بسمه تعالی
دویست و سی و دومین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : گوش شنوا داشتن و مطیع شدن، خیر خداست بر امّت
چهارشنبه 20 دی ماه 1391، در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
خیر حقیقی در نمره قبولی گرفتن از امتحانات الهی
اولیاء خدا بیان میفرمایند: اگر کسی به اخلاق الهی مزیّن شد و به آنچه که ذوالجلال و الاکرام، حضرت حقّ بیان فرمودند، موفّق شد؛ شامل آن لطف حقیقی ذوالجلال و الاکرام شده و خداوند خیر را برای او تمام کرده است.
اولیاء خدا بیان میکنند: آن که توفیق پیدا کند که گناه نکند و آنچه که پروردگار عالم حرام کرده است، انجام ندهد و حلال ذوالجلال و الاکرام را برای خودش فرض بداند؛ در خیر مطلق است. روایات شریفه ما هم همین را بیان میکنند، بیان روایات راجع به خیر این است که اگر انسان موفّق بشود گناه نکند و از مسائلی که گناه است، دور بشود، آنوقت است که در حقیقت، در خیر است.
در این بحث خیر عرض کردیم: عندالاولیاء اگر کسی خانه آنچنانی، مرکب و وسیله نقلیّه و شغل خوبی داشت، به معنی آن نیست که خدا به او لطف کرده و مشمول خیر پروردگار عالم است؛ یعنی اینها دلالت بر خیر نیست، بلکه همه اینها دلالت بر ابتلاء است؛ یعنی امتحان ذوالجلال و الاکرام است. هم فقرش، ابتلا است و هم ثروتش. هم مرئوس بودن به صورت ظاهر ابتلا است و هم رئیس بودن به صورت ظاهر. هم دارای جمال ظاهری بودن ابتلا است و هم برعکسش. هم صحّتش ابتلا است و هم مریضیاش و ... .
لذا بهطور کلّی آنچه در دنیا است، همه ابتلائات بشر است و خیر نیست. اولیاء خدا فرمودهاند: خبر واقعی، آن موقعی است که انسان از این ابتلائات سرافراز بیرون بیاید و از این امتحانات الهی، نمره قبولی بگیرد. البته در این امتحانات و ابتلائات الهی، بعضی نمراتشان در حدّ عالی است و ممتازند، ولی بعضی نمراتشان کمتر است.
سبب گریه اولیاء الهی در دل شب
عرفای غظیمالشّأن و اولیاء خدا میفرمایند: نمره قبولی آن وقتی است که دینمان را سالم از این دنیا ببریم، یعنی عاقبت به خیر شویم و بدانیم که دیگر وقتی از این دنیا رفتیم، با دین کامل رفتیم.
عرض کردیم: آن کمّل اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حقّ و عرفای عظیمالشّأن عمده گریه و نالهشان در دل شب همین است که خدا! کمکک کن تا بتوانم دینم را سالم ببرم. خدا نکند آن لحظات آخر، ابلیس ملعون با سپاهش به جانم بیفتند، وسوسهام کنند، مرا در شک و ریب قرار دهند و دینم را از من بگیرند. لذا عمده ناله و فغانشان بابت این مطلب است.
آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آنچه که از معارف کسب کردیم، این است که اولیاء در دل شب گریه نمیکنند که مقام صالحین یا مقام انبیاء را کسب کنند، بلکه گریهشان برای این است که خدا! عاقبت به خیر و با دین از دنیا بروم که اگر کسی اینطور شود، دیگر خدا خیر الهی را بر او گشوده است.
لذا اگر خدا خیر کسی را بخواهد همین است که او از این امتحانات با نمره قبولی بیرون بیاید و دیگر در آن دنیا راحت باشد. یعنی وقتی روح او از این کالبد و بدن فارق شد، آسوده باشد!
ماجرای پیغام و طعامی که ملّا محمّد مهدی نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از بهشت دریافت کرد
آن عارف عظیمالشّأن و الهی، ملّا محمّدمهدی نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) صاحب کتاب جامعالسّعادات، آن کتاب مؤیّد وجود آقاجانمان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) [1]، یک نکته بسیار عالی و مهمّی را تبیین میفرمایند، ایشان میفرمایند: نجف اشرف که بودم، یک روز به وادیالسّلام رفتم. وقتی وارد شدم، دیدم جنازهای را برای دفن آوردند. من هم برای تشییع او رفتم - همانطور که میدانید این کار، مستحب است - همین که بدن را درون قبر گذاشتند، دیدم مثل این که من هم وارد قبر شدم، وحشت کردم امّا تا وارد شدم، دیدم یک باغ وسیع، بسیار عالی، زیبا و مفرّح است. شخص جوانی روی تختی نشسته بود که تا من را دید، پایین آمد، احترام کرد و من را کنار خودش نشاند. آن جوان به من بیان کرد: این جنازه را که دیدی، متعلّق به من بود. من را از فلان شهرستان آوردند و تا در این قبر گذاشتند، من را به این باغ آوردند. بعد گفت: میخواهی در باغ بگردیم؟ گفتم: بله.
شروع کردم با او باغ را گشتم، دیدم از این باغ به یک باغ دیگری داریم وارد میشویم، پدر و مادرم را هم دیدم، سلام کردم و بعد خوشحال شدم و گفتم: نکند من هم آمدم که دیگر باشم. امّا به من گفتند: نه، تو متعلّق به اینجا نیستی. پدر و مادرم از حال من و بچّهها سراغ گرفتند و من هم گفتم: وضع معیشتیمان خیلی بد است. پدرم اتاقی را معرّفی کرد که دیدم یک سالن عجیبی است. فرمودند: از اینجا طعام بردار. دیدم برنجهایی است که بسیار عجیب و غریب است. امّا من ظرفی نداشتم، لذا عبایم را پهن کردم و برنجها را در آن ریختم.
قبل از بیرون آمدنم به آن جوان گفتم: تو چه کردی؟ گفت: من سعی کردم که در دنیا گناه نکنم و فهمیدم اگر خدا خیر کسی را بخواهد، این است که تنفّر از گناه را در دل او قرار میدهد و من از گناه متنفّر بودم. در این حال بود که یکدفعه با کمال تعجّب دیدم بیرون از قبر هستم و دارند لحد را میچینند. نه خواب بودم و نه تصور و توهم بود. حتّی عبایم را در دستم گرفته بودم، درحالی که مقداری برنج در آن بود! فهمیدم لطف خدا شامل حالم شده و من را بردند که آن صحنهها را ببینم و از طرفی هم به من پیغام دادند که گناه نکنم.
به آرامی از آن جمع جدا شدم تا متوجّه من نشوند. برنج را به منزل آوردم و مدّت مدیدی از آن استفاده میکردیم. همسرم مدام اصرار میکرد که موضوع این برنج چیست؟! هم طعمش فرق میکند و هم حالتش! اصلاً در نجفی که این وضعیّت است، این برنج را از کجا آوردی؟! آنقدر اصرار مرد تا مجبور شدم ماجرا را تعریف کنم. تا همسرم فهمید که این از بهشت است و رفت مجدد از آن برنج بردارد و بپزد، دیدیم دیگر نیست!
لذا عزیزان! نکته مهم این داستان که تعریف کردم، این بود که آن جوان گفت: فهمیدم خیر این است که گناه نکنم و تنفّر از گناه در دلم ایجاد شود.
مقتصد بودن و عفاف و پاکدامنی؛ خیری است از ناحیه خدا بر امّت!
یک روایت شریف در درّالمنثور است که وجود مقدّس خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند: «إن اللّه تبارک و تعالی إذا اراد بقومٍ خیراً بقاءً أو نماءً» اگر خدا بخواهد به قومی خیری را مرحمت کند و ماندگاری (جاودانه بودن) و رشد را برای آنها قرار دهد؛ «رزقهم القصد و العفاف» صرفه جویی و عفاف و پاکدامنی را به آنها روزی میدهد. عفاف و پاکدامنی یعنی همین که انسان از هر آنچه گناه است، دور شود.
لذا اگر خدا بخواهد به قومی خیر بدهد، اوّلاً عنایت میکند تا او صرفهجو باشد و مسرف نباشد. یعنی اگر پروردگار عالم قوم و ملّتی را دوست داشته باشد، حال مقتصد بودن یعنی دور بودن از اسراف را برای آنها قرار میدهد. لذا آن قوم پیروز هم هست.
این که میبینید پروردگار عالم راجع به اسراف، مطالب زیادی را بیان فرموده و در قرآن هم میفرماید: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفین»[2] خدا مسرفین را دوست ندارد؛ برای همین است. یک خصوصیّت مقتصد هم همین است که هیچ موقع در مقابل دیگران، دست تکدّی و گدایی، دراز نمیکند. اگر ملّتی مقتصد بود، طبیعی است در مقابل دیگران دست گدایی دراز نمیکند.
اولیاء خدا میگویند: یک حکمت صیام عندالله تبارک و تعالی همین است که وقتی امّتی به صیام مشغول شد، دیگر دستش در مقابل دشمن دراز نمیشود و در محاصرههای اقتصادی کم نمیآورد؛ چون اهل صیام است، لذا شکست برای او نیست.
لذا اگر خدا به قومی عنایت کند و رشد و ماندگاری را برای قومی بخواهد؛ در آن قوم و آن امّت، دو عمل ملکه وجودیشان میشود؛ یکی این که از اسراف دور میشوند و مقتصد خواهند بود و دوم این که اهل عفاف هستند؛ یعنی گناهکار نخواهند بود.
پروردگار عالم نمیخواهد یزید و شمر هم یزید و شمر باشند!!!
امّا اگر خدا خیر کسی را نخواهد، چه میشود؟! البته در اینجا یک سؤال دیگر مطرح میشود و آن این که اصلاً مگر میشود پروردگار عالم خیر کسی را نخواهد؟! خدایی که خودش این انسانها و موجودات را خلق کرده، مگر میشود بد آنها را بخواهد؟! خدایی که حبیبش که مخلوق اوست؛ یعنی حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آنقدر رحمت است که قرآن میفرماید: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین»[3] - حبیب من! بس است اینقدر حرص امّت را نخور که اینها ایمان بیاورند، داری خودت را به هلاکت میاندازی - لذا همّ و غمّ ایشان، امّت و انسانها بودند و خیلی دوست داشتند مردم در راه هدایت بیایند.
بارها این مثال را زدم - در مثال مناقشه نیست - فرض بگیریم مثلاً کسی رفته یک آبشار یا کوه چنین و چنانی را در یک کشور دیگر یا ایران خودمان دیده، از آن به بعد مدام به دوستش میگوید: فلانی! آنجا دائم به یادت بودم، ای کاش بودی و بعد هم مدام میگوید: نمیشود، یک بار باید بیایی، آخر نمیدانی چه بود و شروع به تعریف میکند. لذا چون او را دوستش دارد، دلش میخواهد او را هم ببرد و مدام برایش تعریف میکند.
آن حبیب خدا، ختمی مرتبت، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چون خودش مقامات انسانی را طی کرده و خلیفه الله شده؛ دوست دارد مردم را هم در این راه بکشاند. لذا مدام برای امّت، حرص میخورد و میخواهد اینها مؤمن شوند، از بس سرشار از رحمت گسترده الهی است.
حال، وقتی حبیب پروردگار عالم اینطور است؛ آنوقت خودش که ارحم الراحمین است، مگر میشود بدِ بندگانش را بخواهد؟! ابداً، به خودش قسم، والله حتّی پروردگار عالم نمیخواهد یزید و شمر هم یزید و شمر باشند؛ یعنی بد باشند. خدا نمیخواهد بوش و اوباما هم بوش و اوباما باشند. بلکه خدا دوست دارد همه خوب و اهل نجات باشند. لذا به بندگانش اختیار داده ولی خود آنها نمیآیند، در حالی که راهها را هم باز کرده و بارها هم گفته: هر که هستی، برگرد (گر کافر و گبر و بت پرستی بازآی)، چون درب رحمت پروردگار عالم باز است و آنجا جایگاه ناامیدی نیست، «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»[4] پس خدا دوست دارد بشر برگردد.
لذا همانطور که عرض کردم همه سور قرآن با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آغاز میشود، جز سوره برائت یا همان توبه که تازه در آنجا هم خدا فرمود: بدون بسم الله باشد و حتّی «بسم اللّه القاصم الجبّارین» نفرمود. پروردگار عالم میفرماید: اگر میخواهی اسم من را صدا بزنی، چون من ارحم الرّاحمین هستم، بسم الله گفتن ناقص است و باید بگویی: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم».
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امام العارفین عادت داشتند که وقتی میخواستند چیزی را تعارف کنند، میگفتند: بسم الله؛ لذا هم یادآوری میکردند که بسم الله فراموش نشود و هم به جای این که از لفظ «بفرمایید» استفاده کنند، از «بسم الله» استفاده میکردند و این، عادت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود. خدا عارف دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، رفیق شفیق امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. یک مرتبه ایشان محضر مبارک امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند، تا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: بسم الله، ایشان فرمودند: الرّحمن الرّحیم. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم فرمودند: بله، حرف شما صحیح است!
پس پروردگار عالمی که رحمان و رحیم است و خودش هم دوست دارد بندگانش با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به سمتش روند؛ مگر بد کسی را میخواهد؟! ابداً.
گناه؛ بدترین خیانت
پیامبر عظیم الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ادامه آن روایت میفرمایند: «و إذا أراد بقوم انقطاعا فتح علیهم باب الخیانة» اگر خدا نابودی قومی را بخواهد، باب خیانت را بر آنها میگشاید که یا از طرف خودشان است یا از طرف دیگران ، «فتح لهم أو فتح علیهم».
لا اله اله الله! طوری که پروردگار عالم در سوره انعام آیه چهل و چهارم بیان میفرمایند: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون».
اولیاء خدا خیانت را به معنی ورود به گناه بیان میفرمایند؛ یعنی چه خیانتی به نفس مطمئنّه بدتر از این است که انسان گناه کند؟!
همه اولیاء الهی مثل آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب؛ آیتالله العظمی بهاءالدینی؛ ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب؛ آیتالله العظمی مولوی قندهاری؛ حاج شیخ جعفر مجتهدی؛ آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و ... که توفیق شرفیابی به محضرشان داشتم، یک نکته بسیار مهم بیان میکردند و آن این که: اگر کسی تنفّر از گناه در دلش رشد کرد، بداند دیگر لطف خدا به او تمام شده و خیر مطلق است.
لذا عزیزان! انسان باید از گناه بدش بیاید و اصلاً از اسمش هم تنفّر داشته باشد و تا اسم آن را میشنود، حالش بد شود. اولیای خدا، طوری میشوند که بو و صدای گناه را تشخیص میدهند. مگر گناه بو دارد؟! بله عزیزم! منتها یک شامّه قوی میخواهد. مگر گناه صدا دارد؟! بله، عزیزم! منتها یک گوش شنوا میخواهد. لذا اگر خدا بخواهد حتّی بوی گناه هم به شامّهشان میرسد.
چندین مرتبه همراه یک ولیّ خدا از محلّی عبور میکردیم، تا به یک جای مشخّصی میرسیدیم، میفرمودند: آقاجان! از اینجا نرویم. تعجّب میکردیم قضیّه چیست. بعدها فهمیدیم که یک خانه در آنجا پیدا کرده بودند که خانه فساد بود و جوانها را به آنجا میآوردند. لذا ایشان تا از آنجا رد میشدند، حالشان بد میشد و میگفتند: از اینجا نرویم و دور میزدند و راه را عوض میکردند. برای پیرمرد سخت هم بود، چون حداقل ده دقیقه مسیرمان دورتر میشد و شاید امثال من نفهمند و مدام بگویند: آقا! از این طرف، راه نزدیکتر است، چرا تغییر بدهیم؛ امّا حال آنها اینطور است - حالا روایتش را هم عرض میکنم که ببینید اگر کسی به آن حال رسید، بوی گناه را میفهمد و استشمام میکند -
لذا حضرت فرمودند: یا از طرفش خودشان یا از دیگران، باب خیانت بر آنها باز میشود. تا آن جا که میفرمایند: خدا فرموده: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا» اینها به خاطر چیزهایی که به آنها داده شده، شاد هستند، «أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً» امّا ناگهانی اینها را از آنها میگیریم، «فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون» که اینها دیگر نومید میشوند؛ یعنی جانشان که گرفته میشود، میفهمند عجب! همه اینها ظواهر بوده است!
همان که وجود مقدّس مولیالموالی یا أبیعبدالله(علیهما الصّلوة و السّلام) فرمودند:
یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَلْ قَدْ غَرَّهُ طُــــــولُ الْأَمَلِ
الْمَــــوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً وَ الْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَــل
«حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون» لذا آنها هم میفهمند هیچ خبری نبود و نومید میشوند. پس اگر خدا بخواهد قومی را نابود کند، باب خیانت برای آنها باز میشود، مثلاً در اقتصاد و تجارتشات و یا در حقّ و حقوق دیگران خیانت میکنند و خائن میشوند - به شرط حیات اگر در باب خیانت وارد شدیم، عرض میکنیم شقوق خیانت چیست که نکته مهمّی است و خیلی باید مواظب باشیم -
پس خیر پروردگار عالم و ماندگاری و رشد برای آن کسانی است که صرفهجو میشوند و پاکدامنی روزیشان میشود و نابودی، نصیب کسانی خواهد بود که باب خیانت برایشان باز شده است.
گوش شنوا داشتن؛ خیری از جانب خدا
همانطور که گفتیم خدا که بد کسی را نمیخواهد، پس چرا در اینجا بیان میشود: اگر خدا بخواهد امّتی را نابود کند، چنین میکند؟! وجود مقدّس حضرت باقر العلوم، امام محمّد باقر(علیه الصّلوة و السّلام) جواب این را بیان میکنند. حضرت روایتی را از پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نقل میفرمایند که فرمودند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ خَیْراً أَسْمَعَهُمْ»[5] اگر خداوند خیر امّتی را بخواهد، آنها را شنوا میکند؛ یعنی یک گوش شنوا به آنها میدهد.
پس هر موقع پروردگار عالم بخواهد به قومی خیر مرحمت کند، به آنها گوش شنوا میدهد، طوری که حرفهای انبیاء عظام، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء خدا را میشنوند؛ یعنی فقط با این گوش ظاهری نیست که میشنوند، بلکه با گوش جان حرف اولیاء را میشنوند، میپذیرند و عمل میکنند. لذا مطیع میشوند و خودسر و خودرأی نخواهند بود.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، استاد عظیمالشّأنمان بیان میفرمودند: میدانید چرا تفسیر به رأی صحیح نیست؟ هر که تفسیر به رأی کند، یعنی گوش شنوا ندارد و نفهمیده انبیاء چه گفتهاند. لذا میخواهد اظهار کند من هم صاحب نظرم. پس تفسیر به رأی؛ یعنی اعلان صاحب نظر بودن، امّا کسی که مطیع انبیاء و معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء است، معلوم است دیگر إنقلتی ندارد، بلکه گوش شنوا دارد و مطیع محض میگردد. لذا دیگر در فرمایشات بزرگان و اعاظم، اظهار فضل و وجود نمیکند و این خیلی مهم است.
حضرت در ادامه به زیبایی میفرمایند: «وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ یَسْمَعْ لَوَلَّى مُعْرِضاً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْ» امّا اگر کسی این گوش باطنی را نداشته باشد، اگر هم خدا سخن بگوید، توجّهی نمیکند. یعنی سخن حقّ به گوش او میرسد امّا کأنّ اصلاً نمیشنود. صورت ظاهر میشنود امّا گوش شنوا ندارد و فقط یک سری از کلمات را شنیده است.
امّا یک عدّه تا کوچکترین مطلبی را میشنوند، عمل میکنند و مطیع میشوند، خیلی عجیب است، کسانی به جاهایی رسیدهاند که اصلاً باورش برای انسان مشکل است، صورت ظاهر هم سواد حوزوی نداشتند که بخواهند عالم بما هو عالم باشند امّا مطیع بودند و عمل کردند.
چرا نام رسول ترک، در کتب عرشی، به عنوان «خادم الحسین(علیه الصّلوة و السّلام)» ثبت شده؟
لذا انسان باید توبه کند و توبه هم یعنی دیگر انسان نه تنها به گناه برنگردد، بلکه از آنجا به بعد مطیع محض دین و اوامر الهی شود. خدا حاج شیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بصیر و اهل ضمیر را رحمت کند. ایشان یک مرد عجیبی بودند. ایشان به آیتالله حاج سیّد عباس ابوترابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (پدر حجّت الاسلام، سیّد علی اکبر ابوترابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که الآن هم قبرشان در کنار ایشان است) فرمودند: رسول ترک بعد از توبه، هر چه بزرگان و علما گفتند، عمل میکرد و جبران مافاتش این بود که تا کوچکترین چیزی را میشنید، سریع میرفت و عمل میکرد؛ یعنی گوش شنوا پیدا کرده بود. لذا من دیدم که به واسطه این عملش، در آن کتاب عرشی که مینویسند و مکتوب است، نام او به عنوان خادم الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) ثبت و ضبط شد.
سؤال شد: آقا! این خادم الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) یعنی چه؟ فرمودند: یعنی فردای قیامت، در بهشت، در دستگاه أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است - البته منظور، این خادمی که ما میگوییم، نیست - بعد فرمودند: نه به خاطر عشق به أبیعبدالله - که رسول ترک عشق عجیبی داشت به سیّدالشّهدا داشت و تا روضه میخواندند، غش میکرد و حالات خاصّی داشت - بلکه فقط به خاطر این که بعد از توبهاش هر چه میشنید، عمل میکرد و میگفت: من باید گذشتهام را جبران کنم. لذا او تا پای منبری مطلبی را میشنید، سریع عمل میکرد و به قولی اصلاً نمیرفت تحقیق کند که چیست، بلکه سمیع شده بود و عمل میکرد.
عاقبت گوش شنوا نداشتن
«وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ یَسْمَعْ لَوَلَّى مُعْرِضاً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْ»، بعضی هم هستند که ولو پروردگار عالم، نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و اولیاء خدا نصیحت کنند، نمیشنود؛ چون گوش شنوا ندارد. اگر به چشم و گوش ظاهری بود که خیلیها دیدند و شنیدند امّا چیزی نشدند! مگر آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را در نجف ندیدند؟! مگر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را در قم ندیدند؟! مگر ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ندیدند؟! پس چرا تغییری نکردند؟ چون نمیشنوند و نمیبینند.
مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک بازاری و آدم عادی است امّا تا ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را دید، خانه خود را در تجریش فروخت و به صابونپزخانه رفت. لذا ایشان چشم بینا و گوش شنوا داشت.
پس معلوم است پروردگار عالم که نعوذبالله کسی را به ضلالت و گمراهی نمیاندازد، اصلاً این دور از شأن ذوالجلال و الاکرام است، منتها باید انسان بخواهد، اگر خیر قومی را خدا بخواهد، آنها شنوا میشوند، هر چه گفتند میپذیرند و دیگر دنبال هوا و هوس نیستند، منتها اگر کسی خودش نخواهد، دیگر به گمراهی میافتد.
نکتهای را بگویم خیلی زیباست، مرحوم آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که از شاگردان آیتالله قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند که چند سال پیش قرین رحمت الهی شدند. این سیّد عظیمالشّأن میفرمودند: یک کسی نزد آقای قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد، گفت: آقا! یک ذکری به من بده. آقای قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: ذکر نمیدهم، یک نصیحت میکنم، اگر نصیحت را عمل کردی، بعداً بیا ببینم به ذکر میرسی یا خیر.
لذا آقای قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) مطلبی را به ایشان گفته بودند، خود آن شخص برای آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بود: رفتم و آمدم، چند وقت گذشت، مجدّد گفتم: آقا! ذکر بده. آقا فرمودند: خجالت نمیکشی؟! تو میخواهی ذکر را خراب کنی! تو گوش شنوا نداری. اگر گوش شنوا داشتی هر چه میگفتم، عمل میکردی، در حالی که تو گفتی: آخر این قسمتش که معلوم نیست چه میگوید و ... . بعد از او پرسیدند: آیا اینطور نگفتی؟! گفت: بله آقا! گفتم، شما درست میگویید. گفت: پس بلندشو، برو. آن شخص میگفت: من به هیچ کس نگفته بودم امّا فهمیدم آقا حال من را میدانستند، لذا از آنجا به بعد دیگر حالم متغیّر شد و فهمیدم درست میگویند.
گوش شنوا این است که انسان مطیع اوامر خدا بشود و إلّا اگر گوش، شنوا نباشد، حتّی سخنان پروردگار عالم، انبیاء عظام، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء خدا را هم نمیشنود.
پس انسان گوش شنوا میخواهد و إلّا خدا بد کسی را نمیخواهد. معلوم است اگر انسان نشنود، گرفتار میشود.
راهی برای بیمه شدن از گناه
پس عزیزان! باید گوش شنوا داشته باشیم. حضرت به امّت فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» امّا چه شد؟! امّت گوش شنوا نداشتند!
چقدر خود اهل جماعت راجع به «سیّدان شباب اهل الجنّه»، وجود مقدّس امام مجتبی و أبیعبدالله(علیهما الصّلوة و السّلام)، روایات دارند، امّا چه کردند؟! گوش شنوا میخواهد که نداشتند.
اگر گوش شنوا داشته باشیم، یک بار بسمان است. چرا اولیاء این قدر تکرار میکنند؟! برای این که امثال من، گوش شنوا ندارند و إلّا باید یک بار بگویند.
آقا! هر شب با آقاجان، امام زمان(روحی له الفدا) حرف بزن. عرض کردم اگر موفّق به حرف زدن شدیم، معلوم است در روز، گناه نکردیم. خوش به حال آنهایی که هر شب موفّق هستند که به خود حضرات قسم، اگر کسی این توفیق را داشته باشد که هر شب با آقا حرف بزند و منقطع نشود، به مطالبی خواهد رسید.
عرض کردیم: دو سه دقیقه قبل از خواب، به تعبیر عامیانه وقتی مسواکت را هم زدی و دیگر میخواهی بخوابی و برقها را خاموش کردی؛ از همسر، همحجرهای، همخوابگاهی و ... جدا شو و با آقاجان حرف بزن.
نگو حرفم نمیآید. اتّفاقاً اگر بشود، چه حرفی میآید. یک موقع نگاه میکنی، میبینی ده دقیقه، یک ربع داری با آقا حرف میزنی و متوجّه نشدی!
آنقدر هم محبّت دارند، آنقدرهم بزرگوارند که خودشان هم این حرف زدن را دوست دارند. بارها هم عرض کردم: آقاجان خیلی هم دوست دارند که جوانها با ایشان حرف بزنند. آقاجان، جوان پسند هستند. البته نمیخواهم پدرانی را که در جلسه هستند و کسانی را که در سرازیری قرار گرفتند، مأیوس کنم امّا آقاجان بیشتر جوان را دوست دارند.
اگر در جوان در خلوت بگوید: آقا! سلام، میخواهم با شما حرف بزنم، یک عنایتی کنید؛ به او زودتر عنایت میکنند. عرض کردم به خدا قسم، به خودش قسم، به یک سال نمیرسد که میفهمد خبری شده و حالش تغییر میکند و عوض میشود.
چرا گوش نمیدهیم؟! چون امثال من گوش شنوا ندارند و إلّا یک بار که بگویند، بسمان است. «العاقل یکفی به الاشاره» حتّی اشاره هم بکنند، کافی است.
با آن آقایی حرف بزن که همه هستی بإذن الله تبارک و تعالی متعلّق به اوست، آن که همه صفات و خصایص انبیاء و اولیاء و حضرات معصومین در اوست و آنچه خوبان همه دارند، او یک جا دارد.
به خدا قسم اگر با آقاجان حرف بزنیم، بیمه میشویم، از گناه بیمه میشویم، مملکتمان بیمه میشود و ... .
آقاجان! سرتان سلامت. دو ماه عزاداری محرّم و صفر دارد تمام میشود. آقاجان! ایّام رحلت یا شهادت پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و شهادت امام مجتبی (علیه الصّلوة و السّلام) است. آقاجان! ایّام شهادت ثامنالحجج (علیه الصّلوة و السّلام) است. آقاجان! سرتان سلامت، خیلی داغ دیدید.
آقاجان! شما فرمودید: من مدام به یاد غربتِ جدّم اشک میریزم امّا بعضی از ما خسته میشویم و میگوییم: یک ماه، دو ماه خستهکننده است؛ امّا شما فرمودید: من دائم گریه میکنم. آقاجان! قربان چشمهای قشنگت. آقا جان! اینقدر اشک میریزید، یک طوری نشود که چشمهایتان کمسو شود.
به خودش قسم! حضرتش اوّل باکین عالم است. حتّی یعقوب اینقدر گریه نگرده که آقاجان گریه کرده. قربان آن چشمهای قشنگت آقاجان! ما به این چشمها نیاز داریم.
شاید یک علّت این که ما دعای سلامتی آقا را ما میخوانیم («اللهم کن لولیک» دعای سلامتی است و «الهی عظم البلاء» دعای فرج است کهبعضی به اشتباه جابهجا میگویند)، همین است. میگوییم: خدا! امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) ما را سالم نگاه دار.
یابن الحسن! آقاجان! من متعجّبم با همه بدیهایم چطور اجازه میدهید با شما حرف بزنم؟! لطف شما چقدر زیاد است! کرمتان چقدر زیاد است! مانند جدّتان ارحم الرّاحمین و باب رحمتید. قربانتان بروم، چه خبر است؟!
چه کنم آقا؟! آقا! من بدم، آقا! دستم را بگیر. آقاجان! من دائم میگویم دستم را بگیر و میدانم شما لطف دارید، دستم را گرفتید و الان هم در خانه خودتان، در این مهدیه آوردید.
مگر در این دنیایی که به ظاهر وسیع است و چند میلیارد انسان در آن هستند؛ چند نفر اجازه دارند اسم آقا را بیاورند؟! به خدا قسم این لطف و عنایت خودش است. اگر خدای ناکرده، شک کنی، یک موقع میبینی یک روز، دو روز، سه روز یا حتّی بیشتر، اصلاً یاد امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) نیستی و اسمش را به زبان نمیآوری.
یک کسی گناهان عجیبی داشت و توبه کرده بود. میگفت: وقتی هنگام ظهر رادیو یا تلویزیون را روشن میکردم، همین که دعای سلامتی آقا را میخواندند، سریع آنطرف میزدم. آن موقع خودم هم نمیدانستم چرا اینطور هستم، الان میفهمم که خیلی گناه میکردم و حتّی اجازه نمیدادند بشنوم، چه برسد به زبان جاری کنم!!!
عزیز دلم! معلوم است هنوز آقاجان ما را دوست دارد که اجازه داده اسم قشنگش را به زبان جاری کنیم.
آقای خوبیها! تو که این قدر لطف داری، تو که اینقدر محبّت داری، تو که اینقدر ما را دوست داری، میشود یک کاری کنی که دیگر من گناه نکنم و به سمت گناه نروم و از گناه بدم بیاید؟! یابن الحسن! آقاجان! وضعم خراب است. آقاجان! تو که میدانی امّا دوست داری خودم به زبان جاری کنم.
لذا عزیزان! در خلوت به آقاجان بگو. آقاجان! خلیفه الله است، در خلوت بگوییم: آقا! بد کردم، غلط کردم، اشتباه کردم. آقاجان! میخواهم برگردم. آقاجان! دوست دارم دیگر با شما باشم. آقاجان! دوست دارم سرباز شما باشم، میشود؟! آقا! شما که کریم و ابن الکریمی و میتوانی محبّت کنی.
آقاجان! میدانم هر بار قسمت دادم، اذیّتت کردم. آقاجان! امشب میخواهم یک طور دیگر قسمت بدهم. آقاجان! به آن پارههای جگر امام حسن مجتبی (علیه الصّلوة و السّلام)، آقاجان! به آن لحظهای که عمّه جانت زینب(علیها الصّلوة و السّلام)، در تشت نگاه کرد و دیگر امید زینب(علیها الصّلوة و السّلام) ناامید شد؛ چون امید داشت سمها و زهرها را بیرون بیاورد امّا تا نگاهش به درون این ظرف افتاد، پارههای جگر برادرش را دید!!! آقاجان! به آن لحظات دست ما را بگیر .........
[1] ملّا محمّد مهدی نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) صاحب کتاب جامعالسّعادات است که در اخلاق نمونه است. این کتاب سه جلد است که همه مبانی اخلاق را تبیین کرده است. به یکی از عرفای عظیمالشّأن عرض کردیم: آقا! ما چه کنیم؟ فرمودند: با این کتاب مأنوس باش و در اواخر عمر شریفشان فرمودند: من از خود آقاجان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) کمک خواستم. حضرت فرمودند: تا جامعالسّعادات هست، انحراف برای تو نیست! لذا این عارف عظیمالشّأن فرمودند: مهر تأیید حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بر این کتاب شریف خورده است و یک کتاب بسیار عالی و با تشریح بسیار زیباست.
ملّا محمّد مهدی نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بعد از این که در ایران بودند و تحصیلات خود را ادامه داده و به اوج رسیدند و آن کتاب جامعالسّعادات را نوشتند که در آن دوره، همه را متعجّب کرد، به نجف اشرف مشرّف شدند. آقایان علماء و بزرگان، همگی به دیدار ایشان رفتند امّا مرجع بزرگوار، میرزای قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نرفتند. بعد از دو روز، خود ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به دیدن ایشان رفتند. میرزای قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ایشان را خیلی تحویل نگرفتند. روز دوم هم رفتند و باز همینطور بودند امّا روز سوم تا فهمیدند ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میآیند، پابرهنه دویدند و آغوششان را باز کردند. بعد فرمودند: من میخواستم امتحانت کنم و بالجد فهمیدم آنچه که از اخلاق الهی نوشتی، در خودت نیز وجود دارد. ایشان هم قسم خورده بودند که این که شما عنایت کنید یا نکنید، ابداً برای من مهم نبود. بلکه من وظیفهام بود که بیایم.
[2] انعام/ 141 و اعراف/ 31