر باشیم که در زمان خوبی دنیا آمدهایم، زمانی که زمان خلّص انبیاء و ائمه(علیهم صلوات المصلّین) است. هرچه از اسماءالله و صفاتالله بخواهیم، تامّ و کاملش در وجود حضرت حجّتبنالحسن(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. یک نگاه به روئیتش انسان را اسماءالله میکند! یک نگاه به رخ شریفش انسان را صفاتالله میکند! اگر نفسش به انسان بخورد، فقط نفس، حرف هم نزنند، آن نفس غوغا میکند! فضا را عوض میکند و ... .
اینها فضائل مطلقاند. این فضائل با آن فضائلی که ما میگوییم فلانی فاضل است، فرق میکند. این را بدانید اگر همه فضلا و علمای ما را با همه آن تقدّسی که دارند، جمع کنید، فاء فضل آن حضرات نمیشوند. اینها فضائل مطلق پروردگار عالمند.
هرچه میخواهید، باید از در خانه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بخواهید. خدا گواه است توسّل به معصومین(علیهم صلوات المصلّین) برای اهل علم، باید بیشتر از عوامالنّاس باشد. تا میتوانیم باید به این حضرات توسّل کنیم.
ده دقیقه الی یک ربع آخر شب با امام زمانمان خلوت کنیم. موقعی که دیگر برقها خاموش شد و ما میخواهیم در بستر برویم و دیگر همه خوابیدند، با آقا حرف بزنیم، ایشان مرحمت میکنند.
هرچه امروز در عالم هست، به اشاره انگشت آن حضرت است. حتّی این تدریس اعاظم ما به اشاره انگشت آن حضرت است. ایشان نخواهند، نمیشود! ما توسّل به ایشان را از دست ندهیم.
جالب است خود حضرت هم وقتی میخواهد علم بدهد، از طریق عالم آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین)، حضرت ثامنالحجج(علیه آلاف التَّحیة و الثّناء) میدهد. میگویند: وقتی کسی میگوید: آقا! مرحمت کنید، میفرمایند: به محضر ثامنالحجج(علیه آلاف التَّحیة و الثّناء) برو، آنجا در فلان گوشه این کارها را انجام بده، خود حضرت عنایت میکنند. من باید علم را بدهم امّا عالم کردن شما به دست ثامنالحجج(علیه آلاف التَّحیة و الثّناء) است.
لذا این فخر است که ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) در ایران است. بیهوده نیست که آن ابن عظیمش، جوادالائمه(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمودند: همه زیارات یک طرف، زیارت پدرم یک طرف. فرمودند: ثواب زیارت پدرم از زیارت امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) در کربلا چند برابر بیشتر است.
اگر در بارگاه شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ببینید، نوشته: آخر معلوم نشد که ایشان چطور شد که به ایران آمدند. هر کس علم پیدا کرد، از طریق ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) بوده است.
من شخصی را بهواسطه یکی از عرفا میشناسم که در آرژانتین است، ایشان یکی از اولیاء الهی است، مسلمان شده و ولیّ خدا در آمریکا است. ایشان فرمود: اوّلین جایی که ما را بعد از آن تشرّف به حالات معنوی، بردند و مرحمت کردند که ما در اینجا مأموریّتهایی را داشته باشیم، محضر ثامن الحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) بود و با بوسه بر آن ضریح منوّر و قبر مطهّر، اینچنین به من مرحمت کردند.
ما هرچه داریم از این حضرات به خصوص ثامنالائمه(صلوات اللّه و سلامه علیه) است. فقط تنها چیزی که میخواهد تا ما را به اینجا برساند، تقواست، «انَّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم» یادمان نرود. این را هر روز مرور کنیم، نگوییم: ما عالمیم؛ چون نفرمود: «انَّ اکرمکم عنداللّه علمائکم»، نفرمود: «انَّ اکرمکم عنداللّه اُمرائکم»، بلکه فرمود: «انَّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم»، اگر تقوا باشد، همه چیز درست میشود. اگر ما یک مقدار به حضرت نزدیک میشویم، میبینیم که آنها چگونه مرحمت میکنند! خداوند ما را اهل تقوا قرار دهد.