بسمه تعالی
جلسه اول خارج فلسفه - مورخ 91/10/03
موضوع:چیستی فلسفه
بإذن الله تبارک و تعالی و بإذن مولانا صاحب العصر و الزمان(روحی له الفدا) بحث جدید خارج فلسفه را آغاز میکنیم.
در ابتدا با توجّه به تعاریف مختلفی که از فلسفه شده مقدمهای راجع به این که فلسفه چیست، عرض کنم.
فلسفه چیست؟
نکته اوّلیه این است حقیقتاً راجع به فلسفه تعریف خاصّی نیست. شاید سؤال شود هر علمی دارای تعریف است، مگر میشود علمی علم باشد و تعریف خاصی برای آن تبیین نشده باشد؟!
جواب این است که بله، هر علمی دارای تعریف است و درحقیقت فلسفه هم تعریف خود را دارد امّا این به آن معنا نیست که ما راجع به فلسفه بگوییم تعریفی که فلاسفه کردند تعریف واحد است، خیلی از تعاریف شبیه به هم هستند امّا تعریف واحد نیستند؛ یعنی نمیتوان گفت که در حقیقت تعریف فلسفه این است و لاغیر لذا جرأت تبیین به این مطلب- تعریف فلسفه همان است که ما میگوییم- برای فلاسفه موجود نیست. - حالا به فضل الهی وقتی شرح میدهیم و جلو میرویم معلوم میشود این مطلبی که عرض میکنیم تا چقدر صحیح است. –
دلیل چیست؟ آقایان یک دلیل را تبیین میکنند- گرچه راجع به این دلیل هم إنقلتهایی وارد است. [1] – مبنی بر این که در حقیقت فلسفه یکی از شاخههای علمی است که نوع فعالیّت انسانی را نسبت به آن مطلب نمیتوانیم محدود کنیم؛ به عنوان مثال پزشکی محدود است به بدن و فقط از بدن سخن میگوید امّا در باب فلسفه اینگونه نیست ما حتّی فلسفه طبّ، فلسفه علم، فلسفه مدیریت داریم. - این که مطالب مذکور چه ربطی به فلسفه دارد را عرض میکنیم. گام به گام به فضل خدا و به حول و قوّه الهی میخواهیم نکاتی را بیان کنیم که بسیار زیبا، عالی و دقیق خواهد بود. - لذا بیان میفرمایند که فلسفه یک نوع حرّیت دارد، حریّت فعالیت آدمی است یا آزادترین نوع فعالیّت که نمیتوان آن را محدود به یک مطلب خاص کرد، این خصوصیت فلسفه است.
سؤال میشود مگر نمیگویید موضوع فلسفه وجود و موجود است پس چطور مطلب خاصّی ندارد؟ میگوییم: بله امّا کدام وجود و موجود ملاک است. - پاسخ را مفصّلتر عرض میکنیم فعلاً گام به گام جلو برویم تا به فضل الهی به آن مطالب برسیم. – بعضی فلاسفه در تعریف فلسفه مطلب دیگری را بیان میکنند که من فرمایشات یک به یک آقایان چه غربیها و چه شرقیها را عرض خواهم کرد. [2]
اوّلین سؤالی که پیش میآید این است که اصلاً فلسفه از چه زمانی به وجود آمده است؟ - من امروز میخواهم نکتهای را عرض کنم که خیلی عجیب است در آن دقّت بفرمایید. - ما قائل به این نیستیم که فلسفه از یک زمانی به عنوان بعد از قرنها در انسان به وجود آمده است، بلکه معتقدیم وقتی در مورد تعریف فلسفه تأمّل میکنیم، میبینیم فلسفه از بدو خلقت انسان بوده است - شما وقتی به فلسفه دقّت کنید این نکته را خوب متوجّه میشوید. - و بلکه به تعبیر دیگر اصلاً خلقت با فلسفه عجین است.[3]
واژه فلسفه یا فیلسوفیا - که عرض کردم معانی مختلفه دارد که حالا میرسیم از دیدگاه علمای فلسفه هم عرض کنیم - یک واژه یونانی است که از دو بخش فیلو و سوفیا تشکیل شده است، اصل «فیلو» به معنای دوست داشتن، دوست داری و «سوفیا» به معنای دانایی است.[4]
پس وقتی میگویید فیلسوفیا یا فیلوسوفر- یعنی کسی که دانایی را دوست دارد گفتهاند: - این هم باز از همان نکتهها است ولی چون مطلبی است که اکثراً روی آن قول دارند و ثبت و ضبط شده است برای ما حجیت دارد. اولین کسی که از این واژه استفاده کرد فیساغورث بود به او گفتند آیا تو فرد دانایی هستی؟ گفت: من دوستدار دانایی هستم.[5]
حال با توجه به این تعریفی که عرض کردیم معلوم میشود عمر فلسفه و آغاز فلسفه با آغاز خلقت است. - بگذارید ساختار شکنی کنیم و آنها که حمله میکنند، حمله بکنند. – عرض بنده این است فیلسوف اوّل در عالم خود خدا است که هم خود، علم و هم خود دوستدار علم میباشد و هرچند این معنا با واژه «فلسفه» عجین شد ولی این علم بدون شک قبل از این که واژه فلسفه تدوین شده باشد، وجود داشته است.
با توجّه به مطلب فوق این سؤال پیش میآید پس چرا بعضی از علمای دین با فلسفه مخالفت کردهاند؟ زیرا بعضی از معانی متعدّد فلسفه به واقع انحراف از فلسفه حقیقی است که همانها غالب شدند و غالب شدن این واژههایی که مخالف با آن اصل است، عامل شد برای این که با فلسفه مخالفت کنند و إلّا با آن جورچینی که جلو آمدیم فلسفه از بدو خلقت بشر بوده است.
باید توجّه داشت که یک زمان آغاز تدوین و یک زمان تبیین فلسفه داریم. واژه «فلسفه» مربوط به تدوین است و إلّا بشر از خلقت با فلسفه عجین بوده و نه تنها، تنها علمی است که حریت دارد و مخصوص به یک علم خاص نمیگردد بلکه همه علوم را نیز در بر میگیرد و چون انسان به علوم مختلف علاقهمند است و عشق میورزد از همان بدو خلقت و تبیین «و علّم آدم الاسماء کلّها» عمر فلسفه عمری است به اندازه عمر خود بشر و علّت این که بعضی عمر فلسفه را به اندازه عمر خود بشر بلکه عمر خلقت تبیین میکنند، این است که بشر به مطالب از لحظه موجودیت خود نگاه میکند.
تصوّر به این است که آغاز فلسفه در یونان است ما اثبات میکنیم که اینگونه نیست. ما فکر میکنیم یکی از دلایل مخالفت بعضی از آقایان نیز همین است که تصور میکنند این علم از یونان آمده است[6] در صورتیکه اینگونه نیست. به عنوان مثال در اصل، خود سوره مبارکه توحید سوره وجودی است «بسم الله الرحمن الرحیم قل هوالله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد» در مقابل لم یلد و لم یولد این است که شما یولد هستید یا «خلق السماوات و الارض فی ستّه ایام» همه مباحث وجودی است. پس محتوای فلسفه از یونان نیامده است. بلکه طول زمان و ... واژهها را تغییر داده و خوب یک واژه به عنوان فلسفه غالب ماند وإلّا انسان از روز اوّل به تفکّر وادار شده است، همانطور که بیان کردند: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، که در تفاسیر گفتند: «الا لیعقلون».
به یک تعبیر دیگر - توجّه فرمایید میخواهم تعبیری بگویم، این تعبیر را حتماً یادداشت بفرمایید، بسیار نکته مهمّی است - ما بیان میکنیم: وقتی شما به یکباره به این موضوع فکر میکنید که مثلاً این چوب یا میکروفون چطوری به وجود آمده است، در حقیقت این مطلب را فلسفه میکنید؛ یعنی تفکّر برای آن نیز هست.
حال در بررسی مخالفت آقایان باید ببینیم که آیا واقعاً واژه فلسفه چون از یونان آمده خیلی بد است یا خیر، محتوا و موضوع آن اشکال دارد؟ اگر مخالفت بر سر واژه است که بعد در اسلام واژه حکمت متعالیّه به کار برده شد و حکیم یعنی همان که حکمت میداند. [7]
این که در مسئله تفکّر فلسفی انحراف به وجود آمده است، شکّی نیست.[8] - به آن انحرافات هم إنشاءالله به فضل الهی میرسیم ولی اصل بحث فلسفه خدشهبردار نمیشود. - امّا بالاخره به یک تعریفی که هیچ اختلاف نظری در آن نباشد نیاز است و آن تعریف این است که فلسفه تفکّر درباره کلّیترین و اساسیترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آنها روبرو هستیم. لذا میبینید که میگویند از علوم عقلی است.
حال این که تفکّر چگونه باید باشد و بعضی این تفکّر را به چه سمت و سویی بردند، یک بحث جدایی است امّا اختلاف اصلی از همین جا پیش میآید لذا بعضی اشکال میگیرند که آقا! چرا اینگونه تفکّر میکنید؟! چرا راجع به پروردگار عالم اینطوری صحبت میکنید؟! این وجود و موجود و این حرفها چیست؟! یا شما با این سبک و سیاق میگویید وحدت الوجود؟! این حرفها چیست؟!
امّا اگر از همان بزرگواران بپرسید که آیا در اسلام تفکّر وجود دارد؟ میگویند: این چه حرفی است میزنید؟! تفکّر در بشریّت موجود است. قرآن هم میگوید: «أفلا تتفکرون»، «أفلا تعقلون». اصل، این تفکّر و تعقل است، منتها این مهم است که ملاک شما از تفکّر و تعقّل چیست؟ وإلّا در اصل تفکّر هیچ إنقلتی نداریم.
مطلب دیگر این است که فلسفه چه زمانی پدید میآید؟ موقعی که سؤالهای بنیادین در وجود انسان درباره خود و جهان مطرح میشود. سؤالهایی از قبیل این که اصلاً خلقت چیست؟ چیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا میروم؟ آمدنم بهر چه بود؟ اصل این «من عرف نفسه فقد عرف ربه» فلسفی است و این سؤالهای بنیادین در همه ایجاد میشود یکی از دوستان گفت: دخترم سؤالی کرده که من در پاسخ آن ماندهام. گفت: دخترم میگوید: خدا خودش چطوری به وجود آمده است؟ همین پرسیدنها شروع تفکر فلسفی است. یا این که میبینید یک بچّه وقتی چیزی را به او میدهید، باز میکند بعضی میگویند شئ را خراب کرد، ما میگوییم اتّفاقاً این عمل خرابکاری نیست، بلکه او به دنبال این است که بداند این شیء چگونه به وجود آمده و علّت به وجود آمدن آن چیست که نشاندهنده همان وجود تفکر فلسفی در انسان است. إنشاءالله ادامه بحث جلسه آینده.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1]نه این که این دلیل هم خود واقعاً دلیل باشد؛ یعنی ادلّه خودشان گاه در مواردی به واسطه إنقلتهایی که به آنها وارد میشود معلوم میشود که به عنوان حقیقه الدلیل نبوده است.
[2]به یک تعبیری خارج فلسفه مورد بحث ما تطبیق فلسفه غرب با فلسفه اسلامی است. یعنی ما فقط از دیدگاه ملاصدرای عزیز بحث نمیکنیم گرچه سعی کردیم من باب شروع «اسفار» را به عنوان پایه قرار دهیم ولی من معتقد هستم در خارج یک کتاب نباید به عنوان پایه قرار بگیرد، ما نظر میرداماد و نظر شیخ اشراق(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) و دیگر آقایان را در این مسئله تبیین میکنیم. با این نکته که فلسفه حریتدارترین علم است و با نکاتی که اول بحث به عنوان مبنا در مورد چیستی فلسفه عرض کردم جلو رفته، بعد بین فلسفه دینی و فلسفه غربی تطبیق میدهیم.
[3]البتّه این که آیا باید با واژه «فلسفه» شروع کنیم، خود یک بحث است. اصلاً واژه فلسفه بما هی فلسفه درحقیقت موجودیتی از این واژه نداشته است این واژه برای تبیین آن چیزی که مدّنظر بود بیان شده است و به تعبیر دیگر - خوب به این تعابیر که تعابیر خیلی مهمّی است دقّت بفرمایید - برای آغاز تدوین از این واژه بهره بردهاند.
[4]این نکته را نیز شما بدانید که این صوفیگری ما گرچه با صاد است امّا منشأ آن همان سوفی است؛ زیرا میگویند درحقیقت ما داناییم و میدانیم که این خط، خط صحیح است که اگر زمانی بحث فرقه شناسی و ادیان داشتیم ادله آن را نیز خدمتتان عرض میکردم منتها الآن حاشیه زدم که مطلب را متوجه شوید.
[5]جالب است در روایت نیز این مطلب را داریم که اگر کسی بگوید من عالم هستم فی الواقع جاهل است اما میتواند بگوید من دوستدار علم هستم. اتفاقاً در مناظرهای که وجود مقدّس امام باقر(علیه الصّلوه و السّلام) با راهبی در کوه داشتند - مطالعه بفرمایید چون من نمیخواهم حاشیه بزنم هر چند در ضمن میخواهم تأکید بکنم که در اسلام نیز همینگونه است. - وقتی راهب به امام گفت تو عالم این دین هستی؟ امام فرمود: من جاهل نیستم.
[6] در صورتیکه به نظر من اختلاف آقایان در اصل فلسفه نمیباشد بلکه در فروع فلسفه است زیرا بعضی در فروع به اشتباه رفتند لذا گروهی هم با آنها مخالفت کردند وإلّا اصل فلسفه راجع به وجود و موجودیت است.
[7]منتها طبیعی است که اختلافاتی وجود دارد که إنشاءالله عرض خواهم کرد در تطبیق فلسفه غرب و اسلام اختلافات را بیان میکنیم که حکمتی که مدّنظر ماست مانند بحث تعریف عقل که در بحث مهدویت داشتیم که نظر فلاسفه راجع به عقل و آنچه در دین با آن تعریفی که ما میکنیم کمی متفاوت است منتها وقتی در دقّت و تفکّر تأمّل میشود - که دوست دارم بیشتر دقّت کنید، بیشتر تأمّل کنید، بیشتر تفکّر کنید - میبینیم که محتوا تقریباً یکی است هر چند این اتفاق رخ داده است که بعضی آن محتوای اصلی را یک مقدار کج کردهاند دیگر.
[8] «اهدنا الصراط المستقیم»؛ یعنی همین که صراط مستقیم جلو بروی. من بارها این مثال را بیان کردم که اگر بناست شخصی در یک صراط مستقیمی طبق یک خطی جلو نرود اگر به میزان کم حتی یکی میلی، انحراف پیدا کند هر چند در ابتدا معلوم نیست لکن در نهایت وقتی به عقب نگاه کند میبیند چه زاویه زیادی پیدا کرده است.