به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حوزه علمیه امام مهدی(عج) - حضرت آیتالله روحالله قرهی (مدظله العالی) متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دویست و پنجاه و دومین جلسه درس اخلاق خود، که در تاریخ چهارشنبه6 شهریور ماه 1392، در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد به موضوع «ایمان و کفر» پرداختند که در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
عقلای عالم چه کسانی هستند؟
خدا را شاکریم که بعد از ماه مبارک رمضان، ماه همه خوبیها، مجدّداً لطف کرد، مرحمت کرد، محبّت کرد و توفیق داد در خدمت شما باشیم و دور هم جمع بشویم و إنشاءالله مباحث عزیز و عظیم و سازنده اخلاق را که از لسان حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اعاظم و بزرگان و اولیاء خدا مطرح شده، محضر مبارکتان عرضه نماییم. پروردگار عالم را قسم میدهیم که همه ما را عامل به مطالب اخلاق قرار بدهد و همه ما را متخلّق به اخلاق الهی بگرداند، إنشاءالله.
اگر کسی جدّی متخلّق به اخلاق الهی شد، در حقیقت جزء عقلای عالم است. این نکته، نکته بسیار مهمّی است. این فرمایش را وجود مقدّس و نازنین حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در آن روایت شریفی که بر اساس آن روایت شریفه، نکاتی را راجع به این که جنود عقل و جنود جهل چیست، عرض کردیم؛ بیان فرمودند.
پس در حقیقت اگر متخلّقین به اخلاق الهی، یک یک آن چیزهایی را که حضرات معصومین بیان فرمودند، بالأخصّ در این روایتی که داریم بررسی میکنیم، انجام دهند، عاقل و جزء عقلای عالم میشوند.
این روایت عزیز در کتاب عقل و جهل اصول کافی است که شیخ کلینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن محدّث عظیمالشّأن در این روایت بیان میفرماید: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ»[1] ، که همه اینها از باب رجالی، ثقه هستند. در حدیث دو نوع بحث داریم، یکی باب رجال است و یکی باب درایه که این حدیث، از لحاظ سندی، یک حدیث عالی است.
«سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ» بیان میکند: «کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه الصّلوة و السّلام) وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَى ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ»، من در محضر حضرت بودم و نزد حضرت، یک گروهی از دوستان و موالی ایشان بودند، راجع به عقل و جهل، بحث پیش آمد.
«فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه الصّلوة و السّلام)اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ» حضرت بیان فرمودند: بشناسید عقل و سپاهش را و بشناسید جهل و سپاهش را. « تَهْتَدُوا» ، آن موقع است که هدایت میشوید و به تعبیر دیگر، راه را میشناسید.
همه دنبال هدایت و این هستند که در صراط مستقیم باشند. بهترین راه شناخت هدایت، شناخت عقل و جهل و شناخت جنود عقل و جنود جهل است. این نکته، نکته بسیار عجیب و مهمّی است که حالا وقتی جلو برویم، میبینیم که وقتی راجع به جنود عقل و جنود جهل صحبت میشود، تمام آنها به همان«الخُلقُ وِعاءُ الدِّینِ»[2] - اخلاق، ظرف دین است - برمیگردد. یعنی اگر خواستید همه عقلای عالم را بشناسید که بالجد عاقلند یا خیر، ببینید همه این خصوصیّاتی را که حضرت صادقالقول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه)بیان میفرمایند، دارند یا خیر. همه این خصوصیّات؛ یعنی اخلاق، یعنی آن اخلاق الهی که حضرت بیان میفرماید و هرکه غیر این را داشت میشود، جزء جهال عالم میشود، یعنی شاید به صورت ظاهر عاقل هم باشد، امّا عاقل نیست!
اگر خاطر شریفتان باشد در بحث مهدویت مطالبی را راجع به این که عقل چیست، بیان کردیم و عقل را از دیدگاه بعضی از فلاسفه غرب، فلاسفه شرق و فلاسفه مسلمین، بیان کردیم و عرض کردیم: اگر عقل به معنی عقل یک چیز است، چرا معانی مختلف دارد؟! مگر عقل بیش از یک چیز است؟! بعد به این نتیجه رسیدیم که عقل، آن است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید که فرمودند: «العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ»[3] .
لذا وقتی بحث عقل میشود، عرض میکنیم: بالجد متخلّقین به اخلاق الهی، عقلای عالمند و این روایت دارد ما را به همین مطلب هدایت میکند. اتّفاقا اگر کسی این خصایص را داشت، جزء کسانی است که راه را خوب تشخیص میدهد و در آن مواقعی که التباس بین حقّ و باطل میشود و مسائل، پیچیده میشود؛ بصیر میشود. چنین کسی به حقیقت متخلّق به اخلاق به الهی است.
اوّلین خلقت ذوالجلال و الاکرام
«قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا»، «سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ» میگوید: به حضرت عرضه داشتم: ما چیزی را متوجّه نیستیم و نمیفهمیم، مگر این که شما عنایت کنید و ما را به این مطالب، آشنا کنید.
«فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه الصّلوة و السّلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ » پروردگار عالم عقل را خلق کرد. در ادامه میفرمایند: «وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ »؛ یعنی اوّلین خلقت ذوالجلال و الاکرام، همین عقل است. لذا حضرت به صورتی بسیار عالی بیان فرموده که این خلقت، خلقت ذوالجلال و الاکرام است.
«وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَعَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ ». همانطور که میدانید ممیّزی بین انسان و حیوان، ناطقیّت است «الانسان حیوان ناطق»، امّا باید توجّه داشت که این ناطقیت، به عنوان عقل است، نه نطق ظاهری. این مطلب را بوعلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بالصّراحه در شفاء بیان میفرمایند که ناطقیت به عنوان حقیقت عقلانی است، نه نطق به معنای سخن گفتن ظاهری. خیلی از فلاسفه اسلامی هم بر روی این مطلب تأکید دارند. حالا جالب این است که این ممیّزی مِن نورالله تبارک و تعالی است، یعنی عقل از نور خداست - حالا اینها را دارم به عنوان مقدّمه میگویم، تا برسیم به آن که حضرت میفرمایند: سپاه عقل، همین اخلاق است -
«وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَعَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ » پروردگار عالم این اوّل مخلوق که خلقتی هم از روحانیین است، از نور خودش و از طرف راست عرش خلق کرد. درست است که روح به یک تعبیر، همان «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[4] است که خودش فرمود، امّا اینجا ملاک از «مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ» که تبیین میفرمایند؛ یعنی حالت معنوی، همان حالتی که میگوییم: یکی حالت روحانی دارد.
پس عقل، از نور خداست « مِنْ نُورِهِ ». حضرت در ادامه میفرمایند: «فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ » پس به او فرمود: برو، پس رفت. « ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ » سپس به او فرمود: بیا، پس برگشت و آمد. «فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً». اینها را باید به عنوان کد در ذهنمان داشته باشیم، تا بفهمیم چرا اگر کسی این صفات سپاه عقل را در خودش پیاده کرد، متخلّق به اخلاق الهی میشود و در حقیقت اخلاقی است.
این تعابیر، تعابیری است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) دارد بیان میفرماید، در آن خیلی تأمل کنید، هر کلمهاش نکات عجیبی دارد که باید در آن، تأمّل و تدبّر کرد. تعابیری مانند اوّل خلقت، مِن الروحانیین، عن یمین العرش، مِن نوره و ... که هر کدام نکاتی دارد.
مثلاً چرا عن یمین العرش بیان فرمودند؟! یک نکتهای را اشارتاً بگویم و سریع رد شوم. آنهایی که در مباحث فاطمیه سالهای پیش و سلسله مباحثی که امسال داشتیم، حضور داشتند؛ میدانند که روایاتی را عرض کردیم که آن نیّرة الله، آن نورش، از سمت راست عرش که مافوق عرش است، بوده که این نور، انعکاس به عالم و عرش دارد. عرض هم کردیم که نور او را به عنوان نور خورشید نمیگویند؛ چون خورشید، به یک تعبیری از آتش و مِن النّار است، ولی آن نور، نور ناریّه نیست، نور لطفیّه است. لذا غرض این است که بگویم: هر کدام از این تعابیر، نیاز به تأمّل و تدبّر دارد. منتها من سریع از این نکات رد میشوم، تا آن بحث اخلاق را که داریم، عرض کنیم.
حضرت در ادامه فرمودند: «خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی».در قرآن هم آمده: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ»[5]، لذا علّت این کرامت، همین عقل است. البته عرض کردیم نه آن عقلی که بعضی تصوّر میکنند، این عقلی که اینگونه است.
تکبّر؛ اوّلین نشانه جهل
«قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ» ، سپس جهل را خلق کرد، « مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً»، آن اجاج ظلمانیّه، بسیار تاریک و گرفتاریآور است که جهل، در حقیقت یعنی همان نرسیدن به نور که به هیچ عنوان زوایهها و آن رشحات نور را هم نمیتواند درک کند. چون دریای تلخ و ظلمانی است.
«فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ »، گفت: برو، رفت. » ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ»، امّا وقتی به او گفت بیا، برنگشت که بیاید.
«فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ»، تکبّر ورزیدن، اوّلین نشانه جهل است. لذا آنهایی که متکبّر هستند، در حقیقت جاهل هستند. هر کسی نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات حضرت حقّ، ولو به مقدار کمی تکبّر در وجودش باشد؛ یعنی یک مقداری جهل درون او هست.
ابلیس ملعون هم همین بود، «أَبى وَ اسْتَکْبَر»[6]، تکبّر ورزید؛ لذا رجیم شد و «فَإِنَّکَ رَجیم»[7] برای آن موقع است. احساس کرد جدّی کسی هست. آن چیزی که بارها و بارها عرض کردم که هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست و گفتم: این کد را خوب است هر روز برای خود تکرار کنیم. لذا جوانان عزیز! استدعا دارم که شما حتماً این کار را انجام دهید؛ برای این که شما در یک دوران عالی هستید. درست است که امثال منِ بیچاره به شدّت نیاز داریم، امّا شما از یک باب دیگر، یعنی از این که بخواهید طیّ طریق کنید، نیاز دارید.
« فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَهُ »، لذا جهل تکبّر ورزید و مشمول لعن خدا شد.
خداوند، انسان را یله و رها نگذاشته است
« ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً »، سپس خداوند هفتاد و پنج جند و سپاه برای عقل قرار داد. این هم یکی از نکات بسیار مهم است که از اینها حاشیهوار رد میشوم ولی شما عزیزان در اینها تأمّل کنید؛ معلوم میشود پروردگار عالم ما را یله و رها نمیگذارد. حتّی از این که خداوند این نشانهها را برای عقلای عالم - که به واسطه همین جنود، دارای عقل هستند و نشانه عقلشان، همین هفتاد و پنج موردی است که حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند - قرار داده، معلوم میشود که پروردگار عالم انسان را یله و رها نمیگذارد. در این حال، خیلی تأمّل کنیم.
حسادت به کرامت دیگران
آنوقت یکی از نکاتی که معمولاً در ضدّ اخلاق بیان میشود، این است: اگر به کسی کرامتی شود، بعضی حسادت کنند و به واسطه آن حسادت، کینه آن طرف را به دل بگیرند.حال، در این قسمت از روایت دقّت کنید: « فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ»، هنگامی که جهل دید که خداوند چه چیزی به عقل کرامت کرده، در درون خودش دشمنی به عقل را گرفت.
بعد هم با بیادبی خطاب کرد: « فَقَالَ الْجَهْلُ یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی»، آن هم یکی مثل من است. بعضی اینطور هستند. آنهایی که نتوانستند امیرالمؤمنین، مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را درک کنند، همین را گفتند.
الآن دارید اعمال این وهابیّت تکفیری که به یقین (صد در صد، نه نود و نه درصد)یهودی هستند، را میبینید. نکاح به ظاهر جهادی بیان میکنند و بیدینی و بیحیایی میکنند. نعوذبالله، نستجیربالله اعلام به این میکنند که حتّی همجنس بازی جایز است. در حالی که بعضی از غربیها هنوز اجازه نمیدهند که این مسئله در کشورشان رسمی شود. امّا اینها اینقدر بیحیا هستند که اجازه میدهند و راحت هم بیان میکنند که میتوانید در جبهه جنگ، چنین و چنان کنید. حتّی یک عدّه، زن و دختر رفتند، برای این که به ظاهر زنانی که جنگ میکنند، خستگیشان را با آنها رفع کنند! این یهودیها، این پستها، این پلشتها، این پلیدها کثافتکاری میکنند و اوضاع وحشتناکی است که این حال را داریم در این وضعیّت جامعه میبینیم.
همین اینها میگویند: پیغمبر هم مانند ماست، چه فرقی میکند؟! معلوم است اینها یهودی هستند که همیشه هم با انبیاء درگیر بودند.
دشمنی جهل با عقل
جهل به ذوالجلال و الاکرام خطاب کرد: « هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ »، عقل هم خلقتی مثل من است، او را خلق کردی، به او کرامت دادی و او را قوی کردی. خیلی جالب است که خودش هم بالصّراحه بیان میکند: « وَ أَنَا ضِدُّهُ»، من دشمن او هستم. کما این که دشمن همیشه اعلان میکند که من دشمنم! لذا ما هم همیشه باید بدانیم که دشمن هیچ موقع دست از دشمنی خود برنمیدارد، ولو به قالب دوستی جلو بیاید، امّا دشمن، دشمن است. قرآن فرمود: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم»[8]، ابلیس، دشمن من و دشمن شماست.
جند او هم، دشمن ماست که باز قرآن بالصّراحه فرمود: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس»[9] که بارها عرض کردم: طبیعی است از ناس بیشتر است؛ چون همانگونه که جنس هادیان الهی، باید به جنس بشر باشد «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ »[10]؛ طبیعی است جند ابلیس هم بیشتر از همین صنف خود ما است. از جنس انسان میآیند فریب میدهند و هیاهو و چنین و چنان میکنند. تازه به جنس خود انسان میآیند و حرفهایی را که اولیاء خدا میزنند، بیان میکنند. تروریست هستند و اعلان میکنند که ضدّ تروریسم میخواهیم کار کنیم. در حالی که خودشان بزرگترین تروریستهای عالم هستند، ولی اینطور بیان میکنند.
اینها منافقین کثیف و پلید را دیگر از لیست تروریستها خارج میکنند؛ لذا معلوم است هویّت اینها چیست.آن هم منافقینی که نه به مردم خودشان رحم کردند (چقدر بقّال و نجّار و مردم عادی را ترور کردند؟!)، نه به مردم شریف عراق. تازه آنوقت برعکس میشود و دیگران را تروریست معرّفی میکنند. آنهایی که خودشان، تندرو هستند و قضایای 88 و 78 را به وجود آوردند، از این پس به نیروهای مؤمن و انقلابی، عنوان تندرو میگویند! أسفا!اینطور است. اگر کسی از حقّ دفاع کرد، دیگر تندرو میشود! آنها بلد هستند که چگونه استفاده کنند.
امّا دشمنی خود را دارند و ابایی هم از دشمنی ندارند. هر موقع جان بگیرند، اعلان دشمنی میکنند، « وَ أَنَا ضِدُّهُ». « وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ »، من که قوّتی ندارم که با او مقابله کنم.« فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ »، پس به من هم سپاه بده، مثل آن چیزی که به او، عطا کردی.
لطف خدا به جهل!
حالا پروردگار عالم و کرامت او را در مورد جهل ببینید. لذا دقّت کنید که این هم از باب کرامت است. الآن این را شاید امثال من، متوجّه نشوند و فقط عقلای عالم؛ یعنی آنهایی که این هفتاد و پنج خصلت عقل در درونشان نشسته است، متوجّه میشوند و میفهمند که این هم کرامت پروردگار عالم بوده و خدا به جهل لطف کرده است.
لذا یک موقع استدلالهای به ظاهر علمی را که علمی نیست و فقط سوادی است، بیان نکنیم که چون اینطور بود، طبق قاعده باید این هم اینطور باشد؛ خیر، این مسائل را ندارد. اینطور نیست که مثل قاعدههای قول و کلامی صحبت کنیم و مثلاً بگوییم: عنوان قول، این است؛ عنوان کلام این است؛ کلام، اعمّ از کلمه است؛ بعد بگوییم: وقتی کلام تبیین میشود، آن ادوات اربعه را هم مدّنظر میگیرد، خط را هم میگیرد، علامت را هم میگیرد، اشارات را هم میگیرد و ... . این مطلب به آن سبک نیست که بتوانیم ثبوت مبانی عقلی و جهلی را از این ابواب بگیریم و بیاییم راجع به آن، اینگونه صحبت کنیم - عذر میخواهم از این که یک مقدار از بحث علمی شد، از این باب بود که بخواهم برای بعضیها که شاید بشنوند و بخوانند تذکاری بدهم که بعد نیایند إنقلت بگیرند. اینها متوجّه نیستند که این، از آن باب نیست -
لذا تا این مطالب عقل و جنود عقل که حضرت میفرمایند - که اگر اینها را غیر معصوم بیان میفرمود، بعضی از این به ظاهر باسوادها که نمیفهمیدند، اینها را به تمسخر میگرفتند و میگفتند:مگر چنین چیزی هست؟! این، عقل است؟! شما به این، عقل میگویید؟! - در انسان، ملکه نشود و در وجود انسان، پیاده نشود؛ انسان نمیفهمد که این، کرامت پروردگار عالم به جهل بود و حقّ جهل نبود. لذا خوب به این نکته دقّت کنید: حقّ جهل نبود، امّا کرامت بود.
«وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ»، لذا وقتی جهل تقاضای جند میکند، پروردگار عالم میفرماید: «فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی»، بله، من هم عنایت میکنم. البته نه بله، از باب این که استحقاق داری، استحقاق نیست، بلکه لطف و کرامت است. گرچه عند الاولیاء برای همه لطف و کرامت است، حتّی برای عقل هم لطف و کرامت است، امّا برای جهل دیگر معلوم است که بحث استحقاق نیست. این یک بحث عقلایی و دو دو تا، چهار تا است که انسان خوب متوجّه میشود.
لذا بعد فرمودند: «فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی»، اگر بعد از این دیگر بخواهی نافرمانی کنی، من تو را از رحمت خودم خارج میکنم.
«قَالَ قَدْ رَضِیتُ» گفت: من راضیام. « فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَکَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِینَ الْجُنْدَ » درست هفتاد و پنج سپاه، مثل همان که به عقل داد، به او هم داد.
وزیر عقل و جهل
آن وقت حضرت سپاه عقل را برمیشمارد: « الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ» خیر که وزیر عقل است. راجع به خیر، حسب آیات و روایات صحبت کردیم که خیر چیست.
« وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ » و ضدّ آن، شرّ را قرار داد که وزیر جهل است. راجع به شرّ هم در جلسات گذشته صحبت کردیم.
پس اگر کسی سپاه عقل را داشته باشد؛ یعنی متخلّق به اخلاق الهی است. لذا متخلّقین به اخلاق الهی؛ یعنی عقلای عالم. یعنی ابداً اینطور نیست که بگوییم: کسی متخلّق به اخلاق الهی است، امّا از عقل خیلی بهره نمیبرد. عزیزدلم! اگر جدّی کسی متخلّق به اخلاق الهی شد؛ یعنی عاقل است و این، فرمایش معصوم است! عقلای حقیقی، متخلّقین به اخلاق الهی هستند.
دومین سپاه عقل و جهل
«الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ» پس همانطور که بیان شد اوّلین سپاه برای عقل، خیر بود و برای جهل، شرّ بود که راجع به این دو صحبت کردیم. امّا دوم، ایمان است. حالا عرض میکنیم که چرا ایمان، در مرحله دوم قرار گرفت، یک سری نکات عالی در روایات است که وجدآور است.
لذا ما تصوّر نکنیم خوب است که انسان، مؤمن هم باشد و بد نیست. بلکه مؤمن بودن باید یکی از اهداف اساسی قرار گیرد. مگر نمیخواهیم متخلّق به اخلاق الهی شویم؟! مگر نمیخواهیم جزء عقلای عالم باشیم؟! پس باید مؤمن باشیم.
لذا ببینید چقدر زیبا بیان میفرمایند: «وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ» دومین سپاه عقل، ایمان است و دومین سپاه جهل، کفر است.
ارتباط ایمان و اخلاق / عامل آبادانی علم
حالا ببینیم این ایمان چیست؟! مگر ایمان ارتباط با اخلاق دارد؟! شاید کسی بگوید: ما بحثمان بحث اخلاق است و داریم راجع به اخلاق بحث میکنیم، نه اعتقاداتمان. حالا شما میخواهید راجع به ایمان و کفر صحبت کنید، آیا این، اخلاق است؟! همانطور که راجع به خیر و شر جلسات متعدّد صحبت کردیم، حالا خوب دقّت کنید، ببینیم آیا واقعاً ایمان مِن الاخلاق است یا خیر. آیا کفر ضد اخلاق است یا خیر؟
در یک روایت شریف از وجود مقدّس مولی الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمده که بیان میفرمایند: «بِالْإِیمَانِیُسْتَدَلُ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ»[11] این دو عجب گرهی به هم خوردهاند، خیلی عجیب است! حضرت میفرمایند: از ایمان است که انسان به سوی راههای صالح، خیر، الهی و خوب، آن راههایی که شایسته و اخلاقی است؛ جلو میرود. چون صالح یعنی کسی که همه اعمالش، اعمال خوب و الهی و متخلّق شدن به اخلاق الهی است.
پس اوّلین مطلب، گره خوردن اعمال صالح با ایمان است و جالب این است که حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ» لذا این فرمایش بزرگان که بنده از ناحیه آنها عرض میکردم که سواد با علم فرق میکند، همین است، در حالی که بعضی به آن، إنقلت میآورند، امّا ببینید حضرت هم میفرمایند: «وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ» علم چه زمانی آبادانی دارد؟ به نوع دیگر چه زمانی علم، علم است؟ آن موقعی که انسان، مؤمن است و إلّا اینهای دیگر سواد است که عرض کردم از سوده و سیاهی است و ما این سیاهیها را میخوانیم، آن علم حقیقی نیست. لذا آن چیزی که شیخ بهاء، آن شیخالعجائب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و یا آن چیزی که ابنسینای عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عالم ربّانی و فقیه صمدانی، آن طبیب و فیلسوف و منطقی داشتند، همه از باب ایمان است.
خود بوعلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمود: کنار منزلم، مسجد بود و من وقتی به مشکل برمیخوردم، مقیّد بودم که برای رفع مشکل علمی خودم بروم در مسجد نماز بخوانم.
حالا نکاتی در این باره هست که به فضل الهی در درس خارج فلسفهمان عرض میکنم. این نکات راجع به مبانی فلاسفه غرب و فلاسفه شرق و فلاسفه اسلامی است، بالأخصّ آن چیزی که ابنسینای عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و ملاصدرای فقیه صمدانی و عارف بالله(اعلی اللّه مقامه الشّریف)بیان کردند. لذا ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را فقط به أسفارش نباید شناخت که أسفارش هم براساس همان مبانی عرفانی است که کسی نشناخت و یک عدّه بیسواد به آن إنقلت آوردند.
خود ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اوّل أسفار بیان میفرمایند: موقعی که مشکلی در مبانیام ایجاد میشد، به خصوص وقتی که در کهک بودم، هر گاه برای زیارت حضرت معصومه(علیها صلوة و السّلام) میآمدم، مشکلها را یادداشت میکردم و با خود میآوردم، دو رکعت نماز میخواندم، روبروی قبر شریف حضرت معصومه(علیها صلوة و السّلام) مینشستم؛ بعد مشکلم حل میشد!
لذا این که امیرالمؤمنین میفرمایند: «وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ» با ایمان، علم آباد میشود، همین است. این، ایمان است که انسان را رشد میدهد و بالا میبرد و جزء اخلاقی میشود که حضرت، آن را یکی از جنود عقل بیان میکنند؛ چون از ایمان است که انسان به سوی کارهای شایسته میرود، «بِالْإِیمَانِیُسْتَدَلُ عَلَى الصَّالِحَاتِ » و از طریق همین کارهای صالح است که انسان به ایمان میرسد، «وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ». پس این ارتباط ایمان با اخلاق است.
یک نکته دیگر هم هست که بعضی از اولیاء الهی، ذیل آیه هفتم سوره حجرات بیان فرمودند. پروردگار عالم در آن آیه بیان فرموده: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»[12] خداوند این ایمان را محبوب شما قرار داد و باید انسان آن را دوست داشته باشد. حالا این که حبّ یعنی چه، مربوط به بحث ما نیست، امّا در ادامه میفرماید:« وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» یعنی خدا این ایمان را زینت قلبهای شما قرار داد. قلب مؤمنین، جایگاه خلق و خوی الهی است و قلب، حرم الهی است؛ یعنی در قلب مؤمنین، آثارش را نشان میدهد.این قلب مرکز رفتار انسان میشود که در همه اعضاء و جوارح، خود را نشان میدهد. مثلاً مؤمن اینطور است که چشمش را مواظبت و مراقبه میکند و دیگر متخلّق به اخلاق الهی و جزء صالحین عالم میشود، «بِالْإِیمَانِیُسْتَدَلُ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ». یعنی دیگر چشمش را مراقبه میکند، هرزه نمیشود که چشمش این طرف و آن طرف برود. گوشش را مراقبه میکند، هر حرفی را نمیشنود و مراقب غیبت و تهمت است. زبانش را مراقبه میکند که چه میگوید و خیلی مواظبت میکند.ذهن و فکرش را مواظبت میکند که افکار پلید نداشته باشد، پایش را مراقبت میکند که جاهای خوب برود، نه جاهای بد. حتّی این دستش را هم که قلم به دست میگیرد، مواظبت میکند و ... . لذا اینطور میشود که ایمان، عامل زینت میشود « وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»؛ چون مؤمن دیگر همه این مطالب را رعایت میکند.
پس این است که انسان باید دقّت کند. اولیاء الهی یک سری از نکات عالی را بیان میکنند که إنشاءالله عرض خواهیم کرد. به فضل الهی در جلسات بعد، بعضی از داستانهای حقیقی را هم که به تعبیر شهید بزرگوار، آیتالله شهید مطهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، داستان راستان است، عرض میکنیم.
ایمان چیست؟
امّا در این روایت تأمّل بفرمایید که خیلی عالی است و نکاتی دارد که بعضی از آنها را در این جلسه و مابقی را إنشاءالله، به فضل الهی در جلسه بعد عرض میکنم. مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «الإیمانُ أصلُ الحقّ»[13]. لذا ایمان چیست؟ اوّلاً ایمان جزء جند عقل شد که روایتش را خواندیم.بعد هم گفتیم: آنها که عملشان صالح شد، مؤمن هستند و صالحین هم ایمان دارند. بعد هم به این آیه اشاره کردیم که میفرماید: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» که نشان میدهد ایمان هم یک لطف خداست، خود خدا مرحمت کرده و ایمان را محبوب ما کرده است. برای همین بود که عرض کردم همه، لطف و فضل پروردگار عالم است و حتّی برای عقل هم همین است. خدا میفرماید: شما فکر نکنید که خودتان ایمان را خیلی دوست داشتید، بلکه من محبّتش را در دل شما انداختم، «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ».
لذا خدا محبّت ایمان را در دلتان انداخته است. این محبّت به اخلاق است که انسان را به مباحث اخلاقی میکشاند و این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ»، همین است؛ یعنی خدا محبّتش را در دل میاندازد. پس این هم یک نکتهای است که نشان میدهد پروردگار عالم همیشه دارد به مؤمنین هشدار میدهد که مواظب باشید، فکر نکنید خودتان هستید. این هشدار دادنها خیلی خوب و عالی است. یک موقع نگوییم: بهبه من جزء مؤمنین شدم و این خصایص را - که به فضل الهی به مرور بیان میکنیم– دارم، این را خداداده، من و تو چه کاره هستیم؟! «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» اگر یک مقدار تأمّل کنیم، غوغاست.
حالا حضرت در مورد این ایمانی که اینطور است و با اخلاق گره خورده و اخلاقی هم در حقیقت مؤمن است، میفرمایند:«الإیمانُ أصلُ الحقّ» ریشه حقّ، ایمان است. مؤمنین عالم که متخلّق به اخلاق الهی هستند، همیشه حقّشناسند و هیچ موقع دست از حقّ برنمیدارند.
حقّشناس شدن مؤمنین
ببینید چه کسانی در جنگ نهروان و جنگ جمل در جبهه امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)و چه کسانی در مقابل ایشان بودند، آنهایی که دنیاپرست بودند، ولو به این که یک روزی با پیامبر بودند، به جبهه آن کسی رفتند که آن شتر سرخموی را آورد و جنگ جمل را شروع کرد، امّا از این طرف کسانی را هم که با امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودند، ببینید.
آنها که با امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) بودند، چه کسانی بودند. جدّی چه کسانی باعث شدند که وجود مقدّس آقا، آن صلح تحمیلی را برای نجات اسلام ناب بپذیرد؟ همانهایی که به دنیا گرفتار بودند و ایمان در قلوبشان نبود. معلوم است اعمالشان هم عمل صالح نبود و حبّ به دنیا و دینار داشتند.
در کربلا که دیگر اوجش هست، ببینید. چرا این کربلا را مدام هر سال تکرار میکنیم؟ این هفتاد و دو نفر چه کسانی بودند؟ حرّ چه کرد که از نوادگان او شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، صاحب وسائلالشیعه شد که هیچ یک از علمای اعلام، مراجع عظام، بزرگان دین نیست که سر سفره و خوان کرم او ننشسته باشد. حرّ چه کرد که خدا اینطور در نسلش، شیخ حرّ عاملی را قرار داد؟ یکی از عجایب هم که خیلیها نمیدانند این است که چطور شد محضر حضرت ثامنالحجج آمد، در مقبرهاش نوشتهاند، بخوانید. الآن هم برای هیچ یک از علماء و بزرگان در حرم، حالت ضریحگونهای نیست، امّا برای آن مرد عظیمالشّأن هست. بزرگان میرفتند و عمامههای خودشان را باز میکردند و به حلقههای ضریح این مرد الهی میبستند و چه چیزهایی از این مرد بزرگوار میگرفتند!حرّ کیست؟ چه میدانیم! مگر حرّ در کربلا، به ریاست پشت کرد و به دنیا پشت کرد. یک انسان عادی که نبود، سپهسالار آن طرف بود.
لذا آنها که متخلّق به اخلاق الهی میشوند، حقّشناس هم میشوند، «الإیمانُ أصلُ الحقّ ، و الحقُّ سبیلُ الهُدى ، و سَیفُهُ جامعُ الحِلْیَةِ ، قَدیمُ العُدَّةِ ، الدُّنیا مِضْمارُهُ » ایمان، ریشه حقّ است و حقّ، راه هدایت است.شمشیر ایمان؛ شمشیرى است مرصّع و همیشه آماده، که دنیا، میدان تمرین آن است. خیلی جالب است که عنوان شمشیر برای ایمان میآورد که إنشاءالله به فضل الهی در جلسه آینده عرض میکنم.
چه شد که طیّب، حرّ انقلاب شد؟
عزیزان من! خلّص کلام این است: هر کس، آن مواردی را که حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) از جنود عقل، بیان فرمودند، در درون خودش داشت، متخلّق به اخلاق الهی میشود و متخلّق به اخلاق الهی، عاقل میشود و آن که رفتارش، ضدّ اخلاق بود، جاهل میشود. و ایمان از جنود عقل است که خود ایمان، کارهای صالح را برای انسان میآورد که حالا عرض میکنم چرا کارهای صالح؛ چون بعضیها هستند که بعضی از خوبیها را دارند و کارهای خوبی را میکنند که شاید اوّل اهل ایمان نباشند، امّا همان آنها باعث میشود که به فضل و کرم الهی، آرام آرام ایمانشان قوی شود و کارهای خوب دیگری را بکنند و جزء مؤمنین شوند که دیگر اهل نجات میشوند. یک موقعی خدای متعال عنایت میکند و آنها را نجات میدهد.
این را عرض کردم میدانید چرا طیّب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حرّ انقلاب شد و امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمود: طیّب، حرّ بود؟ چون طیّب یک اخلاق خوب داشت که نجاتش داد. میگویند:عجیب به علماء احترام میگذاشت. تا میدید کسی از این لات و لوتها، حتّی از کسانی که آن موقع در دستگاهش بودند، میخواهد علماء را تمسخر کند؛ چنان با دستش در دهن او میزد که دیگر از این کارها نکند. لذا هیچ کس جرأت نداشت جلو طیّب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با این که آن موقع برای خودش، وضعیّت خاصّ و به تعبیر عامیانه برو و بیا و نوچههایی داشت، به علماء اهانت کند.او به سادات هم عجیب احترام میگذاشت.
لذا همین یک کار خوب و یک عمل صالح، او را نجات داد. «بِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُعَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ» همانطور که صالحات انسان را به ایمان میبرد، ایمان هم انسان را به سمت صالحات میبرد. یک کار صالح انجام میدهد، آرام آرام عنایت میکنند و حرّ میشود.
به طیّب گفتند: بگو به تو پول دادند. گفت: من این سیّد بزرگوار را ندیدم، چنین چیزی در مورد او نمیگویم.گفتند: تو را به دار میزنیم. گفت: بزنید. او حتّی امام را هم ندیده بود و مثل بعضی از بازاریها، شهید عراقی و امثالهم نبود که محضر امام میرسیدند، اصلاً امام را ندیده بود. گفتند: تهمت بزن، گفت: من این سیّد بزرگوار را ندیدم. گفتند: تو را اعدام میکنیم، گفت: اشکال ندارد.
حالا به ظاهر مردند، امّا بنده حقیر هم روی منبر اسمشان را میآورم. میایستد و شکنجههای ساواک را تحمّل میکند.شکنجههای آن زمان شوخی نبود، امّا آنقدر ایمان قوی میشود که حقّمدار میشود.اخلاق، ایمان انسان را قوی میکند و انسان را حقّبین میکند.
خدایا! ما را متخلّق به اخلاق الهی بگردان.
یابنالحسن گفتن انبیاء در دل شب!
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
یک پناهی که ما داریم، آقا است، از خود آقا بخواهیم. عصر، عصر آقاست. همه عالم به وجود او برقرار است. آن آقایی که همه خوبان عالم، صالحین، انبیاء، اولیاء، شهدا، آنهایی که دل شب ناله میزدند، از روز نخست منتظرش بودند!
با دو نفر از دوستان محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، ایشان میفرمودند: بعضی از انبیاء عظام که خدا به آنها مرحمت کرده بود و وجود آقا را میدانستند، در دل شب، آقا را صدا میزدند که آقا! چه زمانی میآیند؟ خیلی عجیب است.
اولیاء خدا فریاد زدند، من و تو هم باید صدا کنیم. حالا که عصر، عصر آن حضرت است، همه ائمّه رفتند و فقط امام حیّ حاضر ناظر گرچه به صورت ظاهر غایب، آن حضرت است. تمسّک ما، یاد ما، فکر ما، لحظه به لحظه ما، باید یاد وجود نازنین آن حضرت باشد.
«السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان »
نمیدانم شبها با آقا حرف میزنید؟ یادمان که نرفته؟! عرض کردم دقایقی هر شب با آقا جان حرف بزنیم. حدّاقل چیزی که برایمان دارد، آرامش است. خدا گواه است همه چیزمان از آقاست. حفظ مملکتمان از آقاست. با این توطئههایی که کردند و بعداً میخواهند انجام دهند، از جمله فتنه عظیم 88 که هنوز که هنوز است، خیلی از موارد آن را نگفتند و نمیگویند، اگر دست مبارک آقا نبود که این نظام متعلّق به اوست، الآن من و تو اینجا نبودیم و خیلی از چیزها عوض شده بود. مساجد تعطیل شده بود و مواردی به وجود میآمد که خیلی خطرناک میشد. آقا جان است که همه ما را حفظ کرده است، با او حرف بزنیم. به ما آرامش میدهد و عنایت میکند. قربانت بروم یابنالحسن!
«یا وصی الحسن و الخلف االحجّة ...»
[1]. الکافی، ج: 1، ص: 21
[2]. کنز العمّال : ٥١٣٧ .
[3]. الکافی، ج: 1، ص: 11، باب: 3
[11]. نهج البلاغه، خطبه صد و پنجاه و ششم
[13].کنز العمّال : ٤٤٢١٦ .
کاربران گرامی، برای ذخیره نمودن فایل ، بر روی گزینه دانلود
راست کلیک کرده و عبارت save target as را انتخاب نمایید.