دویست و بیست و هشتمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : اگر خداوند برای کسی اراده خیر کند؛ صلاحش را به او الهام می کند
چهارشنبه 22 آذر ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ملاک اعمال خیر و شرّ عندالاولیاء
اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حقّ، خیر را در این میبینند که ذوالجلال و الاکرام چه چیزی از آنها میخواهد. ای بسا ظاهر مطلبی خیر باشد امّا در حقیقت خیر نیست.
عند الاولیاء آنچه که پروردگار عالم بپسندد، خیر است امّا اگر خدای ناکرده مورد عنایت حضرت حقّ قرار نگیرد، ولو صورت ظاهرش خیر باشد، شرّ است.
پس ملاک در اعمال خیر و شرّ، پذیرش عندالله تبارک و تعالی است. اگر غیر از این بود، اولیاء و خصّیصین حضرت حقّ به خودشان زحمت نمیدادند که اعمالشان را فقط و فقط در چهارچوب دین قرار بدهند و فقط دنبال این بگردند که ببینند حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام چه میخواهد؛ چون خیر حقیقی همین است.
نشانه عاقبت به خیری چیست؟
به قدری این نکته مهم است که اولیاء خدا و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) این را به عنوان حقیقتی که برای انسان هست، تبیین میکنند. اولیاء خدا میگویند: نشانه خیر بودن این است که عاقبت به خیر شویم.
حال، عاقبت به خیر شدن در چیست؟ یک نشانهاش - که نشانه بسیار مهمّی است - این است که انسان بهشتی شود؛ یعنی ورود در جنّت.
ولو به این که در باب اخلاص عرض کردیم آن اولیاء خدا و مردان الهی، وقتی عملی را انجام میدهند، برای ثواب و رسیدن به بهشت نیست، بلکه حسب آن روایت شریفهای که خواندیم، پرونده آنها خالی و سفید است، حتّی ملائکه الله متعجّب میشوند، تا این که ذوالجلال و الاکرام میفرماید: خودم میخواهم این را پر کنم. لذا آنها به طمع بهشت یا ترس از جهنّم عبادت نکردند، آنها عبد بودند؛ چون فهمیدند باید عبد و بنده خدا باشند. آنها خالصانه عبادت کردند؛ چون فهمیدند معبود اوست و خودشان عبد هستند.
این نکته را بارها عرض کردیم: اگر از خود نبیّ مکرّم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) سؤال شود که آقاجان! بالاترین افتخار شما چیست؟ نمیفرمایند: من اشرف انبیاء و اشرف مخلوقاتم، بلکه میفرمایند: من عبد خدایم. لذا در نماز هم وقتی شهادت میدهیم، عرضه میداریم: «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». اشاره کردیم حتّی رسالت در بستر عبودیّت است. یعنی کسانی که خداوند برای هدایت بشر انتخاب کرد و رسالت را بر دوش آنها قرار داد، بندگان خالص خدا هستند.
امّا با همه این مطالب در روایت است که نشانه عاقبت به خیری، ورود به بهشت است و آن عملی، عمل خیر است که ما را به بهشت ببرد. لذا اگر عمل صورت ظاهرش خیر باشد امّا به تعبیری انسان را به بهشت نبرد، در حقیقت خیر نیست.
اولیاء الهی میگویند: معنی عاقبت به خیر شدن همین است که انسان اقلّ قضیه بداند دیگر جهنّمی نیست و مبتلای به شرّ نشده است. پس اگر ورود به بهشت برای او بود، آن به ظاهر خیر، در حقیقت هم خیر است ولی اگر خدای ناکرده آتش جهنّم برای او بیاورد، خیر نیست!
خیری که بعد از آن، آتش جهنّم باشد؛ خیر نیست!
مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ»[1] آن خیری که بعد از آن، آتش جهنّم باشد؛ خیر نیست!
نمونه آن عملی که به ظاهر خیر است، ولی اگر نستجیربالله و نعوذبالله عاقبتش به آتش جهنّم ختم شود؛ خیر نیست؛ چیست؟
همانطور که در بحث ریا اشاره شد آن عملی که برای غیر خدا باشد، اینگونه است. یعنی اگر انسان نعوذبالله برای ریا کاری، آن را انجام دهد، چون همان طور که در مبحث ریا عرض کردیم، ذوالجلال و الاکرام خطاب میکند: برو مزد و اجرت را از همانهایی بگیر که در دنیا برایشان کار کردی و دوست داشتی بعد از آن عمل، به تو بهبه بگویند. آن بهبهای که دلت میخواست، همان اجر و مزد توست.
لذا ولو صورت ظاهر عمل (مثلاً انفاق)، خیر است امّا چون «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[2]، نیّتی که پشت آن عمل بوده، این است که نعوذبالله و نستجیربالله دیگران بخواهند بگویند: فلانی هم دست به جیب است؛ خیلی حماقت است! صورت ظاهر کار، کار خیر است امّا نهایتش جهنّم است؛ پس خیر نیست!
شرّی که بعد از آن، جنّت باشد؛ شرّ نیست!
حضرت در ادامه میفرمایند: «مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ» حتی شرّی هم که به صورت ظاهر شرّ باشد، ولی بعد از آن جنّت باشد؛ شرّ نیست!
مثلاً بعضی در زمان انقلاب میخواستند اختلاف بیندازند و آمده بودند به آیتالله ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن ابوالعرفا بیان کرده بودند: آیا این سیّد بزرگوار میتواند جواب این خونهایی را که ریخته میشود، بدهد؟ فرموده بودند: چطور مگر؟
گفته بودند: اگر یک درصد احتمال بدهیم که این قیامی که ایشان شروع کرده، پیروزی نداشته باشد، این همه خونهایی که ریخته شده، چه میشود؟! اگر اینها غالب شدند و بگیر و ببند شد و یک عدّه را به زندان بردند و خانوادهها یتیم شدند، چه؟!
ایشان فرموده بودند: شما میخواهید بگویید که نستجیربالله کار ایشان شرّ است؟! شرّ همین دلسوزیهای بیجای شماست و کار این سیّد عظیمالشّأن، خیر مطلق است! یعنی گاهی به صورت ظاهر دلسوزی است امّا شرّ است و گاهی به صورت ظاهر شرّ است امّا خیر است.
لذا ایشان این تعبیر را به کار برده بودند و بعد هم به آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کرده بودند: به شهید کلاهدوز (آن شهید بزرگوار که در گارد ویژه مسئولیّت داشتند و به محضر آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میآمدند) بگو: اگر خون اینها در مقابل رژیم ریخته شود، شهیدند؛ لذا این لفظ شهید را دائم تکرار کنید. خودشان هم به بزرگانی که خدمتشان میرسیدند، میفرمودند: این لفظ شهید را دائم تکرار کنید که نکند یک عدّه بگویند: شرّ به پا شده است!
پس ای بسا عملی صورت ظاهرش شرّ است، امّا شرّی که بهشت را در پی بیاورد، دیگر شرّ نیست! مگر این که در محاصره اقتصادی باشیم، شرّ و گرفتاری برای بشر نیست؟ بله به ظاهر شرّ است امّا میفرماید: اگر برای خدا باشد، ای بسا شرّی که صورت ظاهرش شرّ است امّا «بَعْدَهُ الْجَنَّةُ»، پس این شرّ نیست، «وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ».
لذا عند الاولیاء، خیر آن چیزی است که ذوالجلال و الاکرام بپسندد و شرّ آن چیزی است که حضرت حقّ تبیین کند. همان طور که قرآن در مورد خوبی و بدی میفرماید: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ»[3] ای بسا شما به چیزی کراهت دارید و آن خیر شماست و ای بسا شما به یک چیزی علاقه دارید، ولی برای شما شرّ است!
مثلاً علاقه دارید که زندگی آرامی داشته باشید و این همه خونریزی و محاصره اقتصادی نباشد؛ ولی میفرمایند: گاهی این برای شما شرّ است!
این که میبینیم در روایات گاهی شهادت را اینگونه تعبیر میفرمایند که برای هر برّی، برّ است امّا مافوق قتل در راه خدا، هیچ برّی نیست؛ برای همین است که انسان این مطلب را بفهمد.
چه کسی فقیه در دین شده و راه صلاح به او الهام می شود؟
آنوقت کسی که خیر را مِن ناحیه الله تبارک و تعالی دید، دیگر اصلاً شرّی در آن نیست و آنوقت پروردگار عالم به واسطه نگرشش به او الهام میکند! خیلی عجیب است، یعنی اگر کسی جدّاً امورش را به خدا سپرد و خیر را آنگونه که او خواست تبیین کرد؛ پروردگار عالم به او الهام میکند (چیزی وحیگونه)!
به این روایت شریف دقّت کنید که بسیار مهم است، وجود مبارک خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «إذا أرادَ اللّه ُ بعَبدٍ خَیراً فَقَّهَهُ فی الدِّینِ و ألهَمَهُ رُشْدَهُ»[4]. یک تعبیر بسیار عجیبی است!
حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام اگر برای کسی خیر و نیکی و خوبی را اراده کند، «فَقَّهَهُ فی الدِّینِ» اوّلاً او را فهیم در دین میکند؛ یعنی او را اهل دین میکند که بفهمد و درک کند دارد چه میکند. فقیه به معنی اصطلاحیاش یک معنا دارد امّا معنای عامش این است که بفهمد، درک کند و متوجّه باشد.
«و ألهَمَهُ رُشْدَهُ» و ثانیاً خدا راه صلاح را به او الهام میکند و میگوید که کدام راه، راه صلاح است و باید چه کار کنی.
نمونه هایی از الهامات غیبی به امام راحل
علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار میفرمودند: پروردگار عالم به این سیّد عظیمالشّأن (یعنی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) الهامات غیبی رسانده است؛ چون ملاک او خیرخواهی برای مردم است[5].
یک نمونه برای شما عرض کنم، این آقای مرتضاییفر - که یک موقعی هم در نماز جمعه مکبّر بودند - میگفتند: خیلی سالهای پیش، قبل از این که آیتالله فاضل لنکرانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) مرجع باشند؛ من در منزل ایشان بودم. یکی از فضلای مشهد هم در آنجا بود. آن فاضلی که از مشهد آمده بود، به نقل از یکی از دوستانش بیان کرد: در نجف خدمت حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم (در آن آغاز انقلاب)، صحبت از ایران به میان آمد. من به ایشان عرض کردم: آقا! این چه فرمایشاتی است که شما در مورد بیرون کردن شاه بیان میفرمایید؟ مگر میشود شاه را از ایران بیرون کرد؟! یک مستأجر را نمیشود از خانه اجارهایاش بیرون کرد؛ آنوقت شما میخواهید شاه مملکت را از ایران بیرون کنید و میگویید شاه باید از ایران برود؟! این چه حرفی است؟!
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سکوت کردند. آن شخص میگوید: من فکر کردم که آقا عرض من را نشنیدند. لذا کمی بلندتر تکرار کردم. بعد از این که برای بار دوم حرفم را تکرار کردم، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امامالعارفین برآشفتند و فرمودند: چه میگویی؟! مگر حضرت بقیه الله، امام زمان(صلوات اللّه و سلامه علیه) نستجیربالله به من خلاف میفرمایند؟!
معمولاً میدانید که اولیاء الهی و خصّیصین، آن کسانی که متّصلند، در این موارد مطلبی را نمیگویند، مگر این که یک موقعی مجبور شوند. همانطور که عرض کردم روز بیست و یکم بهمن، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نمیخواستند آن مطلب را بیان کنند امّا از بس همه (حتّی شهید عظیمالشّأن، شهید مطهّری و دیگران) گفتند: این که شما میفرمایید چهار بعدازظهر حکومت نظامی را بشکنید، صحیح نیست و ...؛ امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیدند اینها دستبردار نیستند. لذا وقتی آیتالله طالقانی تماس گرفت و به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرض کرد: آقا! به نظر میرسد دوستان در شورای انقلاب میگویند شکستن حکومت نظامی، صلاح نیست؛ مجبور شدند به آیتالله طالقانی بگویند: آقای طالقانی! اگر دستور باشد، چه؟! میگویند: آقای طالقانی گوشی را گذاشتند و فرمودند: دیگر اعتراضی نکنید، این را امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیان فرمودهاند!
این درست همان الهاماتی است که وجود مقدّس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «إذا أرادَ اللّه ُ بعَبدٍ خَیراً فَقَّهَهُ فی الدِّینِ و ألهَمَهُ رُشْدَهُ» اگر خدا بخواهد به کسی مرحمت کرده و خیر دنیا و آخرت را به او بدهد، صلاح کار را به او الهام میکند؛ یعنی برایش تبیین میکند چه چیزی صلاح است و انسان با آن صاحب ارتباط پیدا میکند. لذا خداوند به این سیّد عظیمالشّأن، به این امام العارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف) صلاح کار خودش و صلاح امّت را الهام کرد!
چرا امام راحل اجازه دست بوسی ندادند؟!
ما معالأسف امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را فقط در باب سیاست، آن هم یک مقداری میشناسیم. درحالی که امام جدّاً عارف بالله بودند و حقیقتاً هم همین است که عارف بالله؛ سیّاس و کیّاس است و اوست که میداند چه کند. لذا این یک نکته بسیار مهمّی است که اگر خدا خیر کسی را بخواهد، هم در دین به او تفقّه مرحمت میکند و هم این که صلاحش را به او الهام میکند.
الهام چیست؟ گاهی اوقات ما متعجّب میشویم این چیست؟ از کجا میرسد؟ من چندین بار نکاتی را بیان کردم. یکی این که یک بار در نجف اشرف، وقتی کسی برای دستبوسی به محضر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد؛ ایشان خلاف آن که همیشه اجازه میدادند دست را ببوسند؛ دست مبارکشان را زیر عبا بردند که دیگران بعداً فهمیدند ساواکیها نقشهای داشتند!
ماجرای شبی که امام راحل به حرم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوه و السّلام) مشرّف نشدند، چه بود؟!
یک بار دیگر مفصّلاً عرض کردم که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر شب یک ساعت و نیم بعد از نماز مغرب و عشاء؛ یعنی بعد از جلسهای که با آقایان علماء داشتند؛ به حرم مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) مشرّف میشدند. آن شب آماده شدند بروند امّا یک باره پشیمان شدند و نرفتند! همه تعجّب کردند.
فردای آن روز متوجّه شدند که سفیر ایران میدانسته امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) روی نظمی که دارند، هر شب در ساعت خاصّی مشرّف میشوند، لذا همان ساعت به حرم آمده که فرشی اهدا کند و عکّاسها هم عکس بگیرند و این را چاپ کنند و بگویند: امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با ایران خوب شدند! فردا آقایان در درس، این مطلب را فهمیدند و تعجّب کردند که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از کجا میدانستند که آن شب، خلاف هر شب به حرم مشرّف نشدند!
بگویید عمامهاش را بردارد، بیاید!
در پاریس یک مرتبه میخواستند امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ترور کنند. دیگر گفتند: چارهای نیست. یک روحانینما را انتخاب کردند - که بعداً هم معلوم شد چه کسی بوده که حالا بماند - تا در عمامه او صلاح بگذارند و امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ترور کنند. حالا دقّت بفرمایید. به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتند: فلان شیخ میخواهد شما را ببیند. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: عمامهاش را بردارد، بیاید! همه متعجّب شدند! وقتی انسان به پروردگار عالم متّصل شد؛ همینطور میشود.
این تفقّه در دین یعنی بداند که دین از او چه میخواهد و براساس دین عمل کند. ذوالجلال و الاکرام هم در عوض به واسطه این که دیندار بوده؛ این الهامات و کرامات را به او مرحمت میکند و این حالات وحیگونه برای او به وجود میآید که این نکته، نکته بسیار مهمّی است.
چه شد که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)این گونه عارف بالله شدند؟
بارها عرض کردم که عارف دامغانی، رفیق شفیق امام(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) بود. آن مرد الهی، کسی بود که وقتی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دلشان میگرفت، به آسیّد احمد آقا میگفتند: ببین آقا معلّم میتوانند بیایند. در آن اوضاع و با این که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان امام العارفین بودند، میگفتند: ایشان از دامغان میآمد. ایشان عموی همین آقا معلّم دامغانی بودند که رئیس فرهنگستان هنر است.
من به این مرد عظیمالشّأن و عارف بالله عرض کردم: چه شد که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینطور شدند؟ یک جمله به ظاهر کوتاه فرمودند امّا اگر تأمّل کنیم غوغا است! بیان فرمودند: ایشان دیندار بود!
اگر کسی دین را بما هو دین، یعنی همانطوری که تبیین شده، عمل کند و آنچه را که ذوالجلال و الاکرام از او خواسته، انجام بدهد - که تفقّه در دین همین است - ذوالجلال و الاکرام خیر باب خیر را برای او میگشاید، طوری که به او الهام میشود!
من این را در بعضی از آقایان بزرگوار دیگر هم دیده بودم. دیده بودم کسی که به یکی از جانبازان گفت: تو چشمت را از دست میدهی. یا وقتی بچّهاش به دنیا آمده بود و به مزاح گفته بودند: فلانی دختر دارد؛ تأمّل کرده بود و گفته بود: برای من دختر و پسر مهم نیست، ولی من میدانم که پسر است. حتّی اواخر عمر شریفشان بیان کرده بود: من لحظه انعقاد نطفه را هم میدانم!
این چیست؟ عزیز دلم! آن که دیندار شد و همان چیزی را که دین بیان کرد، عمل کرد؛ پروردگار عالم آن خیر را به او مرحمت میکند. پس دینداری مهم است.
لذا ببینید امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از کجا میدانستند این آقای به ظاهر روحانی، زیر عمامه خود یک اسلحه گذاشته که فرموده بودند: عمامه را از سر بردارد و بعد داخل شود؟! امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) همه اینها را میدانستند، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حتّی میدانستند که اینها هواپیما را هم نمیتوانند بزنند.
در آن بحبوحه و شلوغی جمعیّت در بهشتزهرا، روح امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بالجد از کالبد شریفشان رفت و این را کسانی که در بهشت زهرا نزدیک ایشان بودند، دیدند که دیگر قلب ایشان نزد امّا بعد از لحظاتی برگشتند و همه تعجّب کردند! آقای ناطق بیان میکردند: با این حال، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بعد از این که به بیمارستان امام - که آن موقع هزار تخت خوابی بود - رفتند، تازه جمعیّت که آمدند، باز هم دست تکان دادند! چون ایشان میدانستند پروردگار عالم یک بار عظیمی را روی دوششان قرار داده و باید جلو بروند.
این که ایشان میدانند میخواهند ترور کنند و این که در بهشت زهرا بیمهابا در دل جمعیّت میروند، طوری که بر اثر فشار جمعیّت، عمامه از سر مبارکشان میافتد و حال حضرتشان منقلب میشود و ...؛ یعنی الهام. تو گویی مثل یک پیمبری که بر او وحی کردند!
چه کردند؟ چه شد که اینها اینطور عارف بالله شدند؟ آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: ایشان دیندار بود. یک جمله ساده امّا پر از معنا، دیندار بودند!
حاج سیّد احمد آقای خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه کردند که به آن مقامات عظیم رسیدند؟
عزیز دلم! اگر دیندار شدیم، پروردگار عالم ابوابی را برای ما باز میکند که غوغا است. به خودش قسم! فقط کافی است بخواهیم هرچه را دین گفت، انجام دهیم؛ یعنی هرچه نفس امّاره گفت، نه و هرچه او خواست، آری.
خدا حاج آقای مشفق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، میگفتند: به حاج سیّد احمد آقای خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که امام راحل، آن امام العارفین فرمودند: ایشان اتقی الاتقیاء بود! که این حرف بزرگی است و میدانید امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم این القاب را بیجهت به هر کسی نمیدادند - در خلوت و در اواخر عمر شریفشان عرض کردند: آقا! شما چه کردید که به این حال و مقامات عظیم رسیدید؟
ایشان فرمودند: من تعبّدی عمل کردم! میدانی تعبّدی یعنی چه؟ یعنی این که من گفتم، خدا میگوید: حلال، حلال را انجام میدهم و حرام را انجام نمیدهم؛ دیگر چه کار دارم چرا خدا حرام میگوید. فرموده مستحب؛ مستحب را انجام میدهم و مکروه را انجام نمیدهم، همین! - این حال خوش اولیاء الهی است که چطور تعبّدی را معنا میکنند - دیگر بعد از آن بود که دیدم حضرت حقّ، آن مرحمتها را فرمودند.
لذا اینها فقط بنده خدایند و ملاک هم همین بندگی است.
چرا آیت الله العظمی اراکی(اعلی الله مقامه الشّریف) در اواخر عمر شریفشان مرجعیّت را پذیرفتند؟!
عزیزدلم! اگر بنده خدا شدی؛ یعنی اگر همه اعضاء و جوارح، فکر، روح و قلبمان را که «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»[6] است، به خدا سپردیم و گفتیم: فقط آنچه را تو بگویی و بپسندی، میپسندم؛ پروردگار عالم اینگونه انسان را رشد میدهد و او دیگر از حسادتها، تکبّرها، أنانیّتها(این من من گفتنها) و از هر چه زشتی و پلیدی است؛ دور میشود و به آنجایی میرسد که مثل آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه) میشود که خود خدا او را در آن کبر سن هم حفظ میکند.
یکی از اعاظم که در قید حیات هستند برای ما بیان کردند: یک موقعی آیتالله العظمی آسیّد محمّدتقی خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مریض بودند - ایشان از مراجع ثلاثه آن زمان بودند؛ در آن زمان، آیتالله العظمی حجّت، آیتالله العظمی خوانساری و آیتالله العظمی کوهکمرهای(اعلی اللّه مقامهم اجمعین)؛ مرجعیّت قبل از آیتالله العظمی بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بر عهده داشتند -
آیتالله العظمی آسیّد محمّدتقی خوانساری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: نمیخواهم درس تعطیل شود. معمولاً کسی که دارد درس میدهد، خودش میداند چگونه باید تبیین کند امّا ایشان به آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: در کرسی درس من بنشین و ادامه بحث را بگو.
ایشان فرمودند: وقتی آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) درس را ادامه دادند، کأنّ آیتالله العظمی آسیّد محمّدتقی خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داشتند درس میدادند و ما در آنجا مقام فقهی ایشان را فهمیدیم!
امّا چنین شخصیّتی نپذیرفتند به مرجعیّت وارد شوند. با این که پنجاه سال قبل از این که در اواخر عمرشان، مرجعیّت را بپذیرند - حالا عرض میکنم که چرا در اواخر هم مرجعیّت را پذیرفتند - ، بر کتاب شریف فقهی عروه الوثقی آیتالله سیّد محمّدکاظم یزدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حاشیه زده بودند که وقتی کسی از بزرگان بر این کتاب حاشیه بزند، دلالت بر اجتهاد اوست.
امّا ایشان تا این اواخر مرجعیّت را نپذیرفتند و در مقابل امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خضوع و خشوع بسیار داشتند. این پیرمرد که دیگر کمر مبارکشان خمیده بود، وقتی به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میرسیدند، میگفتند: السّلام علیک یابن رسول الله!
امّا چون بعد از امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتند: این سیّد عظیمالشّأن، امامالمسلمین باید حمایت شود، لذا شما باید مرجعیّت را بپذیرید، ایشان هم پذیرفتند. تعجّب هم کردند که چرا ایشان به آسانی پذیرفتند. وقتی خدمتشان رفتند، فکر کردند مقاومت میکنند امّا فرمودند: میپذیرم!
با تعبیری که آیتالله العظمی سیّد محمّدتقی خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کرده بودند؛ یعنی بدانید بعد از من مرجع تقلید ایشان هست و مقلّدین من به ایشان مراجعه کنند، امّا ایشان نپذیرفتند و از بار مسئولیّت مرجعیّت فرار کردند و گفتند: میترسم امّا اینجا چون میدانند باید بپذیرند؛ میپذیرند که نظام را حفظ کنند!
آنجا پا بر روی هوا و هوس و نفس امّارهاشان گذاشتند و نپذیرفتند. اینجا هم میدانستند که اگر نپذیرند، باز هم نفس امّاره است؛ لذا باز هم اینجا پا روی نفس امّارهاشان میگذارند و ولو به این که یکی به تعبیر عوام النّاسی - عذر میخواهم - بگوید: آقا! سر پیری و معرکهگیری؛ حالا تازه مرجعیّت! امّا میپذیرند؛ چون ملاکشان این است که خدا چه میخواهد.
عزیز دلم! بندگان صالح خدا اینگونه هستند. ملاکشان فقط این است که پروردگار عالم از آنها چه میخواهد. یک روز نباید مرجعیّت را بپذیرد، نمیپذیرد، یک روز هم باید ورود پیدا کند، سمعاً و طاعتاً! ولو به این که - به قول ما طلبهها - هزار إنقلتی بر ایشان وارد شود. این یعنی عبد بودن و پذیرش بندگی پروردگار عالم که ملاک هم همین پذیرش بندگی پروردگار عالم است. بداند کجا، چگونه، چه میخواهد. تفقّه در دین و فقیه شدن در دین یعنی همین که متوجّه این مطالب بشود.
آنوقت است که نبی مکرّم خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرماید: «إذا أرادَ اللّه ُ بعَبدٍ خَیراً فَقَّهَهُ فی الدِّینِ و ألهَمَهُ رُشْدَهُ» صلاح او را به او الهام میکند که این، صلاح کار توست. خیر یعنی همین؛ اگر کسی اینطور شد، جدّاً برنده است و فهمیده یعنی چه. حالا ولو به تعبیر مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) صورت ظاهر کار خیری نباشد امّا چون بعد از آن جنّت است؛ لذا به حقیقت خیر است.
انتظار حضرت حجّت(ارواحنا فداه) از شیعیان ام القرای جهان اسلام
عزیزان! دقّت کنیم و خیر را مِن ناحیه الله ببینیم چیست، نه آنچه که خودمان تصوّر کردیم. یک نکتهای را عرض کنم: وجود مقدّس مولیالموالی، امیر بیان، حضرت امیرالمؤمنین، علیّ بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ»[7] خیر آن نیست که اگر مال و فرزندانتان زیاد باشند، فکر کنید خدا به من خیر کثیر داده است.
گرچه عرض کردم و علن میگویم: در این دوره یادمان نرود که آقا جانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) از ما راضی نیستند اگر نسل شیعه را تکثیر نکنیم. من سه سال پیش که از حجّ واجب آمدم عرض کردم یکی از اعاظم که روز عرفه با وجود مقدّس آقا و مولایمان ملاقات داشتهاند، فرمودند: حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات الله و سلامه علیه و عجل اللّه تعالی شریف) بیان فرمودند: اینجا امّالقری است و من از شما راضی نیستم؛ چون نسل شیعه دارد کم میشود.
حتّی در آن موقع من به بعضی از دوستان گفتم. آنها به من إنقلت آوردند و گفتند: این مخالف منویّات آقا هست. عرض کردم: خیر، اتّفاقاً ایشان هم همین را میخواهند و در خلوت هم به بعضیها بیان کردند، منتها دیگران گوش نمیدهند. اصلاً بنا نیست که ایشان همه چیز را علن کنند امّا ببیند کار به جایی رسید که ایشان که هیچ موقع این جمله را تبیین نمیفرمودند، فرمودند: اگر من هم مقصّر بودم، استغفار میکنم.
لذا اینجا این حاشیه را زدم که اگر این روایت را میخوانم، یک موقع اشتباه نشود که پس ما اولاد زیاد نداشته باشیم؛ خیر، امروز باید نسل مهدوی به وجود بیاید و سربازان آقاجان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) زیاد شوند. ولی این روایت دارد از این باب بیان میکند که کسی به مال و فرزندانش ننازد، «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ».
خیر از نگاه امیرالمؤمنین(علیه الصّلوه و السّلام) در چیست؟
لذا حضرت میفرمایند: «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ»، خیر در این که مال و فرزند زیاد داشته باشی، نیست؛ «وَ لَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ» بلکه اوّلین مطلب خیر این است که علمت را زیاد کنی.
«وَ أَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ» الله اکبر! دومین مطلب این است که خدا تو را به واسطه بردباری عظمت دهد و حلم داشته باشی.
«وَ أَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ» و سومین مطلب هم این است که چنان بنده خدا بشوی که بر مردم سرفرازى کنى.
یعنی چنان بنده شویم که مثل آیتالله قاضی؛ مثل آیتالله بهجت، آن بهجتالقلوب؛ مثل آیتالله العظمی ادیب، آن ابوالعرفا؛ مثل آیتالله العظمی شاهآبادی، استاد عظیمالشّأن امام، صاحب رشحات البحار و شذرات المعارف؛ مثل آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله العظمی مرعشی نجفی؛ مثل آیتالله العظمی گلپایگانی و دیگر اعاظم که بودند و بعداً هستند، باشیم و بر مردم سرفرازی کنیم. البته اینها خودشان نمیخواهند امّا بالجد سرافراز میشوند.
بعد چهارمین مطلب را فرمودند: «فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ» و هر گاه خوبى کنى، خداوند را سپاس گویى که خدا این توفیق را داده است و چون بدى کنى، از پروردگارت آمرزش بخواهى.
ناله و فغان بندگان الهی در مقابل نعمت ها!!!
جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! این را به عنوان کد به ذهن بسپارید. اصلاً یکی از خصایص اولیاء که به این مقامات بالای عرفانی میرسند، این است که هر نعمتی که مِن ناحیه الله تبارک و تعالی برآنها داده میشود، آنقدر شاکر هستند که اصلاً گریه میکنند.
لذا یک قسم از اشک و ناله و فریاد زدنشان در دل شب این است: خدا! من لیاقت نداشتم تو این نعمت را دادی و شاکر هستم، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ»[8]. آنها در دل شب ناله میزنند و فغان میکنند که خدا! چه کردی با من بنده ناچیزت؟! آیا ابتلاء و امتحان است؟ - که ابتلاء هم هست - من بیچاره چگونه از این امتحان سرافراز بیرون بیایم؟ چگونه نمره قبولی بگیرم؟ داد میزنند، اشک میریزند، ناله میکنند، فغان میکنند، برای این که نعمتی به آنها داده شده است. لذا هیچگاه غرور و تکبّر ندارند که ما این نعمتها را داریم. برعکس؛ فریاد و فغان میکنند و این حال خوش بندگان الهی در مقابل نعمت است.
پس مولیالموالی (علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: اینطور نیست که فکر کنید خیر، کثرت مال یا کثرت ولد است، بلکه خیر؛ علم، حلم، عبادت، بندگی حقیقی و بعد به مقام حمودیّت رسیدن است.
بنده ده، یازده سال پیش در تفسیر سوره حمد، یک مقدار مقام حمودیّت را بیان کردم. عرفا مطالبی را راجع به مقام حمودیّت بیان میکنند که باید به آن جا برسی که دائم حمد پروردگار را انجام دهی، طوری که هر چه میگذرد، آن ذلیل و خوار بودن خودت بیشتر جلوه کند و آن نعمت عظیمی که ذوالجلال و الاکرام به تو مرحمت کرده، جلو چشمت بیاید و هیچ وقت نگویی من لایقش بودم، بلکه بگویی: وای بر من! این لطف خدا را چگونه جواب بدهم؟ با کدام زبانی، با کدام دستی شکرش را به جا بیاورم؟ چه کنم؟
چند روز روزه و استغفار آیت الله بروجردی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به چه جهت بود؟
انسان باید این حال را پیدا کند تا اگر خدای ناکرده یک خطا و سیّئهای هم بود، سریع استغفار کند. لذا خیر، این است، نه این که به تصوّر این که بگوید: این گناه خیلی هم بزرگ نیست، از خداوند آمرزش نخواهد. لذا باید مواظبت کند و عذر بخواهد.
یک طلبه در درس آیتالله العظمی بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ایراد گرفت. ایشان دو مرتبه توضیح دادند و دیدند او متوجّه نمیشود که خود آن طلبه هم بعداً گفت: من تازه بعد از درس دقّت کردم و متوجّه شدم که اشتباه کردم. آیتالله العظمی بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) جلوی جمع به او یک چیزی گفتند که یک مقدار ناراحت شد و اخم کرد.
آقا متوجّه اخم او شدند. بعد که به منزل رفتند، ناراحت و پکر بودند. فرمودند: بروید به آن طلبه بگویید بیاید. یک عبا و یک نعلین - آن هم در آن زمان - به او دادند و او را بغل خودشان نشاندند و گفتند: از من راضی باش، من اشتباه کردم. گفت: نه آقا، شما درست گفتید. فرمودند: نه، منظورم آن برخورد است که تو را یک مقدار ناراحت کردم.
دارد آقا برای همین یک کار خطا نیّت کردند چند روز را روزه بگیرند و بعد مدام استغفار کردند. این است که مردان خدا، مردان الهی، به این جا میرسند.
توسّل به آقای خوبی ها!
خدایا! چه کنیم؟ وقتی انسان این حالات اولیاء را میبیند، وقتی این روایات شریفه را میبیند، میفهمد ما هم باید راه برویم، حرکت کنیم امّا باید دست ما را بگیرند. اینجاست که این توسّلی که عرض کردم، باید هر شب، هر شب، هرشب به آقاجانمان، امام زمان(روحی له الفدا) داشته باشیم، نمود پیدا میکند.
عرض کردم هر کس توفیق پیدا کند، هرشب، بدون انقطاع؛ آن لحظهای که دیگر میخواهد بخوابد و به تعبیر عامیانه مسواکش را هم زده و برقها خاموش است؛ یک خلوتی کند، از همسر، همحجرهای یا همخوابگاهیاش جدا شود و دقایقی با آقاجان حرف بزند؛ به یک سال نمیرسد، چیزهایی را میبیند.
البته گفتم: اگر گاهی قطع میشود و هر شب توفیق نداریم، باید ببینیم روزمان چطور بوده است. چه کردهایم که آن شب توفیق سخن گفتن با آقای خوبیها را نداشتیم؟! چه کردیم که آقاجانمان اجازه ندادند؟!
این بدترین تنبیه است که کسی بفهمد آقا جان به او اجازه سخن گفتن ندادند؛ به تعبیری دیگر انسان باید فردای آن شب خودکشی کند که من بیچاره چه کردهام که دیشب آقاجان به من اجازه صحبت ندادند؟!
چون عزیز دلم! همه چیز را باید آقاجان امضاء کنند و اجازه سخن گفتن با حضرتشان را هم خود آقاجان امضاء میکنند. خدا گواه است این طور نیست که من و تو توفیق پیدا کرده باشیم، همه چیز به ید قدرت آن ید الله، آن عین الله الناظره و آن حضرت است. کما این که عالم به وجود اوست «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[9]، همه چیر به واسطه وجود نازنین و مبارک آن حضرت است.
امشب وقتی میخواهیم حرف بزنیم، بگوییم: آقا! راه، راه خطیری است. قربانت بروم، اگر دست من بیچاره را نگیری چه کنم؟! یابن الحسن! ای آقای خوبیها! آقاجان! منم دلم میخواهد خوب بشوم، چه کنم؟ چه کنم قدرت داشته باشم پا روی نفس امّارهام بگذارم؟ چه کنم قدرت داشته باشم، نفس امّارهام را کنترل کنم؟
عرض کردم هر کس با هر زبانی میخواهد، خودمانی ولی مؤدّب با آقاجان حرف بزند. یک دقیقه، دو دقیقه، بعدها میبینی ناخودآگاه خیلی بیشتر با آقا حرف میزنی. چون دیگر اجازه میدهند و وسعت پیدا میکند و خوششان میآید.
به قدری آقاجان تنهاست، دوست دارد محبّینش، شیعیانش با او حرف بزنند، به خدا قسم! شیخنا الاعظم، حضرت مفید عیزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بیان فرمودند که آقاجان خیلی دوست دارند ما حرف بزنیم. به خصوص فرمودند: آقاجان خیلی دوست دارد جوانها حرف بزنند. آقا جوانپسند است، جوان میخرد. ای جوان! قدر خودت را بدان.
بارها عرض کردم بعضی جوانها که شش، هفت ماه است، هر شب موفّق بودند، آمدند، یک نکاتی گفتند. میگویند: میخواهم یک مطلبی را بگویم، میترسم، این حالت برایم پیش آمده، این چیست؟ میبینی درست است و آقاجان به او عنایت کرده است.
قربانت بروم، یابن الحسن! آقاجان! نمیدانم، امشب چطوری قسمت بدهیم. آقاجان! هنوز ایّام، ایّام اسارت اهلبیت است، امشب به عمّه جانتان قسمتان بدهم؟! آقا! امام زمان! چه کنم؟! به که قسمت بدهم آقاجان؟!
آقاجان! به آن لحظهای قسمت بدهم که بدن جدّ مقدّستان را محاصره کردند و هر که هر چه داشت میزد، تیر میزدند. شمشیر پرتاب میکردند، نیزه پرتاب میکردند. آقا! به آن لحظه قسمت بدهم تا دست من را بگیری؟!
آقاجان! نمیدانم به چه قسم بدهم. آقاجان به آن لحظهای که یک بانویی در یک تلّی ایستاده و دارد این حالات را میبیند که این بدن مقدّس را گرگها محاصره کردند، قسمت بدهم؟!
عرض کردم روایات میفرماید و مورّخین هم بیان میکنند که نوشتند: دوازده هزار نفر بودند، اگر یک سوم آنها یعنی چهار هزار نفر هم به هلاکت رسیده باشند، هشت هزار نفر میمانند که آن ملعون گفت: همه شریک بشوید! هر که شریک در قتل حسین بشود، جایزه دارد. لذا همه محاصره کردند و هر که با هرچه داشت، میزد! زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: حتّی با چوب هم زدند! هر که هر چه داشت، زد. با سنگ زدند! حسین جان!
امّا چه کشید زینب! من و تو میشنویم، نالهمان بالاست امّا امان از دل زینب. زینب چه کشید؟ آقاجان! به دل غمدیده عمّهات قسمت بدهم؟! نمیدانم.
میدانم قلبتان به رنج میآید، خود شما مصیبت دارید. نمیخواهم به قلب نازنینتان فشار بیاورم امّا آقا! مضطرّم «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ»[10]. مضطر به هرجایی شده میخواهد چنگ بزند و میخواهد حاجتروا بشود. آقا من مضطرّ ماندهام.
آقاجان! چه بگویم؟ به عمّه جانت که این مطالب را میدید و هی بلند میشد و مینشست، قسمت بدهم؟! به آن عمّه جانت عنایت کن.
آقاجان! به آن لحظههای آتش زدن خیام قسمت بدهم؟!
آقا! چه کنم؟ گرفتارم. آقای من! قلبت به درد آمده، میدانم. امّا یک حرف میزنم، تمام میکنم. آقا! حتّی به آن صورتی که مثل گل بود و به دست دشمن نیلی شد، به صورت مادرت زهرا، قسمت میدهم به دادم برس.
[1] نهج البلاغه، حکمت: 387
[2] بحارالأنوار، ج: 67، ص: 212، باب: 53
[5] امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم وقتی در نجف اشرف تشریف داشتند، به آقا سیّد مصطفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) امر کرده بودند: وقتی کربلا میروی، حتماً محضر آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برو.
[6] بحارالأنوار، ج: 67، ص: 25، باب: 43
[7] نهج البلاغه، حکمت: 94
[9] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت جامعه کبیره