بسمه تعالی
جلسه 3 خارج فلسفه -مورخ 91/10/09
موضوع: چیستی فلسفه (3)
عرض شد خود لفظ فلسفه میتواند به عنوان یکی از الفاظ برای تعریف آن چه که در فلسفه هست، تبیین شود به عبارت دیگر فلسفه، واژه برای تعریف یک علم است که هم میتواند در قدیم واژههایی داشته باشد و هم میتوانست بعد از آن واژههایی پیدا کند کما اینکه در اسلام واژه حکمت متعالیه را پیدا کرد بنابراین خود لفظ فلسفه مشکل ساز نیست بلکه مشکل در تعریف علم فلسفه است چرا که واژه بحثی است و خود علمی که راجع به او صحبت میشود نیز بحث دیگری است.
بیان شد مواردی که اختلافی است راجع به جزئی است. سؤالی در ذهن عزیزان به وجود آمده مبنی بر این که میگویند: شما بیان میکنید در فلسفه راجع به کلیات صحبت میشود حال چطور میفرمایید در کلی با هم اختلافی ندارند و فقط در جزئیات اختلاف است، درحالیکه به نظر میرسد در خود کل با هم اختلاف دارند؟!
اگر به تعابیر و نکاتی که ما تعریف کردیم خوب دقت بفرمایید مطلب معلوم میشود. تأمّل بفرمایید! خود فلسفه را در یک اصطلاح بیان کردند که عبارت است از خود علم؛ یعنی در هر زمینهای عنوان علم عنوان فلسفه است منتها بیان کردند شناخت موجود از آن جهت که موجود است و نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد (کلی شناخت موجود). مثلاً خود جسم انسان یا نباتات عنوان موجود هستند.
به طور خلاصه آن علم و دانشی که برای موضوع فلسفه شرط میشود موجودیت است موجودیت یا موجود عنوان موضوع فلسفه میباشد، موجود عنوان بحث است اما مفهوم آن در خارج با مصادیق تبیین میشود. علت اینکه عرض کردیم در باب کلی اختلاف ندارند این است که همه فلاسفه راجع به موجود صحبت میکنند اما منظور از این که بیان کردیم اختلاف در جزئیت دارند یعنی اختلاف در نوع نگرش به این موجود است که چگونه تبینش کنیم.
بحث وجود که حال چطور بیان کنیم، بحث موجود نیست آنجا وجود به واسطه موجود به وجود میآید چون هر موجودی لاجرم به یک وجود نیاز دارد. اینجاست که این سؤال مطرح میشود که آیا این وجود خود موجود است یعنی به خودی خود هر موجودی وجود خود را درست کرده است؟ یا مطالب دیگر. بحث اختلاف از این جا به وجود میآید.
بله، اصل خود بحث فلسفه به عنوان موجود، علم کلّی است. امّا باز در همین مطلب نگرش اینطور است - توجّه بفرمایید بتوانم سلیس و روان بیان کنم «هذا من فضل ربی» - که گاهی اشکال میکنند بحث شما راجع به چیست؟ میگوییم: موجود، میگویند: موجود کلّی است و وقتی شما میگویید اختلاف در جزئیت، منظور مصداق وجود میشود؛ یعنی جزئی این است که لاجرم باید به سراغ مصداق برویم.
ما میگوییم منظور ما از جزئی در تعریف همین کلیّت (موجود) و نگرش راجع به آن است. هرچند کلیّت (موجود) را همه قبول دارند و همه راجع به آن بحث میکنند راجع به موجود صحبت میکنند.[1]
موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که ببینیم واقعیت قضیه چیست منتها این مطلب را در بیرون با مصداقهایش میبینیم. شما نمیتوانید بدون مصداق در مورد یک چیز صحبت کنید بالاخره یک مصداق خارجی میخواهد، در مصداقهای خارجی است که باید دقت کنیم. از همین بحث مصداق خارجی آرام آرام جلو میرویم نکاتی نیز عرض میکنم که هم شیخ الرئیس و هم ملاصدرا (اعلی اللّه مقامهما الشّریف) میفرمایند چون عرض کردم ما بعد از مقدمات - که در خود این مقدمات هم تعاریف غربیها را إنشاءالله بیان خواهیم کرد - در حقیقت نوع نگرش ما این است که بیاییم نظرات فلسفه اسلامی، شرق و غرب را با یکدیگر تطبیق دهیم.[2]
عرض هم کردیم در بحث علمی باید فارغ البال باشید البته علّت این که بعضی از آقایان با فلسفه مخالفت میکنند همین است. شما نباید به عنوان یک مسلمان یا یک کسی که طرفدار فلسفه دینی و اسلامی است نگاه کنید بلکه باید واقعاً ببینید این سه گروه کدام حق میگویند بحث علمی و تطبیقی اینگونه است. بعضی از آقایان که اشاره میکنم، آنهایی که به فلسفه ایراد گرفتند و حتی علیه فلسفه کتاب نوشتند که من عین عبارتشان را میخوانم یکی از مخالفتهایشان همینجا است که میگویند اگر انسان اینگونه خیلی خالی الذّهن باشد امکان دارد دیگران ذهنش را ببرند و ایمانش را از دست بدهد. البته عرض ما این است که بحث ایمان یک بحث جدایی است ما هم قبول داریم حتّی اگر شما میخواهید با هر دینی، مذهبی، مکتبی، مکاتب غربی و شرقی، مناظره کنید ابتدا میبایست مسلط به مکتب خودتان باشید وقتی مسلّط نباشید طبیعی است در مناظره کم میآورید - این مسئله بسیار مهمی است. - و این حالت ایجاد میشود که گاهی دفاعتان دفاع چماقی میشود.[3]
دفاع اصولی دفاع علمی است که شخص باید مسلّط باشد، ما در این قضیه شک نداریم که باید مبانی خود را بدانیم امّا ملاک ما در تخلیه ذهن این نیست که ایمانتان را کنار بگذارید، اشتباه نشود منظور این است که شما به عنوان کسی که دارید نگاه میکنید و میگویید آقایان فلاسفه غرب بفرمایید شما راجع به موجود و وجود چه چیزی را تبیین میفرمایید، باید یک یک مطالبشان را بگیریم و بعد همین کار را در فلسفه شرق و اسلام انجام دهیم و ببینیم آنها چه میگویند بعد ببینیم خود غربیها یا شرقیها و یا مسلمین هم اختلاف دارند یا خیر، بعد بیاییم جواب دهیم و دفاع کنیم.
اگر با این نگرش باشد خوب است، حتّی در مواردی میشود گفت ما با آنها وجه اشتراک داریم ولو به صورت ظاهر واژهها متفاوت باشند. اگر ما فقط بخواهیم روی واژه زوم کنیم، خیلی مواقع توقف روی واژهها کارها را خراب میکند.[4] خیلی از آقایان فقط روی واژه إنقلت گرفتهاند.
شاید شما بفرمایید هر کلمهای دارای معنا است، چون در بحث وضع میگوییم وقتی واضع لغت لفظی را وضع میکند یک معنایی را قبل از لفظ مدّنظر گرفته بعد برای آن معنا لفظی را وضع کرده است. میگوییم: ما هم قبول داریم که باید حتماً به واژهای که بیان کرده و معنایی که در ورای آن نهفته است خوب دقّت کنیم؛ زیرا شاید تصوّرمان از این لفظ اشتباه باشد، لذا باید ببینیم معنای آن چیست و کاری به واژه نداشته باشیم.
یک تعبیر بسیار عالی و خوبی را شهید بزرگوار آیتالله شهید محمّد باقر صدر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در یک مناظره علمی با همین غیر موحدین داشتند، گفته بودند: در نهایت قضیه شما به چیزی اعتقاد دارید همین اتفاقی که شما میگویید، آیا همین جوری بوده یا نه در ورای آن یک علمی نهفته شده است؟
اگر بگویند همین جوری به وجود آمده که فساد در عالم بوجود میآید، یعنی وقتی میآیند مناظره میکنند میرسند به این جا که آیا عالم، عالم نظم هست یا نیست، یک بچّه ممیز هم این مطلب را میفهمد اعتقاد به این که انفجاری صورت گرفته و عالم به وجود آمده است، مطلب دور از عقلی است و اگر هم اینگونه باشد که شما بیان میکنید که مثلاً عالم از یک چیزی صورت گرفته، آیا این مسئله توأم با علم بوده یا نبوده است؟ آنها منکر این نمیشوند. ایشان فرموده بود که شما اینگونه میگویید ما اسم آن را میگذاریم «خدا»، بعد تعبیر به واژهها در زبانهای مختلف کردند مثلاً در انگلیسی «God»، در عربی «الله»، در فارسی «خدا» میگویند. آیا خود لفظ ملاک است یا نه همان معنایی که پشت لفظ خوابیده مهم است؟ بله، حتماً وقتی واضع لفظی را وضع میکند معنا را در نظر گرفته، ولی ما گاهی گرفتار واژه ها میشویم.
گاهی میبینیم اصلاً نظر بعضی از آقایان مشترک است – إنشاءالله به فضل الهی به آن مطلب میرسیم. من این مقدمات را حتماً لازم میبینم که بیان کنم. – من با استدلال بیان میکنم بعضی از نکاتی که فلاسفه غربی گفتند همان چیزی است که ملاصدرای عزیز یا شیخ اشراق یا شیخ الرئیس (اعلی اللّه مقامهم الشّریف) بیان کردهاند. انصافاً در محتوا یکی هستند امّا در نوع به ظاهر تبیین متفاوت هستند. بعضی بیان میکنند خود تبیین هم اثرگذار است. آن یک بحث دیگر است که بعداً بیان میکنم ولی واقعاً باید ببینیم که محتوا چیست. اصلاً به این علت فلسفه بحث عقلانی است که نگرشش، نگرش محتوایی میباشد، لذا ما باید محتوا را بررسی کنیم. بله، در مواردی نیز در همان محتوا اختلاف دارند.(این نکته بسیار بکری است.)
ما میگوییم در بحث اختلافات فلسفی و یا مخالفت با فلسفه، اشکال ندارد شما واقعاً بیغرض و بیمرض اثبات کنید که در این مسئله شما اشتباه میکنید؛ چون بحث، بحث علمی است. امّا ما میآییم یک مطلبی را تخطئه و تعطیل میکنیم و به جای این که مطلب را حل کنیم صورت مسئله را پاک میکنیم. شما باید مسئلهای که بر روی تختهای نوشته شده را حل کنید نه این که وقتی نتوانستید حل کنید صورت مسئله را هم پاک کنید. اکثر آقایان در مخالفت فلسفه همین طور عمل میکنند؛ یعنی چون نتوانستهاند حقیقتاً مسئله را حل کنند، صورت مسئله را پاک میکنند. إنشاءالله به فضل الهی این را اثبات میکنیم.
حال با توجّه به این مسئله که بیان کردیم عنوان موضوع فلسفه موجود است باید توجّه داشته داشت که مراد مفهوم آن نیست بلکه عنوان مصداق خارجی است، چون در مفهوم تباینی دارد که آن تباین را تشریح میکنیم. به یک تعبیر دیگر آقایان اشارهای دارند که در آن متّفق القول هستند، من میخواهم قولهای متفق را بیان کنم. موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیّت است که از آن بحث میشود. به تعبیر دیگر اگر بخواهیم خیلی نوع دیگری نگاه کنیم، میگوییم فیلسوف وقتی بعد از آن که به موجود میپردازد از دو حال بیرون نیست؛ یا به عنوان مصداق آن است و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است یا به عنوان مصداق آن است بر آنچه که واقعیّت میپندارد.
حال چرا پنداری واقعی بیان کردیم؟ چون از اینجاست که اختلاف شروع میشود. یک فیلسوف میگوید من این را واقعیّت میدانم، فیلسوف دیگر میگوید من آن را واقعیّت میدانم. لذا عبارت پنداری واقعی را تبیین میکنیم. در این نکات توجّه بفرمایید.[5]
پس گفتیم از دو حال بیرون نیست، یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق باشد؛ یا به عنوان مصداق و افراد ماهیّت برای آن قرار میگیرد. در صورت اوّل عنوان موضوع فلسفه، وجود است و در صورت دوم عنوان ماهیّت محقّقه از باب این که موجود است، میباشد که تبعاً این سؤال پیش میآید که فلسفه در رابطه با وجود بحث میکند یا موجود؟ اینها نکات بسیار مهمّی است که باید در آن دقّت کنیم.
بعد نهایتاً بحث کاربرد فلسفه مطرح میشود که کاربرد فلسفه موجودات است، نه این که موجودات در خود تعریف اصلی ملاک باشد.[6]
خلاصة الکلام: قاعده این میشود که کاربرد فلسفه شناخت موجودات است؛ یعنی میتواند حقیقت موجود به وسیله دانش فلسفه از موجودات خیالی که برای بشر هست، معلوم گردد. به تعبیر دیگر تمیز است بین موجودات حقیقی و بین موجوداتی که تخیّلی هستند؛ یعنی نوعی نگرش - باز هم عنوان نگرش را تبیین میکنیم- به موجودات حقیقی و تخیّلی که عامل تمیز میشود.[7]
پس دقّت بفرمایید، با توجّه به این مطلب ما راجع به همین وجود حقایقی را که در خارج از ذات او وجود دارد، تبیین میکنیم و حتّی راجع به موجود همین حالت است که آیا این راجع به وجود درست است، یا راجع به موجود؟ إنشاءالله بماند بحثهای آن در آینده مطرح میشود.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] این جا ملاک ما از جزئی و کلی نگرش به موجود است. برای فهم بعضی از نکات باید حتماً جلو برویم. اینها مقدمات هستند وهرقدر جلوتر برود شیرینتر میشود هرچند به این مقدمات نیز نیاز داریم چون کاملاً برای ما مسائل را معلوم میکند.
[2] جلسه گذشته اشاره کردیم در سیر بحث بیان میکنیم که هرکدام فلاسفه اسلامی چه تعاریفی دارند و چه بیان میکنند. آیا اختلافی بین خود فلاسفه اسلامی هست یا خیر؟ و از طرف دیگر فلاسفه مشرق زمین نیز چه چیزی را تبیین میکنند و آیا اختلافی بین هم دارند یا خیر و نهایتاً در هر گروه مجموعه مطالبی که در آن متحّد هستند را با هم تطبیق میدهیم تا ببینیم انصافاً چه میگویند.
[3] یک حاشیه کوتاه میزنم و بعد برگردیم به اصل که میخواهم این نکته را جا بیندازم. مثلآً همان اوّل انقلاب سازمان مجاهدین منافقین بحث جامعه توحیدی بی طبقه را بیان میکردند به تعبیری میگفتند ما مارکسیست نیستیم، در صورتیکه ایدههای مارکسیستی داشتند جلوی دانشگاه تهران غوغا بود گروهها هر روز هم مثل قارچ سر درمیآوردند مانند پیکاریها، پیشگامیها، فدائیان خلق اکثریت، فدائیان خلق اقلیت، هر روز که میرفتید میدیدید یک گروه دیگر یک اسم زده و فرم گذاشته و نیرو جذب میکند.
اینها به عنوان افرادی بودند که میگفند ما توحیدی هستیم و آرمشان نیز «فضّل اللّه المجاهدین علی القائدین اجراً عظیما» به ظاهر نکته خوبی را تبیین میکردند عنوان جامعه بی طبقه توحیدی، بسیار مطلب زیبا و دهنپرکن به نظر میآید که در جامعه انسان طبقه و تبعیض نباشد آن هم در سایه وحدانیت و توحید بسیار فریب دهنده است. به یاد دارم با یک شخصی مناظره میکردم - بعداً که او را گرفتند از تلویزیون فهمیدیم که او رئیس چهارصد گروه خانه تیمی بوده است - با هم داشتیم بحث میکردیم آنها شلوغش کردند و نمیخواستند بحث ادامه پیدا کند، یک بنده خدایی که به اصطلاح از این حزب اللّهیهای دو آتشه بود میدانست آنها حرف بیحساب میزنند و ما هم داشتیم مناظره میکردیم یکدفعه ما را گرفت و کشید گفت بیا بریم کوچولو، ما هم لباس نپوشیده بودیم ما را گرفت و کشید، آنها هم ریختند و این بنده خدا را زدند.
[4] من این مقدمه را اینگونه بیان میکنم تا توجّه بفرمایید. این عنوان کد است استدعا دارم که یادداشت بفرمایید، الآن من فقط اشاره میکنم در آینده بیشتر توضیح میدهم.
[5] این نکته را نیز به عنوان کد یادداشت کنید. در مباحث عقلانی کلمه به کلمه اثر دارد؛ یعنی این که از چه واژههایی باید استفاده شود تا مفهوم را برسانید مهم است. به تعبیری گترهایی پنداری نمیگوییم در مباحث عقلانی هر کلمه حساب شده است، در این تأمّل کنید و باید دقیق باشد. به یک تعبیر دیگر بگویم: در مباحث فلسفی عقلانی، هر کلمه دارای بازتابی است که باید نسبت به تبیین آن جوابگو باشید که مثلاً چرا با این واژه یا با این کلمه، این نکته را تبیین کردهاید، این نکات خیلی مهم است. به نظر من این مقدّمات، مقدّماتی است که اگر الآن متوجّه شویم، دیدمان نسبت به فلسفه عوض میشود.
در مثال مناقشه نیست. این مثال را در اوایل بحث اصول خارج نیز بیان کردم که استادی بعد از درس دادن منطق بیان کرد: آقایان امتحان شما این است که بروید بیرون، برای من بگویید چه خبر است. شاگردان گفتند: یعنی چه آقا؟! گفت: بروید در کوچه و بازار بگردید ببینید چه خبر است. رفتند و آمدند، گفتند: ما متوجّه فرمایش شما نشدیم منظور شما چیست. استاد گفت: بسم الله، از اوّل منطق را شروع میکنیم. گفتند: آقا! ما یک سال، دو سال وقتمان را گذاشتیم منطق خواندیم، آنوقت شما میگویید...! گفت: اعتراض نکنید دوباره از اوّل شروع میکنیم. از ابتدا منطق را درس داد، بعد از اتمام دوره گفت: حال مجدّد بروید ببینید در کوچه و بازار مردم چه میگویند. رفتند و آمدند گفتند: عجب استاد! مردم منطقی حرف میزنند ولی خودشان خبر ندارند. استاد گفت: حال تازه فهمیدید منطق یعنی چه. یعنی باید مفهوم را بفهمید، تا متوجّه شوید منظور چیست. در باب مباحث عقلانی نیز اینگونه است که شما بدانید و بفهمید وإلّا اینگونه نیست فقط فلسفه را بخوانیم و برویم. من میخواهم عرض کنم متأسّفانه بعضی فقط فلسفه را خواندند امّا متوجّه نشدند که چیست.
لذا عزیزان! با این نگرش فعلاً از آنچه که قبلاً خواندهاید خالیالذّهن بشوید و با این نوع نگرشی که ما عرض میکنیم، ورود پیدا کنید. میگویم: شما هر کدام از این الفاظ و واژههایی که در مباحث عقلانی به کار میبرید دارای بار است، یعنی نمیتوانید همینطوری بیان کنید. کما این که خود لفظ موجود و وجود یا لفظ واجب الوجود دارای بار است و .... در جاهایی که عنوان وحدت الوجود و ... بحث و نزاع به وجود آمده به همین علت است. یعنی آقاجان شما نمیتوانید همینطور لفظ را بیان کنید لفظ طبعاً دارای معناست و این واژهها، نکات بسیار مهمّی است که باید در آن به ویژه در بحث عقلانی تأمّل شود.
[6] حالا هر نکتهای را که من عرض میکنم یادداشت کنید تا بعداً که نظریات آقایان را بیان کردیم ببینید چه چیزی درمیآید، چون من الآن کلیّات بحث را میگویم که همه راجع به این موضوعات بحث میکنند؛ یعنی کسی نیست که درمورد این موضوعات بحث نکند منتها اختلاف در نوع نگرش دارند وإلّا همه فلاسفه راجع به این موضوعات بحث میکنند. البتّه در یک مورد شیخ اشراق(اعلی الّه مقامه) میفرماید: بعضی راجع به همه مطالبی که در فلسفه بما هی فلسفه تبیین شده است، بحث نمیکنند مثلاً به بعضی از نکات آن میپردازند که به موقع حالا عرض میکنم.
[7] وقتی تبیین به این مسئله پیش میآید، باید اوّل در بحث منطق بیان شود. بله، این نکته را مجدد بیان میکنم، همانطور که من در اصول بیان کردم، اعتقاد به این دارم که اصولی زمانی میتواند اصولی باشد که خوب منطق بداند، گرچه اصول خود به عنوان مقدّمهای برای علم و آلی است و به عنوان علم حقیقی بیان نمیشود. امّا اگر واقعا فقیه بخواهد فقیه باشد تا اصول را خوب درک نکند، متوجّه نمیشود. در گذشته گفتیم باید منطق را خوب بداند، بلکه به قول مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فلسفه را نیز باید بداند، کما این که خود مرحوم آخوند فیلسوف بود و فلسفه را میدانست. - میدانم آقایان میدانند امّا عیبی ندارد، در بعضی از تأکیدات نکات بسیار خوبی نهفته شده است. - اگر منطق را ندانید، از فلسفه چیزی سر در نمیآورید؛ یعنی تصوّر نکنید که فلسفه مجزّای از منطق است، لذا واقعاً انسان باید منطق را خوب بداند. بله، یک واژههایی در فلسفه میشنویم، امّا بناست که ما خودمان قدرت تحلیل پیدا کنیم و تحلیل کنیم و بگوییم که الآن این مطالب به چه معناست.