بسمه تعالی
جلسه سی و هفتم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: بررسی تعاریف دیگر اعاظم(5)
تعریف آیت الله خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از علم اصول
بررسی عبارت «أو صغرى اُصولیه اُخرى إلیها»
در جلسات گذشته از تعریف مرحوم آخوند، آیتالله العظمی نائینی و آیتالله العظمی عراقی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) بحث شد. تعریف دیگر، تعریف آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است، ایشان میفرمایند: «علم الاصول هو العلم بالقواعد التی تقع بنفسها فی طریق استنباط الأحکام الشرعیّة الکلیّة الإلهیة من دون حاجة إلى ضمیمة کبرى أو صغرى اُصولیة اُخرى إلیها».
بعضی از عزیزان یک تعبیری کردند، گرچه به نظر من میرسد که این را به خود ایشان در زمان حیاتشان ارائه ندادند، یعنی از ایشان نخواستند این را توضیح دهند و آن اوّل اشکالی است که به تعریف ایشان کردند و گفتند: اصلاً ما صغرای اصولیّه در علم اصول نداریم، لذا خودشان هم در توضیحاتی که بعدش دادند - که انشاءالله عرض میکنم - اصلاً هیچ اشارهای به صغرای اصولیّه نکردند، لذا آقایان قبل از این که بخواهند بیان کنند که تعریف ایشان تعریف جامعی هست یا خیر، گفتند: این عنوان صغرای اصولیّه که ایشان تبیین فرمودهاند؛ یعنی چه؟!
ظاهراً فرمایش آقایان درست است، ما صغرای اصولیّه نداریم امّا کبرای اصولیّه داریم که در بحث قیاس استنباط، همیشه عنوان کبری پیدا میکند. به نظر بنده، ایشان در ابتدا اینطور بیان فرمودند: «من دون حاجة إلى ضمیمة کبرى أو صغرى» و بعد فرمودند: «اُصولیة اُخرى إلیها» - البته بنده در این مورد نکتهای دارم که در جلسات آینده بیان خواهم کرد -
منتها ضمیمه کبری و صغری یعنی چه؟
اگر خاطر شریفتان باشد ما در تعریفی که از آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داشتیم[1]، عرض کردیم که ایشان بر روی این مطلب تأکید داشتند که ما برای هر چیزی یک صغری، کبری و نتیجهای داریم؛ یعنی مطالب اصول را از باب منطق وارد شدند.
به نظر میرسد فرمایش ایشان هم همین است، منتها ایشان خیلی صحیح وارد نشدند؛ یعنی آمدند یک تعریفی را بیان کنند که با تعریف دیگران فرق کند، ولی تعریف مناسبی نیست. گرچه خلاف آقا ضیاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) توضیحشان خوب است. آقا ضیاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در شرح به اشتباه افتادند امّا ایشان برعکس، در شرح قضیّه خوب ورود پیدا کردند امّا در تعریف اوّلیّه، مطلب را گنگ اعلام کردند که حتّی به تعبیر بعضیها صغرای اصولیّه بیان شده که اگر اینطور باشد، نمیتوانیم بگوییم که ایشان یک قاعده جدیدی پیدا کردند، چون اگر قاعده جدیدی را مطرح میکردند، توضیحش را هم میدادند، امّا اصلاً راجع به صغرای اصولیّه توضیح ندادند.
لذا ایشان میخواستند بگویند: ما کبری و صغرایی در اصول داریم و این «اُخری اِلَیها» به «فی طریق استنباط الأحکام الشرعیّة الکلیّة الإلهیة» برمیگردد و این مطلب است که عامل نتیجه میشود و ما ضمیمه کبری و صغری را نمیخواهیم، «من دون حاجة إلى ضمیمة کبرى أو صغرى» - بدون حاجت به ضمیمه کردن کبری و صغری بر آن -
پس ایشان میگویند: ما آن چیزی را که مرحوم آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا مرحوم آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند، نمیخواهیم بلکه برعکس، ما خود نتیجه را میخواهیم و اصلاً کاری نداریم که صغری و کبرای قضیّه چیست. گرچه صغری و کبرایی هست که ما را به نتیجه میرساند، امّا صغری و کبری برای ما ملاک نیست، بلکه در استنباط احکام شرعیّه برای ما نتیجه ملاک است.
بعضی از فرمایشات ایشان واقعاً درست است و آیتالله سبحانی(حفظه اللّه تعالی) هم روی بعضی از نکات ایشان مطلب دارند امّا در بعضی از مطالب به نظر میرسد ایشان برعکس، قضیّه را گنگ کردند و این تعریف برای آن کسی که میخواهد تعریف علم اصول را بداند، تعریف جامعی نیست. چون عرض کردیم تعریف باید جامع افراد باشد و مانع اغیار و ما حدّاقل میتوانیم بگوییم: فرمایش ایشان ثقیل شده است که متوجّه نشدند و من حالا فرمایش ایشان را توضیح میدهم.
بررسی ارکان تعریف آیت الله خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
تعریف ایشان بر دو رکن استوار است که اوّل، کلمه استنباط است، همان چیزی که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند و ما در جلسات قبل هم عرض کردیم که یک عدّه بر سر این کلمه استنباط دعوا دارند امّا علی أیّ حال به نظر میآید خود این کلمه استنباط، خصوصیّتی دارد که عامل میشود، مستنبط و مستنبطٌ منه از هم جدا شوند، طوری که مستنبطٌ منه، جنبه واسطه برای استفاده از حکم کلّی که مدّنظر داریم، پیدا کند.
توضیح این فرمایش ایشان این است: اوّلین رکن، کلمه استنباط است، وقتی کلمه استنباط با این عنوان پیش آمد، طبیعی است مسئله کلّی و مصادیقی که در آن عنوان، مطرح میشود، دیگر، عنوان استنباط، صدق نمیکند، بلکه به عنوان تطبیق الشّیء علی الشّیء است، نه حقیقت استنباط. برای همین ایشان کلمه استنباط را ذکر کردند که موارد تطبیق از تعریف علم اصول خارج شود.
گرچه یک نکتهای هم عرض کنم که إنشاءالله شما در نهایت قضیّه میبینید - من به خصوص در مباحث الفاظ خیلی حرف دارم - که بعضی مواقع تطبیق هم مانع این نیست که ما آنها را وارد در علم اصول ندانیم. اصلاً بعضی مواقع نیاز به تطبیق هست تا ما بتوانیم موارد اصولی خودمان را جلو ببریم، اگر اینطور نشود ما به اشتباه میافتیم، یعنی گاهی تطبیق، لازمه کار است.
منتها خود ایشان میفرمایند: خصوصیت استنباط این است که باید در آن، مستنبط و مستنبطٌ منه مغایرت داشته باشند، به گونهای که مستنبطٌ منه، جنبه واسطه برای استفاده حکم کلّی داشته باشد، به خلاف موردی که مسئله کلّی و مصادیق باشد، که آنجا چیز دیگری است یعنی استنباط نیست بلکه عنوان تطبیق است. امّا در باب استنباط که شما میآورید، مواردی را فقط بیان میکنید که صدق در استنباط است و این کلمه استنباط میتواند بعضی از مطالب را از دایره علم اصول خارج کند.
همان چیزی که در جلسه گذشته هم یک اشارهای داشتیم که شاید حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بخواهند این را بگویند. گرچه روی این مطلب إنقلت هست امّا فعلاً کاری نداریم و تا اینجا پذیرفته است.
بعد میفرمایند: ما کلمه استنباط را برای خارج کردن قواعد فقهیّه هم آوردیم. یعنی وقتی شما کلمه استنباط را گفتید، دیگر قواعد فقهیّه را از آن خارج میکنید. اگر خاطر شریفتان باشد ما قبلاً به این مطلب اشاره کردیم و در قواعد فقهیّه بیان کردیم: اگر بنا باشد اصول با قواعد فقهی تطبیق نداشته باشد، اصلاً معنا ندارد. شما منظورتان از این که میگویید ما کلمه استنباط را برای خارج کردن قواعد فقهیّه آوردیم، چیست؟!
میگویند: چون در قواعد فقهیّه مسئله استنباط مطرح نیست، بلکه مسئله تطبیق کلّی بر فرد و مصداق مطرح است.
از باب یادآوری بیان میکنم که قواعد فقهیّه بر دو دسته است:
1. جنبه نوع دارند.
2. جنبه جنس دارند.
وقتی قید استنباط آمد برای اخراج دسته دوم یعنی جنبه جنس است؛ چون دسته اوّل (نوع) برای به دست آوردن احکام جزئیّه به کار میرود و با جنس فرق میکند. وقتی شما برای احکام جزئیّه از قسم اوّل استفاده کردید، به همین جهت ما این قاعده را از علم اصول بیرون میبریم؛ یعنی آنچه احتمال داخل بودن در تعریف را دارد، قواعد دسته دوم است که جنبه جنسیّت دارد و طبیعی است آنها هم حکم کلّی نوعی است مثل قاعده «ما یُضمنُ بِصَحیحِه یُضمنُ بِفاسِدِه» که عرض کردیم: این حکم، حکمِ عناوین کلّی است.
اگر خاطر شریفتان باشد گفتیم که در بیع هم همین قضیّه را داریم. خود شیخ اعظم، آیتالله انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) راجع به این مطلب بحثی دارند. جالب است آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در خارج بیعشان یک مطلب خاصّی را ذکر کردند که اتّفاقاً آنجا خلاف قاعده اصولشان صحبت کردند. آنجا ایشان قائل به این هستند که اگر ما بیع و به خصوص بیع فضولی را در قواعد دسته احکام جزئیّه قرار بدهیم، آنوقت بحث «ما یُضمنُ بِصَحیحِه یُضمنُ بِفاسِدِه» از دست میرود و ما نمیتوانیم این را بپذیریم. این خلاف فرمایش ایشان در تعریف علم اصول است و با هم سازگاری ندارد.
پس ایشان میفرمایند:
1. ذکر کلمه استنباط برای این است که موارد تطبیق از تعریف علم اصول خارج شوند.
2. به عبارت دیگر ذکر کلمه استنباط برای خارج کردن قواعد فقهیّه است؛ چون در قواعد فقهیّه مسئله استنباط مطرح نیست، بلکه مسئله تطبیق کلّی بر فرد و مصداق مطرح است - که من عرض کردم این تطبیق را هم ما گاهی میتوانیم وارد علم اصول کنیم -
علی أیّ حال اگر فرمایش ایشان را هم بپذیریم، باز میبینیم که فرمایش ایشان با آنچه که در فقه بیان فرمودند، مطابقت ندارد؛ یعنی ما نتوانستیم همه قواعد فقهیّه را به دیوار بزنیم و بگوییم: ما با کلمه استنباط، قواعد فقهیّه را بیرون میکنیم، بلکه جنس را پذیرفتیم، پس کلّ قواعد فقهیّه خارج نمیشود.
بنابر این ایشان مجدّد میفرمایند: با ذکر کلمه استنباط قواعدی چون قاعده «ما یُضمنُ» از تعریف قواعد اصولیّه خارج میشود؛ چون حکم بیع فاسد از قاعده «ما یُضمنُ» استنباط نمیشود، بلکه این قاعده، یک قاعده کلّی است که بیع هم یکی از مصادیق آن هست و تطبیق آن قاعده بر بیع، استنباط نامیده نمیشود.
لذا از همین جا به ایشان اشکال کردند که من این اشکال را به ایشان وارد میبینم. از کسانی که به ایشان اشکال کردند، آیتالله العظمی فاضل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و آیتالله العظمی سبحانی(حفظه اللّه تعالی) هستند. اشکال این است: آنچه شما در مورد کلمه استنباط و مسئله تطبیق بیان میکنید، اقتضا میکند که بعضی از مسائل مسلّم علم اصول، مثل اصول عملیّه شرعیّه و عقلیّه و ظنّ انسدادی بنابر حکومت، از علم اصول خارج شوند.
امّا در اصول عملیّه شرعیّه مثل استصحاب مشکل به وجود میآید. ما از خود آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال میکنیم: بزرگوار! چه فرقی بین استصحاب و قاعده «ما یُضمنُ بِصَحیحِه یُضمنُ بِفاسِدِه» هست؟ اگر قاعده «ما یضمن» بر بیع تطبیق دارد، قاعده «لا تنقض الیقین بالشک» نیز بر نمازجمعهاى که «متیقن الوجوب فی السابق و مشکوک الوجوب فی اللاحق» است - چون قبلاً که امام بود، میدانستیم در زمان امام معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) صددرصد واجب است، امّا حالا امام نیست، مشکوکیم - تطبیق دارد. بنابراین نمىتوان بین این دو، فرق قائل شد و در مورد قاعده «ما یضمن» عنوان تطبیق را پیاده کرد و در مورد قاعده «لا تنقض» عنوان استنباط را مطرح کرد.
لذا این که شما بیان میکنید: ما کلمه استنباط را آوردیم قواعد فقهیّه را خارج کنیم و بعد فرمودید: ما استنباط را آوردیم از این باب که تطبیق را خارج کنیم، اصلاً اینطور نشد و برعکس، ما میبینیم هیچ فرقی بین این دو وجود ندارد، یعنی آن چیزی که «لا تَنقُصُ الیَقین بِالشَّک» بود، با قاعده «ما یُضمنُ بِصَحیحِه یُضمنُ بِفاسِدِه» یکی در آمد. حالا اسم یکی را تطبیق و دیگری را استنباط گذاشتید امّا هیچ فرقی نکرد و نتیجه و حکم یکی است.
پس کلمه استنباط این نیست که آقایان بیان میکنند. کلمه استنباط آن تعریف اوّلیّهای است که ما در جلسات قبل راجع به آن مطالبی را بیان کردیم[2]. پس اینطور نیست که آقایان میخواهند بگویند: ما کلمه استنباط را آوردیم، تطبیق را خارج کنیم و ...؛ چون بعضی مواقع تطبیق و استنباط یکی است و هیچ فرقی هم ندارند.
امّا در اصول عملیّه عقلیّه هم مثل قاعده «قُبح عِقابِ بِلا بَیان» یا ظنّ انسدادی بنا بر حکومت حکمی وجود ندارد تا مسئله استنباط مطرح باشد. البته این بدین معنا نیست که ما بخواهیم خود استنباط را کنار بزنیم، اشتباه نشود، منظور من اینجا این نیست که من بخواهم حرف قبل خودم را نقض کنم و فرمایشی را که بعضی از حضرات فرمودند: کلمه استنباط مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اضافه بود و نباید بیان میفرمودند، تأیید کنم، بلکه عرضم این است که کلمه استنباط در اینجا مطرح نیست.
مثلاً در مورد قاعده «قُبح عِقابِ بِلا بَیان» عقل میگوید: برای هر کسی عقاب بدون بیان قبیح است. اصلاً انبیاء آمدند برای همین که عقابی بلا بیان نباشد امّا شما از این قاعده چه چیزی را ثابت میکنید؟ از این اثبات میشود که قبیح بودن عقاب بلا بیان دلیل بر وجود حکم نیست. پس سایر اصول عملیّه عقلیّه هم همینطور است، عقل در مورد ظنّ انسدادی بنابر حکومت هم همین را میگوید که چنین ظنّی حجّت است و در اینجا حکمی وجود ندارد - نه حکم واقعی و نه حکم ظاهری - تا مسئله استنباط مطرح باشد. بنابراین یا باید قواعد فقهیّهای مثل قاعده «ما یُضمنُ» را در تعریف علم اصول داخل بدانیم - چون آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تعریفشان فرمودند: ما با کلمه استنباط آمدیم بگوییم این قواعد خارج میشود - یا باید ملتزم شویم که مباحث اصول عملیّه - که تقریباً یک سوم علم اصول، همین اصول عملیّه است - را با وجود فرمایش آقایان از علم اصول خارج کنیم و بگوییم ذکر آنها در علم اصول، استطرادی است.
پس آوردن کلمه استنباط به معنای این که قواعد فقهی بیرون میشود، غلط است. یک عدّه به این مسئله جواب دادند که اشکالاتی بر آنها وارد است. إنشاءالله فرمایش این حضرات و اشکالات آن را در جلسه آینده بیان میکنیم.
لازم به ذکر است که رکن دوّم فرمایش ایشان نیز این مطلب است: «وقوع قواعد اصولى در طریق استنباط، نیاز به انضمام بعضى از قواعد اصولى دیگر نداشته باشد یعنى نیاز به انضمام «کبراى اصولیه» نداشته باشد. ولى قواعد مربوط به علوم دیگر - که در طریق استنباط قرار مىگیرند - نیاز به انضمام قاعدهاى اصولى به عنوان کبرى دارند» که در جلسات آینده به آن خواهیم پرداخت.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] البته مرحوم آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم همین را بیان فرمودند، منتها آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیشتر روی این تأکید داشتند.
[2] من نمیخواهم مدام مطالب را تکرار کنم و به همین خاطر است که شما را به جلسات قبلی ارجاع میدهم تا از تکرار بیهوده جلوگیری کنم. گرچه بنده دوست دارم خیلی از مطالب را پخته شده بیان کنم امّا نمیخواهم خیلی طولانی کنم. البته این مباحث اوّلیّه نیاز بود که به خوبی بررسی شود. چون همه مطالب به تعریف برمیگردد. اگر ما یک تعریف صحیحی از علم اصول داشته باشیم، آنوقت است که سر قواعد با هم دعوایمان نمیشود. تمام مشکلات سر تعریف است.
لذا اگر ما بالجد یک تعریف صحیح و جامعی از هر علمی داشتیم، به مشکل برنمیخوریم، برای همین است که ما این تعاریف را داریم بیان میکنیم.