دویست و بیستمین جلسه درس اخلاق حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : جمع همه خوبی ها در چیست؟ (جلسه سوم مبحث خیر و نیکی)
چهارشنبه 5 مهر ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ترس از خدا؛ جمع همه خوبی هاست
آنچه که عامل شده است خوبان عالم در خوبی از دیگران سبقه بگیرند، این است که حال آنها، حال خشیت الهی است. هر که خدا را بیشتر شناخت و حال خشیت او بیشتر شد، طبعاً اعمال نیک و خوب او بیشتر میشود. چرا که آنها که خشیت الهی دارند، میترسند عملی از آنها سر بزند که خدای ناکرده آن عمل مورد رضای حضرت حقّ نباشد. لذا در خوبیها از همه پیشتر هستند و از همه انسانها سبقت میگیرند. آن که خشیت پروردگار عالم را داشت، طبعاً از هیچ احدی نمیترسد.
نمونه آن، حال خوش رزمندگان ماست. این رزمندگان عزیز چنان نسبت به ذوالجلال و الاکرام خشیت داشتند که نسبت به دیگران در کار خیر، آن هم بهترین کارها، دفاع از میهن اسلامی، سبقه گرفتند.
پس اگر خشیت الهی در کسی وجود داشت، خود به خود در او همه خوبیها جمع است. پیغمبر رحمت، ختمی مرتبت، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «جِمَاعُ الْخَیْرِ خَشْیَةُ اللَّهِ»[1] جمع همه خوبیها ترس از خداست.
ترس از پروردگار عالم، عاملی برای همه خوبیها است. اولیاء خدا بیان میکنند: صد در صد یک دلیل ابتلا به بدی این است که آن شخص از خدا نمیترسد. آن که از خدا نترسید، دیگر بیحیا میشود و در بدیها از همه سبقت میگیرد.
لذا وجود مقدّس نبیّ اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلی الّله علیه و آله و سلّم)، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و همه خوبان عالم بیان میکنند: این که انسان بخواهد به خوبی و خشیت الهی دچار شود، راهش فقط یک مطلب است و آن این که این شخص سعی کند از کوچکترین بدی دور شود.
ترس از خدا؛ یعنی ترس از دوری از خوبیها. به این معنی خوب توجّه کنید و إلّا خدا که نعوذبالله، نستجیربالله ترسناک نیست! آن که خشیت الله دارد؛ یعنی میترسد که از خوبیها دور شود. برای همین آن که به خوبیها اتّصال پیدا کرد، از بدیها دور میشود.
رابطه عقل، خیر و دین
اولیاء خدا، بزرگان، اعاظم و عرفای عظیمالشّأن، به همه یاد دادند که انسان با وجود خوبیها ولو به لحظهای به سمت شرّ نرود که شرّ، انسان را از عقل، خدا و دین دور میکند. امّا اگر کسی جدّی خواست اهل عقل شود؛ طبعاً نشانه او این است: در کار خیر از همه سبقت میگیرد.
وجود مقدّس نبیّ اکرم، خاتم رسل محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند: «إِنَّمَا یُدْرَکُ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ»[2] به درستی که انسان با عقل، «یُدْرَکُ الْخَیْرُ»، میتواند همه خوبیها را درک کند و کسی هم که عقل ندارد در حقیقت دین ندارد. «وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ».
یک تعبیر بسیار زیبا و عالی را حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) تبیین میفرمایند. میفرمایند: آن کسی که خودش را به خوبیها مزیّن کرد، نشانه عقل سلیم اوست. عقلای عالم را با خوبیها میشود شناخت.
پس هر کس به سمت شرّ رفت، نشانه کمعقلی و هر که در شرّ غوطه خورد؛ نشانه بیعقلی اوست. در مورد دین هم که بیان فرمودند: «وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ» آن که عقل ندارد، دین ندارد. چون شاخصه عقل سلیم، خوبیهاست. هر چقدر خوبی و نیکی انجام دادیم، دلالت بر این است که عقلمان سالم است. هر چقدر شرّ به وجود آوردیم و شرارت کردیم، دلالت بر این است که عقل نداریم. آن کس هم که عقلش کم و ناقص العقل است، دین ندارد.
در حقیقت آن که به شرّ گرفتار میشود، نشانه این است که عقل ندارد و دین هم توأم است با عقل، این دو را با هم بیان فرمودند که نکته عجیبی است. چون «وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ» در آنجایی فرمود که بیان کرد: «إِنَّمَا یُدْرَکُ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِالْعَقْلِ» اگر کسی جدّاً عاقل بود؛ اعمالش خیر است. عقلای عالم به خوبیها دچارند.
جمع خوبی ها در سه چیز
1. کمک رسانی به دیگران
وجود مقدّس مولیالموالی، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) سه چیز را به عنوان نشانه خیر در انسان میدانند و میفرمایند: «ثَلَاثٌ هُنَّ جِمَاعُ الْخَیْرِ»[3] همه خوبیها در این سه چیز جمع شده است:
1. «إِسْدَاءُ النِّعَمِ» رساندن خیر و خوبی به دیگران.
لذا آن که به دیگران شرّ میرساند؛ طبعاً نشانه بیعقلی اوست. البته معلوم است در مقابل این جماع الخیر، جماع الشرّ هم وجود دارد؛ یعنی در حقیقت اگر این سه چیز به عنوان «ثَلَاثٌ هُنَّ جِمَاعُ الْخَیْرِ» هست، طبعاً مقابلش « ثَلَاثٌ هُنَّ جِمَاعُ الشَّرّ» هم هست. لذا هر چه مقابل این قرار بگیرد، شرّ میشود.
پس اوّلین موردی که نشانه خوبیهاست، این است که انسان دست خیر داشته باشد و به دیگران کمک کند. اگر از لحاظ مالی نمیتواند، بتواند یک موقعی
2. رعایت عهد و پیمان
2. «وَ رِعَایَةُ الذِّمَمِ» رعایت عهد و پیمانی که انسان بسته است.
اگر انسان عهد و پیمان بست، باید در آن عهد و پیمان بماند و اینها نکات بسیار مهمّی است.
آنها که با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عهد بستند و عهد خود را شکستند، معلوم است در مقابل جماع الخیرند؛ یعنی در شرّند. آنها که با امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) عهد و پیمان بستند امّا این عهد و پیمان را شکستند، در شرّند. هرکه عهد و پیمان بست امّا عهد و پیمانش را شکست، این شرّ است و شرور است.
چقدر زیبا تبیین میفرمایند که همه خوبیها در این سه مورد است. نفرمودند همه خوبیها در این است که یک: دائم نماز بخواند، دو: تلاوت قرآنش زیاد باشد و ... . لذا ببینید حضرت چگونه دارند تبیین میفرمایند.
3. صله رحم
3. «وَ صِلَةُ الرَّحِمِ» صله ارحام.
صله رحم نشانه این است که خوبیها در اوست که البته اسّ و اساس صله رحم هم حبّ اهلبیت است. چون فرمودند: «نحن صلة الارحام» ما صله ارحامیم.
البته صله ارحام خودش یک بحث مجزّایی است که انسان نباید قطع رحم کند امّا اگر خدای ناکرده کسی انسان را به شرارتها، بدیها، زشتیها، دور شدن از خدا و کارهای زشت، دعوت میکند و وقتی به آنجا میروی حجابی ندارد و گناه در آن مکان طبیعی است،؛ دیگر آنجا صله رحمی نیست. وقتی او را در بیرون دیدید، به او سلام کنید و قهر نباشید امّا دلیلی بر این که انسان با چنین کسی رفت وآمد کند، وجود ندارد.
نگاه سهو یا نگاه عبرت آور
مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) در جای دیگری نکات بسیار عالی را بیان میفرمایند که به عنوان جمع خیر است، فرمودند «جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلَامِ»[4]. نگاه و سکوت و کلام را بیان میفرمایند و بعد هرکدام را هم توضیح میدهند.
در ابتدا میفرمایند: «النظر» نگاه و سپس توضیح میدهند: «فَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فِیهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ» هر نگاهی که در آن، عبرت نباشد، بیهوده است.
اولیاء خدا یک تعبیر بسیار خوبی را دارند و آن این است: اگر نگاه، نگاه سهو شد؛ آرام آرام انسان را به نگاه شیطانی؛ یعنی گناه میبرد.
لذا در نگاه هم انسان باید به دید عبرت بنگرد و خلقت پروردگار عالم را ببیند. حتّی اگر جمالی را میبیند، به عنوان «مَا شَاءَ اللَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» باشد. نگاهش، نگاه سهو و بیهوده نباشد و مایه عبرت باشد. دنیا را ببیند امّا با نگاه عبرت آور. چه سلاطینی بودند و چه کاخهایی داشتند و ...، مایه عبرت او باشد.
این که پروردگار عالم طاق کسری را نگاه داشت و همه را یک باره از بین نبرد؛ برای این است که انسانها بروند، ببینند و عبرت بگیرند، «فاعتبروا یا اولی الابصار»[5] ای صاحبان بصیرت! عبرت بگیرید؛ یعنی هرکه باشی، هرچه باشی، اموال زیاد و مقام هم که داشته باشی، یک روزی اینها را میگیرند و ... .
تختجمشید برای فخرفروشی ما نیست. اتّفاقاً پروردگار عالم این تکّه سنگها را نگاه داشته که ما وقتی میرویم به ظاهر شکوه آن کاخهای قدیم را میبینیم امّا باید بگوییم: آن پادشاهان عالم کجایند؟! آن صاحبمنصبها کجایند؟! آن ثروتمندانی که چون قارون گنجهای فراوان داشتند و ثروت عالم در دست آنها بود، کجا رفتند؟! اینها نکات مهمّی است که پروردگار عالم به ما میخواهد یاد بدهد تا عبرت بگیریم.
لذا عرض کردیم اگر نگاه سهو باشد، آرام آرام به حرام کشیده میشود. در همه خوبان عالم یک چیزی مشترک است و آن این است: به هرچه نگاه میکنند، ید قدرت خدا را میبینند و شاکر و حامد پروردگار عالم میشوند.
سکوت غفلت آور یا سکوت توأم با تفکر
دوم چیزی که بیان میفرمایند سکوت است که در توضیح آن میفرمایند: «وَ کُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فِیهِ فِکْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ» یکی از خیرها این است که انسان سکوت کند امّا سکوتی که در آن، فکر باشد. انسان تفکّر کند که چه کردهام؟ من با خودم چگونه هستم؟ فردای قیامتم چگونه خواهم بود؟ با دیگران چه کردهام؟ آیا حقالنّاسی - که برتر از همه حقّها، حقالنّاس است - به گردن دارم؟ لذا در سکوت خود یک مقدار تفکّر کند.
یعنی وقتی سکوت کرد در سکوتش دنبال شرارت نرود. در سکوت بعضیها جز شیطان چیز دیگری نیست؛ یعنی شیطان در فکرش نفوذ میکند و نستجیربالله، نعوذبالله فکرش به سمت شهوت یا دیگر مطالب میرود که آنها عامل میشود برای این که فتنهای به وجود بیاید. مثل فتنههای خانوادگی یا فتنههای بزرگتر که فتنه اجتماعی است.
مثل فتنه 88 که سکوت عدّهای در آن توأم با غفلت بود، غافل شدند و شیطان بر آنها حاکمیّت پیدا کرد. شاید کسی بگوید: در اینجا حضرت میفرماید: «وَ کُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فِیهِ فِکْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ» امّا آنها هم که فکر میکنند؟! در جواب باید گفت: آنها فکر نمیکنند، آنها مکر میکنند.
فکر معمولاً این است که انسان تفکّر در حال خودش داشته باشد، این که چه میکند و نتیجه این اعمال، کردار، سخن و رفتار زشتش برای خودش و جامعهاش چگونه خواهد بود؟! وقتی فکر کرد، به قدرت، لطف و محبّت خدا، به خلقت، بندگی و عجز خودش پی میبرد. همانگونه که در دعای کمیل میخوانیم. انسان باید بفهمد چقدر ضعیف است و به یک تب میافتد. اگر یک مسئله کوچکی پیش بیاید و سر انگشتمان یک مقدار سیاه شود، دیگر میترسیم، چه شد؟ نکند مرض قند و ... . بشری که حال خود را در دو روز بعد خودش و نوع بیماریهایی را که میگیرد، نمیداند، دیگر چه ادّعایی دارد؟! چه یلهایی که به واسطه بعضی از بیماریهایی که ناشناخته بود، آرام آرام آب شدند و حتّی همسر، فرزند و رفیقشان به راحتی اینها را بغل میکردند و جا به جا میکردند تا زخم بستر نگیرند. انسان باید به این مطالب فکر کند.
وای که این غفلت با انسان چه میکند! این غفلت انسان را بیچاره، گرفتار و بدبخت میکند. سبب میشود انسان در رفتار، کردار و گفتارش تأمّل نکند. در حالی که یک حرف و رفتار بیجا، چه کارها که نمیکند!
لذا اگر سکوت هم کرد و بناست حرف نزند، سکوت او باید در راستای پروردگار عالم باشد تا برایش خیر بیاورد. سکوت او باید توأم با فکر، تفکّر در خلقت و اعمال خودش باشد، اینها خیلی مهم است.
آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و بعضی از بزرگان دیگر مثل آیتالله کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در وادیالسّلام میرفتند، ساعتها مینشستند و فکر میکردند. به قبور نگاه میکردند، اینها چه کسانی بودند، یک عدّهشان فحول و از علما بودند، امّا الآن کجا هستند؟! یک عدّهشان احتمالاً گردنکشهایی بودند، پس کجا هستند؟! یک عدّه دیگر چنین ... . فکر میکردند، فکر در خودشان، فکر در عالم هستی و ... .
دلیل این که وقتی از آیتالله کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال کردند: آقا! وادیالسّلام چه بود؟ فرمودند: روح و ریحان، این است که آنجا برای ایشان، مرکز تفکّر، تأمّل، خودسازی، انسان شدن و به حقایق دست یافتن بود.
میگویند: بهلول با بچّهها بازی میکرد، یک چوب بلندی داشت که به عنوان اسب با آن بازی میکرد. بچّهها هم همراه او بودند و آنها هم همین کار را میکردند. مخصوصاً بچّهها را به سمت قبرستان میکشاند، بعد به قبور خطاب میکرد: بلند شوید! با ما بازی کنید! بچّهها میخندیدند. بعد به بچّهها میگفت: بچّهها! این بزرگترها را ببینید که دیگر حتّی قدرت بلند شدن ندارند و زیر پای من و شما هستند! لذا به این ترتیب از بچّگی به بچّهها درس میدادو عامل باروری تفکّر آنها میشد که فکر کنند، ببینند و مراقب باشند.
چون دنیا با همه خوبیها و بدیهایش میگذرد امّا آنچه که آن طرف سرنوشتساز میشود، این است که شرارتی رساندی یا خیر. از این شرارت چه چیز به دست آوردی؟! کدام قدرت را به دست آوردی؟! کدام ثروت را به دست آوردی؟! ثروتمندان عالم هم در این قبرستانها خوابیدند و منظور بهلول همین بود.
آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دائم در وادیالسّلام سکنی داشتند. آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: من همیشه پیش خودم میگفتم: چه معنا دارد، انسان وقتش را به جای این که مطالعه کند و کتابهای علمی بخواند، در قبرستان بگذراند؟! این قدر که ایشان با مردهها محشور است، با زندهها محشور نیست، یعنی چه؟! انسان تا زنده است باید حشر و نشرش با زندههای عالم داشته باشد.
آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: میخواستم به ایران بیایم امّا مردّد بودم. کتابهای زیادی خریده بودم، اتاقم کوچک بود و شب که دراز میکشیدم، پاهایم به سمت کتب بود. میگفتم: خدایا! آیا من به عنوان انسان ارزشم بیشتر است یا این کتابها؟! نکند بیحرمتی به این کتب شود. لذا در فقر به سر میبردم، حال خوبی هم نداشتم و گرمای نجف مرا آزار میداد. با خود گفتم: بروم مشورتی کنم و استخارهای از آیتالله قاضی آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای رفتن به ایران بگیرم.
وقتی رفتم، آیتالله قاضی آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: رفتن شما صلاح نیست. پاهای انسان هم نباید رو به کتاب باشد. کتاب، علم است، یک موقع آیات و روایات در آن است و صحیح نیست پای خود را به سمت آنها دراز کنید. متعجّب شدم، من که هنوز چیزی نپرسیده بودم، چطور آقا میداند؟!
بعد آقا بلافاصله جواب آن سؤالی را که در ذهنش بود که چرا دائم به وادیالسّلام میرود، دادند و فرمودند: اینها همه از همان وادیالسّلام است که تو میگویی چرا میروم. بعد فرمودند: تفکّر، انسان را به رشد میرساند.
انسان باید در مقام تفکّر با سکوتش به عالم فکر کند، به اعمالش فکر کند، فکر کند چه کرده است؟! چه میکند؟! کدام ثروت؟! کدام قدرت؟! آیا واقعاً عهد وپیمان را رعایت کرد (همان که فرمودهاند: «رِعَایَةُ الذِّمَمِ»)؟! آیا واقعاً به دیگران خیر رساند، «إِسْدَاءُ النِّعَمِ» یا عامل شرّ رساندن به دیگران شد؟!
کلام لغو یا کلامی توأم با ذکر
سومین مطلبی که حضرت فرمودند: «و الکلام» است. عجبا! در دومین عامل خیر، سکوت را مطرح میکنند و در سومی، کلام! چگونه است؟ حضرت در توضیح آن میفرمایند: «وَ کُلُّ کَلَامٍ لَیْسَ فِیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ» آن کلامی که در او یاد خدا نباشد، لغو و بیهوده است.
لذا این که انسان چه میگوید، مهم است. عوض این که با کلامش قلبها را به سمت پروردگار عالم هدایت کند و یاد خدا را زنده کند، نستجیربالله، نعوذبالله در مجلسی بنشینند از فیلمهای مبتذل صحبت کنند و از حرکات زشت حرف بزنند. به جای این که این کلام او، انسان را با خدا آشنا کند، این کلام، انسان را با شیطان مأنوس کند، وامصیبتا! به جای این که این کلام، عامل برای رشد خود و برادرش شود، این کلام، دلالت بر حسادت شود یا این کلام غیبت و تهمت - که بدتر از غیبت است - بشود. آنوقت فردای قیامت چگونه میخواهد جواب بدهد؟!
بیهوده نیست اولیاء خدا و عدّهای هم در دوران نبیّ مکرّم(صلوات اللّه و سلامه علیه) ریگ در دهان میریختند که وقتی حرف میخواهند بزنند، مزمزه کنند که چه دارند میگویند. در این حرف، خیر است یا این حرف، شرّ ایجاد میکند؟ معالأسف چقدر انسان جاهل است. عوض این که این کلام یاد خدا را زنده کند، این کلام عامل سیاهیها شود.
مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی، آن برّ خدا، بیان میفرمود: آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: یکی از خصایصی که مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به واسطه رعایت کارهای خیر داشتند، این بود که چشمشان باز شده بود. وقتی از کنار گروهی که مثلاً یک جا نشسته بودند یا گعدهای در کوچه و بازار گرفته بودند، رد میشدند؛ از دور میدیدند که از آنجا دارد سیاهی و دود بالا میآید. بر اساس نوع رنگش و این که این سیاهی و دود غلیظتر بود، میفهمیدند که یک جا دارند غیبت میکنند و یک جا دارند تهمت میزنند و یک جا دور هم نشستند دارند حرفهای شهوتانگیز میزنند. یعنی ایشان چهره حقیقی را میدید. امّا یک جایی را هم میدید که مجلس نور است.
آن مرد الهی (مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) راجع به آشنایی خودش با آقا (آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) فرمودند: به خاطر اطاعت از پدر و مادرم و این که به کسی شرّ نمیرساندم، طوری شد که خودم این حالت نور را میدیدم و آمدم تا ایشان را پیدا کردم. اینطور حواله میدهند، انسان، نور و تاریکی را میبیند.
لذا در کلام یا ذکر خدا، یعنی یاد خداست و یا غفلت، «وَ کُلُّ کَلَامٍ لَیْسَ فِیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ» اگر یاد خدا در آن نباشد، لغو است. یکی از خصایص مؤمنین هم این است که از لغو دوری میجویند، «عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[6]. آنوقت معلوم است لغوها انسان را به کجا میکشاند!
خصوصیّت نگاه، سکوت و کلام در جمع کننده خوبی ها
لذا از اینجا به بعد حضرت جملهای را بیان میفرمایند که خیلی زیباست. میفرمایند: «فَطُوبَى» خوشا به حال ... . عرض کردم «فَطُوبَى» دو معنا دارد. یکی همین معنای خوشا به حال است و یکی همان شجره طوبی است. اولیاء الهی، بزرگان، آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آیتالله مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، و اعاظم دیگر در رابطه «فَطُوبَى» همین را بیان میفرمودند. «فَطُوبَى» یعنی بر او باد درخت طوبی، آن شجره طوبی.
درخت طوبی چیست؟ حاج شیخ عبّاس قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی، آن مخلَص عظیمالشّأن یک مقدارش را در مفاتیح، در باب شعبانالمعظّم آورده، مطالعه بفرمایید. اصلاً خود شجره طوبی میطلبد چندین جلسه انسان راجع به آن بحث کند.
«فَطُوبَى لِمَنْ کَانَ نَظَرُهُ عَبَراً وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلَامُهُ ذِکْراً» پس کسی که نظرش عبرت شد، سکوتش توأم با فکر الهی شد و کلامش ذکر و یاد خدا و دور از غفلت شد؛ بر او باد شجره طوبی.
چنین کسی وقتی نگاه میکند، نگاهش از باب عبرت است، نه شهوت، نه غفلت و نه شرارت، بلکه همه نگاهش خیر و رحمت است.
در روایت هم داریم که - إنشاءالله در باب شرّ عرض میکنیم - میفرمایند: منفورترین و ملعونترین انسانها کسی است که مردم تا به او نگاه میکنند، بترسند که نکند او میخواهد شرّ برساند و از شرّ او وحشت داشته باشند. لذا شخصی که احساس شود دائم در شرّ است، عندالله تبارک و تعالی منفور و ملعون است.
خیر و گریه بر خطا .... خیر و در امان بودن از شرّ
و در ادامه این روایت که در رابطه با «جُمِعَ الخَیر» است، چقدر زیبا بیان میفرمایند: «وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ» خوش به حال آن کسی که بر گناه خودش گریه کند. بگوید: اشتباه کردم، خطا کردم، بد کردم، انصافاً توبه کند و دیگر این کارهای زشت را انجام ندهد.
و بعد در همه بدیها یک بدی را میآورد و از همه بزرگترش میکند؛ یعنی این بدی را بُلد میکند و تبیین میفرماید: «وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ». و خوش به حال آن کسی که مردم هم از گزند او در امان باشند؛ یعنی مردم از دست او در امنیت باشند که شرّ نرساند.
اگر شخصی اینگونه شد، انسان میشود وإلّا صورت ظاهرش، ظاهر انسانی است امّا در درون چه شروری است، خدا میداند! اینها را باید انسان مراقبه و مواظبت کند و همیشه خیر برساند.
عرض کردیم اصل بحثمان از اینجا شروع شد که به جنود عقل و جنود جهل اشاره کردیم و گفتیم: اوّلین مورد از سپاه عقل، خیر است و در مقابلش اوّل مطلبی که از جنود جهل است، شرّ است. معلوم است این خیر و شرّ خیلی مهم است.
برای همین است فرمودند: «فَطُوبَى لِمَنْ کَانَ نَظَرُهُ عَبَراً وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلَامُهُ ذِکْراً وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ». لذا در این روایت یک خطا را بیشتر مدّ نظر دارد و آن این که کسی به دیگران شرّ برساند. لذا فرمودند: خوش به حال کسی که مردم از شرّش در امان باشند و نترسند که این یک موقع میخواهد شرّ به پا کند، چه شرهای فردی و چه شرّهای اجتماعی.
مثلاً طوری نباشد که مردم بترسند الآن میخواهد انتخابات شود، دوباره چه شرّی در راه است. نکند دومرتبه یک فتنهای مثل فتنه 88 یا سنگینتر از آن در راه باشد! عوض این که مردم در امنیّت باشند، مدام دلهره، وحشت و دغدغه خاطر داشته باشند که با این انتخابات چه رخ میدهد، نکند یکی بیاید که بخواهد شرارت به پا کند، جامعه را ناامن کند و اوضاع را به هم بریزد و جنود ابلیس ملعون هم که به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[7] است او را کمک کنند. پس انسان باید طوری عمل کند که شرارت نداشته باشد.
خیر و عمل به آنچه ماندنی است
برای همین است که حضرت فرمودند: میخواهید یک نکته دیگر هم به شما یاد بدهم که بدانید جمع خیر چیست؟ «فِی الْعَمَلِ بِمَا یَبْقَى»[8] عمل کن به آنچه که ماندنی است؛ یعنی یک کار کنیم بماند و ماندنی باشد. شرّ که نمیماند، خیر میماند.
وقتی یک کسی مسجد، مدرسه، درمانگاه، حوزه علمیّه، دانشگاه و ... میسازد، عمل او ماندگار است؛ چون خیر میماند.
لذا حضرت میفرمایند: تمام خیر در «فِی الْعَمَلِ بِمَا یَبْقَى» است. «وَ الِاسْتِهَانَةِ بِمَا یَفْنَى» و حقیر بشمارد آنچه که از بین رفتنی است. دنیا، مالهای کثیر و ... از بین میرود. یعنی دیگر با مرگ، اینها دست من و تو نیست، کدامش مال ماست؟! یک کفن میبریم. این حبّ به دنیا، حبّ به ریاستها و ... همه از بین میرود. چه کسی در عالم ماند که من و تو بمانیم؟! انسان با مرگ از بین میرود.
عزیز دلم! مرگ هم خبر نمیکند. جوان و پیر هم نمیشناسد، سواره و پیاده هم نمیشناسد، کوه و دریا و صحرا هم نمیشناسد، آسمان نمیشناسد. بعضی میخواهند فرار کنند امّا نمیتوانند. میگفتند: رئیسجمهور سابق کره شمالی از هواپیما میترسید، برای همین همیشه با قطار رفت و آمد میکرد، در آخر در همان قطار از دنیا رفت، در حالی که احساس میکرد قطار امنیّت دارد! عزیز من! مرگ که بیاید دیگر این حرفها را متوجّه نیست
آنچه که میماند خوبی است که میماند. کار خوب کنیم، بماند. همه چیز از بین میرود. کدام ریاست برای کسی ماند؟! کدام مال برای کسی ماند؟! کدام قدرت برای کسی ماند که انسان ناراحت شود که به فرض فلانی رأی نیاورد؟! ناراحت شود که چرا من رأی نیارودم؟! ناراحت شوم که چرا ریاستم را گرفتند؟!
خیلیها این طوری میشوند. تا رئیس است حامی نظام و ولایت هست امّا وقتی ریاستش را بگیرند، دیگر حمایتش را از دست میدهد. این در قشر بالاست، پایینترش هم همینطور است. انسان خیلی باید مواظب باشد، همه اینها فانی میشود «فاعتبروا یا اولی الابصار».
خیر و حقیر شمردن آنچه رفتنی است
لذا خیر در این است که انسان عملی را انجام بدهد که ماندنی است «فِی الْعَمَلِ بِمَا یَبْقَى وَ الِاسْتِهَانَةِ بِمَا یَفْنَى» و حقیر بشمارد آنچه را که از بین رفتنی است تا نگران نباشد. آن وقت است که جماع الخیر است و همه خوبی در او جمع شده است. اگر انسان این طور عمل کند، برنده است.
حالا چه کنیم بتوانیم این حال را داشته باشیم و آنچه خوبان عالم بیان کردند، در پیش بگیریم؟ حدّاقل فکر بد نکنیم، به دنیا دل نبندیم، به مالمان دل نبندیم، به قدرتمان دل نبندیم. همه اینها هیچ است، پوچ میشود و به هوا میرود.
یک روز میآید من و شما درون قبر هستیم، به ندرت اگر کسی از من و شما یاد کند. شاید همان اوایلش خیلی یادمان کنند. امّا همه اینها میگذرد، یک سال، دو سال، پنج سال، ده سال، دیگر یادشان میرود. گاهی دو ماه، سه ماه روی قبر ما خاکها مینشیند، بادها میآید، میرود، زمستانی، پاییزی، برفی، بارانی، هیچ کس به یاد ما نیست. همه چیز تمام میشود. دلبند به چه هستیم؟!
جمعهها که بهشت زهرا میرویم، گاهی جدّاً میبینم بعضی از قبور، بیش از یک سال است که خانوادههایشان نیامدند. گاهی بعضی از این قبرها انسان را صدا میزنند که یک توقّفی کن، یک فاتحهای برای من بخوان. هیچ کسی نیست. برای خودشان کسی بودند، برای خودشان قدرتی داشتند، برای خودشان ثروتی داشتند، برای خودشان مکنتی داشتند، ثروتهایشان کجا رفت؟ چه کسانی بردند؟ قدرتهایشان کجا رفت؟ اوّلش فرض بگیر یک سنگ قبر قشنگی هم بیندازند، آن سنگ قبر میخواهد برای من چه کار کند؟! ولی بعداً دیگر اصلاً یادشان میرود بیایند فاتحه بخوانند. چقدر تأکید میکنند که سر قبور بروید!
آه که غفلت چه میکند! انسان همه چیز را بازی میگیرد، حتّی یک موقعی حرفهای الهی به بازی گرفته میشود. این غفلت است که انسان را بیچاره میکند. لذا باید انسان مواظبت و مراقبت کند.
پروردگارا! آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار.
خدا! ما را بیدار کن.
به اولیاء و انبیائت عاقبت به خیرمان بگردان.
[1] مجموعه ورام، ج: 2، ص: 122
[2] بحارالأنوار، ج: 74، ص: 158، باب: 7
[3] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 383، حدیث: 8700
[4] وسائل الشیعه، ج: 12، ص: 197، باب: 120
[8] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 157، حدیث: 2980 «جِمَاعُ الْخَیْرِ فِی الْعَمَلِ بِمَا یَبْقَى وَ الِاسْتِهَانَةِ بِمَا یَفْنَى»