به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حوزه علمیه امام مهدی(عج) - حضرت آیتالله روحالله قرهی (مدظله العالی) متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دویست و پنجاه و سومین جلسه درس اخلاق خود، که در تاریخ چهارشنبه13 شهریور ماه 1392، در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد به موضوع «ایمان و کفر» پرداختند که در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ایمان، نشانه عقل
عرض کردیم عقلای عالم، متخلّقین به اخلاق الهیاند. جنود عقل، همه در حقیقت مکارم اخلاق است و جنود جهل، همه دور شدن از مقام انسانیّت است. لذا آن که متخلّق به اخلاق الهی است، عاقلترین انسانهاست.
عرض کردیم از نشانههای اخلاق و عقل، ایمان است که طبق آن روایت شریفی که در جلسه گذشته از حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه)عرض کردیم و در کتاب العقل و الجهل در اصول کافی آمده است؛ ایمان را از جنود عقل دانستند.لذا عرض کردیم اتّفاقاً صلحای عالم، اهل ایمانند، متخلّقین به اخلاق الهی، از جنود عقل برخوردارند و اهل ایمان هم صالحین هستند.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) نکته بسیار عالی را در این زمینه اشاره کردند و فرمودند: «بِالْإِیمَانِیُسْتَدَلُ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ»[1] و در ادامه نیز فرمودند: «وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ» اصلاً علم با ایمان، آباد میشود.
ایمان؛ اقرار و عمل
اصلاً ایمان عامل میشود که اعضاء و جوارح انسان در کنترل پروردگار عالم و فرامین الهی قرار بگیرد. ایمان در حقیقت عامل میشود که دست، چشم و ...، الهی شود. چون اگر ایمان نباشد، انسان عمل نمیکند. لذا خود حضرت باقرالعلوم(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ»[2]، ایمان، هم اقرار است و هم عمل، ای بسا همان عمل خودش نشانه اقرار است، چون اگر مقرّ نباش که عمل نمیکنی.
آن قدر ایمان مهم است که اگر انسان به آن دست یابد، دیگر هر چه پروردگار عالم گفت، انجام میدهد. مگر غیر از این است؟! متخلّقین به اخلاق الهی به فرمان نفس نیستند، بلکه به فرمان خدایند و به فرمان نفس کاری ندارند.
«الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ، وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ»، ولی اسلام، فقط اقرار است که آن اقرار هم سودی ندارد؛ چون وقتی عمل نبود، اقرار یک مدّتی هست و بعد هم رها میشود.
لذا اگر کسی بخواهد متخلّق به اخلاق الهی شود، باید قلبش به ایمان مزیّن شود. اگر اینطور شد، آن موقع عمل میکند و اگر این طورنشد، به اخلاق الهی نمیرسد.
فرق ایمان و اسلام از لسان مبارک حضرت صادق القول و الفعل
در این زمینه، روایتی از وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در تحف العقول آمده که در آن، بیان شده: «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِیمَانِ»[3] ابوبصیر از محضر ایشان، از ایمان سوال کرد که ایمان چیست؟
حضرت فرمودند: «فَقَالَ ع الْإِیمَانُ بِاللَّهِ أَنْ لَا یُعْصَى» ایمان به خدا، این است که انسان معصیت پروردگار عالم را نکند. لذا اگر کسی معصیت پروردگار عالم را نکرد؛ یعنی ایمان دارد.
به ظاهر شاید ابوبصیر تعجّب کرده باشد، میگوید: «قُلْتُ فَمَا الْإِسْلَامُ»، پس اسلام چیست؟
حضرت فرمودند: «فَقَالَ ع مَنْ نَسَکَ نُسُکَنَا وَ ذَبَحَ ذَبِیحَتَنَا» هر کس آن اعمال عبادی را که ما انجام میدهیم، انجام بدهد و آنطور که ما گوسفند را ذبح میکنیم، ذبح کند؛ اسلام آورده است.
معلوم است وقتی این شاگرد مبرّز حضرت دارد سؤال میکند، منظور حضرت از اسلام، آن اسلام ناب محمّدی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است. لذا میفرمایند: اسلامف این است که «نَسَکَ نُسُکَنَا» کسی، آن اعمالی را که ما (نه دیگران) انجام میدهیم، انجام میدهد، «وَ ذَبَحَ ذَبِیحَتَنَا»و آنگونه که ما ذبح میکنیم، ذبح میکند. این تازه اسلام میشود. لذا معلوم میشود هر کسی سمت اهل بیت نباشد، اصلاً مسلمان هم نیست.
نمود راستی ایمان در چیست؟
آنقدر مهم است که انسان عمل بکند یا خیر که همین اعمال، نشان میدهد که فردی، اخلاقی است یا خیر.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا عَلِیُّ اکْتُبْ»[4]، پیامبر به من بیان فرمودند: یا علی! بنویس.
«فَقُلْتُ مَا أَکْتُبُ» گفتم: چه چیزی را بنویسم؟
«فَقَالَ اکْتُبْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْإِیمَانُ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ وَ الْإِسْلَامُ مَا جَرَى عَلَى اللِّسَانِ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُنَاکَحَةُ»، پس فرمود: بنویس بسم الله الرّحمن الرّحیم، ایمان، آن است که در دل جای بگیرد. حال، نشانهاش چیست که این ایمان درست باشد؟ «وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ» اعمال تو، صدق و راستی آن را نشان بدهد. لذا اعمال، انسان را مؤمن میکند و یک معنی آن، این میشود که اعمال مؤمن، الهی است. نقش ایمان با اخلاق، همین است.
امّا اسلام چیست؟ «مَا جَرَى عَلَى اللِّسَانِ» این که به زبان جاری شود، «وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُنَاکَحَةُ» و این که با پیوند زناشویی با هم حلال شوند.
پس معلوم میشود مؤمنین حقیقی، متخلّقین به اخلاق الهیاند؛ چون اعمالشان، اعمال الهی میشود.
اصل ایمان
اگر کسی بخواهد بداند واقعاً اصل ایمان چیست؛ باز هم این ایمان در اخلاق، پیدا میشود. «أَصْلُ الْإِیمَانِ حُسْنُ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِ اللَّهِ»[5] اصل و ریشه ایمان، این است که انسان تسلیم امر خدا باشد؛ یعنی هرچه پروردگار عالم فرمود، بگوید: چشم. لذا اصل ایمان این است که انسان، تسلیم امر پروردگار عالم، امام زمان، معصوم و مردان الهی باشد.
خصوصیّات درخت ایمان
برای همین باز امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) ایمان را تمثیل به یک درخت زدهاند، «الْإِیمَانُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْیَقِینُ»[6] انسان تا به مقام یقین نرسد، عملش هم عمل صالح نمیشود. یک روزی یک کاری را انجام میدهد، امّا روز دیگر انجام نمیدهد.
گاهی ما سؤال میکنیم: چرا من یک مواقعی یک کاری را انجام میدهم، امّا یک مواقعی نمیتوانم انجام دهم. مثلاً یک مدّتی با حال خاصّی نماز شب میخوانم، امّا بعد از یک مدّت حال نماز شب خواندن ندارم، دیگر نمیخوانم و آن را ترک میکنم. یک کار خوبی را شروع به انجام دادن میکنم، مثلاً دست مردم را میگیرم، نگاه میکنم ببینم همسایهام چه مشکلی دارد، سعی میکنم حتماً به خانواده شهدا سرکشی کنم، امّا یکدفعه ترک میشود. چطور اینگونه میشود؟
علّتش این است که یقین نداریم. اگر کسی به آن مقام یقین رسید، اینگونه نمیشود. مقام یقین یعنی رسیدن به آن مقام معرفتی. حال اگر کسی به آن مقام معرفتی برسد، زمستان باشد، نماز شب میخواند؛ تابستان باشد، نماز شب میخواند؛ حتّی مریض هم باشد، نماز شب میخواند، یعنی اگر نمیتواند بایستد، نشسته میخواند امّا نماز شبش ترک نمیشود. چون یقین دارد و به آن مقام معرفتی رسیده است.
امّا وقتی با مقام یقین نبود، چند وقتی مداومت میکند ولی بعد تمام میشود، تا وقتی که یکدفعه میبیند مدّتی است که نماز نخوانده است. یا یک مدّتی دوشنبه، پنجشنبهها روزه میگیرد، امّا بعد رها میکند. بعد گرفتار میشود، با خود میگوید: این کار را نکردم، حالا چه کار کنم؟! این، یقین است.
آنوقت این یقین چه میآورد؟ ایمان، «الْإِیمَانُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْیَقِینُ»[7]. این که میگویم اینها با اخلاق ارتباط دارند، همین است که در ادامه نیز میفرماید: «وَ فَرْعُهَا التُّقَى» شاخههای این درخت و فرع آن، تقوا است. آنوقت است که با ایمانی که ریشه آن یقین است، تقوا برای انسان به وجود میآید؛ یعنی پرهیزکار میشود، دیگر عمل زشت انجام نمیدهد و نافرمانی پروردگار عالم را نمیکند. پروردگار عالم امر فرمودند: به این عمل نزدیک نشو، میگوید: چشم. چشمت را کنترل کن، چشم. گوشت را کنترل کن، چشم. اعضاء و جوارحت را کنترل کن، چشم. یعنی دیگر متّقی میشود. اصلاً تقوا یعنی همین.
یک معنای دیگر تقوا و پرهیزکاری یعنی این که انسان از آن چیزهایی که عامل میشود از خدا دور شود و از مقام انسانیّتش خلع ید و خلع قدرت شود، پرهیز میکند و دوری میجوید.
«وَ نُورُهَا الْحَیَاءُ» شکوفهها و نوری که دارد، حیاء است.«وَ ثَمَرُهَا السَّخَاءُ» میوهاش هم بخشندگی است. بخشندگی مؤمن زیاد است، چه مالی و چه این که از خطای دیگران بگذرد و عفو کند. سخای او هم زیاد است، دست دیگران را میگیرد و به دیگران کمک میکند. مؤمن حقیقی، این است.
استمرار اعمال خوب، در گرو داشتن معرفت
برای همین، این که میگویند:«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»[8] پیغمبر اکرم، خاتم رسل، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ»[9] ایمان، معرفتی است که انسان، با قلب پیدا میکند. قلب، جایگاه حقیقی درک مطالب است. این که عرض کردم یقین باید باشد، یقین یعنی باید در مقام معرفتی قرار بگیرد. تا انسان معرفت پیدا نکند، انجام نمیدهد. وقتی معرفت پیدا کرد، اعمالش را خوب انجام میدهد.
مثلاً وقتی معرفت پیدا کرد که اصلاً نماز شب یعنی چه، هرکسی باشد، دیگر خودش را مقیّد و موظّف به انجام آن میکند.چرا وجود نازنین حضرت زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) شام غریبان، با آن همه مشکلات و مصائبی که در یک روز برای آن حضرت، اتّفاق افتاد و واقعاً یادآوریاش هم دردناک است؛ باز هم نماز شبش را خواند؟! زین العابدین، امامالعارفین، آقا علیبنالحسین(صلوات اللّه و سلامه علیهما) فرمودند: نمازش را خواند، امّا نشسته خواند.این چیست؟ این همان است که پیغمبر فرمود: «الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ» . از طرفی هم بیان میشود: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ». ایشان معرفت قلبی دارد و برایش مهم است که انجام دهد. مشکلات چنین کسی را خسته میکند، امّا او را از پا نمیاندازد.
چرا امام پیرزو شد؟ چون معرفت به قلب داشت و یقین داشت و میدانست پیروز است. تا انسان به مقام معرفت نرسد، نمیشود. یک عدّه معرفت به وجود مقدّس معصومین دارند، مثل عمّار یاسر، مالک اشتر، میثم تمّار، حضرت سلمان و ... . چنین کسانی بالای دار هم بروند، زبانشان را هم قطع کنند، از امامشان حمایت میکنند. عالم هم برگردد، آنها برنمیگردند. امّا یک عدّه معرفت و ایمان به قلب ندارند و همج الرعاء هستند (هر طرف که باد میآید حرکت میکنند، یک روز این طرفی و یک روز آن طرفی هستند).
اگر قلب مرکز معرفت شود، همه چیز درست میشود. متخلّقین به اخلاق الهی، اینگونه هستند و این که میفرماید: «الْإِیمَانُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْیَقِینُ وَ فَرْعُهَا التُّقَى وَ نُورُهَا الْحَیَاءُ وَ ثَمَرُهَا السَّخَاءُ» در مورد آنها صدق میکند؛ چون ایمان آنها، معرفت قلبی است، «الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ». چنین کسی معرفت دارد که خودش را در مقابل امامش تکّهتکّه میکند، معرفت دارد که دست را زیر آب میبرد، ولی در آن لحظه عطش هم آب نمیخورد. یک موقعهایی اردو رفته باشید، وقتی همه عطش دارند، تا به آبی میرسند، همه ناخودآگاه هجوم میبرند و دیگر متوجّه نیستند. امّا حضرت قمر بنیهاشم دست را زیر آب میبرد، امّا آب را میریزد و نمیخورد. معرفت قلبی دارد، معرفت به امامش دارد، لذا «و عن إمامٍ» میفرماید («واللّه إن قطعتُمُ یمینی، إنّی أحامی إبداً عن دینی و عن إمامٍ صادقِ الیقینِ»). معرفت دارد که وقتی سرش را در دامن ابیعبدالله میبیند، سرش میکشد و میگوید: من کجا و امامم کجا؟! معرفت دارد که میفرماید: آقا! از من راضی هستی؟! آیا من توانستم جبران کنم؟!
حرّ هم معرفت دارد که بیان میکنند به تعبیری پوتینها را به گردن میاندازد و با یک حالت ذلیل و خوار میآید.اینها همه معرفت میخواهد. اگر معرفت بود، در تابستان آتش هم ببارد، روزه را میگیرد؛ چون او یک جای دیگر را دارد میبیند. اگر معرفت بود، شب، در سرما، با این که دارد یخ میزند، بلند میشود و وضو میگیرد تا نماز بخواند.
کسی از شهید مطهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نقل میکرد که ایشان میرفت از رودخانه آب میآورد تا وضو بگیریم و بعد من را بیدار میکرد تا نماز شب بخوانیم. معرفت دارد که نماز شب را در هر جایی میخواند و در سرما هم که باشد، نمازش ترک نمیشود.
اقرار لسانی و نمود عملی در ایمان
«الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» ایمان را با لسان هم بیان میکند و با عملش هم نشان میدهد. به عنوان مثال اینهایی که دربحرین با شجاعت دارند میگویند: ما اسلام ناب (تشیّع) هستیم، ایمان دارند، با لسان هم اقرار میکنند و با عملشان هم دارند نشان میدهند. این رزمندگان اسلام که به امام راحل میگفتند: ما همه سرباز توییم، گوش به فرمان توییم؛ ایمان داشتند، به لسان هم اقرار میکردند و با عملشان هم نشان میدادند، «وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» .
برای همین متخلّقین الهی دیگر تمام کردارشان، الهی میشود؛ چون مؤمن هستند و یقین دارند که این فعل باید انجام بشود و یا یقین دارند که فلان فعل را نباید انجام بدهند. اعتقاد قلبی دارند و به «مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ»رسیدند و ایمانشان، «وَ قَولٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» است.
ایمان؛ ظاهر و آرزو، یا خلوص قلبی و صدق عملی؟
اینقدر مهم است که در همان ارکان نشان میدهد متخلّقین به اخلاق الهی، اهل ایمان هستند یا خیر. برای همین باز پیامبر عظیمالشّأن، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لَیْسَ الْإِیمَانُ بِالتَّحَلِّی وَ لَا بِالتَّمَنِّی وَ لَکِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلُصَ فِی الْقَلْبِ وَ صَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ»[10] ایمان به ظاهر نیست. البته به این معنا نیست که کسی ظاهرش هم ظاهر غیر مؤمن باشد؛ چون مؤمن، ظاهرش هم باید یک ظاهر ایمانی باشد، امّا ایمان به ظاهر نیست.به آرزو هم نیست که حالا آرزو کنم و همین بس باشد.
اگر کسی آرزو میکند امام زمانی باشد؛ اعمالش باید امام زمانی باشد و با آرزو نمیشود. مثلاً آرزو کنم که حضرت بیاید و من سربازش بشوم، فقط با آرزو و دعا کردن نمیشود، بلکه با اعمال میشود.لذا باید دید پروردگار عالم و امام زمان از ما چه میخواهد.
پس ایمان به ظاهر و آرزو نیست «لَیْسَ الْإِیمَانُ بِالتَّحَلِّی وَ لَا بِالتَّمَنِّی»، امّا ایمان چیست؟ «وَ لَکِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلُصَ فِی الْقَلْبِ» ایمان به این است که واقعاً در قلبت خالص خالص خالص باشی و کارهایت فقط برای خدا باشد، هر که هر چه میخواهد بگوید، بگوید، تهمت بزند، بزند، افترا بگوید، بگوید. غیبت کند، بگوید. اگر برای خداست، باید عملت خالص باشد، نه نستجیربالله، نعوذبالله با ریا باشد که دیگران ببینند.
بعضی از اولیاء یک تعبیری را میگویند که خیلی زیباست، در آن تأمّل کنید. میگویند: نهایت ریا چیست؟! این که مردم بالاخره یک روزی رهایت میکنند و اگر در اینجا هم رها نکنند، در آنجا میکنند.قرآن میفرماید: همه فردای قیامت مشغول به خودشان هستند و تازه از یکدیگر فرار هم میکنند، «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ»[11] . پس این که من کاری کنم که شما ببینید یا شما کاری کنید که من ببینم، نهایتش چه میشود؟! من به شما بگویم:به به! چه چه! شما به من بگویید: به به! چه چه! که چه شود؟! نهایتاً در آن دنیا از همدیگر فرار میکنیم!
این که باید خالص باشی، یک دلیلش این است؛ چون وقتی خالص باشد، همه فردا مشغول به اعمال خودشان هستند و همه دنبال لطف خدایند. خوب وقتی تو برای خدا انجام بدهی، معلوم است که از الآن داری لطف خدا را میخری. اینجا به صورت ظاهر، من و شما، نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت، مثلاً لطف مردم را میخریم، امّا نهایت اگر در این دنیا هم رهایمان نکنند، آن دنیا رهایمان میکنند؛ چون قرآن میفرماید: همه به خودشان مشغولند. پس من و شما به درد هم نمیخوریم.
لذا در اینجا میفرماید: «وَ لَکِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلُصَ فِی الْقَلْبِ» ایمان، این است که در قلبت، خالص باشد و قلبت فقط برای خدا باشد و هیچ کسی در آن نباشد.
جالب است همه این روایات ایمان را که خواندیم، یک نکته مشترک دارد و آن این که «وَ صَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ» عمل انسان هم باید آن را نشان بدهد. اگر برای خداست، عیبی ندارد، همه عالم هم ببینند، ریا نمیشود و هیچ کسی هم نبیند، فرقی نمیکند. لذا اگر عمل خالص باشد، اگر همه عالم هم دیدند، نباید نگران باشیم که پشت سرمان حرف بزنند که این اهل ریا است.
این مثال را بیان کردم، چون خیلی مهم است، یک بار دیگر میگویم، خوب دقّت کنید. اگر مثلاً من و شما اهل نماز شب بودیم، خدا توفیقش را داده، لطف کرده و عنایت کرده است. آن ابلیس ملعون نمیخواهد و مدام نفس دون را وسوسه میکند. مثلاً همیشه اهل نماز شب بودی، امّا وقتی مسافرت میروی و مجبور هستی خانه فامیل یا دوستی در شهرستان بمانی و حالا میخواهی بلند شوی و نماز شب بخوانی؛ شیطان میآید وسوسه میکند که اگر امشب بلند شوی، سر و صدا میشود، بعضی از اولیاء بودند که زیر آب، ابر میگذاشتند که کسی صدای آب را نشنود، تو الآن اینجا ابری نداری. دیگر امشب نماز شب ندارد، در همین جایت یک چیزی بگو و بخواب.اگر کسی بفهمد، برایت حرف درمیآورد، میگوید: این اهل ریا است، حالا میخواهد نشان بدهد که منم نماز شب خوان هستم. به خصوص اگر جوان باشی، میگوید: تو که وقت داری، حالا اگر یک دو نفر مسن هم در خانه باشند و اهل نماز شب نباشند، بلند میشوند و میگویند: حالا این دارد برای ما مقدّسبازی در میآورد!
بعضی از اولیاء خدا نماز جماعت نمیخوانند و نمیرفتند امام جماعت بشوند. برای این که میدیدند وقتی میخواهند نماز جماعت بخوانند، گرفتار این نفس دون میشوند. آنها همیشه اهل حال و گریه و ندبه بودند، امّا از آن طرف شیطان وسوسه میکرد که اگر الان تو گریه کنی، میگویند:این اهل فریب است، برای چه در نماز گریه میکند؟! دکان و بازار راه انداخته و ... . لذا چون گرفتار میشدند، نمیرفتند.
یکی از همین بزرگان، خودش به من گفت: وقتی شیطان میآید، میمانم که حالا چه کنم؛ آیا آن حال همیشگیام را داشته باشم یا به خاطر این که دیگران حرف و حدیث درنیاورند، باید تغییر حال بدهم؟!اگر تغییر حال هم بدهد، پس آن دیگر حال همیشگیاش نمیشود و اینگونه گرفتار میشوند.لذا میگویند: ما نمیرویم؛ چون از وسوسه شیطان میترسیم، چه کسانی؟ اولیاء خدا!
باید عمل کنیم. انسان وقتی عملش، عمل خالص شد، میگوید: تو عملت را انجام بده، کاری هم نداشته باش. میفرمایند:نشانه ایمان این است که در ایمان باید عمل باشد. متخلّقین به اخلاق الهی، اهل عملند. هرکه هرچه میخواهد بگوید، نگران نیستند که حرف و حدیث درمیآورند.
اگر دائم یاد خدا بودید، از حرف و حدیث دیگران نترسید!
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امام العارفین، فلسفه گفتند. بعد حاج آقا مصطفی، آن مرد بزرگوار الهی، یک روز در مدرسه دارالشفاء، از کوزهای آب خورد، یک کسی گفت: آن کوزه را آب بکشید، این پسر فلانی است که فلسفه میگوید! اخلاق میگفت، غوغا شد، مردم عادی هم میآمدند، یک روز گفتند: این طوری است، یک روز گفتند آنطوری است و ...، امّا امام کار خودشان را میکردند.
ایمان به عمل است، فقط عمل برای خدا. آن وقتی این فقط برای خدا را چه کسی میداند؟ هیچ کسی نمیداند، جز خودمان. من خودم میدانم برای خدا کار میکنم یا نه، شما هم خودت میدانی برای خدا کار میکنی یا نه. اگر برای خدا کار میکنیم، از حرف و حدیثها و مطالب و این که چه میگویند و ...، نترسیم. برای خدا عمل کنیم، راحت هم میشویم. همه له تو شدند، برای خدا باید کار کنی، همه علیه تو شدند باید برای خدا کار کنی، این معنی برای خدا کار کردن است.
ایمان در قلب، به اعمال است. اگر این طور شد، آن وقت ببینید چه غوغایی میشود. عزیزم! عبد بما هو عبد، همین است که دیگر انسان ابایی ندارد دیگران چه میگویند. فقط شرطش این است: - این را به عنوان کد به ذهن بسپارید- دائم انسان در فکر و ذکرش باید یاد خدا باشد.بداند برای خدا کار میکند، بداند برای امام زمان کار میکند. دائم یاد آقاجان امام زمان بیافتد و عمل کند. هیچ نگران این که کسی چه میگوید، نباشد.
کسی مثلاً طلبه است و درس میخواند، امّا ملبّس نمیشود، هفت سال، هشت سال هم درس خوانده، میگوید: اگر ملبّس شوم، به من متلک میگویند! اگر برای خداست، عیبی ندارد، بگذارید بگویند. باید بدانی اینطور نیست که همهاش سلام و صلوات باشد، بلکه بیش از نود درصد آن هم امکان دارد حرف و حدیث و تهمت و اینگونه مطالب باشد. تو باید برای خدا کار کنی. اگر برای خداست، انسان چه نگرانیای دارد که عالم با او بد باشند؟! متخلقین به اخلاق الهی اینطور هستند، کار خودشان را میکنند. اگر همه عالم با او باشند یا همه عالم بر ضدّ او باشند، باز هم هیچ چیزی تکانش نمیدهد و کارش را فقط برای خدا انجام میدهد.
برای امام این همه درودها میگفتند، با این که نعوذبالله، نستجیربالله یک جایی کسی فحش هم میداد، یکسان بود. الان امام المسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان همینطور هستند. قضیه فتنه همین بود، آرام بودند. اگر هم نگرانی بود، نگرانی برای نظام و اسلام بود، برای مردم بود، نه برای خودشان که مثلاً چه میشود. از همین سکینه و آرامش میفهمیم یک ایمانی هست که اینطور خالصانه عملش را انجام میدهد. لذا دیدید در فتنه وقتی آنها جلسه گذاشتند، گفتند: من یک قدم هم عقب نشینی نمیکنم، حقّ مردم است. به تعبیری میخواستند باجخواهی کنند، امّا ایشان گفتند: همین که هست. اگر برای خداست، کوتاه آمدن معنا ندارد.
خصوصیّت یاد مداوم آقا
به حقیقت متخلّقین به اخلاق الهی، مؤمن حقیقی هستند. لذا یکی از چیزهایی که عرض کردم، یاد است. باز هم عرض میکنم: دائم یاد را داشته باشیم، اوّل به خودم تذکار میدهم و بعد شما که خیلی یاد آقاجانمان باشیم. اصلاً دوره، دوره آقاجانمان است، باید بیشتر هم یادشان باشیم. جز این نیست که که ما در هر کاری پیشرفت داشتیم، بیشتر یاد آقا بودیم.یقینی است که امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دائم یاد حضرت حجّت بود. خودشان را خادم و سرباز آقا میدانستند. امام المسلمین هم الان همینطور هستند، خودشان را خادم و سرباز میدانند و نگران نیستند. پس این یاد حضرت را بیشتر در قلب و فکرمان داشته باشیم. به لسان هم بگوییم، این یابنالحسن گفتنها هم اثر دارد، امّا بیشتر از لسان، یاد مهم است.
وقتی انسان خیلی به یاد حضرت بود، خصوصیّت آن، این است که احساس میکند ناظر بودن حضرت بر خودش را متوجّه میشود، حضور حضرت را متوجّه میشود. به صورت ظاهر حضرت، غائب است، امّا حضور حضرت را حس میکند. نظارت حضرت بر خودش را حس میکند. آقایی که عالم به ید اوست.
چرا امام نمیترسید؟ چون امام میدانست یک آقا و سیّدی دارد که ایشان نائب و فرستاده اوست. چرا الان امام المسلمین نمیترسد و اینطور شجاعانه میایستد؟ چون میداند یک آقا و سیّد و سالار و اربابی دارد که ایشان فرستاده آن ارباب است، لذا نگران نیست. ما هم باید همیشه اینطور باشیم و فکر و ذکر آقا را بیشتر در ذهنمان پرورش دهیم.
«السلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
[1]. نهج البلاغه، خطبه صد و پنجاه و ششم
[2]. الکافی، ج: 2، ص: 24
[3]. تحف العقول، ص: 375
[4]. بحارالأنوار، ج: 50، ص:208، باب: 4
[5]. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 87، حدیث: 1444
[6]. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 87، حدیث: 1441
[7]. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 87، حدیث: 1441
[8] بحارالأنوار، ج: 67، ص: 25، باب: 43
[9] نهج الفصاحه، ص: 369، حدیث: 1069
[10] بحارالأنوار، ج: 66، ص: 72، باب: 30
[11] عبس/ 36 - 34