بسمه تعالی
جلسه 11 خارج فلسفه - مورخ: 91.12.06
موضوع: عرض
نکتهای را که یکی از عزیزان سوال کرد جواب بدهم تا آغاز بحثمان شود.
سؤال شد اینکه در باب استکمال نفس عنوان عرض وجوهر دست به دست هم می دهند، یعنی چه؟
طبیعی است که تفاوت عرض و جوهر یک تفاوت حقیقی است. عرض در حقیقت دریافتهای بیرونی است و به یک عنوان تحصیل است که بعد عامل شناخت حقایق میشود.
بعضی بیان میکنند عرض خود عامل کمال است و بعضی دیگر معتقدند که گرچه میتواند کمال را داشته باشد ولی کمال حقیقی تنها بهآن نیست.
بعضی بیان می کنند وقتی میفرماید: «بمعرفة الحقایق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بالبراهین لا اخذ بالظن والتقلید بقدر الوسع الانسانی» معلوم است نوع بیان، نوعی است که نشان میدهد چون انسان فقط از بیرون کسب میکند اینگونه میتوان گفت. امّا ما بیان میکنیم وقتی استکمال نفس انسانی را بیان کرده ملاکش کلی بوده و فقط عرض را بیان نکرده است و وقتی نیز بیان میکند «بمعرفة الحقایق الموجودات» طبعاً دو عامل میخواهد، باید ببینیم این دو عامل چیست؟ اگر بگوییم تک عاملی (عرض) است، این با قواعد حقیقی - نه قواعد ما[1]- سازگار نیست.
ما قائل به این هستیم با روح و درونی که وجود دارد و همه هم آن را بیان میکنند، طبعاً این استکمال اگر فقط از باب بیرون باشد، نمیتواند ما را به حقایق موجودات ولو به قدر وسع انسانی برساند امّا اگر مورددیگری را مدّ نظر بگیریم ولو به این که نمیتواند کمال و استکمال نفس را در انسان واقعاً به حدّ اعلاء برساند، امّا همانطور که ملاصدرای عزیز (اعلی اللّه مقامه الشّریف) اعلان کردند به قدر وسع انسانی میشود. پس همین «بقدر الوسع الانسانی» میتواند کارها را برای ما درست کند.
به خاطر همین از اینجا به بعد آن مثالها را زدند و گفتند فلاسفه این پرسش را دارند که حقیقت انسان چیست و بعد در جواب حقیقت انسان را به حیوان ناطق تعریف کردند؛ یعنی هر وقت انسان حیوان ناطق شد میشود بیان کرد حقیقت خود را به دست آورده است.
در مرحله بعد میگویند حال ناطقیت چیست؟ بیان میشود آیا ناطقیت همان نطق ظاهری است یا خیر ناطقیت چیز دیگری است که بالقوه در درون انسان وجود دارد و باید بالفعلش کرد؟ اینجاست که بیان کردیم دو نوع نطق مطرح میکنند.
با توجّه به این سوالی که شد و عرضی که من بیان کردم، ما این دو را کنار هم قرار میدهیم اینجاست که میگویند گاهی نطق، نطق ظاهری است که در آن اصلاً کسی بحث ندارد؛ چون ما قائل به این هستیم که آن نطق را حتّی حیوانات هم دارند. همانطور که مورچه و هدهد با سلیمان نبی صحبت کردند. حتّی در بحث خفاشها به یکباره میلیونها خفاش میآیند و مادرها از طریق صدا و به واسطه جیغهای (نطق) که میزنند هر کدام با جوجههایشان ارتباط برقرار میکنند، منتها اینکه ما حرف آنها را متوجّه نمیشویم دلالت بر این ندارد که آنها ناطق نیستند.
بنابراین نطق باید چیز دیگری باشد که بیان کردیم پر واضح است ملاک تعقل انسانی است.
حال این تعقل انسانی که مراد از آن به عنوان ادراک کلیات یا عنوان کیفیات نفسانی و امثال اینها است، عرض است یا جوهر؟ اصل بحث این بود که نطق در درون انسان است و فهم وامثال آن را بیان میکند. منتها منظور از اینکه نطق عرض است یا جوهر، این نیست جداَ از بیرون برای انسان میآید بلکه منظور این است که آیا عامل شناخت خود ناطقیت انسان از بیرون است یا خیر، جوهر انسانی است که عامل میباشد؟
اگر ما بخواهیم بگوییم که مثلاً خو.د درک و فهم عرض است و از بیرون برای انسان حاصل میشود یک امر محال است چرا که از بیرون به سنگ هم یک چیزی عارض میشود شود چرا برایش تعقّل نیست؟
پس باید یک مسئله درونی باشد. مثل آن مثلِ دو دوتا چهارتا است. ما دنبال این درونی هستیم که ببینیم عاملِ برای فهم ادراک به قدر الوسع الانسانیه آیا جوهر میشود یا عرض؟ اگر عرض عامل میشود یک بحث و اگر جوهر عامل میشود بحث دیگری است لذا باید بدانیم کدام عامل بیان میشود.
بنابراین فصل حقیقی انسان خود عرض و جوهر نیست بلکه فصل حقیقی ادراکات حقایق موجودات از طریق درون انسانی است که آن را ما با عنوان ناطقهی انسانیت داریم. حال تبیین میکنیم این عرض و جوهری بودن در حقیقت دو مطلب جدای از هم می باشدامّا در استکمال نفس انسانی هر دو عامل پیشرفت است.
اینجا است که باید دو مسئله را بیان کنیم که آیا فصل حقیقی انسان واقعاً خود ناطقهی انسان است یا خیر فصل حقیقی، ادراکاتی است که از طریق ناطقیت به وجود میآید؛ یعنی چه بسا شخصی ناطقیت داشته باشد امّا فصل حقیقی بین او و حیوان نباشد.
آنچه که از فرمایش ملاصدرای عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به دست میآید این است که خود تبیین به اینکه انسان با حیوان متفاوت است، درک حقایق به قدر وسع انسانی است. در فلسفه غرب از جمله کانت تعبیر دیگری است - که البتّه بعداً به نظریات اینها مجزا میپردازیم – و ممیزی بین انسان و حیوان را همین عنوان درک ناطقیت میدانند. این یک حقیقت است که آنها به این که ادراک کلیات یا به اصطلاح مفاهیم حقایق موجودات ولو به قدر وسع انسانی برای انسان هست یا خیر، کاری ندارند.
کما اینکه ما الآن در تعریف منطق هم بیان میکنیم که ممیزی ما و حیوان این است که ما ناطقیت داریم امّا آیا این ممیزی واقعاً باید بروز پیدا کند تا عنوان شود که ما با حیوان فرق داریم یا خیر بحث مجزای دیگری است؟
آنها قائل به این مطلب نیستند امّا ما با توجّه به فرمایش ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) معتقدیم که تفاوت حقیقت موجودیت انسان با حیوان در ناطقیتش و در ادراک حقایق موجودات میباشد که این ادراک حقایق موجودات طبعاً باید از طریق همان بحث عرض و جوهر تبیین شود.
وقتی بیان میشود «استکمال النفس الانسانی» و بعد هم «بمعرفة الحقایق الموجودات» و در نهایت حکم میدهید، حکم؛ یعنی این که شما با همان تعقل انسانی و قوه ناطقه (درون) و معرفت حقایق موجودات (بیرون) ،نهایتاً با برهان و ادله محکم- نه با ظن و تقلید- و با درک واقعی در مورد یک مطلب حکم میدهید. (نکته بسیار مهمی است.)
تعبیر دیگری که ملاصدرای عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بیان فرمودند در آن چهار اصل پذیرش طلابشان میباشد ایشان در شرط چهارم «اجتهاد» را عنوان میکند؛ یعنی باید طلاب با رسیدن به برهان و دلایل عقلی– نه از باب ظن و تقلید – مطلب را بیان کنند، گرچه به قدر وسع انسانی باشد؛ یعنی هرکسی تفاوت دارد. شاید به قدر وسع انسانی هم یک معنایش همین باشد.
حال با توجّه به این مسئله ما اینگونه بیان میکنیم که سنخ ناطقیت، سنخ پذیرشِ معرفت در وجود انسان است منتها عرض چیست؟ عرض؛ تشخیص شاخصهها از بیرون است که انطباق آن با جوهر انسانی (جوهریت) عامل برای کمال میشود. این مفهومی است که میشود از فرمایشات ملاصدرای عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف) استنباط کرد. اگر این را داشتیم آنگاه مطلب برای ما حاصل میشود.
مسئله دیگری که بعضی آقایان بهعنوان اشکال بیان کردهاند این است که اداراکات کلّی که بیان میشود آیا امور عرضی نامیده میشود یا مفهوم خودش، مفهوم جوهر است؟
من اینجا با خلص کلام جواب آنها را دادم، عرض کردم آن چیزی که از فرمایشات ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تبیین میشود این است که اینگونه نیست هر عرضی – یعنی - بتواند حقایق موجودات را برای ما تبیین کند بلکه لازمه کار استکمال نفس انسانی این است که این دو حالت (عرض و جوهر) با هم وجود داشته باشند. بله طبیعی است عرض به هیچ عنوان نمیتواند مفهوم جوهر باشد جوهر چیزی و عرض هم چیز دیگری است منتها در استکمال نفس حتماً باید اینها را کنار هم قرار داد.
مسئله دیگر خود همین ادراک کلیات است. آیا ادراک کلیات (خود همین درک) بیرونی و به عنوان عرض است یا خیر به عنوان جوهر است؟
در این زمینه دو قول وجود دارد. یک عده بیان میکنند: خود همین ادراکات کلیه که میگوید: درک میکنید، طبیعی است از عرض است و جزء عرض شمرده میشود پس دیگر نیاز به اینکه ما عنوان جوهریت تبیین کنیم، نیست.
بابی را داریم که بعضی از بزرگان از جمله علامه حسن زاده آملی )حفظه الله (در رابطه با اتحاد عاقل و معقول فرمودند- که تبیینِ مفصل به این بحث در آنجا بیان شده است -و درک معقولات را از سنخ حرکت جوهری بیان کردند؛ یعنی هر مسئلهای که عامل برای معقولات شود سنخ حرکت جوهری است. فرمایش ایشان کاملاً صحیح است منتها با این شرط که هیچگاه عرض را جدای از آن ندانیم؛ یعنی بدون عرض نمیتوانیم ادراک کلیات را داشته باشیم و طبعاً جوهر نفس انسانی با آن چه که از عرض به وجود میآید سعه وجودی پیدا میکند و به عبارتی افاضهی ما از حقایق به وجود میآید. این هم نکتهای است که باید مدّنظر گرفت که مسئله مهمی است.
پس اگر جوهرهی نفس انسانی با ادراکات - که از عرض تبیین شده - تناسب داشت اینجا طبق فرمایش ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که میفرماید: استکمال نفس وجود دارد؛ یعنی اینجور نیست که بتوانید هر عرضی را با جوهر تطبیق بدهید و بگویید: استکمال نفس انسانی. اگر هم کسی بگوید که ما قبول داریم تطابق عرض باید با جوهر باشد اما منظور از تطابق این است که به هم بخورد؛یعنی با هم جور در بیاید وآنگاه عامل استکمال نفس انسانی بشوداما چگونه؟ این مطلب راإنشاءالله جلسه آینده توضیح میدهم.
بنده مخصوصاً مطالب را به سرعت بیان کردم روی آن تأمّل بفرمایید.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] عرض کردم باید در مباحث علمی و فلسفی خالی الذهن بوده و اوّل تصور دینی نداشته باشیم که هیچ اشکالی هم ندارد، منتها با توجه به قیاسها خودمان باید بفهمیم که اینجا کدام حقیقت دارد؟