بسمه تعالی
جلسه سی و نهم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: بررسی تعریف دیگر اعاظم(7)
شمول قواعد فقهیّه با وسعت کلمه استنباط در تعریف آیت الله خویی(اعلی الله مقامه الشّریف)
عرض شد[1]: آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از کلمه استنباط بهترین بهرهبری را کردند و فرمودند: ما کلمه استنباط را طوری گسترش میدهیم که بتوانیم مجموعه قواعد فقهیّه را هم شامل آن کنیم؛ یعنی آنها هم ورود پیدا کنند.
مثال زدند، گفتند: وقتی شما راجع به نمازجمعه، به مسئله «لا تَنقُض» مراجعه میکنید، معذریّت و منجزیّت را خواهد داشت؛ یعنی اگر حکم نمازجمعه در زمان غیبت را به حسب واقع، وجوب بگیرید، در اینجا «لا تَنقُض» جنبه منجّزیت دارد. آنوقت اگر شما به حسب واقع در زمان غیبت، حرام بگیرید و بگویید: چون خود امام نیست و نمازجمعه بر دوش امام هست، در زمان غیبت حرام است؛ در اینجا قاعده «لا تَنقُض» جنبه معذّریت پیدا میکند، یعنی مکلّفی که آن را انجام داده، دارای عذر است[2].
مطلب دیگر این است که ما اشاره کردیم و گفتیم: جدا کردن قواعد فقهیّه اصلاً معنا ندارد. من روی این مطلب خیلی تأکید دارم و احساس میکنم معالأسف یک اشتباه بزرگی از روز نخست برای بعضی از فقهای عظیمالشّأن و حتّی اصولیّین در این زمینه به وجود آمده است.
شما میدانید اصول انصافاً از قواعد عقلیّه است؛ یعنی این قواعد عقلیّه است که در استخدام فقه قرار میگیرد. ولی یک اشتباهی که معالأسف آقایان کردند، این بود که این حضرات، قواعد فقهیّه را جدا کردند و راجع به همین موضوع هم گفتند: در قواعد فقهیّه، فردیّت مطرح است، نه منجّزیّت و معذّریّت.
به عبارت دیگر در مثل نمازجمعه، علاوه بر بحث فردیّت، خود «لا تَنقُض» به عنوان پشتوانه هست و منجّزیّت و معذّریّت را به وجود میآورد.
منظور از پشتوانه این معذّریّت و منجّزیّت برای بحث قواعد فقهیّه - که ما این قواعد را به عنوان فردیّت میگوییم - یعنی شما آن قواعد فقهیّه را در بستر همین «لا تَنقُض» حکم میدهید. حکم حرمت یا وجوب، طبعاً متعلّق به فقه است و شکی در آن نیست امّا این پشتوانه بودن یعنی در بستر همین منجّزیّت و معذّریّت هست که آن بحث فردیّت پیدا شد. پس این هیچ مسئلهای را خلاف بیان نمیکند.
لذا به قول آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شما اگر کلمه استنباط را وسعت دهید - که من عرض کردم ایشان خیلی خوب و با زیرکی، از مطلب استفاده کرده و بهره بردند - طبیعی است قواعد فقهیّه را هم شامل میشود و دیگر نیاز نیست که شما مدام قواعد فقهیّه را جدا کنید.
ما این را میدانیم که فقه با اصول جداست. کسی هم نخواست بگوید که فقه و اصول یکی است، یک موقع اشتباه نشود. اگر منظور این است که قواعد فقهیّه، اصول نیست که این درست است و ما هم میپذیریم امّا شما نمیخواهید اینطور بیان کنید؛ چون شما میفرمایید ما باید قواعد فقهیّه را جدا کنیم؛ چون کلمه استنباط مختصّ مباحث اصولی است.
ما میگوییم: اصلاً هر قاعده اصولی، مصداقش در فقه پیدا میشود. لذا این جنبه معذّریّت و منجّزیّت در قواعد فقهیّه پیدا میشود که همان فردیّت است و این پشتوانه، این مطلب را به وجود آورده است.
امّا باز آقایان یک اشتباهی کردند و میگویند: در مورد قاعده «ما یُضمَنُ»، فقط جنبه فردیّت مطرح است، در حالی که این قاعده، کلّی است؛ چون گفتیم: این «ما یُضمَنُ» که شما اشاره کردید، افساد و یا حقیقت را برای شما به وجود میآورد.
منتها آقایان بیان کردند: این باید به همین سبک باشد؛ یعنی در حقیقت قاعده «ما یُضمَنُ» شامل آن نمیشود و وقتی هم شامل نشد، فرمایش آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) غلط است. در حالی که اصلاً این قاعده را هم میتوان مدّنظر گرفت، یعنی قاعده «ما یُضمَنُ» هم جزء مسئلهای پیش میآید که شما بخواهید بحث منجّزیّت و معذّریّت را بیاورید. لذا با آن هم میتوانید همین کار را انجام دهید.
اشاره به استقلال قواعد اصولی در تعریف آیت الله خویی(اعلی الله مقامه الشّریف)
امّا آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به یک نکته خوب دیگری هم اشاره کردند، ایشان فرمودند: قواعد اصولی در طریق استنباط نیاز به انضمام بعضی از قواعد اصولی دیگر نداشته باشد - همان چیزی که مرحوم آیتالله العظمی آقا ضیاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد صغری و کبری بیان فرمودند و آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بحث صغریات را مطرح کردند - چون وقتی شما کلمه استنباط را میآورید، خودش گسترش دارد و دیگر نیازی به این صغری و کبری ندارد. یعنی شما در آنجا فرمودید انضمام میکند، امّا وقتی کلمه استنباط را بگویید، دیگر انضمام کردن صغری برای کبری معنا ندارد و خودبهخود این هم یکی از قواعد است. ملاک این است که ما باید این قاعده را در کنار آن قاعده ببینیم، به تعبیر امروزیها جورچینی را درست کرده و بعد نتیجهگیری کنیم.
البته از یک لحاظ فرمایش ایشان درست است امّا از لحاظ دیگر، من میخواهم عرض کنم که بعید است منظور آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم از صغری و کبری گفتن، آن چیزی باشد که بعضیها از جمله ایشان برداشت کردند.
لذا اوّل فرمایش آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بررسی کنیم تا مشخّص شود. ایشان توضیح میدهند و میفرمایند: قواعد اصولی نیاز به انضمام کبرای اصولیّه ندارد، ولی قواعدی که مربوط به علوم دیگر مثل علم لغت هستند که در طریق استنباط قرار میگیرند، نیاز به انضمام قاعدهاى اصولى به عنوان کبرى دارند؛ یعنی شما وقتی کلمه استنباط را آوردید، خودبهخود زیرمجموعه آن هم میشود؛ یعنی علم لغت هم در باب طریقه استنباط میرود.
ایشان میفرمایند: مثلاً یکی از قواعد اصولیّه، حجّیّت خبر ثقه است. اگر خبر ثقه بر وجوب نمازجمعه دلالت کند، شما در صغری میگویید: خبر ثقه دلالت بر وجوب نمازجمعه کرده و کبری هم حجّیت خبر ثقه است، پس نتیجه هم میشود: دلالت خبر ثقه بر وجوب نمازجمعه که حجّت است. حالا من یک سؤال میکنم: آیا این صغرایی که از اوّل گفتید، خودش همان نتیجه نبود؟!
آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: وقتی شما کلمه استنباط را بیان کردید، دیگر نیاز به این ندارد که بگویید: ما صغری را بر کبری عرضه میداریم؛ چون آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تعریف خود گفتند: صغریات را بر کبریات عرضه میداریم تا بتوانیم به نتیجهای برسیم امّا ایشان فرمودند: همان کلمه استنباط کافی است و این عرضه کردن صغری بر کبری غلط است؛ چون شاید بتوانید یک مطلبی را بیان کنید که خودبهخود همه چیز در آن هست مثل این که گفتیم خبر ثقه دلالت بر وجوب نمازجمعه دارد.
مگر این که به جای این که بگوییم خبر ثقه دلالت بر وجوب نمازجمعه دارد که همه مطلب را میرساند، بگوییم: زراره گفته: نمازجمعه واجب است و چون قول زراره حجّت هست، پس نتیجه میگیریم: نمازجمعه واجب است که این یک بحث دیگر است، امّا این که حتماً صغری را بر کبری ملحق کنیم تا بتوانیم اصل قواعد اصولی را بگیریم، غلط است. قاعده اصولی به قاعده اصولی دیگر نیاز ندارد، این در مسائل فقه است که شما اینطور بیان میکنید، امّا در قاعدههای اصولی کدام قاعده اصولی را بر یک قاعده اصولی دیگر انضمام کردید که بخواهید بیان کنید نتیجه گرفتید؟! هر کدام از قاعدههای اصولی برای خودشان جدا هستند.
البته گاهی چیدن این قاعدههای اصولی در کنار هم برای شما یک نتیجهای میدهد امّا این که این قاعده را به عنوان صغری بگیرید و آن قاعده را به عنوان کبری بگیرید، غلط است. لذا قاعدههای اصولی هر کدام استقلال عمل دارند و اینطور نیست که یکی صغرای دیگری باشد.
امّا قواعدی در علوم دیگر مطرح است که آنها هم در استنباط دخالت دارند و باید باشند. وقتی این کلمه استنباط را گفتیم، لغت هم شاملش میشود. البته ما این را قبلاً عرض کردیم امّا ایشان به سبک دیگری بیان فرمودند. ما عرض کردیم: اصلاً شما به لغت عرضه میدهی و لغت برای شما معنا میکند، وقتی لغت معنا کرد، در اصول میآورید و از آن استفاده میکنید.
لذا این که بگویید: این مبحث، مبحث لغوی است و این مبحث، مبحث اصولی است، غلط است و اصلاً ما چنین چیزی نداریم. مثلاً وقتی شما در باب الفاظ بیان میکنید: ما وجوب صلاه را به واسطه لفظ امریّت «أقیموا» گرفتیم؛ یعنی با مراجعه به لغت، به شما ترجمانی داده شد که معنی «أقیموا» چیست و به عنوان فعل امر است. حالا در خود علم اصول از آن بهره میبریم. نه این که بگوییم: این دیگر لغتی است و جزء قواعد اصول نیست. اگر لغتی است، شما چرا در اصول دارید از آن بهرهبرداری میکنید؟!
ایشان میفرمایند: وقتی کلمه استنباط را گسترش دادیم، طبیعی است قواعد دیگری هم از علوم دیگر مثل علم لغت میتواند شاملش شود که اینها به عنوان پایه و مبنای استنباط محسوب میشوند امّا تعریف علم اصول شامل آنها نمیشود.
یعنی امکان دارد به آنها بگویند جزء خود اصول نیستند و اصلشان مال لغت و ... بوده امّا علی أیّ حالٍ جزء علم اصول هستند، مثل قواعد علم لغت و علم رجال. مثلاً وقتی شما زراره را در علم رجال بررسی کردید، میفهمید ثقه هست ولی وقتی شما کلمه استنباط را هم بیان فرمودید، این علم رجال هم شامل میشود.
لذا خودِ ثقه در علم رجال بررسی میشود امّا وقتی شما میگویید: خبر ثقه برای ما حجّت است، منظور این نیست که از این به بعد وقتی خواستید لفظ ثقه را بررسی کنید، بیایید در علم اصول بررسی کنید. شما باید ثقه را در همان علم رجال بررسی کنید، ولی میشود از آن در علم اصول بهرهبرداری کرد که این ملاک ماست و اشتباه حضرات این است که مطلب را طور دیگری برداشت کردند.
لذا تعریف علم اصول شامل آنها نمیشود ولی قواعد علم لغت، علم رجال، علم درایه و علوم دیگر در استنباط یک نقش بهسزایی دارند، ولی باید برای استنباط از این علوم، کبریاتی را به آنها اضافه کنیم. مثلاً در علم رجال میگوییم: زراره ثقه است، حال اگر زراره روایتی بر وجوب نمازجمعه نقل کند، در خود علم رجال به مجرّد ثقه بودن زراره نمیتوانیم حکم وجوب نمازجمعه را بیان کنیم، بلکه باید یک ضمیمه دیگر باشد. لذا یک قاعده اصولی میآوریم که آن این است: خبر ثقه حجّت است. حالا هر دوی اینها در استنباط مسئله فقهی ما مطرح و معین هستند و میتوانند کار کنند.
یا مثلاً در علم لغت، اگر لغوی بگوید: «الصَّعید مُطلَقُ وَجهِ الارض» - خود صعید مطلق است و این همه ارض را میگیرد - در استنباط حکم تیمّم از آیه «فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً»[3] برای ما کافی نیست. فقط اخباریّون هستند که میگویند: چون قرآن بالصّراحه گفته، کافی است. امّا اصولیّین در کنار آن، یک مسئله اصولی میآورند و میگویند: «قَولُ اللُغَوِیّة حُجَّة». یعنی اگر ما قول لغوی را حجّت نمیدانستیم، اصلاً نمیپذیرفتیم که این «قَولُ اللُغَوِیّة حُجَّة» هم از معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.
لذا هر زمانی که ما خواستیم چیزی را استنباط کنیم امّا خودمان نتوانستیم و به لغت مراجعه کردیم و از او امریّت دیدیم، میتوانیم بگوییم: از اینجا به بعد چون امام یک قاعده کلّی را به ما داد و گفت: «قَولُ اللُغَوِیّة حُجَّة»، میتوانیم از آن بهرهبرداری کنیم و براساس آن حکم دهیم و إلّا امام نگفته: فلان لغت حجّت است و فلان لغت حجّت نیست، بلکه امام به طور کلّی یک قاعدهای را در دست ما قرار داد و گفت: «قَولُ اللُغَوِیّة حُجَّة». پس امام یک قاعده کلّی داده که اصولی از آن استفاده میکند.
حالا بعضی به کلام آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اشکالاتی کردند که به فضل الهی بیان میکنیم و آنهایی را که جواب دارد، جواب میدهیم و آنهایی را هم که باید بپذیریم، میپذیریم، تا إنشاءالله به فرمایش حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و تعریف اوّلیّهای که خودمان عرض کرده بودیم، برسیم. البته دیگران هم تعاریفی دارند که ما هم به همه آنها احترام میگذاریم امّا من آن تعریفهایی را که از فحول و صاحب نظران در این قضیّه بیان شده و خیلی بحث برانگیز بوده، انتخاب کردم و إلّا اگر بخواهیم آنطوری بگوییم صدها - اگر نگوییم هزاران که واقعاً هم هستند - اصولی قوی هستند که نظراتی دادند.
بعد از این تعاریف، به فضل الهی نتیجهگیری این بحث را هم انجام میدهیم تا إنشاءالله به مباحث الفاظ ورود پیدا کنیم.
«بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد»
[1] طبق معمول روز آخر درسی هفته، مباحثمان را به فرمایشی از حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) متبرّک کنیم، حضرت باقرالعلوم(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «بَادِرْ بِانْتِهَازِ الْبَغِیَّةِ عِنْدَ إِمْکَانِ الْفُرْصَةِ وَ لَا إِمْکَانَ کَالْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ مَعَ صِحَّةِ الْأَبْدَان» (بحارالأنوار، ج: 75، ص: 162، باب:2)، تا فرصت از دست نرفته به سوی هدف خود بشتاب - معالأسف انسان چیزی را که زیاد به آن اهمیّت نمیدهد، فرصتهاست - «وَ لَا إِمْکَانَ کَالْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ مَعَ صِحَّةِ الْأَبْدَان» هیچ فرصتی مثل روزهای فراغت و تندرستی نیست.
هزاران هزار بار تأسّف که ما در ایّام کار و درس هم، از فرصتها و لحظات استفاده نمیکنیم. حضرت میفرمایند: شما از ایّام فراغت، استفاده کنید و نگذارید این ایّام گذرا سپری شود، «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب» (شرح/ 7).
خیلی درد است که عمر عزیز انسان آن هم در صحّت بدن، بیهوده بگذرد. یک موقعی پشیمان میشویم که دیگر پشیمانی سودی ندارد، لذا از این فرصتها باید استفاده کافی و وافی را ببریم.
متأسّفانه ما عمر عزیزمان را داریم به راحتی از دست میدهیم. به خصوص ما اهل علم باید همه فرصتها و لحظاتمان به تعلیم یا تدریس و یا در راستای مبانی علمی بگذرد.
چون خودشان هم فرمودهاند: «انْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ فَإِنَّهَا تَمُرُّ مَرَّ السَّحَاب» (مستدرکالوسائل، ج: 12، ص: 142، باب: 90) از این فرصتهای خوب استفاده کنید؛ چون مثل ابر میگذرد.
در اینها باید تأمّل کنیم که به خصوص در حالت تندرستی، فرصتهایمان هدر نرود. ما وقتی حالات بعضی از بزرگان را مطالعه میکنیم، میبینیم در برف سنگین یا گرمای شدید، راههای طولانی را میرفتند برای این که دو کلمه یاد بگیرند.
لذا فرصتها را غنیمت بشماریم که این عمر دارد میگذرد و آنوقت است که خدای ناکرده پشیمان میشویم، ولی دیگر آن پشیمانی هم معالأسف هیچ سودی برای ما نخواهد داشت. امید است که پروردگار عالم همه ما را از خواب غفلت بیدار بگرداند.
[2] در این قسمت، پرسش و پاسخی به شرح زیر انجام شد:
- (اگر ما در زمان امام، واجب بدانیم، آنوقت «لا تَنقُض» جنبه منجّزیّت پیدا میکند و بالعکس اگر در زمان امام حرام بدانیم، «لا تَنقُض» جنبه معذریّت پیدا میکند)
- بله، آن که طبیعی است امّا اینجا بحث سر زمان غیبت است که آیا آن قاعده در زمان غیبت هم گستره پیدا میکند یا خیر؟ لذا الآن این را در زمان غیبت بررسی میکنیم. در زمان امام که حکم، حکم امام است، یا وجوب است یا حرمت و ما اصلاً کاری به آن نداریم.
اگر بزرگان بیان کردند این «لا تَنقُض» از زمان امام شروع میشود - این هم نکته خوبی است که گاهی اشتباه میشود. البته ما این را باید در مبحث فقه بررسی کنیم و من آنجا هم راجع به فرمایش بعضی از حضرات جواب مفصّلی دارم - بدین معنا نیست که ما برای امام «لا تَنقُض» را حکم قرار بدهیم، اصلاً فرمایش خود امام حکم است. «لا تَنقُض» که برای امام حکم نیست، «لا تَنقُض» میخواهد برای ما حکم به وجود آورد؛ چون ما دنبال قواعد اصول هستیم که این قواعد اصول برای ما مبانی فقهی را روشن کند، امّا برای امام که اصلاً مباحث اصول معنا ندارد.
شاید یک کسی إنقلت بیاورد و بگوید: همه آقایان در موقعی که ورود به بحث پیدا میکنند، بیان میکنند: اصول سه زمان دارد و یکی از آنها، اصول در زمان خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بوده است؛ حالا در این مورد چه میگویید؟
جواب ما این است: منظور از اصول زمان معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) این است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میخواهد بیان بفرماید: اگر من نبودم شما از چه قواعدی بهره ببرید و إلّا اصلاً بیان کردن قواعد اصولی برای امام معنا ندارد، امام خودش اصول است، امام خودش فقه است، حکم امام، حکم پروردگار عالم است.
در زمانهای قبل، بعضیها دسترسی به معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نداشتند و در شهرهای دیگر بودند. لذا حضرت به بعضیها هم امر به فتوا میکردند. مثلاً حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمودند: در فلان شهر، به فلانی مراجعه کن، او ثقه ما است، هر چه حکم کرد، همان است. این برای این است که دسترسی به معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نبود، امّا وقتی الآن وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) در این دنیای پیشرفته بیایند که عرض کردیم دیگر یک خانه جهانی شده، اصلاً معنا ندارد کس دیگری حکم کند.
شاید یک عدّه إنقلت بیاورند و بگویند: اینطور نیست، ولی من این را به شما با قاطعیّت میگویم که حداقل در مورد اصول اینگونه هست که اصلاً چیزی به نام اصول در آن زمان نداریم. اصول فقه جمع میشود. اصول فقه به معنی مقدّمه برای فقه هست، نه برای چیز دیگر و ما آن موقع دیگر فقهی هم به این عنوانی که امروزه داریم، نداریم؛ چون یک امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است، فتوا میدهد و همه گوش میدهند. دیگر حکم، حکم مولوی بود و حکم، حکم ارشادی بود که گاهی بعضیها در رابطه با ولایتفقیه به کار میبرند، نداریم. حکم، حکم مولا است.
در اینجا هم که میگوییم: «لا تَنقُض» جنبه منجّزیت یا معذّریت دارد، تمام بحث در باب غیبت است؛ یعنی شما وقتی راجع به مسئله نمازجمعه به قاعده «لا تَنقُض» مراجعه میکنید، اگر حکم نمازجمعه در زمان غیبت به حسب واقع نیز وجوب بود، طبیعی است در اینجا لفظ «لا تَنقُض» منجّزیّت دارد. امّا اگر نمازجمعه در زمان غیبت - که بحث ما زمان غیبت است، نه زمان حضور امام و نه حتّی در زمان آن معصومین(علیهم صلوات المصلّین) که حضور داشتند - به حسب واقع حرام بود، به عنوان معذّریّت است؛ یعنی آن چیزی را که مکلّف میخواهد انجام بدهد یا انجام داده، دارای عذر است.