دویست و بیست و چهارمین جلسه درس اخلاق حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : راه عاقبت به خیری چیست؟
چهارشنبه 17 آبان ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
گام های انسان به سمت عاقبت به خیری
محضر وجود پیامبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رسیدند، عرضه داشتند: یا رسول الله! چه کنیم مشمول کسانی گردیم که عاقبت به خیر میگردند؟
پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: آن کسی که در دنیا، قول و فعلش خیر باشد، نشستن و قیامش خیر باشد، جز خیر نیاندیشد و جز خیر برای دیگران چیزی نخواهد؛ مشمول عاقبت به خیر شدن است.
مردان الهی همه افعال، کردار، اعمال و اقوالشان، خیر است. جز خیر نمیاندیشند و جز خیر چیز دیگری برای کسی نمیخواهند.
با این فرمایش نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) معلوم میشود عوامل عاقبت به خیر شدن هم به دست خود انسان است. لذا این مطلبی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: اگر میخواهی عاقبت به خیر شوی، جز خیر نیاندیش و جز خیر چیزی نگو و فکر و قولت خیر باشد؛ خود نشان میدهد انسان میتواند برای عاقبت به خیری قدمهایی را بردارد.
آیا دینت را کامل و سالم آوردی یا خیر؟
میدانید اسّ و اساس دعای اولیاء خدا، عاقبت به خیری است. اولیاء خدا نه تنها برای مقامات دنیوی دعا نمیکنند، حتّی برای مقامات معنوی، به آن تعبیری که من و شما مدّنظر داریم هم دعا نمیکنند. بلکه عمده دعای اولیاء الهی این است که عاقبت به خیر شوند. چون هر کس عاقبت به خیر شد؛ یعنی با دین کامل از دنیا رفته است.
عزیز دلم! اولیاء خدا و خصّیصین بیان فرمودند: فردای قیامت این را سؤال نمیکنند که چه کسی طیالأرض یا کرامات دیگری در دنیا داشت، بلکه آنچه سؤال میکنند، این است: آیا دینت را کامل و سالم آوردی یا خیر؟ به تعبیر دیگر همان عاقبت به خیر شدن.
حال، چه کنیم عاقبت به خیر شویم؟ پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: اگر فعل، قول و اعمالت، همه خیر بود، گامهایی برای عاقبت به خیر شدن برداشتی.
البته نهایتاً باید ذوالجلال و الاکرام عنایت کند و اگر کسی ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. آن کسانی که همه چیز را مِن ناحیه الله تبارک و تعالی میدانند، چون واقف به این مطلب هستند، طبعاً هیچگاه خود را کس نمیبینند، ولو به صورت ظاهر مدارج عرفانی را هم طی کرده و بالا و بالاتر بروند و آن مقامات الهی را به دست بیاورند امّا چون میدانند مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، هیچگاه منیّتی ندارند.
فانی فی الله کیست؟
لذا اولیاء خدا بیان کردند: معنای فانی فی الله شدن یعنی این که انسان میفهمد همه چیز مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است و چون مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، دیگر خود نمیبیند، هر آنچه که هست، خداست.
پس آن که خدایی شد و خود ندید، تجلّی اسماء و صفات پروردگار عالم میشود و مردم او را خدایی میبینند امّا خودش اصلاً خودی نمیبیند. لذا عامل برای عاقبت به خیر شدن میشود و این نکته مهمّی است.
پس یک مطلب از عاقبت به خیر شدن همین است که پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند؛ یعنی قول، فعل و اعمالت، همه و همه خیر باشد و برای مردم هم خیر بخواهی.
سؤال زیرکانه از پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)
وجود مقدّس مولی الموالی، امیر بیان، اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی میفرمایند: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ عَلِّمْنِی عَمَلًا یُحِبُّنِی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ یُحِبُّنِی الْمَخْلُوقُونَ وَ یُثْرِی اللَّهُ مَالِی وَ یُصِحُّ بَدَنِی وَ یُطِیلُ عُمُرِی وَ یَحْشُرُنِی مَعَکَ»[1]. فردی به محضر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد، زرنگ بود و همه چیز را با هم خواست. خیلی خوب است انسان در دنیا زیرک باشد «الْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ»[2]. عرضه داشت: یا رسول الله! «عَلِّمْنِی عَمَلًا» عملی را به من یاد بده که به سبب آن ...
1. «یُحِبُّنِی اللَّهُ عَلَیْهِ» پروردگار عالم مرا دوست داشته باشد.
2. «وَ یُحِبُّنِی الْمَخْلُوقُونَ» و بندگان خدا هم مرا دوست بدارند - بعضی فقط حبّ مخلوقین را میخواهند و بعضی دیگر هم تصوّر میکنند اگر حبّ خدا بود، بس است امّا این شخص هم حبّ خدا و هم حبّ مخلوقین را خواست -
3. «وَ یُثْرِی اللَّهُ مَالِی» ثروتم را زیاد کند.
4. «وَ یُصِحُّ بَدَنِی» بدنم را تندرست قرار دهد.
5. «وَ یُطِیلُ عُمُرِی» عمرم طولانی شود.
6. «وَ یَحْشُرُنِی مَعَکَ» و در آخر هم با شما محشور شوم؛ یعنی همان عاقبت به خیر شدن.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «فَقَالَ هَذِهِ سِتُّ خِصَالٍ تَحْتَاجُ إِلَى سِتِّ خِصَالٍ». فرمودند: این شش مرتبهای که تو گفتی، نیاز به شش خصلت دارد که اگر انسان این شش خصلت را داشت، طبعاً این شش مرتبهای که تو گفتی هم به وجود میآید.
چگونه می شود خدا انسان را دوست بدارد؟
حضرت فرمودند: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یُحِبَّکَ اللَّهُ فَخَفْهُ وَ اتَّقِهِ» اگر دوست داری خدا دوستت داشته باشد؛ بترس و تقوی داشته باش.
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» [3] ما باید خوف از خدا داشته باشیم. خوف از خدا عندالنّاس، ترس از عذاب است؛ امّا عند الأولیاء، دوری از خود خداست.
اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حقّ، عرفای عظیمالشّأن میگویند: منظور از ترس از خدا یعنی این که انسان بترسد ولو به لحظهای از پروردگار عالم جدا شود. اولیاء خدا میروند به آن مقاماتی که فقط و فقط عشقشان خداست، همه چیز را در ید قدرت حضرت حقّ میبینند و موحّد میشوند امّا این موحّدین در عمرشان مدام میترسند.
آنها که دیگر به خدا رسیدند، برای چه میترسند؟! آنها میترسند از این که نکند ولو به لحظهای تصوّر کنند کسی شدند و همان لحظه، لحظه سقوط آنها شود و از پروردگار عالم جدا شوند!
ذکر درونی اولیاء خدا چیست؟
لذا اولیاء خدا ذکری را که بسیار ذکر مهمّی است امّا ما فقط در موقع شنیدن مرگ به زبان جاری میکنیم؛ یعنی کلمه استرجاع را مدام بیان میکنند. ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن عارف بزرگوار و استاد آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: آن کسانی که وصل شدند و دائم در فکر و ذکر پروردگار عالم بودند، باید به یک ذکر درونی مشغول باشند. آن ذکر درونی هم این است که دائم در درون خودشان بگویند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[4] ما از خداییم، یعنی لله و متعلّق به خداییم. وقتی تعلّق به خدا داریم، رجوعمان هم به اوست. آن که فهمید تعلّق به ذات احدیّت دارد، دیگر منیّتی در او نیست!
خوف و رجا در نزد اولیاء خدا چیست؟
لذا اولیاء خدا خوف دارند از این که نکند این ارتباط و اتّصال با یک عملی قطع شود. این که بیان میکنند: آنچه که نزد ما مباح است، نزد بعضی از اولیاء مکروه است، به همین دلیل است؛ چون میترسند خود این عمل عامل برای ورود به عمل مکروه و بعد به عمل نستجیربالله حرام شود و اسقاط از آن قضیه اتّصال به حضرت حقّ برای آنها به وجود آید و این خوف و وحشت آنهاست.
خوف و رجاء عند الاولیاء یعنی از طرفی میترسند جدا شوند و با خود میگویند: نکند عملی از من سر بزند که من را از پروردگار عالم جدا کند، امّا از آن طرف هم امید به رحمت او دارند و میگویند: هر چه تا به حال بوده، مِن ناحیه الله بوده و خود حضرت حقّ بوده که دست ما را گرفته، محبّت کرده، بزرگواری کرده و ما را بالا آورده تا این که در محضرش باشیم.
لذا آنها خود نمیبینند و همه چیز را از او میدانند. امید به کرم او هم دارند، نه به عمل خود، پس عمل خود را هم نمیبینند.
اینجا حضرت میفرماید: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یُحِبَّکَ اللَّهُ فَخَفْهُ وَ اتَّقِهِ» اگر میخواهی پروردگار عالم تو را دوست داشته باشد، بترس و تقوا داشته باش.
چگونه در بین مردم، محبوب باشیم؟
پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ادامه میفرمایند: «وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یُحِبَّکَ الْمَخْلُوقُونَ فَأَحْسِنْ إِلَیْهِمْ وَ ارْفُضْ مَا فِی أَیْدِیهِمْ» اگر میخواهی عند النّاس هم محبوب باشی؛ به آنها نیکی کن و چشم طمع از دست مردم بکش.
البته اولیاء خدا از جهتی نمیخواهند عندالنّاس محبوب باشند امّا از یک جهت میخواهند - این یک مطلب عرفانی، الهی است که بعضی از اولیاء خدا تبیین فرمودند - در این مورد که نمیخواهند محبوب خلق باشند؛ یعنی میگویند همه چیز به دست خداست، پس هر چه خدا بپسندد، همان مهم است؛ چون امکان دارد خلق خدا از انسان چیزی را طلب کنند که آن، خدای ناکرده مخالف فرمان خدا باشد و اگر انسان آن را انجام دهد، به ظاهر محبوب دلها هم میشود امّا چون مخالفت با امر ذوالجلال و الاکرام است، اینها میگویند: خیر!
امّا از طرفی هم میخواهند محبوب خلق باشند؛ آن هم به این عنوان که دوست ندارند از ناحیه آنها ضرری به انسانها برسد، چه برسد به مؤمنین. آنها دوست ندارند یک انسان از آنها دلگیر باشد، البته انسان بما هو انسان، چون عدّهای هم هستند که قرآن میفرماید: دشمنان خدا هستند «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ»[5]، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[6]. لذا آنها اینطور نیست که بخواهند همه خلق را راضی نگاه بدارند، بلکه با آنها که دشمنان خدا هستند، میجنگند. طوری هم میجنگند که به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی هیچ فتنهای نباشد، «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»[7].
پس این که بیان میشود آنها دوست دارند در میان مردم محبوب باشند، از این جهت است که هیچگاه این توده مردم اذیّت نشوند.
لذا حضرت در اینجا میفرمایند: اگر میخواهی مردم تو را دوست بدارند، به آنها نیکی کن «فاحسن الیهم» و چشم طمع از دست مردم بکش «وَ ارْفُضْ مَا فِی أَیْدِیهِمْ».
یعنی یک موقع نگاه نکنی فلانی چنین دارد، فلانی چنان دارد، بلکه چشم طمع از دست آنها برگیر. یک موقعی نگویی آنها چنین و چنان هستند، پس باید به من هم چیزی مثلاً حکومتی، مقامی، ثروتی و ... برسد.
اگر رفاقت و دوستی با بعضی - خدای ناکرده، نعوذ بالله - به خاطر دنیا شد، در آخر تنفّر ایجاد میکند.
خیر دنیا و آخرت به چه کسی داده می شود؟
جملهای را بگویم که بسیار مهم است و اتّفاقاً خیر دنیا و آخرت هم در آن است. وجود مقدّس امام باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «مَا أُعْطِیَ مُؤْمِنٌ قَطُّ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِلَّا بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ»[8] خیر دنیا و آخرت را به مؤمنی ندادند مگر این که این مؤمن یک خصوصیّت دارد و آن حسن ظنّ به خداست. یعنی چشم از همه خلائق بریده و فقط به خدا امیدوار است.
بصیرت؛ نتیجه حسن ظنّ امام راحل به خداوند
یکی از خصوصیّاتی که امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امام العارفین داشتند، همین بود. ایشان میفرمودند: اگر مردم همه به من درود بگویند یا همه کارشان به جایی برسد - نعوذبالله، نستجیربالله - نفرین کنند و مرگ بگویند؛ من چون برای خدا کار انجام میدهم، نه از آن خشنود میشوم و نه از این ناراحت. این مطلب به این خاطر است که ایشان حسن ظنّ به خدا داشتند.
لذا عزیزان! یک مطلب برای اهل خیر این است: کسی که حسن ظن ّبه خدا داشت، بصیر میشود. کسی که خدا به او مرحمت میکند، حسن ظنّ به پروردگار عالم پیدا میکند که این بهترین خیر دنیا و آخرت است، پس او بصیر میشود.
ماجرای شبی که امام راحل به زیارت امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) نرفتند!
مردان خدا چون به خدا متصّل میشوند، کرامات عجیبی از ناحیه آنها هست. یک نمونه از امام عظیم الشّأن عرض میکنم. موقعی که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در نجف اشرف بودند؛ چون کارشان بر روی نظم بود، معمولاً دو ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء برای زیارت جدّ مکرّمشان، امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میرفتند. ایشان در ایران هم همینطور منظّم بودند و کسانی که با ایشان درس داشتند، میدانستند که ایشان درست رأس ساعت درس خود را شروع میکنند. اصلاً به قدری ایشان منظّم بودند که بعضیها ساعتهایشان را با قدوم مبارک ایشان تنظیم میکردند.
لذا ایشان همیشه دو ساعت بعد از نماز عشاء و یک ساعت قبل از اذان صبح به زیارت جدّ مکرّمشان میرفتند. طوری که حتّی شبی حالشان خوش نبود و تب داشتند، حاج آقا مصطفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرضه داشتند: آقا! شما حالتان خوش نیست، در منزل بمانید و از همین جا سلام دهید، حضرات که واقف به ما هستند امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آقا مصطفی! بگذار آن روح عوامی در ما بماند و با همان حال به زیارت رفتند.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شبها بعد از نماز مغرب و عشاء ابتدا یک ساعت دیداری با آقایان داشتند، بعد بلند میشدند و به سمت حرم میرفتند. یک شب طبق معمول کفشهای مبارکشان را برای رفتن گذاشته بودند، بلند شدند که بروند منتها ناگهان برگشتند و درون اتاق رفتند. حالشان هم خوب بود و در صحت و سلامت بودند! همه تعجّب کردند که چرا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به حرم نرفتند!
فردا در درس، علّت را متوجّه میشوند که دیشب سفیر ایران در عراق به حرم مولیالموالی، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمده و یک فرش نفیس هدیه کرده است. عدّه زیادی از خبرنگاران همراه با آنها با دوربین آمده بودند و از این مراسم، عکس و گزارش تهیّه کردند. آنها چون میدانستند امام همیشه این ساعت میآیند، مخصوصاً ورود سفیر ایران در عراق برای به ظاهر اهداء آن فرش به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را درست با ورود حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در حرم مبارک امیرالمؤمنین تنظیم کرده بودند که فیلمبرداری کنند، عکس بگیرند و در روزنامههای ایران هم چاپ کنند و بگویند: از وقتی آیتالله خمینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آنجا رفتند، دیگر تغییر موضع دادند و عوض شدند!
امامی که هرشب مقیّد بودند به حرم امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بروند، از کجا این ماجرا را میدانستند؟! چگونه است که امامی که حتّی وقتی حالشان بد میشود و تب دارند و حاج آقا مصطفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکنند: آقا! نیاز به رفتن نیست، حضرات که همه جا هستند، از همین جا سلام دهید؛ میفرمایند: آقا مصطفی! روح عوامی را از ما نگیر و در آن سوز نجف در زمستان بلند میشوند و برای زیارت امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میروند امّا یک شب که در صحّت و سلامت هستند، یکدفعه برمیگردند و از رفتن برای زیارت منصرف میشوند؟! از کجا میدانستند؟! چه کسی خبر داده بود که بناست در همان زمان سفیر ایران در عراق بیاید و به ظاهر فرشی را به آستان امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) هدیه کند و اینها هم از حضور امام در آنجا عکس بگیرند و فردا در روزنامهها بزنند که فلانی هم بود؟! معنی بصیرت این است!
علّت سکوت اختیار کردن امام راحل در نجف اشرف نسبت به قم
چرا امام راحل به این مقام رسیدند؟ چون ایشان خیر بودند. به قول آیتالله العظمی بهاءالدینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنچه در وجود امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود، این بود که ایشان ولو به لحظهای برای کسی شرّ نمیخواستند. حتّی شاه را هم اوّل نصیحت کردند، چون جز خیر چیز دیگری را نمیخواستند امّا تا وقتی دیدند نصیحتپذیر نیست، به تکلیف شرعیشان عمل کردند.
این روایت چقدر زیبا بیان میفرماید که اگر میخواهی محبوب خداوند باشی، باید فقط و فقط از خدا بترسی و متّقی باشی. اگر هم میخواهی محبوب خلق باشی؛ «فَأَحْسِنْ إِلَیْهِمْ» باید برای مردم نیکی کنی، «وَ ارْفُضْ مَا فِی أَیْدِیهِمْ» و چشم طمع به هیچیک از آنها نداشته باشی.
لذا وقتی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نجف اشرف رفتند، آن اوایل به ظاهر دیگر آن حالاتی را که در قم بود، نداشتند. شهید بزرگوار، آیتالله سعیدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نامهای به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دادند که نکند آن جو نجف، شما را هم گرفته و شما هم به عنوان یک مرجع، دیگر سکوت اختیار کردید! - البته آن شهید بزرگوار، آیتالله سعیدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دلسوز بود، امّا گاهی هم اینطور میشود که حتّی بعضی از بزرگان، عرفای عظیمالشّأن را درک نمیکنند و به کارهایشان إنقلت میگیرند -
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در جوابشان - که هم نامه آیتالله سعیدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و هم جواب امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در صحیفه امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هست و میتوانید مطالعه بفرمایید - فرمودند: در ایران وقتی حرف میزدم، در پشتبامها هم انسان میآمد امّا در اینجا این خبرها نیست!
همینطور هم هست، الآن هم میبینید که در عراق، مردم روزمرّگی خودشان را دارند و اگر فقط اموراتشان بگذرد و خوش باشند، برایشان کافی است. لذا اگر یک امور عادی برایشان فراهم باشد، قلیانشان را هم بکشند و ...، دیگر کاری به این کارها ندارند. مانند ایران نیست که مردم به یک کلام امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیرون میریختند و یا به یک کلام امامالمسلمین(مدّ ظلّه العالی) بیرون آمدند و 9 دی را درست کردند.
اوّل نگاه حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) برای ظهور، به مردم ایران است!
اصلاً من بالجد عرض میکنم که هیچ جا ایران نیست. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم فرمودند که این مردم حتّی شاید در دوران پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم نبودند. این نکتهای است که وجود مقدّس اولیاء گفتهاند. خدا آن مرد عظیم الشّأن عارف دامغانی، آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. شبی در محضر مبارکشان بودیم، نکات عجیبی را بیان فرمودند، یکی این بود که فرمودند: به یقین اوّل نگاه حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) برای ظهور، به مردم ایران است!
لذا امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آیتالله سعیدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: در اینجا خبری نیست امّا آن امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نه به مردم کار داشتند و نه دور از مردم بودند. مردم را کار داشتند که هدایت کنند امّا برای بهبه و چهچه و سلام و درود مردم کار نکردند، بلکه فقط و فقط برای خدا کار کردند. برای همین بصیر شدند و إلّا کسی چه میدانست آن شب بناست سفیر بیاید امّا ایشان به واسطه بصیرت خود میدانستند!
راه زیاد شدن مال
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یُثْرِیَ اللَّهُ مَالَکَ فَزَکِّهِ» در مرحله بعدی اگر میخواهی پروردگار عالم مالت را زیاد کند، مالت را تزکیه کن، یعنی خمسش را بده.
خلاف آن چیزی که بعضی تصوّر میکنند خمس دادن پول را کم میکند، شواهد بسیار زیاد نشان داده که با دادن خمس و تطهیر آن، پول انسان زیاد میشود. ضمن این که خصوصیّت پول طاهر این است که رشد و نمو پیدا میکند و برکت دارد. وقتی پول و مال انسان تزکیه شد، مسلّماً پروردگار عالم هم به آن عنایت میکند که این خصوصیّت خمس است. خدا گواه است آنهایی که خمس بیشتر دادند، رزق و روزی بیشتری نصیبشان شد.
خداوند این مرد بزرگوار، حاج آقای قرائتی را حفظ کند. وقتی بعد از بحث نماز، به زکات پرداختند و زکات را در روستاها برای آن کشتهای معلوم و مشخّص ترویج دادند، آن کسانی که زکات دادند به آمار خودشان گفتند: سال بعد رشد و نمو کشاورزیشان بیشتر شد. این آمارها موجود است. لذا تزکیه مال، رزق را هم زیاد میکند. پس خیر در این است که انسان بداند که حتما باید این کارها را انجام دهد.
راهی هم برای تندرستی و هم برای زیاد شدن مال!
«وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یُصِحَّ اللَّهُ بَدَنَکَ فَأَکْثِرْ مِنَ الصَّدَقَةِ» صدقه، صحّت بدن میآورد و تدفع البلاء است، ضمن این که خود صدقه، مال را هم اضافه میکند!
فقیری نزد پیامبر عظیم الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و از فقر شکایت کرد. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: صدقه بده. عرضه داشت: یا رسول الله! من پول ندارم، شما میفرمایید صدقه بده؟! پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: از هرچه که داری، یک مقدارش را صدقه بده. ولو یک تبر داری آن را بفروش و یک مقداری صدقه بده؛ چون خدای متعال مضاعف میکند. «الصدقة تجلب الرزق» صدقه، عامل جلب رزق میشود.
راه طول عمر
«وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یُطِیلَ اللَّهُ عُمُرَکَ فَصِلْ ذَوِی أَرْحَامِکَ » اگر میخواهی طول عمر پیدا کنی، صله ارحام کن.
صله ارحام یکی از نکات مهم است. منتها در صله ارحام یادمان نرود اگر خدای ناکرده مجلسی برویم که آن مجلس ما را به گناه بیندازد، رفتن ما صحیح نیست. حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «نحن صلة الارحام» ما صله ارحام هستیم. لذا عزیز دلم! اگر خدای ناکرده انسان خانه خاله، عمه، دایی، عمو و یا کسی برود که یک شخص نامحرم (دختر خاله، دختر عمو و ...) با یک لباس نامناسب بیاید، باید بدانیم: اینجا دیگر صله ارحام ندارد.
معنی جمله «نحن صلة الارحام» چیست؟ آیتالله العظمی بهاءالدّینی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) این مطلب را در جلسهای تبیین فرمودند. ایشان میفرمودند: ما صله ارحام هستیم؛ یعنی ببینید ما چه میگوییم و طبق آن، صله ارحام را انجام بدهید. چون اسّ و اساس، ما اهلبیت هستیم.
صله ارحامِ حرام!
لذا اگر انسان میخواهد طول عمر پیدا کند، فرمودند: صله ارحام انجام دهد، ولی نه این که صله ارحام به هر طریقی باشد. البته قهر هم نباید بکنید، در خیابان همدیگر را دیدید، سلام کنید و سراغ همه را هم بگیرید امّا معنی صله ارحام این نیست که حتماً به خانهاش بروم، در حالی که میدانم رعایت حجاب را نمیکند و من به گناه میافتم.
دیگر بالاتر از پدر و مادر نداریم - که اینقدر مطالب راجع به پدر و مادر بیان شده و ما هم در جلساتی عرض کردیم که یک عدّه گفتند: دیگر داریم اذیّت میشویم و ما هم قطعش کردیم. انصافاً خیلی نکات عجیبی بود که با زحمات گروه علمی تبدیل به کتاب دو گوهر بهشتی شد که بحمدالله والمنه چندین بار هم تجدید چاپ شده و استقبال خوبی از آن شد که معلوم میشود همه به پدر و مادر علاقهمندند و مباحث اخلاق را دوست دارند - امّا خدا میفرماید: اگر پدر و مادر امر به حرام کردند، شما نباید اطاعت کنید. با این که در قرآن هم فرموده: او ربّ صغیر است «کَما رَبَّیانی صَغیراً»[9] امّا وقتی امر به گناه کردند، دیگر اطاعت لازم نیست.
البته این مطلب فقط برای امر به گناه است، نه در مستحبات. مثلاً اگر در مورد کربلای معلی که انسان خیلی دوست دارد برود، پدر یا مادر گفتند: نرو، بروی، خسر الدنیا و الاخره هستی و زیارتت هم قبول نیست. اینطور نیست که بگویی: حالا میروم، من که جای بدی نمیخواهم بروم، میخواهم کربلا بروم، این طرف و آن طرف که نمیروم و ... . اگر گفتند: نرو، نباید بروی امّا انسان نمیتواند به حرف همین پدر و مادر که اینگونه به اطاعت از آنها سفارش شده، در امر حرام گوش بدهد!
لذا عزیز دلم! در مورد صله ارحام باید بدانیم: اگر بروی خدای ناکرده به گناه بیافتی، حرام است و دیگر صله ارحام نیست. قهر نکن، ولی نرو.
راهی برای محشور شدن با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ادامه فرمودند: «وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ یَحْشُرَکَ اللَّهُ مَعِی» اگر اراده کردی و میخواهی فردای قیامت با من محشور باشی، «فَأَطِلِ السُّجُودَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» سجدههای طولانی در محضر آن حضرت واحد داشته باش.
این سجدههای طولانی به خصوص در دل شب عجیب است. چون آن چیزی که شیطان میترسد، سجده است. شیطان بحمدلله و المنه دو چیز را فراموش کرد و آن سمت آسمان و سمت زمین است؛ یعنی هم طرف راست و هم طرف چپ (یمین و یسار) و هم جلو و هم پشت را احاطه کرد امّا سمت بالا و پایین (آسمان و زمین) را پروردگار عالم برای بندگانش قرار داد. دستها به سمت آسمان میرود و به سمت پایین هم انسان به سجده میافتد که چقدر در سجده مطالب است.
لذا اصلاً سجده را خشوع بیان کردند. چنان که انسان دیگر محو پروردگار عالم میشود، خاک میشود و میبیند آنچه که باید ببیند.
خدا مرحوم حاج آقای سیّد سجّادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان یکی از اوتاد و اولیاء الهی بودند که تازه از دنیا رفتند. در فریمان زندگی میکردند و در همان تپّه مخصوص که اوّلین بار هم طیالأرض ایشان از آنجا شروع شد، دفنشان کردند. گروهی از مشهد، تهران، شیراز و جاهای دیگر برای تشییع جنازه ایشان رفته بودند و بیان شده: تشییع جنازه خوبی داشتند. ایشان را درست در همان وسط خانه که آن طرف بیتالاحزانشان بود، دفن کردند.
ایشان راجع به این که چرا به این مطالب رسیدند، نکته خوبی را بیان میکردند. ما شبی با ایشان خلوت کرده بودیم، ایشان فرمودند: هرچه دارم از سجده است. فرمودند: در سجده دو چشم سرم باز شد و عرش را دیدم!
همین را راجع به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نقل کردند. به ایشان گفتم: شما میدانید آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم همین را نقل کردند؟ گفتند: راجع به ایشان اطلّاع نداشتم.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به حاج آقا مصطفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آیتالله بهجت، آن بهجت القلوب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دو چشم پشت سر دارند و میبینند که یک دلیلش سجدههای طولانی ایشان در دل شب و مناجات با خداست.
یک راه تأسّی به امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: یکی از خصایصی که وجود مقدّس آقاجانمان، مولا و سیّد و صاحب و سالارمان، حجّت بن الحسن المهدی(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) دارند، این است که حضرت سجدههای طولانی دارند.
یعنی عزیز دلم! ای که منتظر آقاجانی! اگر دل شب بلند شدی، سجده طولانی کردی به خیر نزدیک شدی. همینطور که میدانید بحث ما در مورد خیر است و داریم از این که انسان چطور به عوامل خیر دچار میشود، صحبت میکنیم که چه کنیم اهل خیر بشویم؟ پس یک مورد این است که اگر سجدههای طولانی در دل شب کردی، یعنی در حقیقت تأسّی به آقاجان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) کردی.
شنیدن ناله شیطان در سجده!
در یک روایت آمده - که خیلی این روایت عجیب است - یکی از جاهایی که شیطان خیلی ناراحت میشود، سجده طولانی مؤمن است.
لذا ببینید پروردگار عالم هم نفرمود: ای ملائکه! به انسان رکوع کنید، بلکه فرمود: به انسان سجده کنید، «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»[10]، این خیلی معنی دارد.
خدا آن مرد الهی و عظیمالشأن، حاج میرزا علیاصغر صفار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن متخلّق به اخلاق الهی را رحمت کند. این جمله فراموشم نمیشود، ایشان در شبی از شبهای قدر فرمودند: حاج شیخ (یعنی حاج شیخ محمّدتقی بروجردی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، مرد الهی و عظیمالشّأن که قبر شریفشان در مسجد شهید هرندی است) بیان کردند: من در سجده طولانی ناله شیطان را شنیدم که اوّل وحشت کردم ولی بعد مقاومت کردم!
پلکان عروج
لذا شیطان از سجده میترسد، چون انسان دیگر در آنجا میفهمد که خوار است. تا انسان سر به سجده نگذارد، آن عرش معلوم نمیشود. صورت ظاهرش به خاک افتادن است امّا پلکان عروج است.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعبیر بسیار عالی و زیبایی را میفرمودند که آیتالله آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: این که میگویند: «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ»[11]، عروج در سجده است، معلوم میشود همه صلاه یک طرف و سجده هم یک طرف است!
مثل این که بیان کردند همه قرآن در سوره حمد جمع است و همه حمد در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و همه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در نقطهاش و مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم فرمودند: «انا نقطة باء بسم اللّه الرحمن الرحیم». همه این «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ» هم در سجده است، یعنی اصل عروج در سجده است.
شیطان از سجده انسان، به ناله و فغان میافتد. چون انسان به خدا میگوید: خدا! تو گفتی ملائکه که طاهرین بودند، به من سجده کنند، حالا من دائم به تو سجده میکنم.
شیطان میدانست سجده مخصوص خداست و با فرمان خداوند در مورد سجده ملائک به انسان، این جورچین و این پازل وجودیاش به هم ریخت و تعجّب کرد، گفت: سجده که مخصوص خداست، حالا پروردگار عالم به ملائکه میفرماید: ای ملائکه! به انسان سجده کنید! نتوانست تحمّل کند و اصلاً نفهمید چه خبر است. او نمیدانست چون خدا گفته، باید بگوید: چشم.
امّا شیطان چون میدانست سجده مخصوص خداست، گفت: اگر سجده مخصوص خداست، پس چرا در مورد انسان تازه به دوران رسیده باشد؟! اگر بناست به غیر از خدا سجده شود، آن که باید سجده شود، من هستم! چون «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»[12] من از آتشم، آتش گرما دارد، نور دارد، امّا او از خاک است و خاک سرد و تاریک است. لذا اینطور برای خودش جورچین درست کرد و یادش رفت این فرمان مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است و دستور حضرت حقّ است.
سجده؛ راه خلاصی از شرّ خصلت های بد
لذا اولیاء خدا میگویند: هر موقع به شرّ مبتلا شدید و خواستید خاضعانه و خاشعانه به محضر پروردگار عالم بروید و آن شرّ را از خود دفع کنید، مثلاً یک خصلت بدی در درونتان به وجود آمده و از این خصلت بد خسته شدید و نمیخواهید این خصلت را داشته باشید؛ در دل شب سجده کنید، آن هم سجدههای طولانی و مدام ذکرهای سجده را بگویید که «عُبَیْدُکَ بِفِنَائِکَ، مِسْکِینُکَ بِفِنَائِکَ و ...».
سجده؛ عامل اتّصال انسان با پروردگار عالم
توجّه! توجّه! آیا میدانید ذکرهای سجده نسبت به ذکرهای رکوع و دیگر موارد بیشتر است؟! جالب است که ذکرهای سجده، ذکرهایی بسیار عجیب و تکاندهنده هم است. هم بیشتر است و هم دارای معانی عجیبی است.
در بعضی از ادعیه از جمله اعمالی که در مسجد کوفه انجام میدهید، به ما میگویند: سر را به سجده بگذار، مجدّد گونه راست را به سجده بگذار، مجدّد گونه چپ را به سجده بگذار، مجدّد بلند شو پیشانی را به سجده بگذار. این سجده غوغاست، غوغا!
به قول اولیاء الهی عامل اتّصال انسان با پروردگار عالم سجده است- این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید -
راه محک زدن و تشخیص میزان اتّصال خود به پروردگار عالم
لذا میتوانی خودت را یک محک هم بزنی. مگر میشود انسان خودش را محک بزند؟ بله عزیزم، انسان هم میتواند خودش را محک بزند. گاهی اولیاء الهی باید ما را محک بزنند و بگویند عیارمان چقدر است، آیا عیار خوبی داریم یا خیر، امّا گاهی هم خودمان میتوانیم محک بزنیم. خودمان چطور محک بزنیم؟
عزیز دلم! محک وجودی همه ما این است که اگر میخواهیم ببینیم اتّصالمان با پروردگار عالم چقدر است - این نسخه اولیاء است که دارم خدمتتان عرض میکنم، حدّاقل میتوانم عرض کنم که من این را از سه، چهار نفر از بزرگان، مثل آیتالله العظمی بهجت، ابوالعرفاء، آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آیتالله مولوی قندهاری و ... مستقیماً شنیدم - باید ببینیم هر چه از سجده گذشت، آیا آن حلاوت و شیرینیاش برایمان بیشتر میشود و از آن حال در سجده افتادن بیشتر خوشمان میآید و لذّت میبریم یا خدای ناکرده زود خسته میشویم و حوصلهمان سر میرود؟ اگر هر چه سجدهمان طولانی شد، لذّت آن هم برایمان بیشتر شد؛ بدانیم به اتّصال نزدیکیم و این باید در خلوت باشد.
عزیز دلم! مهم خلوت است. ببین در دل شب اهل سجده هستی یا خیر. ببین وقتی سرت را بر سجده میگذاری و «سبوج قدوس ربّ الملائکه و الروح» میگویی، چشم از قفا ملائکه را میبیند یا خیر.
اوّل به شیطان درون بپرداز، بعد به شیطان برون
پس یکی از مطالب عاقبت به خیری، سجده طولانی و تأسّی کردن به وجود مقدّس آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است.
باز راجع به این که خیر چه چیزهایی است و خیر دنیا و آخرت در چه نهفته شده، روایاتی است که به فضل الهی در جلسات بعد عرض میکنیم.
لذا اگر خواستیم بصیر شویم، خیر دنیا و آخرت را داشته باشیم و عاقبت به خیر شویم، طبق همان حدیث اوّلی که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند، باید برای همه خیر بخواهیم و قول و فعلمان خیر باشد و از شرّ بدمان بیاید.
خدا آیتالله حقشناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان اگر میدیدند یک نفر از شاگردانشان به شرّی مبتلا شده، با او قهر میکردند. میگفتند: چرا قهر میکنید؟! قهر خوب نیست. میفرمودند: باید بفهمد این شرّ است و دیگر شرّ را انجام ندهد، به خیر برگردد، توبه کند، عذر بخواهد و بگوید که من اشتباه کردم که به شرّ مبتلا شدم.
بالاخره ابلیس ملعون فریب میدهد و نفس امّارهمان هم اعداء عدو است که همیشه وجود دارد. یک تعبیری آیتالله العظمی بهاءالدینی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) داشتند که خیلی قشنگ است. ایشان میفرمودند: اوّل به شیطان درون بپرداز، بعد به شیطان برون. خدا هم میخواهد این را بیان کند که میفرماید: «اعداء عدوک نفسک التی بین جنبیک» نفس امّاره، انسان را به شرّ فریب میدهد، منتها انسان باید مراقب باشد.
بالاترین یاد خیر
یکی از راههای پناه بردن به خیر و دوری از شرّ این است که انسان با آن کسانی که خیر هستند، همنشینی کند و از کسی که کارهایش شرّ است، پرهیز کند - که روایتش را خواندیم -
یکی هم فرمودند: یاد خیر باش. خود یاد خیر انسان را به خیر نزدیک میکند. همانطور که اگر یاد گناه و یاد شرّ در وجود انسان آمد، انسان را به گناه و شرّ مبتلا میکند.
کدام یاد بالاتر از یاد آقاجانمان امام زمان(روحی له الفداء). عزیزان! این را جدّی بگیریم این هم یک محک است - این را هم به عنوان کد به ذهنمان بسپاریم - اگر دیدیم در طیّ شبانهروز یاد آقاجان امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هستیم، بدانیم اهل خیر هستیم.
شبها دو سه دقیقه صحبت کردن با آقاجان را یادمان نرود، البته این حداقل است که عرض کردم. آخر شب، موقعی که میخواهی بخوابی، ای طلبه! در حجره ات هستی، از هم حجره ای خود جدا شو، در خانه هستی از همسر خود جدا شو و ...، دانشجوی عزیز! در خوابگاه هستی، استاد بزرگوار! هر جا که هستی، وقتی به تعبیر عامیانه مسواکت را هم زدی، همه کارهایت را کردی و میخواهی بخوابی، برقها که خاموش شد، هر شب دو سه دقیقه با آقاجان حرف بزن.
یک کد هم این است: هر که موفّق شد هر شب - ولو یک شب هم قطع نشود - با آقاجان حرف بزند، بداند در خیر است. چون اگر بعضی مواقع شرّ انجام بدهی، فردا صبح یادت میافتد که عجب! من که دیشب با آقاجان حرف نزدم. معلوم میشود یک کاری کردی که اجازه ندادند با آقاجان حرف بزنی.
چه بگوییم؟ بارها گفتم، بگو: آقا جان! من بدم، تو عنایت کن. به هر زبانی خواستی بگو، عربی خواستی بگو، فارسی خواستی بگو، ترکی خواستی بگو، به زبان محلی خودت بگو، هر چه خواستی خودمانی بگو، ولی مؤدّب باش. بگو: آقا! من گرفتارم، آقا! اگر عنایت نکنید چه کنم؟! آقا! جز شما کسی را ندارم، آقا! امروزم را نمیدانم چه شد، آقا! من خیلی از ساعاتم را میترسم به غفلت گذرانده باشم.
یک کد هم بدهم، قبل از صحبت با آقا، یک بررسی کن ولو به لحظاتی، ببین صبح تا حالا چه کردی، به آقا سلام بده بعد با آقا حرف بزن.
عزیزان! عرض کردم این را تمرین کنید، خدا گواه است به شرط این که انقطاع در آن نباشد، به شش ماه و یا یک سال نمیشود که چیزهایی را میفهمی و مطالبی را میبینی، به شرط این که هر شب دو سه دقیقه با آقاجان حرف بزنی که بعد میبینی ای بابا! یک ربع، نیم ساعت داری با آقا حرف میزنی، ولی متوجّه زمان نیستی. بعضی میگویند ما چیزی نداریم حرف بزنیم، یک دقیقه هم حرفمان نمیآید، تو حرف بزن، خودشان به حرفت میآورند، تو اظهار علاقه به آقاجان بکن، ببین چگونه خودشان به حرفت درمیآورند، آنها خودشان بلد هستند.
آقا ما ایرانیان را دوست دارد. همانطور که عرض کردم آن عارف بزرگوار، آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: اوّل نگاه آقا به مردم ایران است. آقاجان ما را خیلی دوست دارند، به خصوص جوانها. ای جوانهای عزیز! دانشجویان عزیز! طلبهها! آقاجان خیلی شما را دوست دارند. فقط دوست دارند جوان حرف بزند، به جان خودش قسم اولیاء که میفهمند، فرمودند: تا جوانی حرف میزند، آقا مثل کسی که منتظر است، زود سرش را برمیگرداند و میگوید: بله عزیزم! چه میگویی؟
به نظرم آقا بیشتر از ما منتظر و مشتاق ما هستند. به قول فرمایشاتی که بزرگان فرمودهاند و حسب آن مطالبی که آنها دیدهاند، معلوم میشود آقاجان بیشتر به ما اشتیاق دارند تا ما به ایشان!
«السلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
آقاجان! چگونه با شما حرف بزنم؟! چه بگویم؟! اوّلاً که خجلم؛ چون میدانم وقتی اعمال بدم به دست مبارکتان رسیده، قلب شما به درد آمده و اشک شما جاری شده. قربانتان بروم! آخر چرا برای منِ بد، اشک میریزید؟! عزیز زهرا! آخر چرا برای منِ آلوده قلبتان را به درد میآورید؟! چه بگویم؟! حالا من آمدم و برگشتم.
آقاجان! ببین امشب میخواهم با شما حرف بزنم، آقا جان! شنیدم تا حرف میزنم سریع میگویید: بله، نکند رویتان را از من برگردانید، نکند بفرمایید: تو که خیلی قلب مرا شکستی، یک بار دو بار نبوده، تو که خیلی اشک مرا درآوردی، چقدر پررویی که حالا آمدی و داری با من حرف میزنی!
آقاجان! تا شنیدیم این بوده: «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ»[13] شما با ما کار نداری، شما با ما فرق داری، شما به اعمال ما نگاه نمیکنی، شما فقط دوست داری بگوییم: یابالحسن! یابن الزهرا! یابن الطاها! آقا! کجایی؟! آقا شما ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم.
آقا! من دردمندم، بیچارهام، مریض روحی هستم، آقاجان! بیان کردهاند: هر چه انبیاء داشتند، شما یک جا دارید، گفتند: نفس قدسی روح الله را شما دارید، گفتند: آن نفس شفا را شما دارید. آقا! من مریض روحی هستم، عیسی بن مریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام) آن کسانی که مرض داشتند، پیسی داشتند، کور بودند و ... را شفا میداد، آقا! من مریضی روحی دارم، روحم را شفا بده. ای نفس خدا! ای همه چیز خدا! ای تجلّی اسماء خدا! ای تجلّی صفات خدا! ای حجّت خدا! ای کسی که انبیاء انتظار تو را داشتند! ای کسی که اجداد طاهرینت که معصوم بودند، بیان کردند: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ»[14] آنها افتخار خادم بودن تو را داشتند و اینگونه بیان کردند. آقاجان! امشب به ما عنایت کنید، امشب به مجلس ما یک نگاهی کنید.
آقا جان! اشکهای جوانها را ببین، من بیچارهام، من قلبم سنگ شده، دیگر اشکی ندارم، خراب شدم امّا به این جوانها نگاه کن.
آقا! ببین در خانهات آمدهایم، در مهدیه نشستیم، آقا! مگر میشود کسی درب خانهاش را باز کند و مهمانها را بییند امّا با این که مهمانها چشم انتظار میزبان باشند، میزبان یک بار هم نیاید جواب سلام بدهد و یک بار هم نگوید: خوش آمدید؟!
خودتان امشب دعوتمان کردید، خیلیها باور نمیکردند امشب اینجا باشند. آقاجان! شما خودتان دعوتشان کردید، آقا! پس جواب سلام کجاست؟! آقا از اجداد شما این را داریم و خود شما هم طبعاً به همین مطلب قائلید که خود سلام کردن مستحب است امّا جواب سلام واجب است. آقاجان! حتّی بیان شده اگر داری نماز میخوانی و میگویی «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» یکی رسید و گفت: سلام، تو هم بگو: سلام و بعد نماز را ادامه بده، آقاجان! ما به تو سلام میدهیم، میشود جواب سلام ما را بدهی؟! میشود جواب مذنب را بدهی؟! یابن الحسن!
«السلام علیک یا بقیة اللّه»
[1] بحارالأنوار، ج: 82، ص: 164، باب: 29
[2] بحارالأنوار، ج: 64، ص: 307، باب: 14
[8] اصول کافی، ج: 3، ص: 183
[11] بحارالأنوار، ج: 79، ص: 303، باب: 4
[13] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت جامعه کبیره
[14] بحارالأنوار، ج: 51، ص: 148، باب: 6