بسمه تعالی
دویست و سیامین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : کسی در خیر است که ایمان و حُسن خلق داشته و بخل نداشته باشد!
چهارشنبه 6 دی ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
خصلت مهم خلیفه خدا
پروردگار عالم خلقت بشر را به عنوان برترین خلایق معرّفی فرمود. نکته بسیار مهمّی که اولیاء الهی تبیین میکنند این است: بشر به واسطه ایمان، خلیفه الله میشود و بحث «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»[1]، درحقیقت تبیین آن ایمان کامله انسان است.
آن مرد الهی و عارف عظیمالشّأن، ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت حقّ تعبیری بسیار عالی و زیبا را تبیین میفرمایند. ایشان میفرمایند: این که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، امیرالمؤمنین است؛ چون خود در آن درجات اعلای ایمان قرار دارد. بعد بیان میفرمایند: خلیفه پروردگار عالم وجودش عجین با ایمان است و ایمان یعنی خیر مطلق که پروردگار عالم به انسان مرحمت میکند!
اوّلین مسیر هدایت انسان
در باب خیر در جلسه گذشته آن روایت بسیار عالی و زیبا را عرض کردیم که وجود مقدّس خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: هرگاه پروردگار عالم خیر کسی را بخواهد، قفل دلش را باز میکند، «إذا أرادَ اللّه ُ بعَبدٍ خَیرا فَتحَ لَه قُفْلَ قَلْبهِ ، و جَعلَ فیهِ الیَقینَ و الصِّدقَ ، و جَعلَ قلبَهُ واعِیا لِما سَلَکَ فیهِ ، و جَعلَ قلبَهُ سلیما ، و لسانَهُ صادِقا ، و خَلِیقَتَهُ مُستَقیمَةً ، و جَعلَ اُذُنَهُ سَمیعَةً ، و عَینَهُ بَصیرَةً»[2].
بحث بر سر همین «خَلِیقَتَهُ مُستَقیمَةً» است. نکتهای را در جلسه گذشته عرض کردم که اگر این روایت را نبی مکرّم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تبیین نمیفرمودند، آنها که معالأسف منکر این هستند که بشر میتواند با همین چشم ظاهر، بصیر شود و ببیند؛ به انکار خود اصرار میورزیدند!
بارها راجع به اولیاء خدا کراماتی بیان کردیم و اینها مستند تبیین شده است، از جمله راجع به امام العارفین، حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا بزرگان دیگر. امّا عرض کردم بنده و امثال بنده وقتی به این مقام معرفتی نرسیدیم، طبیعی است اگر بشنویم فلان بزرگوار، فلان کرامات را دارد، انکار میکنیم!
منتها نکته مهم اینجاست که چه میشود اولیاء خدا به این مقامات میرسند؟
راجع به تعبیر «و خَلِیقَتَهُ مُستَقیمَةً» در این روایت شریفه - که آن اخلاق الهی است - باز خود پیامبر عظیمالشّأن، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «یقولُ اللّهُ تعالى: ...» پروردگار عالم فرمود (یعنی حدیث، حدیث قدسی است)، «أیُّما عَبدٍ خلَقْتُه فهدَیْتُه إلى الإیمانِ و حَسَّنْتُ خُلقَهُ و لَم أبْتَلِهِ بالبُخْلِ فإنّی اُریدُ بهِ خَیرا»[3].
عرض کردیم خیر و نیکی به این نیست که انسان طول عمر زیاد، کسب عالی و یا حتّی همسر خوب داشته باشد. البته اینها از الطاف ذوالجلال و الاکرام به انسان هست امّا اینها عندالاولیاء خیر بما هو خیر نیست، بلکه خیر این است که پروردگار عالم اوّل انسان را در ایمان قرار دهد!
لذا جالب این است همانطور که عرض کردم یک کد بسیار مهم در روایات خیر وجود دارد و آن این که همه اینها عبد هستند، در اکثر این روایات فرمودند: «اذا اراد اللّه بعبد» یا در اینجا فرمودند: «ایّما عبد»؛ پس نکته مهم، عبد بودن است و مؤمن است که عبد میگردد و بنده خدا میشود.
در این فرمایش نبی مکرّم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اشاره میشود که خود ذوالجلال والاکرام، حضرت حقّ، باریتعالی فرموده است: آن موقعی که هر بندهای را آفریدم، او را به سمت ایمان هدایت کردم!
هبه الهی برای بندگان خدا
در باب ایمان بحث، بسیار مفصّل است و اینطور نیست که بتوان به طور کامل تبیین کرد. ایمان، درجات مختلفی دارد که حتّی اولیاء خدا حسب روایات شریفه بیان کردند: «لکلّ درجةٍ من درجةٍ الی درجةٍ، الف درجة» برای همه این درجات از درجهای تا درجهای دیگر، هزار درجه است. یکجا هم بیان فرمودند: «عشر درجة» که در این عشر هم، از هر درجهای تا درجه دیگر، باز هزار درجه است. لذا روایات و مطالب بسیاری در این زمینه وجود دارد که نشانگر این است که ایمان بسیار مهم است.
به قدری مهم است که بارها عرض کردیم: وقتی عدّهای محضر نبیّ مکرّم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمدند و عرضه داشتند: ما ایمان آوردیم، خطاب رسید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[4].
ایمان یک هبه الهی است و برای بندگان خداست. لذا معلوم میشود در مورد ایمان هم، خدا باید عنایت کند، « أیُّما عَبدٍ خلَقْتُه فهدَیْتُه إلى الإیمانِ».
اوّلین خصلت ایمان
حال، خصوصیّت ایمان چه میشود؟
فرمودند: اوّلین درجه ایمان این است: «و حَسَّنْتُ خُلقَهُ» اخلاق او، اخلاق نیک و حسنه است.
یعنی مراقب دست، چشم، گوش، زبان و یک یک اعضاء و جوارح خود هست.
دلالت بر قوّت هر عضو در بروز کرامات اولیاء خدا
نکتهای را بگویم خیلی عالی است، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: در بعضی از کسانی که حالاتی برای آنها اتّفاق میافتد و پردهها کنار میرود، بعضی از اعضاء آنها قویتر است و دلالت بر قوّتش این است مراقبه در آن، بیشتر است!
مثلاً گوشش را از غیبت مراقبه میکند و خیلی مراقب است که جایی غیبت و تهمت نشنود. لذّت نمیبرد از این که کسی پشت سر کسی سخن بگوید. یعنی اینطور نیست که تازه بگوید: خوب دیگر چه؟! ادامهاش چه شد؟! و ...، بلکه گوش او از شنیدن غیبت و تهمت و ... تنفّر دارد و فرمودند: به همین خاطر که این عضو را قوی کرده؛ آوای ملکوت را میشنود!
دیگری چشمش را قویتر کرده است و میبیند آنچه دیگران نمیبینند. همه آن پردهها از جلوی دیدگان او، آرام آرام کنار میرود.
تازه بعضی مواقع این دیدنها هم متفاوت است. بعضی فقط میتوانند برخی از نکات نیک را ببینند و حالات حقیقی افراد را نمیبینند، برای این که آنها هنوز سعه صدرشان به آنجا نرسیده و نمیتوانند. امّا اگر کنترل بیشتر داشته باشند، به آنجا هم میرسند.
واکنش اولیاء خدا در مورد دریافت هبه الهی، مسرور یا مضطرب؟!!
گرچه این یک کد همیشگی است - که در باب اخلاص هم عرض کردیم - که اولیاء خدا برای این کار نمیکنند که چیزی را ببینند، مثلاً اولیاء خدا برای این که آوای ملکوت را بشنوند، کار نمیکنند؛ بلکه آنها برای خود خدا و به خاطر عشق به پروردگار عالم کار میکنند. آنها به عشق عبادت، عبد هستند و بندگی میکنند و به هیچ عنوان دنبال این مطالب نیستند.
خیلی جالب است، اولیاء خدا میگویند: حتّی آن کسی که اذکاری را بگوید برای این که طی الارض یاد بگیرد، خودش و آن ذکر شریف را به طی الارض فروخته و نفهمیده ذکر یعنی یاد پروردگار عالم! کسی که با یاد پروردگار عالم سیر میکند و خود پروردگار را دارد؛ دیگر این اسباب بازیها و شکلاتهای راه برایش معنا ندارد. اگر هم مرحمت میکنند، خود خداوند است که مرحمت میکند و اینها نه تنها مسرور به این هبه الهی نیستند؛ بلکه اضطراب وجودشان را میگیرد که نکند مشغول به این بشوند و اصل را فراموش کنند؛ چون میدانند اصل چیز دیگری است.
مؤمن کیست؟
لذا اولیاء خدا این حال را دارند و با این وضعیّت، سیر میکنند. علّت هم ایمان است. وقتی مؤمن شدند، به این درجات میرسند. مؤمن؛ یعنی چه؟ یک معنی ساده و روان مؤمن این است: کسی که بداند همه چیز در ید باریتعالی است و خودش در ید ذوالجلال و الاکرام است و در نهایت بیان کند: من آنچه تو میگویی و آنچه تو میخواهی، آن را اختیار میکنم، «پسندم آنچه را جانان پسندد»!
لذا مؤمن فقط و فقط به دنبال رضایت ذوالجلال و الاکرام است. همیشه برای او، مهم این است که حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام چه چیزی را تبیین فرموده، همان برای او کافی است!
نشانه اوّلیّه ایمان
منتها نشانه اوّلیّه ایمان، همین حسن خلق است. لذا مؤمن، اخلاقش نیک و الهی میگردد؛ یعنی این امر الهی «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ»[5] را در یک یک اعضاء و جوارح خودش جاری و ساری میکند و دیگر از آنجا به بعد یک انسان الهی میشود.
فرق مردان الهی با امثال بنده چیست؟! مگر آنها چه کردهاند؟! صورت ظاهر این است که آنها هم مثل من و شما اکل و شربی دارند، نومی دارند و همه این حالاتی که برای یک جسم است، برای آنها هم هست امّــــــــا آنها همه این رفتارها و کردارها حتّی خورد و خوراک و آشامیدن و خوابیدن خود را در راه پروردگار عالم قرار میدهند، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»[6] و فرقشان این است. آنوقت است که ذوالجلال و الاکرام هم محبّت میکند، بزرگواری میکند و اینگونه به آنها عشق میورزد!
خیر و نیکی در مبتلا نشدن به بخل
خصوصیّت دیگری - که میخواهیم از اینها به سرعت بگذریم و بعد به فضل الهی در مباحث دیگر به هر کدام از اینها وارد شویم - که بیان میفرمایند، این است: وجود این انسان تبدیل به یک انسانی میشود که صفات الهی دارد و بخشنده است.
لذا پروردگار عالم خودش در ادامه این روایت شریفه میفرماید: «و لَم أبْتَلِهِ بالبُخْلِ» او را مبتلای به بخل نمیکنند؛ چون بخیل در حقیقت نعمت پروردگار عالم را ضایع میکند که این نکته اوّل آن است - البته به فضل الهی و به شرط حیات إنشاءالله یک زمانی راجع به رذایل نفسانی از جمله بخل، نکاتی را عرض میکنیم -
دو خصوصیّت مبرّز افراد بخیل
پس خصوصیّت بارز بخیل این است که نعمت ذوالجلال و الاکرام را ضایع میکند؛ یعنی در حقیقت تصوّر میکند این نعمت حصریّه و فقط متعلّق به خودش هست و ذوالجلال و الاکرام نستجیربالله، نعوذبالله قادر نیست این نعمت را به کس دیگر بدهد. لذا این، ضایع کردن و نشناختن نعمت است.
بخیل تصوّر میکند که چون این نعمت فقط متعلّق به من هست، پس من نباید آن را به دیگران بدهم و در حقیقت معنی آن، این است که نعوذبالله خدا قادر نیست به کس دیگری بدهد و فقط به من داده است.
ضمن این که در بخل یک معنای دیگر هم نهفته شده و آن، خودخواهی و منیّت است.
لذا طبق این روایت شریفه، پروردگار عالم وقتی به کسی خیر بدهد، یکی از موارد آن، این است که شخصی را که عبد است، بخیل نمیکند. چون در ادامه میفرماید: «فإنّی اُریدُ بهِ خَیراً» من حالا برای او خیر خواستم؛ یعنی خیر او را اینطور قرار دادم که او را به سمت ایمان رهنمون میکنم، اخلاق او را نیک میکنم و او را به بخل گرفتار نمیکنم.
رذایل زیاد است امّا چرا پروردگار عالم فقط بخل را بیان کرده است؟ دلیل عمدهاش همین ضایع نمودن نعمت ذوالجلال و الاکرام و بعد احساس منیّت است که در بخیل به وجود میآید. او تصوّر میکند فقط من هستم که برترم و خدا به من داد، لذا بخل میورزد که به دیگری بدهد و یادش میرود این نعمت را خدا به او داده است. اصلاً من و تو را چه کسی خلق کرده؟! اگر کسی از این نعمت تفکّر و علم برخوردار باشد، بخل نمیورزد!
بیان علّت کرامات آیت الله مرعشی نجفی(اعلی الله مقامه الشّریف) از ناحیه وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
یک نکته بسیار مهم برای کراماتی که اولیاء خدا دارند این است که بخیل نیستند. استاد عظیمالشّأنمان حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک نکتهای را بیان فرمودند که خیلی مشهور است. چون خودشان با لسان مبارک خودشان گفتند و ثبت و ضبط هم شده است.
فرمودند: بنده در ایّام جوانی وضع مالی بدی داشتم. موقع ازدواج دخترم بود امّا وضع مالی بنده خیلی ناجور بود و نمیتوانستم برای دخترم ولو جهیزیّه بسیار محقّری تهیّه کنم - بالاخره انسان یک آبروی اولیّه را میخواهد - چاره نداشتم جز این که محضر کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه(صلوات اللّه و سلامه علیها) بروم.
خودشان فرمودند: خیلی به من فشار آمده بود و دیگر وضعم بسیار تنگ شده بود. البته از جهاتی بسیار هم تحمّل کرده بودم امّا دیگر وضع بسیار بسیار سخت شده بود. وقتی جلوی ضریح مطهّره آن بانوی مکرّمه رفتم، اشک میریختم و با یک حالت عتابی گفتم - که بعد هم پشیمان شدم چرا اینطور گفتم - : ای سیّده ما! چرا نسبت به امر زندگی من هیچ عملی را انجام نمیدهید؟! خودم هیچ امّا خدای متعال دخترانی را به من مرحمت کرده، حالا من بدون مال، بدون وضعیّت خوب، میخواهم دخترم را شوهر بدهم، چه کنم؟! بنا نیست دست ما را رها کنید!
فرمودند: فقط از باب شکایت رفتم، دیگر زیارتنامه و ... نخواندم، مدام اشک میریختم و با همان وضع بیرون آمدم. وقتی به منزل آمدم، یک حالت نشوهای به من دست داد و دیگر خوابم رفت. در همان حالی که داشتم، شنیدم کسی درب منزل را میزند، رفتم در را باز کردم، شخصی را دیدم که پشت در ایستاده و وقتی من را دید، بیان کرد: سیّده تو را میطلبد!
من هم با عجله به حرم رفتم، وقتی به صحن شریف حضرت معصومه(علیها الصلوة و السّلام) رسیدم، دیدم که مثل همیشه نیست و برعکس چند کنیز هستند که مشغول تمیز کردن ایوان طلا هستند. سبب را پرسیدم، گفتند: سیّده الآن تشریف میآورند.
ایشان فرمودند: بعد از مدّتی حضرت فاطمه معصومه(صلوات اللّه و سلامه علیها) در حالی که بسیار نحیف و لاغر و رنگ پریده و در شکل و شمایل مادرم حضرت فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها) بودند، وارد شدند. چون من پیش از آن، جدّهام، بیبی دو عالم را سه بار در خواب دیده بودم و میدانستم که شکل و شمایل مبارک بانو چگونه است و هر سه بار هم با همان ترکیب و همان حالات ایشان را دیده بودم. برای همین فهمیدم که ایشان عمّهام حضرت معصومه(علیها الصلوة و السّلام) است، رفتم دست ایشان را بوسیدم. به بنده خطاب کردند: ای شهاب! ما چه زمانی به فکر تو نبودیم؟! این چه حرفی است تو میزنی و با همین حالت میآیی در حرم ما را مورد عتاب قرار میدهی و از دست ما شاکی هستی! تو از آن زمانی که به قم وارد شدی، زیر نظر ما و مورد عنایت ما بودی!
خودشان فرمودند: در این حال از خواب بیدار شدم و فهمیدم نسبت به بانوی مکرّمه اسائه ادب کردم، سریع برای عذرخواهی به حرم شریف آن بانوی مکرّمه رفتم و بعد هم در کارم گشایشی صورت گرفت!
این مرد الهی، بالجد شهاب الدّین بود و ابداً ولو به لحظهای حسادت نداشت. ایشان همیشه از امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حمایت میکردند. وقتی بعضی میآمدند نفوذ پیدا میکردند تا شیطنت کنند، ایشان یادآوری میکردند: من با امام، هم حجرهای و رفیق بودم و الآن هرچه را ایشان بگوید، تبعیّت میکنم.
از ایشان سؤال کردند: آقا! شما چطور به بعضی از این کرامات دست پیدا کردید - ایشان وجود مقدّس آقا جان را هم دیده بودند - ؟
فرمودند: برای خود من هم سؤال بود که این کرامات از کجا آمده. در عالمی وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را دیدم - نفرمودند در چه عالمی - آقاجانمان به من فرمودند: آقا شهاب! در وجود تو به اندازه ارزنی بخل وجود ندارد و خدا هرچه به تو داده است به واسطه این خلق نیکوی توست!
ببینید بخل چه میکند و اگر از آن طرف، انسان بری از این صفت رذیله بود، ذوالجلال و الاکرام چه لطفهایی به او میکند که از اهل کرامات خواهد شد!
اتّفاقاً من یادم هست که وقتی ایشان این ماجرا را تعریف کردند، دو سه نفر از آقایان بزرگوار هم در آن مجلس بودند. خدا علّامه دوانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان هم حضور داشتند و وقتی شنیدند مِن ناحیه الحجّه (روحی له الفداء) اینطور به ایشان عنایت شده، به شدّت گریه کردند.
عزیز دلم! مردان خدا اینگونه هستند و پروردگار عالم اگر خیر کسی را بخواهد، او را به سوی ایمان هدایت میکند، متخلّق به اخلاق الهی میکند و بخل را از وجود او بیرون میبرد؛ طوری که او را ابداً مبتلای به بخل نمیکند.
جمع بخل و حکمت، محال است!
پس اگر میخواهیم مورد عنایت ذوالجلال و الاکرام قرار بگیریم، اگر میخواهیم در خیر مطلق باشیم و از هر شرّی دور شویم؛ باید ببینیم اولیاء خدا چه کردند و چه بود که به این مقامات الهی رسیدند؟ چرا قفل قلب آنها باز شد و پروردگار عالم آن گونه قلب آنها را مرکز معرفت کرد؟
علّامه بحرالعلوم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اوّل حتّی در مباحثه درسی که با طلبههای هم دوره خودشان داشتند، عقب بودند. همه تعجّب کردند که ایشان چگونه علّامه شدند؟! بعضی از این دوستانشان، بعد از این که سالها از محضر ایشان دور شده بودند؛ متحیّر و متعجّب بودند که این علوم از کجاست! یکی از بزرگواران که خودشان از اعاظم بودند، به نزد ایشان رفتند و به ایشان بیان کردند: من و شما باهم همدوره بودیم، شما در مباحثه خیلی قوی نبودید، چه شد؟! فرمودند: من متخلّق به اخلاق الهی شدم!
لذا اگر کسی بنده شود، پروردگار عالم مرحمت میکند و حکمت را در وجودشان قرار میدهد و اگر بخل نورزیدی، بیشتر مرحمت میکند.
اصلاً نمیشود حکمت را به بخیل داد. چون حکیم باید هرچیزی را در وقتش به اهلش (نه همه کس) بدهد. یعنی اگر او معدن حکمت شد؛ تا بسم الله الرحمن الرحیم - که هست کلید در گنج حکیم - بگوید، این حکم از قلب به لسان جاری و ساری میشود و باید برای اهلش بگوید. لذا حکیمان الهی همیشه مطالب خود را به اهلش بیان میکنند و هیچگاه بخل نمیورزند.
یک شرط برای مهره خدا شدن
لذا خداوند بیان میکند: راه برون رفت از ظلمت، جهل و همه بدیها، این است که انسان، عبد شود و ا ایمان در وجودش تبلور یافته و متخلّق به اخلاق الهی گردد که اگر اینطور شد، جداً برنده است و طوری است که پروردگار عالم او را به کار میگیرد.
یک روایت دیگری راجع به همین بندگان خدا که خدا خیر آنها را میخواهد، وجود دارد که میفرماید: خداوند آنها را در خیر قرار میدهد، طوری که آنها را به کار میگیرد و آنها ابزار پروردگار عالم میشوند تا دیگران را هم به سمت خیر و خوبی دعوت کنند؛ یعنی مهرههای الهی میشوند.
امّا عزیزم! یک شرط عظمایی که دارد، این است: خودمان را از همه بدیها خالی کنیم، آنوقت مهره پروردگار عالم میشویم و فقط هر آنچه را که او مرحمت کرد، انجام میدهیم.
خدا کند ما عروسک خیمه شب بازی آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) باشیم!
عرض کردم یک مرتبهای یکی از اولیاء خدا بیان میفرمود: خدا کند ما آن عروسک خیمه شب بازی آقا جانمان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) شویم. یک روزی نوه ایشان را پیش ایشان گذاشته بودند و بقیّه بیرون رفته بودند. وقتی پسر این مرد الهی آمده بود، ایشان بیان کرده بودند: آقا! امروز یک چیز عجیبی را دیدم، کارتون نشان میداد و این بچّه هم ما را وادار به دیدن کرد. پینوکیو میداد، او در یک جایی رفت که خیمه شب بازی بود، دید عروسکها دارند چه میکنند، بعد رفت همه آن عروسکها را به هم زد.
حالا پسر فکر میکرد آقا برای چه این را تعریف میکند، دارند مزاح میکنند یا شاید میخواهند به زبان بی زبانی بگویند امروزم به این چیزها هدر شد. امّا آقا بیان فرموده بودند: پینوکیو عروسکی بود که در دست کسی نبود، برای همین زد همه چیز را خراب کرد. خدا کند ما عروسک خیمه شب بازی آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) باشیم که رها نشویم و همه چیز را خراب نکنیم!
یک موقع یک کسی یک بچّه را هم که مشغول میکند، درس میگیرد. اولیاء خدا اینگونه هستند، از این که به ظاهر بچّه را دارند مشغول میکنند، عبرتهایی میگیرند که بسیار اساسی است.
عبد خدا و حرّ از دیگران!
پس اگر ما وجودمان را از همه بدیها، پلشتیها، زشتیها و پلیدیها خالی کردیم و خودمان را دست آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) سپردیم؛ آنوقت معلوم است که ما هیچیم.
لذا اولیاء خدا مهم ترین خصوصیّتشان این است که مهره پروردگار عالم و آقاجان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) هستند. عزیز دلم! اینها اینطور بودند و هستند، هیچ از خود نداشتند و ندارند و فقط مهرهاند. بنشین، چشم؛ بلند شو، چشم و ... . دقیقاً مانند عروسک خیمه شب بازی!
ما این را نمیفهمیم یعنی چه! شاید یک کسی بگوید: این بی ادبی به انسان نیست؟! انسان که حرّ است و عقل دارد! امّا باید گفت: عزیز دلم! ما برای عبد حرف میزنیم، عبد خدا.
البته اشاره کردم آنجا هم که مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: سه نوع عبادت هست، بعضی عبد و غلامند برای خرید بهشت، بعضی عبد و غلامند برای ترس از جهنّم امّا بهترین مطلب، آن عبادت احرار است! احرار یعنی همین، یعنی از همه چیز حتّی از بهشت ببُری و بگویی: خدا! من عبدم، هرچه تو بگویی، همان را دوست دارم. لذا اینها حرّ از دنیا و حتّی حرّ از جنّت هستند.
لذا عرض کردیم جنّات در قرآن تکرار شده، رضوان در قرآن تکرار شده امّا جنتی فقط یکی است که آن هم برای نفس مطمئنّه است «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»[7]. آنها که اوّل عبد میشوند «عِبادِی» و بعد وارد جنّتی میگردند، «وَ ادْخُلِی جَنَّتِی». کسانی که همه خصائص رذیله از جمله بخل را از خود دور میکنند، آنوقت اینها خیراند.
اصلاً ولو به این که گوش آنها نشوند - که میشنود و این قاعده است امّا آنها اصلاً شنیدن گوش را نمیخواهند - دیگر خیر بالاتر از این که او را از همه بدیها و پلشتیها و زشتیها آزاد کرد و پاک و طاهر و عبد کرد؟!!
خیر در عدم منیّت و خودخواهی
پس ما هم باید اینطور باشیم و اوّل تخلیه کنیم. این که علمای اخلاق هم بر عنوان تخلیه تأکید میکنند، همین است. عزیزم! وجودمان را از هرچه که بدی و زشتی است، تخلیه کنیم.
آن که نعوذبالله، نستجیربالله، ولو به لحظهای برای دیگران بد بخواهد، یا حتّی ولو به لحظهای فقط برای خودش خوبی بخواهد، معلوم است به بدی دچار شده است و نمیفهمد خیر یعنی چه.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی بیان فرمودند: آیتالله العظمی میرزای نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، شاگردی ایشان را کرده بودند - به بنده فرمودند: پروردگار عالم اگر خیر بندهای را بخواهد، همین بس که ولو به لحظهای او را به حال خود وانمیگذارد که تصوّر کند خودش کسی شده است! گفتم: آقا یعنی چه؟
فرمودند: یعنی اگر گفتی خوبی فقط برای من باشد، معلوم است رها شدهای امّا اگر گفتی خوبی مال همه باشد، دیگر خصوصیّت اولیاء را پیدا کردی؛ چون اولیاء خوبی را برای همه میخواهند. حتّی اولیاء آنقدر حرص میخورند و ناله و فغان میکنند که چرا یدگران به سمت خوبیها نمیآیند!
این که شنیدهاید هفتهای دو مرتبه پروندهها به ید مبارک آقاجانمان میرسد و اشک میریزند، به چه علّت است؟ حالا یک کسی بدی کرده، چرا دیگر اشک میریزند؟!
چون آنها خیر مطلق هستند و برای بندگان خدا هم خیر میخواهند.
این که پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میبینند میخواهند شترشان را رم کنند و آن حضرت را به شهادت برسانند، ولی باز سخن نمیگوید، برای این است که میگویند: شاید اینها برگردند. آنقدر مرکز رحمت و رأفت میشوند که دیگر رحمه للعالمین هستند و پیامبر رحمت و پیامبر خوبیها میشوند. اولیاء خدا و مردان الهی هم همینطور هستند.
خدا و بنده، رحیم و مبرّا از هر بدی!
اصل قضیه هم این است که پروردگار عالم میخواهد بندگانش از همه بدیها دور و خوب باشند و خوبی عالم و آدم را هم بخواهند.
لذا بارها عرض کردم ببینید چرا در قرآن کریم و مجید الهی، همه سور قرآن، غیر از سوره توبه یا همان برائت، با «بسم اللّه الرحمن الرحیم» شروع میشود، مثلاً نمیشد در ابتدای یک سوره به مناسبت آیات شریفه آن مثلاً «بسم اللّه العلی العظیم» بیان شود. یا در یک سوره به مناسبت این که بیشتر آیات حکمتیّه را دربردارد، «بسم اللّه العلیم الحکیم»، تبیین شود؟! به صورت ظاهر تنوّع هم بود، بشر هم که دنبال تنوّع است! امّا همه سور با «بسم اللّه الرحمن الرحیم» است. حتّی در سوره برائت هم «بسم اللّه القاصم الجبّارین» بیان نمیفرماید؛ بلکه میگوید: هر وقت اسم من آمد، باید رحمت هم در کنار آن باشد. همان رحمتی که در شبهای جمعه اوّل هر ماه، در شرح دعای کمیل نکاتی را در مورد آن بیان کردیم که همه چیز در بستر رحمت است.
لذا خداوند میخواهد بندهاش هم در رحمت باشد و خیر مطلق یعنی همین. بندگان خدا، اولیاء، خصّیصین، حضرات معصومین و انبیاء عظام(علیهم صلوات المصلّین) اینگونه در خیر هستند.
دفع بلا به واسطه وجود ولیّ خدا!
باید بدانیم که حتّی به واسطه اولیاء است که عذاب برداشته میشود. خدا آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آقا معلّم دامغانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار و رفیق شفیق امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان یک مرتبهای به ما فرمودند: آن دنیا که شد (قیامت)، تازه مردم میفهمند فلان روز، فلان ساعت بنا بود عذاب بیاید، به واسطه فلانی که در بینشان بود، عذاب رفت؛ چون در آنجا همه پردهها کنار میرود، «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»[8]. لذا تازه در آنجا میفهمند وجود یک ولیّ خدا در بین اینها، چه بلاهایی را از بین برده است! چرا؟
چون اینها ناله میکنند، فغان میکنند، اشک میریزند، آه دارند که خدا عذاب را از مردم، نه برای خودشان، بردار. اینها خیر هستند و مجسّمه رحمت پروردگار عالم میشوند. دلیل بسیار مهمّش هم این است که اینها دیگر از رذایل پاک شدند و اصلاً رذیلهای در وجودشان نیست، لذا خیر مطلق هستند و هر بدی ولو به یک انسان برسد، خوشایندشان نیست.
حضرت از ما راضی نیستند!!!
یک موقعهایی بعضی از این شعرا میگویند: میترسم که فردای قیامت آنقدر کرم کنند که حتّی قاتلش را هم ببخشند، عزیز دلم! بعضی از اینها شاید اتّفاق بیافتد. البته نمیخواهیم بگوییم که حتمی است و اینطور میشود، امّا میخواهیم بگوییم که حتّی بعضی از اینها بی حساب و کتاب نیست، چون ما از رحمت هیچ نمیدانیم چه خبر است!
به خصوص که الآن آقاجانمان، امام زمان(روحی له الفدا)، خیر مطلق در میان ماست. این همه رحمت، این همه عنایت، این همه مهربانی! به خصوص به این مملکتی که مملکت امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است. مملکتی که بلاشک همانطور که آن کنز خفیّ الهی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند، وقتی حضرت میآیند، نگاهشان به اینجا و به شیعیان و به محبّینشان است!
لذا من از چهار سال پیش بیان کردم که آقا! مواظب تکثیر نسل باشیم، چون حضرت از ما راضی نیستند. ایشان محبّین را دوست دارند، شیعه و محبّ اهلبیت باید زیاد باشد. اینجا مرکزی برای آقاجانمان(روحی له الفدا) است. درست است که ایشان در ابتدا به کعبه تکیه میدهند امّا یک رمز و رموزاتی است که امثال من نمیفهمند امّا اولیاء به آن رمز و رموزها اشاره کردند.
چه کنم که دیگر قلب آقایم را نشکنم؟!
با آقاجان حرف بزنیم. هر شب حرف بزنیم، همانطور که گفتم. بگوییم: آقاجان! تو که اینقدر خوبی، ما هم دوست داریم خوب شویم، یک نگاهی کن ما عوض شویم. پرونده ما دست مبارکت میرسد، کاری کن که ما حدّاقل عامل اشک و رنجش خاطر شریف شما نباشیم و قلب نازنین شما را به درد نیاوریم، آقاجان! یابن الحسن!
ای جوانهای عزیز! چقدر با این صحبت کردنهای هر شب که گفتم و میگویم، خو کردید؟ آنقدر خصوصیّت دارد که مدام تکرار میکنم، در این غوغایی است. عرض کردم هر شب قبل از خواب، آن موقعی که دیگر به تعبیر عامیانه مسواکت را هم زدی، میخواهی بخوابی، برقها خاموش است، از همسرت جدا شو، ای طلبه! از همحجرهایات جدا شو، دانشجوی عزیز! از همخوابگاهی جدا شو، از همه جدا شو، با آقاجان خلوت کن، حرف بزن.
آقا جان آنقدر دوست دارد صدای ما را بشنود. به خصوص خودشان فرمودند: آنقدر دوست دارم صدای جوان را بشنوم. خیلی به جوانها عشق میورزد. آقای جوانپسندی است.
جوانها! عزیزان من! آقا خیلی شما را دوست دارد و به شما عشق میورزد.
آقاجان! شرمندهام با این اعمال زشتم با شما صحبت میکنم. بعضی مواقع میخواهم حرف بزنم، میدانم زشتیها و بدیهایم اجازه نمیدهد. آخر من بیچاره چگونه با تو حرف بزنم یابن الحسن؟! چه توقعی دارم منِ بد با تویِ خوب صحبت کنم؟!
یابن الحسن! آقاجان! ایّام هم که ایّام اسارت اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) است. آقاجان! دلت از یک طرف در درد است، قلبت شکسته است، اشک چشمت خون است، ما هم که اضافه میکنیم، وامصیبتا! چه کنم من بیچاره؟! خدایا! کسی را به چه کنم، چه کنم نیانداز. من به چه کنم، چه کنم افتادم. چه کنم دیگر کار زشت نکنم؟! چه کنم که دیگر قلب آقایم را نشکنم؟! چه کنم؟! چه کنم؟! یابن الحسن! آقاجان! خودت بگو.
آقاجان! فقط میدانم اگر عنایت نکنی، من بدتر میشوم. یک موقع نگاه میکنی میبینی من قعر جهنّمم!
ولی آقاجان! یک زشتی هم دارد! ببخشید منِ بیادب جسارت میکنم امّا آقاجان! منی که این همه مدّت در عمرم برای جدّ مظلومت اشک ریختم، بد نیست با دشمن اهلبیت در یک جا باشم «وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلَائِکَ»[9]؟! آقا! آیا بد نیست که ولو غلام بدی هم هستم، از توی حبیب جدا بشوم؟! آقا جان! برای خودتان بد است. در جهنّم من را ریشخند میکنند. میگویند: این همه گفتی یابن الحسن! جایت را ببین؛ این هم گفتی حسین، جایت را ببین؛ بعضی نذر کردند دو ماه محرّم و صفر مشکی بپوشند، در آنجا میگویند: این همه مشکی پوشیدی امّا ببین کجایی! آقا! برای شما بد میشود! یابن الحسن! من که بدم، خودم هم که اقرار میکنم امّا یک کاری کن برای شما بد نشود، یابن الحسن!
«السلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
[2] نهج الفصاحه، ص: 181، حدیث: 146
[3] بحارالأنوار، ج: 73، ص: 307، باب: 33
[5] بحارالأنوار، ج: 58، ص: 129