دویست و بیست و هفتمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : راه رسیدن به آرزوها و خیر دنیا و آخرت چیست؟
چهارشنبه 15 آذر ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
شرارت، همراه با تصوّر خیر بودن!!!
ذات بشر این است که به دنبال خیر در دنیا میگردد. مرد عظیمالشّأن و الهی، آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک تعبیر بسیار عالی و زیبایی را در این زمینه بیان فرمودند. ایشان فرمودند: در عالم بعضی از افرادی که در شرّ هستند و عالم را به شرّ گرفتار میکنند (مثل آنها که مفسده میکنند و بشریّت را با فیلمهای مبتذل یعنی با تجلّی ظواهر دنیا فریب میدهند)، به واسطه فریب شیطان لعین و نفس امّاره تصوّر میکنند که عمل آنها، عمل خیر است و اعلان میکنند: ما خیر بشر را میخواهیم.لذا بعضی تصوّرشان این میشود که جدّاً خیرشان در دنیا همین ظواهر است.
پس در عالم غیر از شیاطین که عامل انحراف بشر هستند، شاید بتوان گفت اکثر کسانی که به دنبال آنها میروند، به واسطه تبلیغات شیاطین و جواب دادن به هوی و هوس و نفس امّارهشان، تصوّر به خیر میکنند، در حالی که در خیر نیستند و این یک نکته بسیار مهم است.
لذا تا انسان نشناسد و متوجّه نشود که خیر چیست، شرّ چیست؛ ای بسا در شرّ باشد و تصوّر خیر کند!
وظیفه موعظه گردان الهی در زمان تبدیل شرّ به خیر
یکی از خصایص و علّتهای موعظه - که ذوالجلال والاکرام به واسطه کتب الهیاش، خود اوّل موعظهگر در عالم است و بعد هم قول و فعل انبیاء عظام که به عنوان بشیر و نذیر هستند، وعظ و موعظه حسنه است و بعد از آنها، قول و فعل حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، اولیاء الهی و بعد خصّیصین و مقرّبین حضرت حقّ، آنها که دلسوز این راه خیر هستند، موعظه است - همین است که خیر از شرّ شناخته شود.
پس صورت حقیقی این است: همه عالم به دنبال خیر و عاقبت به خیری هستند امّا گاه معالأسف به واسطه جلوه دنیا، شرّ تبدیل به خیر میشود. اینجاست که قول موعظهگران الهی، هادیان حضرت حقّ، برای نشان دادن خیر هم مشکل و هم خطیر است. لذا این هادیان الهی طبق فرمایش نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که فرمودند: «أنا طبیب دوّار»، طبیب حاذقی هستند که دلسوز امّت میباشند و در بین مردم میچرخند برای این که شرّ، خیر نگردد و خیر، شرّ نگردد.
راه رسیدن به آروزها و خیر دنیا و آخرت از قول معصوم(علیه السّلام)
برای همین است که وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) نکتهای بسیار زیبا را بیان میکند، به خصوص این که بشر معالأسف همیشه به دنبال یک سری آرزوها و مطالب دنیوی است.لذا حضرت میفرمایند: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَقَرَّ عَیْنُکَ وَ تَنَالَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ»[1] اگر اراده کردی و میخواهی به آرزویت برسی؛ به تعبیری چشمت به این مطلب روشن شود و به خیر دنیا و آخرت دست یابی، چند کار را انجام بده.
اگر میخواهم به آرزویم و به خیر دنیا و آخرت برسم، چه کنم؟ دعا کنم که خدایا! به من مال و منال خوبی مرحمت کن و آنچه را که به اهل دنیا میدهی، بده؟! یا این که مطلب دیگری را باید از ذوالجلال و الاکرام درخواست کنم؟
امروز در درس خارجمان روایتی را عرض کردم - چهارشنبهها در ابتدای بحث، یک نکته اخلاقی بیان میکنیم - که خیلی روایت عجیبی بود. نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: اگر میخواهی از زیرکترین و کیّسترین انسانها باشی، یکی از مطالب آن، این است که از این دنیا و ظواهرش چشمپوشی کنی؛ یعنی از خدا چیز دیگری را بخواهی، نه دنیا را و برای بعد از مرگ خود کار کنی[2].
1. چشم طمع نداشتن به اموال دیگران
حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم در اینجا میفرمایند: اگر میخواهی خدا بهترین چیزها یعنی خیر دنیا و آخرت را به تو مرحمت کند، «فَاقْطَعِ الطَّمَعَ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ» چشم طمع از اموال و دست مردم بردار.
اوّل چیزی که انسان را گرفتار میکند، طمع است. انسان باید نسبت به مال و منال، حرّ باشد که گرفتار آنها نشود.
پس اوّلین مرحله خیر دنیا و آخرت این است که چشم طمع از مال مردم برگیریم.حال، چه کنیم چشم طمع از مال مردم برداریم؟
نکتهای بسیار عالی را که به فضل الهی در باب علّتالشّر بیان خواهیم کرد، این است که اولیاء خدا بیان میکنند: وقتی انسان دنیا را بما هی دنیا، جاودان و همیشگی دید، طبیعی است میخواهد به این دنیا برسد امّا اگر برعکس دنیا را گذرا دید، برای آن تلاش نمیکند.
مگر ما چند سال عمر میکنیم؟ پنجاه، شصت، هفتاد سال؟! چه ثروتمندانی در عالم بودند با چه اموالی امّا امروز نیستند. چه قدرتمندانی بودند، با چه به ظاهر هیمنهای امّا امروز نیستند.آنهایی که در این حال دنیا تأمّل کنند، میفهمند دنیا گذرا است و میگذرد، چه به صورت ظاهر، خوب و چه بد باشد.
چرا به صورت ظاهر عرض میکنیم؟ چون ای بسا کسی که صورت ظاهر را به عنوان بد میبیند امّا عند الاولیاء هر دو حال خوشی و ناخوشی - همانطور که قبلاً عرض کردیم - به عنوان بلیّه و امتحان است.
سلیمان نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) ابتلاء داشت؛ ابراهیم خلیل در ذبح فرزندش، اسماعیل نبیّ(علیهما الصّلوة و السّلام) ابتلاء داشت و ... .
نتیجه ابتلاء حضرت ابراهیم(علیه السّلام) به ثروت!
حتّی جالب است یکی از ابتلائات حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، حسب روایات شریفه، ثروت ایشان بود. آنقدر ثروت داشت که وقتی به او، خلیل الله گفته شد، ملائکه الله گفتند: مگر میشود با این همه خوشی، شکر نعمت نکند؟! وقتی ملکی آمد و چند بار گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ»، حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) اوّلین باری که شنید، گفت: ای صاحب این آواز شریف! تو کیستی؟ یک بار دیگر بگو، نصف مالم متعلّق به توست.
نوشتند: حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، آنقدر گله شتر و گوسفند و ... داشت که به تعبیری شیرهای بسیاری از آنها، صبح تا شب به هدر میرفت. حدّاقل صد سگ تازی از آنها نگه داری میکرد. امّا ایشان با داشتن این همه ثروت، حاضر بود اگر یک بار جمله محبوبش را بیان کنند، نصف مالش را بدهد؛ چرا؟ چون به خدا علقه دارد، نه به مال.
لذا وقتی ملک دو مرتبه بیان کرد، گفت: نصف دیگر مالم را هم میدهم؛ دوباره بگو؛ آخر گفت: دیگر هیچ ندارم، امّا یک بار دیگر بگو، خودم هم غلامت میشوم! خطاب شد، دیدید، خلیل ما به خاطر دنیا نیست که شکر ما را به جا میآورد؟! ملائکه هم گفتند:ما مأمور بودیم بگوییم.
ابتلاء حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) یک جا هم به ذبح فرزند دلبندش است، «إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ»[3]. سلیمان نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)هم آنگونه حکومت دارد که بر جنّ و انس حاکم بود و لسان همه موجودات را میدانست امّا عند الاولیاء او هم در امتحان و بلا بود. لذا هم دنیای وسیع ابتلاء است و هم تنگنا، ابتلاء است.
راه نداشتن چشم طمع
چه کنیم که چشم طمع نه تنها به مال مردم، بلکه به هیچ چیزی نداشته باشیم؟ اولیاء میفرمایند: راه این است که دنیا را گذرا ببینیم؛ یعنی جدّی نگاه کنیم چه کسانی بودند، کجا بودند، چه میکردند و حالا کجا هستند؟!
در بهشت زهرا و یا هر قبرستانی که قدم میگذارید، قبرها زیر پای من و شماست. لذا میگویند: همه قبرها به غیر از قبور اولیاء الهی و علمای اعلام که در درجه بالا هستند و باید یک مقداری برای تبرّک جستن بالا باشد، سایر قبرها باید صاف باشد حتّی باید به اصطلاح پا بخورد. این یک مفهوم دارد. یعنی این که ببینیم دنیا تمام شد. آنها هم رفتند و ثروتمندان و قدرتمندان عالم زیر پای ما هستند. پس ما هم یک روزی زیر پای دیگران هستیم. دنیا گذرا است.
لذا اگر انسان با این دید نگاه کند که دنیا چه به صورت ظاهر خوبش و چه به صورت ظاهر بدش میگذرد، برنده است. چون بنا نیست هدف، اینجا باشد؛ «وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»[4] آخرت، خیر و باقی و جاودان است.
ماجرای فردی که بعد از مرگ پدرش، دچار نفرین او شد!
حال، اگر انسان به فانی بودن دنیا اعتقاد پیدا کرد، دیگر ولو به مال پدر و مادر هم چشم نمیدوزد. ببینید چه عرض میکنم ولو به مال پدر و مادر که ارث است و عیبی ندارد و حرام هم نیست؛ چشم طمع ندارد. لذا وقتی انسان از دنیا برید، در دنیا هست، با اهل دنیا هست، امّا فقط به قدر معاش خودش، به قدر قوّه خودش، به قدر این که حیاتی داشته باشد، بهرهبرداری میکند و چشم به مال کسی ولو پدر و مادرش ندارد و این، نکته بسیار مهمّی است.
خدا مرحوم چایچی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)را رحمت کند. ایشان یکی از بازاریهای مؤمن و متدیّن بودند که منزل بزرگی داشتند و من منزلشان منبر هم رفته بودم. ایشان من محبّت داشتند و یک مرتبه به من گفتند: من میترسم که بعد از من، بلافاصله اینجا را بفروشند و دیگر روضه نباشد!
بعد نکتهای را گفتند، یکی از بازاریها را اسم بردند و گفتند: در مراسم چهلم او، پسرش بد جوری گریه میکرد. حتّی سوم و هفتم هم اینطور گریه نمیکرد، امّا با این که چهل روز گذشته بود و معمول هم این است که بیان میکنند خاک هم انسان را سرد میکند؛ او حالش خیلی منقلب بود!
مجلس چهل تمام شد، فردایش در بازار آمد. دیدیم باز دیر آمده و حالش ناخوش است. گفتم: خدا صبرت بدهد، اینطور نبود که تو اینقدر وابسته باشی، چطور شد؟!
گفت: حاج آقا! یک چیزی شده که دارم از شرمندگی میمیرم. این اواخر که پدرم مریض بود، حساب مال و منالش را میکردم که ما الآن چند نفریم، بعد چطور میشود، من که این همه زحمت برایش کشیدم، چه میشود و ...؟ او جلوی من داشت آب میشد، امّا من اواخر دنبال این بودم که چه میشود؛ چون پدر من هم یک مقدار بداخلاقی میکرد. خلاصه ما تا این که سوم و هفت تمام شد و نزدیک به چهلم بود، با همدیگر یک جلسهای گذاشتیم و بحث ارث و میراث او را تعیین کردیم.
من یک شب در خواب پدرم را دیدم، پدرم به من گفت: تو فقط دنیا را دیدی، بدان خدا فرزندانت را چنین میکند که علیه تو باشند و حتّی در حیات و قبل از مرض، طلب مرگت را میکنند. بعد به من گفت: من همه اینها را گذاشتم و رفتم، تو هم میگذاری و میروی. بعد در خواب گفته بود: من نفرینت کردم و عمرت هم طولانی نیست.
به همین خاطر، پسرش خیلی ناراحت شد بود و میگفت: اگر جدّا عمرم هم طولانی نباشد، این ارث به چه دردم میخورد؟! بعد من چقدر پست بودم که پدرم داشت جلوی چشمم آب میشد و من هر لحظه منتظر بودم که اگر مرد، بحث ارث و میراث چطور میشود!!!
گرفتاری بشر این است که اینقدر به دنیا چسبیده که نمیفهمد و یادش میرود که اگر این دارد میرود، خُب من هم میروم!
مرحوم چایچی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند:پسر فلانی اینطور برای من میگفت و زار زار گریه میکرد. البته من خبر ندارم چطور شد امّا گفتم: اگر اینطور دعا کند و هر شب جمعه یا روز جمعه سر قبر پدرش برود؛ إنشاءالله عنایت میکنند. چون در باب پدر و مادر که صحبت میکردیم عرض کردیم: روایت داریم چه بسا والدینی در زمان حیات از فرزندان خود راضی باشند امّا بعد عاق کنند و فرزندان، عاق والدین شوند. این هم برای آن کسی است که فکر کند پدرش مرد، مادرش مرد، دیگر تمام شد و او هم وظیفهای ندارد. برعکس این قضیّه هم وجود دارد و ان این که ای بسا کسی که در دنیا پدر و مادرش عاقش کردند امّا بعد از مرگ آنها به یادشان بوده، برایشان خیرات داده و بر سر قبورشان رفته، لذا مورد رحمت آنها قرار گرفته است - به خصوص سر قبر رفتن یک محسّنات عجیبی دارد -
لذا این نتیجه وابستگی به دنیا است. وقتی انسان وابسته شد، اصلاً یادش میرود که جدّی خودش هم بناست برود. ای بسا در تشیع جنازه باشیم امّا یادمان برود یک روزی هم ما روی دست مردم هستیم! حتّی یک موقعی جوان هم روی دست مردم است امّا من یادم میرود که معلوم است مرگ انسان را میبرد.
نسخه ای جهت وابسته نشدن به دنیا
چه کنیم که چشم طمع از مال مردم برگیریم تا طبق فرمایش حضرت که فرمودند: «فَاقْطَعِ الطَّمَعَ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ»، به خیر دنیا و آخرت برسیم «تَنَالَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ»؟ راه این است که بدانیم دنیا گذرا است.
نکتهای را هم بگویم، این هم نکته خیلی مهمّی است که آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با چند نفر از بزرگان در وادی السّلام این کار را میکردند. بیان فرمودند: برای این که یادمان نرود مرگ به سراغ ما هم میآید، هفتهای یک بار و حتّی اگر امکان دارد هفتهای دو بار، به قبرستان برویم - که این مطلب، نسبی است -
من یک کسی را میشناختم، یک آدم معمولی هم بود، ایشان از اقوام دور بود و میوهفروشی داشت.ایشان خودش را مقیّد کرده بود هفتهای دو بار به قبرستان میرفت، میگفت:میروم که وابسته نشوم. کارش را میکرد، مثل دیگران خرید فروش انجام میداد امّا میگفت: نمیخواهم وابسته به دنیا شوم.
لذا اگر میبینیم دنیا دارد ما را میگیرد، در غسّالخانه برویم. بدنها را ببینیم، ببینیم چه میشود تا انسان، دنیا را فانی بداند.
2. خودت را از مردگان بپندار
حضرت در ادامه روایت، نکته دوم را بیان میفرمایند و آن این که: «وَ عُدَّ نَفْسَکَ فِی الْمَوْتَى» الله اکبر! خودت را (نفست را) از مردگان بپندار.
دقّت کنید که این مطلب را یک انسان عادی نمیگوید که بگوییم:این، از زهدهای بیجا است؛ چون بعضیها تا از این حرفها میزنیم، میگویند:شما باید مردم را دعوت به فرح و شادی بکنید، این زهدهای بیجاست! امّا این را معصوم فرموده است. پس اشکالی ندارد انسان یاد مرگ بیافتد.
انسان ها در مقابل یاد مرگ چگونه هستند؟!
البته این مطلب، دو حالت دارد. آنهایی که دل به دنیا بستند، از یاد مرگ میترسند، میلرزند، وحشت دارند، دیگر تن به کار نمیدهند و اصلاً مدام ناراحت و مریض میشوند - برای همین اوّل فرمود: چشمت را از مالی که در دست مردم هست، برکن -
امّا آنهایی که بدانند دنیا گذراست، آنوقت دیگر از یاد مرگ زده نمیشوند.چون آنها میدانند حال دنیا مثل حال عالم رحم، صلب و ذر است، چطور نه ماه در رحم مادر بودیم، چطور در صلب پدر بودیم، چطور در عالم ذر بودیم، حال دنیا هم مثل همان حال رحم میماند، منتها یک رحم به ظاهر بزرگتر.
در حال رحم باورمان نمیشد در این دنیای بزرگ بیاییم؛ چون اینجا را ندیده بودیم. لذا میگویند: این گریه اطفال در بدو تولّد، به خاطر همین است که وحشت دارند کجا آمدند. برای همین میگویند: بعضی مواقع اینها نمیخواهند بیرون بیایند، ملک میزند تا آنها خروج پیدا کنند. یعنی با وجود درد و فشار هم نمیخواهند بیرون بیایند که خدا در آن موقع معیّن، به رحم فشار میآورد تا این طفل بیرون بیاید.
طفل در رحم، همه چیزش را در آب میبیند که آنجاست. بعداً وقتی میآید، آن محبّتها را میبیند، لطف مادر را میبیند، آن شیر و لبن و سفیدی را میبیند و طعمش را میچشد، میگوید: عجب جایی آمدم! هر چه بزرگتر میشود، جذبات دنیا را بیشتر میبیند و تازه متوجّه میشود کجا آمده است.
عزیزم! عندالعرفا حال آخرت نسبت به دنیا همین است. دنیا رحم و جایگاه بسیار کوچکی است که باید از آن گذشت.
کمترین جایگاه انسانهای مؤمن در جنّت، نصف دنیاست!
یکی از آقایان یکی از اولیاء الهی را در عالم خواب دید. دید عجب جایگاه باعظمتی دارد. پرسید: آقا! جای شما تا کجاست؟ گفت: دنیا را میبینی، سه تا از این دنیا، مال من است! بعد پرسید: آقا! کوچکترینش برای انسانها چیست؟ گفت: برای کمترین انسانهای مؤمن در جنّت، نصف دنیاست!
آن شخص محضر آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رفت و گفت: آقا! من چنین خوابی دیدم؟ آقا فرمودند: خواب مبارکی است، درست هم هست، ایشان درست بیان کردند. آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم فرمودند: همین است، درست بیان کردند.
لذا حتّی یک خانه چند هزار متری و ... هیچ است، آنها که دنبال چپاول هستند، چه گیرشان میآید؟ نهایتش یک خانه هزار متری است، غیر از این که نیست. امّا اینها هیچ است و برای آن عالم به اندازه یک بند انگشت هم نیست. البته ما داریم از بعد مادّیش را عرض میکنیم.
طمع نداشتن و قناعت؛ از خصایص مرده پنداشتن خود
پس اگر انسان واقعاً بفهمد دنیا حقیر است، آنوقت است که مرگ برایش حالت راحتی دارد و فکر میکند در دنیا هم مثل مردههاست. ببینید! وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل فرمودند: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَقَرَّ عَیْنُکَ وَ تَنَالَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَاقْطَعِ الطَّمَعَ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ عُدَّ نَفْسَکَ فِی الْمَوْتَى» مدام به خودت بگو که من از مردگانم؛ یعنی به دنیا طمع ندارم.
مگر نمیگویند: کسی که مرده، دستش از این دنیا کوتاه است؛ لذا وقتی مییفرمایند خودت را از مردگان بپندار؛ یعنی من چشم طمع به دنیا ندارم. در دنیا باش، از دنیا استفاده کن امّا به قدر نیاز و از طریق حلال. وقتی اینطور شد، دیگر لقمه انسان، فقط لقمه حلال است؛ چون وقتی میبیند که من مرده هستم، دیگر به هر طریقی نعوذبالله، نستجیربالله دنبال مال حرام نمیرود. نه فقط مال حرام و شبههناک، بلکه حلال را هم به اندک و به قدری که بتواند در راه خدا خدمت کند؛ استفاده میکند. فقط هم برای خداست، نه برای خلق خدا. آن جا هم که برای خلق خدا قدم برمیدارد؛ چون خود خدا گفته: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[5]؛ این کار را میکند. چون پروردگار عالم گفته: انفاق کن و دست دیگری را بگیر، به خاطر آن برای خلق قدم برمیدارد، لذا نیّتش تا آن آخر، فقط خود خداست. پس قانع میشود.
غبطه خوردن در مسائل دنیوی معنا ندارد!
لذا چنین کسی نه تنها دیگر طمع نمیکند، بلکه اصلاً یک روح قناعت هم در او به وجود میآید. دیگر به جمع آوری و ازدیاد مال، طمع ندارد و به اموال دیگران غبطه نمیخورد. البته طبق فرمایشات اولیاء، نمیتوان در این موارد، غبطه گفت؛ چون این که دیگر غبطه نیست که بگوییم به مالی که در دست مردم است، غبطه میخورد!
همانطور که میدانید حسادت با غبطه فرق میکند. «حسادت»؛ یعنی این که چرا او دارد، من ندارم، «غبطه»؛ یعنی او دارد نوش جانش، ولی به من هم بده.
امّا در این زمینههای مادّی، غبطه معنا ندارد. او دارد که دارد! به من چه که دارد؟! دیگر این که: خدا! او چه خانه بزرگی دارد، چه ماشین فلانی دارد، نوش جانش امّا به من هم بده؛ غبطه نمیشود! اصلاً غبطه را در مسائل دنیوی مصرف نمیکنند که بخواهد تاریخ مصرفش بگذرد - توجّه! توجّه! این یک کد است که دارم به شما عرض میکنم– بلکه انسان در مسائل معنوی، غبطه میخورد که او چه مقام معنوی خوبی دارد، خوشا به سعادتش امّا ای کاش میشد من هم اینطور بشوم، ای کاش من هم آدم میشدم، ای کاش من هم به این مقامات الهی که بزرگانی مثل بهجت القلوب، مثل آیتالله العظمی بهاءالدّینی، مثل ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب، مثل آیتالله مولوی قندهاری، مثل آیتالله شاه آبادی، مثل آیتالله حق شناس(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و مثل حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) و ... دارند، میرسیدم. لذا غبطه را در اینجا خرج میکند و حسادت نمیورزد.
عزیز دلم! وقتی کسی خود را از مردگان دانست و طمع نداشت و قانع بود؛ درّ شناس و گوهرشناس میشود و میداند غبطه، یک درّ است؛ پس غبطه را برای مسائل دنیا نمیخورد. وقتی میبیند کسی اموال زیادی دارد، میگوید: دارد که دارد، اصلاً قانع میشود، دیگر حریص نیست ولو به طریق حلالش!
فکر کن مرده ای تا قانع باشی و آرام!
اتّفاقاً وقتی کسی قانع شد، بعد آرام میشود. لذا یکی از خصوصیّات روح قناعت، آرامش است. فرد قانع، یک آرامش روحی پیدا میکند که نگو! امّا آنها که حریصاند، آرامش روحی هم ندارند. مدام میگویند: آن معاملهام چه میشود؟ چرا اینطور نشد؟ چرا آنطور شد؟ بیچارهها ولو برای مال حلال، دائم در فکر هستند، دائم در غصّه هستند و ... . امّا چه بسا انسانهایی که چنان روح آرامی دارند، کأنّ اصلاً دنیا متعلّق به آنهاست و دارند از این دنیا بهرهبرداری میکنند. البته آن ثروتمند طمّاع حریص که روح قناعت ندارد و دائم درگیری فکری دارد؛ او هم دارد از دنیا استفاده میکند امّا او با آرامش است و این مدام در حرص و فکر و غصّه است!
عزیز دلم! به خدا قسم، هر دو هم به یک اندازه مصرف میکنند. امشب یک مقدار در این حرفی که زدم تأمّل کنید، بعداً برایتان شرح میدهم که ببینید چگونه هر دو به یک اندازه مصرف میکنند. هر کسی لقمهاش تعیین شده است امّا این بیچاره دارد حرص میخورد و فقط، گرفتار دنیاست امّا آن شخص قانع و آرام، به راحتی زندگیاش را میکند و فرقش این است.
پس چرا میگوید خودت را مثل مردگان بپندار؟ چون وقتی انسان خودش را مثل مردگان پنداشت، میگوید: من که چیزی نمیخواهم، اگر مردهام باید بروم و همینقدری هم که دارم، برای این است که بتوانم یک زندگی ساده داشته باشم.
حالا عدّهای سالانه مینشینند - که تازه یک مقدارش را هم میگویند و معلوم نیست راست است یا دروغ - میگویند: فلان کس ثروتمندترین فرد در دنیاست، فلانی در فلان کشور دومین فرد است، فلان پادشاه سومین ثروتمند دنیاست و ...، همینطور میشمارند. دیگر چقدر انسانها باید احمق تشریف داشته باشند - این که من لفظ احمق را عرض میکنم، برای این است که روایتش را عرض کردم - که بخواهند تازه مال و منال دیگران را حساب کنند و سالانه گزارش دهند که رئیس فلان شرکت ثروتمندترین انسانهاست و ... . ما هم باید چقدر بیکار الدوله باشیم که بخواهیم آنها را بخوانیم و بدانیم که مثلاً فلانی چقدر ثروت دارد!
عزیز دلم! اینها چه سودی برای من و تو دارد؟! جدّاً کدام علم را بر ما اضافه کرد؟! مثل بعضیها که مدام به دنبال انواع ماشینها هستند و میگویند: فلان ماشین این کار را میکند، آن یکی آمده فلان کار را هم میکند و ...، مدام مجلّه ماشین میگیرد و همه را میداند. عزیزم! عمر انسان دارد میگذرد. آنهایی که پا به سن گذشتند و از هفتاد سال بیشتر دارند، بحثشان جدا امّا به غیر از آنها چه کسی میتواند بگوید: من هفتاد سال عمر میکنم؟! چه میدانیم فردا چه میشود؟ مرگ شوخی ندارد.
لذا وقتی تصوّر کردی مردهای، یکی از خصوصیّاتش این است که دیگر قانعی و به اندازه نیازت مصرف میکنی.
3. در نفس خودت احساس برتری به دیگران نکن!
بعد حضرت نوع دیگری را بیان میفرمایند، میفرمایند: «وَ لَا تُحَدِّثَنَّ نَفْسَکَ أَنَّکَ فَوْقَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ» لا اله الّا الله! فکر نکن برتر از دیگرانی تا به خیر دنیا و آخرت برسی.
این، همان مطلبی است که من دائم بیان کردم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! حال، ببینید حضرت به چه زیبایی بیان میفرمایند: «وَ لَا تُحَدِّثَنَّ نَفْسَکَ أَنَّکَ فَوْقَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ»؛ یعنی یک موقع در نفس خودت تصوّر نکنی که برتر از دیگرانی. اگر انسان اینطور تصوّر کند، باخته، بیچاره شده و سقوط کرده است.
کسی که بداند مرده است، میگوید: معلوم نیست آن طرف برای من چه خبر است، لذا برای خودش برتری نمیبیند و از فردایش میترسد. بیان کردند: فردا قیامت، انبیائش میترسند و در اضطراب هستند؛ آنوقت انسان فکر کند بهتر است؟! اصلاً چطور میتواند چنین تصوّری کند؟!
همان که میخواستند آن عالم عارف بزرگوار را تمسخر کنند، گفتند: آقا ریش تو قشنگتر است یا دُم این سگ؟ گفت: هر کدام از پل صراط گذشت!
عزیزم! انسان احساس برتری کند، باخته است و این نکته خیلی مهمّی است.
اولیاء الهی برای جلوگیری از قیام نفس خود، چه می کردند؟
لذا اولیاء خدا برای این که این حال برتری نسبت به دیگران برایشان به وجود نیاید، مراقبه میکردند. مثل آن ملّا هادی سبزواری عزیز و بزرگوار(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی که به جایی میرود که او را نمیشناسند و برای طلبهها خادم میشود! حتّی سربهسر او میگذارند و یک موقعهایی به او امر و نهی میکنند که آقا هادی! بدو برو اینجا، این کار را بکن، برو آنجا، آن کار را بکن و ... . ابداً خم به ابرو نمیآورد! ایشان برای این که نگذارد نفس دون قیام کند، این کار را میکرد.
یا اولیاء دیگر؛ یک مواقعی کارهایی میکردند که خیلی عجیب است! من این را خودم دیدم که آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رفته بودند دستشوییها را میشستند - البته بعد هم گوش ما را گرفتند و ما را بیرون انداختند؛ چون فضولی میکردیم ببینیم آقا چه کار میکنند! - دستشوییهای آن موقع هم اینطوری نبود. آفتابه بود و باید از شیر بیرون آب میآوردند. من دیدم خیلی طول کشید، بیرون بیایند. فضولی کردم، با یک حالت ترس داخل رفتم، دیدم صدای خش خش هم میآید، در را که باز کردم، دیدم آقا دارند توالتها را میشویند!
بعدها به بنده بیان فرمودند: آن موقع کوچک بودی، ما هم گوشت را گرفتیم و... امّا الآن به تو میگویم: من دیدم دیگر جایی نمیتوانم بروم، هر جا بروم من را میشناسند. دیدم بهترین مطلب این است که بیایم اینجا دستشوییها را تمیز کنم و هر موقعی هم تمیز میکردم، میگفتم: نورالدّین! بدان کسی نیستی.
یعنی بالاخره انسان باید یک طوری خود را متنبّه کند. هر کسی با هر نوعی که میداند. نمیدانم چطور بتوانیم. کسی که خیلی او را نمیشناسند و گمنام است، اینطرف و آنطرف برود، در جایی برود که کسی او را نشناسند و به کسی خدمتی کند، دست کسی را بگیرد و ... . برای این که نفس خود را آدم کند و به او بگوید: تو هیچ کسی نیستی، مغرور نشو!
اتّفاقاً شیطان هم از همین مطلب ضربه خورد و حالا میخواهد به ما هم از همین ضربه بزند. شیطان فکر کرد خودش کسی است. بارها عرض کردیم، گفت: «خَلَقْتَنیمِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»[6]. پس یک موقعی کسی فکر کند، بگوید: من که دیگر کسی شدم، من که دیگر خودم ... .
خداوند حاج آقای شب زنده دار و حاج آقای راستی کاشانی را حفظ کند. حاج آقای شبزندهدار در فیضیه، در آن مَدرس زیر ساعت، درس اخلاق میگفتند. در آن کلاس، یک ستونی بودکه آیتالله راستی کاشانی میآمدند و پشت آن ستوان مینشستند. حاج آقای شبزندهدار یک مرتبه به ایشان گفتند: آقا! شما نیایید؛ من ناراحت میشوم. یک مرتبه دیگر فهمیدند آقا پشت ستون هستند، گفتند: آقا! من به شما عرض کردم من ناراحت میشوم و نمیتوانم در محضر مبارک شما، اخلاق بگویم! فرمودند: حاج آقای شبزندهدار! شما بفرمایید، من خودم نیاز دارم! یعنی نگفت من خودم چنین و چنان هستم!
لذا اگر خیر دنیا و آخرت را میخواهی، حضرت بیان میفرمایند: «وَ لَا تُحَدِّثَنَّ نَفْسَکَ أَنَّکَ فَوْقَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ». پس انسان باید بفهمد که هیچ است.
4. زبانت را کنترل کن، همان طور که مالت را نگه می داری!
حضرت در ادامه، یک مطلب دیگر فرمودند، بیان میفرمایند: «وَ اخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ مَالَکَ». میخواهی خیر دنیا و آخرت را داشته باشی، زبانت را کنترل کن؛ همانطور که مالت را نگهداری میکنی.
یعنی یک کاری نکنی که این زبانت خدای ناکرده باعث شود برای تهمت، باعث شود برای غیبت، باعث شود برای فتنه، باعث شود برای این که ارز و آبروی مردمرا ببری؛ باید اینها را مواظبت کنی.
عجیب است! در روایت داریم اعضاء و جوارح صبح به صبح به زبان قسم میدهند که امروز بگذار ما از دست تو راحت باشیم.
پس انسان باید زبانش را کنترل کند و از زبانش، زود چیزی بیرون نیاید، حالا چه در مورد همسایه، چه رفیق، چه همسر و ...؛ چون بعد عامل پشیمانی میشود که بعضی از پشیمانیها دیگر قابل جبران هم نیست. لذا این زبان را کنترلش کنیم؛ چون بعداً دیگر نمیشود آن را جمع کرد.
بعداً عرض میکنم بعضی از بزرگان به خاطر این که یک لحظه زبان را نگاه داشتند، به چه درجاتی رسیدند. حتّی وقتی به یکی از اعاظم رسیدند و گفتند: این مقام کجاست که امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) من را به تو حواله داده است؟ فرمود: برای کنترل زبانم است. ماجرا هم از این قرار است که ایشان وقتی ازدواج کرد و فهمید آن خانمی که با او ازدواج کرده بود، بکریّت نداشته است، مرغی را سر بریدم و خون او را به دستمال مالید. چون مثلاً رسم بوده، دستمالی چیزی نشان میدادند، برای این که نگویند این بکریّت نداشته است.لذا این زبان را حفظ کردم و نگفتم. خدا هم به من عنایت کرد و آقاجان امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) مرحمت کردند.
این که انسان این لسان را کنترل کند، خیلی مهم است. چیزی از همسایه دیدی، چیزی از خانه دیدی، چیزی از رفیق دیدی، چیزی از همحجرهای دیدی، چیزی از همخوابگاهی خودت دیدی، این زبان را کنترل کن. شتر دیدی، ندیدی. اگر کنترل کردی، خیر دنیا و آخرت را مییابی و آنوقت است که میفهمی چه خبر است. پس کنترل لسان خیلی مهم است.
عامل بی توفیقی در صحبت هر شب با مولا چیست؟
میگویند: هر شب دو سه دقیقه با آقاجان، امام زمان(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)صحبت کن. دو سه دقیقه، نه، اصلاً یک دقیقه. پس چرا توفیق پیدا نمیکنیم هر شب با آقا جان صحبت کنیم؟! آقا! چه شده که من نمیتوانم؟! چه شده که بعضی از جوانها میتوانند، هر شب صحبت کنند امّا من نمیتوانم؟!
عرض کردم آن که هر شب، هر شب، هر شب، بدون انقطاع، با آقاجان حرف بزند، باور کنید به یک سال نرسیده چیزهایی را متوجّه میشود. حالا هر کسی بسته به آن سعه صدرش، چیزهایی را میفهمد و میبیند.
پس چه شد که من نمیتوام؟! مگر یک دقیقه چیست؟! چرا تصمیم میگیرم، میگویم:باشد، من از امشب دیگر با آقاجان حرف میزنم امّا یک موقع میبینی همان شبی که گفتم دیگر از امشب حرف میزنم، یادم میرود حرف بزنم؟!!
چون عزیز دلم! وقتی این لسان کنترل نشده، توفیق هم کلامی با آقاجان را ندارد. وقتی انسان این زبان خودش را کنترل نکند، دیگر معلوم است، توفیق صحبت کردن با آقاجان را ندارد.
میدانید آنوقت چه پیش میآید؟ برایش شبهه پیش میآید که مگر میشود؟!شیطان ملعون میآید میگوید: مگر میشود؟! چرا؟ چون باورش نشده است، چون موفّق نشده است. وقتی توفیق پیدا نکند، باور از بین میرود.
در همین مجلس، الان موجود است. جوانها یک مطالبی گفتند، یکی از مسنها هم هستند که بیان کردند: من با آقاجان حرف میزدم، هر شب من را برای نماز شب بیدار میکردند. یک شب بلند شدم، دیدم خانمم بیدار است. گفتم: تو هر شب من را صدا میزنی؟ گفت: نه، برای چه؟! گفت: تا این را گفتم، دیگر نشده، حالا چه کنم که دوباره برگردد؟ که یک عرضی خدمتشان کردیم. پس میشود حتّی به موقع برای نماز شب بیدارت میکنند، نه ساعتی، نه چیزی. گفت: میدیدم میآیند برای نماز من را بیدار میکنند، حتّی تکان میدهند، میگویند: بلند شو! بلند شو! صدا را میشنیدم!
لسان را کنترل کنیم، با آقاجان توفیق حرف زدن پیدا میکنیم. یک مدت این زبان کنترل شود، ببین چه غوغایی میشود.
امشب به آقاجان بگوییم: آقا! محرّم الحرام است و دهه سوم شروع شده، آقاجان! قلب نازنین شما دردناک است. ایّام اسارت عمّه جانتان زینب است. آقاجان! ما چه کنیم؟ چه کنیم که آدم بشویم؟ چه کنیم زبانمان را کنترل کنیم؟ چه کنیم جلوات دنیا برایمان بی رنگ و لعاب بشود؟ خودت یک عنایتی کن.
امشب با آقاجان اینطور حرف بزن. آقاجان! چه کنیم که تو عنایت کنی.آقاجان! چه کنم که بتوانم هر شب موّفق شوم؟
آقاجان! میدانم لسان بد است، فکرم بد است؛ ظنّ و گمانم بد است، اصلا مرض وجودم را گرفته، مریض شدم، امراض روحی من را فرا گرفته امّا آقاجان! جدّ مکرّمتان فرمودند: «أنا طبیب دوار»؛ شما هم طبیب دوّاری، میشود بیایی یک دست بکشی؟! ...............
[1] بحارالأنوار، ج: 70، ص: 168، باب: 129
[2] اشاره به روایت: «أَکْیَسُ الْکَیِّسِینَ مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ، وَ عَمِلَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ إِنَّ أَحْمَقَ الْحَمْقَى مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَوَاهَا، وَ تَمَنَّى عَلَى اللَّهِ تَعَالَى الْأَمَانِیَّ»
[5] بحارالأنوار، ج: 97، ص: 212، باب: 53
[6] اعراف/ 12
دانلود فایل صوتی درس اخلاق - جلسه 227