بسمه تعالی
جلسه چهل و چهارم درس خارج اصول(مبحث الفاظ)
موضوع: بررسی تعریف دیگر اعاظم(12)
مروری بر تعریف حضرت امام(اعلی الله مقامه الشّریف)
حضرت امام[1](اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تعریف خود از علم اصول فرمودند:«استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة» که عرض شد این احکام کلیّه الهی به معنای این است که هم احکام وضعیّه را شامل شود و هم احکام عملی که آن احکام عملی را با آوردن «أو الوظیفة العملیّة» تبیین و تشریح کردند.
در حقیقت این عبارت دوم حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که وظیفه عملیّه را جداگانه ذکر کردند؛ به این خاطر است که گاهی در قواعد اصولی، استنتاج حکم مطرح نیست، بلکه تنها وظیفه مکلّف مطرح است.
البته این مسئله هم جای إنقلتی دارد که آن این است: آیا «استنتاج الأحکام»غیر از این است که وظیفه مکلّف را هم معلوم کند؟ ما احکام را برای چه میخواهیم؟ اگر شما استنتاج احکام را آوردید، طبعاً نهایتش مربوط به تعیین وظیفه مکلّف میشود.
منتها شاید جواب این باشد که «استنتاج الأحکام» صورت کلّی قضیّه است؛ یعنی وقتی شما بیان کردید: «الدم نجس» - خون نجس است - این استنتاج احکام از این به وجود میآید که بیان کنید «کل نجسٍ یجبُ الاجتناب عنه» - اجتناب از هر چیزی که نجس است، واجب میشود - در این، عنوان عملی مطرح است، ولی وقتی گفتید: دم نجس است، یک حکم مستقل و وضعی الهی کلّی فرعی است. لذا شاید منظور از این استنتاج، این باشد.
ولی میخواهیم عرض کنیم: ولو به این که صورت ظاهر استنتاج احکام کلیّه نسبت به وظیفه عملی مستقل است - البته مستقل نه به معنای آن مستقل که در مقابل آلیت است - منتهای امر سؤال این است: آیا این «استنتاج الأحکام الکلّیة»، به خودی خود نمیتواند وظیفه را برای مکلّف معلوم کند؟ میتواند؛ چون اصلاً شما از این «استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة» میخواهید وظیفه مکلّف را هم استنتاج کنید، ولو فعلاً انجام ندهید.
چه زمانی وظیفه مکلّف را به دست میآورید؟ آن موقعی که قواعد اصولی را بیان میکنید که البته گاهی استنتاج حکم مطرح نیست؛ مانند ظنّ انسدادی بنابر حکومت.
گرچه ما قبلاً در آنجا عرض کردیم که در حقیقت خود ظنّ انسدادی بنابر حکومت هم عامل برای مطلب عملی است. اصلاً همه ظنون اینگونه هستند؛ یعنی نمیشود ما ظنون را مجزّا بدانیم، ظنون، خودش عملآور است. ولو به این که صورت ظاهر، یکی از آنها باید با شیء دیگری جلو بیاید تا عمل را نشان بدهد و یا مثل ظنّ انسدادی بنابر حکومت مستقلّاً بتواند برای انسان وظیفه عملی مکلّف را مشخّص کند. ولی کلّ ظنون عامل برای عمل خواهند بود[2].
امّا علی أیّ حالٍ اینجا جدا شده و بیان شده: وقتی عبارت «أو الوظیفة العملیّة» بیان میشود، در حقیقت میخواهند بگویند: گاهی در قواعد اصولی، استنتاج حکم مطرح نیست، بلکه تنها وظیفه مکلّف را برای مقام عمل مشخّص میکند.
ما به این مطلب قائل نیستیم؛ چون در نهایت استنتاج حکم، مقام عمل را برای ما به وجود میآورد.
عرض کردیم: این هم همان مطلبی است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تعریفی که داشتند، بیان فرمودند: «او التی ینتهی الیها فی مقام العمل» - حالا من نکات زیبایی را که در این فرمایش حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هست، عرض میکنم تا دقّت بفرمایید ایشان چه چیزی را میخواهند تبیین بفرمایند -
نهایتاً امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: بعضی از مسائل بین علم اصول و علوم دیگر مشترک است که در جلسه گذشته هم بحث شد. مثل این که آیا هیئت افعل برای وجوب وضع شده یا خیر؟ این مسئله هم لغوی است و هم اصولی.
گرچه ما اصلاً باید یک بحثی به نام ارتباط علوم با هم داشته باشیم[3]. علوم مثل حلقههای زنجیر میمانند؛ یعنی باید با هم مرتبط باشند، ولو به این که هر علمی برای خودش یک استقلال ضمنی دارد. حتّی خود اصول که شما آن را به عنوان علم آلی میدانید، استقلال دارد. قواعدی که شما در اصول دارید، متعلّق به اصول است و دیگر متعلّق به لغت نیست، اگر بنا بود این قواعد متعلّق به لغت باشد، مشترک میشد و چیز دیگری نبود که بخواهیم بیان کنیم. قواعدی هم که شما در خود فقه دارید، طبیعی است مستقل است، ولی ارتباط با اصول دارد. این استقلال در مقابل آلیت با مستقل بودن از علوم در باب این که هر علمی برای خودش تعریف خاص دارد، فرق میکند.
این هم که گفتیم: مجموعه این قواعد، یک علم را درست میکند، همین است. شما اگر قواعد را از یک علم بیرون بکشید، چه میماند؟! همین قواعد است که دور هم جمع شدند و علمی را مطرح کردند. قواعدی دور هم جمع شدند به نام علم اصول، قواعدی هم دور هم جمع شدند به نام علم فقه. اگر این قواعد را از آنها بکشید، چیزی نمیماند.
منتها میگویند: هر کدام بالنّسبه خودش، هم استقلال دارد و هم ارتباط دارد که ما این را قبول داریم. مثلاً وقتی شما بحث هیئت افعل یا لفظ ثقه یا لفظ صعید را مطرح کردید، از لحاظ لغت یک استقلالی دارد و وقتی آنها را به بحث اصول وارد کردید، معنایش را از لغت گرفتید ولی کار دیگری با آن دارید، امّا با هم مشترکند و در همه علوم این ارتباط هست و بهتر است لفظ ارتباط را هم بیاوریم.
بررسی اشکال اوّل بر تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
حالا این فرمایش حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بررسی میکنیم. یک عدّه اشکال کردند که بعضی از این اشکالات، انصافاً اشکالات صحیحی نیست و به نظر من شاید به فرمایش ایشان دقّت نکردند.
اشکال اوّل این است که گفته شده: مطلب قاعده حلیّت و قاعده طهارت، بدون شک از مسائل علم اصول هستند، ولی دارای جنبه استقلالی هم میباشند و تعریف شامل آنها نمیشود.
بعد میگویند: برای روشن شدن مطلب، مسئلهای را میگوییم. مثلاً بین قاعده استصحاب و حلیّت یا قاعده استصحاب و طهارت که هر سه از اصول عملیّه هستند، مقایسهای انجام میدهیم.
قاعده طهارت به جهت مسلّم بودن و قلّت مباحثش در اصول خیلی مطرح نیست ولی از مسائل اصولیّه است. قاعده حلیّت هم همان برائت شرعیّه محسوب میشود و در باب برائت مطرح است.
میگویند: در اینجا یک مقایسهای انجام میدهیم. مثلاً در «لا تنقض الیقین بالشک»، دلیل، دلیل استصحابی است، آنچه که در ابتدای امر تا این قاعده شنیده میشود، بر ذهن انسان میآید، این است که دلیل دارای استقلال بوده و یکی از احکام کلّی الهی است، همانگونه که وجوب نمازجمعه، حکم کلّی الهی است که از راه روایات ثابت میشوند، پس «لا تنقض الیقین بالشک» هم باید از راه روایات ثابت شود.
من یک سؤال میکنم: آیا باید اینطور قبول کنیم؟ خیر، چون واقعیّت امر این است که اگرچه «لا تنقض الیقین بالشک» حکم کلّی الهی است امّا بهخودیخود جنبه آلیت دارد، نه استقلالیت؛ چون «لا تنقص الیقین بالشک» مثل مسئله جعل حجّیت است. در مسئله جعل حجّیت[4] برای خبر واحد، در حقیقت حجّیت آن، حکم کلّی الهی است که شارع برای خبر واحد جعل کرده است، اگر چه حجّیت خبر واحد را باید از راه بنای عقلا ثابت کنیم.
لذا شارع حجّیت حکم کلّی الهی را برای خبر واحد آورده که این قضیّه را جعل کند که این یک بحث است ولی وقتی بخواهیم اصل حجّیت خبر واحد را بررسی کنیم، میگویند: این یکی از راههای بنای عقلایی است و شارع آن بنای عقلا را امضاء کرده است[5] که این بهترین دلیل برای حجّیت خبر واحد است.
ولی در عین حال جعل حجّیت برای خبر واحد، جنبه استقلالی ندارد، بلکه شارع مقدّس خبر واحد را حجّت قرار داده که مثلاً اگر زرارهای برای نمازجمعه، روایتی را بیان کرد، ولو به این که خبر، خبر واحدی است؛ چون امضاء شارع است که زراره ثقه است و حجّیت خبر واحد است، میپذیریم. بنای او بنای عقلی است و امضاء این بنا متعلّق به شارع است.
ما تا اینجا همه را قبول داریم و هیچ إنقلتی راجع به این مطلب نداریم، حالا دنبال میکنیم تا ببینیم چه میگویند و بعد پاسخ این اشکال را هم بدهیم.
میگویند: با توجّه به این مطلب در باب «لا تنقض» همین حرف را میزنیم. وقتی شما میگویید: «لا تنقض الیقین بالشک» اگرچه مجعول شارع است، ولی مقصود بالاصاله نیست؛ یعنی خودش بهخودیخود اصالت ندارد. اصلاً هیچ کسی قائل به این نیست که «لا تنقض الیقین بالشک» به خودی خود اصالت دارد، هیچ موقع استقلال ندارد و ما هم این را قبول داریم.
لذا میفرمایند: مقصود بالاصاله نیست؛ بلکه به این جهت است که مثلاً برای حکم وجوب نمازجمعه، از آن استفاده کنیم، ولی در آلی بودن مسئله «لا تنقض» جای تردید نیست، در باب استصحاب است و مسئله حلّ است.
ولی در مورد قاعده حلیّت، «کل شیء هو لک حلال حتی تعلم أنّه حرامٌ بعینه» - که این روایت شریف در وسائل الشیعه و باب چهارم من ابواب ما یکتسب هست؛ یعنی هر شیئی بر تو حلال است، مگر این که خودت بدانی و واقعاً دیده باشی - یا قاعده طهارت «کل شیٍ طاهرٌ حتی تعلم انّه قذرٌ أو نجس» - که این هم باز در وسائلالشّیعه است[6] - با مشکل مواجه میشویم. ظاهر این است که این دو قاعده جنبه استقلالی دارند و تفاوتی با قاعده «ما یضمن» ندارند و مطالبی که حکم آنها را از این موارد استفاده میکنیم، جنبه مصداق دارند.
اشکال همین جاست، اوّلاً این یک طرح کلّی و کد کلّی در ذهنتان باشد که قواعد اصول هیچگاه استقلالی نیست. این که بعضی از حضرات بیان کردند: «کل شیء هو لک حلال حتی تعلم أنّه حرامٌ بعینه» چون قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)است، به عنوان استقلال میگیریم، میگوییم: اصلاً بحث ما سر این نیست، قول معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) که طبیعی است استقلال دارد، امّا این، قاعده دارد و باید ببینیم قاعدهاش در بحث اصول چیست.
لذا این جوابی است که به این اشکال میدهیم، ما میگوییم: اگر شما بخواهید از باب استقلالی بگویید که همه احکام از ناحیه معصومین(علیهم صلوات المصلّین)است، ولی آیا برای همان بحث ثقه هم در اصول، قاعدهای درست کردیم یا خیر؟ مگر ما خبر ثقه را خودمان توانستیم مطرح کنیم؟! خبر ثقه از یک جهت حالت استقلالی دارد؛ چون معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرموده است امّا وقتی خواستید خبر ثقه را بررسی کنید، حجّیت خبر ثقه را مطرح کردید؛ پس آن را در اصول آوردید و به آن قاعده دادید.
در مورد این که شما مثال قاعده «کل شیء هو لک حلال حتی تعلم أنّه حرامٌ بعینه» را میفرمایید، باید گفت: این طبیعی است که وقتی شما میخواهید این را بیان کنید، یک قاعده اصولی میشود و مانعی ندارد که ملتزم شویم اینها هم جزء مسائل علم اصول هستند و اصولی از اینها بهره میبرد.
لذا استقلال در مقابل علم اصول معنا میدهد، نه استقلال به این معنا که شما بگویید این از اوّل بوده، حالا علم اصول چرا از آن استفاده کرده؟!
معنای این کلام این است که ما برائت شرعیّه را از برائت عقلیّه جدا کردیم و میگوییم: برائت شرعیّه خارج از علم اصول و برائت عقلیّه داخل در علم اصول است. امّا آیا واقعاً کسی میتواند به چنین تفکیکی قائل شود؟! تمام اشکال همین جاست! باید ما ظرافت داشته باشیم و دقّت کنیم. این که اینطور بخواهیم حساب کنیم، خیلی از مسائل اصول از آن خارج میشوند و شاید ده درصد آنها بماند، تازه آن ده درصد هم باید به فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) تکیه بدهد؛ چون از خودش که چیزی ندارد؛ یعنی ما باید نود درصد مطالب اصول را ببوسیم و کنار بگذاریم!
اصلاً تفکیک کردن برائت شرعیه و عقلیّه و استصحاب شرعیّه و عقلیّه و این که بگوییم: برائت شرعیّه خارج از علم اصول است و برائت عقلیه داخل علم اصول است، تفکیک غلطی است و ما نباید این تفکیک را بپذیریم.
لذا خود حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خواستند با همین مبارزه کنند که این تفکیکی که یک عدّه بیان کردند، تفکیک صحیحی نیست و لذا عنوان «لا تنقض»را بیان فرمودند و اتّفاقا حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: مسائل اصولی و مسائل لغوی با هم مشترکاتی دارند و بحث ما «استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة أو الوظیفة العملیّة» است. البته امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)با بیان این «أو الوظیفة العملیّة» نخواستند جدا کنند، بلکه خواستند بگویند: هیچ فرقی نمیکند، چه این و چه آن، چون گفتند: «أو»، لذا این «استنتاج الأحکام الکلّیة الفرعیّة الإلهیّة» با «الوظیفة العملیّة» یکی است و این که شما بخواهید تفکیک کنید و بگویید مثلاً برائت شرعیّه و عقلیّه داریم، اصلاً صحّتی ندارد.
حضرات گفتند: وقتی شما میگویید: «کل شیء هو لک حلال»، این شرعیّه میشود و قاعده «لا تنقض الیقین بالشک»، قاعده عقلیّه میشود امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: اصلاً قاعده عقلیّه و شرعیّه نداریم و هر دو آنها یکی است. ما تفکیک کردن بین قواعد را قبول نداریم. یعنی وقتی ما به حقیقت و با چشم تیزبینِ دقیقبینِ اصولی نگاه میکنیم، میفهمیم فرقی نکرده است و این حرف، حرف مناسبی نیست.
بررسی اشکال دوم به تعریف حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
امّا اشکال دومی را هم مطرح کردند، بیان میکنند: اگر گفته شود علم اصول دارای وحدت غرض است، همان اشکالی که به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وارد بود، به ایشان هم وارد است؛ چون دو قاعدهای که قدرجامع ندارند، نمیتوانند در غرض واحد تأثیر گذارند.
اگر خاطر شریفتان باشد ما قبلاً این اشکال را به طور مفصّل جواب دادیم که میتوانید به آن برگردید. حالا دفاع دیگری از مطلب امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میکنیم: اوّلاً مسئله تأثیر و تأثّر، مربوط به واقعیّات و حقایق است، در اینجا به نظرحضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نمیتوانیم به تأثیر و تأثّر واقعی ملتزم شویم و این اشکال بر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وارد نیست؛ چون مبنای اصلی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، این است که در مقابل این که شما میگویید: «دو قاعده که قدر جامع نداشته باشند، نمیتوانند در غرض واحد تأثیر بگذارند»؛ بگویند: اصلاً اینها قدر جامع دارند.
بعد هم اصلاً در مورد این که شما میگویید غرض واحد با تعریف دوتاست، ما عرض کردیم: یک موقع چیزی را عنوان تعریف میگوییم و یک موقع هم بحث غرض را میگوییم، اتّفاقاً تعریف برای نشان دادن غرض است، نه غرض برای تعریف. در اینجا شما برعکس گفتید و حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نمیخواهند این را بگویند و معلوم میشود شما به اشتباه رفتید. علی أیّ حال این مبنا هم که شما مدّنظر دارید، مورد قبول امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیست.
منتها بعضی گفتند: بله، حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم اشکالی را که به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وارد شده، قبول دارند؛ ولی من این را قبول ندارم، من میخواهم عرض کنم: این که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مقام عمل و «أو الوظیفة العملیّة» را بیان فرمودند، همان مطلبی است که مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند و گفتند: «او التّی ینتهی الیها فی مقام العمل». پس این که بعضیها میگویند: امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم این اشکال را به مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وارد میدانند، درست نیست، بلکه برعکس، به نظر میرسد که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نظریّه مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را قبول دارند، منتها تکمله زدند و آن تکمله این است که در تعریف خودشان از چند چیز بهره بردند، یکی این بود که علم اصول را به صراحت به عنوان «هو القواعد الآلیة» بیان کردند، یکی این که «یمکن» و «أن تقع» را که بعد از آن میآید، بیان کردند و یکی هم این که «استنتاج الاحکام الکلیّة الفرعیّة الالهیّة أو الوظیفة العملیّة» را مشخّص کردند که انصافاً تعریف، تعریف خوب و جامعی است. البته میشد نکته دیگری هم بیان شود که در آن تعریفی که ما عرض کردیم وجود دارد که إنشاءالله آن را هم عرض میکنیم و بعد به فضل الهی وارد اصل بحث خواهیم شد.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] «قال مولانا الامام العسکری(علیه الصّلوة و السّلام): إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْل» (بحارالأنوار، ج: 75، ص: 380، باب: 29).
این فرمایش حضرت به خصوص برای ما طالبان علم و معمّمین، یک سفارش حقیقی است؛ چون اگر پروردگار عالم عنایت کند، قصد ما از آن روزی که در این راه وارد شدیم، این است که به قرب الی الله و وصل به پروردگار عالم برسیم.
حضرت بیان میفرمایند: رسیدن و وصل به پروردگار عالم و عزّوجلّ، سفری است که فقط با نشستن بر مَرکب شب، پیموده میشود و با غیر از آن، پیموده نخواهد شد.
در حقیقت این فرمایش حضرت، حاکی از همان مطلب «قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلاً» (مزمّل/ 2) و تهجّد و شبخیزی است که فرمودند: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»(إسراء/79).
اگر جدّی کسی میخواهد به پروردگار عالم برسد، باید بداند همه این دروس، همه این مطالب و همه مسائل دنیا، فقط و فقط وسیله است برای رسیدن به پروردگار عالم - البته شرطش این است که انسان این را بفهمد -
منتها حضرت میفرمایند: این راه رسیدن به پروردگار عالم، از شبخیزی به وجود میآید که این نکته مهمّی است. سفری هست که جز با نشستن بر مَرکب شب، پیموده نخواهد شد.
شاید معنای «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» (بقره/ 156)، همین سفری است که انسان باید دائم در این راه باشد و حضرت امام حسن عسگری(صلوات اللّه و سلامه علیه) دارند راه را نشان میدهند.
انسان وقتی حالات اعاظم و بزرگان را میخواند و یا حشر و نشر با برخی از این اعاظم پیدا میکند، بالجد این شبخیزی، حال تهجّد و عشق به لیل را در اینها میبیند.
لذا من در مرحله اوّل به خودم و بعد به شما عزیزان، این نکته را عرض میکنم که جدّاً اگر ما میخواهیم خدایی شویم، الهی شویم و به خدا برسیم، باید به این نسخههای اصلی که اولیاء الهی به آن نسخهها عمل کردند، عمل کنیم. این کد را هم به ذهنتان بسپارید که تمام این نسخهها، همه از ناحیه معصومین(علیهم صلوات المصلّین)است که گاه به قولشان و گاه به فعلشان به ما رسیده است. البته گاهی هم به وسیله الهامات و ارتباطات انسانهایی است که به روایات شریف آنها عمل کردند، به طوری که محضر مبارکشان رسیدند و آن الهاماتی را که از ناحیه آنها وارد شد، کسب کردند. لذا همه از ناحیه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است.
جدّی اگر ما این مطالب حضرات را به عنوان نسخه - که اولیاء الهی این نسخات را انجام میدادند و بالجد عمل میکردند - عمل کنیم؛ طبیعی است آن راه وصالی را - که از روز نخست با آن هدف، وارد این راه شدیم - به فضل الهی خواهیم پیمود.
طبیعی است در این دنیای وانفسا، بعضیها حتّی به ما که در این راه آمدیم، إنقلتهایی را آوردند - البته در این راه و نسبت به این لباس مقدّس، هم سلام و صلواتها هست و هم بدزبانیها - امّا ما نباید هدف اوّلیّهمان را فراموش کنیم. چون در ابتدا احساس کردیم، اگر در این راه بیاییم، الهی میشویم که حقّ هم همین هست، منتها به شرط این که این راه را درست بپیماییم.
پیمودن این راه همین است که فرمودند: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْل» یعنی در حقیقت انسان برمرکب لیل بنشیند. شاید منظور از این «امْتِطَاء اللَّیْل» به قول بزرگان این باشد که هر لحظهای از شب را غنیمت بشمارد. چه آن لحظاتی را که بیدار است و چه آن لحظاتی که میخوابد و مجدّد بیدار میشود؛ یعنی هر لحظه بر این مَرکب لیل سوار باشد، نه این که لیل بر او سوار باشد. این لحظات قرب الی الله است.
«امْتِطَاء اللَّیْل» یعنی طی نمودن تمام شب و منظور کسی است که کلّ شب را طی کند؛ یعنی بر شب سوار باشد. لذا بعضی از اعاظم از جمله حضرت شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) بیان کردند: «سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْل أَو بِمَعنا لا یُدرَکُ إلّا بِمَرکَبِ اللَّیل». چون «امْتِطَاء اللَّیْل» یعنی کلّ شب در حال حرکت و طی نمودن هست و معمولاً وقتی انسان بر مَرکب سوار میشود، در حال حرکت است و از این باب مَرکب را سوار میشود که حرکت کند. حالا چون کسی که اهل قیام، تهجّد و شبخیزی است، کلّ شب را طی میکند، اینگونه بیان شده است.
اولیاء الهی در مورد معنای دیگر این روایت میفرمایند: یعنی فقط لحظهای از شب را قیام نکنید، بلکه اگر کسی جدّاً وصول را طلب میکند، باید طوری باشد که هر لحظه قیام کند؛ یعنی ساعتی بخوابد و مجدّد بیدار شود. به عشق وصال، دائم بر این مَرکب لیل سوار باشد، نه این که خواب بر او غلبه کند، برعکس، او بر مَرکب لیل سوار باشد که این را «امْتِطَاء اللَّیْل» بیان میکنند که این هم نکته عجیبی است.
جدّاً هر که مرد این راه باشد، باید به او أحسن گفت؛ چون وقتی توفیقی برای ما حاصل شود، نهایتاً یک ساعت قبل از اذان بیدار میشویم امّا به نظر میرسد منظور از «امْتِطَاء اللَّیْل» این است که آرامش در شب نداشته باشد و اجازه ندهد خواب بر وجودش غلبه پیدا کند. بلکه برعکس، اوست که بر این مرکب لیل سوار است. چون بشر در حال حرکت و سفر است، «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْل». پروردگارا! به حقّ این روایت شریف، ما را عامل به این روایات قرار بده.
[2] البته خود حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مباحثشان اینطور وارد نشدهاند امّا در تعریف، بحث مقداری فرق کرد. من حالا إنشاءالله، به فضل الهی، وقتی به ظنون رسیدیم، آنجا عرض میکنم تا ببینید نظر حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چیست.
[3] من این بحث را در علم کلام دارم و به فضل الهی اگر خارج فلسفهمان شروع شد، خارج کلام را هم در ذیل او خواهیم آورد.
[4] اگر خاطر شریفتان باشد من در چند جلسه قبل گفتم: بعضیها از جمله حضرت شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) میفرمایند: نگویید خبر ثقه حجّت است، بلکه حجّیت خبر ثقه بگویید. چون خبر ثقه که خودش خبر ثقه است، اصلاً ارتباطی با عنوان اصول ندارد. حالا این را آوردیم و حجّیت را قرار دادیم، این حجّیت یعنی آلت.
[5] اینجا جواب بعضی از آقایان که میگفتند: مگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)بیان نفرموده، داده میشود که درست است، ما چیزی را که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) و شارع امضاء نکند، قبول نداریم امّا بنای خود حجّیت خبر واحد، بنای عقلاست، حالا شارع این بنای عقلا را امضاء کرد و ما این امضاء شارع را میپذیریم.
[6] وسائلالشّیعه هم باب فقهی دارد و هم باب اصولی؛ یعنی شما میتوانید وسائلالشّیعه را از دو دیدگاه نگاه کنید، هم میتوانید مسائل اصولی را از آن بیرون بکشید و هم مسائل فقهی.