خروج از بهشت، به دلیل حبّ خدا!
پروردگار عالم، وقتی بشر را به عنوان بهترین خلقت خودش، معرّفی کرد، عشق به او را، در راه هدایت او، تبیین فرمود. اولیاء خدا میگویند: از نشانه حبّ پروردگار عالم به بندهاش، همین بس که هیچگاه او را یله و رها نگذاشت.
حتّی تبیین به هبوط (همان که ابانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) به زمین هبوط کردند)، گرچه به صورت ظاهر، عذاب برای انسان است، امّا اولیاء خدا میفرمایند: عین محبّت است و پروردگار عالم، از این طریق، میخواهد حبّش را نسبت به بندهاش به خوبی تبیین کند.
اولیاء خدا این مطلب را در جملهای، به خوبی، زیبایی و عالی تشریح کردند که انصافاً انسان میبیند فقط و فقط همین است. تعبیری که اولیاء خدا بیان کردند، این است: اگر پروردگار عالم، بشر را در جنّت، میبخشید؛ یعنی أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) در جنّت توبه میکردند و مورد بخشش قرار میگرفتند؛ حبّ خودش را نمیتوانست به بندهاش تفهیم کند!
چون آن کسی که در ناز و نعمت ابدی جنّت است، نمیداند این ناز و نعمت و این که عزّوجلّ فرمود: همه عرش و فرش را برای تو خلق کردم، «خلقت الأشیاء لأجلک» و تو را هم برای خودم خلق کردم «و خلقتک لأجلی»؛ دلالت بر حبّ خدا به اوست.
این مطلب، اینقدر مهم است که پروردگار عالم میخواهد به أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) و همه ما بیان بفرماید: من اینقدر شما را دوست دارم که سجده ملائکه بر شما را، به واسطه حبّم بر شما قرار دادم. امّا تخلّف شما، دلالت بر این است:
1. قدر حبّ من را نمیدانید.
2. همه این نعم متعلّق به شماست و شما، قدر نعمت را نمیدانید.
گناه؛ یعنی پشت پا زدن به حبّ خدا!
همین جا، نکتهای را عرض کنم و به قول ما طلبهها، حاشیهای را بزنم. اولیاء خدا میگویند: اگر اینطور است، پس گناه، یعنی پشت پا زدن به حبّ پروردگار عالم!
این که اولیاء خدا، اصل خود گناه را برای انسان، مهلک میدانند و به صغیره و کبیرهاش کاری ندارند، همین است. گناه یعنی نافرمانی از کسی که اینقدر تو را دوست دارد، به تو علقه دارد، حبّ به تو دارد و میخواهد تو رشد کنی و به تعالی برسی تا مصداق فرمایش احدیّت بشوی که فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة»[1].
تنها یک راه برای رسیدن به خلیفةاللّهی و درک حبّ خدا!
یک تعبیر بسیار عالی و زیبایی را شیخ بها(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن شیخ العجائب، دارد. ایشان میفرمایند: گناه، در حقیقت نفهمیدن مقام قرب به حضرت احدیّت و قرار نگرفتن در مقام خلیفهاللّهی است.
بعد اضافه میفرمایند: تو گناه نکن، حبّش را خوب درک میکنی. تو گناه نکن، هر که باشی (نه این که معصوم باشی)، تالیتلو معصوم و خلیفةالله میشوی، فقط گناه نکن!
این هم که وقتی محضر اولیاء خدا میروی و میگویی: آقا! یک نسخهای به ما بده تا سریع به قرب الی الله برسیم؛ همهشان بیان میفرمایند: گناه نکنید، همین است. چون وقتی انسان، گناه نکرد، حبّ احدیّت را درک میکند!
چون دوستتان دارم، رهایتان نمیکنم!
لذا وقتی أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) خطایی کردند، هر چند گناه محسوب نمیشود؛ امّا پروردگار عالم متوجّه شد این که اوّل سرچشمه است و خیلی طاهر و پاک است، قدر حبّ پروردگار عالم، قدر نعمت و قدر سجده را نمیداند، لذا برای این که حبّش را به او بچشاند، او را درون زمین آورد و بعد بیان فرمود: یک نمونه از اینکه میخواهم حبّم را به تو بچشانم، این است که تو را یله و رها نمیگذارم و دوستت دارم، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً»[2]. لذا از طرف من، برایتان هادی میآید، رهایتان نمیکنم و به حال خودتان واگذارتان نمیکنم؛ چون دوستتان دارم.
جدّی همینطور است هر کس، کسی را دوست داشته باشد، دائم برای او مراقب میگذارد. مَثلش، مَثل پدر نسبت به فرزند است که مدام به این و آن میسپارد و پرسوجو میکند که آقا! این در مدرسه، دانشگاه، محیط کار و ...، چه کار میکند؟ وضعیّتش چیست؟ به هر حال پارهتنش است و مراقب و مواظبش است.
امّا این مراقبهها برای چیست؟ علّت این همه مراقبه، حبّ است؛ یعنی همه اینها نشأت گرفته از حبّ پروردگار عالم به بندهاش است. خداوند کاری کرده که وقتی بشر هبوط پیدا کرد، اوّلاً قدر آن جنّت را بفهمد، که اگر من آنجا بودم، حبّ خدا شامل حالم بود؛ ولی چون غرق در نعمت بودم، حبّ را درک نمیکردم.
گاهی اینطور است، وقتی پدر زیاد از حدّ به فرزندش محبّت میکند و زیر دست و پای او میریزد، به تعبیر عامیانه، او لوس بار میآید و قدر آنها را نمیفهمد، تازه تصوّر میکند پدر وظیفهاش است و نمیداند علّتش، حبّ است. خیلی دوستش دارد، هر چه میگوید، میگوید: چشم، این را میخواهم، چشم، آن را بخر، چشم، این را ندارم، چشم. امّا فرزند نمیداند اینها از حبّ است و فکر میکند وظیفه است!
پروردگار عالم هم انسان را به زمین هبوط داد، برای این که به انسان بفهماند، من دوستت دارد و همه چیز از عرش و فرش متعلّق به توست، من که صمد و بینیازم، من که به عرش، ملک و ... نیاز ندارم، من قادر متعالم، اینها را هم برای نمایش درست کردم که در اختیار تو قرار دهم، تو از اینجا اشاره کنی، شقّ القمر کنی، رد الشمس کنی و ... و إلّا من که قادرم، ملک چه کار میخواهم؟ نعوذبالله، نستجیربالله یعنی اگر ملائکه نباشند، کار من جلو نمیرود؟! من، آن کسی هستم که کن فیکون میکنم، بگویم: بشود، میشود؛ نه ملک میخواهم، نه چیز دیگری. همه را برای تو قرار دادم، متوجّه باش.
هبوط؛ عذاب یا رحمت؟!
لذا اولیاء خدا میگویند: پروردگار عالم بعضی مواقع برای اینکه این حبّ را به انسان تفهیم کند، به صورت ظاهر عذاب میآورد، امّا آن، عذاب نیست، بلکه عین رحمت است.
پس ما به صورت ظاهر هبوط پیدا کردیم، برای اینکه قدر نعمت و آن حبّ ذوالجلال و الاکرام را به خودمان درک کنیم. برای همین است که بعد از فرمان هبوط، فرمود: با این حال اینقدر دوستتان دارم، دلم نمیآید رهایتان کنم و برایتان هادی میفرستم.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» همهتان هبوط پیدا کنید. أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) دو نفرند و در عربی باید برایشان، صیغه مثنی باشد و «قلنا اهبطا» بیان شود که اینطور نیست و «قُلْنَا اهْبِطُوا» بیان شده؛ یعنی همهتان هبوط کنید. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً»، با بیان «جمیعاً» هم تکمیلش کرد. گرچه «قُلْنَا اهْبِطُوا» خودش جمع است و معلوم است که منظور از آن، هر آنچه که در اسپرمهای موجود و همه انسانهاست، میباشد؛ چون با هبوط پدر و مادر، ما هم الآن روی زمین هستیم.
لذا خداوند میفرماید: همهتان هبوط پیدا کردید که قدر حبّم را بفهمید، میخواهم حبّم را بچشانم؛ چون وقتی آنطور در ناز و نعمت هستید، حبّ من را درک نمیکنید - اگر در این تعابیر دقّت کنید، غوغا است، محشر است. حتماً این مطالبی را که عرض کردم دو، سه مرتبه مرور کن؛ چون مال اولیاء است و من نوار هستم که عرض میکنم -
پس خداوند میخواهد حبّش را به ما بچشاند، بعد هم میفرماید: من میخواهم بفهمید چه خبر است که این ناز و نعمتها مال شماست، ولی از طرفی هم به قدری علقه دارم که نمیتوانم شما را رها کنم، لذا از ناحیه خودم هادی برایتان میفرستم «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً».
دیدید وقتی پدر یا مادر از دست بچّه عصبانی شود، گوشش را میگیرد و به ظاهر ضربهای هم به او میزند و بیرونش میکند، امّا بعد یکی را میفرستد و میگوید: برو، به او بگو: اینطور است، این کار را نکن، پدرت دوستت دارد، مادرت دلش به سمت توست، دلش نمیخواهد تو بد شوی و ... . پروردگار عالم هم میفرماید: بندگان من! من شما را دوست دارم و به شما علقه دارم.
فرستادن دلسوزانی برای برگرداندن بندگان
شیخ بها(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: خدا حبّش را اینطور به بندگانش چشاند که بگوید: من هادی میفرستم، آن هم بهترینها را، که بندگان من را به سمت من بیاورند.
کما اینکه در احادیث القدسیه شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمده: وقتی موسیبنعمران(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) در کوه طور عرضه میدارد: خدایا! چه عملی نزد تو مقبول است؟ پروردگار عالم میفرماید: موسی! آن موقعی کار تو، مقبول است که کسی را که از من بریده، به من وصل کنی؛ یعنی بندهای را که قهر کرده، با اینکه خودش، اشتباه و کار بد و گناه کرده، امّا یک کاری کنی که برگردد.
خداوند نسبت به بندگانش، عجیب، علقه و محبّت دارد و برای همین، برایشان هادی فرستاده است. کدام هادی؟ بهترین هادیها معصومند که تجلّیگاه اسماء و صفات ذوالجلال و الاکرامند. تجلّیگاه همه اسماء و صفات خدا (از آن رحمانیّتش، رحیمیّتش، غفاریّتش، جوادیّتش و ...، هرآنچه که هست و بیش از هزار اسم از پروردگار عالم را که در دعای جوشن کبیر میخوانیم)؛ معصوم است. برای همین است که خدا میگوید: در ماه مبارکم، آن هم وقتی که در اوج ضیافتالله هستی؛ یعنی شبهای قدر، این اسماء را بخوان.
لذا پروردگار عالم این اسماء و صفات خود را در حضرات معصومین قرار داده است. تازه وقتی اینها آمدند، اینها هم خودشان دلسوزترین نسبت به امّت میشوند؛ چون تجلّی اسماء و صفات خدا هستند.
خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: هیچ پیغمبری مثل من اذیّت نشد، امّا هیچ پیغمبری هم مثل من دلسوز برای امّتش نبود!
واقعه کربلا؛ نشاندهنده میزان حبّ ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به امّت
یا در مورد ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) که امروز، روز ولادت با سعادتشان بود، در زیارتنامه سوم شعبان میخوانیم: ای کسی که وقتی ولادتت شد، از همان لحظه، گریهها شروع شد! او دلش برای امّت سوخت. میدانید چرا ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در کربلا اینطور شد؟ اینها همه اسماء و صفات خدا را دارند، لذا ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)، غیرتالله است، امّا حاضر است دختران و خواهران و حتّی زینبش را به کربلا بیاورد. آن زینبی که شب هنگام، وقتی میخواستند سر قبر مادر بروند، دورش را میگرفتند. آن زینبی که در راه که داشتند میآمدند، در هر منزلی که توقّف میکردند و میخواست از محمل پیاده شود، خود ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) میرفت، ابالفضل العباس میرفت، علی اکبر میرفت، عون و جعفر و عثمان، همه این برادرها میرفتند و با احترام او را پایین میآوردند. ابالفضل باوفایی که فردا ولادتش است، پایش را بالا میآورد و میگفت: پایت را روی پای من بگذار، دست خواهر را میگرفت، میبوسید و او را پایین میآورد. امّا ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) میدانست که بعد از شهادت ایشان، دیگر این نامردها معجر میدرند، سیلی و تازیانه میزنند و ... . همه اینها را میدانست.
نمیخواهم مصیبت بخوانم، امّا چه کنم میخواهم بگویم حبّ به ما چه کرد که گفت: نه، عیبی ندارد، بگذار من تکه تکه شوم، بچّههایم شهید و اسیر شوند و ...، امّا دین جدّم سالم بماند. ببینید من عرض کردم که گفتند: چهار هزار نفر بودند که البته بعضی هم دوازده هزار نفر را بیان کردند. اصلاً ما میگوییم هزار نفر، یا هزار نفر هم نه، صد نفر، بدن مقدس ابی عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را دوره کنند! یک بدن را مدّنظر بگیر و تصوّر کن. البته تصوّرش هم سخت است. اصحاب مقاتل نوشتند: آقا همینطور میچرخید؛ چون کاری از ایشان برنمیآمد. آقا را دوره کردند، یکی تیر میزند، یکی نیزه پرتاب میکند، یکی شمشیر میکشد. دیدید یک هدفی را میگیرند و مدام به سمتش پرتاب میکنند؟! یکی شمشیر، یکی خنجر و یکی هم که چیزی ندارد، سنگ میزند! من نمیگویم: هزارتا، چهار هزارتا، من میگویم: صدتا، تصور کن صد نفر دور یکی را بگیرند، این بدن چه میشود؟! تکه تکه میشود! إرباً إرباً، امّا ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) میگوید: عیبی ندارد!
چه کسی؟ آن هم ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) که با عزّت همیشه روی سینه و دوش پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود. نماز پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) طول کشیده، هرچه منتظر شدند، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از سجده بلند نمیشود، احتمالاً وحی نازل شده، تا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: الله اکبر، فهمیدند از سجده بلند شد، بعد از نماز پرسیدند: آقاجان! در سجده وحی نازل شد؟ فرمود: خیر. گفتند: آقا! پس چرا اینقدر طولانی کردید؟ فرمود: سیّدان شباب اهل الجنّه، الحسن و الحسین(علیهما الصّلوة و السّلام) روی دوش من بودند. بعضی تعجّب کردند و با خود گفتند: خوب میگرفتید و پایین میآوردید. فرمودند: شما چه میدانید اینها چه کسانی هستند؟! اینها دردانههای خدایند! من نمیتوانم اینها را پایین بیاورم. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، آن که اشرف مخلوقات است، جرأت ندارد، او را با عتاب پایین بیاورد، میگذارد آرام آرام خودشان پایین بیایند. امّا همان کس در کربلا، باید بیاید و آن هم آدمهای پست و پلیدی به او اینچنین حمله کنند که خود ملعونش میگوید: این بدن دیگر تکه تکه شده بود، رفتم نشستم روی سینه، پا را به یک سمت چرخاندم، لبها و سر و صورت او خونی بود - نمیخواهم روضه بخوانم، میخواهم بگویم ببینید ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چقدر عشق به ما داشته، او واقعاً محیالدّین است -
آن عکسی که درست کردند و میگویند: این سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) روی نیزه است، غلط است؛ چون اصلاً ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) تمام صورتش تکه تکه شده بود، از بس سنگ زدند. یکی دو تا تیر هم که به ایشان اصابت کرد که یکی به چشم خورد و اصلاً وضع ایشان، خیلی ناجور بود. آشیخ جعفر شوشتری میگوید: همان خوب که سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را بریدند، اگر زینب میدید ...!
دیگر آقا نفس ندارد، عطش، تشنگی، آن همه از صبح تا حالا، اینجور هم که نامردانه دورش را گرفتند واینقدر زدند و زدند تا افتاد، دیگر نا نداشت حرف بزند، آن ملعون میگوید: من روی سینهاش نشستم، گفتم: میخواهم سرت را ببرم، دیدم که لبها آرام تکان خورد، سرم را جلو آوردم، چشمانش تار میبیند، خونی است، تا یک مقدار جلوتر رفتم، خیلی آرام گفت: «صدق جدّی رسول اللّه». گفتم: مگر جدّت چه گفت؟! دیدم آرام چیزی میگوید و نمیتواند واضح حرف بزند. گوشم را جلو آوردم، گفت: آن که سرت را میبرّد، پوزهاش مثل سگ میماند. گفتم: جدّت گفته سرت را از جلو میبرم، امّا من اینکار را نمیکنم.
نعوذبالله میخواهد پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را دروغگو نمایش دهد. درحالیکه همان شد و بالاخره گلو هم بریده شد. ملعون دستهایش را در موهای خونین ابیعبدالله برد، جلوی پیشانی را گرفت، سر را بالا آورد، این که میگویند: دمر کرد، اشتباه است. میدانید، میگویند: گوسفند را هم ذبح میکنید، آن رگها سریع بریده بشود - لا اله إلّا الله، یا صاحب العصر و الزّمان! عذر میخواهم، آقا! عنایت کن من بتوانم بحث را جمع کنم - تا حیوان زجر نکشد. حالا تصوّر کنید بخواهند از قفا سر یکی را ببرند، این استخوانها سفت است دیگر! میگوید: زجر میکشید. پایش را میکشید. دیدم لبها تکان میخورد، گوشم را باز جلو بردم، دیدم میگوید: «الهی رضا برضائک و تسلیما بقضائک».
میدانید چرا همه اینها را میپذیرد؟! چون میگوید: من امّت را دوست دارم. خودش فرمود دیگر که اگر بناست دین جدّم به کشته شدن من زنده شود، پس شمیشیرها من را دریابید! «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی»، حبّ به امت است - در شب ولادت نمیخواهم مصیب بخوانم. از خودشان خواستم که کنترل شوم تا بتوانم حرفم را بزنم وإلّا اینها را اصلاً نمیشود بیان کردن، باید زود گذشت، اینها برای روز عاشوراست، باید سریع گفت تا متوجّه نشویم و برویم. یک دانهاش را متوجّه شویم، میمیریم. حاج شیخ جعفر شوشتری خواستند که صحنه عاشورا را ببینند. فقط یک صحنه تار، از دور، یک چیزی به ایشان نشان دادند، غش کردند. نمیشود -
این حضرات حبّ به ما دارند و خدا آنها را برای حبّ به ما قرار داد. ما که اینها را نمیتوانیم درکشان کنیم، راهش فقط یک چیز است و آن اینکه، فرمایشات اینها را گوش بدهیم. اینها اینقدر دلشان برای ما سوخته، نمیدانید چه خبر است! عزیزان من! خدا گواه است اگر بدانیم آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، چقدر دلش برای ما میسوزد. شنیدید دیگر! وقتی پرونده پر از گناه امثال من را دست مبارکش میدهند، آقا نگاه میکند، اشک میریزد، چرا اشک میریزد؟ قربانت بروم، من که خودم دارم میخندم! تو داری اشک میریزی؟! برای اینکه دلش برای ما میسوزد. خیلی علاقه دارد، اینها حب الله هستند. همان حبّی که خدا به ما دارد، خلیفهاش هم به ما دارد و اشک میریزد. ابی عبدالله همینطور بود، ابالفضل العباس(علیهما الصّلوة و السّلام)، آن قمر منیر بنی هاشم هم همینطور، حبّ به ما دارند.
- امروز، روز ولادت است و قصد من روضه نبود؛ چون ولادتها باید ولادت باشد، امّا این قلبهای آماده شما برای اهل بیت، اینگونه است که تا نامی از حضرات میآید، دگرگون میشود. البته اگر غیر از این بود، باید تعجّب میکردیم، خوش به سعادتتان، قلب باید برای اهلبیت باشد. عزیز دلم! امید و نجات هم همین است، قلبی که برای اهل بیت باشد، سریع برمیگردد. آنهایی که قلبشان خیلی برای اهل بیت نتپد، در مجالس وعظ و اخلاق هم زیاد شرکت نمیکنند. لذا قدر بدانید، خدا گواه است که شما بالاترین نعمت را دارید، امشب دو رکعت نماز شکر بخوان و بگو: خدا، ممنوتم که این محبت را در دل من انداختی که تا اسم حسین میآید، دلم میلرزد و اشکم جاری میشود و نمیتوانم تحمّل کنم -
سیریناپذیری؛ شالوده و اسّ و اساس همه بدیها
لذا چون حضرات معصومین، این هادیان الهی، حبّ به ما دارند، میگویند: این کارها را نکن؛ این کارها را بکن. نمیتوانیم آنها را درک کنیم، امّا حداقل ببینیم این کسانی که حبشان اینقدر به ما زیاد است، چه گفتهاند.
بیان کردند: میخواهید از شرّ بدیها دور شوید، یکی از راههایش این است که گناه نکنید. یکی دیگر هم این است که سعی کنید خویشتندار بشوید، تا خوب شوید.
اگر در دنیا سیریناپذیر باشید، باختید. عزیزان! انسان باید از دنیا به اندازهای بهرهبرداری کند که اموراتش بگذرد، آن هم برای خدا، «قوِّ علی خدمتک جوارحی» فقط برای خدا باشد. فرمودند: اگر بهرهبری از دنیا، زیاد باشد، سیریناپذیری میآورد.
این روایت را ببینید، عرض کردم ما که نمیتوانیم حبّشان را درک کنیم، حداقل به سخنانشان توجّه کنیم. امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «الشَّرَهُ أُسُ کُلِ شَر»[3]، - جالب است خود سیری ناپذیری به عنوان «الشَّرَهُ» است - «الْعِفَّةُ رَأْسُ کُلِ خَیْر»[4] سیریناپذیربودن، رأس، اسّ و اساس و شالوده همه بدیهاست و عفّت و پاکدامنی، رأس همه امور خیر است.
پس اگر میخواهیم از بدیها دور باشیم، قانع باشیم. آنهایی که قناعت ندارند، مدام حرص به دنیا میزنند، حریص میشوند و حبّ به جاه و مقام دارند. همین میشود یک موقعی دستش هم در جیب بیتالمال میرود و برای انتخابات خرج میکند. چرا اینطور میشود؟! چون قانع نیستند، حبّ به دنیا دارند. برای همین فرمود: شالوده و اسّ و اساس همه بدیها، این سیریناپذیری است.
راه برگشت انسان به جنّت
عرض کردم خدا میخواست حبّش را به ما نشان بدهد، ما را در اینجا آورد و گفت: عزیزم! تو در جنّت، قدر آن همه بریز و بپاش را نداستی، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» پس هبوط کن. حالا اگر میخواهیم دوباره برگردیم، باید در اینجا قناعت پیشه بشویم. چون اینجا برای تو نیست عزیزدلم. اولیاء و ائمه اطهار(علیهم صلوات المصلّین) بیان فرمودند: این دنیا مال من وتو نیست، ما برای همانجاییم «إنّا لله و إنّا الیه راجعون»، پس اینجا باید به اندازه باشد، قناعت کن. اگر حرص زدی، بدان حریص شده و سیری ناپذیر میشوی. یک موقع هم میبینی که دیگر از این دنیا رفتی و به آنجا هم نمیرسی.
ما در جلسات گذشته از بدیها میگفتیم، یکی از آن چیزهایی که بدی هست و فرمودند: رأس، اس و اساس و شالوده همه بدیها است، همین سیری ناپذیری است. باید قانع باشیم.
نسخه آیتالله ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای کنترل چشم!
کسی نزد آیتالله آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد و گفت: آقا! قبل از ازدواج، گاهی چشمم خطا میکرد، گفتم: ازدواج میکنم الحمدلله راحت میشوم، امّا هنوز هم خطا میکنم و یک موقعی چشمم به ناموس دیگران میافتد، استغفار میکنم، امّا چه کنم؟! گرفتارم، یک نسخه بدهید؟! فرمود: قانع نیستی. اگر به آن چه که داری قناعت داشته باشی، اعضاء و جوارحت این قناعت را لمس میکنند و اینطور نمیشود. لذا دستت که قانع شد، میگوید: بس است و ... .
برای همین اولیاء خدا یک نسخه دادند که هر کس حتّی اگر تمکن مالی دارد، باید عمل کند و اتّفاقاً از لحاظ بهداشتی هم به دردمان میخورد. البته از این دید، به آن نگاه نکن و نگو: برای سلامتیام خوب است - که خوب هم است - اولیاء خدا نسخه دادند، میگویند: اوّلاً گرسنه شو و بعد سراغ غذا برو. بعد هم موقعی که گرسنه هستی و سر غذا نشستی، یک مقدار که خوردی، دیدی همچنان میخواهی، بگو: نمیخواهم! نگویید آدم مریض میشود، اتّفاقاً خدا گواه است آنهایی که نمیخورند، سالمتر هستند. من الآن خودم سراغ دارم، آدمهایش را دارم که باور کنید روزی یک وعده غذا میخورند، آن هم خیلی کم، نه چربی دارند، نه اوره دارند، نه قند دارند، سنشان هم بالاست. اتفاقاً پرخورها بیشتر مریض میشوند. البته همانطور که عرض کردم برای مریضیاش نمیگویم، آن که وضع جسمی است که البته در آن هم اثر دارد، امّا میگویم: اگر میخواهی قانع بشوی، حتی موقعی که ولو تمکن مالی داری، کمتر بخور، به تعبیر عامیانه دائم پرس روی پرس میخوری که چه؟! بعد هم میبریم و یک جای دیگر میریزیم که آمده است در موقع تخلیه این دعا را بخوانیم: «اللَّهُمَّ کَمَا أَطْعَمْتَنِیهِ طَیِّباً فِی عَافِیَةٍ فَأَخْرِجْهُ مِنِّی خَبِیثاً فِی عَافِیَة»؛ یعنی آن طیّب و طاهر را خوردیم و خبیث داریم بیرون میدهیم. برای چه این همه میخوریم؟ که چه بشود؟ حالا دائم بخور، بیچاره! مریض میشوی، روح و جسمت، هر دو مریض میشود.
میگویند: اگر میخواهید قناعتپیشگی را یاد بگیرید اوّل از لقمه شروع کنید (این نسخه اولیاء است که بیان میکنم)، اگر توانستی این شکم بیهنر پیچ پیچ را که میخورد و کار ندارد به هیچ را کنترل کنی، چیزهای دیگر را هم کنترل میکنی. آنوقت معلوم است دیگر، کسی که به حلالش مراقبت کند و کم بخورد، دیگر دستش به طرف شبههناک و حرام نمیرود.
لذا آیتالله آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در جواب فردی که نسخهای برای کنترل چشم میخواست، فرمود: تو قانع نیستی! یعنی چه؟ اگر ما باشیم میگوییم که تو کنترل چشم نداری، شهوت داری، امّا ایشان گفتند: تو قانع نیستی، یعنی در حقیقت برد سرچشمه را به او نشان داد. عارف بالله، ولیّ خدا میبرد و سرچشمه خرابی را نشان میدهد.
آن مرد سؤال کرد که آقا چه کنم؟ فرمودند: از لقمه شروع کن، لقمه را کمتر کن، آن وقت اعضاء و جوارح دیگر هم کنترل میشوند. وقتی دستت میخواهد به سمت لقمه برود (چون شکم حریص است و فرمان میدهد)، بگو: نه، دیگر بس است. از حلال ها، نه فقط از حرام، بکش کنار و قانع باش. آنوقت معلوم است دیگر، به مال قناعت میکنی، به همسر خودت قناعت میکنی و ... .
عفّت و خویشتنداری؛ رأس همه خیرات
مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمود: «الشَّرَهُ أُسُ کُلِ شَر» اساس همه شرها، همین سیری ناپذیری است، «الْعِفَّةُ رَأْسُ کُلِ خَیْر» و عفّت و خویشتن داری، رأس همه خیرهاست (روایت عجیبی است، خوب دقّت کنید).
عفّت تنها به چشم یا فرج نیست، عفّت در شکم، عفّت چشم، عفت دست و ... داریم. عفّت تنها برای زن نیست، برای مرد هم هست، مرد هم باید عفیف باشد، عفّت داشته باش و خویشتندار باش. وقتی میدانی این پست را نمیتوانی به دست بگیری، بگو: نه، وقتی میدانی از عهده این مقام برنمیآیی، بگو: نه.
نفس، تو را میکشد امّا سیر نمیشود!
چرا بعضی اینطور خود را برای پست و مقام و ریاست میکشند که به ریاست برسند؟! حتی اگر نرسند یک عده دیگر را میکشند! در سال 88 دیدید که چه اتّفاقاتی افتاد! خدا به خیر بگذراند، بعضی که حتّی ادعای اصولگرایی میکنند، اگر نشوند چه میکنند؟! این همه هم میلیاردی خرج کردند، خدا به خیر کند. بعضی هم که توهم دارند و از الآن میگویند: من قطعاً پیروزم!
من نمیخواهم حرف سیاسی بزنم، میخواهم بگویم که چه میشود که انسان، اینطور میشود؟! این حرص و سیریناپذیری برای چیست؟ خدا شاهد است که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وقتی داشت تنفیذ ریاست جمهوری را به شهید رجایی میداد، فرمود: آقای رجایی این پستها تمام میشود، امّا شما بدان که اگر یک موقعی رئیس جمهوری ایران که هیچ، نصف دنیا را هم به تو بدهند، باز میگویی میخواهم، چرا که بشر ذاتاً اینطور است و این سیری ناپذیری با او، این کار را میکند.
هیتلر را دیدید که چه کرد؟ هیتلرها چه کردند؟ صدام ملعون را دیدید؟ میدانست که شکست خورده است، امّا باز پرید و کویت را هم گرفت که باعث نابودی خودش هم شد. طاغیان عالم، آنها که حریص بودند و سیریناپذیر بودند، کجا رفتند؟!
عزیزم! این نکته را به ذهن بسپار، اولیاء خدا میگویند: اگر یک قدم به نفست جواب دادی، قدم دوم هم میخواهد. اگر یکبار گفتی: بیا، این شربت به ظاهر گوارای دنیا را بگیر، باز هم میخواهد، چرا که حریص و سیری ناپذیر است، تو را میکشد، امّا سیر نمیشود، لذا باید خیلی مواظب باشیم.
برخورد متّقین عالم با پست و مقام!
پس حضرات معصومین دوستمان دارند که اینطور با ما حرف میزنند، همانطور که خدا دوستمان دارد و هادی فرستاد تا راه را نشان بدهد. اگر رعایت کنی چه میشود؟! خدا گواه است که گلستان میشود. برای همین آدم باید با همین احادیث و اولیاء خدا بنشیند (همان اهمیّت همنشینی که عرض کردم)، تا از دنیا دور بشود و اینقدر حرص نزند.
اتفاقاً کسی که حریص است، اگر رئیس هم شد، اگر بعداً به او بگویند: شما برو تا یک نفر دیگر به جایت بیاید، به او برمیخورد. مگر همه مثل متّقین عالم و مثل امام المسلمین میشوند که اواخر ریاست جمهوری از ایشان سؤال کردند: آقا شما بعد از ریاست جمهوری میخواهید چه بکنید؟ فرمود: اگر به خودم باشد دوست دارم که به مشهد بروم و تدریس و مطالب را داشته باشیم، امّا اگر امام بیان بفرمایند: برو به یکی پاسگاههای ژاندارمری در سیستان و بلوچستان و مسئول عقیدتی آنجا باش، من میگویم: چشم.
معلوم است دیگر، ولیّ خدا، اینطور میشود و نمیگوید: من رئیس جمهور بودم، حالا به چنین جایی بروم؟! آدم باید اینطور باشد؛ یعنی اصلاً انگار نه انگار که من پست و مقام و درجهای دارم، اگر انسان اینطور شد، برنده است.
پس حرص نزنیم، سیریناپذیری ما را بیچاره میکند، قانع باشیم. خدا گواه است که اگر قانع باشیم، خیلی خوب است. قدیم اینطور بود. البته من نمیگویم اقتصاد خراب نیست، ما خودمان هم در جامعه هستیم و بخشی از همین مردمیم، ما که در این مملکت کارهای نیستیم، بنده الشیخ فی الکنج هستم که یک مباحث و درسی داریم و هیچ مسئولیتی ندارم. امّا عرض میکنم که قدیم، واقعاً قناعت بود. الان یک جوان از همان ابتدای زندگی، میخواهد همه چیز داشته باشد. ما را حریص بار آوردند، قانع بار نیاوردند، در حالیکه قبلاً اینطور نبود. این جوانهای عزیز از پدرانشان بپرسند که قبلاً چطور بودند و با چه چیزی، زندگی را شروع میکردند؟ هیچ نداشتند. باور نمیکنید که ما گاهی پول قرض میکردیم که برای شب، نانی بخریم. اتفاقا آرام هم بودند، همه با هم خوب و خوش بودند، امّا حرص، انسان را اینگونه میکند. مواظب باشید.
«السّلام علیک یا اباعبداللّه، یا حسین بن علی ...»
[3]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 296
[4]. همان، ص: 255
کاربران گرامی، برای ذخیره نمودن فایل ، بر روی گزینه دانلود
راست کلیک کرده و عبارت save target as را انتخاب نمایید.