پیچیده شده در فجور و غفلت!!!
اولیاء خدا در باب این که متأسّفانه وجود بشر به شرّ و بدیها سرشته شده است و درون او، پر از رذائل است، هشدار دادند و دائم خواستند انسان را به تذکارهای اخلاقی بیدار کنند.
حضرت شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) تعبیری دارند که بسیار عالی است. ایشان به شاگردان خصوصی خودشان، مانند آن آیات عظمی، سیّد رضی، سیّد مرتضی و شیخ طوسی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) بیان میفرمایند: عزیزان من! تا وقتی که طبق فرمایش پروردگار عالم، انسان بر تقوا و فجور پیچیده شده «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»[1] و معالأسف فجور هم درون انسان سرشته شده است؛ غفلت معنا ندارد!
اگر جدّی انسان بداند وجودش، معالأسف به زشتیها و شرارتها پیچیده شده است؛ به فرمایش اولیاء الهی پی میبرد که چرا بیان کردند: تنها راه، این است که اوّلاً غافل نشوند؛ چون حتّی یک لحظه غفلت هم، انسان را بیچاره میکند و ثانیاً هر لحظه، جهاد و مبارزه داشته باشند.
علّت نامگذاری جهاد اکبر و جهاد اصغر
ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و عظیم الشّأن، تعبیری را بیان میفرمایند که بسیار عالی است. میفرمایند: میدانید چرا وجود مقدّس پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، جهاد با نفس را، «جهاد اکبر» و جهاد در میدان حرب را، «جهاد اصغر» نامیدند؟ بعد خودشان میفرمایند: دلیلش این است که جهاد اصغر، گذراست، امّا جهاد اکبر، دائمی است - عجب جمله زیبایی است! -
جهاد اصغر، یک مدّتی دارد. مثل جنگهای صدر اسلام و بعد از آن، جنگهای دوران مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) یا جنگهایی مثل قضیه کربلای معلی و یا مثل همین جنگ تحمیلی خود ما و قس علی هذا. لذا جنگهای میدان حربیه، به عنوان جهاد اصغر است و دلیلش این است که گذراست، امّا جهاد اکبر؛ یعنی جهاد با نفس، برای این، جهاد اکبر نامیده شده که دائمی است. چرا دائمی است؟ برای این که ما پیچیده شده در فجور و تقواییم، اگر با این فجور، با این نفس دون و با این شرارتهای درونی مبارزه نکنیم؛ این شرارتها غلبه پیدا میکند و انسان، دیگر شرور میشود.
پس ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، عجب تعبیری را بیان فرمودند! وجود مقدّس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، جهاد اکبر را برای نفس بیان کردند؛ چون جهاد اصغر، گذارست و میگذرد، امّا جهاد اکبر، دائمی است؛ چون فجور، شرارتها، پلشتیها، پستیها و زشتیها، درون انسان سرشته شده است «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»و اگر یک لحظه غفلت کنیم و مواظبت نداشته باشیم؛ آنوقت است که از این فجور و تقوایی که ما را دربرگرفتند، فجور غلبه پیدا میکند و دیگر تقوایی برای انسان نمیماند.
برای کارهای خوب، خود را به سختی بیاندازید!
برای همین وجود مقدس خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در یک روایت بسیار عالی و زیبایی بیان میفرمایند: «تَکَلَّفُوا فِعلَ الخَیرِ و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ؛ فإنَّ الشَّرَّ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ»[2] براى انجام کار خوب، خود را به رنج و سختی بیاندازید و در این راه با نفسهایتان مبارزه کنید؛ زیرا انسان بر بدى سرشته شده است و خیلی بد است که خلق و خوی و طبع انسان، به سمت شرارتها برود (پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عجب نکتهای را تبیین میفرمایند!)
لذا حضرت میفرمایند: برای کار خیر، خودتان را به تکلّف بیاندازید؛ یعنی اینطور نیست که انسان فکر کند برای کار خیر نباید خودش را به سختی بیاندازد.لذا عزیزان! در مقابل کسانی که میگویند: چرا میگویید سخت است، اینقدر هم سخت نیست و ...؛ مواظب باشید، این را بارها عرض کردم، بنده و امثال بنده، خودمان داریم به سمت بدیها و دنیا میرویم، دیگر بنا نیست کسی هم ما را هل بدهد!
لذا اتّفاقاً حضرت میفرمایند: برای انجام کار خوب، خودتان را به رنج بیاندازید، «تَکَلَّفُوا» و در این راه؛ یعنی در این تکلّف، با نفسهای خودتان بجنگید «و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ»؛ چون این نفس دون، به راحتی اجازه کار خوب را نمیدهد. «فإنَّ الشَّرَّ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ» نفس دون، راحت طلبی میخواهد و شهوات و شرارتها، او را فرا گرفته، لذا ما را به سمت شرارت و انواع شهوت میکشاند.
پس با توجّه به این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)میفرمایند: خودتان را برای خوبیها به زحمت بیاندازید «تَکَلَّفُوا»، اینطور نیست که فکر کنیم حالا میرویم دو رکعت نماز میخوانیم، یک کار خوبی هم انجام میدهیم، الحمدلله همه چیز آرام است، نماز شبمان را هم میخوانیم و ...؛ بلکه امکان دارد برای کارهای خوب، یک موقعی نیاز باشد که با شرارتها مبارزه کنید یا امکان دارد یک روزی شرورهای عالم، شما را گرفتار کنند که باید با آنها هم مبارزه کنید. همانطور که حضرت هم عنوان جهاد را میآورند، «و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ».
جنگ برای خوبی ها!
جهاد اولیاء خدا، مردان الهی و مؤمنین، برای این است که انسان بتواند فعل خیر را انجام بدهد. حتّی جهاد اصغر و جنگ با دشمن هم برای این است که دشمن نمیخواهد انسان به سمت خوبیها برود، لذا انسان برای خوبیها جنگ میکند - این هم یک تعبیر عجیبی است، عزیزدلم! این تعبیر را در ذهن خودتان به عنوان یک کد، یادداشت کنید -
لذا هدف از جهاد اصغر و جنگ هم برای کسب خوبیهاست. برای این که اجازه نمیدهند انسان در خوبیها قرار بگیرد، سختی جلوی پایش میاندازند و او را پشیمان میکنند، لذا باید جنگ کند. پس اگر کسی تصوّر کند خوبیها، خیرها، همه و همه، با آرامش جلو میرود، در اشتباه است.
عبادت حرفی و کم آوردن در مقابل فتنه و آزمایش!
پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی بیان میفرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّه َ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ»[3] یک عدّهای از مردم، خدا را حرفی عبادت میکنند. اگر همه چیز، به صورت ظاهر، برایشان خیر بود - که آن خیری هم که خود انسان تعریف میکند؛ یعنی فقط آرامش باشد و دیگر شرورهای عالم پیدایشان نشود - معلوم است به پروردگار عالم مطمئن هستند، در دل شب قیام هم میکنند و نماز شب هم میخوانند، امّا اگر یک موقعی، شرورهای عالم شرارت کردند و مشکل و فتنه (یعنی آزمایش) برایشان پیش آمد؛ اینها که خدا را حرفی عبادت میکنند، در فتنهها کم میآورند، دگرگون میشوند و در درونشان، نسبت به پروردگار عالم هم، انقلاب صورت میگیرد.
در مقابل سختیها و حصرهایی که شرورهای عالم برای مؤمنین درست میکنند و مثلاً در مطالب اقتصادی، فشار میآورند؛ آنهایی که اهل خیرند، برای رسیدن به آن خیر مبارزه میکنند، امّا آنهایی که حرفی، خدا را عبادت میکنند، میلرزند، انقلاب دورنشان رخ میدهد و دگرگون میشوند. تا دیروز مؤمن بود، امروز کافر میشود!
لذا این جهاد، باید همیشگی باشد؛ برای این که مبتلای به شرارتها که از نفس خودمان است، نشویم، «و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ».پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عجب تعبیری را بیان میفرمایند، بعد از آن، میفرمایند: «فإنَّ الشَّرَّ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ»؛ دلیل این مبارزه هم این است که انسان، بر بدی سرشته شده است و طبع انسان، شرارت و بدی است، «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا». پس اگر میخواهیم گرفتار شر نشویم، تنها راهش این است که دائم مواظب باشیم.
نفست را به پذیرش فضایل، مجبور کن!
این مبارزه، اینقدر مهم است که شاید انسان در ابتدا، نسبت به بعضی از فضائل، کراهت داشته باشد امّا باید با همان حال، ادامه بدهد. مثلاً بعضی میآیند و سؤال میکنند: من از عبادتم، لذّتی نمیبرم، نسبت به نماز شب و قیام در دل شب، حال خوشی ندارم و گاهی احساس میکنم که از روی اجبار این کار را کردم، آیا این حال را دشته باشم و با این حال، ادامه بدهم و نماز شب بخوانم؟ بله عزیزم! بخوان. البته بعضی توصیه میکنند که آن کار را نکن، امّا اتّفاقاّ مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میکنند که آن کار را حتماً انجام بده.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ»[4] نفس خودت را به پذیرش فضایلی که خیلی خوشش نمیآید، وادار کن.
یک عدّه میگویند:در این مواقع، این فضائل و مستحبّات و ... را انجام ندهید. پس چرا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) اینگونه میفرمایند؟
حضرت خودشان پاسخ میدهند و میفرمایند: «فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا» چون در وجودت رذیلتها و شرارتها، سرشته شده است و اگر خودت را به کارهای خوب وادار نکنی؛ صددرصد بدیهاست که بر تو، غلبه پیدا میکند. لذا ولو از فضایل بدت میآید و یا خیلی لذّت نمیبری، حتماً وجودت را وادار به انجام آنها کن، تا شرارتها از بین برود.
همانطور که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم فرمودند: «تَکَلَّفُوا فِعْلَ الْخَیْرِ» خودتان را به کار خیر مکلّف کنید، اینجا هم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند:«أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ».
نسخه ای برای رها شدن از صفت رذیله تکبّر
مثلا اولیاء خدا در باب تکبّر نسخه دادهاند که برای این که انسان از تکبّر دور شود، گاهی فضایل خاصّی را انجام دهد، مثلاً به جایی برود که کسی او را نشناسد و خدمت کند، کفش دیگران را جفت کند و ... .
دیروز حوزه علمیّه کرج بودم. ماهی یک مرتبه در بحث اخلاق، خدمت آقایان هستیم که بحمدالله با این که جلسه، ساعت شش بعدازظهر است، امّا جمعیت زیادی از مردم و روحانیّونی که عشق به اخلاق و فضایل دارند، میآیند؛ در آنجا یک نکتهای را بیان کردند که بسیار عالی بود و فهمیدم که علّت کثرت جمعیّت، همین مسئله خیر است و آن، این که گفتند:ما یک طرحی را گذاشتیم که از ثروتمندان، متمکّنین، بازاریها و ...، خودشان میآیند، وقت میگیرند و دوهفته، یک بار حوزه علمیّه را تمیز میکنند، حیاط را جارو میکنند، در دل شب دستشوییها را میشویند و ... که نکند دچار تکبّر شوند و یک موقعی فکر این که متمکّن، تاجر، سردار و چنین و چنان هستند، آنها را بگیرد. خودشان هم گفتند:این راهی، برای تهذیب نفس ماست. یکی از این تجّار آمده اسم نوشته و هرکدام از اینها میآیند وقت میگیرند و به نوبت به نظافت مشغول میشوند.
پس این مطلب، نکته بسیار مهمّی است که انسان باید خودش را به کار خیر عادت دهد «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ»؛ چرا که حضرت میفرمایند: «فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا» رذایل در تو سرشته شده است و در قرآن هم آمده: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». لذا اگر نفست را وادار به خوبیها کنی، از طغیان نفس جلوگیری میکنی؛ چون انسان باید بر این نفس دون و طاغی، چیره شود.
اگر بر بدی ها چیره شوی، باز هم در نهادت هست و منتظر غفلت توست!
امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) در یک روایت دیگر میفرمایند:اگر شما بر این نفس چیره نشوید، او وجودتان را فرا میگیرد. البته آن موقعی هم که بر آن چیره میشوید، باز این نفس دون، درون شما هست و باید تا موقع مرگ، مراقب باشید و إلّا اگر یک لحظه غفلت کنید، باز دومرتبه طغیان میکند و بالا میآید!
حضرت میفرمایند:«الشَّرُّ کَامِنٌ فِی طَبِیعَةِ کُلِّ أَحَدٍ»[5] بدی و شرارت در نهاد هر فردی نهفته شده است. بعد میفرمایند: «فَإِنْ غَلَبَهُ صَاحِبُهُ بَطَنَ وَ إِنْ لَمْ یَغْلِبْهُ ظَهَرَ» اگر انسان بر آن چیره شد، همچنان در نهان مىماند و اگر چیره نشد، آشکار مىشود. پس حتّی اگر انسان بر آن چیره هم شود، همچنان در نهاد او وجود دارد.
اگر کسی به تو گفت: خوش بحالت، چه می گویی؟!
یک موقعی ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی میفرمودند: گریه اولیاء در دل شب، به خاطر این است که نکند این شرارت که در وجود انسان هست، با لحظهای غفلت، بر وجودش چیره شود، «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً».
اگر حال، حال خوش اولیاء باشد، اینگونه است که به تعبیر آنها هر لحظه، انسان نفس خودش را متّهم میکند و لحظهای هم از خودش غفلت نمیکند.
یکی از اولیاء خدا میفرمودند: آقا جان! اگر کسی به تو گفت: خوش به حالت، همان لحظه که او این را میگوید، خودت در درون خودت بگو: خاک بر سرم که شرارت در درون من است که اگر غفلت کنم وجود مرا فرا میگیرد! خیلی عجیب است.
حتّی در درون تالی تلو معصوم هم شرّ هست!
لذا شرّ در وجود هر انسانی نهفته است، «الشَّرُّ کَامِنٌ فِی طَبِیعَةِ کُلِّ أَحَدٍ». آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، میفرمودند: این «فِی طَبِیعَةِ کُلِّ أَحَدٍ»، یعنی شرّ حتّی در وجود مرجع تقلید و یا بالاتر بگوییم: تالیتلو معصومش هم وجود دارد!
تعجّب کردیم و گفتیم: آقا! تالیتلو معصوم دیگر از اسمش معلوم است که معصوم است و چون تنها چهارده معصوم هستند، به اینها تالیتلو معصوم گویند و إلّا اینها هم معصومند!
فرمودند: بله، امّا باز هم در درونش شرّ هست و برای همین است که اولیاء خدا دائم میترسند. چرا که اگر بر آن غلبه هم پیدا کنند، همچنان هست منتها پنهان میشود «فَإِنْ غَلَبَهُ صَاحِبُهُ بَطَنَ»؛ یعنی این نفس دون که فرار نکرده و جایی نرفته است، بلکه فقط مغلوب شده است.
مراقب باشید! نفس مغلوب می شود، نه معدوم!
این نکته بسیار مهم را به ذهن بسپارید که هنر اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن و مردان الهی، این است که توفیق پیدا کردند بر آن شرارتهای نفس دون، غلبه پیدا کنند. عرض کردم که مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ».
لذا اگر یک کسی بر نفس و هوی و هوس خود غلبه کرد، باید این نکته را همیشه در ذهن داشته باشد که نفس، معدوم نشده و از بین نرفته است، بلکه تنها هنر پیدا کرده که بر نفس غلبه پیدا کند و إلّا در درونش وجود دارد و باید مواظب باشد، «فَإِنْ غَلَبَهُ صَاحِبُهُ بَطَنَ». اگر هم توفیق غلبه بر آن شرارتها را که در هر فردی وجود دارد، «الشَّرُّ کَامِنٌ فِی طَبِیعَةِ کُلِّ أَحَدٍ»، پیدا نکند؛ حالا آن شرّ ظهور پیدا میکند، نمایان میشود و خودش را نشان میدهد. برای همین باید خیلی مبارزه، مراقبه و مواظبت کرد.
دو بال عروج به سوی پروردگار عالم
من بارها و بارها این نکته را عرض کردم که خوب است این نکته را خودتان برای خودتان تکرار کنید و آن، این که ما دو بال پرواز داریم که به سوی پروردگار عالم عروج کنیم و عبدالله و بنده خدا بشویم، یکی ادب است و دیگری اطاعت. اگر انسان مؤدب به آداب الهی شد، ادب را رعایت کرد و مطیع فرمان خدا، رسول، حضرات معصومین، اولی الامر و کسانی که جانشینان حجّت(روحی له الفداء) و نائب امام زمان هستند، شد «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الأمرِ مِنکُم»[6]؛ آنوقت پرواز میکند، اوج میگیرد و به قرب میرسد.
تنها راه کسب قرب حضرت حقّ
یک نکته را بگویم که بسیار عالی است.علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی، به نقل از استاد عظیمالشّأنشان، عارف موحّد، آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکردند: این که شما در عبادت میگویید:قربةً الی الله، باید بدانید تا انسان مؤدب و مطیع نشود؛ قرب برایش حاصل نمیشود.
مگر غیر از این است که شما در نیّتتان همیشه این است که مثلاً میگویید: سه رکعت نماز مغرب میخوانم قربةً الی الله که اگر به زبان جاری شود فبها المراد و مطلوب و اگر هم در ذهن بگذرد، اشکالی ندارد. به هر حال هدف از خواندن این صلاه، قرب حضرت حقّ است امّا آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند:تا انسان مؤدب به آداب الهی نشود و ادب را رعایت نکند و تا مطیع فرامین الهی نشود؛ صددرصد آن قربی که بیان میکند، برایش حاصل نمیشود.
مدام میگوید: قربةً الی الله، پس قرب کجاست؟!مدام میگوید: «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ»؛ پس آن عروج کجاست؟! چرا آن عروج حاصل نمیشود؟! چون ادب و اطاعت نیست.
سرشته شدن نفس انسان با بی ادبی! و مأموریت عبد خدا
ببینید مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام)چقدر زیبا راجع به این بدیها و شرّ که داریم صحبت میکنیم، میفرمایند: «النَّفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلَى سُوءِ الْأَدَبِ»[7] نفس و سرشت انسان، به بیادبی، پیچیده شده است.
لذا آن چیزی که سعدی بیان میفرماید:ادب از که آموختی؟ از بیادبان؛ یعنی وقتی دیدم بیادبی چقدر بد است، خجالت کشیدم و گفتم: حالا ادب داشته باشم والّا انسان که از بیادب، ادب یاد نمیگیرد! این فعل معکوس است و وقتی اینگونه بیان میشود؛ یعنی فهمیدم چقدر بیادبی و جری شدن بد است، ادب را یاد گرفتم و رعایت کردم.
این را هم عرض کردم که هر کس به هرجا رسید، به خاطر همین ادب و اطاعت بوده و الّا نمیتواند؛ چون «النَّفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلَى سُوءِ الْأَدَبِ».
پس این نفس انسان است که اینگونه است، حالا ببینید عبد باید چه کند؟ حضرت میفرمایند: «وَ الْعَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلَازَمَةِ حُسْنِ الْأَدَبِ» امّا آن که عبد پروردگار عالم است، یک مأموریت دارد و آن این که، این نفسی را که به بیادبی پیچیده شده، مؤدّب کند.
اولیاء خدا به سجده میرفتند، فریاد میزدند، ناله میکردند، زار میزدند و دائم بیان میکردند: «ادّبنی بتعلیم معالم دینک».
علّت علاقه وافر آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی به آیتالله مولوی چه بود؟
نکتهای را بگویم که بسیار عالی است.کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: یک موقعی دیدم، آقا (آن مرجع و سیّد عظیمالشّأن، یکّهتاز و بزرگوار، آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) به من توجّه دارند. از این حالت خجالت میکشیدم. یک بار به آقا عرض کردم: آقا! من شرمم میآید که شما اینقدر به من توجّه دارید. به هر حال انسان دوست دارد ببیند یک بزرگی به او توجّه دارد، دست نوازش بر سرش میکشد و مورد عنایت آن بزرگ است. لذا ایشان میفرمایند: به آقا گفتم:آقا! من از این حالت، خجالت میکشم. آقا فرمودند: اتّفاقاً به خاطر همین ادب تو است که اینطور دوستت دارم.
ایشان همین که به صحن حرم ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) (نه فقط رواقهای مطهّر و روضه منوّره!) وارد میشدند، کفشهایشان را در میآوردند و پا برهنه به آن سلطان مطلق، سلام میدادند و به آقا علیبنموسیالرضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) ادب میکردند. الان ما نمیتوانیم انجام دهیم؛ اگر انجام دهیم، یک طوری نگاهمان میکنند، امّا ایشان ابا نداشتند.
ایشان میفرمودند: وقتی آقا این مطلب را بیان فرمودند، خجالتم بیشتر شد و از آن به بعد مدام به خودم میگفتم: محمّد حسن!حواست باشد که باید ادب را رعایت کنی. چون عبد، مأمور به حسن ادب است، «الْعَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلَازَمَةِ حُسْنِ الْأَدَبِ».
جری بودن نفس انسان! و مأموریت عبد خدا
ای نفس! چه میکنی؟! انسان باید این نفس دون را مهار کند، «وَ النَّفْسُ تَجْرِی بِطَبْعِهَا فِی مَیْدَانِ الْمُخَالَفَةِ». وای! وای! این نفس، جری است و طبعش اینطور است که دوست دارد در میدانهایی که مخالفت با مطالب الهی است، برود؛ لذا انسان باید جلوی آن را بگیرد.
«وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّهَا عَنْ سُوءِ الْمُطَالَبَةِ» مأموریت عبد هم این است که مجاهدت کند و دست رد به سینه این سوء مطالبههایی که دارد، بزند و دنیا طلبی را رها کند. عرض کردم اگر کسی واقعاً برای خدا باشد، پشت پا به دنیا میزند.
بیان عبارت «ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت»؛ الهام الهی به آیت الله بهشتی بود!
در جلسه گذشته هم در مورد کاندید شدن عرض کردم که همانطور که آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند، اگر تکلیف الهی باشد، عالم ربّانی به او میگوید و او ورود پیدا میکن. اگر واقعاً اینطور شد، همان چیزی میشود که آیتالله العظمی بهشتی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت.
یک مرتبه دیگر هم محضر مبارکتان عرض کردم که آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند:این تعبیر شهید مظلوم، آیتالله بهشتی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، از الهامات الهی به این مرد خدا بود.
ما متعجّب شدیم که مگر این جمله، یعنی چه؟ بعد خود ایشان توضیح دادند و فرمودند: اگر میفرمود ما تشنگان خدمتیم، نه شیفتگان قدرت؛ اشتباه بود. برای این که تشنه، تا رفع عطش نکند، دستبردار نیست امّا اگر کسی بخواهد خدمت کند، تشنه نیست، بلکه شیفته است؛ چون اگر تشنه بشود؛ باید حتماً به قدرت برسد و تا رفع عظش نکند؛ دست برنمیدارد، امّا شیفته خدمت میگوید:من به امر عالم ربّانی جلو میروم، اگر توفیق خدمت پیدا کردم که انجام وظیفه میکنم ولی اگر نشد، میگویم: الحمدلله، بار مسئولیت از دوشم برداشته شد و این خیلی مهم است.
چگونه می توان فهمید یک فرد، شیفته خدمت است یا تشنه قدرت؟
بسیار خوشم آمد که آقای سعیدیکیا نامه داد و گفت: با احترام به تشخیص شورای محترم نگهبان، این تکلیف را از دوش خود برداشته میبینم و بر تربت پاک سید الشهدا سجده شکر به جا میآورم که الحمدلله باری که بنا بود بر دوشم باشد، برداشته شد. آفرین بر این حالت! آفرین!
لذا باید شیفته خدمت بود، نه تشنه خدمت؛ چون تشنه تا رفع عطش نکند، دست برنمیدارد، قدرت طلب است، دائم به دنبال کسب مقام است، این دوره نشد، دوره دیگر شرکت میکند، سنّش بالا برود هم مهم نیست، هشتاد، نود ساله هم بشود، باز تشنه است و میخواهد به قدرت برسد.
لذا اگر کسی با نظر شورای محترم نگهبان که امام، آن امامالعارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند:مخالفت با او گناه است؛ مخالفت کرد؛ آنوقت معلوم میشود که از روی هوی و هوس آمده، دوست داشته به قدرت برسد و تشنه قدرت بوده، نه شیفته خدمت!
اگر این شورای محترم نگهبان که فقهای بزرگ، از جمله آن فقیه صمدانی، آیتالله جنّتی(حفظه اللّه تبارک و تعالی) در آن حضور دارند، نظری دادند، همه باید آن را بپذیرند. خیلیها هستند که اتّفاقاً سنّ شریفشان، بالاتر از سن آیتالله جنّتی است، امّا چرا به آنها حمله نمیکنند و به ایشان، اینقدر هجمه میآورند؟ چون میدانند این مرد الهی، برای خدا دارد کار میکند و هیچ چیز دیگری را هم ملاک قرار نداده است. کسی که از فرزند خودش بگذرد و آنطور رهایش کند؛ دیگر از دنیا گذشته و عهد بسته که چون این حکومت متعلّق به امام زمان است و این دو سیّد عظیمالشّأن، امام راحل و امام المسلمین، نائبان امام زمان هستند، از آنها جانانه دفاع میکند.
پس در اینجا معلوم میشود که چه کسی تشنه قدرت است و این نفس دون بر او چیره شده است. «وَ النَّفْسُ تَجْرِی بِطَبْعِهَا فِی مَیْدَانِ الْمُخَالَفَةِ» این بدیها در وجود همه هست، «وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّهَا عَنْ سُوءِ الْمُطَالَبَةِ» منتها باید زمام این نفس را گرفت و عبد باید در مقابل این بدیهایی که نفس، طلب میکند، دست رد به سینه او بزند. طلب کردن قدرت بد است، چون خدمت با قدرت دو چیز است.
چه کسی در قتل خود، شریک است؟!
حضرت در ادامه این روایت، فرمودند: «فَمَتَى أَطْلَقَ عِنَانَهَا فَهُوَ شَرِیکٌ فِی فَسَادِهَا». اگر یک موقعی انسان، نفس خود را رها کرد، در گناه و فسادی که نفس دارد به وجود میآورد، شریک است؛ چون او را مدد داده است.
لذا معلوم میشود که انسان باید دائم این عنان نفس را بگیرد و نگذارد رم کند و دایم در این چراگاه دنیا بچرد. باید به او بگوید: چریدن ممنوع و مدام با او مبارزه کند و رهایش نکند.
اصلاً این که به ما میگویند: در ماه رجبالمرجّب، زیاد استغفار کنید، از خدا طلب غفران کنید، از دیگران حلالیّت بطلبید و روزههای مستحبی بگیرید، برای همین است که مبارزه کنیم.
«وَ مَنْ أَعَانَ نَفْسَهُ فِی هَوَى نَفْسِهِ فَقَدْ أَشْرَکَ نَفْسَهُ فِی قَتْلِ نَفْسِه» هر کس نفس خودش را در خواهشهایش مدد رساند و دیگر چشم، زبان، دست و فکر خود را کنترل نکند و هرچه این نفس دون گفت، بگوید: باشد؛ در قتل خود، شریک نفسش شده است؛ یعنی دیگر این نفس، او را در قتلگاه برده، ذبحش کرده و دیگر بیچاره و گرفتار شده است.
قتل نفس در روایات یعنی چه؟
اصلاً مبارزه اولیاء برای همین است که نکند یک موقعی این نفس دون مرا بکشد. ابوالعرفاء این قتل نفس را توضیح میدادند و میفرمودند: قتل نفس، در روایات؛ یعنی این که دیگر موعظه را میشنوی امّا در درونت اثر نمیگذارد و معلوم است دیگر مُردی.
یعنی کسی که کلام انبیاء را میشنود، امّا دیگر در وجودش اثر نمیگذارد، معلوم است مرده است. وقتی کلام الهی روی قلبش اثر نمیگذارد، این قلب دیگر مرده و حیات ندارد که بفهمد.
امّا یک عدّه اگر هنوز اوایل کار باشند، با یک موعظه عوض میشوند، با یک مجلس تغییر میکنند و با یک نگاه اولیاء خدا عوض میشوند. ولیّ خدا، همان ولیّ است امّا چرا یک نگاه میکند و یکی را عوض میکند، امّا خیلیها هم عوض نمیشوند؟ میفرمایند:چون خودتان را کشتید، به قتلگاه بردید و ذبحتان کردند و إلّا وقتی اولیاء خدا، حرف میزنند، اگر اذن پروردگار عالم نبود، یک عدّه جان میدادند!
یک موقعی انسان این چیزها را در مجلس اولیاء میبیند. دل شب در محضر مبارکشان بودیم، با آن اعاظم و عرفای بزرگوار که هر کدام ولیّ خدا و عارف بالله بودند، چطور شد به من بیچاره عنایت کردند و راه دادند، نمیدانم. من که نمیفهمیدم چی به چیست، امّا خدا گواه است، گاهی میدیدم، بعضی اینها مدام هق هق میکنند و یا همینطور که نشستند، مدام نفسهای عمیق میکشیند. بعدا! آقا بیان فرمودند: اگر خدا عنایت نکرده بود، بعضیها میمردند و جان به جانآفرین تسلیم میکردند.
یعنی چه؟! ما چه میفهمیم؟! اولیاء خدا وقتی یک کلام میشنوند و تا به آنها از خصایص این نفس دون میگویند، با این که دائم دارند مراقبه میکنند، تازه گویی یادشان میآید، مدام ناله میزنند و اشک میریزند. اصلاً انسان تعجّب میکرد که آقا که چیز خاصی نگفتند و فقط میگویند: این نفس دون را مواظبت کن، چرا حال اینها تغییر میکند؟! تو گویی اینها نفس دون را میبینند، این گرفتاریها و شرارتهای نفس را میبینند، میبینند جهاد با نفس سخت است و باید در جهاد موفّق باشند و کار کنند. میدانند چه خبر است، عالم را میفهمند، درک میکنند.
عبد خدا میفهمد عالم، چه عالمی است، عبد خدا درک میکند نفس، فریبدهنده است و هر لحظه امکان دارد او را به تبعیدگاه ببرد. فریاد میزدند، فغان میکرند، ناله میزدند، اشک میریختند، خدا خدا میکردند که نکند یک لحظه شرارت این نفس، اوج بگیرد و بیچاره و گرفتارشان کند. اولیاء خدا میفهمند چه خبر است، مثل ما غافل و بیخبر نیستند. ما باید به حال بد خودمان گریه کنیم، آنها در یک حال دیگری گریه میکنند، ما در یک حال دیگری!
اولیاء خدا هر لحظه حتّی در خوابشان مراقب و مواظبند. برای همین خواب خدا میبینند. آن ابوالعرفا فرمودند: خواب خدا دیدید؟ خندیدیم، فرمودند: نه، مزاح نمیکنم، واقعاً خواب خدا را میگویم. یعنی چه؟! خدا که دیدنی نیست و رؤیت جمالیه ندارد. چه میفهمم اولیاء چه میگویند، چه چیزی را دیدند، چه چیزی را میفهمند، ما کجای عالمیم، آنها کجای عالمند؟! اولیاء خدا هشیارند، اولیاء خداب بیدارند، اولیاء خدا مواظبند، اولیاء خدا مراقبند و ... .
حفظ سه چیز، برای در امان بودن از تمام بدیها
لذا فرمودند فقط راهش این است که اگر سه مطلب را حفظ کنید، همه چیز را میتوانید حفظ کنید. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و اله و سلّم) بیان فرمودند: «مَنْ وُقِیَ شَرَّ ثَلَاثٍ فَقَدْ وُقِیَ الشَّرَّ کُلَّهُ لَقْلَقِهِ وَ قَبْقَبِهِ وَ ذَبْذَبِهِ فَلَقْلَقُهُ لِسَانُهُ وَ قَبْقَبُهُ بَطْنُهُ وَ ذَبْذَبُهُ فَرْجُه»[8] هر کسی خود را از شرّ سه چیز حفظ کند، پروردگار عالم او را حفظ کرده و خودش، خود را از هر شرّی حفظ کرده است.
گفتند: یا رسول الله! آن سه چیز چیست؟
فرمودند: زبان، شکم و شهوت.
نسخه به ما دادند که اگر خودتان را از این سه چیز حفظ کنید، از همه بدیها در امانید. زبانمان را کترل کنیم، این شکم را کنترل کنیم، هر چیزی نخوریم، باید مراقبه داشته باشیم که چه لقمهای میخوریم و این شهوت را کنترل کنیم. همین است که اولیاء خدا این حال را پیدا کردند، آنها مراقب بودند. آنها کنترل میکردند این زبان را، این شهوت پست را، این شکم و شکم پروری را. مگر انسان چقدر میخواهد بخورد که این همه جمع میکند؟! «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»[9]، چه خبر است که مدام حرص میزند و ولع دارد؟! اصلاً که چه بشود؟! «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»[10]. این زبان را مراقبت کنیم، این زبانی که اگر کنترل نکنیم، این زبانی که اگر دل کسی را بشکانیم، این زبانی که اگر آبروی کسی را ببریم، این زبانی که اگر به فحّاشی باز شود و ...، این زبان، با انسان چه میکند؟!
چه کنیم دائم با آقای خوبی ها باشیم؟
بله دیگر، اگر این لسان حفظ شود، آنوقت میتوانیم با آقای خوبیها صحبت کنیم.سؤال است:چرا نمیتوانیم هر شب با آقاجان حرف بزنیم؟ بینی و بین الله هر کسی در درون خودش فرو برود، نمیخواهد به کسی جواب بدهد، ببیند چرا توفیق ندارد هر شب با آقاجان حرف بزند؟! مگر چه کرده است؟! این زبان رهاشده، این بطن رهاشده و این شهوت رهاشده با انسان چه کرده است که دیگر اجازه نمیدهد با آقاجان حرف بزند؟
امّا اولیاء خدا عشقشان این است که دائم، نه فقط شب، شب تمرین است، دیگر هر لحظه یاد حضرت حجّت هستند و هر لحظه با آقاجان حرف میزنند. تو گویی دائم با آقا هستند. همینطور است، آقا هم با آنهاست. اصلاً یک عالمی دارند، یک طور دیگری هستند، خدا گواه است، ما نمیفهمیم. در مردمند، با مردمند، مثل من و شما با همه هستند امّا آنها هستند و نیستند، یک جای دیگرند، با یکی دیگرند، با آن آقای خوبیها.
«السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه یا بن الحسن ...»
[2] تنبیه الخواطر : ٢/١٢٠ .
[4] تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 317، حدیث: 7314
[5] تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 105، حدیث: 1895
[7] مستدرک الوسائل، ج: 11، ص: 138، باب: 1
[8] مستدرک الوسائل، ج: 9، ص: 32، باب: 103