بسمه تعالی
جلسه 2 خارج فلسفه - مورخ 91/10/05
در مورد چیستی فلسفه عرض کردیم که یک علم تعقلی و تفکری است و چون خود بشر از روز نخست با تفکر قرار داشت فلسفه نیز از روز نخست بوده است و جلسه گذشته بیان شد آیا میبایست از واژه فلسفه هراس داشت یعنی باید آن را مورد هجمه قرار دهیم یا خیر از آن دفاع مطلق کنیم؟
طبعاً همه سؤالاتی که برای انسان راجع به بحث بنیادی موجود و وجود مطرح میشود و به عبارت دیگر همه مطالب راجع به چیستم، کیستم، از کجا آمدهام، نقطه اصلی و مسئله بحث خواهد بود. این هم یکی از آن نکات بسیار مهمی است که باید در آن تأمّل کرد آیا این سؤالاتی که به عنوان سؤالات ذهن فلسفی بیان میکنند، از یونان باستان آمد؟ یا اینکه بشر به خودی خود در بستر عقل قرار داشت و این سؤالات برای او همیشگی بوده است؟ وقتی به حقیقت انسان مراجعه میکنیم میبینیم در انسان همیشه این مطالب نهفته شده بود و موجودیت او با این مسائل همراه بوده است.
با توجّه به این دید کلّی فلسفه را از دید فلاسفه توضیح میدهیم که هر کدام به نوبهای با همین دید وارد شدهاند. البتّه بیان شد برای فلسفه تعریف حقیقی مانند علم شیمی و فیزیک وجود ندارد؛ چون مشخص است آن دو علم در مورد چه بحث میکنند امّا فلسفه در مورد همه مطالب میباشد به خصوص برای وجود و موجودیت اشیاء است و در ضمن برای هر علمی نیز تبیین به این است که فلسفهای است (فلسفه علم، فلسفه مدیریت) و با توجّه به این مسئله توضیحاتی را بیان میکنند.
اولین مسئله این است که فلسفه به یک امر کلّی میپردازد. از جمله کسانی که راجع به امر کلّی صحبت میکند، ارسطو است او میگوید: «فلسفه علم به احوالات موجودات است.» یعنی اگر از باب اینکه بالاخره هر علمی تعریفی دارد، بخواهیم فلسفه را به عنوان علم بما هو علم تعریف کنیم فلسفه علم به احوالات موجودات است؛ چون شما فارغ از همه مطالب میخواهید راجع به موجود صحبت کنید پس این کلّیت بحث برای هر مسئله فلسفی است و از این جهت عنوان عقلایی برای فلسفه بیان میکنیم.[1]
پس اصل بحث فلسفه امر وجودی است و کلّیت بحث برای همه آقایان یکی است. کما اینکه اصلاً بعد از این در جزئیات است که بین فلاسفه شرق و غرب و حتی بین فلاسفه اسلامی که به جای واژه غربی فلسفه عنوان حکمت و حکمت متعالیّه بیان کردهاند، اختلافات به وجود میآید. باید به این مطلب دقت شود که اصلاً ما در کلّیت هیچ اختلافی نداریم و آنچه که عامل اختلاف نظر شده همه در نگرشها نسبت به وجود و موجود و جزئیات در آنها است وإلّا همه آنها راجع به یک موضوع - همان بحث ارسطویی که تبیین به احوال موجودات است - بحث میکنند.
در تعبیر ابن سینا(اعلی اللّه مقامه الشریف) تأمّل کنید ایشان نیز نسبت به این مطلب اینگونه بیان میکند که «فلسفه در حقیقت آگاهی بر حقایق تمام اشیاء به قدری که برای انسان ممکن است، میباشد.»؛ یعنی باز عنوان ابن سینا نیز در حقیقت آگاهی بر احوال موجودات منتها به قدر ممکن است.
این تعاریف و نظرات آقایان را عرض میکنم تا از باب اوّل فلسفه را تطهیر کرده و قداست بدهیم که اگر بخواهیم ساختارشکنی کنیم خود باری تعالی اوّل فیلسوف عالم است و بعد هم بشر به عنوان نفخه روح حضرت حق ذوالجلال و الاکرام دارای تعقّل و تفکر است.
بله! این که تفکر باید صحیح باشد یا عقل بما هو عقل چیست یا در تعریف عقل امکان دارد بعضی به اشتباه بروند، مباحث دیگری است ولی اصل یکی است و همه در باب تفکر در رابطه با موجود و وجود بحث میکنند. پس اختلافی در کلّیت ندارند. اختلاف بعد از آن آغاز میشود و اینجا است که تبیین به حکمت و غیر حکمت برای ما به وجود میآید.
با توجّه به این مطلب میخواهم نکتهای را عرض کنم که بسیار مهم است و آن این که نگاه به این مسئله باید نگاه قدسی باشد؛ یعنی فلسفه[2] در حقیقت مقدّس است و از آغاز بشر تا به حال بوده و در ادیان نسبت به آن بحث شده است. به خلاف تعبیر بعضی که معتقدند فلسفه به اسلام ورود پیدا کرده است، ما میگوییم خیر، شاید به نظر ایشان واژه جدید باشد امّا اصلش موجودیت دارد و کسی آن را نمیتواند انکار کند.
فلسفه اگر قابل پذیرش نبود در اسلام اجازه ورود نداشت البتّه امکان دارد إن قلتهایی مطرح شود که فلسفه نیز مانند مطالب بسیاری به عنوان بدعت و انحراف در اسلام به وجود آمد. میگوییم اگر زمانی مطلبی را کسانی بیان کنند که انسانهای قابل اعتمادی نیستند این بدعت در مطالب است امّا فلسفه را شخصیتی مانند ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشریف) که شرح بر اصول کافی دارد و محدث است، بیان میکنند.[3] پس باید ببینیم چه کسانی به فلسفه ورود پیدا کردند و علّت پذیرش آنها چه بود.
یا مثلاً نگاه کنید جرجانی راجع به تبیین فلسفه اینطور بیان میکند - شاید همین جا است که بعضی از آقایان به اشتباه رفتند و به ایشان از یک جهت توپیدند که حالا چون در مقدماتیم نمیخواهیم ورود پیدا بکنیم - که شاید به صورت ظاهر تعبیر سلام اللهی نباشد امّا وقتی ما در روایات نیز نگاه میکنیم انصافاً همین حالت را دارد. میفرماید: «فلسفه عبارت است از شبیه شدن انسان به پروردگار عالم به اندازه توان خودش برای تحصیل حقایق موجود و سعادت ابدی.»
خوب تا این لفظ شبیه شدن به خدا پیش میآید، خیلی جبهه میگیرند که یعنی چه مگر میشود شبیه خدا شد؟! میگوییم مگر نه این است که آمده است «عبدی اطعنی اجعلک مثلی» یعنی تو را در تمثیل خودم قرار دادم، یا در «إنّی جاعل فی الارض خلیفه» انسان واقعاً خداست؟! کدام آدم نیمچه عاقلی بیان میکند انسان واقعاً خداست یا این که شبیه خدا است و در مقابل خدا، خداتراشی میکند؟! منتها در این نکات است که گاهی اختلاف پیش آمده است.
حال این که آیا میشد مرحوم جرجانی، شیخ اشراق یا خود ملاصدرا(اعلی اللّه مقامهم الشریف)، با زبان دیگری بیان میکردند، تا این مخالفتها پیش نیاید بحثی است که من الآن بیان نمیکنم ولی خود شما بهتر میگیرید. [4]
با توجّه به این مطالب فلسفه را به دو قسم حقیقی تقسیم بندی کردند: فلسفه نظری و فلسفه عملی. شما در علوم مختلف موجود در عالم که به نام علم میشناسید از طبیعیات گرفته تا الهیات و ریاضیات دو نوع نگرش عملی و نظری دارید.
بحث الهیات یک بحث عملی نیست، در بحث عملی معمول این است که مطالب و براهینی که برای ما تبیین میشود کاملاً معلوم و مشهود است؛ یعنی ابتدا با ادلّه خاصی جلو میآیند و براساس تبیین آن ادلّه جلو میروند و آزمایشاتی بیان میشود که بر اساس آن آزمایشات نتیجه برای ما حاصل میشود که آیا این مطلبی که بیان کردیم صحیح است یا صحیح نیست، امّا در فلسفه نظری نظریات دالّ بر این که واقعاً حقیقت باشند، نیست یا به تعبیر بعضی آقایان - دقّت بفرمایید این هم نکته مهمی است - جامع حقیقت نیست و اینگونه نیست که همه هستها و مطالب در فلسفه نظری حقیقتاً تبیین شود.
سؤال میشود که از یک طرف میگویید فلسفه یک بحث عقلی است و با تفکّر بشر سر و کار دارد و از طرف دیگر بیان میکنید ما در فلسفه نظری نمیتوانیم آن چنان که باید و شاید به یک حقیقت برسیم، این دو مطلب چگونه با هم جمع میشوند؟! میگوییم: اصلاً اختلاف نظرها از همین جا به وجود میآید؛ چون اگر حقیقت بما هی حقیقت در عالم موجود بود، دیگر عامل اختلافی نبود که کسی بخواهد بگوید نظریه من این یا آن است بلکه نظریه معیّن و معلوم بود و اصلاً دیگر اختلافی وجود نداشت.
امّا در مسائل نظری اینگونه نیست. تأمّل کنید! اگر در رابطه با مسائل طبیعیّات مسئلهای به وجود بیاید بعد از آزمایشات به یک نتیجهای میرسند هر چند امکان دارد در یک زمان خاصی از آن بهره برداری کنند و پنجاه سال بعد بگویند براساس فلان آزمایشات دیگر، تا اینجا اشتباهاتی صورت گرفته است لکن حداقل قضیه این است که همان مطلب را برای زمانی پذیرفتهاند امّا در فلسفه نظری این حالت نیست. اینجاست که بیان میکنند که باز راجع به فلسفه دو نوع نگرش ایجاد شد: نظری و عملی که با هم تفاوت دارند - حالا به این نکاتی که کد میدهم و جلو میروم دقّت کنید نکات بسیار مهمی است - یعنی چه؟
میگویند: فلسفه عملی در بحث خودِ فلسفه سه حالت دارد: تدبیر در امور فردیه، تدبیر در امور مدنیت و تدبیر در امور حاکمیت و هر آن چه غیر از تدبر در امور باشد اصلش فلسفه نظری است از خود الهیات گرفته تا طبیعیات و مطالب دیگر و در حقیقت این علوم نیز از یک جهت فلسفه نظری است. - پس آن با بحث اولیّه چه فرقی دارد إنشاءالله اشاره میکنیم - لذا الهیات را علم اعلی و ریاضیات، علم اوسط و علم طبیعیات را علم اسفل تبیین کردهاند. پس این هم از یک دید نگاه به فلسفه است که دو نوع نگرش فلسفه نظری و عملی که خودشان نیز تفاوت پیدا کردهاند، وجود دارد.
حالا این مطالب را بیان کردیم برای این که میخواهم به نوعی این که بیان شد اصل یکی است امّا بعد از ورود در خود مباحث فلسفه یعنی نگرشها و تفکرها و جزئیات، اختلاف به وجود میآید را ثابت کنم.
با توجّه به این مطلب شاید - توجّه بفرمایید بعداً بیشتر معلوم میشود - علّت این که یک عده با فلسفه مخالفت کردند همین است، میگویند: «اتفاقاً در همین جزئیات است که شما همه کاسه کوزهها را به هم میزنید و اصلآً دید بشر را نسبت به باری تعالی خراب میکنید بعد تازه عنوانی درست میکنید به عنوان وحدة الوجود و ....» با جزئیات همه چیز درست میشود و آن چیزی که ما اصلاً شاید با آن مخالفت میکنیم همین جزئیات باشد کما این که مثلاً بزرگواری خواسته با فلسفه مخالفت کند کتابی به نام فلسفه و صوفیگری در اسلام - حتّی هر دو (فلسفه و صوفیگری) را با هم آورده است - تألیف کرده و در آن میگوید: فلسفه عین همان صوفیگری در اسلام است و به فلسفه حمله کرده و نکاتی آورده است. اتفاقاً با همین موضوعاتی که عرض کردم ما نیز در همین مطالب اختلاف داریم که اسلام این را نپذیرفته است علی ایّ حال در همین نوع نگرشها در فلسفه اختلاف به وجود آمد.
این سؤال پیش میآید با توجّه به این که موضوع فلسفه بحث اختلافی موجود بدون هر قید و شرط میباشد، اصلاً چه نیازی است که ما اصرار بورزیم که به این طریق نگرش داشته باشیم؛ یعنی در واقع دید تفکری به عنوان دید فلسفی برای ما چه سودی دارد؟
معتقدند ما بیاییم نوع دیگری نگاه کنیم و همان طور که بعضی از آقایان تاکید دارند ببینیم روایت شریفه و کتاب الله چه چیزی بیان میکند و تسلیم پروردگار عالم و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصّلین) باشیم، قول پروردگار عالم و قول معصوم(علیهم صلوات المصّلین) برای ما حجیّت دارد و اصلاً نیاز به مباحث فلسفی نداریم که به این صورت اختلاف نیز به وجود بیاید.
صورت مسئله خیلی خوب است - امّا به پاسخِ صورت مسئله خوب دقّت کنید - عرض کردیم که بحث فلسفه تفکر است حال سؤال میکنیم آیا در آیات و احادیث اجازه تفکر داریم یا خیر؟ پاسخ این است اگر ملاک از تفکر، تفکر فردی باشد این اجازه را ندادهاند و به آن تفسیر به رأی گفتهاند، امّا اگر ملاک از بحث تفکّر این است که ببینیم بر اساس آن شرحی که معصوم(علیهم صلوات المصّلین) بیان میفرماید - که ایشان در حقیقت ترجمان قرآن کریم میباشند و تفسیر حقیقی مطالب در دست آنهاست - باشد، منعی ندارد.
اگر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در یک جایی نوع نگرش و نوع تبیین را در رابطه با وجود و همه موجودیّت بیان نکردند و یا اشارتاً رد شدند، اینجا باید چگونه بگوییم؟ از دو حال بیرون نیست یا توأم با تبیین مصادیق است یا این که مصداق وجود ندارد و فقط یک مطلب کلّی را تبیین فرمودهاند. در آن مواردی که مصداق وجود دارد، طبیعی است ما با مصداقها میسنجیم. - توجّه! توجّه! دقّت بفرمایید من با نگرش دیگری بیان میکنم، خیلی تأمّل بفرمایید. - آنجایی که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) با مصداقها بیان فرمودند، ما هم با مصداقها میسنجیم منعی نیز در آن نیست. امّا آنجایی که بیان با مصداقها نبود، ما سراغ ماهیّت میرویم.
- توجّه بفرمایید! - موضوع فلسفه وجود بود و بعد از آن، ماهیّت نسبت به او ...؛ یعنی کاربرد فلسفه شناخت موجودات است و میتواند مثلاً موجودی به عنوان انسان را به وسیله دانش فلسفه تا حدودی دریابد. وقتی اینطور شد، دیگر طبیعی است اشکالی ندارد که ما در بحث فلسفه ورود پیدا کنیم.
نکتهای را میگویم خوب دقّت بفرمایید! از جمله ابن سینا(اعلی اللّه مقامه) هم به این نکته اشاره بسیار دقیقی دارد، میگوید: «غایت فلسفه بر این اساس است که انسان، گفته نظری مشابه نظام عالی جهان در حقیقتِ موجودات را دریابد و آن را تا حدّ ممکن عینی و عملی نماید - یعنی برایش در یک حدّ ممکن مشخّص شود - و اگر غیر از این بود، هر اسم دیگری را میتوان بر آن گذاشت.»؛ یعنی اگر مسائلی که هست و عینیّت و حقیقت دارد، غیر از طریق تفکّر در وجود بشر بخواهد راه پیدا کند، هر اسمی دلش خواست برای آنها بگذارد. شاید به عنوانی ایشان هم میخواسته بیان کند که امکان دارد در آینده بعضی با این لفظ واژه (فلسفه) مخالفت کنند. حال با بیان ایشان میتوان به مخالفین گفت چرا اینقدر با لفظ واژه درگیر هستید، میتوانید آن را تغییر دهید.
امّا آیا خارج از بحث واژه در رابطه با صورت مسئله یعنی موجود و حقیقت میشود بحث کرد یا خیر؟ و آیا میتوان از این صحبت کرد که انسان تا کجا میتواند به این حقیقت برسد یا نمیتوان؟
میگوییم: چرا نمیتوان، آیا انسان میگوید حتماً با تفکّر فلسفی به حقایق در عالم میرسد؟! هیچ کس حتّی خود فلاسفه نیز چنین نگفتهاند و بنا نیست که بگویند با تفکر به همه مطالب میرسند بلکه میگویند: در حد امکان. همانطور که به عنوان نمونه نظرات جرجانی و ابن سینا را عنوان کردم.
بنابراین برای بشر تفکّر در مورد موجودات عالم در حدّ امکان منع نشده است و باید این را به عنوان یک حقیقتی که هم ادیان و هم در به ظاهر غیرادیان - یا به تعبیر آقایان بحث فلسفی – پذیرفتهاند، بدانیم لذا تأمّل بفرمایید ما فلسفه را با این نوع نگرش تطهیر میکنیم.
بحث دیگر این است: - خوب به این نکتهای که عرض میکنم دقّت کنید - چرا مورّخینی که راجع به فلسفه مطالبی را تبیین کردهاند، فلسفه را ابداع اسلامی بیان نمیکنند؟ یعنی مگر شما نمیگویید در اسلام همه چیز هست، پس چرا نگفتهاند فلسفه در خود اسلام بوده است؟ تأمّل بفرمایید! میخواهیم نکتهای را عرض کنیم که شاید جدیدترین نکته در مباحثی باشد که به فضل الهی میخواهیم در آینده بیان کنیم.
ما یک بحثی داریم به نام این که مثلاً در زمانی علمی بوده، امّا هرچه جلوتر آمده پرورش پیدا کرده است. این یک قاعده است. مثلاً طبّ از روز نخست در بشر بوده است؛ یعنی از همان ابتدا وقتی بشر احساس نیاز کرد، مثلاً وقتی پایش زخم شد به دنبال درمان رفت. یا در باب پوشش نیز [5]- عذر میخواهم حالا دارم در این مقدّمات بیان میکنم – زمانی احساس کرد پوست حیوان میتواند گرمابخش باشد، او را کشت و برای خودش پوستین درست کرد تا به امروز که با وسایل پیشرفته لباس درست میکند. پس از روز نخست احساس نیاز بوده ولی به مرور در هر زمینهای تکامل پیدا کرده است.
در بحث شناخت نیز همینطور به مرور تکامل پیدا کرده است میگوییم: فلسفه از روز نخست در بشر بوده ولی به مرور تکامل پیدا کرده است لذا نیاز به ابداع نیست. پس اصرار به ابداع در اسلام معنا ندارد.
کما این که دین از روز نخست بوده، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَامّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» یعنی پروردگار عالم از روز نخست برای همه انسانها هادی فرستاده منتها گاهی میبینید از این صد و بیست و چهار هزار پیامبر ابتدا پیامبر برای یک روستا بودهاند و به عنوان رسولان اعظم نبودند، و گاهی تا به جایی است که میبینید حکومت تشکیل میدهند؛ یعنی پیشرفت پیدا میکنند.
بعضی اصرار به این دارند که بگویند فلسفه را مسلمانان ابداع کردهاند، ما میگوییم: خیر، فلسفه را در ادیان داریم. هر چند گفتیم که اصل فلسفه قبل از یونان بوده است منتها این واژه تدوینش از زمان فیساغورث شد - جلسه قبل هم اشارهای کردم - تبیین و تدوین دو چیز است، وإلّا تبیین از روز نخست بوده است. علت اصرار بعضی به ابداع فلسفه توسط مسلمانان این است که شاید مخالفت بعضی کنار برود.
میگوییم: خیر، اصلاً نیاز به این تبیین نیست بلکه یک بحث تفکّری است که از روز نخست بوده است منتها مسلمانان آن را پرورش حقیقی دادهاند. آنگاه این اختلاف به وجود میآید که نگرش حوزه جهان اسلام و حوزه غیر جهان اسلام نسبت به فلسفه چیست؟ [6]
إنشاءالله ادامه این بحث برای جلسه آینده بماند.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] حال ما با این مقدماتی که إنشاءالله به فضل الهی جلو خواهیم رفت نکاتی را که ملاصدرای عزیز، شیخ الرئیس، شیخ اشراق(اعلی اللّه مقامهم الشریف) و همه این اعاظم به آن ورود پیدا کردند واختلافاتی که در بعضی موارد نسبت به نوع نگرش دارند را تبیین میکنیم.
[2] عرض کردم ما ناچاریم با همین واژه جلو برویم چون فعلاً این واژه غالب شده است.
[3] یک تعبیر عالی و زیبایی را علامه حسن زاده آملی نسبت به ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشریف) بیان میکنند که ایشان قبل از اینکه بخواهد فیلسوف باشد، محدث است. ما به عنوان محدث به ایشان مانند محدث نوری(اعلی اللّه مقامه الشریف) نگاه نکردیم چون کتاب فلسفی ایشان اوج گرفت به عنوان فیلسوف تبیین شد.
[4] از نکاتی است که میخواهم همه اینها را به صورت کد بیان کنم و جلو بروم. ما تازه در فلاسفه اسلامی میگوییم بعضاً إنقلت هم روی همین اینهاست، چه برسد راجع به دیگران که به فضل الهی مطالب را عرض خواهیم کرد.
[5] البتّه حرفهایی میزنند که بعید هم هست چنین چیزهایی باشد حالا فرض کنیم باشد که مثلاً از روز نخست خودش را با برگ پوشاند که برایش کشف عورت نشود، خودش هم میدانست یا برای فرار از سرما پوستین درست کرد.
[6] طبیعی است چون ما داریم بحث خارج فلسفه را تبیین میکنیم، شاید پایه را به عنوان اسفار ملّاصدرای عزیز بگذاریم امّا نباید صرفاً این طور باشد؛ یعنی ما میخواهیم بحث تطبیقی داشته باشیم، ببینیم فلاسفه غربی و شرقی و مسلمان راجع به وجود و هر موضوع چه میگویند، بعد بررسی کنیم که آیا اختلافی بین خود فلاسفه غربی هست یا خیر، یک به یک اشاره کنیم و وجه اشتراکشان را نیز بدست بیاوریم. بگوییم معلوم شد فلاسفه غربی اختلاف دارند وجه مشترکشان هم این است. در مرحله بعد ببینیم فلاسفه شرق چه میگویند و اختلاف نظرات و وجه اشتراکشان چیست آیا وجه اشتراک دارند یا خیر، آن را هم ببینیم، بعد طرف سوم اسلام میشود. فلسفه در اسلام چیست؟ آیا فلاسفه اسلامی با هم اختلاف دارند یا ندارند؟ اگر اختلاف دارند چیست، وجه اشتراکشان چیست؟
در نهایت این سه را با هم تطبیق دهیم و نتیجهگیری کنیم که آیا واقعا شما به عنوان یک انسان حرّ و آزاد - که اشاره خواهم کرد در فلسفه حریّت خیلی مهم است - هرچه که اسلام گفت باید بپذیرید یا خیر، و معلوم شود اگر هم دفاع میکنید از باب علقیّت نسبت به اسلام نیست بلکه میخواهید بگویید کدام نظر، نظریّه صحیحی است و ملاک شما این نیست که بگویید من چون مسلمان هستم میخواهم دفاع کنم لذا اگر هم جایی از فلسفه دینی دفاع شد و تبیین کردید حتماً باید چراها به خوبی تبیین شود.