جلسه 12 خارج فلسفه - مورخ: 92.02.03
موضوع: چیستی فلسفه (12)
اگر در آن تأمّل کنیم همانطور که عرض کردیم، فلسفه را با عنوان فیلا (دوستدار) و سفیا (دانش)؛ دوستدار دانش میگویند. در کجای این معنا إنقلت وجود دارد؟ آقایان بیان میفرمایند که إنقلتش فقط به دوست داشتن دانش نیست - تازه خودشان هم مطالبی را بیان میکنند - بلکه نسبت به خود روش نه إنقلت بلکه از إنقلت گذشته و کاملاً فلسفه را تخطئه میکنند. میگویند: از لحاظ لغت، خود دوست داشتن علم منعی ندارد امّا از لحاظ تعریف اصلاً همخوانی ندارد؛ چون تعریف مشهور که هم ملاصدرای عزیز فرمود و هم دیگران بیان میفرمودند: شناخت حقایق اشیاء از طریق استدلال و براهین عقلی به قدر توان بشری میباشد.
حال علت مخالفت این است که آیا ما میتوانیم حقایق اشیاء را آنگونه که هست بشناسیم که شما میگویید باید حقایق اشیاء به قدر توان بشری به واسطه همین عقل بدست بیاید؟ خودتان میگویید از طریق استدلالات و براهین عقلی، حال ادلّه و براهین عقلی را شما چگونه میخواهید تبیین کنید؟ (توجّه بفرمایید نکته نکته خیلی مهم است.) میگویند اشکال ما اینجاست که شما استدلالات و براهین عقلی را از کجا میآورید؟
تقریباً میشود گفت آنچه که ما در مهدویت هم بیان کردیم، اینکه اصلاً آیا عقل بماهو عقل با تعاریف انسانی برای انسان وجود خارجی - نه عقل بما هو عقل - دارد یا خیر؟ تعریفش با تعاریف انسانی میخورد منتها آقایان بحث دیگری دارند نظر آنها که به خود بحث فلسفه و تعاریفشان إنقلت آوردند این است که در «به قدر توان بشری» هم اشکالاتی هست و نمیتوانیم بیان کنیم. مثلاً یکی از آقایان برای اینکه این مطلب را رد کند از آیه الهی هم استفاده کرده است. در سوره مبارکه زمر آیه 18 میفرماید: «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اوّلئک الذین هدیهم اللّه و اوّلئک هم اوّلو الالباب» پروردگار عالم میفرماید: بشارت بده به آن بندگان که «یستمعون القول» تمام مطالب، اقوال و نظرات مختلف را میشنوند، منتها «فیتبعون احسنه» آنان که بهترین آن نکات را انتخاب میکنند. اینها کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده «هدیهم اللّه و اوّلئک هم اوّلو الالباب» و اصلاً صاحبان عقل و خرد هم آنان هستند.
تأمّل بفرمایید! اوّلاً منکر عقل نمیشوند، میگویند عقل که موجود است و در خود قرآن و روایات هم آمده است منتها ما ببینیم نظرات آقایان چیست و در نهایت بهترین را انتخاب میکنیم و معنای انتخاب بهترین هم این است، طبیعی است این خود دلالت بر عقل است. آنهایی که بهترین نیست طبعاً به دور میریزیم. میبینیم آیا در مورد این عبارات «شناخت حقایق اشیاء» که فلاسفه بیان میکنند، حقایق اشیاء را ما میتوانیم بشناسیم آن هم از طریق استدلالات و براهین عقلی ولو به قدر آن توان انسانی؟ آیا اصلاً چنین چیزی ممکن است یا خیر؟
این اوّلین مطلبی است که آقایان بیان میفرمایند و اوّل إنقلت این است که ما استدلال و براهین عقلی را چه چیزی میدانیم؟ اشکال وارد میکنند شما که راجع به تعریف گاهی اختلاف نظر دارید، آیا میتوانید بگویید این از طریق استدلالات و براهین عقلی است؟ اگر چنین میگویند کدام براهین عقلی را شما میخواهید جلو بیاورید و بگویید ما بر اساس این ولو به قدر وسع انسانی استدلال میکنیم؟
پس این اوّلین إنقلت آن است که شما استدلالات و براهین عقلی را از کجا آوردید و تعریفتان از این استدلالات و براهین چیست؟ اصلاً تعریفتان از خود عقل چیست که بخواهید براساس استدلالات و براهین عقلی بیان کنید؟ بیان میکنند که در مرحله اوّل در مورد پروردگار عالم که میخواهیم بحث کنیم این است که شما در حال تبیین حقایق اشیاء نسبت به خود عقل هستید که میگویند ما میآییم از خود فلاسفه کمک میگیریم ببینیم آقایان فلاسفه چه چیزی بیان میکنند.
مجدّداً به مباحث إنقلت میآورند که فلسفه از اوّل متعلّق به رومیان بوده است و ارتباطی به اسلام ندارد و نکتهای که بیان میکنند این است، میگویند: ارسطو شاگردی از شاگردان افلاطون، سالهای قبل از سیصد و پنجاه میلاد است و متجاوز از بیست سال نزد معلّم خود به فراگیری فلسفه مشغول بوده ولی وقتی فارغ التحصیل شد و ترک استاد کرد، میبینیم نظرات فلسفی او کاملاً با نظرات معلّمش افلاطون متفاوت است و وقتی شما راجع به فلسفه و فلاسفه صحبت میکنید، این چه علمی است که تا این حد در آن اختلاف وجود دارد؟!
یا میگویند خود این ملاصدرایی که شما این همه اسفارش را تبیین میکنید و آقایانی از علما و فلاسفهای که تدریس این کتاب را داشتند، از شاگردان میرداماد و سید عظیم الشّأن میرفندرسکی - البتّه در رابطه با مباحث فلسفی میرفندرسکی کمتر تبیین کردهاند – هست امّا نظر ملاصدرا اصالت وجود است که کاملاً خلاف نظر میرداماد که قائل به اصالت ماهیت است، میباشد. دلیلش چیست؟! میرداماد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب قباسات بسیار عالی اصرار بر اصالت ماهیت دارد در حالیکه ملاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اصرار بر اصالت وجود دارد.[1] حال این چه فلسفهای است که شما میخواهید به حقایق موجودات برسید، آن هم از طریق عدلهی عقلی، در حالی که اگر بر اساس عقل بود که یکی اصالت را با ماهیت و دیگری با وجود نمیدانست؟![2]
اوّلا خود آقایان قائل هستند که اگر کسی خلاف نظر استاد با عدله و براهین نظری داشت، این اساعهی ادب به استاد نیست و اشکالی ندارد. گاهی نظر شخصی یک طوری است و نظر دیگری یک طور دیگر، کما که مولی المولی هم این مطلب را بیان می کنند. منتها آقایان میگویند که ما به این کار نداریم که مثلاً چرا خلاف نظر استاد بیان کرد منتهای امر میخواهیم بگوییم که معلوم میشود این براهین و عدلهی عقلی که یک ثبات وجودی ندارد و این چه عدلهی عقلی است که میتواند با عدلهی عقلی دیگر مخالفت کند؟ بالاخره بحثهای عقلی ما را باید به یک جایی برساند، منتها علیه این مباحث عقلی چیست؟ این که خود شما میگویید: با این عدله و براهین شناخت پیدا بکنیم، چطور میتوانید به این عدله و براهین اکتفا کنید و آنها را به عنوان اس و اساس قرار دهید؟
بنابراین نکتهی اساسی که این آقایان تبیین می کنند این است که عدله و براهینی که میخواهد به قدر وسع انسان باشد، متزلزل است. آن کسی که عدله وبراهین برایش متزلزل است و ثبات ندارد چطور میتواند برای انسان تبیین حقایق کند ولو به قدر وسع انسان؟ ما باید یک چیزی را به عنوان اس و اساس داشته باشیم تا بتوانیم بگوییم که این پایه و مبنای قضیه است. حال گاهی مسائل تفاوتهای جزئی دارد یا یک حاشیههایی است کنار همدیگر، امّا این بخواهد ماهیت را اصل بداند و او بخواهد وجود را اصل بداند، آن یکی بیست سال شاگرد استادش باشد، امّا به طور کلی با همهی آن مطالب مخالفت کند و نوع دیگری بنگرد، این نگرش برای ما جای سوال است. اصلاً آن عقل است و براهین عقلی است یا خیر؟ این اوّلین مطلب است لذا ما فلسفه را قبول نداریم، حال جواب این چه هست؟
إنشاءالله برای جلسهی آینده میگذاریم که به فضل الهی عرض کنیم.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] در درس خارج فقه اصول برای شما عرض کردم و گفتم هر موقع ما به اعاظم و بزرگان رسیدیم - این نکته اخلاقی را هم عرض کنم حیفم میآید نگویم – مثل بعضی نگوییم که آخوند این طوری گفت! یا (چون معروف شده میگوید) شهید اوّل یا شیخ انصاری اینگونه گفت! در صورتی که ادب اقتضا میکند که انسان یک (اعلی اللّه مقامه) ای، مطلبی، بگوید. آدم دو بال پرواز دارد یکی ادب و دیگری اطاعت، در مباحث اخلاق و مباحث دیگر عرض کردم اگر انسان این دو بال را از دست بدهد سقوط میکند با یک بال هم نمیتواند پرواز کند و به واوج انسانیت برود. آنهایی که میخواهند به مقام انسانیّت برسند باید اینها را داشته باشند، این را به شما عرض کنم با الفاظ «انسان» انسان نمیشود.
من این را گفتهام یادداشت کنید نکته خوبی است. محضر آیت الله مولوی قندهاری آن مرد الهی بودیم بعد از بحث دور آقا نشستند، شخصی گفت: آقا! من فوق لیسانس عرفان خواندهام، میخواهم ببینم دکترا را بخوانم یا خیر؟ آقا که اتّفاقاً همیشه لبخند میزد، یکدفعه دیدیم ناگهانی شروع به خندیدن بلند کرد، گفت: یعنی الآن شما دکترا بگیرید میشوید عارف کامل؟! نه آقاجان! اینها الفاظ است، الفاظ انسان را فارغ نمی کند. توجّه بفرمایید! الفاظ انسان را انسان نمیکند، بلکه آنچه که انسان را انسان می کند و باید رعایت بکند - این را یادداشت بکنید که مهم «رعایتش» میباشد - این است که انسان ادب و اطاعت است، من که خودم گاهی بهیکباره غفلتاً بیان می کنم مثلاً میگویم: «میرداماد» و «ملاصدرا» چنین میگویند، بلافاصله میگویم: (اعلی اللّه مقامهما). انسان باید ادب را نسبت به این بزرگان و اعاظم داشته باشد ما سرسفرهی آنها نشستهایم.
[2] شما این را مدّ نظر بگیرید، این را هم یادداشت کنید عیبی ندارد، حیفم میآید این مطالب را نگویم اگر اینها را نگویم بحث به درد نمیخورد، ما میخواهیم درس و همهی مباحث را بخوانیم که آدم و انسان بشویم نه اینکه بخواهیم یک سری الفاظ بخوانیم، خوب الفاظ بخوانیم که چه شود؟! تأمّل بفرمایید! نسبت به خارجیها (آنهایی که از دین خارجاند) هم تا شما نمیدانید اینها خلافهای آنچنانی کردند چون در دین خودشان بودهاند، باید به احترام از آنها یاد کنید. مثلاً لااقل باید بگویید: جناب ارسطو، جناب افلاطون. اگر در زمان خودشان دینشان این بوده است و هنوز پیامبری نیامده بود، می توانیم به ایشان بگوییم: (اعلی اللّه مقامه)، یا حداقل (رحمت اللّه علیه). ای بسا برای انسان این حاشیهها عظیمتر از خود مبحث میباشد.