جلسه چهل و دوم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: بررسی تعاریف اعاظم دیگر(10)
تعریف حضرت امام(اعلی الله مقامه الشّریف) از علم اصول
امّا[1] حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تعریف علم اصول میفرمایند:«علم الاُصول هو القواعد الآلیة التی یمکن أن تقع کبرى استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة أو الوظیفة العملیّة».
نکات بسیار عالی در این تعریف وجود دارد. اوّلاً حضرتش هم مثل دیگران عنوان قواعد آوردند و عنوان علم هم بیان فرمودند که این علم اصول، علمی است که «هو القواعد الآلیة». منتها آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تعریف خود فرمودند: «علم الاُصول هو العلم بالقواعد»، امّا ایشان فرمودند:«علم الاُصول هو القواعد». شاید ایشان به یک نکته اشاره فرموده باشند و آن این که کیست نداند وقتی علم اصول بیان شد، دیگر علم به قواعد است؟! وقتی «هُوَ» را آوردند؛ یعنی آن علم اصول؛ چون ضمیر به مرجع خودش بازمیگردد و مرجع، علم الاصول است، نه اصول.
عرض کردیم اشکالی که به مرحوم آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گرفتند و گفتند: چرا علم بیان کردید، غلط است، إلّا به این که بیان کنند: شما علم را اوّل بیان کردهاید و دیگر اضافه بر آن نیاز نبود، که این حرف، حرف صحیحی است و در این صورت میشود این حرف را پذیرفت.
قواعد آلی و قواعد استقلالی
امّا در فرمایشی که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند، یک نکته، همین بحث قواعد است، قواعدی که میتواند عنوان کبرای استنتاج حکم الهی قرار گیرد، «یمکن أن تقع کبرى استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة». میدانید قواعد برای این است که احکام الهی را برای ما معلوم کنند. وقتی اینطور شد، ما میگوییم: دو دسته قواعد داریم:
1. قواعد آلی
2. قواعد استقلالی
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: «هو القواعد الآلیة»؛ یعنی آلتی است. قواعد آلی، قواعدی است که به وسیله آن و از طریق رسیدن به آن، به هدف دیگری؛ یعنی حکم الهی خواهیم رسید. لذا خود این قواعد استقلالاً موردنظر نیستند.
این پرواضح است و قبلاً هم عرض کردیم که قواعد اصول بهخودیخود مستقل نیست و کسی قائل به این نیست که علم اصول، علمی استقلالی باشد، بلکه علم اصول و قواعد آن برای این است که انسان را به احکام شرعی برساند؛ یعنی وسیله است و از آن بهخودیخود کاری برنمیآید. علم تاریخ، علم آلی نیست، مستقل است امّا علم اصول، علم آلی است.
امّا قواعد استقلالی، قواعدی هستند که خود آنها موردنظر و ملاحظهاند و به تعبیری بهخودیخود جایگاهی برای بحث دارند.
لذا وقتی قواعد آلی را به کار بردید، چون آلت است، «ما بِهِ یُنظَر» میشود؛ یعنی به سبب آن به چیز دیگری نظر میشود. قواعد آلی، طریق، راه، آینه و مرآت برای مطلب دیگری است که آن مطلب دیگر، قواعد استقلالی است.
کلّاً هر گاه علم آلی دیدید، ساختار و تشکیل و قواعد آن علم، برای یک علم دیگری است که استقلالی میباشد و بهخودیخود نمیتواند به عنوان یک علمی که مستقل است و کارایی دارد، قرار بگیرد.
البته این مطلب به این معنا نیست که وقتی میگوییم اینها آلی هستند، یعنی نمیشود به آنها به عنوان یک علم نگاه کرد و إلّا این همان حرفی میشود که قبلاً بعضیها به امثال آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ایراد گرفتند. عرض ما این است که چون اتّفاقاً اینها برای خودشان قواعد خاصّی دارند - که اسمش را هم قواعد آلی میگذاریم - میتوانند صورت ظاهر به عنوان یک علم محسوب شوند، ولو به این که این علم، علم استقلالی نباشد. طبیعی است بهخودیخود از علم اصول کاری برنمیآید و علم اصول مقدّمه برای فقه است.
با این تعریف میگوییم قواعد استقلالی «مَا فِیهِ یُنظَر» است؛ یعنی در خود آنها نظر میشود و خود آنها هدف هستند. لذا این قید آلیت و قید استقلالیّت، همه کارها را درست میکند.
منظور از قید «الآلیه» در تعریف حضرت امام(اعلی الله مقامه الشّریف)
اینجا حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عنوان «الآلیة» را آوردند که بگویند: در اینجا میتوانید تمام مطالب را به عنوان استقلال برای یک علم مطرح نکنید، بلکه مقدّمه برای علم دیگر شود که این حرف درست است.
منتها از اینجا به بعد بعضیها آمدند یک تبصره زدند و گفتند: منظور از این قید«الآلیة» این است که بخواهیم قواعد فقهیّه را اخراج کنیم؛ یعنی میتوانند کبرای استنتاج واقع شوند؛ چون قواعد فقهیّه جنبه «الآلیة» ندارند، بلکه خود آنها به طور مستقل، خودبهخود هدفمند کار میکنند.
بعد برای این که کسی إنقلتی نیاورد، بیان میکنند: هر چند از آن قاعده، حکم کلّی استنتاج شود. مثلاً یکی از قواعد فقهیّه که از آن حکم کلّی استتاج میشود همین «ما یُضمَنُ» است - که مدام داریم راجع به آن صحبت میکنیم - این قاعده گرچه در صورت ظاهر در طریق استنتاج قرار میگیرد، یعنی حکم کلّی از آن استنتاج میشود امّا وقتی شما میخواهید راجع به بیع صحبت کنید و بیع فاسد را بیان کنید، نسبت به آن، استقلال ندارد و باید با یک بیع دیگری بیان شود؛ یعنی بگویید: «ما یُضمَنُ بِصَحیحِه یُضمَنُ بِفاسِدِه». لذا براساس آن استقلالاً چیزی را بیان نکردید. ما وقتی میگوییم علمی، علم آلی است؛ یعنی احکام استقلالی را بیرون میبرد و این احکام استقلالی همه قواعد فقه است.
جوابی که داده میشود، همان جوابی است که قبلاً عرض کردیم: اتّفاقاً طبق تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ما بنای بر این نداریم که قواعد اصول را مستقل بپنداریم، برعکس باید تمام این قواعد یک جایی ورود پیدا کنند و ورودش بر سر مسائل فقهی است و کسی نگفته منظور از بیان «الآلیة» این است که قواعد اصول هم مثل قواعد فقهی برای خودش مستقل است، خیر، مستقل نیست.
امّا این بدان معنا هم نیست که شما قواعد فقهی را جدای از بحث علم اصول قرار دهید، این غلط است، اصلاً قواعد فقهی گره خورده به قواعد اصولی است. هیچ یک از قواعد فقهی نیست که مبنای قواعد اصولی را نداشته باشد[2]؛ یعنی وقتی شما فلان حکم را میگویید، یک قاعده برایش میآورید و مثلاً میگویید: براساس قاعده استصحاب، برائت و ... حکم کردیم یا میگویید: چون لغت گفته: فعل امر باید اطاعت شود و از آن طرف قاعده اصولی میگوید: حکم لغوی حجّیت دارد، پس این حکم را میدهیم.
پس علم استقلالی یک مبنا و بستری دارد که این بستر همان علم آلی است و با هم گره خوردهاند. اتّفاقاً معنای آلی بودن علم اصول، یعنی همین که به هیچ عنوان مستقل نیست و فقط بستری میشود برای این که ما از آنها، مطالب فقهی را استنتاج کنیم. البته وقتی بنای بر این نیست که مستقل باشد، به این معنا نیست که قواعد فقهیّه را از آن جدا کنیم؛ چون قواعد فقهی در اصول رشد و نمو پیدا میکند و شما براساس اصول این قواعد فقهی را تبیین میکنید.
اگر «الآلیة» به این معنا باشد که قواعد فقهی را جدا کند، در حقیقت شما به علم اصول استقلال دادهاید، در حالی که شما نباید به علم اصول استقلال بدهید؛ چون علم اصول، علم مقدّماتی است و باید برای درک و فهم مسائل فقه، مقدّمه شود. ما راجع به این قاعده «ما یُضمَنُ» هم قبلاً صحبت کردیم و مطالبی را هم عرض کردیم، لذا این بحث، خیلی مناسب نیست.
همانطور که در آن قیاس گفتیم: «العالَمُ مُتَغیِّر»، «کُلُّ مُتَغَیِّرٍ حادِث» و«فالعالَمُ حادِث». حال آیا اینها در طریق استنتاج قرار گرفتند یا خیر؟ بله، در طریق استنتاج قرار گرفتند ولی این نمیتوانیم بگوییم حکم، استقلال خود را از دست داده یا نداده، اینطور نیست، این یک زمینه است، پس باید در این مطلب تأمّل کرد[3].
بعد میفرمایند: مثلاً ما در مورد قاعده «لا حَرَج» و «لا ضَرَر» که از قواعد فقهیّه هستند، همین مطلب را میگوییم. گرچه برای آنها صورت ظاهر استقلال قائلیم.«ما جَعَلَ عَلَیکُم فِی الدّین مِن حَرَج» به عنوان مقیِّدى است که اطلاق ادلّه اوّلیّه مثل دلیل روزه یعنى «کتب علیکم الصیام» را قید مىزند.
یعنی اشکال این هست که آقایان میگویند: ما برای این قواعد فقهیّه مثل قاعده«لاضرر» و امثالهم که قائل بر آنها هستیم؛ استقلال قائلیم و میگوییم: هر چند آنها اطلاقات ادلّه اوّلیّه را قید مىزنند امّا خودشان هم داراى استقلال مىباشند.
حالا من یک سؤال میکنم: این اطلاق ادلّه اوّلیّه یعنی چه؟
اینها جواب داده و میگویند: البته دلیل «لاحرج» به عنوان حاکم بر دلیل وجوب روزه مطرح است و نتیجه آن تقیید مىباشد. قاعده «لاضرر» نیز بر دلیل وجوب وضو حکومت داشته و نتیجه آن تقیید دلیل وجوب وضو است. ولى در عین حال، این دو قاعده داراى استقلال مىباشند.
ما میپرسیم: چه ارتباطی با عنوان مستقل بودن دارد که شما میگویید: گرچه ما قائل به استقلال هستیم، امّا این قاعده میآید برای اینها کار میکند؟
اینها میگویند: این دو قاعده دارای استقلال هستند، ولی استقلالی که ما مطرح میکنیم، به این معناست که گاهی به این قواعدی که ما به عنوان «لا حرج» و «لا ضرر» بیان میکنیم، نیاز ندارد.
ما میگوییم: این غلط است، شما خودتان از این طرف بیان کردید که این قاعده نیاز به یک قاعده «لا ضرر» دارد، حالا من سؤال میکنم: این قاعده «لا ضرر» در کجا وجود دارد؟ در اصول یا فقه[4]؟
میگویند: براساس آن قواعد فقهیّهای که شما بیان میکنید، این مسئله وجود دارد، گرچه صورت ظاهر این دو قاعده دارای استقلال هستند، امّا وقتی شما حکم کلّی را در این باب آوردید و قید زدید، این قید در قواعد اصولی که جنبه آلی دارد، بررسی میشود. پس به نظر میرسد تفکیک کردن قواعد اصول با قواعد فقه مناسب نیست.
بررسی عبارت «التی یمکن» در تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
وقتی خود حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: «الَّتی یُمکن» - این امکان دارد - خود این، دلالت بر همین مسئله تفکیک ناپذیری قواعد فقه و اصول است.
خود آقایان بیان میفرمایند: ذکر کلمه «یُمکِن» به این جهت است که بعضی از مسائل اصولیّه وجود دارد که اگرچه در اصولی بودن آنها تردیدی نیست، ولی مشهور قائل به این هستند که آنها در حقیقت باید قواعد فقهی باشد.
من یک اشکالی به این مطلب میگیرم و آن این که چرا اینطور مطرح کردید؟ ای کاش از اوّل میفرمودید: قواعد فقه و اصول به هم گره خورده است.
حتّی میگویند: بعضی مواقع اجماع بر عدم اعتبار آنها قائم شده است. مثل شهرت فتوائیّه و اجماع منقول به خبر واحد و قیاس که از مباحث اصولی است و ممکن است کبرای استنتاج قرار بگیرند، هر چند مشهور قائل به عدم حجّیت شهرت فتوائیّه (گرچه الآن یک مقداری راه باز شده و خیلیها دیگر اینطوری فکر نمیکنند) و اجماع منقول به خبر واحد هستند - مثلاً حتّی نزد آن کسانی که اجماع خبر واحد را حجّیت میدانند، میگویند: حجّت نیست - و علمای شیعه اتّفاق بر عدم حجّیت قیاس دارند که این درست است.
همین امر سبب شده بحث قیاس در کتابهای اصولی مطرح نشود - یعنی یک چیزی گفتند و رد شدند و خیلی راجع به قیاس مطرح نکردند - ولی عدم حجّیت غیر از امکان وقوع در طریق استنباط نیست. وقتی این را شما بیان میکنید، در حقیقت امکان وقوع در طریق استنباط وجود دارد - که محلّ بحث ما هم الآن همین است و داریم راجع به تعریف بیان میکنیم و میگوییم: «استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة أو الوظیفة العملیّة» -
بنابر این ذکر کلمه «یُمکِنُ» برای این است که مسائل شهرت فتوائیّه و اجماع منقول به خبر واحد و قیاس و امثال آنها، هم از نظر قائلین به حجّیت و هم از نظر قائلین به عدم حجّیت، بتواند به عنوان مجموعه مسائل اصولی مورد بحث قرار بگیرد.
یعنی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمدند یک طوری بحث کردند که بتوانند عنوان عدم حجّیت و حجّیت را در این قضیّه قرار دهند و به همین خاطر «الَّتی یُمکِنُ»میفرمایند. البته این بحث دارد که إنشاءالله در جلسه بعد مورد بررسی قرار میدهیم.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] اوّلاً شهادت حضرت امامالعارفین، سیّدالسّاجدین(علیه الصّلوة و السّلام) را تسلیت عرض میکنم، آن امام همامی که دائم در یاد کربلا حال عجیبی داشتند. حضرتش به عنوان امامی است که مرکز معرفت پروردگار عالم است. اینها انتخاب شده پروردگار عالمند.
این حضرات یک درسی هم به ما میدهند و آن این که منتخب شدن اینها فقط به خاطر این است که عبد خدا هستند. ما هم اگر عبد خدا شویم، منتخب پروردگار عالم میشویم. آنها چون معصومند، منتخب کلّ برای کلّ عالم و کلّ خلقت هستند، ما چون معصوم نیستیم، اگر از طریق تقوا، عبد شویم یعنی تالیتلو معصوم و منتخب جزء میشویم.
جدّاً این کلماتی که راجع به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است (اشاره به «منتخبین» که در خطبه اوّل درس بیان شد)، کلمات عجیبی است و باید در آنها تأمّل کرد.
ولی اینها مختصّ به حضرات نیست، ما هم میتوانیم، شرطش تقواست. اگر تقوا داشتیم، عبد میشویم و اگر عبد شدیم، منتخب پروردگار عالم میشویم، آنوقت است که کلاممان مانند کلام آن مرد الهی، حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میشود که مأمور میشوند و اجنّه هم باید از او تقلید کنند.
قبل از این که انسانها از حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تقلید کنند، اجنّه از او تقلید کردند و مرجع اجنّه شدند؛ چون منتخب بودند و این خیلی حرف عجیبی است.
لذا ما هم میتوانیم جزء منتخبین شویم. معصومین(علیهم صلوات المصلّین) منتخب هستند، ما هم میتوانیم تالیتلو شویم. اگر این را از حضرات یاد بگیریم، کافی است که آن هم باب معرفت است.
إنشاءالله خداوند به حقّ اولیاء و انبیائش ما را از بندگان صالح خود و جزء منتخبین درگاهش قرار دهد.
[2] إلّا به این که امام به قضیّهای حکم کند؛ چون حکم معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بحثش جداست. بارها عرض کردیم: امام نه دیگر اصول میخواهد، نه مباحث کلام میخواهد، نه رجال میخواهد و ...، وقتی امام مستقلّاً فتوا و فرمان داد، تمام است.
[3] همانطور که عرض کردم بعضیها اینطور بیان کردند که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با بیان «الآلیة»، خواستند قواعد فقهیّه را دور کنند. حالا خود حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در یک جایی اشارهای به این مطلب دارند که عرض میکنیم. گرچه در تهذیب الاصول ایشان، یک کلمه «فی» اضافه شد که آنجا کار را برای بعضیها خراب کرد، در حالی که اینطور هم نبوده، ولی بعداً یکی از شاگردانشان که از اعاظم هستند، در منهاج این را درست کردند. ایشان که تأیید هم فرمودند، نوع دیگری قواعد فقهیّه را توضیح دادند که ما به فضل الهی عرض خواهیم کرد.
[4] در این قسمت، پرسش و پاسخی به شرح زیر انجام شد:
- (مگر این یک حکم فقهی نیست که امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرموده، خودتان هم فرمودید وقتی معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کند، تمام است)
- اتّفاقاً این حکم فقهی نیست و اصول این را برای خودش پذیرفته است. اینطور که شما میفرمایید، همان بحث اخباریّون میشود. این مطلب مثل همان قضیّه ثقه است که عرض کردیم. وقتی شما میفرمایید: ما ثقه را حجّیت میدانیم، در اصول میآید و آن را به عنوان حجّیت قرار میدهد، حالا همین ثقه را هم امام بیان فرموده، یعنی اصل ثقه حکم امام است و إلّا خود اصول که استقلالاً نمیتواند این حرف را بزند.
حالا کاری نداریم ابیبصیر است یا جابر است و ...؛ یعنی با اسمها کاری نداریم، ولی وقتی اصول، لفظ ثقه را تأیید کرد و گفت: ثقه حجّیت دارد، این حجّیت خبر ثقه را از چه باب پذیرفته است؟ آیا غیر از فرمایش مولا و معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بوده؟! اصلاً معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، ثقه را بیان کرده است. کدام اصولی آمده خودش به خودش بگوید: من میگویم ثقه حجّت است؟!!
- (معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حجّیت ثقه را بیان فرموده یا خود ثقه را؟)
- معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرده: خبر ثقه میتواند برای ما کارایی داشته باشد.
- (اگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرموده باشد که جا ندارد بحث کنیم که آیا حجّیت دارد یا خیر)
- اتّفاقاً در اصول همین است. اشتباهی که میشود همینجاست. وقتی معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) خبر ثقه را بیان کرده، حالا اصول میآید میگوید: حجّیت خبر ثقه؛ یعنی چون معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرده خبر ثقه چیست، حالا میآید برای آن حجّیت قرار میدهد. لذا تراشیده شدن لفظ حجّیت در علم اصول است و إلّا اصل خبر ثقه که در علم اصول نبوده است. این نکته، ظریف است، باید دقّت کنید و از هم تفکیک کنید.
بلا شک قاعده «لا ضرر» را امام بیان فرموده امّا اصول این مطلب را میپذیرد که چون امام بیان فرموده، الآن دیگر برای ما حجّیتی میشود که حکم وجوب وضو یا روزه برای این شخص داده شود. لذا اصل قاعده «لا ضرر» را به عنوان قاعده فقهی بیان میکنند، امّا چون این قاعده در باب اصول بررسی میشود که وقتی شما گفتید: «لا ضرر»، برای ما حجّت شد، طبیعی است در باب حجّیت این مطلب که ما بتوانیم از آن برداشت کنیم، اصول است که مهر میزند و میگوید: چون امام این را گفته، برای ما قابل پذیرش است - این همان چیزی است که من عرض کردم، یعنی تفکیک ناپذیری قواعد فقه و قواعد اصول و گره خوردن آنها به هم -
حالا وقتی از بحث تعریف خارج شدیم و به اصل مبحث ورود پیدا کردیم، من در بعضی از مطالب مصداق فقهی میآورم. یک تلفیقی به نظرم رسیده که عرض میکنم تا یک مقدار خارج فقه و اصول را با هم تلفیق کنیم، یعنی بعضی از مطالب را بگویم و بعد بگویم: اینجا در فقه این را بیان میکنند، این آقا این را میگوید، آن آقا این را میگوید، آن آقا براساس چه قاعدهای میگوید و این آقا براساس چه قاعدهای میگوید؛ یعنی یک قاعده اصولی بیاوریم و یک قاعده فقهی بیان کنیم تا ببینید اینها واقعاً به هم گره خورده است.
برای همین است که ما میگوییم: اگر فقیه میخواهد فقیه باشد، اگر جدّی مجتهد میخواهد در مقام اجتهاد قرار بگیرد و به تعبیری مفتی بخواهد فتوایی بدهد، حتماً باید قواعد اصول را بداند. اگر بناست قواعد فقهیّه با اصول مجزّا باشد، چه ربطی دارد فقیه بخواهد اصول را بداند؟! اینها با هم گره خورده است.