بسمه تعالی
دویست و بیست و پنجمین جلسه درس اخلاق حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : معدن و اصل خیر در رضایت خداست!
چهارشنبه 24 آبان ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
علّت العلل خیر شدن
آنها که در خیر و خوبی قرار میگیرند، همه امورشان را به خدا سپردند. علّت العلل خیر بودن و خیر شدنشان هم همین است که به جز پروردگار عالم، رضایت کسی ملاک کارشان نیست و برای آنها فقط و فقط این مطرح است که ذوالجلال و الاکرام از آنها راضی باشد.
روایات شریفه هم بهترین انسانها را همینگونه تبیین میکند که جدّاً رضای خدا را بطلبند و به واسطه رضای مردم، سخط حضرت ذوالجلال و الاکرام را برای خود نخرند. اینها افضل انسانها هستند. اینها در خیر قرار گرفتند و طوری هستند که ذوالجلال و الاکرام، حضرت حقّ، همیشه آنها را در خیر قرار میدهد.
عنایت خاصّ الهی به بندگان خاصّ!
عرفای عظیم الشأن و اولیاء الهی یک تعبیر بسیار عالی را حسب روایات شریفه دارند که وقتی این افراد رضای حضرت حقّ را برای خودشان خریدند، آنوقت وجودشان خیر میشود و در دنیا بصیر هستند. طوری که به تعبیر بزرگان، بإذن الله تبارک و تعالی هیچ چیز در عالم نیست که از منظر آنها پنهان بماند. چون وقتی کسی، خدا را ملاک قرار داد، حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام هم او را در بر میگیرد - این تعبیر در روایات و کلام بزرگان بیان شده است -
یعنی انسان به آنجا میرسد که دیگر فقط و فقط خدابین است و خدا هم بنده خدابین خود را رها نمیکند. این را پروردگار عالم به خیلیها نشان داده که در خیلی از مسائل، در بحبوحههای فکری، سیاسی، در مقطعهای بسیار مهم و آن جایگاههای اساسی تصمیمگیری، رهایشان نمیکند.
پروردگار عالم آنها را که ورورد پیدا کردند و جز رضای حضرت حقّ - که اولیاء، اصل خیر را همین رضای حضرت حقّ دانستند - چیزی را ملاک کار خودشان قرار ندادند، در آن لحظات بسیار حّساس دربرگرفت و چشم آنها را باز کرد و آنها حال خوشی پیدا کردند و در تصمیمگیریهایشان، بهترین تصمیم را اتّخاذ کردند.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی فرمودند: موقعی که سر آقازاده آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بریدند، ایشان در آن لحظات فرمودند: چنان پروردگار عالم مرا یاری کرد که اگر تصمیم به عفو را به موقع نمیگرفتم، فتنه عظمایی به وجود میآمد و اوضاع حوزه ما به هم میریخت و به تبع آن، حوزوات دیگر هم به هم میریخت. لذا فرمودند: پروردگار عامل آن لحظه مرا دریافت!
خیر دنیا و آخرت در چیست؟
لذا وجود مقدّس زین العابدین، امام العارفین، آقا علی بن الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) در جواب یکی از اهالی کوفه که به حضرت نامه نوشت و از حضرت خواست که خیر دنیا و آخرت را برای او تشریح کند، «و قد کَتبَ الَیهِ رجُلٌ مِن أهلِ الکوفَةِ یَسْتَخبِرُهُ عَن خَیرِ الدُّنیا و الآخِرَةِ»[1]، اینگونه نوشتند: «فکتَبَ: بِسْمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ أمّا بَعدُ ، فإنَّ مَن طَلَبَ رِضا اللّهِ بسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ اللّهُ اُمورَ النّاسِ ، و مَن طَلَبَ رِضا النّاسِ بسَخَطِ اللّهِ و کَلَهُ اللّهُ إلى النّاسِ ، و السّلامُ». یک نامه کوتاه امّا پر از محتوا و معنا.
حضرت فرمودند: بعد از بسم الله الرحمن الرحیم، آن کسی که رضای پروردگار عالم را طلب کند و این که مردم از او ناراحت باشند، برایش منعی نداشته باشد؛ یعنی در راه خشنود کردن خدا از سخط و خشم مردم، ابا و پروایی نداشته باشد؛ پروردگار عالم هم امور او را به دست میگیرد، طوری که از مردم بینیاز میشود «کَفاهُ اللّهُ اُمورَ النّاسِ».
یک نکته بسیار مهم، هم در حرکت ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) و هم اصحاب ایشان که به حضرت متّصل شدند، این است که آنها خدابین بودند و فقط رضای خدا را مدّنظر داشتند. همین است که جاوید هم ماندند و همیشگی شدند.
امّا حضرت در ادامه فرمودند: «مَن طَلَبَ رِضا النّاسِ بسَخَطِ اللّهِ و کَلَهُ اللّهُ إلى النّاسِ» کسی که رضای مردم را ملاک کار خودش قرار بدهد و این که خدا از او راضی باشد برایش مهم نباشد، پروردگار عالم هم او را به همان مردم میسپارد.
پس خیر دنیا و آخرت در چیست؟ شاید آن کسی که به حضرت نامه نوشت، تصوّر میکرد مثلاً حضرت میگویند: خیر دنیا و آخرت در این است که انسان همسر خوب، همسایه خوب و برادر دینی خوب داشته باشد که اینها هم خیر است و حتّی فرمودند: این سه چیز کمیاب است امّا حضرت میفرمایند: اصل خیر دنیا و آخرت در این مطلب است که انسان رضای خدا را ملاک کار خود قرار دهد که در آن صورت، پروردگار عالم امورش را به دست میگیرد و همه مطالب برایش درست میشود.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را در نجف، کس دیگری حفظ می کرد!
مرد الهی و عظیم الشّأن، آقای عارف دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک نکته بسیار عالی را نسبت به حفاظت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در نجف بیان فرمودند و اتّفاقاً این، مطلبی است که یکی از همراهان امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در نجف اشرف هم همین را تبیین کردند. ایشان (عارف دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) میفرمودند: به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به موقع الهام میشد که الآن جان شما در خطر است!
یکی از همراهان امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امامالعارفین بیان میکردند: وقتی به حرم مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میرفتیم، مردم میآمدند و به ایشان اظهار لطف میکردند، به خصوص یک موقع ایرانیها دست مبارکشان را میبوسیدند و ایشان هم اجازه میدادند.
یک روز دیدیم برعکس وقتی چند نفر آمدند دست امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ببوسند، ایشان خلاف همیشه دست مبارکشان را زیر عبا بردند و اجازه ندادند. بعداً معلوم شد اینها ساواکیهایی بودند و قصد تعرّض و یا مسموم کردن ایشان را داشتند!
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از کجا میدانستند؟! چه کسی به ایشان این پیام را داده بود که امروز محبّتت را دریغ کن و ابراز لطف به احساسات آنها نکن، چون اینها نباید مشمول محبت تو بشوند؟! چه کسی خبر داده است؟!
آن کسی که امورش را به خدا سپرد و رضای حضرت حقّ را ملاک کار خود داشت، پروردگار عالم این گونه امورش را در دست میگیرد.
یعنی درست همان چیزی که آن مرد الهی، آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را در نجف کس دیگری حفظ میکرد، اتّفاق افتاده بود.
چگونگی آگاه شدن یکی از همراهان امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از ممنوعیّت ورودش به عراق!
آنقدر امام به پروردگار عالم متّصل بود که حتّی در همان اوایل سال 57، وقتی بنا بود ایشان از عراق هم بیرون بروند، یکی از همراهانشان را از اتّفاقی آگاه کرده بودند.
آن شخصی که در فلسطین بود و میدانید به امّت اسلام خیانت کرد و در آخر هم خود صهیونیستها او را کشتند - که معمولاً جواب خیانت، همین است. لذا آنها که تصوّر میکنند اگر دست به دست یهود و آمریکا بدهند، خیرات و مبرّاتی برای ما به وجود میآید؛ بدانند برعکس است. آنها اوّل کسانی را که از سر راهشان برمیدارند، همین خائنین هستند! - یک نامهای برای امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نوشته بود و امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم جواب نامهاش را داده بودند. بنا بود یکی از همراهان امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این جواب را به لبنان ببرد و اوضاع سوریه را هم بررسی کند که اگر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بتوانند به آنجا بروند.
ایشان بیان کردند: ما طبق معمول برای خداحافظی به خدمت امام رفتیم که دست امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ببوسیم و برویم. این بار خلاف همیشه، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: گمانم سفر شما طولانی شود! عرض کردم: نه آقا! بناست دو سه روزه به لبنان بروم و برگردم.
با دو نفر از آقایان دیگر از دفتر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به فرودگاه رفتیم، نامه را هم بردیم. دیدیم اوضاع فرودگاه فرق میکند و مثل همیشه نیست. مأموران شخصی عراقی زیاد هستند. مدّتی نگذشت، یکی از همین اینها آمد، گفت: بین شما سه نفر کدامتان مسافرید؟ من گفتم: من مسافرم. من را در یکی اتاقی بردند. نامهای جلوی من گذاشتند تا آن را امضاء کنم. محتوایش این بود که دیگر نباید به عراق برگردم. ممانعت کردم امّا در آخر مجبور به امضاء کردن شدم.، آنجا بود که یاد این فرمایش امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) افتادم که فرمودند: این سفر شما طولانی میشود!
مردان خدا اینگونه هستند! میبینند! این شخص میگوید: وقتی به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتم: نه آقا! دو سه روزه برمیگردم؛ امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چیزی دیگر نفرمودند و فقط یک لبخندی زدند. امّا وقتی به فرودگاه رفتیم، معلوم شد که دیگر بناست من را در عراق راه ندهند!
آن که رضای پروردگار عالم را نسبت به این که دیگران چه میگویند، ترجیح دهد و فقط برای خدا گام بردارد؛ خیر دنیا و آخرت را دارد، بصیر میشود، میفهمد و از طریق الهاماتی به او مطالب را میگویند.
آیت الله سلطان آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چگونه غیب گو شدند؟
به سلطانالعارفین، آن مرد الهی، آیتالله العظمی ملّا فتحعلی سلطانآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرضه داشتند: آقا! شما چه کردید اینطور علم غیب دارید و نامه باز نشده و ... را میدانید؟
ایشان فرمودند: من رضای او را طلبیدم، نه این مطالب را و هیچگاه برای اینها قدم برنداشتم امّا خود آنها لطف کردند.
عزیزان! این هم یک نکته مهمّی است که مردان خدا، اولیاء الهی، خصّیصین حضرت حقّ، ولو به لحظهای، برای این امور قدم برنداشتند - جوانهای عزیز! در این تأمّل کنید - اینها حتّی برای طیّالارض دنبال اعمالی نبودند که کدام ذکر را بخوانیم، کدام عمل را انجام بدهیم، چه کاری بکنیم که طیّالارض یاد بگیریم. میگویند: مگر عبادت برای پروردگار عالم نیست؟! اگر عبادت برای خداست، معنا ندارد وقتم را وقف امور دیگری کنم.
حتّی خودشان اطّلاع ندارند و برای اوّلین بار یکباره در حادثهای میفهمند که طیّالارض دارند. ابداً دنبال این که فلان عمل را انجام بدهم، فلان صده را بگیرم، فلان ذکر را بخوانم که موفّق به طیّالارض یا دیگر کرامات شوم. ابداً در این وادی نیستند.
بگذارید آنچه که درون آن اولیاء الهی بوده و خودشان بیان کردند، عرض کنم و بعضی از حالات آنها را افشا کنم و آن این که حتّی وقتی به اینها هم کرامت میشود، به هیچ عنوان خوشحال به این دادههای ظاهری نیستند که امروز میبینم، امروز بصیرم، امروز متوجّهام، ابداً. فقط دل خوش هستند به این که خدا از آنها راضی باشد و ملاکشان این است.
میگویند: آیا حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام از من راضی است یا خیر؟ آیا من توانستم بندگی پرودگار عالم را انجام بدهم یا خیر؟ ملاکشان این است. ملاکشان حتّی این هم نیست که من کدام مقام معنوی (نه مقام مادی) را به دست آوردم، ابداً.
آن که توفیق زیارت وجود اقدس مولایمان را داشت، طبیعی است مگر میشود در محضر مولا شرفیاب بشود، از آن نور، عطر و نفس بهره نبرد؟! نفس اولیاء انسان را دگرگون میکند و از حالی به حال دیگر تغییر میدهد، نفس آقا جان که معلوم است، غوغا میکند، غوغا! محشری است، محشر!
لذا طبیعی است وقتی به آن نفس قدسی رسیدند، مرکز علم میشوند، امّا آنها هیچگاه ولو علم را هم نمیخواهند. چون آنها فقط خودش را میخواهند، آنها میدانند آقا جان خلیفهالله و اصل مرکز بندگی خداست. لذا فقط او را میخواهند و حتّی این فضایل معنوی که بالجد فضیلت هم هست را نمیخواهند.
لذا آیتالله العظمی سلطانآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در جواب این که از ایشان پرسیدند: آقا جان! چه کردید به اینجا رسیدید؟ میفرمایند: من اینها را نمیخواستم، من رضایت حضرت حقّ را میخواستم، پروردگار عالم اینها را لطف و محبّت کرده و داده است.
بی تفاوتی ولیّ خدا نسبت به تسخیر عالم!
یک تعبیر عجیبی را ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داشتند، در یک شبی فرمودند: عزیزم! بدان که اولیاء به این مقامات نگاه نمیکنند - البته جلوتر بگویم که ما این مطالب را نمیفهمیم، فقط گوش بدهیم و رها کنیم - گویی که حتّی نسبت به این دادههای معنوی نیمنگاهی هم ندارند و اینها کأنَّ اصلاً چیزی نیست و فضیلت خودشان را برتر از آن مقامات معنوی میدادند. البته نه این که متکبّر بوده و أنانیّتی داشته باشند، چون آنها فانیفیالله هستند. همین مختصر رد شویم، این مال همان خصّیصین و اولیاء است. آنها میفهمند. ما این را درک نمیکنیم که اینها حتّی نگاه به این مقامات معنوی نمیکنند، بلکه طوری است که میگویند: این مقامات چیزی نیست در مقابل بنده. حقیقت هم این است، اینها در مقابل انسانیّت انسان هیچ است. دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما! اینها عالم در تسخیرشان است، عالم!
یکی از آقایان نسبت به یکی از اولیاء الهی مدام إنقلت داشت که شما زندگی را خراب کردی، بالاخره باید یک مقدار از آن زمینهایی را که داشتیم، نگاه میداشتی، الآن امور خیر داشتیم و ... - خیلی هم اصرار داشت که بگوید امور خیر! -
آن ولیّ خدا نسبت به إنقلت این شخص هیچ نمیگفت و مدام صبوری میکرد امّا یک مرتبه دید مثل این که این متوجّه نیست و نمیفهمد. به او، گفت: تو چه میگویی، هر موقع یک نق و غری میزنی؟! بعد با دستش اشاره کرد و گفت: تو که مدام میگویی چرا زمینها را بخشیدی و ...، ببین عالم در دست ماست! آن شخص بیان کرد: وقتی دیدم، وحشت کردم، مدهوش شدم، دیدم عالم در اختیارش است!
عزیز دلم! مردان خدا اینگونه هستند. لذا همانطور که بیان کردیم شخصی یک نامه مینویسد که آقا جان! خیر دنیا و آخرت را برای من بگو و حضرت در جوابش مینویسد: «فکتَبَ: بِسْمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ أمّا بَعدُ ، فإنَّ مَن طَلَبَ رِضا اللّهِ بسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ اللّهُ اُمورَ النّاسِ ، و مَن طَلَبَ رِضا النّاسِ بسَخَطِ اللّهِ و کَلَهُ اللّهُ إلى النّاسِ ، و السّلامُ». خیر فقط همین رضای خداست، تمام شد، والسّلام!
برای همین است اولیاء خدا فقط ملاکشان در خیر دنیا و آخرت رضای حضرت حقّ است و دنبال مسائلی نبودند که ببینند در دنیا اگر این را داشتم، خیر است، اگر آن را داشتم، شرّ است. اصلاً برایشان مهم نیست.
اصل و معدن خیر!
یک تعبیر عجیبی را ابوالعرفا (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند، فرمودند: میدانید که چرا فرمود: «فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»؟ - جنّتی یک بار بیشتر در قرآن نیامده، جنّات تکرار شده، رضوان تکرار شده امّا جنّتی یک بار بیشتر در قرآن نیامده - فرمودند: برای این که آن کسانی که عبد شدند، فقط به جنّتی خواهند رسید و دیگر جنّات و رضوان و ... برایشان مهم نیست.
عبّاد و بندگان خدا همینگونه هستند. مثل ختمی مرتبت، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که عرض کردم وقتی از ایشان سؤال کنید: آقا جان! کدام مقام شما افضل از همه مقامها است؟ حضرتشان بدون شک و تردید بیان میکنند: این که من عبد هستم. لذا در نماز در شهادتی که میدهیم، میگوییم: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». اوّل عبد است. اصلاً همه این مطالب در بستر عبودیّت و بندگی است.
اینها بنده خدایند. بندههای خدا این مطالب برایشان مهم نیست و خیر را در این میبینند که کجا خدا راضی است. این یعنی اصل خیر، این یعنی کل خیر، این یعنی معدن خیر که خدا کجا از من راضی است؟
اگر این حال برای انسان پیدا شود ببینید چه حال عجیبی است! دیگر نگران نیست چه کسی چه میگوید، دیگری چه نمیگوید. یکی از اولیاء خدا میفرمود: آقاجان! اگر بخواهی رضایت مردم را به دست آوری، یک جا نمیتوانی رضایت همه مردم را جمع کنی، بالاخره یکی اینطور میگوید، یکی آنطور میگوید؛ یکی میگوید خیلی خوب است، یکی میگوید نه خوب نیست و ... اما رضایت یکی را میتوانی جلب کنی، آن هم خدا! مهم برای بندگان پروردگار عالم هم این است که اینطور شوند. لذا اگر کسی فقط رضای خدا را ملاک قرار دهد، تمام است و همه خیر را پیدا کرده است.
سرانجام رضایت یا خشم خدا از دیدگاه ابی عبدالله(علیه الصّلوه و السّلام)
وجود مقدس ابیعبدالله، حضرت حسین بن علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق»[2] فرمودند: رستگار نمیشود و به فلاح و رستگاری نمیرسد کسی که خشنودی مخلوق را در مقابل غضب خالق بخرد.
در جای دیگر بیان میفرمایند: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ»[3] آن که در کاری که نافرمانی خداست، بکوشد؛ امیدش را از دست میدهد و تازه نگرانیها به او روی میآورد. فقط باید ملاک رضای خداباشد امّا به امید مردم بودی، حتّی امید خودت را هم از دست میدهی و تو را بیچاره میکنند و گرفتار میشوی.
در مقتل خوارزمی بیان شده که حضرت فرمودند: «مَنْ طَلَبَ رِضَى النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ»[4] - این فرمایش مثل همان تعبیری است که زینالعابدین (علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند - کسی که برای جلب رضایت و خشنودی مردم، خشم خدا را موجب شود؛ پروردگار عالم هم او را به مردم واگذار میکند امّا اگر برای خدا حتّی در مقابل حاکم هم ایستاد؛ خدا او را در بین مردم بالا میبرد. مثل خود ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام).
الآن از معاویه و یزید چه خبر است؟! جز لعن و نفرین بر آنها خبری نیست. امّا صحن و سرای ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) را ببینید! حرّ را ببینید که یک لحظه حالش چگونه عوض شد! عزیزم! خیر این است.
از درون قبر حرّ ، نوری از پیشانی او بیرون می آید!
یک روایت عجیبی را وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) از وجود مقدس ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند که این را سلیمان بن خالد از وجود مقدّس حضرت نقل میکند، میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً مِنْ نُورٍ»[5] خیلی عجیب است! اگر پررودگار عالم برای بندهای خیر بخواهد، در قلبش یک نقطهای از نور قرار میدهد. «وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ» طوری است که این گوش دلش باز میشود و میشنود. مثل حرّ که شنید.
خدا مرحوم آیت الله تربتی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، به نقل از ایشان بیان کردند که ایشان میفرمودند: من وقتی سر قبر حرّ میرفتم، آن زخم حرّ را میدیدم که از درون قبر، نوری از پیشانی ایشان که حضرت دستمالی بر آن پیچیده بودند، بیرون میآمد.
آیتالله العظمی ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی به آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که شاگرد ایشان بودند، فرموده بودند: حرّ اوّل قلبش صدای امام را شنید و بعد گوشش! این معنی عجیبی دارد!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً یُسَدِّدُهُ» خدا یک ملک و فرشتهای را برای او میگمارد که اگر موقعی خواست به بدی برود، جلویش را بگیرد.
اثر گناه: نقطه ای سیاه در قلب
امّا در ادامه میفرمایند: «وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً» اگر بنده ای به سمت بدی رفت - چون خدا برای کسی بد نمیخواهد - «نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً سَوْدَاءَ» خدا در قلبش نقطهای سیاه قرار میدهد که اصلش از گناه است. عرفا بیان فرمودند: «الذنب نکتة سوداء» هر گناهی یک نقطه سیاه است.
لذا قلب را یک پازل وجودی در درون خودت ببین که دارند این جورچین را میچینند، اگر کار خیر و خوب انجام دهی، یک نقطه نورانی و همچنین اگر کار بد کنی، یک نقطه سیاه قلبت را فرا میگیرد.
هر گناهی هم نعوذبالله، نستجیربالله یک نقطه سیاه است! هوشیار باشیم! چون در آن صورت، گوشهای قلب بسته میشود، «وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ».
«وَ وَکَّلَ بِهِ شَیْطَاناً یُضِلُّهُ»، قرآن هم فرمود: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» حتّی یک موقع شیطان، شیطان انسانی میشود؛ یعنی انسان های بد و انسان نما که شیطان هستند. انسان باید خیلی مواظبت کند.
تنها راه نجات و قرارگیری در حصن حصین
لذا عزیز دلم! یک نکتهای را بارها گفتم، مجدّد هم عرض میکنم: به نظر میرسد تنها راه نجات فقط و فقط این سات که انسان با خوبان عالم بنشیند. نگو: مگر من خودم قدرت ندارم که حتماً باید با خوبان عالم نشست و برخاست کنم. مثل را زدم، گفتم: اگر شما دو ساعت در ماشینی بنشینید، فرض کنید از قم دارید به تهران میآیید و یک فردی سیگاری در کنار شما نشسته باشد، شما خودتان سیگار نمیکشید امّا دود سیگار او لباس شما را میگیرد. به منزل میروید، همسرتان، مادرتان میگوید: سیگار کشیدی؟! چرا بوی سیگار میدهی؟! معلوم است کمال همنشین در من اثر کرد. با اولیاء خدا هم انسان همنشینی کند، همین است. سعی کن جاهای خوب همنشینی کنی.
آنقدر مهم است که آیتالله حاج شیخ عباس قمی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن مخلِص و مخلَص حقیقی، صاحب مفاتیح الجنان، فرمودند: استاد عظیمالشّأنم، آیتالله العظمی محدّث نوری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) - الآن هر دو در نجف اشرف در کنار هم هستند - فرمودند: اگر شد تمام زندگیات را خرج کن، شهر به شهر بگرد و با یک کسی که این حال را داشت، برو؛ تا در حصن حصین باشی!
چون ما نمیتوانیم - خودم و امثال خودم را عرض میکنم - خودمان را نگاه داریم. انسان با بدان و گنهکاران بنشیند، نقطه سیاه برایش به وجود میآید. آن وقت خدا برایش یک شیطان قرار میدهد که این شیطان دائم با اوست «وَکَّلَ بِهِ شَیْطَاناً یُضِلُّهُ».
«ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ» سپس حضرت این آیه را بیان فرمودند: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»[6] الله اکبر! خداوند چه میفرماید! هرکه را خدا بخواهد هدایتش کند، سینهاش را برای اسلام میگشاید.
خدا سینه اینهایی را که در کربلا با ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) بودند، گشود. ببینید حرّ یک باره عوض شد.
اهل خیر؛ طالب حقّ و اهل شرّ؛ طالب باطل هستند
حتّی حضرت یک طور دیگر هم بیان فرمودند، بیان فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً بَیْضَاءَ فَجَالَ الْقَلْبُ بِطَلَبِ الْحَقِّ ثُمَّ هُوَ إِلَى أَمْرِکُمْ أَسْرَعُ مِنَ الطَّیْرِ إِلَى وَکْرِهِ»[7]، این روایت شریفه خیلی عجیب است. حضرت میفرمایند: اگر خدا خیر و خوبی بندهای را بخواهد، نقطه سفیدی را در قلبش قرار میدهد «نُکْتَةً بَیْضَاءَ»، که این نکته بیضاء در طلب حقّ میرود. لذا نتیجهاش این است: «فَجَالَ الْقَلْبُ بِطَلَبِ الْحَقِّ» قلبش به طلب حق میرود. چون حقّ، نور است.
عزیز دلم! ما دو جبهه هم بیشتر نداریم: یک جبهه حقّ و یک جبهه باطل. اگر کسی بگوید: من وسط میایستم، مانند همان توّابینی که اینگونه بودند، بیچاره میشود. توّابین آخر هم نفهمیدند. آنها موقعی که باید بروند ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را یاری کنند، یاری نکردند.
لذا ما دو حال بیشتر نداریم، یا در جبهه حقّیم یا در جبهه باطل. اصلاً چیزی به نام جبهه سوم پروردگار عالم تبیین نکرده است. ببینیم کدام جبهه هستیم. جبهه حقّ، نور است و جبهه باطل، ظلمت!
ببینیم در جبهه ابیعبدالله(ع) هستیم؟ در هر زمان همینطور است، ببینیم کجا هستیم. الآن ببینیم جواب به آن فرمان نائب امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میدهیم یا نه خودمان برای خودمان تصمیم میگیریم؟! گاهی هم احساسی میکنیم کسی شدیم و همین است که انسان را بیچاره میکند و منیّت میآورد. شیطان ملعون هم انسان را وسوسه میکند که خودت برای خودت کسی شدی!
شتاب اهل خیر به سمت حقّ، سریع تر از شتاب پرنده به آشیانه اش است!
فرمودند: اهل خیر به طلب حقّ میرود، آن هم با شتابتر از پرندهای که به آشیانه خودش میرود، «ثُمَّ هُوَ إِلَى أَمْرِکُمْ أَسْرَعُ مِنَ الطَّیْرِ إِلَى وَکْرِهِ».
افرادی که تحقیق کردند و شیعه شدند، معمولاً اینگونه هستند. من بعضی از اینها را میشناسم، به خدا قسم! از خیلی از ما محکمتر و قویتر هستند. اصلاً خیلی با جرأت میگویند: شما نمیشناسید امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که بوده است. میگویند: شما نمیشناسید الآن امام المسلمین، رهبر عظیمالشّأن کیست، ما میفهمیم. اینطور است، در نور قرار میگیرند.
هر که هم خدا بخواهد، اینطور میشود. آنهایی که با ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) بودند، این طور شدند. حتی طوری است که زبانشان به خیر و به حقّ میآید. حرّ را که عرض کردم، اموهب را هم ببینید. سر را میاندازند، با کمال تعجّب میبینند، سر را برداشت، آورد دور سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) گرداند و بعد پرتاب کرد و گفت: حسین جان! وهب من به فدایت. تازه یک پسر هم بیشتر نداشت. میگوید: ما چیزی که در راه خدا دادیم، دیگر پس نمیگیریم. چه کسی بوده؟ مسیحی هم بوده که اسلام گرفته است!
باز حضرت اینطور میفرمایند: «أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ»[8] هر گاه خدا برای کسی خیر بخواهد، سینهاش را برای اسلام میگشاید، «فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِکَ» وقتی خدا این طور به او عطا کرد «أَنْطَقَ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ» زبانش به حقّ گشوده میشود، «وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَیْهِ فَعَمِلَ بِهِ» و عقیدهاش نسبت به همین دین طوری است که به آن گره میخورد و عمل میکند؛ یعنی دیگر فقط و فقط نسبت به دین و آن اسلامی که سینهاش را باز کرده، اینگونه است و به آن عمل میکند که مهم همین عمل کردن است. «فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ تَمَّ لَهُ إِسْلَامُهُ» و کسی هم که این طور شد، خداوند امور او را به دست میگرد و اسلامش به کمال رسیده است.
عالم در تسخیر اولیاء است!
خیلی مواظب باشیم. حالا که در آستانه محرم هستیم، ببینیم خیر چیست. اولیاء خدا چگونه بودند و چگونه هستند.
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که ایشان دوست آقای ثقفی پدرخانم امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند و امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرزندشان محسوب میشد، همان اوّل انقلاب فرموده بودند: خاک پای این سیّد توتیای چشم من است. همان اوّل فرمود: این که وعده دادند، آمد!
عرض کردم مرحوم حاج حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: وقتی این بی سیمها را برای پلیس زمان طاغوت آورده بودند و اولین بار بیسیم دست پلیس آمده بود، آقا که معمولاً هیچ سؤال نمیکردند، وقتی صدای این را شنیده بودند، مخصوصاً گفته بودند: این چیست که صدایش درآمد؟ گفتند: آقا! بیسیم است، این را به این پلیسها دادند که با هم ارتباط داشته باشند. آن موقع بیسیمها خیلی بزرگ بود و با حالا فرق میکرد. گفته بودند: عجب! اینها کوچکش هم در آینده میآید که همه مردم دارند. گفتند: نه آقا! این بیسیم است، نمیشود کوچکش بیاید مردم داشته باشند، فقط پلیس دارد، مردم ندارند. گفته بودند: بله میدانم امّا کوچکش هم میآید.
خود مرحوم حاج حلوایی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای بنده بیان میفرمود: هرچه ما به آقا میگفتیم، قبول نمیکردند. گفتیم: آقا بنده خدا چه میفهمد بحث الکترونیک چیست. لذا خواستیم خیلی هم با آقا جدال نکنیم، گفتیم: بله آقا! حتماً فرمایش شما درست است. در دلمان هم گفتیم: آقا! در هر چیزی میخواهد اظهار نظر کند. امّا بعداً دیدیم کوچکش هم آمد، همین موبایل که در دست همه هست.
همین است دیگر، خدا وقتی بگشاید همه چیز را به انسان میدهد. گاهی اولیاء حرفهایی میزنند که نشان میدهند چه خبر است و عالم در تسخیر اولیاء است!
عرض کردم گرچه اینها برایشان اینها ملاک نیست. اصلاً این چیزها را نمیخواهند و اصلاً در این وادیها نیستند امّا مردان خدا اینگونه هستند که بإذن الله تبارک و تعالی همه چیز در دست آنهاست.
یک مرتبه وقتی با آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در صحن انقلاب مشهد الرضا میرفتیم، فرمودند: اینها رفتند به اینجا (پنجره فولاد) چسبیدند، امام را میخواهند؟! گفتند: امور مادّی را از امام نباید بخواهند، آدم باید اینها را از امامزادهها بخواهد. بعد فرمودند: اگر اذن داشتم همه اینها را همین الآن شفا میدادم.
من حس کردم که برای این که به ما بفهمانند، همین کار را هم کردند؛ چون یکی همان لحظه شفا گرفت و ایشان فرمودند: حالا مثلاً یکی میشود، به دو دقیقه هم گمان نکنم شد که خدا گواه است دیدم یک عدّه جیغ میزنند، گفتیم چیست؟ گفتند: یک کسی شفا گرفته، او را در اتاق بردند؛ چون مردم میخواستند لباسهای او را تکه تکه کنند و برای تبرّک بردارند. من احساس کردم که ایشان خواستند بگویند: ببین! اینطور است!
همین است، باید بنده خدا شویم و خیر این است که راضی باشیم به رضای خدا، سخط خدا را نخریم و حقّ را بخواهیم. حقّ همین است که پیرو دین باشیم، پیرو خدا باشیم، پیرو امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) باشیم. پیرو علمای ربّانی «من کان من الفقهاء» باشیم که رأسش در این زمان، بیهیچ تردیدی، امام المسلین است.
پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، ما را بیدار بگردان.
آقاجان! ای منتقم! ای محیّ الدین! سرتان سلامت
من یک تقاضا دارم که در این محرم سیری کنیم، ببینیم این اصحاب ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) چه کاره بودند که به حضرت پیوستند و انصار دین الله، انصار رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و انصار امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) شدند، اینها چه کرده بودند؟ یکی از آنها همین است که آنها دنبال خیر یعنی خشنودی خدا بودند.
حال، ما چطور میخواهیم خشنودی آقاجان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را بطلبیم؟ دیگر از این به بعد باید به آقاجان عرض تسلیت بگوییم. هرچه به دهه اول نزدیک میشویم، آقاجان بیشتر حزن دارند. راجع به وجود مقدّس امام صادق (علیه الصّلوة و السّلام) میگویند که حضرت از اوّل محرم حزن داشتند و هرچه به عاشورا نزدیک میشدیم، میدیدیم حزنشان بیشتر میشد. یقیناً وجود مقدس آقاجانمان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم همین حال را دارند.
آقاجان! یابن رسول الله! ای منتقم! ای محیّ الدین! - دو نفر محیّ الدین هستند، یکی وجود مقدّس ابی عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) و یکی هم آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) - سرتان سلامت.
«السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان»
من عرض کردم هر شب با آقاجان حرف بزنید که نشانه خیر هم همین است که اگر موفّق شدیم هر شب با آقاجان حرف بزنیم، معلوم است در خیریم؛ یعنی گناه و نکته السودائی در قلب ما نیست. عرض کردم شرطش این است که هر شب بدون انقطاع حرف بزنی. اگر یک شب دیدی موفّق نشدی با آقاجان حرف بزنی، بدان یک خطایی کردی. چون اگر انسان بخواهد با آقاجان حرف بزند، باید پاک باشد. این را هم برای شما عرض کردیم و افشاء شده که اگر هر شب با آقاجان حرف زدی، نشانه خیر است.
این شبها وقتی میخواهی با آقاجان حرف بزنی، اوّل بگو: آقاجان! سرتان سلامت. اوّل بگو: آقاجان! من میخواهم از طرف شما هم اوّل یک سلام به جدّ مظلومت ابیعبدالله بدهم، بگویم: «السلام علیک یا ابا عبداللّه». با آقا این طور حرف بزن.
آقا چقدر دوست دارد با او حرف بزنیم. ای جوانهای عزیز! به خصوص شما، بارها گفتم، باز هم میگویم، اصرار به این هم دارم بگویم، شاید شما بعدها اصرارش را متوجه شوید. گرچه بعضی از جوانها متوجّه شدند، آنهایی که چند سال است دارند این کار را انجام میدهند، متوجّه شدند. به خدا قسم! آقاجان خیلی جوانها را دوست دارد، آن قدر که نمیخواهم خدای ناکرده آنهایی که مثل من پا به سن هستند یا بعضی از پدران و مادرانی که در کبر سن هستند و در مجلس هستند، رنجیده خاطر شوند، نه، اگر ما هم دلمان بشکند، بگوییم: آقاجان! ما را هم نمیخواهی نگاه کنی؟! عنایت میکند، او کریمتر از این حرفهاست.امّا یک قاعده است دیگر، آقا جوانپسند است.
جوانها! آقا دوستتان دارد. جوانها! امشب به آقا تسلیت بگویید. امشب وقتی میخواهیید بعد از مجلس سیاه به تن کنید که گفتند امشب سیاهپوشان داریم، بگویید: آقاجان! ما میخواهیم به نیّت عزاداری برای جدّ مظلومتان سیه بپوشیم. میشود اسم ما را هم در سربازان ثبت کنی تا انتقام بگیریم. ای منتقم! میشود اسم ما هم ثبت شود آقاجان؟!
آقاجان! میشود آن موقعی که شما ظهور میکنی و وقتی خطاب میشود: «یا لثارات الحسین»، ما باشیم و بیاییم. آقاجان! یک عنایتی کن.
آقاجان! اگر بگویی: خرابی، من شرمنده ام، سر به زیرم، میدانم امّا آقا! شنیدم نفس شما به خیلیها خورده است و آنها را عوض کرده است. آقاجان! میشود نفستان به ما هم بخورد یابن الحسن!
آقاجان! اگر یک کلمه حرف بزنی، یک نگاه کنی، تغییر میکنم. آقاجان! اولیاء بعضی را نگاه کردند، دگرگون کردند، قمار باز و مشروب خوار را نگاه کردند، دگرگونش کردهاند. عبایشان را دادند روی فاحشهای که مست و عریان در خیابان افتاده، بیاندازند (آن ماجرایی که راجع به آیت الله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتم)، آن فاحشه عوض شده، طوری شد که دیگر خانم جلسهای شده و تغییر پیدا کرده است. آقا! حاج میرزا علی اصغر صفار هرندی به قمارباز نگاه کرد، عوض شد، تغییر پیدا کرد، مسجدی شد، طوری که دیگر به او چنین و چنان گفتند. آقا! شما اگر نگاه کنی، چه میشود! میشود یک نگاهی هم به ما کنی یابن الحسن! آقاجان!
امشب با آقا این طور حرف بزن، بگو: آقاجان! منتظر نگاهتم. آن نگاهی که چشمم در چشمت بیافتد، بهبه! از آن نور چشمت بگیرم. قلبم نورانی شود، حالم تغییر کند.
آقاجان! نمیدانم میشود آن زمان برسد؟! گوشم بشنود، صدایم بزنی، اگر بشود چه میشود! من را صدا بزنی، بگویی: بیا، انتخابت کردم، سربازم شدی.
یابن الحسن! دلم برایت تنگ است آقا. یابنالحسن! خستهام از گناهان. یابنالحسن! از یک طرف میبینی حبّ جدّت در دلم است و تا محرم میشود سیاه پوش میشوم. بعضی از ما دو ماه محرم و صفر میگوییم: نیت کردیم، نذر کردیم، مادرمان روز اول ما را این طور بار آورده، گفته: باید این دو ماه محرم و صفر سیاهپوش ابی عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) باشی. یاد اسارت اهل بیت باشی، یاد اسارت ام المصائب، زینب خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) باشی. مادر ماسفارش کرده: عزیزم! فرزندم! نکند مصائب اهل بیت یادت برود. آقا! دو ماه عزاداریم، میشود به واسطه این عزاداری ما را تغییر بدهی. دیگر یک حالی پیدا کنیم، این سیاهی، برای ما نور بشود. یک طوری بشود من عوض بشوم، قربانت بروم، منتظرم. ... .
[2] بحارالانوار، ج: 44، ص: 382، باب: 37
[4] مستدرک الوسایل، ج: 12، ص: 209، باب: 10
[7] بحارالانوار، ج: 75، ص: 291، باب: 24