بسمه تعالی
دویست و شانزدهمین جلسه درس اخلاق حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: ریا؛ بیراهه بردن تجلّی فطری
(پروردگار عالم خطاب به انسان می فرماید: تو که فطرتاً میخواهی تجلّی کنی، این تجلّی را فقط برای خودم قرار بده)
چهارشنبه 21 تیر ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
پیوند خصلت های نیک اخلاقی به یکدیگر
تمامی مباحث اخلاق مثل حلقههای زنجیری هستند که به هم متّصلند؛ گرچه صورت ظاهر، هر بحث مجزّاست، امّا درحقیقت تمامی این مباحث به یک نوع به هم گره خوردهاند. مثل این که اخلاص طبعاً به بحث ریا گره خورده است و اینها همه زنجیروار به هم متّصلند.
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «إِنَّ خِصَالَ الْمَکَارِمِ بَعْضُهَا مُقَیَّدٌ بِبَعْض»[1] مکارم اخلاق و خصلتهای نیک اخلاق، بعضی به بعضی دیگر پیوند خوردهاند.
وقتی مخلصین عالم میتوانند مخلص باشند که از بحث ریا دور باشند؛ چون ریا، به عنوان شرک اعظم است. ریا، شریک قائل شدن برای ذوالجلال و الاکرام است.
ابراز وجود فطری انسان
جالب این است؛ چون بشر نفخه روح حضرت حق است، به دنبال تجلّی است. اصلاً ابراز وجود، خود نشانه این است که انسان نفخه روح خداست. حیوانات هیچگاه ابراز وجود و اعلان موجودیّت نمیکنند؛ چون آنها در دو خصلت پیچیده شدهاند: بطن و شهوت. اگر این دو برای آنها تأمین شود، تمام است.
حتّی اگر میخواهند حاکمیّت بر گروه حیوانی خود داشته باشند، دلیل این است که میدانند هرکس فرمانده و رئیس گروه آن حیوانات شد، فضیلتش در این است که در موقع خوردن اوّل او باید بخورد؛ مثل شیرها. پس این رقابت برای شکم است. یا وقتی حاکم شد میداند بُعد شهوانی خودش را باید به وسیله همین حاکمیت بر همه غالب کند. لذا بیان میکنند وقتی یک شیر نر به گلّهای شیر ورود پیدا میکند و میتواند حاکمیّت بر آنها پیدا کند، بعد از اینکه بر شیر نر غلبه پیدا کرد، اوّل کاری که میکند، بچّههای شیرهای ماده را میکشد؛ چون میداند تا موقعی که اینها به بچّههایشان علقه دارند و شیر میدهند، از شیر نر فرمان نمیبرند و در بحث شهوانی و جنسی تمکین نمیکنند. لذا حتّی حاکمیت حیوانات هم برای همین دو مطلب است؛ شکم و شهوت.
امّا بشر چون «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[2] است، میخواهد تجلّی اسماء خدا باشد و از آنجا که نمیداند چگونه تجلّی اسماء باشد، گاه به بیراهه تجلّی میکند. چون پروردگار عالم خودش در آن حدیث قدسی شریف فرمود: من خلق کردم تا معلوم گردم[3]. یعنی خود پروردگار عالم، تجلّی خود را دوست دارد، کما این که کبریایی متعلّق به ذات احدیّت است «اللّه اکبر، کبیراً کبیراً».
ریا؛ بیراهه بردن تجلّی اعمال
پس چون حضرت حق خود میخواهد معلوم گردد، آنچه که از نفخه روح اوست یعنی انسان هم همین خصوصیت را دارد و به اسماءالله تجلّی میگردد، منتها چون گاهی نمیداند چگونه تجلّی پیدا کند، معالاسف از بیراهه تجلی پیدا میکند و ریا همین است.
ریا تجلّی برای اعمال، منتها به بیراهه است، نه از راه صحیح. نکته مهم این است که ریا انسان را به سمت تجلّی باطل میبرد؛ چون میخواهد اظهار وجود کند. این اظهار وجود، تبدیل به ریا میگردد.
بهترین شریک برای اعمال!
اینجاست که پروردگار عالم در یک جمله زیبایی بیان میفرماید: تو که میخواهی تجلّی کنی، این تجلّی را فقط برای خودم قرار بده. چون وقتی انسان اعمال را تجلّی داد، نکتهای پیش میآید که خیلی مهم است، در آن تأمل کنید و آن این که خواسته یا ناخواسته آن کسی را که برای او تجلّی میکند، شریک عمل قرار داده است.
پروردگار عالم میفرماید: تو میخواهی شریک قرار بدهی، چه کسی بهتر از من؟ یعنی ای انسان! اگر میخواهی تجلّی در اعمال داشته باشی که این فطری است، برای من تجلّی بده.
توجّه! توجّه! این تجلّی فطری است؛ چون عرض کردیم خود خدا میخواست تجلّی گردد، فرمود: من مخفی بودم، خلق کردم معلوم گردم؛ هدف من از خلقت انسان همین است؛ خودم را معلوم کردم.
لذا این که بیان میکنیم اولیاء خدا، خصّیصین و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلین ) تجلّی اسماء الهی و صفات پروردگار عالم هستند، این فرمایش خود خداست. من مخفی بودم با خلقت معلوم گشتم؛ یعنی تمام صفات حضرت حق ولو به نازلهاش مشهود، تجلّی و معلوم شد.
پس بشر در این نفخه روح که فرمود: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» اصلاً ذاتاً میخواهد، فطری است که تجلّی کند امّا اگر به بیراهه رفت، ریا میشود؛ چون هر تجلّی دلالت بر شراکت است، از مخلوق نه از خالق.
لذا پروردگار عالم فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ»[4] تو که میخواهی و دوست داری تجلّی کنی و در تجلّی عنوان شراکت هست؛ چون نمیتوانی مخفی کنی، آن کسی که بهترین شریک است منم «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» - به این تعابیر بسیار عالی و الهی دقّت کنید -
این که در مقدّمه، آن روایت شریفه را خواندم و عرض کردم تمامی اخلاق مثل حلقههای زنجیر به هم متصلّند همین است. اخلاص متّصل است به این که انسان اهل ریا نباشد و آنگاه اخلاص تجلّی و ظهور پیدا میکند.
پروردگار عالم میفرماید: بنده من! تو تجلّی اسماء و صفات منی، خوب چرا برای خود من تجلّی نمیکنی؟! ذات تو تجلّی نمودن است، آن هم اسماء و صفات من، پس برای خودم تجلّی کن «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» که من بهترین شریک هستم.
اگر به این دید نگاه کنیم غوغایی میشود. آن وقت اگر اصلاً انسان بخواهد رؤیت عمل به معنای ریا مدّنظر بگیرد، اصل ریا به معنای رؤیت عمل همیشگی، موجود است منتها اگر برای خدا شد دیگر ریا نیست، اخلاص میشود، خالص میشود چون فقط یک شریک است؛ خود خدا. خریدار ذوالجلال و الاکرام است. انسان تجلّی اسماء و صفات برای پروردگار عالم میشود.
امّا اگر این تجلّی برای دیگران شد عنوان ریا به این معنای ریایی که تبیین میکنند میشود، ریای معروف؛ یعنی «رؤیةٌ للنّاس» میشود. برای مردم رؤیت عمل میشود و دیگر برای خدا نیست. پس ذات میخواهد و میطلبد که عمل مشهود و معلوم گردد.
عیارشناس حقیقی اعمال
این که عرض کردیم حتّی در باب اخلاص، اولیاء خدا، آن متخلّقین به اخلاق الهی در درجه بالای اخلاص کارشان به آنجایی میرسد که دیگر ملک هم نمیبیند و خودشان هستند و پروردگار عالم، این هم باز همان است؛ یعنی میگویند: چه کسی بهتر از خدا.
وقتی انسان یک گوهر و درّی را دارد، همه جا عرضه نمیکند. یک تعبیر عامیانه برای قریب به ذهن شدن، بیان کنم - در مثال مناقشه نیست- وقتی انسان یک زیر خاکی دارد، آن را به همه نشان نمیدهد، به اهل فنش نشان میدهد که این چیست و چه قیمتی دارد:
قدر زر، زرگـر شناسـد قدر گــوهر، گوهــری
اوست که میداند آن گوهر و مروارید چه ارزشی دارد. مرواریدِ اعمال، تجلّی اعمال را فقط و فقط خود خدا میشناسد؛ چون خودمان، جسممان و روحمان همه و همه متعلّق به اوست. پس خود او برای معیار و سنجش، شاخص میشود. اگر زرگر برای معیار و سنجش آن زر و طلا شاخص میشود، پروردگار عالم هم خود برای این که عمل را اندازهگیری کند، به آن نمره بدهد و بگوید این عیارش چقدر هست، شاخص میشود.
عیار اعمال به دست پروردگار عالم است. لذا آنها که عقلشان عقل سالم و الهی است میدانند که ریا پایین آوردن قدر و مقدار و زر عمل هست. ریاکاران عیار عمل را دست کسانی سپردند که عیار شناس نیستند و نمیشناسند این عمل چه عیاری دارد.
امّا مخلِصین عالم، مخلَصین عالم میگویند: عیار این گوهر عمل باید به دست حضرت حق تبیین گردد و سنجیده شود، لذا به هیچ عنوان ریا نمیکنند. چون میگویند: ریا یعنی سپردن عمل به دست دیگران و به دست غیر متخصّص؛ چون اعمال ما باید برای خدا باشد، چون ما تجلّی اسماء و صفات اوییم، پس حتماً هم عیارش به دست خود اوست. عیارش به دست مردم نیست پس چرا بخواهیم آنها ببینند.
یعنی اگر بخواهیم از دیدگاه عقلانی هم نگاه کنیم، عقلای عالم عمل را برای مردم انجام نمیدهند، ریا نمیکنند؛ چون میدانند ریا یعنی سپردن عمل به دست غیر متخصّص که بخواهد برای او عیاری تعیین کند - در این جورچین تأمّل بفرمایید، نکات بسیار مهم و عالی است - چون جسمی که روح پروردگار عالم ولو نفخهاش در او هست «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»، معلوم است عمل را به خود آن کسی که شاخصههای عمل در دست اوست، میسپرد.
آیا در کوچه و بازار میبرد و به دیگران میدهد، آنها خرابش کنند، از بین ببرند، بعد بیاید به دست زرگر بدهد؟! خیر، این زیر خاکی عظیم را مخفی میکند و فقط به اهلش میسپارد.
عمل صالح را فقط به ید الله، به دست پروردگار عالم میدهد؛ چون میداند اوست که باید عیار این عمل را تعیین کند، لذا به دست کسی نمیسپارد. اگر با این منظر نگاه کنیم غوغایی میشود. دیگر از این پس انسان فقط همه چیز را به او میسپارد.
ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن که استاد آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است، جمله بسیار زیبا و عالی را بیان میفرمایند که اگر انسان در آن تأمّل کند میفهمد چه خبر است. میفرمایند: وقتی عمل خالص برای خدا شد، طبعاً دیگر خودش هم قیمتش را تعیین میکند. وقتی به دست کریم رسید، معلوم است قیمتگذاری باارزشی میکند، کریم کریمانه رفتار میکند امّا اگر به دست مردم برسد اوّلش یک به به و چه چهی است بعدش هزاران إنقلت است.
پس ارزش همین است که انسان بداند همه چیز باید به دست خدا باشد. تازه جالب است، خودش هم میگوید که من نه تنها میخرم بلکه خودم شریک عملت میشوم «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ».
دستورالعملی برای تحوّل در مباحث اقتصادی زندگی
یک مثال بزنم در آن تأمّل کنید. به یکی دو تا از دوستان این دستورالعمل را عرض کردیم، انجام دادند، تحوّلی در زندگیشان ایجاد شد. مثلاً در باب مباحث اقتصادی، اگر کسی بیاید هر عمل و هر کار اقتصادی که انجام میدهد، صاحبمان، مولایمان، آقایمان، حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را شریک قرار بدهد، بگوید: آقاجان! شما شریک این کار من باشید (بعضی نیمی از مال را و بعضی میگویند اصلاً همهاش مال آقاست، ما از آقا اجازه میگیریم، یک مزدی، چیزی به ما مرحمت کند. بسته به آن اخلاق و اعتقادات که چقدر بالا رفتند، متفاوت است. یکی میگوید: ده درصد و ...) وقتی جدّی مولا را شریک قرار میدهد، طبیعی است اگر میخواهد یک مشکلی پیش بیاید، آن شریکی که سیّاس و کیّاس است، اصلاً اجازه نمیدهد به تعبیر عامیانه دارالتجارهاش به هم بریزد و به تعبیر دیگر هیچ موقع ورشکست نمیشود و فریب نمیخورد.
بودند بازاریهایی که تاجران عظیمی بودند امّا با آن همه سبقه، در معاملهای یک جا زمین خوردند، کسی هم باور نمیکرد. امّا میگویند: وقتی وجود مقدّس آقاجان را شریک قرار دادیم، دیگر هیچ موقع شکست نمیخوریم؛ چون متعلّق به آقاست. ببینید چه غوغایی میشود. آن شخص میگوید: من فقط یک انباردار یا یک کارمند آقا هستم، همه اینها متعلّق به اوست، دائم هم اضافه میشود - ما در باب مسائل مادی داریم صحبت میکنیم، مسائل روحانی را ببینید دیگر چه خبر خواهد شد -
این مثال برای مباحث مادّی است، امّا پروردگار عالم میفرماید: «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» اصلاً خودم میآیم در عملت بهترین شریک میشوم. یک موقعی ما عمل را به پروردگار عالم عرضه میداریم، میگوییم: خدا! این کار را کردم، متعلّق به تو. امّا یک موقعی پروردگار عالم شریک میشود که فرمود: من بهترین شریکم، معلوم است پروردگار عالم چنان آن عمل کوچک را بالا میبرد، اوج میدهد و آنقدر بر عیارش اضافه میکند که انسان متعجّب میشود - تمام این مطالبی که بیان میکنم، ترجمان روایات است که دارم به زبان ساده عرض میکنم -
پروردگار عالم آنقدر اوج میدهد و بالا میبرد که اصلاً این طرف باور نمیکند که یک عمل کوچک اینقدر اجر و مزد داشته باشد، به قوه مخیّلهاش هم نمیرسد؛ چون معلوم است شریک عظیم باید عمل در خور شأنش باشد.
تعجّب مخلصین از میزان اجر اعمالشان
یک مثال دیگر بزنم، فرض بگیریم من و شما با یک تاجر مشهور، یک سهام کوچکی شریک شویم، معلوم است او که معروف است، هیچ موقع اجازه نمیدهد بواسطه من که هیچ چیز ندارم، این جایگاه پایین بیاید.
وقتی جایگاه، جایگاه ذوالجلال و الاکرام، حضرت حق رب العالمین شد، معلوم است در جایگاه حضرت حق عمل باید در خور شأن او باشد – به این نکات دقّت کنید - وقتی گفت: «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» شریک شد، معلوم است چه کسی شریک شده است؛ عالم یکتا، ذوالجلال و الاکرام، حضرت رب الله جلّ جلاله و عظم شأنه، او شریک شده است، پس دیگر این عمل باید در خور شأن او باشد، نه در خور شأن بنده.
آنجاست که مخلصین عالم متعجّب میشوند، این جزای عملمان است؟! مگر این عمل چقدر بود؟! وقتی خدا شریک است، جزا در شأن آن بالاترین شریک است، نه یک شریک جزئی مثل من، جزا دیگر در شأن من نیست.
یک مثال بزنم. این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: هرچه پروردگار عالم در دنیا قرار داده، برای مثال است که ما بفهمیم. مثلاً یک موقعی میخواهند کار خیری انجام بدهند یک کسی یک مقدار میدهد، امّا درباره کسی که متموّل و متمکّن است، میگویند: این دیگر باید بهواسطه آن شأن و جایگاهش بدهد، نباید اینقدر بدهد که زید و عمرو دادند، او باید یک چیز بالا بدهد؛ چون معروف است و با این ثروت از او انتظار دارند چیزی مافوق همه بدهد. پس این قاعده است.
میشود پروردگار عالم در عمل شریک بشود، بعد عمل پایین بماند؟ خیر، اوج میگیرد. لذا وقتی مؤمن مخلص و مخلَص فردای قیامت به اعمالش نگاه میکند، خودش متعجّب است، چه خبر است؟! چه شده؟! این همه اجر و مزد با یک عمل کوچک؟! ولی یادش رفت که این عمل شریک داشت، آن هم چه کسی؟ خدا. این ثواب و این اجر و مزد برای اندازه ما نیست، برای اندازه شریک است. ولو انسان مخلَص مخلَص باشد، اندازه شأن او نبوده، این به اندازه شأن و منزلت ذوالجلال و الاکرام است.
تنها پرورش دهنده اعمال
برای همین است که اولیاء الهی، از جمله ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: اینکه میگوییم «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد»[5] وقتی دست خودش سپردی، او هم که بصیر است میداند ما چیزی نداریم، پرورشش میدهد و در حد کرامتش آن را بالا میبرد. «یا کریمُ یا رب» او پرورش دهنده است، آن رب ودود با کرامتش پرورش میدهد؛ چون به کریم سپردی، «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ» به خدا تفویض امر شده است، همینطور این عمل بالا میرود.
میگوید: چقدر این عملت را بخرم؟ میگویم: من قیمت نمیگذارم، هرچه شما کرم داری، اصلاً خودت شریکی. میگوید: من شریکم، باید در شأن خودم بگویم این عمل اینقدر ارزش دارد.
«قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ مَنْ أَشْرَکَ مَعِی غَیْرِی فِی عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ إِلَّا مَا کَانَ لِی خَالِصاً» - در یک تعبیر دیگر، به جای «خالصاً»، «خاصّاً» بود؛ یعنی مخصوص من - پروردگار عالم میفرماید: من بهترین شریکم «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ»، هرکس هر کاری را انجام دهد و شریکی را برای من قرار بدهد، آن را نمیپذیرم.
خداوند لطیف؛ شریک اعمال مخلصین
آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: پروردگار عالم لطیف است، میگوییم: «یا لَطیف إرحَم عَبدَکَ الضَّعیف»، آن که لطیف است، دل نازک است، دوست ندارد کسی شریک باشد - گرچه خدا جسم نیست، این تعابیر، تعابیر عرفانی است که باید در آن تأمّل و تدبّر کرد «فتأمّل فیه جیّداً» -
عرض کردیم وقتی میگوییم پروردگار عالم فرمود: «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ»، معلوم است دیگر از این به بعد قیمت عمل را بهواسطه شریک قیمتگذاری میکنند، عیارش را بهواسطه شریک عیاربندی میکنند. شریک عمل، آن ذوالجلال و الکرام، آن ربّ ودود است، پس باید در خور شأن حضرت حق این عمل قیمتگذاری شود. انسان یک عمل کوچک انجام داده، امّا در روایات داریم مخلصین عالم فردای قیامت متعجّبند که این همان عمل کوچک بود؟! چرا اینقدر رشد کرد؟! چرا اینقدر پرورش پیدا کرد؟! چرا اینقدر بالا رفت؟! چون پروردگار عالم شریک است، طبعاً جزا هم در خور شریک است.
لذا فرمودند: امّا هر کسی با من یک شریک دیگری هم در آن عملی که انجام میدهد، قرار دهد، من قبول نمیکنم. یاری که برای شراکت گرفتی، ذوالجلال و الاکرام، ربّ ودود، دل نازک است، هیچ کسی را نمیپذیرد.
خدا مرحوم آقای دولابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان به نقل از آیتالله انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی فرموده بودند: پروردگار عالم طوری است که بعضی از مطالب فقط و فقط مختصّ به اوست و ما نمیفهمیم، از جمله تکبّر متعلّق به خود اوست، «اللّه اکبر». یا حسادت بد است، امّا پروردگار عالم، فقط خودش هست که حسود است - ما این تعابیر را نمیفهمیم، وقتی هم نمیفهمیم امکان دارد هجمه ببریم و إنقلت بیاوریم که آقا یعنی چه؟! مگر خدا حسود میشود؟! این حرفها چیست؟! نمیفهمیم، امّا بعضی از صفات متعلّق به خداست، در عالم هیچکسی نمیتواند کبریایی داشته باشد، خداست که متکبّر است و کبریایی متعلّق به اوست، «اللّه اکبر» -
معیار تشخیص ریا و اخلاص در عمل
اینجا پروردگار عالم میگوید: فقط من، هیچ کسی را در عملت نمیپذیرم. تو که میخواهی رؤیت عمل کنی، رؤیت عمل برای من، پس این میشود: «ریاء للّه تبارک و تعالی» امّا اگر برای غیر شد، این «ریاء للنّاس» است و منظور از ریاکاری و ریا، همان للنّاس بودن است.
لذا یک جاهایی که عنوان ریاء معفوٌّ عنه شده، این است که کسی عملی را برای خدا انجام بدهد و قصدش هم خدا باشد ولی دیگران هم ببینند که آنها ترغیب شوند، میفرمایند: این دیگر ریا نیست. مثل صدقه که دو نوع تبیین شده، یکی صدقه خفی و یکی هم صدقهای که علن هست، امّا همان صدقه خفی اگر برای غیر خدا باشد، ریا میشود ولو خفی است و هیچ کس نمیداند؛ در دلت بگویی: منم که میتوانم، منم که دست دیگران را میگیرم، همان ریا میشود، امّا اگر برای خدا بود، ولو عالم و آدم ببینند و بفهمند امّا تو برای خدا کردی، دیگر ریا نیست.
مهم در این مسئله تشخیص است. پروردگار عالم میفرماید: هر کس غیر از من، شریکی را برای من قرار بدهد، آن کار و عمل را نمیپذیرم، فقط آن عملی که خالص باشد و متعلّق به من باشد، آن را میپذیرم، هیچ کسی نباید در آن شریک باشد، ولو یک ذره بگوییم زید و عمرو شریک قرار بگیرد.
در مقدّمات عرض کردیم چون بشر آن تجلّی اسماء خداست، فی ذاته میخواهد عمل را تجلّی کند، نشان بدهد و ظاهر کند، پروردگار عالم میفرماید: مگر ظهور نمیخواهی؟! مگر نمیخواهی رؤیت کنی؟! پیش من بیا. «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ». چه میشود انسان با این حال نگاه کند!
شریک ناپذیری خدا
برای همین است که نبیّ مکرّم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به نوع دیگری این را شرح میدهند، میفرمایند: «إن اللّه لا یقبل عملا فیه مثقال ذرة من ریاء»[6]. عجیب است! پروردگار عالم عملی را که در آن، مثقالی، ذرّهای بوی ریا داشته باشد، قبول نمیکند. میگوید: نمیخواهم، مال خودت. وقتی گفتی ریا، دیگران هم بفهمند، یعنی شریک. خدا شریکناپذیر است، «وحده لا شریک له».
ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی، چه تعبیر زیبا و قشنگی را بیان فرمودند. فرمودند: فرار از ریا جلوتر برای من تبیین شده است و عقلای عالم میدانند که باید عمل را برای خدا انجام دهند؛ چون پنج وعده، هر بار دومرتبه در آن فرض الهی، نماز، بیان میکنند: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له».
وقتی عقلای عالم بدانند که خدا شریکناپذیر است، معلوم است دیگر در این عمل، خلوص موج میزند و دیگر ریا ولو به ذرّهای، نخواهد بود؛ چون خدا نمیپذیرد. خدا «لا شریک له» است.
نتیجه عمل برای خدا و دیگران
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) باز به نوع دیگری این را میفرمایند، میفرمایند: ذوالجلال و الاکرام فرموده: «مَنْ عَمِلَ لِی وَ لِغَیْرِی»[7] هر کس عملی را هم برای من و هم برای دیگری انجام دهد، یعنی اینطور نیست که اصلاً برای من نبوده، میدانم برای من بوده، برای من خدا عمل انجام داده، حالا بعدش امکان دارد یک ریایی کرده، امّا من نمیپذیرم «مَنْ عَمِلَ لِی وَ لِغَیْرِی فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَ لَه». اینقدر محکم ایستاده، اجازه نمیدهد، ولو ذرّهای ریا باشد، میگوید: نه، نمیپذیرم.
لذا اولیاء میترسند تا آخرین لحظات عمرشان بعضی از نکات را بیان کنند. از آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن أب العرفا، سؤال کردیم: آقا! چرا اولیاء خدا بعضی از مطالب را نمیگویند و میروند؟ آیا «زَکَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُه»[8] نیست؟! آیا نباید تبیین کنند؟! آیا نباید راه را بگویند؟! آیا نباید مثال بزنند؟! آیا نباید بگویند: ما اینطور کردیم که بعضاً گفته میشود؟! فرمودند: آنها میترسند آخر کار عمل را به غیر بفروشند، در حالی که جلوتر یک خریداری داشته، خود خدا و به او دادند. مـگـر این که به آنها امر گردد برای تنبّه دیگران، تو این را بگو. اگر امر نشود، ولو یک عملی را اگر بیان کنند، غوغا میشود و انقلابی در یک فردی به وجود میآورد، امّا نمیگویند؛ چون دوست ندارند این عمل برای غیر خدا باشد و شریک قائل شوند. خدا میگوید: این برای دیگری است، به من ربطی ندارد. مگر امر شود، حالا مِن ناحیه الحجّه است، از نوع دیگر است، نمیدانیم. آنها بلد هستند، ما چه میدانیم؟! شاید شما جوانهای عزیز که بستر وجودیتان، آن قلبتان، پاک و آماده است، بفهمید.
لذا پروردگار عالم نمیفرماید عمل را برای من انجام ندادی، بلکه میفرماید: «مَنْ عَمِلَ لِی»، منتها بعد « وَ لِغَیْرِی» شد، «فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَ لَه» نمیپذیرم، میگویم: آن عمل برای آن کسی باشد که برای او قرار دادی، آن را نمیخرم. باید صافی صافی، خالص خالص، مخصوص به من باشد! اینطور پروردگار عالم عمل را میخرد و آنوقت در آن عمل شریک میشود و میفرماید: «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ». این «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» برای موقعی است که واقعاً هیچی در آن نباشد جز پروردگار عالم. پس در این تأمّل کنید. اولیاء خدا اینطور هستند.
آمادگی جهت ورود به ضیافت الهی
به فضل الهی در هفته آینده، نکاتی را برای ورود به ماه مبارک رمضان عرض میکنم. اگر این مطالب را عمل کنیم، آن موقع میفهمیم. گرچه عرض کردیم باید در رجب المرجّب شستشوی گناهان میکردیم و در این ماه شعبان لباس تقوا میپوشیدیم؛ چون میخواهیم مهمانی برویم.
عرض کردم اگر شما را به مهمانی دعوت کنند و کارت عروسی بدهند، با لباس کثیف نمیروید. تمثیل زدم کسی که مکانیک باشد با آن لباس روغنی نمیرود. اوّل به منزل میرود استحمام میکند و لباس درخور آن مجلس میپوشد.
«دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیَافَةِ اللَّهِ»[9] جدّی یک نگاهی کنیم ببینیم برای مهمانی خدا آماده هستیم یا نه. من بیچاره نگاه که میکنم میبینم از گناه که خارج نشدم هیچ، بلکه برعکس اضافه هم شده. شستشوی گناهان در رجب المرجّب است، حالا میخواهیم لباس تقوا را بپوشیم و در مهمانی خدا برویم.
آن مهمانی که بیان میکنند: «وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَة» خواب شما هم عبادت است، «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیح» نفس نفس میزنی بدون این که حتّی ذکری بگویی خودش ذکر خداست. راجع به هیچ ماهی نداریم اینگونه بیان کنند. گرچه اولیاء گفتهاند: آغاز مهمانی خدا ماه مبارک رمضان است، امّا وقتی کسی در این مهمانی وارد شد دیگر پروردگارعالم خودش اجازه خروج نمیدهد. بنده هم که از خدا خواسته است و هر نفسی که میزند تسبیح میشود، انفاس قدسی اولیاء خدا (که اینها باعث میشود عذاب هم برداشته شود)، همه اینها به برکت این است که آنها تمرین کردند، ممارست نشان دادند و رفتند به جایی که دیگر خود ندیدند.
لحظه سقوط انسان
بارها گفتهام، این مطلب را هر روز مرور کنید، تکرار این مطلب نه تنها ملال آور نیست، بلکه سودبخش است و آن این که هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. این مطلب را بنویس، زیر میز کارت یا در دفتر تلفنت قرار بده و مدام نگاه کن.
اگر کسی فکر کند من دیگر مشهور شدم یا من دیگر عالم شدم، من دیگر چنین شدم، همان لحظه سقوط کرده و خودش نفهمیده. ریاکاران عالم اینطور هستند، امّا مخلصین عالم عملی را نمیبینند که تصوّر کنند کسی شدهاند؛ چون عمل برای خداست، اصلاً عملی را نمیبینند.
عرض کردیم هر کس ولو به لحظهای تصــوّر کند، معلوم است کسی نیست، بلکه تصوّر و تخیّل است و فکر میکند که کسی شده است، امّا مخلصین عالم، آنها که از ریا بدورند، اصلاً عمل خودشان را نمیبینند که بخواهند فکر کنند کسی شدهاند، برای همین این اعمال را مفت نمیفروشند. برای همین عاقلند، کیّاسند، میفهمند، فقط عمل را به کسی میدهند که او عیارش را بالا ببرد، به یک به به و چه چه دنیوی عمل را نمیفروشند که گرفتار شوند. مگر اینها به تعبیری که بزرگان میگویند، خر یا بدتر از او هستند که بخواهند عمل را به یک انسان بفروشند.
اگر از این حال معامله با خدا آگاه شدیم و فهمیدیم «أنا خیر شریک» یعنی چه، طبیعی است دیگر دائم مواظبت و مراقبت میکنیم.
درددلی با صاحب لیالی قدر
این روزهای آخر ماه شعبان المعظم، بخواهیم آن چیزهایی را که در همین صلوات شعبانیه بیان میکنیم داشته باشیم که پیامبر قیام و قعودش و شب خیزیش و روزش آن گونه بود. از خدا بخواهیم که ما را هم مواظبت کند که حداقل این روزهای آخر برای مهمانی آماده شویم. از آقاجان و امام زمان بخواهیم ما را یاری کند و دست ما را بگیرد و در این وادی ببرد، این خیلی مهم است.
آقاجان! ماه مبارک و لیالی قدرش دارد میآید، شما باید مقدّرات ما را امضا کنی، چه میدانیم چه میشود، آیا اصلاً ما در ماه مبارک رمضان وارد میشویم؟ خیلی از افراد تا آخرین روز ماه شعبان هم زندهاند، اگر زنده بودیم، برویم بهشت زهرا ببینیم کسانی را که میآورند، جوان هستند، نه این که پیر باشند، معلوم نمیکند.
عزیزم! اگر در شب قدر گذشته، مقدّرات را نوشته باشند که دیگر عمر این تمام است، یک موقع میبینی که دیگر به ماه مبارک هم نمیرسیم. از آقاجان بخواهیم عنایت کند و بزرگواری کند؛ چون همه چیز به ید قدرت خلیفه الله است که ما زنده باشیم و ماه مبارک و لیالی قدر را درک کنیم، انسان شویم، آدم شویم و مقام انسانیّت پیدا کنیم.
«السلام علیک یا بقیه اللّه»
آقاجان! دست من و دامان تو. چه بگویم، از اعمال زشتم، از وضع روحی ام، خستهام. ای شفا بخش! شفا بده. شما که خلّص همه انبیاء و معصومین هستی، چون عیسی بن مریم مرا شفا بده. وضعم خراب است عنایت کن. بیچاره شدم گرفتار نفس امّارهام، به خودت قسم ،میخواهم از این حال بد بیرون بیایم، میخواهم از نفس امّاره دست بردارم امّا دیگر نمیتوانم و قدرتش را ندارم.
دیدید یک مریضی اینقدر مریض میشود که گاهی دیگر قدرت ندارد حتّی بلند شود و قرصش را بخورد، زیر بغلش را میگیرند، او را بلند میکنند و دارویش را به او میدهند. آقاجان! دیگر قدرت ندارم. آقاجان! به جان خودت خیلی مریضم. آقاجان! دارم از دست میروم، نفسهای آخرم است، نمیخواهی به من دارو بدهی؟ اگر با دست مبارک شما دارو به من داده شود چه میشود؟ اکسیر حیات بخش است.
خستهام، نا ندارم، افتاده شدم، گناه بدجور مرا زمین گیر کرده، فدایت شوم، دلشکسته شدم، دیگر دنبال اشتباهها نمیگردم، ماه شعبان هم که دارد میرود، من بدبخت چه کنم؟ با کدام آمادگی وارد ماه مبارک رمضان شوم؟ اگر بناست وارد شوم و جانم گرفته نشود، خودت دستم را بگیر.
[1] وسائلالشیعه، ج: 11، ص: 434، باب: 49
[3] اشاره به روایت: «کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لکی أعرف» (بحارالأنوار، ج: 84، ص: 198، باب: 12)
[7] وسائلالشیعه، ج: 1، ص: 67، باب: 11
[8] مستدرکالوسایل، ج: 7، ص: 46، باب: 16
[9] وسائلالشیعه، ج: 10، ص: 313، باب: 18