به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حوزه علمیه امام مهدی(عج) - حضرت آیتالله روحالله قرهی (مدظله العالی) متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دویست وشصت و سومین جلسه درس اخلاق خود، که در تاریخ چهارشنبه 20 آذر ماه 1392، در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد به موضوع « راه مؤمن شدن، در کسب خلق و خوی الهی و معرفت الهی است » پرداختند که در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
چرا اولیاء الهی بر اخلاق، مصرّ بودند؟
یک دلیل بسیار مهم اصرار اولیاء خدا به مباحث اخلاق و متخلّق شدن انسانها به اخلاق، این است که انسان به کمال ایمان میرسد. یعنی به تعبیری اگر خواستید بفهمید چه کسانی درجات عالی ایمان را دارند و مشمول «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْه»[1] قرار گرفتند، یکی از آنها این است که بدانید در کمال ایمان، کمال اخلاق است و هر چه در اخلاق رشد کردند و درجات آن را طی کردند؛ یعنی درجات ایمان را طی کردند.
راه تکمیل ایمان و دین
لذا در یک روایت بسیار عالی، وجود مقدّس خاتم انبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در پاسخ به سؤال مردی که خدمت ایشان عرضه داشت: دوست دارم ایمانم کامل شود، فرمودند: اخلاقت را خوب کن، آن موقع ایمانت هم کامل میشود، «فی جوابِ رجلٍ سألَه : اُحِبُّ أنْ یَکْمُلَ إیمانی ـ :حَسِّنْ خُلقَکَ یَکمُلْ إیمانُکَ»[2].
حضرت با این فرمایش، مطلب را تمام کردند. این که ایمان با اخلاق گره خورده و هر که اخلاقش بهتر، طبیعی است ایمانش بیشتر و اسلامش کاملتر است؛ همین است.
« اُحِبُّ أنْ یَکْمُلَ إیمانی » دوست دارم که ایمانم کامل شود. حضرت فرمودند: «حَسِّنْ خُلقَکَ یَکمُلْ إیمانُکَ»، اخلاقت را خوب و نیکو کن، متخلّق به اخلاق باشد؛ آن موقع ایمانت کامل میشود. پس جدّاً اگر انسان بخواهد به کمال برسد (در روایت هم همین عنوان کمال بیان شده است)، راهش همین اخلاق است که طبیعی است متخلّقین به اخلاق الهی، کمال را دارند.
حتّی راجع به شناخت کامل بودن دین مسلمان، وجود مقدّس زینالعابدین، امامالعارفین، حضرت علیبنالحسین(صلوات اللّه و سلامه علیها) میفرمایند: «إنَّ المعرفةَ بکمالِ دِینِ المسلمِ ... »[3]، اگر بخواهید جدّی کمال دین را بشناسید؛ یعنی اگر بخواهید یک مسلمان را بشناسید، چند مطلب را باید در نظر بگیرید، از جمله آنها میفرمایند: «وحُسنُ خُلقِهِ» اخلاق نیک او.
اصرار اولیاء الهی در مورد اخلاق، برای این است که معلوم میشود انسان درجات ایمان را هم طی کرده است، به کمال ایمان میرسد و دینش هم دین کاملی است.
علّت حبیب شدن تنها حبیب خدا/ آخرین توصیه اولیاء الهی در حالت احتضار
لذا در باب همین درجاتی که براساس بحث ایمان و اخلاق است - که حسب این روایات شریفه عرض کردیم: هر دو یکی است- ؛ باید توجّه کرد که انسان ایمانش را به کمال نمیرساند إلّا به همین مطلبی که خودش را در اخلاق تزکیه کند. طوری که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «أفضلُ الإیمانِ خُلقٌ حَسَنٌ»[4]، اخلاق نیک، افضل و برترین ایمان است.
لذا هر طوری دقّت کنید، باز میبیند که ایمان، با اخلاق گره خورده و در بستر اخلاق است. به حقیقت متخلّقین به اخلاق الهی، مؤمنین حقیقی هستند.
در جلسه گذشته روایتی را از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان کردیم که فرمودند: ایمان، ده قسم است و در ذیل آن حضرت صادق القول و الفعل فرموده بودند: انسان باید پلهها را طی کند و مؤمن حقیقی دست دیگری را هم میگیرد. عرض کردیم که اولیاء الهی تکخوری نمیکنند و میخواهند همه بفهمند چه خبر است.
نکتهای را عرض کنم که خیلی عجیب است. معمولاً وقتی بعضی از این بزرگان دیگر در آن حالت رفتن و احتضار هستند، گفته میشود: وقتی به دیدار آنها میروید، با آنها زیاد صحبت نکنید. امّا گاهی میبینید نکات نابی را در آن لحظات بیان میکنند. یکی از آن کسانی که این حال را داشتند، آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)بودند. در آن روزهای آخر راجع به این که دیگران را به اخلاق اتّصال بدهند، دائم صحبت میکردند و راه نجات را همین اخلاق میدانستند.
ایشان در آن لحظات، جمله خیلی زیبایی بیان کرده بودند. فرموده بودند: حبیب برای خدا، جز پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نیست، خلیل داریم، امّا حبیب به جز ایشان دیگر نداریم و پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در مقام حبیب شدنش عندالله تبارک و تعالی در کمال اخلاق بود. «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم»[5]، علّت حبیب شدن است.
این مطلبی که ایشان بیان کردند، خیلی عظیم است. اگر پیامبر، حبیب خدا شد؛ اگر پیامبر، در معراج رفت و به «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»[6] رسید - که عرض کردم اولیاء خدا میفرمایند: هیچ کس جز خود حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) نمیداند معنی این آیه چیست. یعنی چه؟! مگر خدا، جسم است؟! اینقدر بالا برود که به «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» برسد! - ؛ به این دلیل است که ایشان، متخلّق به اخلاق الهی بودند.
و إلّا مگر میشود حبیبش، انسانها را به اخلاق دعوت کند، امّا خودش در این مقام نباشد؟! معلوم است در اوج است. لذا همین جاست که میفرمایند: «أفضلُ الإیمانِ خُلقٌ حَسَنٌ» و وقتی از ایشان سؤال میکنند: « اُحِبُّ أنْ یَکْمُلَ إیمانی » یا رسول الله! من میخواهم ایمانم کامل شود؛ میفرمایند: «حَسِّنْ خُلقَکَ یَکمُلْ إیمانُکَ».
لذا اولیاء الهی در آن لحظات آخر، با این که مباحث علمی را خیلی هم دوست دارند و به آنها عشق میورزند، امّا به جای آن که بیشتر به مباحث علمی توصیه کنند، مدام اخلاق را بیان میکنند.هر کس به محضر آنها میرود، او را به دوری از گناه، اتّصال به پروردگار عالم و... دعوت میکنند. چون میدانند اگر در این راه رفتند، مؤمن میشوند و اگر از این طریق، مؤمن شدند و به درجه کمال ایمان رسیدند، دیگر همه مطالب در ید آنها خواهد بود.
حال، خود ایمان چیست که وقتی انسان به آن برسد، دیگر همه مطالب در دست اوست؟ عرض کردیم که فرمودند: «الْإِیمَانُفِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیم »[7] که هرکدام غوغا است و در ادامه هم میفرمایند: « فَأَیَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُه» یعنی هر کدام از اینها از بین برود، رشته ایمان از بین میرود و از هم میگسلد. یعنی اینها بافتههایی هستند که انسان را به عروج میبرد و به مقامات الهی میرساند. لذا این ده مورد باعث میشود که انسان، متخلّق به اخلاق الهی شود.
مدّت زمان فریبکاری شیطان
ما معمولاً دلمان میخواهد گناهکار نباشیم، گرچه معالأسف گاهی اوقات انسان مبتلا میشود، امّا به هر حال فطرت ما فطرت الهی است، بارها و بارها عرض کردم، خداوند نمیفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المُؤمن أو فَطَرَ المُسلِم»، بلکه میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»[8]؛ یعنی همه انسانها فطرتشان الهی است. لذا ما دلمان میخواهد که خدایی باشیم، اخلاقمان الهی باشد و گناه نکنیم. البته گاهی معالأسف مبتلا میشویم، امّا دلمان میخواهد که اینگونه نباشیم. به خاطر همین است که گاهی که انسان در اوج گناه قرار میگیرد، میگوید: ای کاش اصلاً دنیا نیامده بودم یا ای کاش در کودکی از دنیا رفته بودم. لذا وقتی میبیند عمر شریفش را هدر داده است و دیگر هم برنمیگردد، اینگونه خجل میشود. مگر سال 91 برگشت؟! سال 92 هم دارد به سرعت میرود، با آمدن سال نو، عمر ما عوض شده، آرام آرام به قبر و رفتن نزدیک میشویم. پس برای همین است که انسان خجالت میکشد و میگوید: ای کاش گناه نمیکردم. بعضی اوقات هم میگوید:ای کاش عمرم تمام شده بود و نبودم، یا این که میگوید: ای کاش در کودکی مرده بودم؛ چون پاک میرفتم، امّا در آن صورت، معرفت به پروردگار عالم را که عامل ایمان است و کمال ایمان را که مجموعهاش اخلاق است، درک نمیکرد.
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) جملهای دارند که بسیار عجیب است. حضرت میفرمایند: «ما یَسُرُّنی لَو مِتُّ طِفلاً و اُدخِلتُ الجَنَّةَ و لم أکبُرْ فأعرِفَ رَبّی عَزَّ و جلَّ»[9]؛ دوست ندارم که در کودکى مىمردم و به بهشت مىرفتم و بزرگ نمىشدم تا پروردگارم، عزّ و جلّ، را بشناسم. معلوم است طفلی که طاهر و پاک است، وقتی از دنیا میرود، ورورد به بهشت دارد؛ چون در این دنیا معصیت و گناه نکرده و فریب نخورده است.
میگویند: یک موقعی بهلول در قبرستان بود، طفلی را که سه، چهار ساله بود، آورده بودند دفنش کنند. پدر و مادرش گریه میکردند، امّا بهلول جلو آمد و خندید.یک کسی به او تشر زد که اینها عزادارند، چرا تو میخندی؟! گفت: نه من دارم حالت طفلشان را درمیآورم. گفت: یعنی چه؟ گفت: کاش شما بدانید که این طفل چه حالی دارد، او دارد میخندد و خوشحال است؛ چون گناه نکرده است. بعد بهلول خطاب به آنها گفت:ولی ما باید گریه کنیم، امّا نه برای این بچّه، نه برای این که پاره تنتان را از دست دادید. برای این که من و شما در این دنیا ماندیم و گناه کردیم. ما بیتجربه بودیم، بلد نبودیم چه کار کنیم، شیطان، آن مجرّب فریبمان داد.
راهی برای خلع سلاح شدن در مقابل شیطان!
جملهای بگویم که خیلی عالی است. ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: سلطانالعارفین، ملّا فتحعلی سلطانآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت عظمی به خصّیصینشان میفرمودند: هر موقع اسم شیطان را بردید، همراه اسم آن، «مجرّب» هم بگویید؛ چون آنوقت خلع سلاح میشوید.
سپس ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) توضیح دادند: خلع سلاح یعنی این که نمیگویید:من مؤمنم، من بلدم، من که بحمدلله اهل نمازم، اهل مسجدم، اهل عبادتم و ... . بلکه تا مجرّب را همراه اسمش بر زبان میآورید، میگویید: او خیلی بلد است.
ما چقدر عمر میکنیم؟ صد سال؟! خیلیها که در جوانی از دنیا میروند، بعضیها هم پا به سن میگذارند و اگر خیلی زیاد شود، معمولاً صد سال است. در آن صد سال هم، هفت، هشت سال بچّهایم که هیچ، بعد هم که پسرها تا پانزده سالگی و دخترها تا نه سالگی تکلیفی ندارند؛ بعد هم که تکلیف داریم، جوانی است و بازیگوشی میکنیم. چهل به بالا هم دیگر سرازیری است.یعنی تا چهل، صعود است و بعد سرازیری است که دیگر میبینیم آن حال عبادت را نداریم و تا چشم به هم میگذاریم، دیگر تمام است. کلّی که میخوابیم، کلّی که کار دنیا داریم، مدام هم میخواهیم جمع کنیم که خانه بخریم، ماشین بخریم، چه کنیم و چه کنیم.چقدر عبادت میکنیم؟! چقدر یاد خداییم؟! کلّ عمرمان روی هم جمع شود، شاید چهار، پنج سال عبادت کنیم! آنوقت در این عبادت چقدر ابلیس ملعون رخنه میکند! چون مجرّب است و در قرآن هم آمده: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاس الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسمِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس»[10].
لذا برای همین است که سلطان العارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، سلطانآبادی بزرگ فرموده بودند: هر موقع اسم ابلیس را میآورید، یک مجرّب هم کنارش بگذارید؛ چون وقتی گفتی: مجرّب؛ یعنی خلع سلاح شدی و دیگر نمیتوانی بگویی: من ایمان دارم. کدام ایمان؟! یک موقع با همان به ظاهر ایمانمان، فریبمان میدهد. یک موقع با الفاظ فریبمان میدهد. یک موقع با به ظاهر علم یا به ظاهر قدرت فریب میدهد. به هر حال شش هزار سال که آن طرف بوده، تازه اگر آن شش هزار سال را بخواهیم اخروی حساب کنیم که غوغا میشود؛ چون طبق فرمایش قرآن هر روز اخروی، پنجاه هزار سال دنیا است. لذا شش هزار سال اخروی، شوخی نیست؛ یا اصلاً همان شش هزار سال خودمان را حساب کنیم. مگر من و شما چقدر عمر کنیم؟! اگر خیلی بخواهیم برای هم تعارف تکه پاره کنیم صد سال است و إلّا همان پنجاه، شصت سال است. امّا شیطان از اوّل خلقت أبانا آدم و أمّنا حوّا بوده و از همان اوّل هم تجربه خودش را به رخ آنها کشانده، «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطان»[11] و آنها را گمراه کرده است. بعدش هم که دیگر در جریان هابیل و قابیل بود و ... تا الآن که زمان ماست. ما کجا میتوانیم به تجربه او برسیم؟! مگر چقدر عمر میکنیم؟! صدها سال پیش که ما نبودیم و اصلاً هیچ هیچ بودیم؛ او بود. در آن زمان، پیشینیان ما بودند که او همچنان به فریب دادن مشغول بود و هر کسی را هم به راه خودش فریب داده است.
برای همین است که اولیاء خدا خیلی میترسند و میگویند: عاقبت به خیر شدن، بهترین دعاست. آنها میگویند: تا نرویم، معلوم نیست که واقعاً عاقبت به خیریم یا نه، آیا آن لحظه آخر ایمانمان را میگیرد یا نمیگیرد؟! پس شیطان، خیلی مجرّب است.
لذا بهلول بیان کرد: برای این طفل گریه نکنید، برای خودتان گریه کنید که شیطان خوب بلد بود و ما بیتجربهها را فریب داد و هر کداممان را هم به یک راهی فریب داده است.
چرا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) نمیخواستند در کودکی بمیرند و به بهشت روند؟
پس همانطور که بیان شد: وقتی طفل از این دنیا میرود، معلوم است دیگر مستقیم وارد بهشت میشود و دیگر حساب و کتابی ندارد. آن هم حساب و کتابی که وقتی بعضی از روایات آن را میبینیم و میخوانیم، اصلاً دیگر نمیخواهیم ببینیم و تکرارش کنیم. انبیاء میترسند، اولیاء خدا میلرزند و از فردای قیامت و آن محشر، وحشت دارند. آن سؤال و جوابها اینقدر ترس دارد که انبیاء هم نمیخواهند ببینند. اصلاً آن صفش، عجیب است. اضطراب ورود به قیامت هم که دیگر بسیار است. واقعاً یومالحسرهاست و اولیاء میگویند: خود اولیاء و انبیاء هم برایشان حسرت دارد که چرا بیشتر کار انجام ندادند. اسامی مختلفی برای فردای قیامت بیان کردند، از جمله در یک روایتی حضرت باقرالعلوم(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: فردای قیامت صد و سه اسم دارد.غوغاست، طوری که اولیاء و انبیاء هم وحشت دارند. امّا طفل، اینها را نمیبیند.ولی ببینید با همه این تفاسیر، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) چه میفرمایند!
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «ما یَسُرُّنی لَو مِتُّ طِفلاً و اُدخِلتُ الجَنَّةَ و لم أکبُرْ فأعرِفَ رَبّی عَزَّ و جلَّ»، دوست نداشتم که در کودکی میمردم و به بهشت میرفتم. این در حالی است که ما مدام میگوییم:ای کاش نبودیم؛ حالا ای کاش همان موقع کودکی میمردیم؛ در هر مرحله همینطور هستیم، در جان کندن - که واقعاً کندن است و اسمش هم بر رویش است - میگوییم: ای کاش نبودیم. وقتی در قبر میگذارند، لحد را میچینند، خاک میریزند و تنهای تنها میشویم، میگوییم: ای کاش نبودیم. در سؤال و جواب هم که اوضاع وحشتناکی است، میگوییم:ای کاش نبودیم. حتّی در قیامت هم میگوییم: ای کاش نبودیم.
امّا حضرت میفرمایند: دوست ندارم که در کودکی میمردم و به بهشت میرفتم و بزرگ نمیشدم؛ تا پروردگارم را بشناسم. یعنی دوست داشتم بزرگ شوم و به شناخت پروردگار عالم برسم. لذا حضرت دارند به من و شما یاد میدهند، میگویند: درست است که سخت است، درست است مسائل، زیاد است، درست است شیطان هست، درست است همه اینها هست، امّا همین که بزرگ شوی و به معرفت پروردگار عالم برسی؛ خیلی مهم است.
معرفت خدا و دل کندن از دنیا
لذا ثمره این شناخت، خداشناسی مطلق میشود و اینقدر مهم است که میفرمایند: «یَسِیرُ الْمَعْرِفَةِ یُوجِبُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا»[12] اگر انسان یک مقدار خدا را بشناسد و معرفت بالله پیدا کند، موجب این میشود که دلش از دنیا کنده شود. پس یکی از ارکان ایمان، معرفت است و اگر کسی جدّی معرفتالله پیدا کند، دل از دنیا میکند.
معرفت خدا و عاشق خدا شدن
وجود مقدّس امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ أَحَبَّهُ»[13] هر کسی خدا را شناخت، عاشق او میشود، محبّت خدا در دلش میافتد و آنجاست که دیگر عذاب برایش معنا ندارد و به قول انبیاء که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، آن کلام را به کمیل بیان فرمود (همین دعای کمیل که در واقع دعای خضر نبی(علیه الصّلوة و السّلام) هست)فقط و فقط غمش این میشود که از پروردگار عالم، اولیاء خدا و محبّین دور شود و عذاب دیگری برایش مهم نیست. اینقدر معرفت دارد که به مقامی میرسد که یک لحظه هم از پروردگار عالم شکایت نمیکند. هر چه بدی میبیند، به خودش نسبت میدهد، میگوید:من کار بد کردم، اینطور شدم و هیچگاه از پروردگار عالم شکایت نمیکند.
تکبّر در عبادت!
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)فرمودند: «قال اللّه تبارک و تعالی علامة معرفتی فی قلوب عبادی حُسن موقع قدری »[14] پروردگار عالم میفرمایند: میخواهید بگویم که نشانه معرفت قلبی بندگانم به من چیست؟ اوّلاً این که عبّاد من در قلبشان، جایگاه من را نیکو میدانند.
عبد همیشه خودش را ذلیل میداند - حالا در باب طاعت هم ده مورد را بیان میفرمایند که عرض میکنم - نکتهای بگویم که خیلی عجیب است. آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به خصّیصین خودشان فرموده بودند: یک عدّه در عبادت پروردگار عالم هم با تکبّر و طلبکاری، خدا را عبادت میکنند.
بعد توضیح داده بودند، فرموده بودند: مثلاً فکر میکنند با این نمازی که اینها خواندند، یا با کمک کردن، صدقه به دیگران و دست دیگران را گرفتن، دیگر تمام است و ذوالجلال و الاکرام باید حتماً به آنها مقاماتی را بدهد. لذا نسبت به پروردگار عالم، طلبکار هستند و اگر عملی را انجام دادند، میگویند: دیگر ما در اوج هستیم. اولاً نمیگویند: لطف خداست، پروردگار عالم عنایت و محبّت کرده که من توانستم این عمل را انجام بدهم، کما این که بعضیها نتوانستند این کار را کنند؛ پس این لطف خداست. امّا او احساس میکند خودش بوده و لذا از اینجا به بعد متکبّرانه با خدا برخورد میکند. برای همین فرمودند: این که از خدا طلبکار میشوی، تکبّر است.
حرف خیلی سنگینی است. این که حتّی در خلوت خودت میگویی: بهبه! من دیگر اهل نماز هستم؛ من دست خیلیها را گرفتم که هنوز هیچ کسی نمیداند، من به خیلیها که وضع زندگیشان خراب بود، کمک کردم و هیچ کسی نمیداند؛ من خیلیها را هدایت کردم که هیچ کس نمیداند و ...، این، شیطان است؛ این، تکبّر است. با این که در خلوت خودت با خداست و اصلاً با هیچ کس نمیگویی، امّا همین نشانه تکبّر است. گاهی هم انسان حتّی در جمع میگوید: ما فلان جا، فلان چیز را ساختیم و فلان کار را کردیم.
حالا خدا یک موقع او را به یک مسئلهای ابتلاء میکند «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات»، اینجاست که گاهی ولو در درون - چون در این روایت هم میفرماید: «فی قلوب عبادی» - در خلوت خودش میگوید: خدا! من این همه برای تو کار کردم، بالاخره بنده خوب تو بودم یا اگر هم نگویم بنده خوب، امّا سعی کردم که خوب باشم، سعی کردم آن که تو میخواهی باشم، پس چرا؟!
لذا پیامبر فرمودند که خود پروردگار عالم میفرماید: نشانه معرفت من در قلب بندگانم این است که جایگاه من را نیکو بشمارند؛ یعنی بدانند من خدا هستم و آنها عبدند. توضیحی که عرفا و اولیاء خدا دادند یعنی این که دائم برای خودش تذکار بدهد که من عبد خدایم، عبد که اصلاً طلبکار نیست، عبد، غلام حلقه به گوش است و اصلاً طلبی ندارد؛ به او بدهند، میخورد؛ ندهند، نمیخورد، بگویند: فلان کار را بکن، میگوید:چشم، بگویند: این جا برو، میگوید: چشم، بگویند: این جا بنشین، میگوید: چشم و ... . لذا عبد پروردگارعالم یعنی این یعنی جای خود را بداند و فکر نکند که طلبی از خدا دارد.
وقتی از پروردگار عالم طلبکار شدی، میدانی یعنی چه؟ یعنی خدایا! بالاخره ما داریم یک معاملهای میکنیم، من هم یک کارهایی برای تو کردم (درحالی که برای خودم انجام دادم، امّا فکر میکنم برای خدا بوده)؛ حالا تو هم باید برای من کارهایی انجام دهی، یعنی یک معامله است، نستجیربالله و نعوذبالله دارم خودم را بالا میبرم و در رده خدا میدانم. درست است که میگویم خدا نیستم، امّا فقط میگویم.
امّا عبد، قدر و منزلت پروردگار عالم را در قلب خودش میداند. برای همین است که میفرمایند: نشانه معرفتی بندگان من این است که جایگاه من را نیکو میشمارند« حُسن موقع قدری »؛ یعنی میگوید: او خداست و من همیشه غلامم.
تمرین عبد پروردگار عالم بودن
اگر شما بخواهید این را تمرین کنید، مثل این است که همیشه بگویید: آقاجان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، مولاست و من عبد و غلامم. اگر یک موقعی حتّی هوس کنی که بگویی: حالا من که مدام یابن الحسن میگویم و نام آقاجان را میآورم؛ مثلاً باید کنار آقاجان باشم؛ یعنی خودت را می خواهی در ردیف امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بدانی و این، غلط است. شاید کسی بگوید: یعنی چه، یعنی من امام زمان را نبینم؟! یعنی من آقاجانم را نخواهم؟! این که ما قلباً ایشان را دوستش داریم و بخواهیم ایشان را ببینیم، یک بحثی است، امّا این که بگوییم: من این هستم و جایگاهم بعداً این باید باشد و ...؛ نعوذبالله بعداً طلبکار میشوم!
شیخنا الاعظم، حضرت مفید(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به هیچ عنوان طلبکار از امام زمان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) نیست، اولیاء خدا به هیچ عنوان طلبکار از حضرت نیستند. همه خود را غلام حلقه به گوش آقاجان میدانند و حتّی خودشان را غلام غلامان ایشان میدانند. میگویند: آقا فقط بپذیرند، ما غلامیم، همین. اصلاً آقا به سلامت باشند، اگر ایشان را دیدیم، قدمشان روی تخم چشمانمان، اگر هم ندیدیم، حتماً گناهی کردیم. ولی اصلاً اینطور نمیگویند که من دیگر در دولت مهدوی میآیم و کارهای میشوم.
عرض کردم الآن، نظام مهدوی است و دولت مهدوی نیست. خود آقا که بیایند، دولت مهدوی به وجود میآید. امّا این اعاظم و بزرگان، مثل شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز، علّامه مقدس اردبیلی، آیتالله العظمی شاه آبادی، آیتالله ادیب و ...، هیچ کدام به ولو به لحظهای نگفتند که ما میخواهیم در دولت حضرت باشیم. حتّی وقتی هم که شما دعا میخوانید، مثلاً در دعای عهد میگویید: من بیرون بیایم، شمشیر بکشم و ... که خلّصش این است که من بیایم و فدایی شوم و در محضر آقا کشته شوم، یعنی قربانی آقا باشم. و إلّا در دعای عهد میخوانید که من بیایم منصب بگیرم؟! اصلاً چنین چیزی در دعای عهد داریم؟! ما در دعای عهد میگوییم: اگر یک موقعی مردم و نبودم، بیایم، شمشیر بکشم و در محضر مبارک شما قتال کنم، کشته شوم و تکه تکه و نیست شوم، نه این که مطرح شوم.
امّا یک مواقعی ما با خدا هم داریم معامله میکنیم. البته این که خود خدا میگوید: بندگانم با من معامله میکنند، فرق میکند با این که ما این را بگوییم، یک موقع نگوییم خود خدا گفته: «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[15] خود خدا این قدر محبّت دارد و میخواهد دست بندهاش را بگیرد، اینگونه میگوید که تو با من تجارت کن و إلّا معامله کردن با خدا اصلاً معنا ندارد، عبد، عبد است، بنده باید خودش بداند که موقعیّت پروردگار عالم در حسن و نیکویی و بالا است، امّا موقعیّت خودش، فقط عبد بودن است.
ابتلای عبد و عدم شکایت او
برای همین میفرماید: « علامة معرفتی فی قلوب عبادی» و نمیفرماید: «فی قلوب ناس»؛ یعنی نشانه معرفت در قلوب بندگان من، این است که آنها جایگاه من را نیکو میشمارند و هیچ موقع هم از من شکایت نمیکنند، « الاّ اشتکی» که بگویند: بالاخره چه شد؟! یا مثلاً ابیعبدالله شکایت کند و بفرماید:بالاخره چه شد، این مردم چه میگویند؟! حضرت ایوب شکایت کند! حضرت اسماعیل و حضرت ابراهیم شکایت کند! ابداً اینطور نیست. آن هم در آن موقعیتهایی که آن زمان بوده، حالا را نبینید. یک موقع حتّی یک کسی را میخواهند به صورت ظاهر لجن مال کنند و آبرو و حیثیتش را ببرند، اصلاً شکایت نمیکند،چرا؟ چون میگوید: پسندم آن چه را جانان پسندند. جان یکی را میگیرند، پسندم آن چه را جانان پسندند. مال یکی را میگیرند، پسندم آن چه را جانان پسندند. یک لحظه هم شکایت نمیکنند. امّا ما اگر کمی زندگیمان این طرف و آن طرف شود، نستجیربالله و نعوذبالله شروع به شکایت کردن از خدا میکنیم.در حالی که کسی که عبد خدا شود، گلهگذاری نمیکند.
علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در آخر عمرشان، وقتی من نبودم، به آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: مدام به من میگویید که چه کردی؟ بعضی چیزها را به شما گفتهام، امّا یک چیزی که آقای قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خیلی به من فرمودند، این بود که میفرمودند: بلاهایی بر سر تو آوردم که یکبار هم شکایت نکردی.بعد فرمودند: هر چه فکر کردم دیدم بلایی سر من نیاوردند، هر چه که بوده، رحمت بوده و من بلا ندیدم.
امّا به ظاهر آن مرد الهی کارهایی برای امتحان این شاگرد مبرّز خودشان کرده بودند. امّا خود آسید هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعجّب کرده بودند که من هر چه تأمل کردم، دیدم بلایی نبوده که بخواهم گله کنم.
حال، تصوّر کنید بنده از خدا گله کند که خدایا! چرا این طور کردی؟! ابداً بنده اینگونه نیست، بلکه هر چه از طرف خدا برسد، برای عبد نیکو و عسل است. حتّی زهر مار هم بدهند، برای او عسل است.
میدانید وقتی قاسمبنالحسن(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «احلی من عسل» یعنی تکه تکه هم بشوم، عسل است. زیر سم اسبان هم قرار بگیرم، عسل است. تمسخر دشمن هم عسل است(چون دشمن هم قاسمبنالحسن و هم ابیعبدالله را تمسخر کردند و گفتند: ببین هیچ کسی را ندارد، بچه فرستاده و بعد هم یک عدّه مست و چنین و چنان شروع به کِل کشیدن و مسخره کردن و دور زدن و .... کردند) و هیچگاه به خدا گله نمیکنم.
هر لحظه که از واقعه کربلا میگذشت، عشق ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به خدا بیشتر میشد!
در ادامه میفرمایند: «و لا استبطی» ینی بنده از آن حالش کند هم نمیشود.دیدید بعضی به تعبیر خودمان تب داغ هستند و زود سرد میشوند. عرفای عظیمالشّأن اینگونه نیستند، بلکه همانطور هستند که در روایات داریم. بابالحوائج، موسیبنجعفر(صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند: کسی که دو روزش یکسان باشد، خسراندیده است. اگر زندگی اولیاء خدا را ببینید، متوجّه میشوید که ساعت به ساعتشان با هم فرق میکند، اهل معرفت این طورند، لذا لحظه به لحظه عشق و معرفتشان نسبت به حضرت حقّ کم که نمیشود، زیادتر هم میشود.
عشق ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) آن لحظهای که سرش از قفا بریده شد، بیشتر از آن لحظهای بود که نیزهها داشت میآمد، بیشتر از آن لحظهای بود که سنگها داشت میآمد، بیشتر از آن لحظهای بود که موی پیشانیاش خونی شده بود و آن پلید آنها را میکشید و بنا بود از گلو ببرد، امّا گفت: از قفا درد و زجرش هم بیشتر است. لذا زجرکش شدن هست، امّا عشقش به پروردگار عالم بیشتر شد.
لذا این را بدانید، والله من با یقین به شما عرض میکنم که ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) آن لحظهای که سرش را از قفا میبریدند، عشقش به پروردگار عالم بیشتر شده و ابداً گله نکرده است. آن لحظهای هم که طفلش در دستش بود و یکدفعه دید سر طفل شش ماهه کوچک با تیر سه شعبه جدا شده و گوش تا گوش بریده شده، باز هم شکایت نکرد. اصلاً دلیل این که این خون را گرفت و به آسمان پاشید و فرمود: این قربانی را از آل رسول بپذیر؛ یعنی این که قربانت بروم؛ تو مرا این طوری میخواهی، من هستم، میخواهی جلوی من طفلم این طوری شود، من هستم، اسماعیلم این طوری ذبح شود، من هستم و ... . لذا لحظه به لحظه عشقش بیشتر میشد، عشق خدا هم بیشتر میشود.
حضرت تنها شدند، ملائکه ضجه زدند، پایین آمدند که کاری کنند، حضرت فرمودند: نه. عشقش بیشتر میشود، شکایت میکند؟! حبّش کم میشود؟! کند میشود؟! نه. چون میبیند و میداند خدا هست.
عکس العمل آیتالله کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در دو زمان اوج و فرود ظاهری!
«و لا استخفی» پنهان دانسته نشوم؛ یعنی همه جا خدا را میبینند. در کدام مسئله است که خدا را نبینند؟ فقط در به ظاهر خوشیها خدا را میبینند؟! خیر، آن موقعی هم که به صورت ظاهر ناراحتی است، خدا را میبینند.
مروم ابوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آیتالله کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دومرتبه در بیمارستان فیروزآبادی خوابیدند که ما به ملاقات ایشان رفتیم.یک موقع زمانی بود که به صورت ظاهر در اوج بودند. ما که آنجا رفتیم، خیلی شلوغ بودو جمعیّت زیادی آمده بودند. یک مرتبه دیگر هم بعد از آن دوران به ظاهر اوج خود بستری شدند که وقتی به بیماستان رفتیم، دیگر کسی نبود، همه هم میترسیدن بروند.مرحوم ابوی و حاج میرزا علیاصغر صفار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و چند نفر دیگر، خدمت ایشان رفته بودند. گفتند: خیلی ناراحت شدیم، گفتیم: آقا! کار دنیا اینطوری است. آیتالله کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: به خدا برای من هیچ فرقی ندارد. آن روز که مردم زیاد میآمدند، میگفتم: خدا نکند از تو بریده شوم. امروز هم که مردم نیامدند، میگویم: خدایا! تو را که دارم. امروز حتّی انتظار آمدن شما چند نفر را هم نداشتم. برای من هیچ فرقی نمیکند.بعد فرموده بودند: به خدا قسم لحظه به لحظه، عشق من به حضرت حجّت و عشق من به خود پروردگار عالم دارد زیادتر میشود. آن روز که من در مجلس داد میزدم و مردم با آن جمعیّت زیاد حضور داشتند، با الآن که در بیمارستان تنها هستم، فرقی نمیکند.
حاج میرزا علیاصغر صفار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد متخلّق به اخلاق الهی فرمودند: ما چند نفری آن جا رفتیم، گفتیم: بالاخره برای آقا روحیه باشد، امّا ما از آسیّد ابوالقاسم کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)روحیه گرفتیم. مردان الهی اینگونه هستند. شکوه میکنند؟! عشقشان کم میشود؟! ابداً.معرفت بالله این است.
حالا چه کسانی هستند که به این مرتبه میرسند و این معرفت برایشان به وجود میآید؟ اینها فقط و فقط کسانی هستند که در حقیقت اهل اخلاق هستند، «من عرف اللّه هم اهل الخلق العظیم». هر کسی که خدا را شناخت، اخلاقش، خلق عظیم است. یعنی «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم» فقط مال خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نیست. البته پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در صدرش است، امّا عبد الهی در معرفت اینطور میشود و به جایی میرسد که ابداً از خدا شکوه ندارد، قدر خدا را میداند، میداند همیشه عبد است و همیشه هم خدا را میبیند.
آیتالله آسیّد ابوالقاسم کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: من خدا را دارم، کسی را نمیخواهم. حال، کسی که خدا را دارد، میترسد، وحشت دارد؟ نه. پس این خصوصیّات متخلّقین به اخلاق الهی است.
میوه معرفت: پشت کردن به دنیا
لذا بیان میفرمایند: «ثمرة المعرفة» میوه این معرفت، « العزوف عن دار الدّنیا» پشت کردن به سرای دنیاست.یعنی با مردم هستند، عین مردم زندگی میکنند، امّا دل به دنیا نبستند.
خدا گواه است، اولیاء خدا اینگونه هستند. امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ولو به لحظهای دل به دنیا نبسته بود، برای همین بیان فرمود: با دلی آرام و قلبی مطمئن ... . اولیاء خدا دل به دنیا نبستند. اگر در رأس هم قرار بگیرند، دل به دنیا نبستند، اصلا رأس و ذیلی را برای خودشان نمیبینند، امّا به صورت ظاهر در امور دنیا، مواردی را به عنوان تکلیف و کار کردن میدانند، متخلّقین به اخلاق الهی اینگونه هستند و ما هم باید اینطور باشیم.
حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) سرپرست ما است و خدا، سرپرست او!
لذا نشانه معرفت خدا، این است که جایگاه خدا را بدانیم و بدانیم که عبدیم. لذا یک مواقعی آنقدر بالا نرویم که خودمان را با خدا یکسان کنیم.
ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) میداند عبد است، زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) میداند عبد است، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میداند عبد است. خودمان در دعای سلامتی حضرت داریم اعلان میکنیم: او عبد اوست و نیاز به خدا دارد. «اللّهمّ کن لولیّک الحجّة بن الحسن المهدی صلوات الله و سلامه علیه صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة » تو برای ولیّات، «ولیّاً» سرپرست باش، «و حافظاً» و حفظش کن.
من این را گفتم و برای این که این بودن با خدا برای ما جا بیافتد، باز تکرار میکنم. صاحب این نظام، نه امام راحل و عظیمالشّأن بودند و نه الآن، امامالمسلمین هستند، اصلاً اینها هیچ کاره هستند. هرچه هست، دیکته میکنند و اینها انجام میدهند. خود حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم همین حالت را دارد، ولیّاش کس دیگر است، خداست «ولیاً و حافظاً و قائداً»، او قائد ماست، امّا خدا قائد اوست. او ناصر ماست، امّا خدا ناصر اوست «و قائداً و ناصراً». او دلیل و برهان ماست، حجّت بر ماست، امّا خدا دلیل اوست، او عین الله الناظره است، امّا خدا عین اوست «دلیلاً و عیناً». خود حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم که عالم به وجود اوست «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبت الارض و السماء» میگوید: من خودم هیچ ندارم.آن حضرتی که همه چیز به خاطر اوست و اگر او نباشد، هیچ نیست. لذا به تعبیر عامیانه ما برای خودمان هم که شده، باید برای سلامتی حضرت دعا کنیم. امّا خود آن حضرت که چشم خدا بر عالم است، خودش عبد است. لذا ما هم باید اینطور باشیم، عبد باشیم، عبد.
با آقاجان حرف بزنیم، بگوییم:آقاجان! از خدا بخواه ما هم عبد شویم، ما هم راه عبد شدن را بلد شویم و بتوانیم بندگی کنیم.
خدا! به حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) ما را عبد خودت قرار بده.
«السلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
امّا چه کنم؟ این ایّام که ایّام اسارت اهلبیت است، وقتی میخواهیم با آقاجان حرف بزنیم، حواسمان باشد، قلب آقا در آلام و درد است.
آقاجان! یابن الحسن! آجرک الله، سرتان سلامت. این قدر گریه نکنید، ما فقط شما را داریم. آقاجان! خدا وجود نازنینتان را حفظ کند.
شاید وقتی میگوییم: «فی هذه الساعة و فی کل الساعة» خدا هر لحظه محافظش باش، یک معنا این باشد که چون حضرت هر لحظه برای جدّ مظلومش گریه میکند، باید برای سلامتیشان دعا کنیم. ما اگر آقایمان را از دست بدهیم، چه کنیم؟!
آقاجان! فدایت بشویم، بس است قربان قلبت بروم. آقاجان! ما قول میدهیم به جای شما برای عمه جانت زینب(علیها الصّلوة و السّلام) گریه کنیم. آقاجان!اجازه بده ما به جای شما برای اسرای کربلا و مظلومیّت اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) گریه کنیم. ما شما را میخواهیم قربانت بروم، نیازت داریم عزیز دلم. آقاجان! به فدای شما، ما غلامان شما هستیم، سرت سلامت یابن الحسن.
[2]. مجموعه ورام، ج: 2، ص:164
[3]. بحار الأنوار : ٢ / ١٢٩ /١١ .
[7]. کنز الفوائد، ج: 2، ص: 11
[9]. کنز العمّال : ٣٦٤٧٢ .
[12]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 63
[13]. مجموعه ورام، ج: 1، ص: 52
[14]. حکم النبی الاعظم، ج:1/509
کاربران گرامی، برای ذخیره نمودن فایل ، بر روی گزینه دانلود
راست کلیک کرده و عبارت save target as را انتخاب نمایید.