دویست و بیست و ششمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : خدا برای چه کسانی اراده خیر می کند؟
چهارشنبه 8 آذر ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
پروردگار عالم فردای قیامت فقط ناظر است، نه عامل!
ترازوی عدالت پروردگار عالم فردای قیامت براساس اعمال و افعال خود انسانهاست و به غیر از آن، هیچ مطلب دیگری در عالم نیست که فردای قیامت عامل سبک و سنگینی برای ترازوی عدل ذوالجلال و الاکرام گردد. لذا همه حسنات و همه سیّئات، خود عامل برقراری ترازوی عدالت در آنجا میگردد.
اینها که در آخرت به عنوان اعمال سیّئه و اعمال صالحه تبیین میشوند، در دنیا دو چهره دارند؛ چهره شرّ و چهره خیر.
آن که به خیر دچار شد، طبعاً کفه اعمال حسنه او در ترازوی عدل ذوالجلال و الاکرام سنگینتر است.
اولیاء خدا یک تعبیر بسیار عالی و خوبی را دارند که این تعبیر یکی از آن تعابیر بسیار ناب است. آن تعبیر این است که پروردگار عالم فردای قیامت خود ناظر است، نه عامل. به این معنا که ذوالجلال والاکرام به تعبیر عامیانه بیان میفرماید: بسم الله، این ترازو، این شما؛ پس هر کس هر چه آورده، بیان میکند.
تعبیری که قرآن کریم و مجید الهی دارد و به صورت « اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً»[1] تبیین میشود، به همین معنی است که فردای قیامت پروردگار عالم ناظر است که هرکس هرچه را از دنیا آورده، انجام بدهد. یک عدّه عمل خیر آوردند، طبیعی است ترازوی عمل آنها سنگین است. یک عدّه عمل شرّ آوردند، بحث عذاب هم متعلّق به آنهاست.
بهشت و جهنّم را خدا نساخته!!!
بعضی از بزرگان یک تعبیر عالیتری را بیان میفرمایند و آن این است: کل جهنّم و بهشت فردای قیامت به دست خود انسان ساخته میشود.
این که بیان فرمود: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»[2]، یعنی همین، یعنی جهنّم به واسطه خود انسان و بهشت به واسطه خود انسان ساخته میشود. صورت حقیقی بهشت متعلّق به خداست امّا عندالاولیاء بیان میشود: بهشت را خدا نساخت، بهشت را اعمال ما ساخت! جهنّم را خدا درست نکرد، جهنّم را اعمال ما درست کرد!
این «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» چیست؟ غیر از این نیست که هرکس عمل زشتی را انجام داد، خود هیزم جهنّم خود را همانطور که حسب روایات شریفه هم هست، تهیّه کرده است. یا جنّاتی که تبیین میشود، همه در دنیا ساخته میشود.
همان چیزی که نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: با انجام یک عمل خوب، حتّی یک ذکر «سبحان اللّه»، یک درخت در آن عالم برای او غرس میشود. وقتی این فرمایش را فرمودند، عرضه داشتند: یا رسول الله! بهبه! فرمودند: یک شرط دارد که شما با گناه، آن درختان را آتش نزنید!
پس بهشت و جهنّم با اعمال انسان ساخته میشود. آنچه که خیر است، انسان را به بهشت میبرد؛ یعنی آنچه که خود انسان ساخته است. و آنچه هم که شرّ است، انسان را به جهنّم میبرد؛ یعنی آنچه که خود انسان ساخته است!
کارگرانی که بهشت و جهنّم را می سازند!
ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن یک تعبیر عالی را برای بعضی از خصّیصین خود، مثل آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند، میفرمایند: درعالم رؤیا دیدم که فردای قیامت برپاست امّا همانطور که بیان کردند، یک صحرای بسیار وسیع است. دیدم اسرافیل مجدّد بر صورش دمید و تقسیم انسانها را اعلام کرد. با تقسیم انسانها همه به حالت کارگر درآمدند، درحالی که بعضی برهنه و بعضی با کفن بودند، امّا خوب و بد همه کارگر شدند! در همین حال دیدم یک عدّه رفتند جهنّم را درست کردند و یک عدّه هم رفتند جنّت را درست کردند. وقتی از عالم رؤیا بلند شدم معنای این که انسان خود جهنّم و بهشتش را میسازد، فهمیدم.
به تعبیر دیگر انسانها خود عامل ساخت آن جنّتالمأوی و بهشت و یا جهنّم هستند. فقط و فقط به این بستگی دارد که در دنیا کدام سمت میرویم؛ آیا خیر انجام میدهیم یا شرّ؟ نتیجه شر جهنّم و نتیجه خیر، بهشت است.
جالب این است که فرمودند: مصالح آنها را در دستشان میدادند، مثلاً سنگهایی آتشینی به آنها میدادند که با آنها جهنّم را میساختند و یا سنگهایی زمرّد و طلایی در دستشان بود که با آنها بهشت را میساختند. پس هرچه که کردی، همانجا معنایش را میبینی!
شاید یک معنای «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»[3] همین باشد که هر کاری که من و شما در دنیا انجام دادیم، فردای قیامت همان را تحویل میگیریم. پس فردای قیامت میزان اعمال، ما هستیم. فردا ترازوی پروردگار عالم را ما به پا میکنیم، ترازوی عدل ذوالجلال و الاکرام به وسیله ما سبک و سنگین میشود که چه چیز در این دنیا درست کردهایم؟! اگر به این مطلب دقّت کنیم، آن وقت خیلی از مطالب برای انسان درست میشود و مراقبت میکند.
چرا یک عدّه، گاه در خیر و گاه در شرّ هستند؟!
منتها همه این حالات برای این است که اولیاء الهی دنبال خیرند و غیر اولیاء الهی دو حال دارند، گاه در خیرند و گاه در شرّ، یعنی حال متغیّر دارند، حالی که یک لحظه، لحظه خوبی اوست و یک لحظه، لحظه رفتنش به سمت بدیهاست!
تکلیف اولیاء خدا معلوم است، گرچه آنها هم مراقبند و شاید از من و شما هم بیشتر مراقبند. چرا؟ چون آنها میدانند که مثلشان مثل کسی است که یک درّ گرانبها در دست دارد و مطّلع هم هست که درّ، درّ گرانبهایی است. از آن طرف هم اطّلاع دارد که سارقینی در راه هستند، لذا بیشتر از همه مراقبت و مواظبت میکند.
پس نکته بسیار مهم برای اولیاء خدا همین است که وقتی فهمیدند درّ گرانبهایی در دست دارند، خواب نمیروند و مراقبت و مواظبت و دقّتشان بیشتر است. امّا آنهایی که گاه در خیرند و گاهی در شرّ، چه میشود که اینگونه هستند؟ یعنی اگر فهمیدند که خیر، خیر است، چرا خیر را دو دستی نمیچسبند؟
برای این که جدّاً گوهرشناس نیستند. قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری! زرشناس و گوهر شناس نیستند، حقیقتالخیر را درک نکردند و به ظواهر خیر بسنده کردند.
فرق اولیاء با دیگران این است که اولیاء الهی حقیقتالخیر را فهمیدند امّا دیگران که گاه به خیر مشغولند و گاه به شرّ، نفسشان گاه این طرف میرود و گاه آن طرف، برای این است که نفهمیدند حقیقت خیر چیست، تنها یک ظاهری را دیدند، گرچه در این شکّی نیست که ظاهر خیر هم صد در صد خوبی دارد امّا آنها حقیقتالخیر را درک نکردند.
به جز گروهی که در خیر هستند و گروهی که گاه در خیر و گاه در شرّ هستند، گروه سومی هم هستند که در شرّند و آنها اصلاً چیزی به عنوان خیر را در عمرشان نچشیدند. حالا دلیل آن برای بحث شرّ بماند که إنشاءالله به فضل الهی عرض خواهیم کرد.
دو عامل مهم شرارت!
عومل خیر و شرّ چیست؟ چه چیزی سبب میشود انسان خیر را جدّی نگیرد؟
مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) نکته بسیار بسیار مهمّی را در این زمینه میفرمایند. حضرت میفرمایند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ»[4]. اگر خدا خیر بندهای را بخواهد او را در شکم و شهوت عفیف میکند؛ یعنی او از عفیفترین انسانهاست!
یعنی دو عامل شرّ که بسیار مهم هستند، یکی بطن یعنی شکمپروری و یکی هم شهوت جنسی است. وقتی نسبت به این دو شهوت، مراقبه نشد؛ انسان به خیر نمیرسد. آن کسی به خیر میرسد که این دو عامل را مواظبت کند. عمده بلایای دنیا و تمام شرّ اشرار هم به خاطر همین دو عامل (شکم و شهوت) است.
این شکم بیهنر پیچ پیچ میخورد و کار ندارد به هیچ
اگر انسان قدرت پیدا کند که بتواند شکمش را کنترل کند و اینقدر شکمپروری نکند و همینطور اگر قدرت کنترل شهوت جنسی را پیدا کند؛ اوج میگیرد.
لذا دو عامل عمده شرّ، همین دو مطلب، شکم و شهوت است.
لذا میفرمایند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً» یعنی اگر خداوند اراده کند به او خیر برساند، اینطور نیست که یک خانه بزرگ یا وسیله نقلیه چنین بدهد و یا همسر چنان به او بدهد، بلکه عمده مطلب این دو مورد است که اگر این دو کنترل شد، همه مطالب درست میشود، «أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» در شکم و در فرج عفیف باشد
تشخیص شبهه ناک با نگاه!
لذا حضرت میفرمایند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ». توجّه کنید که عنوان «أَعَفَّ» است؛ یعنی عفیفترین انسانها میشود. عفیفترین انسانها در این که شکم و شهوت خودش را از حرام کنترل کند. امکان دارد یکی عفّت اوّلیه داشته باشد - حالا راجع به این موضوع نکاتی را عرض میکنم - امّا این که انسان به اوج عفّت برسد، فرق میکند.
اوج عفّت در بطن، طبق فرمایشات بزرگان، از جمله آن مرد الهی و عظیمالشّأن، مرد عرفانی، آیتالله العظمی میرزا رضای کرمانی عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که یکی از اساتید آیتالله میرزا حسینقلی خان همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است - یک نکته عالی را بیان میفرمایند، میفرمایند: اوج عفّت شکم(بطن) این است که انسان از لحاظ تقوا به جایی برسد که دیگر بفهمد این لقمه شبههناک است؛ یعنی با نگاهش بفهمد این لقمه شبههناک است و دیگر نخورد!
سلطانالعارفین، سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، این مرد الهی و عظیمالشّأن فرموده بودند: من در عمرم یک لقمه شبه شبههناک هم نخوردم! – اگر واقعاً کسی جرأت دارد اینگونه بیان کند، بسم الله! -
شبه شبههناک دیگر چیست؟! شبههناک خودش شبههناک است؛ این شبه شبههناک چیست؟!
اگر آیتالله العظمی سلطان العارفین، سلطانآبادی بزرگ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به مقام غیبگویی میرسد، علم غیب دارد، آینده را بیان میکند و نامه سربسته را میخواند؛ یک دلیل این است که بطنش از هرنوع شبههناک و شبه شبههناک (نه هرنوع حرام، معلوم است که آنها حرام نمیخورند) به دور است.
لذا نمیفرماید وقتی خدا خیر بندهاش را میخواهد، عفّت بطن به او میدهد، بلکه میفرماید: «أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» او را عفیفترین انسانها و در درجه اعلی قرار میدهد - عفّ و أعفّ مثل تقوا و أتقی است که بیان شده: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» -
حال، این بالاترین درجه عفّت بطنی چیست؟ این که شبههناک و شبه شبههناک نخورد. اگر اینطور شد، درست است. اگر واقعاً بتواند به آنجا برسد که وقتی نگاه کند، بفهمد که این لقمه شبههناک است؛ خدا به او خیلی مرحمت کرده و تمام است.
اوّلین قدم برای تشخیص شبهه ناک
حالا عرض میکنم چه کنیم که واقعاً بفهمیم. پلّهپلّه باید جلو رفت اوّل همه انسان نباید به حرام نزدیک شود؛ چون حرام را دیگر خود انسان، موقعی که هنوز طهارت نسبی دارد، میفهمد. البته معالأسف انسان به یک جایی میرسد که دیگر حتّی حرام را نسبت به حلال تشخیص نمیدهد و این هم دردی است!
عجب دردی هم هست که عمده مطلب آخرالزّمان این است که توجیهاتی نسبت به دیگران بیان میکنند تا از حرام استفاده کنند؛ یعنی این که انسان میگوید: آقا من وضع مادیام خراب است و چارهای ندارم!
یک نمونهاش این است که برای وامهایی که ربوی است، توجیه بیاوریم - که هم خود امامالمسلمین و هم مراجع نگرانند و بارها هم بیان کردند - وقتی عنوان وام، ربوی شد، این لقمه، لقمه حرام است. حالا انسان توجیه میکند که گرفتارم!!!
اصلاً ببین تفاوت کجا هست؟ «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» وقتی خدا خیر کسی را بخواهد، هم بطن و شکمش را و هم قوه شهوتش را در مقام عفّت اعلی قرار میدهد، «أَعَفَّ»، نه عفّت اولیه که از بین برود و آرام آرام به حرام و گرفتاریها منجر شود.
حالا وقتی انسان شکم را از لقمه حرام پاک کرد، کم کم لقمه شبههناک و بلکه لقمهای را که شبه شهبهناک است هم مراقبت میکند. شبه شبهه ناک یعنی چه؟ یعنی اینقدر مراقبه کرد، مراقبه کرد که نکند یک لحظه در لقمه او چیزی باشد.
کاسب های حلال خور برای طهارت مال خود چه می کردند؟
برای همین است اولیاء خدا کارهایی میکردند که شاید ما آنها را شوخی بگیریم و باورمان نشود، یا احساس کنیم واجب نیست. البته صورت ظاهرش هم واجب نیست امّا آنها مراقبه عجیبی داشتند. کاسبهایی که حلال خور بودند مثل مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، مرحوم آشیخ رجبعلی خیاط (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، مرحوم حاج قاسم آفتابهساز - که عرض کردم یک موقعی آیتالله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد، او چه کرد و ... - سه کار میکردند:
یک: خمسشان را روزانه حساب میکردند.
دو: با همه مراقبه و احتیاطاتی که داشتند، اگر یک موقع احتمال میدادند شبههناکی در مالشان به وجود آمده با این که نبود امّا از باب احتیاط؛ مقداری از مالشان را برای این که نکند یک شبههای در آن افتاده باشد، به عنوان ردّ مظالم کنار میگذاشتند.
سه: باز از آنچه که داشتند، یک مقدار انفاق میکردند.
بعد از این سه کار، هر چه باقی میماند، استفاده میکردند - البته این کارها متعلّق به آنهاست. بعضی اگر بشوند، میگویند: اینها افراط است. لذا امکان دارد من وشما چنین حرفی را هم بزنیم امّا ما میخواهیم بگوییم «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» یعنی چه -
لذا این افراد اینگونه مراقبه میکردند که نکند مالشان به کوچکترین شبههای آلوده شود. چون در روایات داریم سرعت لقمه در روح و جسم، آنقدر زیاد است که اصلاً قابل تبیین نیست. یعنی به قدری اثر میگذارد که نمیشود بیان کرد که چقدر حال بدی را برای بعضیها به وجود آورده. لذا اینها از نکات بسیار مهمّی است.
ماجرای دو هفته مریضی آیت الله سادات گوشه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه بود؟
معمولاً هم این آقایان غذایشان کم است. در مجلسی مرحوم آیتالله سادات گوشه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وقتی یک مقدار لب به غذا زده بودند، تلخی احساس کرده بودند. البته خود ایشان آن موقع نگفته بودند؛ چون خیلی هم ستّارالعیوب بودند. لذا با این عنوان که عذر میخواهم وضعم خراب شده و میخواهم به بیت الخلاء بروم؛ از سر سفره بلند میشوند. رفتن ایشان خیلی طول میکشد و بعد هم عذرخواهی میکنند و میگویند: حال مزاجیام خوب نیست و نمیتوانم دیگر غذا بخورم.
امّا خود ایشان دو هفته تمام مریض بودند. مرحوم آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بودند: آقا! شما دو هفته مریضید، چه شده؟ فرموده بودند: بعداً برایتان میگویم. گذاشتند دیگر از خاطرهها گذشت که کجا بودند و دیگر کسی یادش نبود که کدام خانه بوده تا ستر عیوب شود و آبروی آن شخص از بین نرود؛ فرمودند: لقمهای که آنجا خوردم، تلخ بود و آن تلخی دو هفته من را بیچاره کرد!
ببینید اینها در آن عفّت کامله بطن قرار دارند. «أَعَفَّ بَطْنَهُ» که بیان میفرمایند، همین است. ای بسا به این که یک غذای چرب و شیرین و خوشمزهای هم بوده امّا در نظر آیتالله سادات گوشه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تلخ آمده!
چه داریم میگوییم؟! مگر میشود مثلاً یک شیرینی بیاورند به من و شما بدهند؛ بگوییم تلخ است؟! مگر کسی که مریضی داشته باشد، اینگونه بگوید امّا آدم عادی تلخ به نظرش نمیآید. خیلی عجیب است! اینها از شبههناک فراری هستند.
آیت الله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: بعد من به آقا گفتم: خوب آقا شما چطور در خانهای رفتید که میبینید حرام در آن هست؟! یکدفعه به من تشر زدند و گفتند: آقا نورالدّین! چه میگویید؟ من میدانم در زندگی آن کسی که نمیگویم هم چه کسی بود، یک لقمه حرام هم وارد نشده است.
آیت الله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: ایشان با این حرف، تعجّب من را افزون کردند. گفتم: پس حضرتعالی چرا میفرمایید که لقمه او دهان من را تلخ کرد و دو هفته من را گرفتار کرد امّا از آن طرف هم میگویید میدانم که یک لقمه حرام هم در زندگی او نیامده بود!
فرمودند: بله امّا این رفیق رعایت نکرده بود، شبههناک وارد دخل او شده بود!
حالا ما قصه میگوییم. میان ماه تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است! آنها چه میدیدند، ما - خودم و امثال خودم - را عرض میکنم چه میبینیم؟! اولیاء خدا، مردان الهی طوری هستند که حتّی شبههناک را میفهمند، «أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ».
حتّی در قسم پایینشان هم بنده این را دیده بودم. یکی از اولیاء خدا شیرینی نخودچی را دوست داشتند. ایشان در جایی یک دانه خوردند و گفتند: من حالم خوب نیست، این در گلویم میپرد. بعداً به من که نشسته بودم، یک تشری زدند و یک جوری به پای من زدند که خیلی نخور! من هم که داشتم با ولع میخوردم، گفتم چیست؟ نفرمودند. بعدها کسی گفت: ایشان فهمیده بودند آن، شبهه داشته است، به همین خاطر آردش در گلویشان پرید! آنها میفهمند، ما نمیفهمیم. به نظرم آن شب حالت تهوّع هم داشتند. این مردان خدا میفهمند، برای این که دوری جستند «أَعَفَّ».
عفّت در شهوت چیست؟
خیر چیست؟ خیر این است که خانهی بزرگ داشته باشم؟! خیر این است که ریاست داشته باشم؟! خیر این است که عنوان داشته باشم؟! خیر این است که مدیر باشم؟! رئیس باشم؟! دکتر و مهندس و آیتالله و ... باشم؟! خیر این است که در بطن و شهوت جنسی عفیفترین باشم، «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَعَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ».
امّا «أَعَفَّ بَطْنَهُ» خودش مفصّل مطلب دارد، حالا «أَعَفَّ فَرْجَهُ» چیست؟ معلوم است که اینها گناه نمیکنند و نعوذ بالله، نستجیربالله، پناه به ذات حضرت حقّ، چشمشان به نامحرم نمیافتد. «أَعَفَّ» در «فَرْجَهُ» یعنی این که اینها حتّی اگر همبستر شوند، فقط برای شهوت ظاهری همبستر نمیشوند، بلکه به واسطهی امر پروردگار عالم و برای تکثیر نسل، این کار را انجام میدهند. لذا آن دعاهایی را که وارد شده، میخوانند و اینطور نیست که بخواهند قوّهی شهوت را خالی کنند، چون اینها کنترل شهوت دارند!
آقا با محرم خودش است، اشکال دارد؟! عقد کرده، ازدواج کرده، اشکال دارد؟! هر شب هم باشد، اشکال ندارد. حرام است؟! حرام نیست. حلال است؟! حلال است. ثواب است؟! ثواب است. پس این «أَعَفَّ فَرْجَهُ» چیست؟
«أَعَفَّ» در «فَرْجَهُ» به این معنا نیست که دیگران را نگاه نمیکنند - که نمیکنند - یا فکر و ذکرشان گناه باشد و نعوذ بالله با فکر و ذکر دیگری در بستر بروند - که نمیروند - نه تنها اینطور نیستند، بلکه وقتی میخواهند با محرمشان همبستر شوند، یک دلیل و برهان دارند؛ یعنی اینها قصد قربت دارند. لذا همبستر شدن آنها هم به قصد قربت و به قصد تکثیر نسل و به قصد این که حالا طرف مقابلش به گناه نیفتد، میباشد؛ چون اینها خودشان را کنترل کردند!
البته اشتباه نشود، نمیخواهم بگویم شهوت حرام است و یا شهوت جنسی را که ذوالجلال و الاکرام خودش مرحمت کرده و از دادههای الهی است، تخطئه کنم امّا این را میخواهم عرض کنم که آنها میروند به جایی که اصلاً این مطالب را نمیخواهند، اگر هم، همبستر میشوند، نه از باب شهوتش، بلکه از باب تکلیف است. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.
اگر کسی غیر از این بود، گناه کرده است؟ ابداً، اگر کسی از باب شهوت جنسی میخواهد با همسر خودش باشد، تا به گناه نیفتد، گناه کرده؟ ابداً. امّا میخواهم بگویم اینها در باب «أَعَفَّ» به کجا میرسند!
حالا یک تمثیلی بزنم که از ساحت قدس اولیاء خدا و از محضر مبارکشان هم عذر میخواهم. چطور ما یک فیلمهایی میبینیم، بگذارید یک فیلم خوبی هم بینیم، ما - خودم و امثال خودم را عرض میکنم - که به آن مقامات نمیرسیم، حدّاقل وصف العیشی باشد و بشنویم آنها در چه حالیاند تا حداقل ما را یک تکانی بدهد و ما هم به اندازهی خودمان إنشاءالله بتوانیم یک قدمی جلو رویم.
به چه کسی قناعت، الهام می شود؟
روایت دیگری باز هم از مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) است که میفرمایند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَلْهَمَهُ الْقَنَاعَةَ»[5] - به تعبیر الهام کردن دقّت بفرمایید - اگر پروردگار عالم بخواهد به کسی خیر برساند، به او قناعت را الهام میکند، طوری که دیگر او میداند اگر زیادی داشته باشد، وابسته میشود.
اصلاً هر کس قانع باشد، سرور است. حتّی این روایت را هم داریم که «القناعة سیادة للنّاس». قناعت باعث آقایی در مردم است. لذا قناعت سیادت و آقایی میآورد.
یک خصوصیّت قناعت هم این است که وقتی قانع بودی، دیگر حرص نمیزنی! وقتی قانع بودی، شاکر میشوی. «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ»[6] امّا وقتی قانع نبودی، حرص که آمد، تازه احساس میکنی نسبت به دیگران کم داری. اصلاً به پایین دستیات نگاه نمیکنی، بلکه دائم بالا را میبینی.
یک تعبیری را برادر عزیزمان، سردار رادان بیان میکرد، - حالا از باب نکته عرض میکنم - بیان میفرمودند: ما در سیستان بلوچستان بودیم، دیدیم یک کسی را آوردند و در پاسگاه نشسته، سلام کردیم، جواب سلام داد. بعد رفتیم آمدیم، دیدیم باز هم نشسته. گفتیم نکند ارباب رجوع است، گفتم: مشکلی داری؟ با آن لهجه خاصّش گفت: هیچی. با یک بند انگشت اشاره کرد و گفت: یک تُن از ما مواد گرفتند، میگویند: تو قاچاقچی هستی، فقط یک تن! میگفت: چنان با انگشت اشاره میکرد که انگار یک گرم گرفتند! اینطور میشود.
حالا بعضی در باب ثروتاندوزی به جایی میرسند که میگویند: آقا! آنها میلیاردها دارند. لذا دیگر یک میلیارد و دو میلیارد و ده میلیارد برایش هیچ نیست، دیگر قانع نیست و دائم حریص میشود!
پروردگار عالم اگر بخواهد به کسی خیر برساند، به او الهام میکند که این شخص قانع باشد؛ لذا قناعت، یکی از راههای خیر است.
وقتی قانع شد، دیگر حریص نیست؛ وقتی قانع شد، اگر خدای ناکرده مشکلات برای جامعه به وجود آمد؛ چون قانع زندگی کرده، اذیّت نمیشود. امّا آنهایی که قانع زندگی نکردند، اذیّت میشوند و نمیتوانند با آن زندگی ظاهری بسازند.
خداوند به کسی که خیرش را بخواهد، شرح صدر عطا می کند!
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذلِکَ نَطَقَ لِسَانُهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَیْهِ فَعَمِلَ بِهِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذلِکَ تَمَّ»[7] اگر خداوند خیر بندهای را بخواهد، «شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ» سینه اش را برای اسلام فراخ میکند؛ یعنی این که در راه اسلام آمادگی به گرفتن همه مطالب دینی را دارد.
به تعبیر دیگر اگر پروردگار عالم خیر کسی را بخواهد، سینهاش را آماده میکند که در راه دین همه مطالب را تحمّل کند و اشتیاق به مسائل و مطالب دینی داشته باشد. «شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ» یک شرح صدری به او میدهد که همه مطالب را میگیرد و علاقهمند میشود. دوست دارد احکام دین را بداند و عمل کند؛ دوست دارد مسائل اعتقادی را بداند؛ دوست دارد مسائل اخلاقی را بداند و عمل میکند. «شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ» لذا سینهاش مرکز اسلام میشود و همه احکام و فروع و اصول اسلام را میداند که این نکته بسیار مهمّی است.
میدانید زمان قدیم بازاریهای ما - البته الآن هم بعضی جاها یک مقدار هست - یک ساعت در روز مکاسب میخواندند. اوّل کتاب مکاسب میخواندند، بعداً سر کار میرفتند که بدانند باید چه کار کنند و کسب و کارشان از لحاظ حلال و حرام الهی باید چطور باشد.
یک معنای دیگر «شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ» یعنی من هرچه را دین بیان کند، انجام میدهم و غیر او را بیرون میریزم. نفس امّارهام را بیرون میریزم، فقط و فقط آنچه را که پروردگارعالم بیان میفرماید، میخواهم.
لذا شرح صدر، اوّلین مطلب برای کسی است که خدا خیرش را بخواهد که خود این، نعمتی است که بحثش خیلی مفصّل است و در این جا ورود پیدا نمیکنیم. امّا یک نکتهاش را عرض میکنم تا بدانید. شرح صدر یعنی این که انسان حتّی نسبت به مصائبی هم که برایش پیش میآید، عقبنشینی نکند. وقتی حقّ را شناخت، اسلام را شناخت، مصائب و مشکل برایش پیش آمد، عقبنشینی نکند. به این شرح صدر میگویند. یعنی طوری نشود که با دو حرف و مشکل و وضعیت نامطلوب اقتصادی عقب بنشیند.
مجسّمه اسلام!
حضرت میفرمایند: «فَإِذَا أَعْطَاهُ ذلِکَ» یعنی این نعمتی است که خدا عطا کرده است؛ پس معلوم میشود شرح صدر خودش یک عطای الهی است!
وقتی اینطور شد، چون دیگر تمام وجودش اسلام میشود و او اسلام مجسّم میگردد. وقتی به کسی شرح صدر دادند، راه رفتنش، نشستنش، خوردنش، خوابیدنش، اسلام میشود و این نکته، نکته بسیار مهمّی است.
آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حقشناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند - این را من قبلاً هم از یکی دو تا از بزرگان شنیده بودم - یک سیّد تقوی(رحمة اللّه علیه) بود که ایشان اعمی بود. وقتی آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حرف میزدند، او سرش را بالا میآورد و به ایشان نگاه میکرد. بعد میفرمودند: یک سفرهای که جایی میانداختند که او بود و آقا هم بود، میگفت: من میخواهم کنار آقا بنشینم و موقع غذا خوردن مدام رویش را به سمت آقا برمیگرداند. یک بار گفتند: آقا! حالت خوب نیست؟! ما چند مرتبه است میخواهیم به تو بگوییم منتها مانع میشوند. تو که آقا را که نمیبینی، بعد میآیی سر غذا مدام به سمت آقا برمیگردی!!!
یک جملهای گفته بود که دیگران را داغون کرده بود. گفته بود: کور شمایید، ایشان مجسّمه اسلام است. وقتی غذا میخورد، نور از دهانش بیرون میآید و من نور را میبینم.
جالب است که بیان کردند: برای ایشان (سیّد تقوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) هم مثل آن ملّا عبدالکریم که در اراک بود، آن وضعیّت پیش آمد. میگفتند: وقتی کتاب جلوی پایش بود، میگفت: قرآن است، بردارید. میگفتند از کجا میفهمی؟ میگفت: نور دارد.
لذا ایشان گفته بود: موقع غذا خوردن از دهان آقا نور بیرون میآید. یعنی اگر انسان، انسان الهی شود، خوردنش عبادت میشود، نومش عبادت میشود، حرف زدنش عبادت میشود، مزاحش عبادت میشود، خشمش عبادت میشود، همه وجودش مجسّمه اسلام است!
آیت الله شاه آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چگونه از بسته شدن درب مسجدشان در زمان طاغوت جلوگیری کردند؟!
حضرت در ادامه روایت میفرمایند: «فَإِذَا أَعْطَاهُ» حالا که خدا این لطف و نعمت را به او عطا کرد، «ذلِکَ نَطَقَ لِسَانُهُ بِالْحَقِّ» زبان و نطقش همیشه به حقّ است؛ یعنی وقتی لب میگشاید کلام خداست!
آقازاده آیتالله العظمی شاه آبادی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آشیخ محمّد شاهآبادی میگفت: از ابوی پرسیدم: آقا! شما چطور با آن افسری که جلوی مسجد آمده بود، حرف زدید که او هیچ نگفت، با این که خیلی هم با تندی حرف زدید - چون مساجد را میخواستند ببندند، ایشان در درب مسجدشان ایستادند و نگذاشتند - گفته بودند: وقتی سخن برای خدا بیرون آمد، تمام است و دیگران مجبورند همه حرفها را بپذیرند. یعنی زبانش به حقّ گویا میشود. زبان لسان الله میشود و لسان الله اثر دارد.
اگر خاطر شریفتان باشد، من قبلاً عرض کردم آیتالله شاهآبادی، آیتالله شهید مدرّس(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) را هوشیار کردند. با این که گفتم شهید مدرّس، آن مرد الهی، خودش از لحاظ معرفتی و عرفانی بالا بود. آمدند جلوی آقا رقصیدند. آقا سرش را سمت راست برگرداند، آمد در سمت راست ایشان رقصید، آقا سرش را سمت چپ برگرداند، آمد در سمت چپ ایشان رقصید، آقا سرشان را پایین انداختند، نشست و رقصید. بعد ایشان دیدند اینها دستبردار نیستند، فرمودند: برقص تا برقصی، دیگر اینقدر رقصید تا مرد. آقایی که به او زهر دادند ولی به شهادت نرسید و در آخر آقا را با عمامهاش خفه کردند. لذا آیتالله العظمی شاهآبادی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ایشان فرموده بودند: مواظب این میرپنج باش، این مردک دروغ میگوید که اسلام و ... و به این ترتیب ایشان را هوشیار کرده بود. ببینید لسان او، لسان حقّ میشود!
مسلمان تمام عیار!
«وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَیْهِ فَعَمِلَ بِهِ» قلبش با این لسانش گره میخورد و یکی میشود و عملش هم درست مثل همان چیزی است که انسان دارد میگوید؛ یعنی یکی است و دلش با حقّ گره خورده و به آن عمل میکند.
«فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذلِکَ تَمَّ لَهُ إِسْلَامُهُ» خداوند برای هر کسی اینطور قرار داد، اسلامش تمام است؛ یعنی یک مسلمان تمام عیار. بعضی تعبیری دارند - بالاخره مجبوریم معیارهای دنیوی بزنیم - که او بیست و چهار عیار است، خیلی عیار بالایی در دینش دارد، عیار اعلایی دارد. اینطور میشود، سینهاش در راه اسلام گشاده میشود هر چه که بگویند، مطیع میشود؛ یعنی خودش را در اختیار اسلام قرار میدهد.
اگر مدام دنبال استدلال های ظاهری باشید، عقب می مانید!
من یک نکته را عرض کنم که این را حتماً جدّی بگیرید، از آن کدهای بسیار بزرگ و بسیار اساسی است و آن این که در مطالب الهی سعی کنید، همان چه بزرگان بیان کردند، انجام دهید. خود بزرگان ما هم این کار را کردند. یعنی عامیانه فکر کنید، نیایید دنبال این که من استدلالش را نمیدانم، برهانش را نمیدانم. اگر بخواهید دنبال برهان و استدلال خیلی چیزها باشی، کلاهت پس معرکه است، عقب میمانی عزیز دلم! عمل کن، ببین چه چیزهایی به دست میآوری.
اشتباه نشود. نمیگویم کورکورانه! امّا خیلی چیزها را تا تو بیایی ببینی که دو دو تا چهارتای ظاهریش چیست، آن دو دو تا چهارتای ظاهری تو را بیچاره میکند. در این تأمّل کنید، فقط و فقط به آنچه بزرگان بیان کردهاند عمل کنید، ببینید به کجا میرسید، اگر بنا باشد بیاییم با این که من باید این را بدانم چه شده و این چه نشده و ...، عمرمان را صرف این مطالب کنیم، باختیم! هر که هر چه میخواهد بگوید، بگوید. من آن چه که هست بیان میکنم، آنوقت خیلی عقب میمانیم.
فکر میکنید که آسیّد هاشم حدّاد (اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه کسی بود؟ یک آهنگر بود، نعل اسب میزد. او به کجا رسید که امثال آیتالله قوچانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کنند: ایشان از من جلوتر است و آقا فقط به خاطر این که مطالبی پیش نیاید بیان کرده بودند که من جانشین ایشان هستم! لذا خود آسیّد هاشم (اعلی اللّه مقامه الشّریف) شاگردانی پیدا میکند مثل علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که یک فقیه، یک مرد الهی و یک علّامه بود!
در مشهد که مشرّف میشوید، سر قبر علّامه طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بروید. بوی عطر از قبرشان بیرون میآید. مجبور شدند آن سنگ قبر را بردارند که خیلی نفهمند و نیایند که آنجا خیلی شلوغ نشود چون در صحن انقلاب است. امّا همیشه بوی عطر از قبر ایشان بلند میشود.
ایشان شاگردی آسیّد هاشم حدّاد (اعلی اللّه مقامه الشّریف) را کردند، میدانید چرا آسیّد هاشم حدّاد (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به این مقام رسیده بودند؟ خود آیتالله قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کرده بودند: یک رمز موفّقیّت آسیّد هاشم حدّاد (اعلی اللّه مقامه الشّریف) این بود که هرچه گفتیم، نه نگفت. به قول ما طلبهها إنقلت نیاورد که اینجایش چرا؟ آنجایش چرا؟ بلکه فقط عمل کرد.
«السلام علیک یا اباعبد اللّه»
[3] مجموعه ورام، ج: 1، ص: 183
[4] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 399، حدیث: 9253
[5] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 391، حدیث: 8988