سخنرانی حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
موضوع: تاریخ کربلا- یهود شناسی
(محوریّت باطل در عالم)
شب پانزدهم محرم الحرام 1434 جلسه 13 تاریخ: 09/09/91
عامل پیشرفت و عقب افتادگی مسلمین!
عامل پیشرفت در اسلام، معرفت و عامل عقبافتادگی مسلمین نیز، نداشتن معرفت است. اصلاً خود حقّّشناسی در همین مطلب است که انسان بشناسد. لذا تا معرفت نباشد، حقّ و باطل تشخیص داده نمیشود.
علّتالعلل این هم که ایمان درجهبندی شده، همین معرفت است. علّت، صلاه و صوم نیست؛ علّت، حجّ و زیارات نیست؛ علّت برای درجات ایمان، معرفت است.
شاید آنقدر که ما راجع به معرفت، آیات و مباحث روایی داریم که هشدار میدهند و انسان را بیدار میکنند، راجع به چیز دیگری نداشته باشیم.
اتّفاقاً همین شناخت است که عامل میشود انسان از ابلیس ملعون دور شود؛ با همین شناخت است که انسان دشمنشناس میشود و رأس دشمنان، ابلیس و بعد هم سپاه او هستند.
افضل صفات شیعه از منظر حضرت صادق القول و الفعل(علیه السّلام)
معرفت به قدری مهم است که وجود مقدّس و منوّر حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایت شریفهای راجع به صفات شیعه اینطور تبیین میفرمایند - انسان دنبال این است که شیعه خوبی برای حضرات معصومین باشد و غیر از حبّی که به آنها دارد، شیعه ناب و بهترین شیعه هم باشد - :
* «بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ»[1] بعضی از شما نمازتان بیشتر از دیگران است.
بعضی از شما اهل نماز و عبادت هستید که این عشق و علاقهمندی به صلاه، یکی از نشانههای مؤمنین است و یکی از صفات شیعیان است. طوری که اصلاً وجود مقدّس ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به خاطر بحث صلاه، در میدان نبرد، به همراه یک عدّه آنگونه به شهادت رسیدند؛ «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ».
* «وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ» بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر توفیق دارید که خیلی حجّ میروید.
که چقدر هم روایت راجع به حجّ داریم. در روایت دارد سزاوار است که حتّی شده انسان نان و سرکه بخورد امّا هر سال به حجّ برود؛ یعنی اینقدر مهم است. البته اگر حجّ، حجّ باشد. ما در بحث حجّ عارفان - که إنشاءالله بعدها به چاپ میرسد - عرض کردیم «حاء» حجّ حقّخواهی و «جیم» آن جهاد با نفس است. انسان باید دنبال حقّ بگردد و راهش هم جهاد با نفس است.
* «وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ» و بعضیها نسبت به دیگران زیادتر صدقه میدهند.
این که انسان دست از مالش بکشد، خیلی مهم است. در این تأمّل مطلب بفرمایید که قرآن کریم و مجید الهی وقتی راجع به جهاد بحث میکند، اوّل اموال را بیان میفرماید، «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ»[2]. مال خیلی مهم است؛ بعضی حاضرند جان بدهند امّا مال نه. دودستی به آن چسبیدهاند! مهم است که انسان بتواند از اموالش بگذرد. خمسش را میدهد، صدقه هم زیاد میدهد و انفاق هم زیاد میکند.
* «وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صِیَاماً مِنْ بَعْضٍ» بعضیها نسبت به دیگران خیلی اهل روزه هستند.
بعضی خیلی روزه میگیرند؛ دوشنبهها، پنجشنبهها. اوّل هر ماه، آخر هر ماه و ...، مدام روزه میگیرند.
لذا بعضیها زیاد اهل نمازند، بعضیها زیاد اهل حجّاند، بعضیها زیاد اهل صدقهاند. البته این به آن معنا نیست که آنهایی که زیاد اهل نمازند، نماز واجب میخوانند، خیر. نماز واجب و مستحب که جای خود؛ امّا علقه عجیبی به صلاه دارند و تا وقت گیر بیاورند، به سراغ آن میروند و دائم این حال را نسبت به نماز دارند. بعضی نسبت به حجّ، بعضی نسبت به صدقه و بعضی نسبت به صیام این حال را دارند.
ببینید حضرت دارند صفات شیعه را بیان میفرمایند؛ همهی اینها از صفات شیعه است امّا کدام افضل است؟ «بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ»آیا اگر کسی نمازش را بیشتر خواند، او برتر از «وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ» است؟ یا «وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ»افضل است؟ یا اگر کسی که دائم الصیام است، - غیر از ایّام حرام و مکروه - و علقه عجیبی به صیام دارد، افضل است؟ کدامیک از اینها که همهاش از صفات شیعه است، افضل است؟
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ أَفْضَلُکُمْ أَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً» بافضیلتترین شما کسی است که در معرفت بالاترین باشد؛ یعنی بفهمد؛ شناخت داشته باشد و در شناختش عالی کار کند.
چون وقتی کسی شناخت پیدا کرد، میتواند راه برود؛ میتواند حقّ و باطل را تشخیص میدهد؛ دیگر یک گوشه نمینشیند، بگوید: من نماز و دعایم را میخوانم، کاری به کسی ندارم. دیگر نمیگوید: به نظر میآید ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در میدان جنگ نمیرفت، بهتر بود! ما به ایشان علقه و محبّت به ایشان داریم امّا ای کاش نمیرفت!
این روایت یک روایت کلیدی است، دارد صفات شیعه را بیان میکند. میفرماید: «بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صِیَاماً مِنْ بَعْضٍ» امّا کدام افضلاند؟ اهل صلاه؟ خیر. اهل صیام؟ خیر. اهل صدقه؟ خیر. اهل حجّ؟ خیر - با این که حجّ فقط یک بعد فردی نیست و بعد سیاسی و اجتماعی هم دارد - بلکه فرمودند: «وَ أَفْضَلُکُمْ أَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً» آن کسی که معرفتش از همه بیشتر بود، بافضیلتترین افراد است.
برترین شما کسی است که از بعد معرفتی بالا باشد، چرا که اگر اینطور نباشد یک کنج مینشیند، نماز میخواند، روزه میگیرد، صدقه میدهد، ای بسا! - این تعبیری که عرض میکنم برای بزرگان است - اگر موقع افطار درب خانه او را بزنند و یتیمی هم بیاید، به مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) و اهلبیت تأسّی بجوید و افطار خودش را هم به او بدهد و با یک جرعه آب افطار کند - البته الان که اینطور نیست - یا غذای تازهاش را بدهد و خود یک غذای مانده بخورد، امّا از آن طرف برگردد و بگوید که نعوذبالله ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) اشتباه کرد! دوستش داریم، به ایشان علاقهمندیم و حبّش را داریم امّا ای کاش به کربلا نمیرفت! ای کاش نستجیربالله و نعوذبالله خودش و خانوادهاش را به هلاکت نمیانداخت!
نماز امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) نخوان!!!
لذا هیچیک از این صفات از جمله اهل نماز بودن، افضل نیست. میفرمایند در صفات شیعه، افضل، معرفت است، «أَفْضَلُکُمْ أَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً». یعنی انسان باید به مرتبه ایمان برسد و بفهمد وقتی در خلوت قرار میگیرد، عشق و حبّش با خدا بودن است.
خدا آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. یک آقای مدنی نامی بود که خیاط بود و کنار مسجدالاقصی کار میکرد. پسر او که یک مدّت با منافقین بود امّا الحمدلله عاقبت به خیر شد. پسرش خیلی نماز امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میخواند. آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به او فرموده بودند: به آقازادهات بگو که نماز امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) نخواند.
این آقا خیلی مکدّر شد و تعجّب کرد که یعنی چه؟! همه توصیه میکنند که نماز بخوان، این آقا برعکس میگوید! این چه قاعدهای است؟!
آقا به ایشان فرمودند: به پسرت بگو که بیشتر پای مباحث معرفتی بنشیند و معرفتش را بیشتر کند؛ این نماز خواندن به درد نمیخورد.
وقتی انقلاب شد و منافقین جذب نیرو میکردند، این آقا هم به آن سمت رفت. ولی بعد بحمدلله مسئلهای پیش آمد و برگشت و در سربازی به شهادت رسید.
فریب شیطان در مجالس معرفتی!
خیلی مراقب باشید! این نکتهای را که عرض میکنم خیلی مهم است. حتّی از بعضی از اولیاء شنیدم که میگفتند: این را علن بگویید و تذکار دهید که یکی از فریبهای شیطان است. دیدهاید خیلیها وقتی در مجلس مینشینند - کاری ندارم که مجلس زید یا عمرو است، به هر حال فرمایشات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، دارد بیان میشود - قرآن را باز میکنند و قرآن میخوانند. به ظاهر خیلی هم خوب است - مگر قرآن بد است؟! امّا این همان فریب شیطان است!
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اگر کسی در مجلس قرآن میخواند، میفرمودند: کتابالله را ببند؛ چون داری به کتابالله اهانت میکنی و آیات را نمیفهمی! معلوم است دیگر، چون هم میخواهد گوش بدهد و هم میخواهد قرآن بخواند، چیزی نمیفهمد و از آن طرف فکر میکند که دارد ثواب میکند!
برترین ایمان از آنِ کیست؟
حضرت میفرمایند: «أَفْضَلُکُمْ أَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً». چرا؟ چون پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در یک تعبیر کوتاه خلّص کلام را بیان فرمودند، فرمودند: «أَفْضَلُکُمْ إِیمَاناً أَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً»[3].
میدانید ایمان دارای درجهبندی است و میفرمایند: از یک درجه ایمان تا درجه دیگر آن، هزار درجه است، «من درجة الی درجة اخری الف درجة»، حال این افضل ایمان که انسان به نزدیکی امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) برسد، یعنی تالیتلو معصوم بشود؛ بر اساس معرفت است.
پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: کسی در بین شما برترین ایمان را دارد که برترین معرفت را داشته باشد؛ یعنی شناختش در درجه اعلی باشد.
دلیل هم این است که اگر انسان با معرفت و شناخت جلو نرود، یک جایی میبُرّد و کم میآورد.
ملاک پذیرش عمل چیست؟
وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «لَا یُقْبَلُ عَمَلٌ إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ»[4] هیچ عملی قبول نمیشود إلّا به معرفت؛ یعنی اگر نماز بخوانی، روزه بگیری، صدقه بدهی، حجّ بروی و ...، هر عمل خیری انجام دهی امّا معرفت نداشته باشی، پروردگار عالم قبول نمیکند.
«وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ» معلوم است! معرفتی هم به وجود نمیآید مگر این که انسان عمل صالحی انجام بدهد.
و مهمتر از همه این است: «وَ مَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ مَعْرِفَتُهُ عَلَى الْعَمَلِ» آن که شناخت و معرفت پیدا کرد، این شناخت و معرفت، دلیل برهان او میشود که بفهمد کدام عمل، عمل صحیح است.
شناخت و معرفت باعث میشود یک موقع انسان نگوید: ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) اشتباه کرد! یک موقع نگوید: حالا که ماندیم چه کسی بر حقّ است، سرمان در لاک خودمان باشد؛ فقط نمازمان را بخوانیم و عبادتمان را انجام دهیم. در این وانفسا؛ در این گرفتاریها فقط هیئت برویم، زیارت برویم، مکّه برویم، آقاجانمان امام زمان را مکرّر صدا بزنیم، به جمکران برویم و دعا بخوانیم؛ چون نمیدانیم چه کسی بر حقّ است.
بیان شده آن کس که نفهمید در عالم چه کسی برحقّ است، بداند حضرت حجّت(روحی له الفدا)، او را قبول نمیکند. مگر میشود کسی نداند حقّ و باطل چیست، بخواهد حجّت و امام را بپذیرد، حال هر امامی که باشد؟!
راه تکیه نکردن به شبهات و دانستن نقطه پایان
وجود مقدس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «مَنْ کَانَتْ لَهُ حقّیقَةٌ ثَابِتَةٌ لَمْ یَقُمْ عَلَى شُبْهَةٍ هَامِدَةٍ حَتَّى یَعْلَمَ مُنْتَهَى الْغَایَةِ وَ یَطْلُبَ الْحَادِثَ مِنَ النَّاطِقِ عَنِ الْوَارِثِ وَ بِأَیِّ شَیْءٍ جَهِلْتُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ وَ بِأَیِّ شَیْءٍ عَرَفْتُمْ مَا أَبْصَرْتُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[5] - روایت عجیبی است! اگر بخواهیم به تعبیر عوام الناسی بیان کنیم باید این روایت شریفه را آب طلا نوشت! - میفرمایند: کسی که از یک حقیقت ثابت (ایمان حقیقی) برخوردار باشد، اگر یک شبهه باطل و پوسیدهای به وجود بیاید، به آن شبهه تکیه نمیکند و نمیگوید چه شد؟! «مَنْ کَانَتْ لَهُ حقّیقَةٌ ثَابِتَةٌ لَمْ یَقُمْ عَلَى شُبْهَةٍ هَامِدَةٍ».
یعنی خودش را از بین نمیبرد، نمیگوید: آقا من که نمیدانم؛ پس حالا هم که نمیدانم کاری به کسی ندارم. من چه میدانم چه کسی بر حقّ است!
در باب همین معرفت روایتی داریم که بیان میفرماید: هر کس که معرفت و شناخت پیدا کرد، بصیر میشود، به خصوص راجع به آخرالزّمان!
البته ما میخواهیم به ادامه بحث برسیم و ببینیم یهود چه کرد. داشتیم میگفتیم امّت نفهمیدند، کنار نشستند و گفتند: نمیدانیم، چه کار داریم عثمان کیست؟! چه کار داریم امیرالمؤمنین کیست؟! میدانیم اباذر به حقّ است امّا چه کار داریم؟! ما کار خود را میکنیم!
حضرت میفرمایند: «مَنْ کَانَتْ لَهُ حقّیقَةٌ ثَابِتَةٌ لَمْ یَقُمْ عَلَى شُبْهَةٍ هَامِدَةٍ حَتَّى یَعْلَمَ مُنْتَهَى الْغَایَةِ» چنین شخصی - که از ایمان حقیقی برخوردار است - تا جایی پیش میرود که نهایت مطلب را میفهمد؛ یعنی همان بصیر بودن - که حالا بیان میکنم که با خود لفظ بصیر هم روایت داریم - یعنی نقطه پایان را میداند. وقتی کسی حقیقت را فهمید و با معرفت شد، تا انتهای راه را میداند.
لذا اگر انسان یک مقدار معرفت داشته باشد، به خوبی جلو میرود و در بین انسانها، اولیاء خدا در درجه اعلاء معرفتند و آنها به حقیقت میفهمند.
آه! که در تاریخ هرچه به سر شیعه آمده، به واسطه این است که معرفت حقیقی پیدا نکردند. هرچه از روز نخست به سر مسلمین هم آمد - که بنا بود همه یکی باشند و دیگر بنا نبود اهل جماعت و شیعه و ... باشد - به واسطه همین بیمعرفتی است. چون شناخت نداشتند؛ نشستند و گفتند: «کفانا کتاب اللّه» ما فقط قرآن میخوانیم، نماز میخوانیم، صدقه میدهیم، حجّمان را میرویم و همه عباداتمان را انجام میدهیم. امّا هیچ کدام از این اعمال بدون معرفت، ارزش ندارد.
زاهدی که در جهنّم، معلّق ابدی است!!!
نکتهای را بگویم که خیلی عجیب است! من تا به حال چند مرتبه اسم این مرد الهی، آیتالله العظمی آسیّد عبدالاعلی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بردهام. ایشان فرموده بودند: من در عالمی - حالا عالم مکاشفه، رؤیا یا هرچه که بوده - دیدم که بعضی از این زهّاد به ظاهر زاهد که اهل نماز و صیام هم بودند، در جهنّم، معلّق ابدی هستند!
چون به کنار نشستن اینها، باعث شد دیگران به انحراف بیافتند و زهّاد به ظاهر زاهد مردم را به انحراف انداختند. مردم گفتند: ببین این چه آقای خوبی است، سرش در لاک خودش است؛ اهل نماز است؛ اهل روزه است؛ کاری به کسی ندارد که چه میشود و یا چه نمیشود، لذا دنبالش برویم.
من قبلاً عرض کردم، دومرتبه نمیخواهم خیلی باز بگویم. سلیمان بن صرد خزاعی اشتباهات خیلی عجیبی کرده است. آنجا که نشست - گرچه بعد به ظاهر سینهچاک کرد و قیام توّابین را راه انداخت و داد و بیداد کرد و جلو رفت؛ ولی آن، یک نوع خودکشی بود - و آن موقع که باید، عمل نکرد، عامل شد امام را به شهادت برسانند!
ممکن است بگویید: آقا! او که دست به شمشیر نبرده؟! باید گفت: عزیزدلم! اتّفاقاً بعضی مواقع آنها که کنار مینشینند، بیشتر ار آنها که شمشیر به دست میگیرند؛ عامل هستند. چون آنها که شمشیر به دست میگیرند و در مقابل امام و حجّتشان میایستند، دیگر معلوم و مشخّص است امّا آن که کنار مینشیند، در اذهان بقیّه هم شبهه میاندازد! یک عدّه هم که نمیدانند چه کنند و کدام طرف بروند، میبینند این آقای خوب و زاهد و عابد و اهل نماز و اهل صدقه و اهل حجّ کنار نشسته، لذا میگویند: نکند ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) دارد به بیراهه میرود؟! نکند یک مقدار تندروی میکند؟! تا مطلبی هم بشود، سریع میگویند: اینها تندرو هستند!
لذا مهم معرفت است، معرفت!
معرفت، درّ گرانی است؛ به هرکس ندهند پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند
حکم مسائل را از چه کسانی باید طلب کرد؟
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ یَطْلُبَ الْحَادِثَ مِنَ النَّاطِقِ عَنِ الْوَارِثِ» حکم آنچه را پدید میآید، از کسی طلب میکند که وارث علم رسولالله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است.
لذا اگر میخواهی گمراه نشوی، راه را بیان فرمودهاند: باید حکم مسائل را در مرحلهی اوّل از حضرات معصومین (مولیالموالی، امیرالمؤمنین، أسداللهالغالب، علیبن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) و اولاد معصومین او(علیهم صلوات المصلّین)) و بعد هم نوّاب آقاجانمان امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) - اوّل نوّاب خاصّ و بعد هم نوّاب عامّ حضرت - طلب کرد.
مؤمن و آگاهی از علّت به رسمیّت شناختن ولایت امام عادل
«وَ بِأَیِّ شَیْءٍ جَهِلْتُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ وَ بِأَیِّ شَیْءٍ عَرَفْتُمْ مَا أَبْصَرْتُمْ عَرَفْتُمْ مَا أَبْصَرْتُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» و بداند که به چه سبب آنچه را از ولایت و حکومت ستمگران، انکار مىکنید، به رسمیّت نمىشناسید و آنچه را از ولایت امام عادل نسبت به آن بصیرت دارید، به رسمیّت مىشناسید، اگر مؤمن هستید مى دانید که آنچه گفتیم، واقعیتى است که در آن شکّى نیست.
لذا مؤمن باید نسبت به ولایت امام عادل، نسب به أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)، نسبت به وجود آقاجانمان امام زمان(روحی له الفدا)، نسبت به نائبش، بصیر باشد و آنها را بابصیرت به رسمیّت بشناسد.
وقتی اینطور شد، انسان برنده است. آنوقت انسان، بصیر میشود و بامعرفت میفهمد کدام راه، راه درست و کدام راه، راه باطل است. امّا وقتی اینطور نشد، عامل شکست است.
علّت تبیعد ابوذر به ربذه
لذا اینجا نکتهای عرض کنم که خیلی عجیب است! بیان شده حضرت اباذر(علیه الصّلوة و السّلام) به صراحت به سومی و اطرافیانش بیان میکرد: یا طلقا و ابن الطّلقاء! ای آزادشدهها و ای فرزندان آزادشده! بعد هم هنگام حجّ در کنار چشمه زمزم میایستاد و وقتی حجّاج میآمدند آب بردارند، آنان را آگاه میکرد.
اصلاً حجّ همین است. بعضیها فکر میکنند، حجّ این است که بروم و دور بیتالله، هفت دور بچرخم. شانهام هم نباید یک مقدار منحرف شود و ... . البته توجّه کنید! این مسائل درست است امّا نه افراط و نه تفریط. لذا شانه چپ باید دقیق به سمت کعبه باشد. یک موقع کسی نگوید: نه، هر طور بود، اشکالی ندارد و از این طرف بیافتد. این میشود همان کاری که منافقین میکردند، آنها میگفتند: اصل، مهم است در حالی که آن اصل را هم اصلاً قبول نداشتند و میخواستند اسلام را وارونه نشان دهند.
پس باید شانه چپ درست موازی باشد و بعد شروع کنی؛ نباید رویت را برگردانی و ... . همهی اینها را باید انجام بدهی امّا آیا فقط این هفت شوط است؟ فقط نماز خواندن و بعد سعی صفا و مروه است؟ یا نه، باید آنجا بگویی چه خبر است؟!
الان در حجّ این وهّابیت که بازوی یهود است، اجازه نمیدهند یک کلمه راجع به یهود و صهیونیسم جهانی حرف بزنی. امّا راجع به سوریه یا ایران تا دلت بخواهد لعن و نفرین هست؛ در خطبههای نماز جمعهشان، یا در سخنرانیهایی که آنجا بعد از نماز عشاء میگذارند، این کار را انجام میدهند. امّا با وجود این همه آیات قرآن راجع به یهود، ابداً اجازه نمیدهند اسم یهود یا صهیونیسم جهانی برده شود. راجع به این که در غزّه چه شده، ابداً حرف نمیزنند امّا راجع به سوریه و راجع به حزبالله، میآیند میگویند: حزبالشّیطان، چون به این ناکسهای نامرد ضربه زدهاند و خودشان از اینها ضربه خوردهاند!
لذا اباذر(علیه الصّلوة و السّلام) میایستاد و وقتی مردم میآمدند، بروند، با صدای بلند داد میزد: آی مردم! همه مرا میشناسید و احتیاج به معرّفی ندارم؛ هر که هم نمیشناسد، خودم را معرّفی میکنم: من جندببنجناده هستم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به من ابوذر و عبدالله گفت. با همین دو گوشم از او شنیدم - که اگر دروغ گفته باشم، خدا دو گوشم را کر کند - با همین دو چشمم رسول خدا را دیدم - که اگر دروغ گفته باشم، خدا چشمانم را کور کند - که میفرمود: علی علیه السّلام(صلوات اللّه و سلامه علیه) پیشوای نیکوکاران و کشندهی کافران است. هر کس او را یاری کند، پیروز است و هر کس او را رها کند، خوار و ذلیل است. [6]
بعد فرمود: از رسول خدا شنیدم، علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) نخستین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد نمود؛ چون او نخستین کسی بود که به من ایمان آورد. او بزرگترین راستگوست و فاروق امّت اوست، نه کس دیگر! اوست که حقّ را از باطل جدا میکند. او پیشوای مؤمنین است، او در مقابل ستمگران میایستد و ... .
آنقدر این فضائل مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را گفت، که عثمان اباذر را خواست و به او گفت: خداوند هیچ چشمی را به دیدار تو روشن نکند ای جندب! - او مخصوصاً این نام را گفت -
اباذر گفت: من جندب بودم و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مرا عبدالله نامید و من این نام را که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برایم قرار داده، ترجیح میدهم.
بعد سومی به او گفت: تو فکر کردی من میگویم: دست خدا بسته است و خدا فقیر است؟
اباذر به جرأت بیان کرد: بله. تو با یهودیان و مانند آنها هستی.
بعد گفت: یک روایت دیگر برایت بگویم؟ من این روایت را از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمودند: خاندان ابوالعاص که به سی نفر برسند، اموال خدا را دست به دست میچرخانند، بندگان خدا را به بردگی میگیرند و دین خدا را برای مردم، باعث مکر و فریب میکنند. بعد به حاضرین رو کرد و گفت: بدانید که پبامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این را بیان کرد.
بیان شده که مجدّد یکی از جاهایی که عثمان به خروش درآمد و گفت: «دروغگو! چرا به پیامبر دروغ میبندی؟!» همین جاست.
اباذر گفت: من که خدا و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودهاند: راستگوترینم، دروغ میگویم؟!
برای این که مسئله مشخّص شود، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را حاضر کردند. امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: بله، خداوند و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان کردهاند که در این آسمان، راستگوتر از اباذر وجود ندارد. من خودم از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شنیدم آسمان بر سر کسی سایه نیانداخته و زمین کسی را بر پشت خود حمل نکرده است، که راستگوتر از اباذر باشد. این، جواب دنداشکنی برای آنها بود -سه مرتبه اینطور شده که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را خواستند و ایشان آمدند و اینطور بیان کردند -
بعد همه جلوی خود عثمان گفتند: بله، بله، راستگوتر از اباذر وجود ندارد.
بعد اباذر گفت: حالا که اینطور شد، من به شما بگویم: از رسول خدا، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمود: تو را به کذب متّهم میکنند. باورم نمیشد که زنده باشم و این را ببینم، وای بر تو! آیا رسول خدا را ندیدی، آیا ابابکر و عمر را ندیدی - عرض کردم برای این که عثمان آن حالات را به وجود آورده بود، یک ایما و اشارهای به این عنوان کرد. گرچه یکجا دارد فاروق را بیان میکند که اینها لقبدزد هستند - که آنها مثل تو سلطنت درست نکردند، امّا تو مثل جبّارانی و ستمگرانی؟!!
سومی به قدری عصبانی شد که گفت: باید تبعید شود. گفت: مکّه؟ اجازه نداد. کوفه؟ اجازه نداد. بصره؟ اجازه نداد. گفت: باید به ربذه برود که بی آب و علف باشد.
محرّک اصلی این هم که اباذر را به ربذه بفرستد، همین مروان حکم - که یهودی بودن و این را که دستش با یهودیها بود، عرض کردیم - است. دارد که او خیلی در گوش سومی خواند که فقط ربذه جای اوست - مروان رفیق یهودیهاست؛ لذا نقش یهود را ببینید - بعد حتّی مروان هم دستور داد، گفت: هیچ کسی حقّ ندارد با او برود که این را از طرف عثمان اعلام کرد.
نصایح امیرالمؤمنین(علیه الصّلوه و السّلام) به اباذر، در بدرقه او به ربذه
امیرالمؤمنین، مولیالموالی، با سیّدان شباب اهل الجّنه، الحسن و الحسین(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) اباذر را همراهی کردند. مروان تهدید کرد که جلو نیایند. دارد که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) شمشیرشان را کشیدند و فرمودند: اگر جلو بیایی، گردنت را میزنم. دارد که مروان جلو رفت، وقتی شمشیر امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) کشیده شد، به سرعت فرار کرد.
بعد رفتند و اباذر را تسلّا دادند. حضرت فرمودند: ای اباذر! تو به خاطر خدا خشمگین شدی. پس امیدت فقط به او باشد - خوب دقّت بفرمایید، میخواهم جملهای را که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) در آخر فرمودند، عرض کنم - اینها به خاطر دنیایشان از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آنها نترسیدی! اینها دستشان به خون دیگران آغشته است و میدانند تو دیگران را به دین دعوت میکنی و چون بسیار ترسو هستند، تو را تبعید میکنند! به زودی خواهی دانست چه کسی سود برده و چه کسی ضرر کرده است! اگر درهای آسمان و زمین به روی بندهای بسته شود و او تقوای الهی را پیشه سازد، خداوند راه خروجی از زمین و آسمان برای میگشاید! مبادا جز حقّ چیزی مونس تو باشد و جز باطل چیزی تو را به وحشت اندازد.
حالا امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) دارند باز به اباذر نصیحت میکنند که نکند یک موقعی آنجا که رفتی، برگردی، بلکه همیشه ثابتقدم باش «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»[7]. انسان همیشه نیاز دارد که مدام به او تذکار داده شود، ولو اباذر! «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ»[8]. لذا امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) دارند به اباذر میفرمایند، نه به انسانهای عادی!
فرمودند: مبادا جز حقّ چیزی مونس تو باشد و جز باطل چیزی تو را به وحشت اندازد. اگر تو دنیای آنان را بپذیری، آنان تو را دوست خواهند داشت و اگر چیزی از آنان برگیری - یک چیزی بگیری - از تو آسوده خواهند بود.
- امّا نکته مهم! - و بدان اباذر! آنچه که امّت را به این راه انداخت، بیمعرفتی بود. آنها شناخت نداشتند. عبادت بدون شناخت آنها را گمراه کرد.
بعد دارد که اباذر با چشمی اشکبار وداع کرد و میدانید دیگر، در آن دیار غربت به معبود خودش شتافت.
چه کنیم تا به موقع عمل کنیم؟
این را باید بدانیم که عبادت بدون شناخت عامل گمراهی است و دیگر عبادت نیست.
علّت این که اباذر اینطور ایستاد، معرفت او بود. او میشناسد امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) کیست. این اباذر صدیق یا حضرت سلمان یا امثالهم، کسانی هستند که تمامشان در صدق هستند، در صفا هستند، در عمل راستین و با معرفت هستند.
این را من مجدّداً عرض میکنم: بدون معرفت هیچ چیزی به درد نمیخورد. لذا مواظبت کنیم! هشیار باشیم! خدا گواه است! دو رکعت نماز با معرفت، افضل است از آن کسی که شب تا صبح بخواهد عبادت و نماز شب و ... داشته باشد.
منظورم این نیست که کسی نماز شب نخواند. باز هم دارم میگویم یک موقع فریب نخوریم و آنطور نگوییم. نخیر، نماز شب هست. کما این که اهل معرفت خودشان اهل عبادت و ... هستند. آنها میفهمند، بصیر میشوند، آگاه هستند و آینده را میبینند و مطالب برایشان مشخّص است.
حالا إنشاءالله بعداً با اسم و مطالب عرض خواهم کرد که چه کسی گفت: من جلو نمیروم و بعد پشیمان شد و هی خاک روی سرش میریخت که چرا من ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام را یاری نکردم؟! گفت: باید اهل عبادت و اهل نماز باشیم، ما مینشینیم نمازمان را میخوانیم. ما چه کار داریم؟! جزء عبّاد و زهّاد هفتگانه بود امّا بعد میبینی چه چیزهایی به وجود میآید.
لذا باید معرفت باشد تا عمل به موقع صورت گیرد. ما باید مواظب باشیم.
خواندن تاریخ برای عدم تکرار تاریخ!
عرض هم کردم تاریخ را که به عنوان قصّه نمیخوانیم. تاریخ را میخوانیم که بدانیم و عبرت بگیریم. عزیز من! خواندن تاریخ، قصّهخوانی نیست؛ میخوانیم که تاریخ تکرار نشود. همانطور که قرآن میفرماید: «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»[9].
این هم وظیفه همه ماست. فکر نکنید تنها وظیفه من است که حالا باید بالای منبر بگوید. من به حدّ وسعش بالای منبر گفتم. شما هم به باید حدّ وسعتان در محل کارتان، در دانشگاه، در حوزه، در جامعه و ...، دور هم که هستید، مطالب را بیان کنید.
انسان باید هشیار باشد، بیدار باشد. اگر اینطور نشود، آنوقت خدا گواه است، گرفتار میشویم.
قلب اولیاء خدا در اختیار خودشان نیست!
روایتی است که خیلی زیباست! حضرت صادق القول و الفعل زمینه این که چرا عرفا اینطور میفهمند، میفرمایند: «الْعَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَّهِ»[10] عارف ظاهرش با مردم است و قلبش با خدا.
معرفت همین است دیگر، قلبش با خدا میشود. وقتی با خدا شدی، همه چیز میدهند. باید قلب در سیطره پروردگار عالم باشد. خیلی عجیب است! قلب اولیاء خدا ولو به یک لحظه در دست خودشان نیست. این نکته، نکته بسیار مهمّی است.
آیتالله آسیّد عبدالاعلی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: برای من مسجّل بود که قلب ابوالعرفاء، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ولو به لحظهای در اختیار خودش نبود.
پرسیدند: پس در اختیار که بود؟!
فرمودند: همهاش در اختیار خدا بود - این از کلمات قصار آیتالله العظمی آسیّد عبدالاعلی سبزواری(صلوات اللّه و سلامه علیه) است - «وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَّهِ».
آنوقت ما آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را میدیدیم که چطور از امام راحل تعریف و حمایت میکردند؛ گرچه همان اوایل انقلاب از دنیا رفتند. آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم اینگونه بودند و قلبشان در دست خدا بود!
موضع فحول علم و معرفت و تقوا در زمان ما
نکتهای را هم برای بعضی که هنوز یک مقدار ته دلشان شک و شبههای است بگویم. اصلاً شما بیایید قیاس کنید ببینید چه کسانی کدام طرف هستند. آیتالله العظمی بهاءالدّینی، آیتالله کشمیری، آیتالله العظمی بهجت (اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و .. کدام سمت بودند.
این فرمایش خود آقازاده آیتالله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حاج علی آقا است که هنوز هم هستند و خداوند حفظشان کند. گفتند: آقا که به کردستان رفته بودند، ایشان هر شب دعا میخواندند و صدقه میدادند که آقا سالم برگردند! خیلی هم ایشان نگران بودند که چرا ایشان به کردستان رفتند.
آیتالله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه نیازی به آقا داشتند؟ هیچ! آیتالله العظمی مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه نیازی به ایشان داشتند؟ هیچ! آیتالله بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه نیازی داشتند؟ هیچ! عرفا و بزرگان چه نیازی داشتند؟ هیچ!
آیتالله العظمی فاضل لنکرانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: اگر ایشان امر کنند درس نده، من دیگر درس نمیدهم. ایشان چه نیازی داشتند؟ هیچ!
بله حالا ممکن است یکی دو تا از آقایان احساس منیّت هم کنند امّا این بزرگواران در مقابل ایشان خاضع بودند.
آیتالله العظمی صافی گلپایگانی - که خدا طول عمر با عزّت و صحّت و سلامت به ایشان بدهد - قریب به صد سال سن دارند. ایشان اخیراً (دو سه هفته پیش) در کنگره سالگرد آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حضور داشتند. هر چه کردند که اوّل شما صحبت کنید، بعد پیام آقا را بخوانیم، گفتند: نه؛ من بیادبی نمیکنم! تا پیام ایشان خوانده نشود، من صحبت نمیکنم!
با توجّه به این مطالب تشخیص بدهید. ببینید آنهایی که فحول علمند، فحول معرفتند، فحول تقوا هستند، فحول عرفانند، کدام سمت هستند. آن که هنوز ته دلش کمی وسوسه شیطان است، خودش بیاید قیاس کند، ببیند چه خبر است.
من هم بارها عرض کردم؛ بینی و بین الله به قرآن کریم و مجید الهی، به آیات الهی، نه یک ریال از دفتر آقا برای ما میآید و نه کاری با ما دارند و نه ما هم کاری با آنها داریم، امّا آیا وظیفه شرعیمان را نباید انجام دهیم؟! ما به هیچ احدی هم نیاز نداریم، ولی وظیفهمان چیست، نباید وظیفهمان را بگوییم؟!
آتش بی معرفتی!!!
آقایان! دقّت کنید ببینیم کدام طرف چه کسانی هستند. این که محرّم و صفر میآید، این روایاتی که خواندم، درّ بود، صفاتی بیان شد که بعضی در آنها اکثر هستند، امّا ببینیم افضل آنها چیست که فرمودند: افضل، معرفت است.
اگر مردم فهمیده بودند و معرفت داشتند اجازه میدادند که درب خانه بیبی دو عالم(علیها الصّلوة و السّلام) آتش بگیرد؟! آقا! مگر مردم ندیده بودند پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) درب خانه بی بی دو عالم(علیها الصّلوة و السّلام) میایستد و سلام میکند؟!
خود اهل جماعت یک روایتی راجع به این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) وقتی به درب خانه بیبی دو عالم(علیها الصّلوة و السّلام) میرسیدند، سلام میدادند، دارند - من این را در سنن ابیداود دیدم - بیان میکنند حضرت میفرمودند: «السلام علیکم یا اهل بیت النّبوه». نمیفرمودند: «السلام علیک یا بنتی».
امّا چه شد؟! بیمعرفتی به کجا رسید؟! مردم همین طوری روی زمین بنشینند، چند نفر با یهود و چند ولد حرام درب خانه بیایند و بعد هم حاکم مردم شوند؟!! بحث وحدت جداست. این باید باشد و آن هم باید باشد. امّا آن دومی و آن مغیره ولد حرام و آن قنفذ ولد حرام بیایند و ... . میشود کسی ولد حرام نباشد و بعد دست روی حجّت خدا بلند کند؟! آن هم روی چه کسی؟! بیبی دو عالم!
من راجع به مباحث بیبی دوعالم(علیها الصّلوة و السّلام) صحبتهایی کردم و بعضی مسائل هم هنوز تبیین نشده. این که ایشان صلب ندیده و یکی است، آن کثیره بودنش یعنی چه؟ یعنی همه از اوست. اصلاً این که قبل از آمدن امتحان شده، یعنی همه از اوست. یک چیز عجیبی است! اصلاً همه نور دنیا و همه فخر دنیا به واسطه اوست! بعد آنوقت یک نامرد، وسط کوچه دستش را بلند کند و ... . میدانید این یعنی به صورت خدا سیلی خورده؟ وجه الله است.
این را که میگویم وجه الله است، خودشان گفتند. عرض کردم در روایات اهل جماعت هم هست که بیان میکنند: یک نفر از اراذل و اوباش در بیتالله راه میرفت و مدام به ناموس مردم نگاه میکرد. بعد همین که دستش میخواست خطا برود و به سمت ناموس مردم برود، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) یک سیلی زیر گوشش زد. او رفت و از حضرت شکایت کرد. دومی امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را خواست، یک کمی به حضرت احترام کرد. حضرت فرمودند: چرا احترام میگذاری؟! ما یکی هستیم. بعد گفت: او اینطور میگوید، حضرت فرمود: بله، او داشت به ناموس مردم نگاه میکرد، بعد هم دستش میخواست به خطا برود. خود دومی گفت: برو مردک! چشم خدا تو را دید و دست خدا تو را زد!
این وجه الله، این عین الله، این اذن الله را بزنند؟! چه شد؟! مردم خوابند!!!
من به ایماء و اشاره دو شب پیش عرض کردم که حاج آقا ارباب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آمیرزا جهانگیرخان قشقایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در حوزه برای خودمانیها که روضه میخواندند، فرمودند: وقتی سیلی زدند، دیگر آن چشم مادر تا آخر عمر بینا نشد و ندید!
چه سیلیای زده این ملعون! ما منتظر منتقم هستیم که إنشاءالله انتقام این سیلی را بگیرد؛ ولی میدانید این سیلی که زد، یهود زد. خدا این یهود را لعنت کند. آن فدک را آنطور غصب کردند و ... . خدا لعنتشان کند.
«السلام علیکِ یا فاطمه الزّهرا»
[1] بحارالأنوار، ج: 3، ص: 14، باب: 1
[3] بحارالأنوار، ج: 3، ص: 14، باب: 1
[4] بحارالأنوار، ج: 75، ص: 174، باب: 22
[6] یک تعبیری هم مثل این تعبیری که اباذر بیان میکند، از آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که چهل سال از امامالمسلمین، رهبر عظیمالشّأن یزرگتر بودند، هست که بیان میکنند: - نوارش هم موجود است - آقا! من میخواهم امروز، به جرأت همین چیزی را که اباذر گفت، بگویم؛ هر کس او (امامالمسلمین) را تأیید کند، خدا را تأیید کرده و هر که او را رها کند، خوار و ذلیل گشته است. اینها میفهمند یعنی چه. با این که حتّی یک ریال هم از هیچ کسی نگرفته بودند که به آن علّت حمایت کنند و ... .
[10] بحارالأنوار، ج: 3، ص: 14، باب: 1