بسمه تعالی
جلسه سی و یکم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: ردّ اشکالات بر تعریف مرحوم آخوند(ره)(3)
بررسی تکمیلی اشکال در مورد حجّیت قطع و خبر واحد به تعریف مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با رویکرد تلازم عقل و شرع
عرض کردیم[1] در باب حجّیت قطع و خبر واحد اشکال گرفتند. خلّص کلام آنها این بود که گفتند: آیا این حجّیت قطع و خبر واحد در حقیقت یکی شده است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینگونه تعریف میکنند؟
میگویند: اشکال این است که حجّیت قطع و خبر واحد از یک جهت با هم تفاوت دارد و آن این است که حجّیت قطع، عقلی است و حجّیت خبر واحد، شرعی است، یعنی شارع مقدّس نسبت به خبر واحد، جعل حجّیت کرده است.
کأنّ شارع مثلاً راجع به خبر واحد فرموده باشند: «جَعَلتُ خَبَرُ العادِل حُجَّة». این حجّیت از احکام وضعی مثل زوجیّت و ملکیّت است که اینها قابل جعل هستند.
حالا در أمارات هم این جعل وجود دارد. در حقیقت در باب قطع، خود عقل حکم به حجّیت کرده امّا در باب أمارات این جعل از ناحیه شارع مقدّس است.
نتیجه این که صدق العادل یعنی خبر واحدی که عادل میگوید برای انسان حجّیت دارد. در این صورت جعل حجّیت در رابطه با خبر عادل، از ناحیه عقل است، نه از ناحیه شرع و این اشکال ایجاد میکند.
یعنی قبول دارند که هر دو عنوان جعل است که یک جعل را شارع کرد و یک جعل را عقل، امّا میگویند: در حقیقت بین این دو، نزاعی وجود دارد که نزاعش این است: طبیعی است آنچه که شارع مقدّس جعل کند، قطع و حکم است امّا آنچه که عقل بیان کند، صورت جعلیّه دارد امّا قطع نمیتواند باشد و این اشکال است.
جوابی که میدهیم باز هم همان جواب است، میگوییم: کدام موقع عقل، مجزّا توانسته جعلی را بتراشد و مکلّف هم براساس جعل آن عمل کند؟! اگر عقل چیزی را بیان کرد، براساس شرع است.
لذا قاعده «کُلّما حَکَمَ بِهِ العَقل، حَکَمَ بِهِ الشَّرع»، یعنی شارع، عقل را تأیید میکند، نه این که عقل، شارع را تأیید کند. بعضی در تفسیر این مطلب به بیراهه رفتهاند. عقل هیچ موقع بهخودیخود نمیتواند حرکتی را انجام بدهد.
وقتی عقل به تنهایی حرکتی را انجام نداده، چطور حضرات بیان میفرمایند جعلِ عقل با جعلِ شرع منافات دارد و تضاد ایجاد میکند؟!
اگر حکمی که عقل میدهد با حکم شرع متفاوت است و این تضاد آن است، حرف شما صحیح است امّا اینگونه نیست، عقل همان چیزی را بیان کرده که شرع مقدّس بیان میفرماید. این که عقل بیان میفرماید؛ یعنی شرع به آن اجازه داده و إلّا کجا «کُلَّما حَکَمَ بِهِ العَقل، حَکَمَ بِهِ الشَّرع» یا «کُلُّما حَکَمَ بِهِ الشّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل» میتواند مصداق داشته باشد؟! إلّا به این که شارع میخواهد بیان بفرماید: من به مسائل و احکام از طریق عقل اجازه ورود دادم.
حالا وقتی شارع، اجازه ورود را دارد بیان میفرماید، حکم عقل هم حکم شرع است و هیچ فرقی نکرده است. یعنی اینطور نیست که بگوییم: تضاد دارند؛ چون اگر شارع بیان کرد، صحیح است امّا اگر عقل بیان کرد، صحیح نیست و ما جعل عقل را نمیپذیریم. این خلاف قاعده است.
مگر این که تعریفی برای عقل بسازیم و بخواهیم آن را مجزّا بدانیم. من باور نمیکنم که هیچ یک از اصولیّین بخواهند عقل را مجزّا تعریف کرده باشند. یعنی عقل بما هو عقل بدون این که شارع آن را تأیید کرده باشد، قادر به حکم دادن باشد! چنین چیزی بعید است و کسی بیان نفرموده است. اصلاً این، مصداق ندارد و ما در خارج نمیتوانیم چیزی را به عنوان مصداق برای این مطلب پیدا کنیم.
لذا این که حضرات بیان فرمودند، اشتباه است و لکن مطلبی که میشود عرضه داشت، این است که بگوییم: شما از یک طرف مسئله اصول را از دیدگاه شارع ببینید و از یک طرف از دیدگاه عاقل. اگر مسئله اصول از دیدگاه شارع شد، همان است که فرمودند: «کُلَّما حَکَمَ بِهِ العَقل، حَکَمَ بِهِ الشَّرع و کُلَّما حَکَمَ بِهِ الشَّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل» امّا اگر از ناحیه عقل بما هو عقل دیدید - که هیچ اصولی اینطور ندیده - این فرمایش شما درست در میآید که این دیدگاه غلط است[2].
«و صلی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] در ابتدای درس نکتهای را عرض کنم و آن این که هر کس منکر فضائل حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نشد، ولو گناهکار باشد، اهل نجات است.
هر کس منکر فضائل آل الله(علیهم صلوات المصلّین) شد، ولو به صورت ظاهر خطایی هم از او سر نزند؛ اهل گناه است و اهل نجات نیست. منکر فضائل آنها در دوزخ است امّا آن کسی که منکر فضائل آنها نشد، ولو نفس امّاره در وجودش حاکم شد و گناه کرد - چون بالاخره بشر در این دنیای رنگارنگ مبتلا به این گناهها میشود إلّا آنهایی که تالیتلو معصوم و اولیاءالله هستند - همه خطاهای او بخشیده میشود، فقط به خاطر این که فضائل آن حضرات را قبول کرده است. لذا ما حتماً باید این فضائل را اجر بنهیم؛ چون هر چه که هست، از این فضائل است.
[2] در این قسمت، پرسش و پاسخی به شرح زیر انجام شد:
( - رابطه یک طرفه و لازم و ملزوم است، عقل لازم است و شرع هم ملزوم میشود؛ یعنی هر چه که عقل حکم کرد، یقیناً شرع هم حکم کرده است امّا بالعکس آن یعنی «کُلَّما حَکَمَ بِهِ الشَّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل» نیست، یعنی عقل میآید زیرمجموعه شرع و شارع قرار میگیرد. چون از نظر بحث کلامی عقل یکی از مخلوقات حضرت حقّ است که این در روایت باب عقل و جهل هم هست. به همین جهت این التزام یک طرفه است؛ یعنی عقل لازم و شرع ملزوم میشود و عقل، شرع را نیاز دارد.
امّا حالا میخواهیم بحث اصولی کنیم و عقل متفرّد، شرع متفرّد را بررسی کنیم، آیا در مورد این عقلی که حیثیّت استقلالیّهاش را خدا به او داده، بعد از این که فراغ از این بحث پیدا کردیم، تلازم دو طرفه وجود دارد؟)
حضرت استاد در جواب فرمودند: عرض ما همین است، این که ما بیان میکنیم: «کُلَّما حَکَمَ بِهِ العَقل، حَکَمَ بِهِ الشَّرع و کُلَّما حَکَمَ بِهِ الشَّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل»، یعنی همین؛ یعنی آن تفسیری که یک عدّه بیان کردند، غلط است. اگر عقل بیان کرد و شرع تأییدش کرد، منظور عقلی است که شارع تأیید کرد یا عقل مستقلّی که ما مدّنظر داریم؟!
مثلاً میگویند: هر چه خدا گفت، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میگوید و هر چه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) گفت، خدای متعال میگوید. حال آیا میتوان گفت: خدای متعال زیرمجموعه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است؟! هیهات! پروردگار عالم خالق است و همه مخلوق اویند و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عبد پروردگار عالم است، لذا معنایش این است: هر چه که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرماید، تحقیقاً فرمایش خدای متعال است.
اینجا هم وقتی بیان میکنیم: هر چه عقل گفت، شرع تأیید میکند؛ یعنی آن عقلی که پروردگار عالم و شارع پای آن را امضاء کرده، نه این عقلی که ما مدّنظر داریم.
اصلاً اگر شما بخواهید در بحث کلامی دقّت بفرمایید، میبینید عقل به عنوان اوّل عضوی بوده که مطیع شرع بوده است. در همان اصول کافی که حضرتعالی اشاره فرمودید، دارد که پروردگار عالم به عقل خطاب کرد: بیا، آمد. برو، رفت. بنشین، نشست. بلند شو، بلند شد. یعنی هیچ مخلوقی از خلقت حضرت حقّ، مطیعتر از عقل عندالله تبارک و تعالی نبوده و ما داریم این عقل را بیان میکنیم.
ما در اصول هم میخواهیم بدانیم آیا این که عقل حکم میکند، به این معناست که جعل حجّیت برای عقل با جعل حجّیت شرع، متفاوت است؟ ما میگوییم بالنّهایه متفاوت نیست، شاید شرع به صورت ظاهر، صریحاً از ناحیه شارع وارد شده امّا همین حکمی را هم که شما دارید از ناحیه عقل میگیرید، شارع امضاء کرده، پس باز هم جعل او کأنَّ جعل شارع مقدّس است و فرقی نکرده است.
لذا ما در اینجا قائل هستیم که نتیجه این بحث هیچ فرقی نمیکند. در صورت ظاهر متفاوت است؛ چون ما نسبت به آنچه که شارع، مستقیم بیان میکند، خیالمان راحت است. مثل این که وجود مقدّس امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیایند و حکم کنند، دیگر ما اختلاف فتوا نداریم، دیگر کدام مرجعی فتوا میدهد؟! آن هم الآن، در این دنیایی که دهکده جهانی که نه، بلکه خانه جهانی شده است که بیان فرمودند: وجود مقدّس آقا هنگام ظهور وقتی ندا میدهند، صدایشان را در همه جا میشنوند. شاید منظور همین رسانهها و ... باشد. دیگر اینطور نیست که بگوییم آقا در مکّه فتوا میدهند، بعد مثلاً یک زرارهای را هم انتخاب میکنند، میگویند: حالا شما در ایران فتوا بده، چون اینها دسترسی به من ندارند. وقتی دسترسی هست، حکم را یکی میدهد.
ما هم همین را بیان میکنیم، اگر شارع مستقیم بیان فرموده که تکلیف معلوم است امّا آنجایی که شارع بیان نفرموده، طبیعی است مکلّف نباید بلاتکلیف بماند، خود شارع راههایی را قرار داده که یکی از آنها، عقل است. اصلاً همه مبانی اصول عملیّه به عقل برمیگردد. لذا عقل ما با ابزاری که شارع در دست مجتهد داده، مثلاً استصحاب، برائت و ...، تکلیف را معلوم میکند.
اصلاً مگر خود همین لفظ استصحاب و برائت را کسی جز شارع برای ما بیان کرد؟! وقتی میگوییم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان فرمودند، یعنی شارع، پس شارع این را بیان فرموده است و آنوقت به ما میگوید: با این ابزار با عقلت جلو برو و حکم را به دست بیاور. این جعل و قرار دادن حکم به گونهای است که کأنَّ جعل حکم شارع، مستقیم است و هیچ فرقی نمیکند.
البته طریقه آن با هم فرق میکند، همانطور که استصحاب با برائت فرق میکند و این بحث واضحی است. کدام یک از عقلای عالم گفتند: مثلاً استصحاب با برائت فرق نمیکند؟! فرق میکند، امّا نتیجه برای ما ملاک است. طبیعی است آنچه که عقل بیان میکند، با آن چیزی که شارع، مستقیم بیان میفرماید، نتیجهاش یکی است.
گرچه در قیامت بحثش متفاوت است و آن موقع شارع مقدّس بیان خواهد کرد ولی آیا الآن میشود ما به حکمی که میخواهیم بدهیم، ولو به صورت واقع نباشد، عمل نکنیم؟! خیر؛ چون برای ما واقعیّت دارد.
عرض کردیم اگر شما دلیل آوردید که نمازجمعه واجب است، ولی چون همه میگویند: نمازجمعه واجب نیست، شما هم بگویید: واجب نیست؟! وقتی با دلیل جلو آمدید، نمازجمعه واجب است، ولو به این که بعداً شما متوجّه شوید که برداشتتان اشتباه بوده امّا پروردگار عالم این ابزار از جمله عقل را در اختیار شما قرار داد و گفت: از این ابزار بهرهبرداری کن. این یعنی استنباط. اگر غیر این باشد، اصلاً استنباط معنا ندارد و باید آن را ببوسیم و کنار بگذاریم.
امّا نکته دیگر این است که بعضی به روایاتی مثل «إنّ دین اللّه لا یقاس بالعقول» استناد کرده و میگویند: پس منظور از این عقل چیست و در قاعده تلازم عقل و شرع چه جایگاهی دارد؟
منظور از آن روایت، عقل بما هو عقل است، نه عقل از دیدگاه شرع که اصلاً ما عقل بما هم عقل که از دیدگاه شرع نباشد، قبول نداریم. لذا منظور از «کُلَّما حَکَمَ بِهِ الشَّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل» این است که وقتی شارع بیان کرد، عقل سریع میپذیرد، نه این که عقل بیاید بررسی کند. عقل شرعی و عقل صحیح بلافاصله هر چه که شارع بیان کرده، سریع میگوید: چشم و میپذیرد. یعنی در مقابل این که پروردگار عالم برای عقل، حجّیت قرار داد، هر چه هم که شارع بیان کرد، عقل سلیم سریع میپذیرد.
لذا ما باید یک مرتبه بحثی به نام جنود عقل داشته باشیم. اینجا یک بحث مفصّل کلامی و فلسفی عالی میطلبد. اصل قضیّهای که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) آمدند راجع به عقل، این روایات را به این خوبی از جمله در اصول کافی بیان کردند، میخواهند در مقابل کسانی که میگویند عقل به تنهایی خودش قوّه استنباط دارد و به تنهایی میتواند حکم کند، بایستند و بگویند: چنین خبری نیست.
برای عقل یک عنوان قرار داده شده که این عنوان، عنوان خوبی است که عقل در حقیقت به عنوان ناظمالقواست. عقل یکی از قوای انسان است، همانطور که شهوت یکی از قوای انسان است، هیچ فرقی نمیکند. عقل ناظم القواست و مبصریّت و بصیرت دارد - اصلاً مبصر هم که در مدارس میگویند، همین است، چشم است - عقل میبیند وحی دارد میآید، میگوید: برپا، ای اعضاء! حرف وحی را بشنوید و قیام کنید. موقعی که شیطان میآید، میگوید: برجا، بنشینید. عقل، این برپا و برجا را متوجّه میشود و به قوا تذکار میدهد. ما این عقل را قبول داریم و إلّا منظور از آن روایتی که بیان فرمودید، یک عدّه هستند که عقل را به تنهایی حجّت میدانند.
کما این که در زمان وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل و حضرت باقرالعلوم(صلوات اللّه و سلامه علیهما) مباحث کلامی زیاد بود؛ چون ظالمین به هم مشغول بودند و دعای مؤمنین به عنوان «اللّهم اشغل الظالمین بالظالمین» اجابت پیدا کرده بود و حضرات افراد زیادی را پرورش دادند. اینجا منظور حضرت این عقل است، نه آن عقل.
لذا وقتی میگوییم: هر جا عقل بیان کرد، شرع میپذیرد؛ یعنی پروردگار عالم میخواهد بگوید: این عقل، بنده سالم من است که تا شرع گفت، میپذیرد و ما هم میدانیم فرمایش عقل، فرمایش صحیح است، لذا ما قائل به این هستیم که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) عقل کلّ هستند.
یکی دیگر از حضّار پرسیدند: (- با توجّه به آن تقسیمبندی که برای عقل فرمودید، یک عقل قُحّ - به اصطلاح مرحوم صاحب قوانین - داریم، یک عقل هم عقل معاش و مادّی داریم و این که میفرمایند: «إنّ دین اللّه لا یقاس بالعقول»، مراد این عقل مادی است که فرمایشی از حضرت امیر(علیه الصّلوة و السّلام) هم در این زمینه داریم که میفرمایند: «عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوى أَمِیرٍ». حالا با توجّه به این مطلب، ما یک بحثی در کلام داریم که بعضی از احکام حتّی با عقل قُحّ و این عقلهای خالی از هوی هم قابل درک نیست که از باب احکام ابتلائیّه هستند، مثلاً هفت بار تلبیه، رکعات نماز و ... . سؤال این است: اگر ما به این قضیّه جذم پیدا کنیم، آیا احکامی داریم که معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم با آن عقل قُحّ و خالی از هوی، فلسفه و یا حکمت آنها را ندانند؟ این مطلب را از این باب عرض کردم که ما احکام ابتلائیّه داریم که مرحوم علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در آن کتاب مطّهراتشان به آنها اشاره میفرمایند و یا در «شیعه در اسلام» هم بیان شده که خیلی از احکام ابتلائیّه است و از باب این است که خداوند میخواهد میزان عبودیّت بندگانش را بسنجد؛ یعنی در اینطور احکام، هیچ تلازمی بین عقل و شرع از باب «کُلَّما حَکَمَ بِهِ الشَّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل» دیده نمیشود، چون ابتلائیّه هستند)
حضرت استاد در جواب فرمودند: چون ما عرض میکنیم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) عقل کلّ هستند، شما این را بدانید آن حضرات تمام مطالب را میدانند و استثناء هستند. نه تنها حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، بلکه تالیتلو معصوم میداند و حتّی یک قدم پایینتر از او هم میداند. منتهای امر گاهی مأمور به بیان هستند و گاهی هنوز وقتش نرسیده است.
به عنوان مثال، در روایتی داریم پیامبر عظیمالشأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، راجع به آخرالزّمان مطالبی را بیان میفرمودند، در قسمتی از آن مطلب فرمودند: جعبههایی هست که در آن نوازندگان میزنند و رقاصّهها میرقصند. حالا چه کسانی محضر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند؟ مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام)، اباذر، سلمان(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) و ظاهراً ابنعبّاس هم هست. یکدفعه اباذر سؤال کرد: یا رسولالله! یعنی انسانها کوچک میشوند؟!! حضرت بحث را عوض کردند؛ یعنی دیدند که الآن گنجایش این مطلب نیست.
مثل این که اگر قبلاً بیان میکردند: انسانها از مشرق، مغرب را میبینند و از مغرب، مشرق را میبینند، همه تعجّب میکردند و میگفتند: این چه معنایی دارد؟! یعنی چشمها اینقدر قوی میشود؟! امّا امروز معلوم شده و معمّا حل شده است، یک دکمه میزنیم و سریع در اینترنت با هم حرف میزنیم، او آن طرف دنیا نشسته، شما هم این طرف دنیا، دوربین هم که بگذارید، شما چهره او را میبینید و آن هم آن طرف دوربین دارد، چهره شما را میبیند و ارتباط برقرار میشود.
لذا عقل میتواند مقام جنود پروردگار عالم و بلکه بالاتر از این حرفها؛ یعنی به عنوان وزیر حقیقی خلیفه حقّ که وحی را میپذیرد، داشته باشد. لذا شما این را بدانید، متّقین عالم، عقلای عالمند و عقلای عالم، متّقین عالمند.
امّا وقتی میآییم در سطح پایین تقسیم میکنیم، همان عقلی میشود که فرمایش فرمودید؛ یعنی ما گاهی میبینیم برای عقل، سنجش قرار میدهند و در عوامالنّاس هم میگویند: فلانی اینقدر عقل دارد امّا دیگری، عقل زیادی دارد. لذا برای عقل هم مثل علم، سنجش قرار میدهند. برای صورت ظاهرِ علم، سنجش هست، مثلاً فلانی لیسانس دارد، امّا فلانی فوق لیسانس و دکترا دارد. حالا عوامالنّاس برای عقل هم یک چیزی مانند آن قرار میدهند ولی اگر شما دقت بفرمایید اسّ و اساس عقل، همان روایات اوّلیّه اصول کافی است که عقل بما هو عقل را توصیف کرده است.
حالا چون مطلب به اینجا رسید، عرض میکنم، إنشاءالله که روح آن مرد عظیمالشّأن و الهی، شاد باشد. ما مدّتی به صورت خصوصی در محضر آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بحث حکمت عالمیّه انسیّه مطّهّره را داشتیم که ایشان چه چیزی در آن مطالب قدسیّه کتاب اعظم خودشان، مصحف فاطمیه تبیین فرمودند. خیلی نکات عالی بود، از جمله که عقل در حقیقت، فقط و فقط وجود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است و جالب این است که حضرتش به عنوان عصمتالله الکبری، حجّتٌ علی حجج الله، عقل کلّ است و آنها در مقابل بیبی دو عالم(علیها الصّلوة و السّلام) عقل جزء هستند، امّا در مقابل بشر عقل کلّ هستند.
ایشان مصداقهایی را بیان کردند که من محضر علّامه حسنزاده آملی(ادام اللّه ظلّه الوارف) عرض کردم و ایشان خیلی عالی توصیف فرمودند که اصلاً غیر از این تصوّر نکنید و آن این نکته است: شما نگاه کنید در همان حدیث اوّل میفرماید: اوّل چیزی که خدا خلق کرد، عقل است، بعد یک جای دیگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید: اوّل چیزی که خدا خلق کرد، ما بودیم. این دو را جمع کنید، ببینید چه میشود؟ یعنی ما (معصومین(علیهم صلوات المصلّین)) عقلیم.
این عقلی که ما داریم، تراوش عقل حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است. من به شما بگویم: بیان میکنند گاهی بادها این امواج صوتی را وقتی یک کسی حتّی بدون میکروفن حرف میزند، تا کیلومترها میبرند. گاهی به مانع میخورد و گاهی از مانع هم رد میشود. فرکانس صوت خیلی قوی است و عجیب است که گاهی از مانع رد میشود. لذا داشمندان به کوه طور رفتند تا فرمایشات حضرت موسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را جمعآوری کنند - در اینترنت مطالبش را ببینید - دیدند بعضی از قسمتها، صحبت حضرت نیست، بعد دیدند آن طرف کوه است، یعنی معلوم میشود که صوت خیلی قوی است.
من حالا میخواهم این را بگویم که تراوش عقل حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) زیاد است و این در خود خاکشان نهفته شده است. لذا میفرمایند: شیعیان از چه درست شدند؟ «خُلِقوا مِن فاضِلِ طینَتِنا»، این عقل را شیعیان دارند و دیگران این عقل را ندارند. کسان دیگری هم که دارند تراوش عقل شیعیان است که به آنها میرسد.
عرض کردم اگر بخواهیم راجع به عقل صحبت کنیم، یک بحث مجزّایی دارد که آنوقت باید بنشینیم راجع به آن قضیّهای که عقل کیست و عصمتالله الکبری چیست و ... ، صحبت کنیم. غوغای محشری است! خیلی عجیب است! اصلاً این که ما راجع به عقل تصوّر میکنیم، نیست. ما یک مقداری هوش داریم که هوش هم با عقل فرق میکند.
عذر میخواهم بحث امروز دیگر از اصول به سمت کلام رفت، این ارتباط علوم با هم وجود دارد. مثل این که ما گفتیم اصول باید مصداقی در فقه داشته باشد، حالا مثل این که مصداقش در کلام هم باید باشد که به اینجا کشیده شد. عیبی ندارد، شاید این هم از برکت همان مطلب اوّلیّه است که عرض کردم که عنایت خودشان است و ما هم در این شکی نداریم که هر کس فضائل اینها را منکر شود، ولو به این که صورت ظاهر گناه هم نکند - که بعید است، امّا من میگویم فرض میکنیم طاهر بیاید و طاهر برود - امّا منکر فضائل اینها، در ذنب عظیم است. امّا کسی که گناه کند، ولی منکر فضائل اینها نباشد، طاهر است.
البته نمیخواهم نعوذبالله تشویق به گناه کنم، اشتباه نشود، یک بحث عرفانی است که نمیشود اینها را در عوام بیان کرد و قضیّه خراب میشود؛ چون عوام کشش ندارند و یک طور دیگری برداشت میکنند، امّا جدّی همین است. لذا شاید این هم لطف خودشان بود که خواستند یک اسمی هم از عقل کلّ برده شود.
پس هر چه هست، متعلّق به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است، هیچ شکی نکنید، ما کجا علم را بلدیم؟! مدام بالا و پایینش میکنیم، مدام تکه تکه میکنیم و این طرف و آن طرف میبریم، بیهوده قواعد درست میکنیم، این قواعد را رها کنید. همه را روی هم جمع کنیم، یک کیلو مویز هم به ما نمیدهند!
اینها علم هستند، اینها عقل هستند، به خدا انسان به اینها متّصل باشد، تمام است.