بسمه تعالی
جلسه چهل و یکم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: بررسی تعریف دیگر اعاظم(9)
مروری بر اشکال اوّل و دوم بر تعریف آیت الله خویی(اعلی الله مقامه الشّریف)
عرض شد اشکالاتی به تعریف مرحوم آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گرفتند که اشکال اوّل و دوم به جا نبود.
در اشکال اوّل گفتند: ایشان فرمودند: «علم الاُصول هو العلم بالقواعد التی تقع بنفسها فی طریق استنباط الأحکام الشرعیّة الکلیّة الإلهیة من دون حاجة إلى ضمیمة کبرى أو صغرى اُصولیة اُخرى إلیها» در حالی که علم اصول، علم به قواعد نیست، بلکه نفس قواعد است و اگر کسی هم سراغ آن علم نرود، علم اصول در جای خود محفوظ است. جواب دادیم و گفتیم: منظور از علم اصول، آن چیزی که شما راجع به نفس میگویید، نیست. پس این اشکال مناسب نبود.
اشکال دوم در این مورد بود که ایشان فرمودند: استنباط را بسط میدهیم. لذا اشکال کردند و گفتند: ما نمیتوانیم استنباط را شامل معذّر و منجّز بدانیم؛ چون در موارد تنجیز و تعذیر، حکمی استنباط نشده است.
این اشکال هم جواب داده شد و گفتیم: این که شما بیان میکنید استنباط نشده؛ یعنی چه؟!
اگر منظور همان بحث خبر ثقه است که در جلسه قبل گفتیم و توضیح دادیم که اگر خبر ثقه را به این عنوان قرار بدهیم که منجّزیت هست، طبیعی است دیگر معذّریتی در آن نیست.
امّا این که منجّزیت و معذّریت ندارد، به معنای صغرای قضیّه اصولی است که ما این را توضیح دادیم و شما در آنجا نپذیرفتید.
گفتیم وقتی شما بیان میکنید: خبر ثقه حجّت است، موقعی حجّت است که در مقابل او تعارض نباشد. پس خود این تعارض، یک صغرای اصولی شد و این صغرای اصولی در حقیقت در فحوای کلام موجود است.
طبیعی است اگر بنا شود یک ثقهای که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) او را به عنوان ثقه قبول کرده، بیان کند: نمازجمعه در زمان غیبت واجب است و فرضاً یک ثقه دیگر هم مثل أبیبصیر بیان کند: نمازجمعه در زمان غیبت، واجب نیست؛ در اینجا همان عنوان تعارض پیش میآید؛ یعنی دو چیزی که با هم مخالفت کردند و تمام شد.
وقتی شما در اینجا بیان میفرمایید: خبر ثقه حجّت است و بیان کردید: نمازجمعه واجب است؛ یعنی خبر ثقه دیگری در مقابلش تعارض نکرد که عنوان تساقط به وجود بیاید. پس این هم میتواند وجود داشته باشد و این خلاف چیزی است که آقایان تصوّر کردند.
البته راجع به اشکال دوم عنوان خاصّی را هم مطرح کردند و گفتند: وقتی شما میگویید: خبر ثقه حجت است و حجّت را هم مثلاً مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به معنای منجّزیت و معذّریت قرار داد؛ اگر قول یکی از ثقهها مطابق با واقع بود، واقع بودن برای ما منجّزیت است و گریبان ما را میگیرد. اگر مخالف بود، در حقیقت با عنوان معذّریت دچار میشویم، یعنی عذر داریم که این کار را انجام بدهیم. لذا معلوم است که در اینجا هیچ کاری از ما برنمیآید.
ما هم بیان کردیم: این خلاف قول است و اینطور که شما تصوّر کردید، نیست و منجّزیت و معذّریت همان است که بیان کردیم: در مقابلش چیزی نیاید که عامل تساقط نشود و إلّا اگر عامل تساقط شد، ما هم قبول داریم که منجّزیت و معذّریتی در عنوان کلمه استنباط نخواهد بود، امّا اینجا میخواهد بیان بفرماید: در مقابلش چیزی نمیآید که تعارض به وجود بیایید - که حالا إنشاءالله در آینده هم راجع به این مطلب مفصّل بحث خواهیم کرد -
بررسی اشکال سوم بر تعریف آیت الله خویی(اعلی الله مقامه الشّریف)
قسم اوّل؛ اشکال به کلمه علم
امّا اشکال سوم - که گفتیم یک مقداری بحثبرانگیز است - این است که میگویند: ما در مقام تعریف علم اصول هستیم و میخواهیم ضابطهای برای مسائل اصولی مشخّص کنیم. به همین جهت ما در تعریف علم اصول، کاری به کلمه علم نداریم.
اگرخاطر شریفتان باشد، یکبار این اشکال را برای خود مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم مطرح کرده بودند. آنجا ما عرض کردیم که بعضی در مورد این کلمه علم، به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معترض شدند و گفتند: اصلاً لازم نیست لفظ علم بیاوریم که جوابش را هم دادیم.
حالا آقایان در اینجا میگویند: ما کلمه علم نداریم، بلکه کلمه قواعد را میآوریم[1]. میگویند: اگر شما در تعریف علم اصول، ضابطه و ملاک قواعد علم اصول را در تعریف خودتان بیاورید، طبیعی است علم با قواعد دو چیز است. شما ورود به اصل پیدا کردید امّا علم یک تعریف کلّی مربوط به خود علم است و قواعد یک تعریف جزئی مربوط به اصول است.
ما تا این قسمت از ایرادشان را قبول نداریم ولی ادامه آن را میپذیریم. لذا اشکال سوم، دو قسم است که یکی در مورد تعریف علم است که میگویند: علم را نباید میآوردید و ما این را قبول نداریم و میگوییم: علم باید بیاید؛ چون قبلاً هم عرض کردیم که شما چه اصول را بخواهید تعریف کنید، چه فقه و ...، برای خودش یک علم مجزّاست. اگر خود علم یعنی علم بما هم علم بیان شود، یک تعریف دارد امّا در هر رشتهای که وارد شد، تعریف خاصّ خودش را دارد و این معنا ندارد که شما بگویید: چرا علم اصول میگویید؟!
بیان کردن علم اصول؛ یعنی آن دانشی که برای فهمیدن اصول نیاز هست و بعد از این تازه تعریفش را میکنید و میگویید: آن قواعدی است که براساس آن قواعد ... .
پس بیان کردن علم اصول، هیچ اشکالی ندارد، کما این که علم لغت، علم کلام، علم تاریخ و ... هم همینطور هستند.
البته بیان کردن علم در اینجا، یک معنای دیگر هم پیدا میکند و آن این که شما هیچگاه نمیتوانید علوم بگویید. برای این که شما میگویید: تعریف علم مجزّاست، یعنی قائل به یک علم هستید و دیگر علوم نمیگویید که این غلط است. شما خودتان علوم میگویید که جمع علم است و طبیعی است هر کدام میتواند معنا داشته باشد و این قاعده، قاعده مناسبی نیست که شما میچینید و میگویید: نباید کلمه علم را بیاورید - البته این جواب، مجزّای از آن جوابهایی است که قبلاً دادیم و آنها را دیگر تکرار نمیکنیم -
اتّفاقاً علم میگوییم، برای این که تعریف علم برای هر رشتهای که وجود دارد؛ یعنی دانستن مطالب قضایای آن رشته. لذا میگوییم: تعریف دانش اصول که هیچ اشکالی ندارد.
حالا این دانش اصول چیست؟ قواعدی که چنین است و إلّا اگر شما در جواب اصول چیست، بگویید: «اصول هو قواعد التی ...»، میگویند: «هو» چیست؟ بالاخره ما یک علمی راجع به آن داریم که این قواعد در آن وجود دارد. علم یعنی دانش؛ یعنی دانشی که این مطالب در آن به وجود میآید و اسم آن را اصول میگذارند. اسم دانشی را هم که راجع به گذشته بشر صحبت میکند، تاریخ میگذارند و ... . پس این مطلب خیلی مهم نیست که راجع به آن إنقلت آوردید.
قسم دوم؛ اشکال به کبرای اصولیّه
امّا مطلب دیگر در این اشکال سوم در این مورد است که در تعریف مرحوم آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان شده است: «من دون حاجة إلى ضمیمة کبرى». میگویند: این کبرای اصولیّهای که بیان فرمودند، غلط است و این کار را خراب کرده است. در حالی که تعریف علم اصول[2] در حقیقت برای بیان معیار و ضابطهای برای همین کبرای اصولیّه است. پس تعریف ایشان مستلزم دور میشود.
واقعاً فرمایش آقایان در اینجا درست است. یعنی این إنقلت به مطلب وارد هست. گرچه من در جلسه قبل عرض کردم: ایشان صغری را هم بعداً آوردند تا قضیّه کبری را حل کنند؛ چون ایشان میفرمایند: «أو صغرى اُصولیة اُخرى إلیها» امّا بیان کردن این کبری ایجاد دور میکند و این واقعیّت است. طبیعی است این دور ایجاد کردن، قضیّه را خراب کرد.
چون علم ما به کبرای اصولیّه، متوقّف بر علم به تعریف علم اصول است. یعنی باید یک علمی و دانشی داشته باشید که به شما بگوید تعریف این علم اصول چیست. پس اوّل این تعریف علم اصول را در دستتان دارید. حالا وقتی ما تعریف علم اصول را داریم، دیگر عنوان کردن کبرای اصولیّه؛ یعنی این که مجدّد دور بزنیم و این غلط است.
از طرفی آنوقت علم به تعریف علم اصول، متوقّف بر این علم کبرای اصولیّه میشود که این دور محسوب میشود و این اشکال آقایان نسبت به فرمایش آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) درست است.
گرچه عرض کردم: ایشان خواستند بعداً با لفظ صغری درست کنند، امّا در اینجا مچ ایشان را گرفتند و گفتند: شما در اینجا اشتباه کردید.
همانطور که در جلسه قبل عرض کردم، سه اشکال بر فرمایش ایشان مطرح است که ما دو اشکال اوّل را قبول نداریم و رد میکنیم امّا در مورد اشکال سوم نمیتوانیم از آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دفاع کنیم، ولو به این که ایشان صغری هم آوردند امّا اینجا دیگر کاری نمیشود کرد.
پس با همه این مطالب، دیگر این تعریف هم، تعریف جامع و کاملی نمیتواند باشد. البته گفتم این که کلمه استنباط را آوردند و خیلی زیبا هم آن را گسترش دادند، نکته خوبی بود. همانطور که آقا ضیاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در تعریف خودشان، با بیان کردن وجه سوم (وجه حکم)، خیلی از مسائل ما را حل کردند. حتّی آیتالله العظمی خویی و حضرت امام(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) هم از آن بهره بردند.
آغاز بحث تعریف حضرت امام(اعلی الله مقامه الشّریف) از علم اصول
امّا حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امام العارفین در تعریف علم اصول میفرمایند: «علم الاُصول هو القواعد الآلیة التی یمکن أن تقع کبرى استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة أو الوظیفة العملیّة».
این همان چیزی است که من اشاره کردم که هم آیتالله خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از آن وجه سوم فرمایش آقا ضیاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که انقلابی فکری به پا کرد، استفاده کردند و هم حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که حالا إنشاءالله در جلسه آینده راجع به این صحبت میکنم و به حول و قوّه الهی تعریف ایشان را بررسی میکنیم.
«وصلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] در همین جا یک توقّف میکنیم و به آقایان میگوییم: در گفتار شما تناقض هست. شما در اشکال اوّل میفرمایید: قواعد نگویید، بلکه نفس قواعد بگویید امّا در اینجا پذیرفتید که قواعد هست و میگویید: علم نگویید!
[2] جالب این است که خودشان هم وقتی میخواهند بیان کنند، میگویند: تعریف «علم» اصول، در حالی که اشکال گرفتند و گفتند: بیان کردن علم غلط است! این هم از آن مطالبی است که باید در آن تأمّل کرد، «فتأمّل فیه جیّداً».