بسمه تعالی
جلسه چهل و سوم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: بررسی تعریف دیگر اعاظم(11)
مروری بر مطالب جلسه گذشته
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: «علم الاُصول هو القواعد الآلیة التی یمکن أن تقع کبرى استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة أو الوظیفة العملیّة».
راجع به «هو القواعد» مطالبی را عرض کردیم. امّا در مورد «التی یمکن» هم اشاره کردیم که این عبارت به این جهت هست که به صورت ظاهر در اصولی بودن بعضی از مسائل اصولیّه تردید ایجاد میکند، گرچه بعضی از آنها اصولی است، ولی مشهور بر عدم اعتبار آنها قائل هستند و میگویند: بعضی مواقع اجماع بر عدم اعتبار آنها قائم شده است.
مثالی که زدیم، این بود: شهرت فتوائیّه و اجماع منقول به خبر واحد و همچنین قیاس که از مباحث اصولی هستند، ممکن است کبرای استنتاج قرار بگیرند، ولو به این که مشهور قائل به عدم حجّیت شهرت فتوائیّه و اجماع منقول به خبر واحد باشند امّا اصولیّین از علمای شیعه در عدم حجّیت قیاس، اتّفاق نظر دارند.
بنابراین کلمه «یمکن» میخواهد این قاعده را بیان کند که مسئله شهرت فتوائیّه و اجماع منقول و امثال اینها، هم از نظر قائلین به حجّیت و هم از نظر قائلین به عدم حجّیت به عنوان مسائل اصولی مورد بحث قرار میگیرند.
شاید حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند با بیان «یمکن»، این نکته عالی را بیان کنند و این به این معناست که وقتی شما «یمکن» را میآورید و قواعد اصولی را که بعضیها خارج میکنند، داخل قرار میدهید؛ طبیعی است قواعد فقهیّه هم هکذا.
البته این بدان معنا نیست که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بخواهند نکتهای را خلاف آن چیزی که اجماع بیان کردند، بگویند. در این که شهرت فتوائیّه یا اجماع منقول به خبر واحد یا قیاس از مباحث اصولی هستند، شکی نیست امّا در این مسئله که بعضاً اینها را خارج میدانند، باید إنقلتها را بررسی کنیم.
در عبارت «التی یمکن أن تقع کبرى»، با بررسی «أن تقع کبرى»، «یمکن» هم خودبهخود معلوم میشود - کما این که معلوم شد - و تمام این فرمایشات و إنقلتهایی که بعضیها دارند، از بین میرود.
بررسی عبارت «أن تقع کبری» در تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
این «أن تقع کبرى» برای استنتاج احکام است. ذکر کلمه «کبری» برای خارج شدن قواعد علوم دیگر است که در طریق استنباط احکام الهی دخالت دارند ولی کبری واقع نمیشوند، مثل قواعد علم رجال، درایه، لغت و ... .
این مطلب، تقریباً همان چیزی است که ما قبلاً اشاره کردیم. اگر خاطر شریفتان باشد، عرض کردیم: مثلاً ثقه را از یک جهت، خود علم لغت برای ما معنا میکند و از جهت دیگر، خبر ثقه را علم رجال برای ما معلوم میکند امّا هیچ موقع حجّیت خبر ثقه را علم رجال و علم لغت تبیین نمیکنند، بلکه در علم اصول راجع به آن بحث میشود.
اگر کسی بگوید شما از قواعد علم لغت و رجال بهره بردید، میگوییم: بله، بهره بردیم امّا نه به این عنوان که قواعد آنها را گرفتیم و با آن قواعد، قاعدههای دیگری هم درست شد. بلکه ما آنها را دادیم که برای ما ترجمه کنند. مثلاً لغت، ثقه را برای ما ترجمه کرد، خبر ثقه هم در رجال ترجمه شد. لذا وقتی علم اصول میخواهد حجّیت خبر ثقه را بگوید، حتماً باید علم رجال بحث خبر ثقه بودنش را برای ما ترجمه کند و بعد حجّیت خبر ثقه را خود علم اصول درست کند و این به معنای آن نیست که از همه قواعد آنها بهره بردیم و تلفیق شده است.
همانطور که عرض کردم، برای ترجمه ثقه هیچ کس سراغ علم اصول نمیآید. ثقه را در علم رجال بررسی میکنند امّا این حجّیت خبر ثقه در علم اصول بحث میشود.
اینجا هم که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: «أن تقع کبرى»، یعنی قواعدی که متعلّق به علم اصول هست، هر چند استنباط احکام الهی جنبه آلیت دارند - چون همانطور که گفتیم: دو نوع آلی و اصلی داریم - امّا این در قیاس با استنباط احکام الهی، به عنوان کبری واقع نمیشود، بلکه انضمام به کبری میشود.
شکی در این نیست که علم اصول به همه این علوم نیاز دارد. ما در مباحث اوّلیّه هم گفتیم که علم اصول علاوه بر دانستن منطق، به دانستن فلسفه و کلام هم نیاز دارد. امّا آیا واقعاً دانستن آنها علم اصول شد؟ خیر، علم اصول، علمی مجزّاست که قواعد مجزّایی هم دارد. البته علوم دیگر را هم در اصول ورود میدهد تا بتواند از آنها بهرهبرداری کند. یعنی همه این علوم بستری برای رشد علم اصول میشود امّا در حقیقت قواعد را علم اصول به انسان میدهد و کسی هم قائل به این نیست که این علم به طور مستقل باشد، بلکه علم آلی است.
مثلاً شما در علم رجال میخوانید: زراره ثقه است و به انضمام کبرای اصولی که «قول الثقه حجّة» است، نتیجه میگیرید: «قولُ زراره حجّة». منظور از کبرای قضیّه این است که علم اصول باید تصمیمگیری کند. «أن تقع کبرى»، یعنی درست است زراره ثقه است و ما این را در علم رجال میخوانیم و ربطی هم به علم اصول ندارد امّا یک انضمامی میخواهد که آن را به عنوان یک حجّت بپذیریم که با بیان قاعده «قول الثقه حجّة» حجّت میکنید که این خودش کبرای قضیّه است.
بررسی عبارت «استنتاج الأحکام الکلّیه الفرعیّه الإلهیّه» در تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
حالا من عبارت «استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة» را توضیح میدهم و اشکالهایی را که به مرحوم امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند، عرض میکنم و بعد در مقام دفاع برمیآیم. البته در چند نکته به نظر میآید که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) باید واضحتر بیان میکردند که حالا آنها را هم در حین صحبت، عرض میکنم.
جالب است که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم «الإلهیّة» را آورده و هم «الوظیفة العملیّه»، مگر احکام الهیّه، وظایف عملیّه انسان را معلوم نمیکند؟ این هم یک نکتهای است که به نظر میرسد امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خواستند از آن بهرهبرداری کنند که عرض میکنم.
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قید عملیّه را نیاوردند و فرمودند: «الأحکام الکلّیة الفرعیّة»، نه «الأحکام العملیّة». برای این که احکام وضعیّه را هم شامل شود. گرچه در ادامه آن، عملیّه را هم میفرمایند که حالا دلیل آن را بیان میکنیم.
صددرصد هیچ کسی به طور مستقیم بیان نکرده که طهارت به عنوان حکم عملی است. صلاه و صیام، حکم عملی است امّا طهارت، مقدّمه و وضعیّه است.
مثلاً در مورد دم نجس میگویید: دم نجس یک حکم مستقل و وضعی الهی است، منتها کلّی فرعی است؛ چون حکم نجاست برای موضوع دم به کار رفته، وقتی اینطور شد، عنوان عملی در نفس این حکم وجود ندارد، بلکه میشود گفت: «کل نجس یجب الاجتناب عنه»، یعنی عنوان عملی در اینجا مطرح است، نه دم.
دم، فرعی کلّی است که راجع به آن صحبت میکنیم و موقعی برای آن، حکم صادق میشود که با مطلب «وجوب اجتناب از هر چیزی که نجس است»، تطبیقش دهید و این حکم، حکم عملی است و إلّا این که دم نجس است، حکم نیست[1].
بررسی عبارت «أو الوظیفه العملیّه» در تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ادامه میفرمایند: «أو الوظیفة العملیّة». این عبارت اشاره به چه چیزی دارد و چرا این را بیان فرمودند؟
این دومین نتیجهای است که حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهند بگیرند. گاهی در قواعد اصولی، استنتاج حکم مطرح نیست، بلکه تنها وظیفه مکلّف را در مقام عمل مشخّص میکند، مثل ظنّ انسدادی بنا بر حکومت - گرچه ما قبلاً بیان کردیم: ظنون (دو نوع ظنّ: ظنّ انسدادی و ظنّ عملی) را میتوانیم در یک قاعده بیاوریم - این همان نکتهای است که موجب شد مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بفرمایند: «أو التی ینتهى إلیها فی مقام العمل».
گرچه اینجا من نکتهای دارم و تقاضا میکنم به بحثی که در مورد ظنّ انسدادی بنابر حکومت داشتیم، مراجعه کنید. چون امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اینجا باید طور دیگری بیان میفرمودند که به این عنوان مطرح نشود. البته اصل بحث درست است ولی به نظر میآید باید موشکافانه بررسی میشد و این قضیّه در اینجا، مباحثی پیش آورد که إنقلتهایی هم به فرمایش امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آوردند که عرض میکنم.
نهایت کلام حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در نهایت میفرمایند: بعضی از مسائل بین علم اصول و علوم دیگر مشترک است و اصلاً این قاعده است. مثل این که بحث شود: آیا هیئت افعل برای وجوب وضع شده یا خیر؟ این در کجا مشترک است؟ یکی اصول است و یکی نحو؛ یعنی میگوییم: این مسئله هم لغوی و هم اصولی است. دید لغوی نسبت به مسائل با دید اصولی صددرصد تفاوت دارد. از نظر لغوی خود این مسئله استقلال دارد و با مسائل دیگر فرق میکند.
حالا یک نکته جالبی بگویم، این را ابنفارس بیان میکند که هر فعلی و هر مطلبی، در علم نحو و صرف، خودش استقلال دارد. ظاهراً یک جایی هم سیبویه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قائل به این مطلب هستند. آقا حجّت خراسانی(حفظه اللّه) هم بیان فرمودند: بعضی مواقع بعضی از این حضرات این را گفتهاند و به نظر میرسد درست است. یعنی حتّی در خود علم لغت هم مثلاً باب تفعیل نسبت به باب انفعال، مستقل است؛ یعنی بعضی تا این حد هم به استقلال قائل هستند امّا حداقل میگوییم: آن چیزی که در علم لغت داریم، با علم اصول متفاوت است.
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: از نظر اصولی جنبه آلیت دارد و استقلالی نیست امّا از نظر علم لغت، جنبه استقلالی دارد.
وقتی میگویید: آلیت هست؛ یعنی به عنوان مقدّمه برای فقه است امّا در لغت مستقلّاً به او پرداخته میشود و برای چیز دیگری، مقدّمه نمیشود. ولی در اصول این را بررسی میکنید و حکمش را در فقه پیدا میکنید[2].
إنشاءالله ادامه بحث در جلسه آینده بیان خواهد شد.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] من یک نکتهای را عرض کنم و آن این که در این مورد باید دقّت کرد که اشتباه نشود و آن این که معلوم است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «دم نجس است» امّا ما میخواهیم اصولی صحبت کنیم؛ پس اصول باید قاعده به دست ما بدهد که هر چیز براساس این قاعده بود، ما هم بر آن حکم میدهیم.
مثلاً در جلسات قبل هم بعضی از اعزّه در مورد ثقه به این اشتباه افتاده بودند و میگفتند: ثقه را که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند؛ پس این که ما حجّیت خبر ثقه را بیان کنیم، چه معنا دارد؟! گفتم: این قاعده اصولی است. البته درست است که خبر ثقه را معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرموده و اگر بیان نمیفرمود، چیزی در دست ما نبود امّا ما داریم بحث اصول میکنیم، افکار جای دیگر نرود. ما الآن نه ورود به مباحث اخباری داریم و نه ورود به این که قول امام حجّت است. البته حتّی حجّت بودن قول امام را هم اصول میگوید. لذا حجّیت قول و فعل معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) را هم اصول به ما داده است و بعدها حجیّت خبر ثقه ملحق شده است.
در این قسمت پرسش و پاسخی نیز انجام گرفت:
- (این که شما میفرمایید علم اصول این را بیان کرده که قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حجّیت دارد یا ثقه هست، این را هم از کتاب گرفته و خودش وضع نکرده است)
- درست است ولی شما دقّت نکردید چه میخواهم عرض کنم. خودش وضع نکرده، ولی وقتی به عنوان وضعکننده قوانین شد، گفت: قول کتابالله و معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حجّت است.
- (اگر قبول نمیکرد، چه؟)
اگر اصول، حجّت بودن قول و فعل معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) را قبول نمیکرد، ما آن را به سینه دیوار میزدیم. چون عرض کردیم، ما اصولمان را از حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) داریم. گفتیم: ما سه مرحله اصول داریم - گرچه بعضی قائل به چهار مرحله هستند - یکی مرحله عصمت هست؛ یعنی ما قائلیم که در دوران خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) اصول پایهگذاری شد. لذا ما اصلاً آن اصولی را که براساس قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نباشد، قبول نداریم.
لذا این را که قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حجّت است، در اصول یک قانون شد و این قانون اوّلیّه معصوم است. گفتند: زمانی که شما نیستید، ما چه کنیم؟ فرمودند: اگر دسترسی به ما پیدا نکردید، کتابالله و قول و فعل ما حجّت است. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نیز فرمودند: «إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی» که خود این، همان مبنا است.
- (دور پیش میآید. ما حجّیت اصول را مستند میکنیم به این که مورد تأیید ائمّه اطهار(علیهم صلوات المصلّین) است، از آن طرف میخواهیم حجّیت قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) را هم از علم اصول بگیریم)
- خیر، در اینجا اینطور نیست. فقط یک قاعده را معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) به دست ما داد، حالا قواعدی در ذیل این قضیّه درست میشود. امام دیگر نفرمود: شما حجّیت خبر ثقه را مطرح کنید بلکه ما این را ساختیم.
- (حجّیت قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) را با همان آیات و روایاتی که فرمودید، از علم کلام میگیریم و بعد مبتنی بر این، علم اصول دارای مستند وحیانی میشود، بنابراین حجّیت خود قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) را هم اگر بخواهیم تحت عنوان یک قاعده اصولی بدانیم، این اصلاً نه دور مضمر، بلکه دور مصرّح است)
- خیر؛ اگر آنطور باشد، ما دیگر هیچگاه نباید قاعدههای اصولی بسازیم. دلیل این است که خبر ثقه هم از ناحیه معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بود امّا آیا حجّیت خبر ثقه را معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) درست کرد یا این که حجّیت خبر ثقه را براساس آن چیزی که اصولی گفت درست کردند؟ اصولی میگوید: قول امام حجّت است، امام هم فرمود: خبر ثقه وجود دارد؛ پس حالا ما هم میآییم قاعده جدیدی درست میکنیم و میگوییم: همانطور که قول امام حجّت هست، خبر ثقه هم که امام فرموده، حجّیت دارد. پس حجّیت خبر ثقه درست میشود. پس دور نیست.
ثانیاً این مطلب به این معنا نیست که ما بخواهیم نعوذبالله و نستجیربالله امام را در قالب علم اصول بیاوریم. منظور این است: وقتی علم اصول میخواهد چیزی را مطرح کند، براساس قواعد بیان میکند. میگوید: ما یک قاعده داریم که در اصول هم آن را پذیرفتهایم ولو این قاعده را خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در دست ما قرار داده امّا حالا دیگر قاعده اصولی شده است و آن قاعده این است: قول و فعل معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) برای ما حجّت هست. حالا از این به بعد، دیگر با این قاعده کار میکنیم.
اگر غیر از این بود، همین فرمایش حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مورد اشکال بود و باید به ایشان میگفتیم: آقا جان! چرا دم نجس را اینگونه بیان میکنید؟ معلوم است که دم، نجس است. امّا ایشان میفرمایند: این یک حکم مستقل و وضعی الهی است امّا این وضعی الهی به عنوان کلّی فرعی است. چون اگر خواستید اصول بخوانید و با اصول گام بردارید، باید همین را هم در قاعده بیاورید، قاعده چیست؟ «کل نجس یجب الاجتناب عنه» که همین قاعده را هم معصوم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داده است. امّا حالا این، قاعده اصلی شد و بعد از این هر چیزی را که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) گفت نجس است، در این قاعده هم قرار میدهیم و با این قاعده کلّی حرکت میکنیم. پس این به عنوان یک قاعده عملی است.
پس این مطلب بدین معنا نیست که نعوذبالله در قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) اشکال است. دقّت کنید، مباحث عقلانی دقّت بیشتری میخواهد. مثل این که میگویند: اسلام گاهی از مو باریکتر است؛ یعنی یک ظرافتهای خاصّی دارد که اگر به این ظرافتها توجّه و دقّت نشود، شاید اشتباه برداشت شود و اینطور تصوّر شود که حکم امام را این آقا میخواهد تأیید کند! این غلط است، ما که بالاتر از حکم پروردگار عالم و امام چیزی نداریم. امام به عنوان حجّت شرعی برای ما است و تجلّی اسماءالله و صفاتالله است.
امّا همین امام یک قاعده داد که در اصول هر مطلبی که در این مورد پیش آمد، سراغ این قاعده میروند و آن «کل نجس یجب الاجتناب عنه» است. لذا درست است که شما بر نجاست دم واقفید امّا باید در این قاعده وارد شود.
لذا طبق فرمایش حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن «أن تقع کبرى» باید باشد که این «استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة» به وجود آید. پس کسی نمیگوید الهی نیست، ولی فرعی است. حالا در یک قاعده قرار میدهید و به این قاعده اصولی، کبری میگوییم. یعنی این کبرای ماست و هرچیزی را به آن ارائه میدهیم. کبری چیست؟ آن قاعدهای که شما درست کردید. قاعده شما چه بوده؟ در آنجا «قول الثقه حجّة» و در اینجا «کل نجس یجب الاجتناب عنه» است.
لذا بحث بر این نیست که کسی بخواهد بگوید اصول مستقل است. اتّفاقاً ما بیان کردیم که اصول خودش یک علم آلی است «هو القواعد الآلیة».
- یکی دیگر از حضّار در تأیید فرمایش حضرت استاد بیان کردند: (خواستم بگویم در این مباحثی که این بزرگواران فرمودند، با یک واسطه، بحث کاملاً اصولی میشود و آن هم این که ما در اصول یک بحثی داریم به عنوان ظواهر کلام متکلّم، حالا اعم از این که ظواهر کتاب،معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) یا اقوال دیگر باشد. فکر کنم خود این واسطهای باشد برای همین فرمایشی که فرمودند، مثلاً ما مطلب «ما آتاکم الرسول فخذوه» را با یک قاعده اصولی که «ظاهر حجّت است، مادامی که مطلبی بر خلافش نیاید» و اراده جدّی متکلم را همین بگیریم، ثابت میکنیم. میخواهم عرض کنم: ظاهر، حجّت است، جایش فقط در اصول است. در این مورد هم میگویند: قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حجّت است، از این جهت که در اینجا هم اگر ظاهر قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) مخالفی نداشته باشد، حجّت است. فلذا قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هم با این واسطه حجّت میشود)
- بله، مرحباً بناصرنا، همین که بیان فرمودید، درست است؛ یعنی همین مطالبی که میگوییم حجّیت دارد، باز ظواهرش هست.
کما این که در جلسه قبل هم راجع به ثقه بودن زراره عرض کردیم: زراره ثقه است امّا تا زمانی بیان میکنیم خبر ایشان برای ما حجّیت دارد که در مقابل او، ثقه دیگری نباشد که خلاف او بیان کند؛ چون اگر خلاف او بیان کرده باشد، تعارض پیدا میکند و ما حکم تعارض را در اصول بررسی میکنیم. لذا حجّیت خبر ثقه را هم موقعی بیان میکنیم که در حقیقت در مقابلش خلافی نباشد. البته اگر خاطر شریفتان باشد این را در بحث تعریف آیتالله العظمی خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بررسی کردیم.
لذا اگر در مقابل یک ثقه، ثقه دیگری بیاید و بگوید: اینجا نمازجمعه واجب نیست، تعارض به وجود میآید که حکم همین تعارض را در اصول داریم. پس اگر در اصول میآوریم، به این معناست که در میوریم در آن قاعده کلّی (یا به تعبیر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، کبری) قرار میدهیم و از آن نتیجهگیری میکنیم. نه این که بخواهیم خلاف فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) یا کتابالله صحبت کنیم. بلکه همانطور که بیان فرمودند، ظاهر کتاب، حجّت است، در زمانی که مخالفت با او نباشد.
حال، اگر قولی از معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیاید که با ظاهر کتاب مطابقت نداشته باشد یا آیهای به صورت ظاهر با این آیه مقابله کند، ما باید چه کنیم؟
میگوییم: در اینجا تعارض به وجود آمد و باید دنبال قول دیگری باشیم؛ یعنی فعلاً این دو برای ما ملاک قرار نمیگیرند، مگر این که همان حالت استصحاب و ... باشد که باید بررسی کنیم. بالاخره ما ناچاریم سراغ قواعد اصولی برویم؛ یعنی باز هم در اینجا قواعد اصولی است که ما را از مهلکه نجات میدهد. مثلاً وقتی صورت ظاهر دو آیه با هم متفاوت است، به سراغ قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میرویم، یا اگر فعلاً چیزی پیدا نکردیم، میگوییم: کدام اوّل و یا آخر نازل شده تا براساس هر کدام استصحاب و یا ...؛ جاری کنیم پس سراغ قواعد اصول میرویم.
[2] در این قسمت، پرسش و پاسخی به شرح زیر انجام شد:
- (ما لفظ «صعید» را هم در لغت نگاه میکنیم ببینیم چیست تا در فقه و امثال آن استفاده کنیم؛ پس این هم مقدمه و آلی میشود، چطور استقلال دارد؟)
- خود «صعید» هم وقتی در اصول آمد، آلیت است.
- (شما فرمودید وقتی در لغت اینها را بررسی میکنیم، استقلالی هستند. چطور استقلالی هستند، درحالی که ما استفاده میکنیم تا آن لفظ را که مثلاً در آن روایت آمده، بفهمیم و از آن بهره ببریم؟)
- خیر، اشتباه نشود؛ یعنی وقتی شما در لغت میببینید «صعید» چه معنایی میدهد، دیگر کاری ندارید به این که مثلاً آن را از اصول آوردهاید و به اینجا عرضه میکنید. این مستقل است، شما آن را به لغت دادید و میگویید: معنی کن و به من بده.
- (معنی کن، به من بده؛ یعنی من این را برای فهمیدن روایت میخواهم، لذا این آلی میشود)
- در اصول آلیه است، نه در خود لغت. در خود لغت گفت: لفظ «صعید»، «کل وجه ارض» است، دیگر لغت تمام شد، حالا میآورید و میگویید: پس این «فتیمَّمُوا صعیداً طیباً» یعنی ما میتوانیم به همه زمین (هر چه که شد، خاک و ...) تیمّم کنیم. امّا وقتی «صعید» را به علم لغت دادید، برای شما «کل وجه ارض» معنی کرد و تمام شد. دیگر نمیخواهد برای شما حکم بدهد، فقط ترجمان میکند.