بسمه تعالی
جلسه 4 خارج فلسفه -مورخ 91/10/12
موضوع: چیستی فلسفه (4)
در این جلسه جملات کلیدی فلاسفه را بیان کرده و بعد بدون نگاه تعصبی و با دید علمی بین آنها مقایسه و نتیجهگیری مینماییم.
ابن سینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف): فلسفه آگاهی بر حقایق تمام اشیاء به قدری برای انسان ممکن است، میباشد.
سؤالی که در رابطه با نظر ابن سینا مطرح میشود این است که آیا شخص اگر حقایق تمام اشیاء را – که عالم پر از علم است – پیدا نکرد فیلسوف نیست یا خیر ملاک فرمایش ایشان تمام اشیاء نیست. زیرا هیچ کس غیر از وجود معصوم (علیهم صلوات المصلّین) - که علمش من ناحیة الله تبارک و تعالی است آن هم هر وقت خدا بخواهد – همه چیز را نمیداند.
جرجانی: فلسفه شبیه شدن انسان به خدا برای تحصیل سعادت دنیا و اخری به اندازه توان انسان میباشد. سؤال است تشبه به خدا به چه معناست؟ ما میگوییم در فلسفه در مورد موجود صحبت میکنیم نه وجود و آن جا که در مورد وجود صحبت میشود درباره خداست.
ارسطو: او فلسفه را علم به موجودات میداند از آن جنبه که وجود دارند؛ یعنی چون وجود دارند پس موجودند. این جا نیز تنها نوع بیان فرق میکند ولی تقریباً نکته، همان نکتهایی است که ابن سینا و جرجانی بیان کردهاند و تا این جا با موجود سر و کار داشتیم.
فیثاغورس: گفتیم که او اصلاً عنوان فلسفه به معنای دوستداری دانایی را بیان کرده است.[1]
افلاطون: در کتاب «تاریخ فلسفه ویل دورانت» آمده است که او معتقد است، فلسفه لذت بسیار خوشایند بشر میباشد به تعبیری فلسفه برای بشر گواراست یا میگوید نتیجه داشتن فلسفه آن لذت ابدی است.
فلسفه خواستگاه حیرت در برابر جهان است. از آن باب فیلسوف به کسی اطلاق میشود که در پی شناخت امور ازلی و حقایق اشیاء است و علم به علل و مبادی آنها را پیدا میکند.
تأمّل بفرمایید! باز در این تعریف عنوان حقایق اشیاء مطرح میشود.
سیسرون: فلسفه عبارت است از علم پیدا کردن به شریفترین اموری که بشر میتواند به آن دست یابد و توانایی آن هم را دارد به هر وسیلهایی که ممکن است به آن دست یابد که گاهی با تفکر و گاهی با آزمایش به این هدف میرسد.
عنوان کردم که کلمه فلسفه واژه غالب است و میشود به جای آن یک واژه جدید گذاشت همانطور که مثلاً در اسلام به آن حکمت متعالیه میگویند و این نکته عرض شد که در هر علمی فلسفه مطرح است مثل فلسفه مدیریت، فلسفه ریاضی، فلسفه اخلاق، ... سیسرون این تعبیر را دارد که به «به هر وسیله که ممکن است» لذا امور آزمایشگاهی هم فلسفه میشود.
اگر گفته شود که ما بیان کردیم فلسفه عمل تفکر است پس امور آزمایشگاهی چگونه میتواند در این علم عنوان شود؟ میگوییم: اصلاً بستر همه علوم، مباحث عقلی است و حتی همان نقلیها نیز در بستر عقل هستند پس اینجا امور آزمایشگاهی نیز داخل میشود.
سیسرون گویی با فلسفه سخن میگوید که «تو دوست فضیلت و دشمن رذیلت هستی و هر که فیلسوف شد دوست فضائل و دشمن رذائل است.» اگر تو نبودی ما چه بودیم؟(ما به حقایق دست نمییافتیم) اگر تو نبودی زندگی ما چگونه میگذشت؟
توماس هابز: او نقطه نظرات مخالف با آقایان (هگل و ...) را دارد. ایشان میگوید: فلسفه علم به روابط علّی و معلولی که میان اشیاء هست، میباشد که اگر کسی بتواند روابط اینها را پیدا کند و علم به آن داشته باشد فیلسوف است.
اگر در تعاریف دقت کنید متوجه عرض بنده میشوید که در کلیّات متفقند ولی در جزئیات متفاوت میباشند. تأمّل بفرمایید! همه راجع به اشیاء و موجودات بحث میکنند امّا نوع نگرشها فرق میکند.
کریستین وولف: فلسفه علم به موجودات ممکن است بعضی آقایان میگویند که منظور از تعبیر فوق یعنی هر چه ممکن است بالفعل حالت تحقق پیدا کند ولو بالقوه باشد.
دلیل آن که اشیاء و موجودات میگوید این است که بشر با محسوسات و عینیات سروکار دارد. میگویند فلسفه برتر از محسوسات سخن میگوید ولی اصل قضیه محسوسات هستند امّا سؤال این جاست که آیا موجودات فقط محسوسات هستند؟ در ضمن این جا بحث بالفعل و بالقوه بودن، نکته دارد که بعداً بیان میشود.
فیشته: او بیان کرد علمِ علمِ یا علمِ معرفت همانطور بحث در امر مطلق بیان کردند. ایشان هم بیان میکنند فلسفه مجموعه معرفتهاست. ببینید این تعاریف به هم نزدیک هستند فقط ابن سینا میگوید خصوصیتش این است که به آنها نظم دادهایم. عرض کردم پولسن که از فلاسفه غربی است این را تبیین میکند.
اوبروگ: میگوید «فلسفه علم به مبادی و اصول است.»
هربارت: که یکی از فلاسفه جنجالی است، بیان میکند: «فلسفه تحلیل معانی عقلی است.» - تعبیر را دقّت بفرمایید - یعنی تحلیل آنچه که به اصطلاح مطالب عقلی میگویند.
وونت میگوید: «کار اساسی فلسفه متحّد ساختن تمام معرفتهایی است که از راه علوم مختلف به دست میآید تا به این ترتیب مجموعه واحد و پیوستهای را ایجاد کند.» من استدعا دارم این تعریف را دقیق یادداشت کنید چون با این تعریف کار داریم، من اعتقاد دارم نزدیکترین و جامعترین تعریفی که از فلاسفه غربی به فلاسفه اسلامی وجود دارد، همین تعریف است. حال این را یادداشت بفرمایید بعد با هم آنجاهایی که عرض کردم مقایسه خواهیم کرد.
یکی از فلاسفه دیگر غربی ثورو است که اوّل مقدمهای را به عنوان تبیین ابتدایی چیستی فلسفه بیان میکند بعد به یکباره راجع به خود فیلسوف صحبت میکند. او به این طریق میخواهد معنای فلسفه را بیان کند معتقد است معنای فلسفه را باید از خود لفظ فیلسوف گرفت، میگوید: «برای فیلسوف شدن چند چیز نیاز است یک: داشتن افکار باریک و دقیق، دو: تأسیس مکتب خاص، بعد میگوید اینها کافی نیست بلکه باید حکمت را دوست داشته و بر طبق احکام آن زندگی ساده و شرافتمندانه و اطمینانبخش ایجاد کند و اگر کسی تنها حکمت را دوست داشته باشد کافی است که فلسفه را بداند.» در نهایت دوستی حکمت و این که طبق آن بتواند زندگی ساده و خوب داشته باشد را بیان میکند. معلوم است با این حساب باید افکارش را نسبت به این قضیه بداند که زندگی ساده و شرافتمندانه را نتیجه میدهد.
کانت میگوید: فلسفه شناسایی عقلانی است عقلی که از راه مفاهیم حاصل شده باشد؛ یعنی شناسایی مطالب از راه مفاهیم حاصل میشود.
ملّاصدرای عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه میگوید.[2] ملّاصدرای عظیم الشّأن آن عارف بالله بیان میکند که فلسفه استکمال نفس انسان از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است. توجّه بفرمایید تبیین حقایق برای ما به وجود میآید. ابن سینا هم گفت فلسفه آگاهی بر حقایق تمام اشیاء است، ملاصدرا نیز میگوید فلسفه استکمال نفس است منتهی اینطور بیان میکند که استکمال نفس انسان از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است، همانگونه که در خارج هستند؛ یعنی باید آن چه که هست بما هو موجود باشد - که اگر غیر از این باشد مورد قبول نیست. – و نیز به وجود آنها حکم حقیقی کنید؛ یک حکم کنید و حکم را بگیرید و نتیجهاش معلوم شود، آن هم با برهان و نه ظن و گمان و تقلید. این جاست که بعضی میگویند مگر همه چیز با برهان ممکن است و عقل میتواند! آیا اصلاً برهان حقیقی داریم؟[3]
همانطور که میدانید یکی از مباحث در هر علمی تعاریف هشتگانه راجع به آن علم است که از ابتدا بیان میکنند، در نهایت میرسند به غایة العلم. البتّه غایة العلم به این معنا نیست که هر علمی نهایت دارد بلکه منظور از غایة العلم تعریفی است که در نهایت میخواهیم به آن برسیم غایت صرف، نحو، فقه معلوم است چیست؛ یا غایت اصول آن علم آلی و مقدّمهایی برای علم اصلی که فقه است، میباشد.
امّا غایت دیگری وجود دارد به این معنا که بالأخره هر علمی یک «مِن» و یک «الی» دارد. - همانطور که شما از اوّل طلبگی گفتید «مِن» معانی المختلفه دارد ولی معنای اصلیش ابتدائیه است. «سرت مِن البصرة الی الکوفه» این بیانی که در صرف میر و مطالب خواندیم – علیایّحال ببینید میگوید نه ظنّ و گمان و تقلید، - توجّه! توجّه! - آیا واقعاً برهان عقلی نهایتی دارد که به اینجا برسد؟
این هم بحثی است امّا - خوب دقّت کنید. تعابیر، تعابیر زیبایی است. - میفرمایند: و نیز حکم حقیقی به وجود آنها با برهان، - نه ظنّ و گمان و تقلید - به قدر توانایی انسانها. آنجا هم ابنسینا خیلی کوتاه میگفت: به قدری که برای انسان ممکن است.
ایشان یک تعریف دیگر نیز بیان میکند که «فلسفه نظم بخشیدن عقلانی است.» این نکته خوبی است که عنوان نظم بخشیدن را تبیین میکند. یادتان هست عرض کردیم اورسن گفت: فلسفه مجموع معرفتهاست که انتظام پیدا کرده است. این جا فرمایش ملّاصدرای عزیز این است که «فلسفه نظم بخشیدن عقلانی به عالم، به قدر توانایی انسانی است به این منظور که تشبّه به خداوند حاصل شود.» جرجانی نیز گفت: «فلسفه عبارت از شبیه شدن به خدا به اندازه و توان انسان برای تحصیل سعادت ابدی.»
اجازه بدهید از همین تعریف ملّاصدرا شروع کنیم که «اعلم ان الفلسفة استکمال النفس الانسانیة بمعرفة حقایق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین لا اخذ بالظن و التقلید بقدر الوسع الانسانی». ملّاصدرا در تعریف فلسفه هشت مطلب بسیار مهم را بیان کرده است. اوّلین مطلب که از تعریف ایشان میآید، این است که زمانی فلسفه برای انسان محقّق میشود که جزء کمالات باشد. «استکمال النفس»؛ یعنی اگر دید شما دید کمالی نسبت به انسان نباشد، فلسفه محقّق نمیشود. به یک عبارت دیگر - توجّه! توجّه! - فلسفه وقتی تحقّق پیدا کند، جزء کمالات انسان خواهد بود و فیلسوف در کمالات انسانی خواهد بود. بنابراین اوّلین معنا این است که ایشان میگوید کسی که فلسفه را دانست، به کمال انسانی میرسد.
آیا واقعاً فلسفه انسان را به کمال انسانی میرساند؟ این جا است که بعضی از اوّل به تعبیر خیلی عامیانه با ملّاصدرا یقه به یقه شدند که اصلاً چه میگویید؟! یعنی ما وقتی فلسفه دانستیم به کمال انسانی میرسیم؟! مگر کمال انسانی به این است که انسان فلسفه بداند؟! پس اگر کسی فلسفه ندانست، کمال انسانی ندارد؟! لذا جنجالها شروع میشود که حال به فضل الهی بیان میکنیم.
إنشاءالله ادامه بحث جلسه آینده.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] در دایرة المعارف فلسفی تبیین به این است که ایشان مرحله عالی موسیقی میدانسته است.
[2] اجازه بدهید از اینجا به بعد ما تا چند جلسهایی شرح از ملّاصدرا را داشته باشیم. میدانم حوصله آقایان سر میرود اجازه بدهید بعداً در تعاریف اگر نیاز بود بگوییم که مثلاً فلان فیلسوف هم چنین تعریف کرده است عرض کردم تأمّل بفرمایید خارج فلسفه با ورود به یک کتاب درسی متفاوت است ما بنای بر این نداریم که اسفار را شرح دهیم؛ چون شرح اسفار خارج نمیشود من در خارج اصول و خارج فقه هم عرض کردم اینکه یک کتاب را مبنا قرار دهیم شرح آن کتاب میشود، امّا ملاک این است که ببینیم مثلاً در اصول باب الفاظ آنچه که عمده آقایان بیان میکنند، چیست، لب قضیه را بگوییم. بعد بررسی کنیم و بگوییم نظرات مختلف وجود دارد.
باز هم دقّت کنید – توجه! توجه! – نکتهای که بیان کردم خیلی مهم است، با همه احترامی که برای تمام اعاظم قائلیم و تاج سر ما خاک پای آن عزیزان است و ریزهخوار سفره کرم و علم آنها بودیم تا مباحث را پیدا کردیم و دانستیم، حتی از اعاظمی که کتبشان مثل شیخ اعظم شیخ انصاری، مرحوم آیت عظمی آخوند خراسانی یا آن شهیدین نیرین شهید اوّل و شهید ثانی(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) که در مباحث اصول فقه میباشد، امّا میخواهم به شما یک مبنا بدهم و آن این که در مباحث خارج، ملاک این نیست که یک کتاب بررسی بشود بلکه لب قضیه را میبینیم بعد دو روش دارد. یک روش این که بیاییم تک تک اقوال افراد را بیان کنیم و بگوییم مثلاً وجود نازنین آیت الله نائینی یا آیت الله قاضی(اعلی اللّه مقامهما) چه بیان فرمودند. این روش خوب است ولی یک روش دیگر هم این است که میآییم تقسیم بندی گروهی میکنیم، میگوییم که مثلاً گروه اول در باب این مطلب این را و گروه دوم مطلب دیگر و ... میگویند که برای مثال یکی دو تا از این گروهها را اسم میبریم و دیگر نیاز نیست تک تک بگوییم که مثلاً زید این را و عمر آن را گفته است، با خود آقایان است که بروند و تطبیق بدهند.
در بحثمان نیز همینطور عمل میکنیم اوّل نکاتی را بیان میکنیم و اسفار عنوان مبنای بحث میباشد، مثل این که در خارج فقه بیان میکنیم مبنای بحثشان مثلاً تحریرالوسیله امام است یا دیگری میگوید مثلاً جواهر را ملاک قرار دادهایم. من قائل به این هستم که در خارج عنوان کتاب هم نیاز نیست، آن چه که مهم است این است که قاعده اصلی در هر علمی را تبیین کنیم. حقیقت مباحث خارج باید اینگونه باشد.
عرض هم کردم مجدد عرض میکنم بزرگواران دقّت کنید، ادب را در مواجهه با آقایان داشته باشید. بارها گفتهام اگر انسان بخواهد اوج بگیرد دو بال پرواز دارد یکی ادب و دیگری اطاعت، دو بال پرواز برای تعالی بشر که در همه جا باید رعایت شود. متأسّفانه دیدیم بزرگواری که یکی از اساتید و اعاظم بود، وقتی کفایه و خارج را بیان میفرمودند به جایی رسیدند گفت: «ای کاش قلم آخوند اینجا میشکست»! این تعبیر خیلی سلام اللّهی نیست، اگر مرحوم آخوند(اعلی اللّه مقامه) در قید حیات باشند، چه بسا پاسخ داشته باشند. این نکته را هم یادداشت بفرمایید در بسیاری از مواردی که به فرمایش اعاظمی که غریق رحمت الهی شدهاند ما إنقلت میآوریم امکان دارد اگر خودشان بودند جوابهای مستدل به إنقلتهای طلبگی ما بدهند و حال چون در قید حیات نیستند اگر بخواهیم خیلی راحت بتازیم و ... صحیح نیست و باید ادب رعایت شود.
[3] این یک بحث مفصلی است که در فلسفه به فضل الهی تبیین میکنیم، انصافاً فلسفه هم عقل را پرورش میدهد و هم یک مطلب بسیار گستردهایست. یک نکته بسیار زیبا بگویم، علامه حسن زاده آملی(حفظه اللّه تبارک و تعالی) به ما میفرمودند که علامه طباطبایی(رحمة اللّه علیه) که خدمتشان بودیم میفرمود: فلسفه تمامی ندارد. - وقتی تأمّل کنید میبینید انصافاً نکته زیبایی گفته است - مثلاً در باب ادبیات بالاخره یک علمی است که میگوییم ادبیات این هست که مثلاً فاعل و مفعول و ... که هر کدام معلوم است، در صرف و در نحو نیز همینگونه است، در فقه هم همین طور است از باب طهارت تا کتاب دیات، معلوم است ابتدا و انتهایی دارد. علّامه فرموده بود چون در فلسفه شما همه بساط عالم را میخواهید و علم به موجودات است انتهایی ندارد.